مترجم: محمدحسین نظری نژاد
باغ کودکان فروبل (1)
کودکستانها در آلمان، در نیمه اول قرن نوزدهم ایجاد شدند. فروبل یک رشته فعالیتها را برای کودکان سه تا شش ساله طرح ریزی کرد. این سری فعالیّتها بر اساس فلسفه مذهبی عرفانی وحدت انسان و طبیعت، انسان و خداوند و انسان و سایر افراد بشر استوار بود. استفاده از مباحثی چون هدایا (Cifts)، پیشهها (Occupation) و بازیهای مادر (Mother’s Plays) و نیز مراقبت از گیاهان و جانوران مجموعه کار اصلی باغ کودکان فروبل را تشکیل میداد.
هدایا مجموعهای از وسائل دست ساز بود که به شیوههای معینی مورد استفاده کودکان قرار میگرفت. اولین مجموعه این نوع وسائل تعداد شش گلوله نخی به رنگهای مختلف بود. سطح هر گلوله کروی شکل نشانهای از اتحاد و پیوستگی عالم محسوب میشد. مجموعه دیگری شامل کرهای از چوب، یک استوانه و یک مکتب، تشابه و تضاد و عامل واسطه دو چیز متضاد را نشان میداد - کره و مکعب نشانه تضادها و استوانه شکلی واسطه داشت. با ارائه هدایای دیگری نظیر مکعبی که به مکعّبهای کوچکتر تفکیک شده بود و پس از آن قطعات سه گوش یا چهارگوش، با نظم از پیش تعیین شدهای، به کودکان ارائه میشد. در هر مرحله کردگان میبایست اشکال خاصی را میساختند و مفهوم عمیقتری را میرساندند. طی این نوع فعالیتهای دستی، به خواصّ فیزیکی اشیاء توجهی نمیشد زیرا احساس و درک جهان واقعی حائز اهمیت نبود.
پیشههای ی نظیر بافندگی، کاردستی با کاغذ، برش، خیاطی، نقاشی، رنگ کاری و بازی با گِل بازتابی از اعمال بشر اولیه بود. این قبیل فعالیتها به کودکان فرصت میداد تا ذوق هنری خود را بروز دهند. بازیهای مادر شامل آوازها و بازیهای خاصّ بود که از بازیهای زنان روستایی با کودکانشان نشأت میگرفت و فعالیتهای زندگی طبیعی و اجتماعی مردم را نشان میداد.
باغ کودکان فروبل به شکل یک حرکت فرهنگی بتدریج توسعه یافت و کودکستانهای متعددی در نقاط مختلف آلمان تأسیس شد. با گسترش آموزش کودکستانی نیاز به تربیت «مربّیان کودک» محسوس بود. طولی نکشید که مؤسسات تربیت مربی عدهای زنان جوان آلمانی را به عنوان دانشجو فراخواندند. جالب توجه است که مربیان کودکستانهای اولیه از میان مردان انتخاب میشدند. بعدها فروبل، پس از ازدواج، با استخدام مربیان زن برای آموزش در کودکستانها موافقت کرد.
همراه با سیل مهاجرت آلمانیها به آمریکا در اواسط قرن نوزدهم بسیاری از زنان آلمانی، که دوره تربیت کودک را دیده بودند به آن کشور آمدند. بسیاری از این زنان که خواهان به کارگیری اصول باغ کودکان فروبل در تربیت فرزندان خود بودند اقدام به تأسیس کودکستان در خانه خود کردند. خانم کارل شورتس (Mrs. Karl Schurz)، که دورهی مربی کودک را در آلمان گذرانده بود از فرزندان بستگانش دعوت کرد تا به خانه او بیایند و همراه کودکان او آموزش ببینند. بدین ترتیب اولین کودکستان آمریکایی در سال 1855 در شهر واترتون (Watertown)، ایالت ویسکانسین (Wisconsin) تأسیس شد. در دهههای 1850 و 1860 کودکستانهای دیگری در خانهی زنان آلمانی-آمریکایی و یا در مؤسسات فرهنگی آلمانی-آمریکایی در نقاط مختلف آمریکا شروع به کار کردند.
خانم الیزابت پی بادی (Peabody) در خلال مطالعات و نیز تماس با خانم شورتس، به آموزش کودکستانی علاقه مند شد. او در سال 1860 اولین کودکستان به زبان انگلیسی را در بوستون (Boston) تأسیس کرد. فلسفه فرول با تعالی گرایی (Transcendentalism) حاکم بر نواحی شمال شرق آمریکا، که حرکتی فلسفی و حمایتی معنوی از برنامههای کودکستانی آمریکا محسوب میشد سازگاری داشت. گرچه تا سال 1873 کودکستانها ضمیمه مدارس دولتی سن لوئی (St. Louis) شدند، امّا دولتی شدن آموزش کودکستانی حداقل تا بیش از بیست سال بعد عملی نگشت. طی این مدت اتحادیههای مختلف، کانون مادران و انجمنهای خیریه اقدام به تأسیس کودکستان در بسیاری از شهرها میکردند.
در اوایل کار ایجاد کودکستان، بویژه برای کودکان بیبضاعت سودمند به نظر میرسید. با افزایش سریع مراکز شهری، مهاجرت اروپائیان به آمریکا و گسترش محلههای فقیرنشین و پرجمعیت، کودکستانهای خیریه در بسیاری از نقاط تأسیس شد. بحث در مورد حمایت از آموزش کودکستانی برای کودکان بیبضاعت آغاز گردید که با بحث عصر حاضر در دفاع از «برنامه آغاز مطلوب» بیشباهت نبود:
"با توجه به مهمترین هدف آموزش کودکستانی کودکان بیبضاعت که همانا برپایی خانه و کاشانه است بسیار طبیعی به نظر میرسید که کودکستانها بشکل یک حرکت بشردوستانه توجّه سریع همگان را به خود جلب کند. بنا به دلایلی میتوان گفت که ایجاد کودکستان خواست قلبی مردم آمریکا بود. از این رو آنان تا حد امکان برای ایجاد این نهاد تلاش میکردند. در توضیح این دلایل باید گفت کودکستانها در حقیقت کودکان محلههای پایین شهر را از داخل خیابانها دور نگه داشت و زنان جوان بسان مادرانی مهربان آنان را تمیز و شادمان نگه میداشتند. این نحو مراقبت از کودکان به مادران آنها این امکان را میداد تا در منزل یا بیرون از منزل به کار بپردازند. کلیساها به تأسیس کودکستانها پرداختند، افرادی نیز کودکستانهایی ساخته و آنها را وقف کردند و تقریباً در هر شهر بزرگ انجمنهایی برای حفظ و گسترش کودکستانها تشکیل شد."
با آغاز قرن بیستم نوعی دگرگونی در آموزش کودکستانی آمریکا پدید آمد. متخصّصان تعلیم و تربیت کودکستانهای سنتی به این نتیجه رسیدند که فروبل اصول خاصّ تعلیم و تربیت کودکان را کشف کرده است، اصولی که در همه زمانها به همه کودکان مربوط میشود. گروهی مربیان آزادی خواهتر دریافتند فلسفه آموزشی فروبل خود بسیار پرمعنیتر از روشها و فعالیتهای آموزشی خاصی است که از آن فلسفه نشأت میگیرند. به عقیده این گروه تا زمانی که خطوط اساسی برنامه کودکستانی در جهتی صحیح حرکت میکرد میبایست برخی از فعالیتهای نامناسب را کنار گذاشت. ظهور نهضت مطالعه وضع کودک (Child Study Movement) نوعی حمایت از نظریه این مربیان آزادی خواه محسوب میشد. این نهضت در آن زمان از طریق مطالعه و مشاهده کودک ضابطهای تجربی بر شناخت دوران کودکی مینهاد و حرکتی پیشرو در تعلیم و تربیت به شمار میآمد که بر آزادی فعالیت کودکان در کلاس تأکید داشت.
فلسفه نوظهور نهضت اصلاح کودکستانها شاید در سال 1913توسط «پتی اسمیت هیل» (Patty Smith Hill) در دوّمین گزارش کمیتهی دوازده نفرهی اتحادیه بین المللی کودکستانها به بهترین وجه عنوان شده باشد. به نظر او محتوای برنامههای کودکستانی پیش از آنکه با زندگی کودکانی از نسل دیگر و با فرهنگی دیگر پیوند داشته باشد میبایست به زندگی فعلی کودک مربوط شود. باید کودک را در آشنایی با تمدن عصر خود یاری کرد و این امر با استفاده از تجارب شخص او به بهترین وجه و به گونهای واقعی عملی میشود. هیل تجربههای شخصی و جهت دار کودک و بازیهای کلاسی را توصیه کرده است، بازیهایی که بر پایه فعالیتهای طبیعی دوران کودکی استوار باشند و کودک خود را در بازسازی واقعیّت وجودی خویش آزاد احساس کند. نهضت اصلاح کودکستانها ضمن سعی در حفظ فلسفه فروبل، تشریفات غیرضروری در روشهای کودکستانی را کنار میگذاشت.
چند اصل از فلسفه فروبل که مورد حمایت این گروه پرورشکاران بود عبارت بودند از:
1- مفهوم رشد در کودکی
یکی از نظریات اساسی فروبل این بود که نمیتوان کودک را به منزله فردی بالغ ولی با مقیاسی کوچکتر به حساب آورد. نظر فوق به این امر اشاره میکند که شکل و محتوای مطالب آموزشی برای کودکان خردسال باید با آنچه برای کودکان بزرگسالتر در نظر گرفته شده تفاوت داشته باشد. هرچند استنباط فروبل از رشد کودک با دانش امروزی مطابقت نمیکند امّا از نظر تعلیم و تربیت این تصور که آموزش باید دارای رشدی جهت دار باشد پابرجا مانده است.2 - تعلیم و تربیت به عنوان فعالیت خود بخودی
تعلیم و تربیت انسان با دوران شکوفایی او مقارن است. اشتغال کودک به فعالیتهای آموزشی به رشد و شکوفایی او کمک میکند. در اینجا نیز به این نکته پی میبریم که هرچند رشد کودک معنائی بالاتر از «شکوفایی» (unfolding process) یافته است باز هم مفهوم تعلیم و تربیت بشکل فعّالیّت خودبخودی همچنان در کار آموزش مورد تأیید است.3- ارزش بازی در تعلیم و تربیت
فروبل پی برد که بازی به عنوان نوعی فعالیت پراهمیت سبب نمو و یادگیری کودک میشود. او متوجه شد که بازیهای کودکان تظاهری از اعمال بزرگسالان است و تلاش میکرد برای این بازیها اصولی خاص قائل شود و در برنامه آموزشی خود به آنها نظمی معنی دار ببخشد. این نظریه در مورد فایده بازی در آموزش خردسالان همچنان مورد تأیید معلمان علوم تربیتی است. اصلاح طلبان آموزش کودکستانی احساس کردند که بسیاری از سرگرمیهای فروبل برای خردسالان بیش از حد خسته کننده است و به جای آن باید از کارهای دستی بسیار ساده و مناسب استفاده کرد. آنها همچنین به این نتیجه رسیدند که فعالیتهای هنری و دستی را نیز میتوان بشکلی مفید در برنامه کودکستانی گنجاند. از آنجا که نوع بازیهای کودکان آمریکایی با کودکان آلمانی تفاوت داشت، استفاده از انواع بازیها نیز ضروری به نظر میرسید. علاوه بر آن اصلاح طلبان چنین احساس کردند که فراگیری کودک باید از زندگی روزمره او نشأت گیرد. آزادی عمل بیشتری در بازیهای آموزشگاهی به وجود آمد و این بازیها به نحوی فزاینده بشکل بازتابی از زندگی کودک درآمدند. در ساختن اشیای مختلف، قطعات بزرگ جای هدایا را گرفت و استفاده از عروسک و اسباب بازیهایی بصورت وسائل زندگی در برنامه روزانه گنجانده شد.اصلاح آموزش کودکستانی طی دهههای 1920 و 1930 ادامه یافت و به ایجاد کودکستانهای مدرن آمریکایی، که امروزه در بسیاری از مدارس بچشم میخورد، منجر شد. از دهه 1920 تا کنون عوامل بسیاری در گسترش آموزش کودکستانی دخالت داشتهاند. وضعیت ناپایدار اقتصادی دهههای 1930 و 1940 کاهش تعداد کودکستانهای وابسته به مدارس دولتی را به دنبال داشت و کسر بودجه و کمبود فضای آموزشی سبب حذف این مقطع آموزشی از مدارس دولتی گردید. نهضت سلامت روان توجه خود را بیشتر به فراگیریهای اجتماعی عاطفی (social-emotional) معطوف میداشت و به روش «پرورش عادت» (habit-training) دهه 1920 اهمیت کمتری میداد. در اواخر دهه 1950 و 1960 بتدریج به آموزش کودکستانی توجه زیادی شد. توجه به رشد فکری کودکان منجر به تجدیدنظر در برنامه آموزش کودکستانی گردید. علاوه بر آن، نظریه روانشناسی مبنی بر تأکید در اهمیت آموزش دوران کودکی سبب افزایش کمکهای دولتی به کودکستانها شد و آموزش کودکستانی را برای بسیاری از کودکان ایالتهای مختلف توسعه داد.
مهد کودک در آمریکا
ایجاد مهد کودک و توسعه فرهنگی آن در آمریکا، جدا از کودکستانها صورت میگرفت. راشل و مارگارت مک میلان (Rachel and Margaret Macmillan) با تجربهای که از کلنیکهای درمانی انگلستان در مورد کودکان بیبضاعت کسب کرده بودند مهد کودک را مکانی برای پیشگیری بیماریهای فکری و جسمی کودکان میدانستند. این نوع بیماریها در محلات کثیف و پرجمعیت شهر بسیار شایع بود. فلسفه اصلی آموزش و پرورش در مهد کودک بر پایه مراقبت غذایی و پرورشی استوار شد.این گونه تصور میشود که مراقبت غذائی و پرورشی Nurturance به تمام جنبههای انسانی کودک از جمله جنبههای اجتماعی، جسمانی، احساسی و فکری توجه دارد. شستشو دادن کودکان، پوشاندن لباس تمیز بر آنها، استراحت دادن به آنها و نظارت در رسیدن هوای تازه و کافی به آنها از جمله مسؤولیّتهای مهد کودکهای اوّلیّه بود و به موازات انجام همه این امور به کودکان آموزش نیز داده میشد. مهد کودکهای اولیه با ساختمانهای یک طبقه در محلههای پایین شهر لندن تأسیس شدند. این ساختمانها درهای بزرگ یا درهای پنجرهای داشت که به باغها و میدانهای بزرگ باز میشدند. کودکان آزاد بودند که در داخل یا خارج ساختمان به بازی سرگرم باشند.
ریشه اجتماعی برنامه آموزشی خانم و آقای مک میلان بیش از ریشه مذهبی آن بود و کودکان به کمک آن آنچه را قابل مشاهده بود بیش از آنچه سمبلیک به شمار میآمد میآموختند. سِگن (2) بیشتر از فروبل در تحلیلهای آموزشی خود، خانم و آقای مک میلان را تحت تأثیر قرار داد. این معلم علوم تربیتی فرانسوی در زمینه بهبود وضع آموزش حسّی کودکان عقب مانده فعالیتهای بسیاری را به انجام رسانده بود. تأثیر تلاشهای او در برنامههای جاری کودکان «استثنایی» و نیز در روش مونته سوری (Montessori) مشهود است.
برنامه مهد کودک برای کودکان سه و چهار ساله شامل فراگیری مهارتهای مراقبت از خود (نظیر شستشو، بستن بند کفش و غیره) و انجام مسؤولیّتهایی از قبیل مراقبت از گیاهان و نگهداری حیوانات یا نظافت مدرسه بود. علاوه بر اینها فعالیتهای خاص دیگری برای پرورش «حواس» از قبیل موسیقی و فعالیتهای ریتمیک، آموزش زبان و یادگیری شکل و رنگ رایج بود. فعالیتهایی در مورد یادگیری خواندن، نوشتن و نیز حساب و علوم توسط مارگارت مکمیلان توصیه میشد. اما گریس آون (Grace Owen) یکی دیگر از پیشگامان ایجاد مهدکودک، به گنجاندن «سه درس اصلی» و دروس هدفدار در برنامه ریزی اعتراض میکرد. برنامه آموزشی با فعالیتهای آزاد، بازی و سرگرمی همراه بود و در کنار آن کودکان را آزاد میگذاشتند تا اشیائی را بسازند، و با آب و ماسه و وسائل متفرقه دیگری که در دسترس دارند سرگرم شوند.
کار خانم و آقای مکمیلان درباره کودکان آن چنان موفقیت آمیز بود که در سال 1918 با تصویب قانون فیشر (Fisher Act) بر آن مهر تأیید رسمی زده شد. این قانون به نظامهای آموزشگاهی محلی اجازه تأسیس مهد کودک در سراسر انگلستان را میداد. متأسفانه بودجه مورد نیاز برای استقرار این نوع برنامهها کافی نبود، از این رو گسترش امکانات آموزشی مهد کودکها بصورتی کُند انجام میشد و امروز هم چنین است.
حدود سال 1920، عدهای از مربیانی که با مارگارت مک میلان و گریس آون کار کرده بودند برای ارائه نمونهای از مهد کودکهای انگلیسی به آمریکا سفر کردند.
مهد کودکهایی در کالج تربیت معلم، دانشگاه کلمبیا، آموزشگاه فنّ مادری و خانه داری مریل پالمر (Merrill Palmer) و چندین مؤسسهی دیگر در آمریکا آغاز به کار کرد. بسیاری از این مهد کودکها از کودکان زیر سه سال ثبت نام میکردند در حالی که امروزه کودکان سه ساله و بالاتر پذیرفته میشوند.
در طول دهه بعد نظرات ایجاد مهد کودک در سراسر آمریکا کمتر مورد استقبال واقع شد. بررسی اجمالی از سال 1931 نشان میدهد که آن زمان تعداد 203 مهد کودک وجود داشته است. حدود نیمی از این مهد کودکها وابسته به کالجها و دانشگاهها بودند، یک سوم آنها را بخش خصوصی اداره میکرد و یک پنجم با مؤسسات رفاه کودک ارتباط داشتند. این تنوع در شکل تکفّل و سرپرستی امور که از ویژگیهای دائمی مهد کودکها به شمار میرفت دگرگونی در عملکرد این نهادها را نیز به همراه داشت. هرچند تمام مهد کودکها به تعلیم و تربیت کودکان توجه داشتند ولی با توجه به تنوع درشکل سرپرستی آنها هدفهای دیگری نیز در مد نظر بودند:
"بسیاری از کالجها و دانشگاهها از مهد کودکها به منزله آزمایشگاهی برای آماده سازی مربّیان و فعالیتهای پژوهشی خود استفاده میکنند. مهد کودکهایی که تحت نظر بخش اقتصاد خانواده مستقر در کالجها و دانشگاهها اداره میشوند مرکزی برای آزمایش و ارائه آموزشهای پیش از تشکیل خانواده (3) به جوانان به شمار میآیند. آن دسته از این مهد کودکها که با مهد کودکهای روزانه مربوطند و توسط سازمانهای رفاه خانواده یا خیریه اداره میشوند به والدین در مورد مراقبتهایی که روزانه از فرزندانشان میشود اطمینان خاطر میدهند."
بحران بزرگ اقتصادی در دهه 1930 تمام ارکان فرهنگ امریکا را تحت الشعاع خود قرار داد. این بحران بر آموزش مهد کودکها نیز تأثیر بخشید. کاهش سطح درآمدها و پایین آمدن سطح مالیاتهای وصول شده بسیاری از نظامهای آموزشی را بر آن داشت که از خدمات آموزشی خود بکاهند و از آنجا که دیگر قادر به پرداخت حقوق معلمان خود نیز نبودند ناگزیر به ترخیص آنان شدند. مشکل معلمان بیکار نیز بار سنگین دیگری بر دوش اقتصاد بود. در سال 1933 دولت فدرال ابتدا به موجب «قانون تسهیلات اضطراری دولت» (Federal Emergency Relief Act) و پس از آن با نظارت «ادارهی برنامه ریزی مشاغل» (Works Projects Administration)، برای استخدام معلمان بیکار و تأسیس مهد کودکها بودجه لازم را تأمین میکرد. این مهد کودکها از طریق مدارس دولتی فعالیت میکردند. برای تأمین کادر مربّیانی که در کار با کودکان خردسال از مهارت لازم برخوردار شده باشند، برنامههای فوق العادهای ترتیب دادند.
بسیاری نقاط از فرصتی که توسط مهد کودکهای وابسته به «ادارهی برنامه ریزی مشاغل» فراهم شده بود بهره مند شدند، چرا که این مهد کودکها نه تنها برای معلمان بیکار آسایش خاطر را به همراه داشت، بلکه برای کودکان نیز تجربههای آموزشی با ارزشی فراهم میکرد. مدارسی تحت مدیریت دولت فدرال در بیشتر ایالتهای آمریکا به راه افتادند. تعداد مدارس بنیاد شده به هزاران واحد رسید که تا آن روز بالاترین رقم مهدکودکها در این کشور را تشکیل میداد.
پایان گرفتن بحران و شروع جنگ جهانی دوم به کار مهدکودکهای وابسته به «اداره برنامه ریزی مشاغل» پایان داد، زیرا معلمان جمعیتی بیکار نبودند. اقتصاد در حال رشد و در کنار آن نیاز به نیروی انسانی برای امور نظامی و نیز صنایع دفاع مستلزم در اختیار داشتن نیروی کار اضافی بود. مشکل کاری موجود با به خدمت گرفتن زنان کارگری حل میشد که وظیفه مادری را نیز بر عهده داشتند. لذا مؤسسانی نیز برای مراقبت از فرزندان زنان کارگر مورد نیاز بود. دولت فدرال بار دیگر به موجب قانون لانهام (Lanham Act) برای رفع نیازهای کودکان خردسال به انجام خدماتی مشغول گردید. مراکز مراقبت از کودک در بیشتر کارخانههای صنایع جنگی تأسیس شد که از کودکان مادران کارگر مراقبت میکردند و به آنها آموزش میدادند. خدمات ارائه شده توسط این مراکز به مراتب برتر از آن چیزی بود که آن زمان مناسب تلقی میشد. بعضی از مراکز مراقبت کودکان به مناسبت سه نوبت کار صنایع جنگی در تمام مدت شبانه روز مشغول به کار بودند.
هنوز چندی از پایان جنگ نگذشته بود که دولت فدرال حمایت خود را از این برنامهها قطع کرد. اما به این علت که در بسیاری از موارد ابقای مراکز مراقبت روزانه امری ضروری به نظر میرسید این مراکز تحت سرپرستی فرمانداریهای محلی فعالیت میکردند و در مواردی نادر، بخشی از نظام آموزشگاهی دولتی میشدند.
در دهه 1950 میتوان شاهد رشدی در نهضت همکاری والدین در امور مهد کودکها بود. در حالی که تأسیس انجمنهای مربوط به این همکاری به دهه 1920 برمیگردد، بیشترین پیشرفت در این زمینه در دهه 1950حاصل شد. علاقه به رشد کیفی آموزش پرستاری خردسالان با هزینه معقول و نیز اشتیاق به بالا بردن سطح آموزش والدین نقش بسزایی در این پیشرفت داشت. والدین کودکان مهد کودکی را که با همکاری آنان اداره میشود از آن خود میدانند و گاهی در اجرای برنامههای فرزندانشان سهیم میباشند. غالباً کلاسهایی برای بزرگسالان و جلساتی برای والدین در برنامه گنجانیده میشود. در این کلاسها و جلسهها موضوعاتی چون رشد کودک، تمرینات پرورشی کودک و غیره مورد بحث قرار میگیرد.
آموزش در مهد کودکها تحت سرپرستیهای مختلف تا اواسط دهه 1960 به رشد خود ادامه داد و در این هنگام دولت فدرال به موجب «قانون وضعیت خاص اقتصادی» (Economic Opportunity Act) و نیز «قانون آموزش ابتدایی و متوسطه» (Elementary and Secondary Education Act) سرگرم تهیه مقدماتی برای آموزش پیش از مدرسه برای کودکان محروم شد.
در حالی که آموزش در مهدکودکها دستخوش یک رشته دگرگونیهای سازمانی میشد، رشد آن با رشد آموزش در کودکستانها تفاوت داشت و در آن از برخوردهای عمیق تئوریکی که مشخصه رشد کودکستانها بود اثری به چشم نمیخورد. در اینجا نمیتوان گفت برنامههای آموزشی در مهد کودکها تغییر میکرد بلکه روشهای آموزشی آنها آن چنان متنوع و گسترده بود که هر نوع تغییر و تبدیل را بدون برخوردی جدّی میپذیرفت.
میان تغییرات مهمی که در ریشههای فکری آموزش کودکان پدید آمدهاند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- تبدیل آموزش پرستاری کودکان بیبضاعت به آموزش پرستاری کودکان مرفه
بنیانگزاران اولیه مهد کودکها معتقد بودند برنامههایشان در حکم دارویی است که میتواند بسیاری از مشکلاتی را که زاییده فقر میباشند درمان کند.مهد کودکها به مراکز کسب شناخت در مورد کودک تبدیل شد و حالت مکانی برای تمرین زنان جوان در امر یادگیری اصول مادری و مدیریت خانواده، «مراقبت» از کودکان یا تعلیم و تربیت کودکان طبقه متوسط را به خود گرفت. یکی از نخستین مهد کودکهای آمریکا توسط همسران اعضاء هیأت علمی و آموزشی دانشگاه شیکاگو شروع به فعالیت کرد. این گروه به لحاظ اجتماعی-اقتصادی با زنان کارگران محلههای فقیرنشین شهر لندن تفاوت زیادی داشتند، علیرغم اینکه سطح حقوق دانشگاهها در آن زمان پایینتر از امروز بود.
این تغییر و تبدیل به نحوه مدیریت مهد کودکهای آمریکا مربوط میشد. با قطع حمایت دولت، بیشتر مهد کودکهایی که در خارج از حوزه مسؤولیت مؤسسات خیریه قرار داشتند با دریافت شهریه از افراد، مورد حمایت مالی قرار گرفتند، در نتیجه فرصت استفاده از آموزش خردسالان، در درجه اول، در اختیار کودکان مرفّه قرار گرفت.
2- بیتوجهی به جنبههای بهداشتی آموزش پرستاری خردسالان
از آن جا که کودکان مهد کودکهای آمریکایی بطور کلی به مراقبت کمتری از کودکان مهد کودکهای انگلیسی نیاز داشتند برنامهها به نصف روز، که همان میزان ساعات کار مدارس بود، تقلیل یافت و از آن پس مهد کودکها هیچ مسؤولیتی در مورد مسائلی چون تغذیه، تندرستی و بهداشت نداشتند. نشانههای واقعی پرورش تنها در مراکز مراقبت روزانه و برنامههای آغاز مطلوب امروزی، که کارشان تهیه برنامه آموزش پرستاری برای کودکان بیبضاعت میباشد، دیده میشود.3- تبدیل اولویت «پرورش حواس» به اولویت آموزش با زیربنایی گستردهتر
همان چگونگیها که منجر به نهضت بهسازی کودکستانها شد، تغییراتی نیز در تأکید بر مسائل آموزشی مهد کودکها به وجود آورد. در کودکستانها به یادگیری عاطفی و اجتماعی بیش از یادگیری شناختی توجه میشد. از آنجایی که اخیراً نیز به امر فراگیری ذهنی در کودکان خردسال توجه خاصی مبذول شده است، بطور کلی استقبال مربیان مهد کودک از مهارتها و فنون کلی شناختی بیش از روشهای فراگیری خاص معمول در مهد کودکهای اولیه بوده است.پینوشتها:
1- Froebel
2- ادوارد سگن (Seguin)، پزشک آمریکایی، فرانسوی الاصل، او بین عقب ماندگی ذهنی و جنون تفاوت قائل شد. (م) (1880-1812).
3- Preparental Education
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول.