برگردان: دکتر صادق طباطبایی
ویدال ساسون (Vidal Sásson) تولید کننده و آرایشگر معروف، روزگاری یک برنامه ویژه تلویزیونی داشت، که در آن آمیختهای از راهنمائیهای مشاطهگری، دستورالعملهای غذائی و بهداشتی، مصاحبه و معرفی برجستگان هنری و سینمائی را در یک ساختار روانشناختی جمعی عرضه میکرد. در هر مقطعی از برنامه که قرار بود یک پیام بازرگانی پخش شود، ساسون جملهای نظیر: «لطفاً تماشاچی ما بمانید، بعد از لحظاتی دیگر، یک رژیم غذائی یا یک راهنمائی جالب را خواهید دید» و بعد صحنه آگهی ظاهر میشد.
در حال حاضر که این سطور را مینگارم فیل دوناهو (Phil Donahu) یک شو تلویزیونی را پنجبار در هفته اجرا میکند. او مردی است با قیافهای جدی، مصمم و مسلط و بخوبی میداند که در تلویزیون هر مطلبی را میتوان عرضه کرد و چه بسا همه مطالب و همه مقولات را باید عرضه کرد. روزی یک ساعت برنامه و پنجبار در هفته، یعنی 52 هفته در سال. اداره چنین برنامهای با مطالبی گلچین شده، انتخاب شده، مستند، و دارای ضوابط، کاری است دشوار. اقتضای روزگار مدرن این است که همه چیز را همه جا در اختیار همه بتوان قرار داد. بعد از اینکه در یک برنامه خبری، بودجه دفاعی، بحران انرژی، جنبش زنان، رواج جنحه و جنایت در خیابانها، آورده شد، لازم است که بعد از پخش یک پیام تجاری، مطالبی درباره همجنسبازان، صحنههای عشقی و برهنگی، بحرانهای روحی و روانی، خودآزاری و دیگرآزاری و مشکلات لحظات پایانی عمر مبتلایان به بیماریهای مهلک و سرانجام ماجراهائی از زندگی بزرگسالان نیز آورده شود. به لحاظ روانشناختی باید همه چیز جمع و جور باشد. در برنامه نمایشی استانلی زیگل (Stanley – Siegel) مرد دستپاچهای را بر روی مبل یک روانکاو میبینیم که از زندگی خصوصی خود و مشکلات و مسائل روحی و نیازهای جنسی و روابط ناسالم با پدر و مادرش و حتی خطرات روانی که با آنها مواجه است صحبت به میان میآورد و از خانم روانکاو میخواهد، به «تحلیل روانی» او بپردازد.
در این جا بحث بر سر این موضوع را که تلویزیون تا چه حد به عوامزدگی فرهنگ کمک میکند به کناری مینهیم. تصور کنید حال و قیافه سوفوکلس (Sophokles) یا فروید (Freud) را که درست در وسط یک برنامه تحلیل روانی، ناگهان سر و کله پیام بازرگانی، معرفی یک صابون، خمیر دندان، کفش ورزشی و امثال آن پیدا شود. به جای بحث عوامزدگی، بر توضیح و پاسخ این سؤال بپردازیم که چرا تلویزیون تمامی فرهنگ و عناصر آن را اینگونه عریان در انظار عامه قرار میدهد. چرا تختخواب یا مبل اتاق روانکاو، و یا دکه توبه یک کلیسا و لحظات آمیزش یک زن و شوهر باید تحت تابش شعاعهای پروژکتور قرار گیرد و در معرض دید همگان درآید. چرا اینگونه بیپروا حریمهای خصوصی دریده میشود؟
پاسخ این سؤالات، به نظر من مبهم نیست؛ و ربطی به تولیدکنندهای معین ندارد، گرچه برخی عقیده دارند که بیتعهدی دستاندرکاران تلویزیون یا لااقل بخشی از آنان علت عمده این ابتذال میباشد. واقعیت این است که تلویزیون بیست و چهار ساعته برنامه میفرستد. ساختار ظاهری و شکل سمبلیک و محتوای پیام آن، به گونهای است که نیاز به طبقه بندی مخاطبها و تماشاچیان ندارد؛ و پیوسته باید مطالب نو، جذاب، حتیالمقدور دست اول را پخش کند و چشم و حواس مخاطب را به خود معطوف دارد. از این رو قداستها، راز و رمز حریمها و حرمها مورد توجه قرار میگیرند؛ خواه در خلال یک میزگرد، یا یک آگهی تبلیغاتی، یا یک پرده و واریتهی نمایشی و یا دیگر اشکال برنامهها و شوهای تلویزیونی. تلویزیون نیاز به خوراک دارد، آن هم به خوراکی غیر از دیگر رسانههای ارتباط جمعی، خصوصاً رسانههای نوشتاری؛ زمان پیامهای تلویزیونی زمان حال است. گذشته نقشی ندارد و فاقد اهمیت است. لحظات حال مهم است که آن هم با سرعت نور ساخته میشود و گذر میکند. به همین دلیل است که اطلاعات و دادهها از صفحه و پردهی تلویزیون عبور میکنند، در آن، یا در ذهن بیننده انباشته نمیشوند. مکث کردن، تأمل کردن برای درک و فهم مطلبی که از این جعبه پخش میشود، غیرضروری است. مجالی برای این کار به تماشاچی داده نمیشود. شاید متجاوز از پنجاه کتاب تاریخ در مورد آرژانتین وجود داشته باشد یا متجاوز از پانصد کتاب به جنگهای داخلی آمریکا پرداخته باشند و یا پنجهزار کتاب در زمینههای روانشناسی و... تدوین شده باشد. اما همین که تلویزیون به هر یک از این موضوعات پرداخت، کار تمام میشود و موضوع ختم میگردد و بلافاصله مطلبی دیگر عنوان میشود. به همین دلیل است که دانیل بورستین (Daniel Boorstin)، تلویزیون را تولیدکننده «شبه ماجرا»ها مینامد. منظور او از «شبه ماجرا» ماجراهائی است که برای مصرف بینندگان تلویزیون ساخته میشوند. (1) اهدای جوایز اسکار و مراسم آن، مراسم انتخاب دختر شایسته آمریکا، یا انتخاب زیباترین دختر، مراسم انتخاب بهترین آهنگ یا ترانه، و ماجراهای فراوان دیگری از این قبیل، همه این مراسم برپا میشوند و به نمایش گذارده میشوند، زیرا که تلویزیون به پخش آنها نیاز دارد و نه واقعیت و شرایط اجتماعی یک جامعه. بهتر است بگوئیم که تلویزیون به بخش اخبار این مراسم و ماجراها نمیپردازد، بلکه خود موجد و مولد و برپا دارنده این ماجراها میباشد. و این نه به این دلیل است که دستاندرکاران تلویزیون فاقد قدرت فانتزی و نیروی خلاقه میباشند، بلکه به این دلیل که اینها همه اقتضائات و ایجابات بیست و چهار ساعت بدون وقفه برنامه فرستادن این ابزار است. آنها خوب میدانند که اشتهای سیری ناپذیر تماشاچیان پراکنده و غیر یکدست آنان به مطالب نو و افشای موضوعات و مقولات پشت پرده، چه چیزی را میطلبد و در این مطالبه و عرضه آن، تفاوتی میان یک مغز اندیشمند، یا یک مفسر علمی یا یک آکادمیسین دانشگاهی و یک راننده تاکسی، یک زارع پشت تراکتور، و یا مرد و زن هفتاد ساله و خردسال هفت ساله وجود ندارد.
دوروتی سینگر (Dorothy Singer) و همکاران او تماشاچی تلویزیون را به وضعیت و حال و هوای فردی شبیه میدانند که به یک پارتی و میهمانی بزرگ وارد شده است. با انبوه انسانهائی مواجه میگردد که آنها را نمیشناسد. (2) در حالی که به این طرف و آن طرف نگاه میکند و گام بر میدارد، هر چند ثانیه یکبار، افرادی را به او معرفی میکنند، حالتی و احساسی در او پدید میآید ولی سرانجام و در آخر میهمانی نه نام افراد در ذهن او باقی مانده، نه گفتگوهای آنان را به خاطر میآورد و نه از علت برگزاری چنین پارتی و میهمانی و اجتماعی اطلاع دقیقی مییابد. هیچ کدام از اینها هم نه مهم بوده و نه علت برگزاری بودهاند. فردا یا پسفردای آن روز یک جشن و پارتی دیگری از این قماش برگزار میشود و او بدان جا نیز دعوت میشود؛ و نیز چه بسا برای دیدار و آشنائی با فرد مهم و صاحب اعتباری و یا خبردار شدن از مطلب و موضوعی در آن شرکت میکند.
تا زمانی که ساختار تلویزیون و رقابت کانالهای مختلف و متنوع آن با یکدیگر بر سر این موضوعات دور میزند، همین وضع ادامه خواهد یافت؛ حتی اگر کلیه دستاندرکاران، تولیدکنندگان و مجریان ایستگاههای تلویزیونی را یک جا، مرخص کرده و جای آنها را به افراد دانشکده الهیات دانشگاه هاروارد بدهیم، بعد از چند روزی مجدداً همین اوضاع و همین برنامهها را با همین محتواها شاهد خواهیم بود. (3)
همچنان که کتابت و نگارش و صنعت چاپ اسرار مکتوم را اعلام کرد، تلویزیون نیز به همین افشاگریها دست یازید. (4) اما برخلاف نوشته و کتاب، تلویزیون امکان محدود کردن، یا خلاصه نمودن این راز آشکار شده را ندارد. در مورد کتاب درست است که رازی سر به مهر چاپ و لذا اعلان میشد ولی امکان آگاهی از آن و دسترسی به آن میتوانست با موانع و مشکلاتی همراه باشد. برای دستیابی به اسرار آشکار شده در یک کتاب، باید ابتدا شرایط لازم برای درک آن را تحصیل کرد؛ یعنی حداقل زحمات دوران آموزش مدرسهای را متحمل شد، با در دست داشتن کتاب زحمت مطالعه، ساکن و راکد نشستن در کنجی و قرائت سیستماتیک و پیوسته عبارات و درک مفهوم و مفاهیم مندرج در آن از دیگر ضرورتهای دسترسی به پیام مکتوب میباشد. طبیعی است که با بهرهگیری مستمر از کتاب، قدرت دماغی انسان افزوده گشته و توان هضم و درک مطالب فزونی مییابد. من خود خوب به یاد میآورم، زمانی که نوجوانی سیزده ساله بودم، خبردار شدم کتابی از هنری میلر (Henry Miller) بنام «گردونه سرطان» به تشریح مطالبی درباره مقولات جنسی پرداخته است و همچنین به من گفته شد، این کتاب را هر کسی باید بخواند و از مفاد آن اطلاع یابد. امکان دسترسی من به این کتاب آسان نبود. نخست آنکه همه جا یافت نمیشد؛ دوم آنکه به نسبت گران بود و بالاخره اینکه باید «خوانده» میشد. از این رو همه مطالب در توان درک آن سن و سال من نبود و بخشهائی را از آن نتوانستم درک کنم. بخشهائی از کتاب را که قبلاً به من توصیه کرده بودند، با دقت بیشتری مدنظر داشتم ولی فهم آنها نیاز به قدرت تصور و بهرهگیری از تجربیاتی داشت که من در آن موقع از آنها بهرهای نداشتم.
اما تلویزیون دارای تکنیکی است که ورود همه کس را به میدان خود ممکن ساخته است. هیچ تجربه قبلی و هیچ اندوخته علمی و تئوری و فنی و مالی و هیچگونه قدرت و توان و دانش خاصی را طلب نمیکند. هم خردسال شش ساله و هم انسان شصت ساله، شرایط لازم را برای بهره بردن از هر آنچه عرضه میشود دارا میباشند. حتی زبان تلویزیون و نوع ارائه و بیان مطلب، محدودیتی ارائه نمیکند. در زبان گفتاری میتوانیم حروف یا کلماتی را طوری زمزمه کنیم که کودک حاضر در محفل توان فهم آن را نداشته باشد. و یا از عبارات و لغاتی استفاده کنیم که از حوزه تصور و درک خردسال به دور باشد. اما زبان تلویزیون زمزمه و حرف در گوشی را نمیشناسد و ساختار عبارات آن در کنار تصاویر و صحنههای آن واضح، گویا و از هرگونه پیچیدگی به دور است. هر آنچه که بر روی صفحه ظاهر میشود در معرض دید کودک قرار دارد و آن هم با وضوح کامل.
هیچگونه محدودیتی و هیچگونه انحصاری در دانستن و مطلع شدن، در تلویزیون وجود ندارد؛ و این مهمترین تفاوت بارز میان کودک در سنین کودکی و جهان بزرگسالان، از میان برداشته شده است. نه تنها کودک در سنین کودکی یا بزرگسال در جهان بزرگسالان، که اصولاً هر گروه و دستهای از اجتماع، به دلیل برخورداری از نوعی دانش انحصاری، از دیگران متمایز میباشند. اگر همه افراد میدانستند، آنچه را که یک وکیل دعاوی میداند، دیگر وکیل و وکالت معنی نداشت. اگر دانشآموز هر آنچه را که معلم او میداند، میدانست، دیگر تفاوتی میان معلم و شاگرد وجود نداشت؛ همچنین اگر دانشآموزان سال پنجم، هر آنچه را که دانشآموزان سال نهم و یازدهم میدانند، بداند، دیگر چه ضرورتی برای درجهبندی کلاسهای درس وجود دارد.
برنارد شاو روزی گفته بود: هر گروه و طبقه حرفهای و فنی، ظلم و فشاری است بر افراد عادی جامعه. با استعانت از بیان کنائی برنارد شاو میتوانیم بگوئیم، هر گروه اجتماعی، ویژگیهائی را دارد که دیگران ندارند و این ویژگی است که «فشار» بر دیگران و بر کسانی که عضو این گروه نیستند را باعث میگردد. وجود نوعی دانش و توانائی انحصاری است که افراد خارج از یک گروه اجتماعی را نیازمند اشخاص و صاحبان دانش و فن انحصاری ساخته است.
بدیهی است که تمامی طبقهبندیها و گروههای یک جامعه، به دارا بودن نوعی اطلاعات و دانش انحصاری بستگی ندارد. گروه مردان و زنان در یک اجتماع به دلیل اقتضائات بیولوژیکی و جنسی است. (5) اما غالب طبقهبندیها و گروههای یک اجتماع به دلیل شرایطی است که از نوعی جهان اطلاعاتی بر میخیزد و به دنیای تجربیات و اندوختههای ذهنی و دانش خاص باز میگردد. این حقیقت، بطور قطع در مقوله «کودکی» به عنوان یک گروه اجتماعی نیز مصداق کامل خود را پیدا میکند. کودکان، گروهی از انسانهای یک اجتماع هستند که در مورد پارهای از مسائل و دانستنیهائی که بزرگترها از آنها مطلع هستند، خبری و احساسی ندارند. در دوران قرون وسطی «کودک» وجود نداشت، زیرا امکان دانش انحصاری برای بزرگتر وجود نداشت. گوتنبرگ ابزار تحصیل دانش انحصاری را فراهم ساخت و تلویزیون مجدداً ان را از میان برد.
اینها همه به مراتب بیشتر از آن است که گفته میشود، کودک امروز، «عصمت» خود را از دست داده است. این بیان نشان از آن دارد که گوئی کودک امروزی احساس شرم و حیا را در خود از بین برده است. با این سرعت و شتابی که تلویزیون و دیگر ابزار و رسانههای ارتباط جمعی الکترونی به افشاء و پردهدری حریم و حرمها و ماجراهای بزرگسالان پرداخته و آن را در معرض دید و فهم کودک قرار داده است، تبعاتی چند را باید مورد توجه قرار داد. نخست آنکه مقولهای بنام شرم و حیا و خویشتنداری و خجالت، رنگ باخته و قداست خود را از دست داده است. برای توضیح مطلب به نقل قولی از گ.ک.چسترتون (G.K.Chesterton) میپردازم: «همه انسانهائی که از سلامت عقل و نفس برخوردارند، در گذشته و امروز، در شرق و هم در غرب، میدانند که در مقولات مربوط به سکس و حالات ویژه آن جایگاهها و حرکات و احساسهائی وجود دارد که باید همچنان در پرده خفا بماند و در هالهای از شرم و قداست قرار داشته باشد، اگر بخواهیم همچنان از عقل سلیم و از تعادل روحی سالم برخوردار بمانیم».
درست است که چسترتون از حالات و تحریکات و احساسهای جنسی نام میبرد ولی اشارات و تذکرات مهم او، به عقیده من، از اعتباری خاص برخوردار است و پیوندی میان نظریات فروید و الیاس پیرامون پروسه عمل جنسی و جامعه متمدن برقرار میسازد. بدون کنترل و بدون قائل شدن قید و بند بر احساسها و تحریکات جنسی، به ویژه آمیختگی آن با خشونت و ارضاء تحریکآمیز و تحریک علنی غریزه جنسی، نمیتوان از تمدن و از جامعه مدنی نام برد. امروزه در شرایطی به سر میبریم که پیوسته در معرض تهدید اعمال بربری، اعمال خشونت، هرزگیها و بیبند و باریهای جنسی، خودخواهیها و خیرهسریها قرار داریم. احساس شرم و حیا، ساز و کاری است که اعمال بربریت و وحشیگری را مهار میکند و نیروی عمده خود را – به قول چسترتون – از حرمتها و رمز و رازهائی که در پرده عفاف قرار دارند، بدست میآورد. در زمره این حرمتها و قداستها، افکار و اعمال و کلمات و حتی عباراتی هستند که باید در پرده شرم و حیا قرار داشته باشند و از انظار عامه، مخفی نگاهداشته شوند. با این مخفی نگاهداشتن است که به آنها جنبه رمز و راز میدهیم و با این عمل به کنترل و مهار آن موفق میگردیم. کم نیستند موارد و اعمال و جایگاههائی از بدن که حتی بزرگترها نیز از ابراز و اظهار و عریان کردن آنها شرم میکنند و توان نقل آن را به راحتی ندارند و بهنگام ضرورت، نزد روانکاو، پزشک و یا حتی در دکه توبه، از کنایات و استعارات و ایماء و اشاره مدد میگیرند. در هر حال بسیار ضروری است که حد و مرز آشنائی کودکان، با این مسائل تحت کنترل و نظارت قرار داشته باشد. از قرون وسطی بدینسو یک باور عمومی این است که، اعمال و حرکات خشونتآمیز، بیبند و باریهای جنسی و خودسریهای جاهطلبانه و خودخواهانه، خطری بزرگ برای کودکان بوده و سلامت روحی و روانی آنان را که هنوز قدرت تسلط بر خویش را بدست نیاوردهاند، به مخاطره میافکند. از اینرو پرداختن به مسأله شرم و حیا و تربیت و ادب کودک بر این محور، یکی از عناصر اصلی تربیت مدرسهای و نیز وظیفه و رفتار پدران و مادران در تأدیب کودکان بوده است. به عبارت ساده تر، کودک، در جهانی سیر میکند و رشد مییابد که از یک سو دارای رمز و رازهائی است که بزرگترها از آن اطلاع دارند، از سوی دیگر مقولاتی وجود دارند که باید با شرم و خجالت با آنها روبرو شود؛ رمز و رازها و مقولاتی که باید بزرگترها و مربیان رفتهرفته و با تناسب رشد جسمی و روانی کودک، او را با آنها آشنا سازند. به طوری که ادب کودک در رفتار و کردار و گفتار او، خصوصاً در جمع بزرگترها تابع ضوابط اخلاقی و آرمانی قرار گیرد. از دید یک کودک، داشتن شرم و رفتاری آمیخته با احترام در برابر بزرگترها، برابر است با نوعی حاکمیت و آمریت پذیرفته شده در آنان؛ و لازمه حرفشنوی از بزرگترها و احترام به حضور و خواسته آنان، همین پذیرفتن حق حاکمیت و آمریت در آنها میباشد. از جمله اعتمادی که بر این مبنا، کودک به بزرگترها دارد، یکی این است که آنها میدانند. چه کلمهای یا چه عبارتی زشت و ناپسند است و چه حرکت یا رفتاری را نباید در حضور جمع و در انظار دیگران انجام داد.
در اینجا مایلم نظر خود را به طور واضح بیان کنم. من مدعی نیستم که محتوای مقولات مربوط به شرم و حیا، تابعی از ساختار اطلاعاتی یک جامعه است. ریشه این مسأله را باید در جای دیگر جستجو کرد؛ و به تاریخ و گذشته فرهنگی و دلنگرانیهای یک اجتماع ارجاع داد. پرداختن به این موضوع از چارچوب کتاب حاضر، خارج است. باور من این است که قائل شدن حرمت و عنوان کردن مقوله شرم و رعایت ادب و پذیرفتن اصل خجالت در مقولاتی خاص، در جامعهای که راز و رمزی ندارد و ارزشی برای عفاف و عصمت قائل نیست، نقشی در تفکیک گروههای سنی و اجتماعی از یکدیگر ندارد. به طور مثال اگر در جامعهای زندگی میکردیم که مردان و زنان آن، در ملأ عام و در سواحل دریا به حکم قانون، میبایست کاملاً عریان ظاهر شوند، دیگر رعایت شرم و حیا برای پوشاندن عورت و دیگر اجزاء بدن مصداقی پیدا نمیکرد. زیرا لباس وسیله و ابزاری است برای پوشاندن جایگاهی که باید در پرده عفاف قرار گیرد و دارای رمز و راز باشد و شرم و حیا را دارای اعتبار سازد. زمانی که ابزار ستر عفاف را زائل میگردانیم، با این عمل اصل مقولهی عفت و شرم را بیاعتبار ساختهایم. و این گونه است که رفتهرفته زشتی و قباحت زنای با محارم و هرزگی و بیبند و باری جنسی و اعمال خشونتآمیز و همجنسبازی و اختلالات روحی و عدم تعادلهای روانی رنگ میبازد. آنچه دیروز قبیح و منفور و مذموم بود، امروز حداکثر به عنوان یک امر غیر متعارف قلمداد میگردد؛ و همین از دست دادن قباحتها و زشتیها است که پایههای اخلاق و سلامت روانی جامعه را سست و متزلزل میسازد. کشتن انسانها در گذشته جنایت غیرقابل اغماض بود و امروز یک شکل اجتماعی تلقی میگردد، در آن دوران آمیزش با محارم و عمل جنسی خارج از چارچوب زناشوئی جرم بود و مستوجب مجازات و امروز همان اعمال به عنوان یک مشکل روانی و یک عقیده شخصیتی فرد به شمار میآید.
امروزه گروهی که خود را «اکثریت پایبند اخلاق» مینامند، اعلام میدارند که وضعیت موجود به سقوط فرهنگ جوامع خواهد انجامید. البته باید توجه داشت که نمادها و سمبلهای حرام، مذموم و قبیح از دید فرهنگهای گوناگون متفاوت است. چه بسا مقولهای در جامعهای زننده و زشت تلقی گردد، و همان مقوله در جامعهای دیگر، امری عادی به شمارآید. ولی در هر صورت زمانی که امری «حرام و مذموم» به «مشکلی اجتماعی» تبدیل شد و رواج یافت، رفتهرفته عادی تلقی خواهد گشت و موجب از دست رفتن حساسیت نسبت به آن خواهد گردید. امروزه دیگر نمیتوان بر این نظریه مدافعانی پیدا کرد که مقولات قتل، همجنسبازی، هرزگی جنسی و اختلالات روانی باید امری مذموم و حرام تلقی گردند و در انظار کودکان به عنوان حریمی قابل اعتنا و مستوجب شرم و حیا به حساب آیند. اگر پردهدریها و رواج این زشتیها همچنان ادامه پیدا کند، تردیدی نباید داشت که سلامت آتی کودک و روان شخصیتی او با خطرات حتمی مواجه خواهد بود؛ و مرزهای حائل میان کودکان و بزرگسالان از میان خواهد رفت. در جامعه امروز (- آمریکا – م) فقط جمعیتی که خود را «اکثریت اخلاقی» مینامند، نسبت به وضعیت موجود هشدار میدهند. فریاد اعتراضی و یا نغمه انذاری از جائی دیگر شنیده نمیشود. سؤالی که این «اکثریت اخلاقی» اخیراً مطرح کردهاند این است:
«چه بهائی را باید برای این همه پردهدریها و عریانسازیها بپردازیم؟»
این سؤال، پاسخهای متعددی دارد، که چه بسا به پارهای از آنها هنوز واقف نشده باشیم. اما یک مطلب واضح است و جای تردید ندارد: اگر همچنان کودکان را با مجموعهی دانستنیهای خاص بزرگسالان مواجه سازیم، طفولیت را از کودکان خود گرفتهایم؛ زیرا «بزرگ» بودن بدین معنی است که دیگر امری در پرده استتار وجود ندارد و کتمان داشتن رمزی و رازی ضروری نیست. حال اگر رمزی و رازی از جهان بزرگترها از دید کودک مخفی نمانده باشد، تفاوت کودکی و بزرگسالی را در کجا باید دید؟
به موازات از بین رفتن احساس شرم و کمرنگ شدن زمینههای حیا و عفت، اشکال مختلف ادب اجتماعی و محترم شمردم منشها و سلوکهای فردی و جمعی نیز اعتبار خود را از دست خواهد داد. همانگونه که عنصر شرم و خجالت عامل و مکانیسم روانی کنترل کننده و مهار کننده غرایز انسانی میباشد؛ آداب و رفتارهای سلوک جمعی نیز عاملی برای نظم و انضباط و قید و بندهای سازنده به حساب میآیند. مثلاً آداب غذا خوردن، سلوک و منشهای گفتاری، رعایت سنتها و آداب مربوط به پوشش لباس و مراسم جمعی، همه و همه وسیلهای است برای تسلط فرد بر خویش و مهار کردن غرایز و امیال خود در یک زندگی جمعی و اجتماعی. این آداب و سلوک باید آموخته شوند و فرد باید تحت تربیت و تعلیمات لازم قرار گرفته باشد. همانطور که گفته شد رعایت این آداب و منشهای اعتباری، از قرن شانزدهم به بعد که صنعت چاپ رواج یافت و کتاب و کتابخوانی موجبات ارتقاء ادبیات اجتماعی و فرهنگ عامه را فراهم ساخت، نیز شیوع یافت. همانگونه که قرائت کتاب سلوک و رفتار جسمی ویژهای را بر انسان تحمیل میکند؛ پیش دانستههای خود را به حوزه خودآگاهی بیاورد و...، رعایت آداب و ضوابط اجتماعی نیز فرد را منضبط ساخته، نظم و آرامش فردی و اجتماعی و رفتار آمیخته با احترام متقابل را در زندگی جمعی انسان باعث میگردد. هم بهرهگیری از کتاب و هم رعایت آداب و سلوک جمعی، انسان را وا میدارد، جسم و تن خود را به اسارت روح و تحت هدایت معنا در آورد. هر دو مقوله – همانطور که تذکر داده شد – باید آموخته شوند و هر دو باید توسط بزرگترها به کوچکترها تعلیم داده شوند و رعایت و اجرای آنها مصراً از آنها خواسته شود. بهرهوری از کتاب و ادبیات، طبقهبندی فکری جامعه را شکل میدهد و ادب و احترام و آداب و رسوم، طبقهبندی اجتماعی را سر و سامان میبخشد. انسان باید دوران کودکی و حالات بچگی را پشت سر گذارد و آن به این ترتیب که هم تحت تعلیم آموزگاران، به خواندن و نوشتن بپردازد و دانش خود را فزونی بخشد و هم تحت تربیت مربیان، رفتار و ادب جمعی را بیاموزد و خود را به اجرای آنها ملزم سازد.
در جامعهای که دانش عمومی و ادبیات عامه دیگر نشانهای از ارزش برتر به حساب نمیآید، رعایت آداب و رفتارهای آمیخته با ادب و احترام در فرد و جمع نیز رفتهرفته اعتبار خود را از دست میدهد. رسانههای ارتباط جمعی نوین، در برنامههای خود، گروهبندیهای فکری و اجتماعی را لحاظ نمیدارند، از اینرو همه و همه بدون نشان از طبقه و گروه و قشری از اجتماع، مخاطب رسانهها میباشند. اینجا است که جایگاه ادب اجتماعی متزلزل میگردد و اخلاق و انضباط برخاسته از آداب و رفتار اجتماعی بیمحتوا و کمارزش میگردد.به عنوان نمونه به ادب گفتاری نظری میافکنیم. هنوز مدت زمانی نمیگذرد که بزرگسالان از استعمال کلمات و عبارات و حتی لغات ویژهای در حضور و در انظار کودکان اجتناب میورزیدند؛ حتی از کودکان هم انتظار آن میرفت که لغات و واژههائی را خطاب به بزرگترها و یا در حضور آنان بر زبان نیاورند، ولو بر فرض این احتمال که کودکان با آنها و معانی آنها آشنا بوده باشند. ادب اجتماعی و سلوکهای قراردادی جمعی اقتضا میکرد، که در محافل عمومی، تفاوتهای جهان سمبلیک بزرگسالان و خردسالان کاملاً رعایت گردد. تا قرون وسطی و تکوین فرهنگ جدید، بخش عمده این آداب و رفتارهای اجتماعی ناشناخته بود؛ و حداکثر در یک قشر بسیار محدود و بالای اجتماع مراعات میشد؛ و ویژه اشراف و شاهزادگان و بزرگان قدرت سیاسی و دینی بود. آنچه در رعایت این آداب گفتاری مدنظر بود، رعایت صلاح و ظرفیت روانی و روحی و فکری کودک در برخورد با ناملایمات و خشونتهای متداول زندگی بود که در قالب الفاظ و عبارات بیان میگردید؛ و رعایت آنها توسط کودکان نیز از این اندیشه نشأت میگرفت که کودک به جایگاه اجتماعی خود وقوف پیدا کند و با درک شرایط خود، خود را مجاز به ورود به جهان پر تلاطم بزرگترها نداند. اگر این ضوابط و این سمبلها درهم آمیخته گردند، دیگر ملاحظات گفتاری و رعایت حضور کودک و بزرگسال فاقد مبنا و اعتبار خواهد شد. ساختار این روابط و آداب و سلوک اجتماعی در دهههای اخیر آنچنان سریع دگرگون شده است، که اگر کسی به رعایت آنها خود را ملزم بداند، انسانی «عقبمانده» و «ناآشنا با مقتضیات» زمان شناخته میشود. چنین به نظر میرسد که مجدداً به سده چهاردهم بازگشتهایم، به دورانی که واژه و اصلاح و کلامی نبود که نامناسب برای گوش و هوش کودک تشخیص داده شود.
براساس آنچه گفته شد، ملاحظه میگردد که هم قدرت و آمریت بزرگترها رنگ میبازد و هم کنجکاوی و اصرار کودکان بر دسترسی به دانستنیهای ویژه جهان بزرگسالان، از بین میرود. زیرا هم مبانی شرم و حیا و هممایههای رفتار و ادب اجتماعی، به شرایطی باز میگردد، که دانستنیها و تمایزات گروهی و سنی وجود داشته باشد. کودک به این دلیل کنجکاو میشود که گمان میکند مطلبی یا حقیقتی وجود دارد که از دیده او پنهان است و میخواهد با آن آشنا شود، و آمریت بزرگسالان در انظار کودکان نیز از همین مبنا سرچشمه میگیرد، که کودک آنها را صاحبان این اسرار مگو میشناسد. رابطه نامتوازن و نامیمون آمریت بزرگسالان و کنجکاوی کودکان، موضوع مطالعه مارگارت مد (Margaret Mead) در کتاب مشهورش «بحران نسلها» (Der Konflikt der Generationen) میباشد؛ که در آن به شکافهای موجود میان نسلها پرداخته است. در این کتاب خانم مد مدعی است که ما در روزگاری به سر میبریم که از برکت سرازیر شدن اطلاعات، از همه نوع – به درون جامعه و سهولت دسترسی به آنها توسط هر کس و هر گروه، دیگر بزرگترها به عنوان مربیان و مشاوران نقشی نداشته و کودکان و اطفال خردسال نیز نیازی به پرسش و جستجو از بزرگترها را در خود احساس نمیکنند. وی این حالت را «بحران در باور نسلها» مینامد و میافزاید:
«به نظر من این بحران در باور نسلها از آنجا ناشی میشود که دیگر بزرگتری وجود ندارد که اوضاع و احوال اطفال و نوجوانان را بهتر از خود آنان لمس کند و تجربهای را به آنها انتقال دهد که باور داشته باشند مفید به حال و کارشان خواهد بود. نوجوان امروز دیگر اعتمادی به دانستههای بزرگتر از خود ندارد.» (6)
اگر بخواهیم حق را به خانم مد بدهیم و بر این باور باشیم که بزرگترها دیگر منبعی برای دانستنیهای مورد علاقه کودک به شمار نمیآیند، در این صورت باید به ایشان اعلام کنیم که عنوان مناسبی برای کتاب خود بر نگزیده است. مطالعات خانم مارگارت مد به شکاف میان نسل بزرگترها و نوجوانان عنایت ندارد، بلکه اظهارات او بر از میان رفتن این شکاف یا پر شدن آن دلالت دارد. در جهانی که بزرگترها حق و اختیار و امتیاز آمریت بر کودکان را نداشته باشند، دیگر حاکمیتی وجود ندارد و شکاف بین دو نسل پر شده و همه به یک نسل تعلق پیدا کردهاند. گرچه من با خانم مد هم عقیده نیستم،که ما به جائی رسیدهایم که بزرگترها از درک صلاح و مصلحت خردسالان و نوجوانان عاجز گشتهاند و راهنمائی و مطلبی ارشادی و نظریاتی برخاسته از تجربیات خود ندادند که مفید به حال آنان باشد، ولی به این واقعیت تلخ اذعان دارم که رسانههای الکترونی، با این روش و سیاق که به پردهدری حرمت حریم و حرمها و آشکار ساختن جزئیات زندگی زن و مرد و مسائل پیدا و نهان جهان بزرگسالان میپردازند و هیچ مصلحت و هیچ خیر و صلاح و هیچ زشتی و پلیدی را مدنظر قرار نمیدهند، ضربهای هولناک بر پیکرهی فرهنگ اجتماع وارد ساخته و با تضعیف رابطه مربیگری بزرگترها و کاهش حق آمریت آنان و نیز کاستن از قداست رابطه بزرگتری و خردسالی، هم نقش سازندگی پدران و مادران را زائل میسازند و هم احساس کنجکاوی اطفال و نوجوانان را از میان بر میدارند. مارگارت مد کتاب خود را زمانی مینوشت که جنبش «حامیان فرهنگ قدیم» شروع به کار کرده بود و تا حدودی مورد توجه مردم قرار گرفته بود. عمر این جنبش گرچه بسیار کوتاه بود ولی در همان اوائل کار این احساس را به وجود آورده بود که کاهش قدرت مربیگری بزرگترها بر کودکان و نوجوانان، تأثیری در سلامت روند تربیت اجتماعی آنان ندارد.
وجود کنجکاوی را باید یکی از شاخصههای سلامت فکری و روانی کودک به حساب آورد. این احساس در صورتی شکوفا میشود و به سازندگی کودک منجر میگردد، که دریابد، سؤالات منظم و حساب شده، امکان و قدرت افشاء اسرار دارند.
احساس شگفتی و نشاط حاصل از کشف اسرار، زمانی در کودک شکوفا میشود که مرزی میان دانستنیها مجهولات، جهان شعور و عالم غیب در ذهن و اندیشه او وجود داشته باشد. احساس شگفتی، زمانی حاصل میشود که دنیای کودک با جهان بزرگتر او متفاوت باشد. زمانی که کودک دریابد با توجه دقیق و طرح سؤالات حساب شده، راه ورود خود را به دنیای پراسرار بزرگترها هموار میسازد؛ شادمان شده و احساس بزرگ شدن در وجودش نمایان میشود. اما اگر این تفاوتها از میان برداشته شد، رمز و رازها عیان گردید و جاذبه اسرار دوران بزرگسالی از میان رفت، احساس نشاط و شگفتی کودک نیز از بین خواهد رفت. در چنین شرایطی است که «سرزنش و نیش زدن» جای «کنجکاوی» را میگیرد و «تسلیم و رضا» جای خود را به «غرور کاذب و خودبزرگبینی» میدهد. در این اوضاع و احوال است که کودک و نوجوان به دانش و رأی و نظر بزرگتر خود اعتمادی نداشته و گوش هوش به اخبار رسانهها و «شوهای خبری» میدهد که مطالب و دادههای جسته و گریخته را از «ناکجاآباد»ها گرفته و به «همه آباد»یها سرازیر میکنند. یک چنین کودکانی پاسخهائی را برای سؤالاتی دریافت میکنند که هیچگاه طرح نکردهاند. به عبارت آخر، در زمانی زندگی میکنیم که دیگر کودک و خردسال نداریم.
این نکته را باید همواره در نظر داشته باشیم که این افشاگریها و پردهدریها ثمرهی تلویزیون تنها نبوده و نیست. همانطور که قبلاً نشان دادم، روندی که در مسیر آن مهار و کنترل بر روی اطلاعات از دست رفت و هدایت و نظارت سازنده غیر ممکن گشت، و نیز در جریان آن، قدرت سازندگی خانه و مدرسه بر روی کودک و نوجوان کاهش یافت و تربیت متناسب با مصالح کودک دشوار گردید، با ظهور تلگراف آغاز شد و از این رو مشکل نوظهوری نمیباشد. هر کدام از وسائل و رسانههای ارتباط جمعی که با فرو کردن دو شاخ آن در پریز برق، وارد مدار زندگی گردد، سهم خود را در این دگرگونی ایفاء کرده؛ و کودک را از افق کودکانه فکری و روحی و جسمی او بدر خواهد آورد. از جمله این وسائل ارتباط جمعی، میتوان از سینما یاد کرد. این سینما بود که راه و رسم عشق و عاشقی را به درون ذهن و اندیشه کودک وارد کرد. خوانندگان این سطور که به سن چهل سالگی رسیدهاند، خوب میدانند که با اسرار بوسههای عاشقانه، از طریق سینما آشنا شده بودند. امروزه نیز سینما، مروج و مبلغ و معرّف ماجراهای دیگری از زندگی میباشد. اما استفاده از سینما مستلزم خروج از منزل و پرداختن پول بلیط و حضور در آن مکان است، و این امکان وجود دارد که بتوان از رفتن کودک و نوجوان ممانعت به عمل آورد؛ خاصه اگر طرح مقولات سکسی و اعمال خشونتآمیز و قتل و کشتار و کانگستربازی و درامها و تراژدیهای مربوط به جهان بزرگترها از حد اعتدال خارج باشد. در مورد تلویزیون اما، هیچ کدام از این محدودیتها و ممنوعیتها وجود ندارد، هیچ تفاوتی میان قشرهای مختلف اجتماعی به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و سطح دانش عمومی و غیره، در جهان تلویزیون به رسمیت شناخته نمیشود. اگر هم به ندرت در آغاز برنامه یا یک فیلم سینمائی اخطار شود که این برنامه برای کودکان و نوجوانان مناسب نیست، بیشتر باعث تحریک حس کنجکاوی آنان شده و بیشتر بر تماشای آن اصرار خواهند ورزید. آنچه در این برنامه و برنامههای کم و بیش مشابه به سمع و نظر کودک میرسد عبارت است از مقولات سکس و آمیزش بیوقفه زن و مرد؛ پردهدری از حد و مرز بیرون در زمینه جریاناتی از سکس که حتماً میبایست در پرده شرم و حیا قرار داشته باشد. امروزه تلویزیونهای ایالات متحده کار را به جائی رساندهاند که تعیین حد و مرز برای سکسی بودن یک قطعه چندان ساده به نظر نمیآید. در اغلب پیامهای بازرگانی دختران دوازده یا سیزده ساله را میبینیم که آنچنان با خبرگی و کار کشتگی از جهان سکس خبر میدهند که حیرت آدمی را بر میانگیزد. همه به یاد داریم که تا ده یا پانزده سال قبل، اگر دختر پانزده یا شانزده سالهای در مدارس، رفتار و حرکتی که نشانهای از مقوله سکس داشت، از خود بروز میداد، به عنوان یک معضل روانی و تربیتی در جلسه اولیاء مدارس و پدران و مادران طرح میشد، هرگز نمیخواهم ادعا کنم که در آن زمان، احساس نیاز جنسی در دختر یا پسر در سن بلوغ مشاهده نمیگردید، اما آنچه مهم است این است که در همان موقع، شرم و حیا مانع از آن میشد که این احساس را بروز دهد، یا لااقل از جرگه همسن و سالان خود فراتر رود.
تمامی این قباحتها، این زشتیها و ناپسندیها را تلویزیون کمرنگ ساخته و اینگونه وانمود میکند که مسألهای و مشکلی نباید انگاشته شود. این وضع ممکن است کار را به جائی برساند که مجدداً ملاعبه با آلات تناسلی کودکان، به عنوان یک شوخی مجاز قلمداد گردد و حداکثر به آن، به دیده نه چندان خوشایند بنگرند؛ همانگونه که در قرون وسطی این امر متداول بود. در چنین صورتی است که نگرش به کودک به عنوان ابزار مادی ارضاء غرایز شهوانی بزرگترها، نه تنها قباحت خود را از دست داده است، بلکه به عنوان برآورنده فانتزیهای جنسی و کامجوئیهای بزرگسالها مجاز نیز شمرده خواهد شد. در مورد شکایتی که به یکی از دادگاههای ایالت نیویورک در سال 1981 تسلیم شده بود، از سوء استفاده تلویزیون از کودکی خردسال به عنوان ابزار جنسی شکایت شده بود. رأی دادگاه بر این ادعا صادر شد که در بهرهگیری از انسانها به عنوان ابزار ارضاء غرایز جنسی، تفاوتی میان خردسال و بزرگسال وجود ندارد. – مرسی! – همچنین اضافه شده بود، اگر مجموعه فیلم و داستان آن دارای محتوای مشمئز کننده و توهینآمیز نسبت به کسی یا گروهی از اجتماع باشد، در آن صورت باید شکایتی تنظیم و مطرح گردد، ولی مادام که متضمن استهزاء یا دشنام نیست، اشکالی ندارد. (7)
با صراحت و قاطعیت اعلام میدارم که یک چنین قضاوتی توسط دادگاهی در این سطح، راه را برای استثمار کودکان هموار خواهد ساخت. علاوه بر آن، در این رأی، واقعیت امروز رسانههای الکترونی، بیش از هر چیز دیگر و به وضوح هرچه تمامتر نمودار میگردد. هیچ موضوعی و هیچ بیانی در مورد مقولات جنسی دیده نمیشود که تلویزیون بیان آنرا قبیح بداند؛ هیچ حرکتی و هیچ حالتی از روابط سکسی وجود ندارد که از دیدگاه مجریان و تولیدکنندگان تلویزیونی ناپسند و زشت قلمداد گردد؛ و هیچ قداست و هیچ حرمتی نیز وجود ندارد که در میزگردها، نمایشنامههای طربزا و آگهیهای تجارتی تلویزیونی مورد احترام قرار گیرد. در معرفی عطر و لوازم آرایش و دئودورانت و نیز لباسهای زیر مردانه و زنانه و در مسابقات انتخاب بهترین اندام و جذابترین ارگانهای زنان و دختران جوان و هم چنین در گزارشهای خبری و اجتماعی مربوط به عملیات گروهی سکس و پارتیهای شهوانی، هیچ نشانهای از ادب و حرمت فردی و اجتماعی و قداست مسائل زناشوئی و رعایت مصالح کودک و نوجوان به چشم نمیخورد. فراتر از اینها، به گونهای که موضوعاتی نظیر زنای با محارم، اعمال جنسی با نزدیکان نظیر پدران و دختران، مادرها و پسرها، مردها با خواهرزنها و بالعکس و نیز عدم پایبندی به تقوای زناشوئی و حرمت رابطه زن و شوهری و خویشتنداری جنسی و کامجوئیهای بیمرز و قید و شهوتپرستیهای بیحد و حساب و عاری از هرگونه نزاکت و اخلاق، از تلویزیون پخش میشوند یا مورد بحث و گفتگو قرار میگیرند، یا نحوهای که مسائل مورد درخواست همجنسبازان در به دست آوردن حق و حقوقی برابر با زنان و مردان در ازدواجهای متعارف طرح میشود، و نیز طرح نیازهای روحی پارهای از زنان که جز از طریق همجنسبازی ارضاء نمیگردد، همه و همه باعث از بین رفتن زشتیها و قباحتهائی میگردد که تاکنون در فرهنگ ما و در جامعه ما موجب سلامتی روابط اجتماعی و قداست خانواده و رابطه سالم زن و مرد و بزرگترها با کوچکترها میگردید.
برای اینکه کسی تصور نکند این حقایق که برشمردم تراوشات ذهن خویشتندار و مقدس مآب یک تارک دنیا و یا وهم و گمانهای خیالبافانه یک مرتاض گریزان از غرایز انسانی است، ناچارم با صراحت بیان کنم که منظور من، قائل شدن به تفاوت میان خلوت خانه و تریبون عمومی است. ممکن است اعمال و حرکاتی در روابط خصوصی میان انسانها جایز باشد – که قطعاً چنین نیز هست – و ممکن است مقولاتی در ذهن مرد و زنی بگذرد که بیان آنها در حریم خصوصی و لحظات آمیزشی، نشان از صداقت و صمیمت و آمیخته با لذت جنسی باشد، ولی اعلان این مقولات در انظار مردم، نشان دادن این حرکات در رسانهای که همه را مخاطب خود دارد و نیز پردهدری تمام عیار و عریان که توسط تلویزیون، بدون کوچکترین آمیزهای از شرم و حیا صورت میگیرد، اثرات تباه کننده و ویرانگری دارد که تصور ابعاد مخرب آن کار دشواری نیست. عنوان این مطلب که همجنسبازی امری است ذاتی و برخاسته از نیاز ژنتیکی و طبیعی انسان، به همان اندازه خطرناک است که ناپاک شمردن ارضای غرایز جنسی و مذموم دانستن آن نزد آفریدگار جهان. ولی در مقابل این تفریط نباید به افراط متوسل شد و با طبیعی انگاشتن آمیزش دو همجنس، از نشان دادن حرکات سکسی همجنسبازان به کودکان ابائی نورزید. من معتقدم با نشان دادن بیپروای صحنههای جنسی به کودکان و نوجوانان، هم قداست و لطافت ارضاء طبیعی این غریزه خدادادی را از بین بردهایم و هم احساسات و تصورات روحی و ظرفیت جسمی و روانی کودک را خدشهدار کردهایم. با این کار هم خصلت و ویژگیهای دوران کودکی را جریحهدار ساختهایم و هم ظرافتها و زیبائیهای رابطه زناشوئی را در جهان بزرگسالان.
تردیدی نباید داشت که کاربرد واژه «قداست» یا «تقدس» و «پارسائی» در جائی مصداق دارد که یک مقوله و یک حرکت و یا احساس که میباید در روابط و در حریم خصوصی فرد و خانواده مطرح باشد، در همان جایگاه خود بماند و به مقولهای و صحنهای غیر خصوصی و در برابر دیدگان همگان بدل نشود. «تقدس» و «پارسائی»، ایجاب میکند که این حریم و حرم را محترم بشماریم و مرزها را مخدوش نسازیم. امروزه این پایبندی به پارسائی، نوعی عقبماندگی و عدم سازش با شرایط مدرن تلقی میشود، ولی هرچه باشد در «تقوی و پارسائی»، نوعی آرمانگرائی اجتماعی نهفته است، که سلامت جسم و روح را در روابط انسانها تأمین و تضمین میکند. رعایت پارسائی در ارتباط با کودک و دوران کودکی بدین معنی است که با خویشتنداری و برحذر داشتن خردسالان از آشنائی و تماس با محتوی و مسائل دوران بزرگسالی، سلامت روحی و ظرفیت جسمی و روانی آنان مورد عنایت قرار گیرد. تأمین رشد سالم کودک هم در جسم و هم در روان، اقتضا میکند که محدودیتهای جسمی و روحی و قدرت نسبی فانتزی و تخیلات کودک، پیوسته در نظر گرفته شود. خصلتهای بچگانه و ویژگیهای دوران کودکی، آنگونه که در تصویر آرمانی ما وجود دارد، ضرورت پایبندی به قداستها را ایجاب میکند. اصل «کودکی» یا «طفولیت» خود باید مقدس انگاشته شود. کجای این تعهد و پایبندی، نشانه عقبماندگی است؟ به عنوان مثال به مقوله خشونت نظری میافکنیم. جای تردید نیست که انسانها بخش عمدهای از نیرو و عمر خود را در راه اعمال فشار و ایجاد خشونت بر دیگر انسانها صرف میکنند. در کنار تولید و کاربرد ابزار و سلاحهای خشونتزا، جرح و جنایت و قتل و کشتار، یکی از وجوه بارز زندگی انسانها به شمار میآید. یک بار در یک محاسبه سرانگشتی، متوجه شدم که در دوران عمر من قریب 75 میلیون انسان توسط انسانهای دیگر به قتل رسیدهاند. در این رقم، آن سری کشتارهائی که به قول راسل بیکر (Russel Baker) به نام «اقتصاد آزاد» یا «بخاطر صلح» صورت گرفتهاند، و همچنین مرگ و کشتارهائی که ناشی از تصادفات و حوادث رانندگی، سقوط هواپیما، غرق شدن کشتی، تراژدیهای خانوادگی، سرقتهای مسلحانه و نظایر آنها میباشد، گنجانده نشده است. آیا دور نگاهداشتن روح حساس و لطیف کودک از این وقایع جنایتبار، «مقدس مآبی» ارتجاعی و «عدم سازش» با «شرایط مدرن» است؟ پرورش قدرت تخیل و فانتزی معصومانه کودک را از طریق حفظ قداست جهان کودکانه او، طلب کردن و مراقب بودن، تقدس مآبی ریاکارانه است؟ آیا بهتر نیست کاربرد واژه «مقدس مآبی» را برای زمینههای دیگری منظور بداریم؟ منظور من آن است که این ماجراها و این دانستنیهای خشن و آزار دهنده را از ذهن و از مقابل دیدگان کنجکاو و حساس کودک بدور نگاهداریم تا روح و روان شکل نایافته و درک و فهم و «شخصیت» فرم نگرفته او را با بحرانها و خطرات بازدارنده سلامتی روح و جسم مواجه نکنیم و به اعوجاج نکشانیم. درست است که اینها همه مسائلی است از واقعیتهای جهان، ولی واقعیت داشتن این خشونتها و ایجاد ترس و نگرانی از این واقعیتها، دلیلی برای آشنا ساختن کودک با آنها نمیباشد. باید این عقیده را در ذهن کودک پروراند و این باور معصومانه او را قوام بخشید، که بزرگترها قادر هستند، این ملایمات و خشونتها را مهار کنند و زشتی را از پاکی تمیز دهند و مصونیت او را در مقابل این اعمال خشونتبار تأمین و تضمین کنند. برونو بتل هایم (Bruno Bettelheim) معتقد است که: «این باور و یقین کودک به قدرت مهار بزرگترها، پایه و زمینه اصلی احساس اطمینان کودک به خود و شکلگیری نگرش سازنده او به جهان است. همین نگرش امیدبخش، او را یاری میدهد، قدرت درک و فهم خود را افزون ساخته، و زمینه برخورد سالم با ناملایمان زندگی را در آینده برای او هموار سازد و قدرت سازش با بحرانها را در او پدید آورد» (8).
س. ه. هادینگتون (C.D.Haddington) میگوید: «یکی از عناصر اصلی تکامل انسان و رشد قدرت انتخاب در او، در دوران کودکی شکل میگیرد و آن باور و اطمینانی است که کودک نسبت به بزرگتر خود پیدا میکند و انها را قادر میداند، صحت و سقم، صحیح و باطل و زشتی و زیبائی را از هم تمیز داده، با قدرت کامل، ناملایمات را بکنار زده، با سختیها درافتاده و امنیت و رفاه و سعادت را برای خود و خانواده خود تأمین خواهند ساخت». (9) اگر چنین باوری در کودک وجود نداشته باشد مشکل میتواند امید و جسارت و اطمینان و بالاخره نظم و انضباط را در خود بپروراند. حتی اگر در نگرش عدهای، دور نگهداشتن کودک و روح لطیف او از خشونتها و اعمال جنائی و حرکات بدور از اخلاق و آرمانهای انسانی، عملی است «مقدس مآبانه» و ارتجاعی، اما این توصیهها و راهنمائیها بدون شک در خدمت حفظ سلامت کودکی و ضامن رشد و نمو سالم او بوده بیتردید حافظه «قداست» کودک و روح و روان معصوم او خواهد بود، و نباید این «مقدس مآبی» را با انگ ارتجاعی مذموم و ناپسند انگاشت.
اینها همه هیچ کدام بدان معنا نیست که نباید کودکان را با مقولات ناپسند و دور از فضائل اخلاقی آشنا ساخت. و همچنین بدین معنا نیست که کودک باید ناآشنا و بیگانه با زمینههای خشونت و اعمال نفرتانگیز و نابسامانیهای بشری تربیت شود؛ و تصویری از فساد و فاجعه و بحران نداشته باشد. بتلهایم در کتاب «نیاز کودک به افسانه» مینویسد: اهمیت و ارزش افسانهها در این است که وجود زشتی و پلیدی به گونهای و در ساختاری برای کودک تبیین میگردد، که او میتواند، بدون ترس و وحشت و بدون ابتلاء به خواب و رویای آشفته به تحلیل ذهنی آن بپردازد و با زمینههای آن آشنا گردد. ارزش و اعتبار این مطلب؛ تنها در این واقعیت خلاصه نمیشود که یک چنین افسانههائی طی دهها و صدها سال شکل گرفته و متناسب با شرایط تکامل اجتماعی پرورش یافته و توسط بزرگترها و مربیان حک و اصلاح شده است و نیز طرح مقولات خشونتها و پلیدیها در این افسانهها بگونهای مهار شده و سبک و سنگین گردیده که چه بسا با توجه به ملاحظات ویژه فرهنگی و اجتماعی تغییر شکل پیدا کرده و به تناسب روحیه هر کودک ساخته شده است؛ بلکه فراتر از آن و مهمتر از آن، محیط روانی و روحی ویژهای است که در آن، این افسانهها برای کودک نقل میگردد. محیط روحی و روانی خانه و مجاورت با پدر و مادر از یک سو، بیان افسانه از زبان مادر از سوئی دیگر، آن آرامش روحی و اطمینان خاطر و زمینه پرورش روحیه جسارت و شجاعت را در کودک پدیدار میسازد که چه بسا سازنده و آموزنده روح و فکر او بوده و در شرایطی حتی اثر درمانی و پرورشی نیز خواهد داشت، خشونتی را که امروز تلویزیون مروج آن است، از زبان مادر به روان کودک سرازیر نمیشود؛ از درجه و میزان خشونت آن کاسته نمیگردد، و در شکل و ساختاری متناسب با خصلت کودکی و شرایط رشد او و تأمین سلامت رفتاری او عرضه نمیگردد. این مسائل از تلویزیون پخش میشود، زیرا که تلویزیون باید ساعات خود را پر کند و چه چیز بهتر از خشونت و اعمال قهرآمیز میتواند در اشکال گوناگون ارائه گردد؛ و برنامههای ساعات مختلف را پر کند؛ و نیز کجا بهتر از تلویزیون میتواند همه را یکسان مخاطب انگاشت و تفاوتهای فکری و اجتماعی و تعلقات گروهی را نادیده گرفت. از اینرو است که تلویزیون نمیتواند مصالح کودک را در نظر گرفته و او را با زمینههای نفرتانگیز و رعبآور خشونت روبهرو نسازد و از روح صاف و لطیف او در برابر بیرحمیهای قساوتبار محافظت و صیانت به عمل آورد.همچنین باید توجه داشت که امواج بیانتهای کشتارها و تجاوز به عنف و خشونتهای سکسی و سرقتهای مسلحانه و آدمربائیها که همه روزه و هر هفته محتوای نمایشنامهها و فیلمهای سینمائی و تلویزیونی را تشکیل میدهد، نیمی از مشکلات و مسائل را دربر میگیرند. زیرا درست است که، به عنوان «شبه ماجرا» بوده و «ساختگی» میباشند ولی غالباً از دید کودکان به عنوان مسائل اصلی و طبیعی و واقعی زندگی بزرگسالی به شمار میآیند. البته از تأثیرات منفی اخلاقی و تربیتی همین «شبه ماجرا»ها نیز نمیتوان غافل بود. مهمتر از همه اینها مسائل و مواردی است که از اعمال خشونتبار و قتل و خونریزیها و سقوط اخلاق و انحطاط انسانیت، در قالب برنامههای خبری روزانه، محور «شوهای خبری» تلویزیون میباشد. این حوادث و نقشپردازان آن و انسانهای صحنهساز آن را هنرپیشگان معروف و چه بسا «محبوب» و شناخته شده تشکیل نمیدهند که تصور غیرواقعی بودن آن تا حدودی از درجه سوء آن در روح و روان کودک بکاهد. اینها به عنوان واقعیتهائی هر چند نامطلوب عرضه میگردند، که زندگی روزمره از آنها مالامال است. و از آنجا که بیانی هستند از حقیقت واقعی خشونت، از حقیقت واقعی قتل و کشتار، از حقیقت واقعی تجاوز به عنف و خشونت جنسی، از حقیقت واقعی آدمربائی و سرقت مسلحانه، و خلاصه حقیقتهای واقعی زندگی روزانه، لذا جاذبه خاص خود را دارند و از همینرو اثر مخرب و نامطلوب آن در تخریب روحیه کودکی چند برابر میباشد.
سالها است که دانشپژوهان و دانشمندان درصددند تأثیر مخرب این دانستنیها را بر روح و روان کودک ارزیابی کنند و پاسخی برای این سؤال بیابند: ارائه روزمره خشونت و قتل و کشتارها، تا چه حد روحیه کودک را برای انجام اعمال و حرکات خشونتبار تحریک و آماده میکند؟ گرچه این سؤال از اهمیت و اعتبار خاصی برخوردار است، ولی طرح آن، موجبات غفلت از یک نکته مهمتر را فراهم میسازد؛ و آن اینکه: تا چه حد و میزان نمایش حرکات و اعمال خشونتبار و کاربرد زور و قهر، به مثابه واقعیتهای زندگانی و جهان «آنطور که هست»، باور و یقین کودک را به عقل و خردورزی بزرگترها متزلزل کرده و اعتماد به نظم و احترام به مقررات اجتماعی را در آنان کاهش داده و امید به آیندهای سالم و سعادتمند را از آنان میرباید؟ و تا چه حد اعتماد به نفس را در کودکان نسبت به خود و قدرت و تواناییشان در مواجهه با اعمال خشونتبار متزلزل ساخته، و نیز قدرت خویشتنداری و پارسائی و کنترل خویش را در زندگی آتی از آنان میرباید؟
رمز و رازها و اسرار مربوط به خشونت، جزئی از مجموعه رمز و رازهائی است که پیوسته توسط تلویزیون افشا میگردد، آنچه در وهله اول در شکل و روان کودک شکل میگیرد، این است که زندگی بزرگسالان مجموعهای است از ناملایمات آشکار، حماقتهای بارز، نزاع و جدال و فقدان عاطفه و مهر. به بیان یوش میروویتس (Yosh Meyrowitts)، تلویزیون ماجراهای «پشت صحنه» دوران بزرگسالی را در منظر دید کودک قرار میدهد؛ و میافزاید: دانشمندان هنوز به طور مبسوط به بررسی این مسأله نپرداختهاند که آثار و تبعات این واقعیت روزمره در روح و روان و تکوین شخصیت کودک تا چه حد است،وقتی که توسط تلویزیون و بطور روزمره او را آشنا میسازیم با علل و انگیزههای طلاق، بحران در روابط زن و شوهر، ضرورت بیمه عمر و بیمه کالاهای عتیقه، بیمه در مقابل سرقت اشیاء ارزشمند، زمینههای گوناگون سوءتفاهم در روابط انسانها و منازعات و مشاجراتی که منجر به دخالت ارگانهای پلیسی و قضائی میگردد، و نیز ناتوانی سیاستمداران و دستاندرکاران اجرائی دولتها در مهار و کنترل فقر و امنیت جسمی و مالی انسانها و عدم کفایت مصلحان و بزرگان و مربیان در حل و اصلاح دهها و صدها مصائب و مشکلات جسمی و روحی انسانهای جامعه، اینها و موارد بسیاری دیگر که فهرست کردن آنها، صفحات بیشماری را میطلبد، به خوبی نمودار دو واقعیت ملموس است که چگونه تلویزیون به پردهدری تمام عیار ماجراهای زندگی بزرگسالان و مشکلات نابسامان اجتماعی میپردازد. نمونه نخست، همان مطلبی است که میروویتس با درایت تمام به طرح آن پرداخته است و آن عدم کفایت و عدم لیاقت سیاستمداران است. تلویزیون برای اینکه ساعات و برنامههای خود را پر کند و چه بسا تحت عنوان غیر واقعی ولی جذاب «برخورد انسانی»، به پردهدری در حریم خصوصی سیاستمداران میپردازد و در این مقوله به منبعی دست یافته است که هرگز به پایان نمیرسد و به اندازه کافی خوراک تلویزیونی برای دستاندرکاران این رسانه ارتباط جمعی فراهم ساخته است. هیچگاه در روزگاران گذشته به اندازه امروز کسی از ماجراهای خصوصی و خانوادگی سیاستمداران، از رفتار زنان آنان، از اوضاع فرزندان، دختران و پسران آنها، از عادات روزمره و اعتیادات آنها، از نوع مشروبات مصرفی و سرگرمیهای آنها و نیز حال و هوای معشوقهها و زندگی جنسی و ایدهآلهای آنان و همچنین سلیقه و گرایشان متنوع و مخصوص هر کدام و حتی خطاهای بیانی و تپقزدنهای خطابی و بالاخره غفلتزدگی و داستانهای کوتاه و بلند آنان، مطلع نبوده است. تا قبل از این روزگار ماجراهای ناآشکار و غیرمشهود بزرگان، در روزنامهها و مجلات هفتگی و نشریات کم و بیش یافت میشد و حریمهای خصوصی آنان برای کسانی آشکار میگشت که با رسانههای نوشتاری سروکار داشتند و در هر حال موضوعاتی نبودند که به راحتی در دسترس کودکان قرار گیرند. کودکان و اطفال خردسال هیچگاه روزنامهخوان نبودند و امروز نیز نیستند. اما کودکان امروز تماشاچی تمام عیار تلویزیون هستند و از زندگانی خصوصی افرادی اطلاع کامل دارند، و در معرض خطاها و ضعفها و کمبودهای کسانی هستند، که تا دیروز آنان را انسانهای برجسته و لااقل توانا و بدون اشتباه میپنداشتند. نتیجه این آشنائی هرچه باشد، لااقل این اثر منفی و برجسته را دارد، که نسبت به بزرگان، حالتی آمیخته با استهزاء و ناباوری پیدا میکنند؛ حالت و موقفی که ویژه بزرگسالان است و در کودکان موجب بیاعتمادی به سیاست و غیرجدی انگاشتن حوادث و وقایع خواهد گردید.
در کنار اینها، کودکان با ضعفها و کمبودهائی از جسم و توان انسانها آشنا میشوند، که در گذشته مخفی نگاهداشته میشد. البته اینکه انسانها بیمار میشوند یا به هر صورت در معرض خطر مرگ قرار دارند، امری نبود و نیست که کودک از آن آگاهی پیدا نمیکرد، ولی تا آنجا که میشد و ممکن بود، تلاش بزرگترها در این بود که هرچه کمتر و کمتر کودکان را با این مسائل ناخوشایند و ناگوار درگیر سازند، مگر آنکه خود به ناچار با آن دست به گریبان شوند. اما تلویزیون، این دریچه را نیز به روی آنان باز کرده است. یک بار بر آن شدم تا در سه شب متوالی، بیماریها و ضعفهای جسمانی را که به نوعی در تلویزیون به اطلاع بینندگان میرسید، شمارش کنم، مجموعاً به 43 مورد برخورد کردم که بدن هر یک از ما در معرض ابتلاء به آن قرار دارد. از بواسیر و لک و پیس پوست گرفته تا رعشه و دردهای عصبی، از درد در دندان و ستون فقرات گرفته تا آرتروز و ناملایمات و بیماریهای عروق و قلب، از سرطان و ایدز گرفته تا اختلالات گوارشی و بیماریهای چشم و ضعف قوای باصره و دندان مصنوعی و کفش طبی و باطری قلب و لنز چشم و سمعک و کلاه گیس و... گویا همه اینها کافی نیست، برای آنکه بیاعتمادی و نگرانی و عدم امنیت را نسبت به آینده در کودک ایجاد کنیم، در خلال همین برنامهها دوبار درباره اثرات تخریبی بمب هیدروژنی و ناتوانائیهای دولت در مبارزه با تروریسم، میزگرد تشکیل داده شد و نیز یک بار نیز درباره فساد مالی و ارتشاء در ارگانهای دولتی بحث و مناظره صورت گرفت؛ و از آن به عنوان یک بیماری فراگیر اجتماعی یاد شد.
بدیهی است احساسی را که تا آنجا در ذهن خواننده ایجاد کردهام، همه نشان از آن دارد آنچه را تلویزیون از اسرار و ماجراهای زندگی بزرگسالان در معرض دید کودکان قرار میدهد، جنبههای مخاطرهآمیز، تاریک، ناگوار و گمراه کننده زندگی میباشد و بس. بدون تردید ذات و ساختار تلویزیون اقتضا میکند که نوعی اولویت برای پخش و عریانسازی این مقولات قائل باشد. اگر عمده یا بخش عمده مطالبی که از این رسانه اعلام و اعلام میگردد، از نوع این ناملایمات و در زمرهی این ناخوشایندیها است، از اینرو است که بخش عمده زندگی امروز بزرگسالان را بیماریهای برشمرده در بالا و اعمال خشونتبار و قتل و کشتار انسانهای بیگناه و ناتوانیهای دولت و ملت در مهار بحرانهای اجتماعی و بالاخره فجایع و جنایتهای بیحد و شمار دربرگرفته است. اما همین جا باید اشاره کنم که اینها همه البته تمامی ماجرای زندگی بزرگسالان نیست. شادی و سرگرمی، خرید و مصرف هم البته جزئی دیگر از زندگی امروز است. تلویزیون ما البته همچنان بر آن است تا میل به خرید کالا و روی آوردن به اسراف و مصرف را در همان آغاز کودکی به درون فکر و اندیشه و فراق خردسالان وارد کند؛ و به آنان لذت مصرفگرائی و خرید کالاهای مورد نیاز را بیاموزد، حال این کالای مصرفی، آدامس و پودر رختشوئی و اتوموبیل است یا چیزهائی دیگر، این دیگر فرقی برای تلویزیون ندارد.
روزی از مارشال مکلوهان پرسیدند، چرا خبرهای تلویزیون را همیشه اخبار منفی و نگرانکننده تشکیل میدهند. در پاسخ گفت، هرگز این چنین نیست. آگهیهای بازرگانی همواره دربردارنده نکات مثبت و شادیبخش است. واقعیت نیز همین است. چه تسلی خاطری از این بهتر که انسان خسته و کوفته از کار روزانه، دریابد که یک سفر تفریحی به جامایکا یا به جزایر هاوائی، خستگی را از تن او به در میآورد، و یا انسان میتواند با خریدن یک ویلا در منطقه خوش آب و هوای قرطبه – در اسپانیا - جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء دهد. چه خبری بهتر از این، که یک خانم خانه، کدبانوی بهتر و موفقتری خواهد بود، اگر فلان پودر رختشوئی را از این پس مصرف کند. کدام مژده فرحبخشتر از این، که نیاز و اشتهای جنسی یک مرد با مصرف فلان مایع شستشوی دهان و دندان، یا فلان کرم و شامپوی موی سر و اندام بیشتر و لذتبخشتر خواهد گشت. اینها و نظایر اینها، قولها و مژدههای فرهنگ آمریکائی است که در عین حال برانگیزاننده حس «بزرگطلبی» در کودکان تماشاچی نیز میباشد و کودکان سه ساله امروز ما با این انگیزهها آشنائی کامل پیدا کردهاند؛ و تلویزیون همه را به طور یکسان به این خبرهای شادیبخش فرا میخواند. پرواضح است که اینها هیچ کدام احساس بزرگی و احساس رشد و کمال یافتگی نیست. تلویزیون، درک صحیح و سالم را از کمال و رشد یافتگی، مخدوش ساخته و زمینههای فهم سالم را از میان برداشته است. این خبرهای خوش و این مژدههای فرحبخش تلویزیونی، خبرها و مژدههائی هستند، ویژه بزرگسالان، و مخصوص به دوران بلوغ و بزرگسالی؛ ولی تلویزیون، کودکان سه و هفت ساله ما را نیز در جریان این اخبار خوش و این زندگی «خوش تر» قرار داده است.
من بر این مدعا نیستم که در گذشتهای دور، اطفال خردسال هیچ اطلاعی از زندگی بزرگترها نداشتند، بلکه میخواهم مدعی شوم که از قرون وسطی تا به امروز هیچگاه کودکان و خردسالان تا این حد با مسائل بزرگترها آشنائی نداشتهاند. نه آن دختران نه سالهی انگلیسی که سده نوزدهم در معادن به کار سخت اشتغال داشتند و نه نوجوانان قبل و بعد از او به اندازه خردسالان امروز ما از زیر و بم زندگی زناشوئی و ماجراهای زندگی بزرگترها آگاه نبودهاند. در مورد مصائب و ناکامیهای زندگی، در دوران انقلاب صنعتی، اطلاعات و دانستنیهای بسیار کمی در حوزه دید و در معرض تماشای کودکان و نوجوانان قرار داشت. اما از برکت تصویر و الکتریسیته و موج، خردسالان ما بر هر آنچه دیگران وقوف دارند، نیز وقوف و آگاهی کامل دارند؛ بد یا خوب، زشت و یا زیبا. هیچ چیز امروز برای کودکان در پرده راز وجود ندارد؛ هیچ چیز شایسته احترام و در خور ستایش در چشم و نظر و در دل آنها نیست. هیچ چیز نیست که از دید همگان و از انظار عموی مخفی بماند. و این همان مطلبی است که غالباً به عنوان یک ثمره نیکو و یک تأثیر مطلوب، از زبان دستاندرکاران و صاحبان تلویزیون شنیده میشود؛ خاصه زمانی که با انتقاداتی از این دست مواجه میشوند. این البته یک واقعیت است که کودکان امروز به نسبت کودکان اعصار و روزگاران گذشته – صرفنظر از اثرات و ردپاهائی که این جعبه جادو بر جسم و روان نوجوان باقی میگذارد – از اطلاعات و دانش بیشتری برخوردار هستند.
اغلب با این عبارت کنائی مواجه هستیم که تلویزیون «پنجرهای است به جهان». در صحت این مطلب تردیدی نمیتوان روا داشت، اما اینکه چگونه در این مطلب میتوان نشانههائی از کمال و پیشرفت را دید، برای ما مبهم است. معنای این عبارت چیست که «کودکان امروز ما از همیشه مطلعتر هستند»؟ آیا مفهوم آن غیر از این است که اطفال امروز ما، شبیه بزرگترها شدهاند و یا با وجود خردسالی، در جهان بزرگسالان سیر میکنند؟
اگر چنین است، این مطلب مفهومی جز این ندارد، که ما کودکان خود را از باغ و بستان خردسالی به کارگاه خشن بزرگترها تبعید کردهایم؛ یا به عبارت دیگر، آنها را با آشنا ساختن با میوه بلوغ، از بهشت کودکی به درآوردهایم.
پینوشتها:
1. برای توضیح بیشتر مفهوم «شبه ماجرا» ر.ک. به بورستین (Boorstin) در کتاب ایماژ (Image).
2. ر.ک. به د.گ. سینگر، (D.G.Singer)، جی. ل. سینگر (J.L.Singer)، د.م. سو کرمان (D.M.Zukerman) در رسالهی Teacking Television.
3. بدیهی است که امکان کنترل دولت بر فرستندههای تلویزیونی و نوع اطلاعات و پیامهایی که ارسال میدارند، وجود دارد؛ این امر در اغلب کشورهای جهان رایج است. اما در کشورهایی که دخالت و نظارت دولت بر روی تلویزیون و برنامههای آن وجود ندارد، دستاندرکاران تلویزیونی غالباً از راه و رسم فرهنگ آمریکایی پیروی میکنند.
4. راه و رسم پردهدری تمام عیار توسط تلویزیون، را میتوان از رسالهی بسیار ارزشمند یوشوا میروویتس (Yoshua Meyrowitz) تحت عنوان: No Sense if Place: A Theory on the Impact of Electronic Media on Social Structure and Behavior.
که پایاننامه دکترا از دانشگاه نیویورک در سال 1978 است استنباط کرد.
5. اگر استعارت ژنتیک مورد قبول واقع گردد، میتوان در توجیه تمایز میان نر و ماده و جنسیت مذکر و مؤنث به اطلاعات مستتر در ژنها رجوع کرده و آنها را سمبل مردانه و زنانه قلمداد کرد.
6. مد (Mead)، ص 98.
7. ر.ک. به مقاله:
“Sexual portrayals using children Iegal unless obsence, Court Rules”. The New York Times, 13. Mai 1981, S.1.
در نیویورک تایمز مورخ 13 مه 1981، ص 1.
8. بتلهایم (Bettelheim)، ص 9.
9. نقل قول از مد (Mead)، ص 98.
پستمن، نیل؛ (1378)، نقش رسانههای تصویری در زوال دوران کودکی: (نقش تلویزیون در ربودن گوهر طفولیت از زندگی انسان)، ترجمهی: دکتر صادق طباطبایی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم