حکایت هایی از علامه طباطبایی (ره)

1. انقطاع از دنیا در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
شنبه، 15 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایت هایی از علامه طباطبایی (ره)
خاطرات و حکایتهایی ازعلامه طباطبایی(رحمت الله علیه) از زبان آشنایان 
حکایت هایی ازعلامه طباطبایی (ره)

1. انقطاع از دنیا

در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود.
در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
« من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.

2. در سوگ همسر

در روزهایی که علامه طباطبایی در سوگ همسرشان محزون و متأثر بود و اشک فراوانی از دیدگانش بر گونه ها جاری می ساخت، یکی از شاگردان سبب این همه آشفتگی و ناراحتی علامه را از این بابت جویا شده بود، علامه پاسخ داده بود:
« مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم، گریه من از صفا و کدبانوگری و محبت های خانم بود.
من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام. در نجف با سختی هایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟... من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »

3. نصیحت متواضعانه

یکی از یاران شهید مطهری می گوید:
در نظام طلبگی و حوزه، علامه نه تنها استاد علم بود، بلکه در متن آن استاد اخلاق و سازندگی هم بود؛ یعنی، استاد هم مربی بود و هم معلم؛ نشست و برخاست و تدریسشان خود تعلیم بود، اصلاً رویه تدریس استاد در سر درس سازندگی و اخلاق بود، مثلاً گاهی که به علامه طباطبایی عرض می کردیم: حاج آقا نصیحتی بفرمایید!
ایشان می فرمودند :
« حاج آقا خودش محتاج تر است! »
و با همین بیان همه ی مطلب را به ما می فهماندند.

4. ما همه بندگان خدائیم!

آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی اظهار می دارد:
« در هر مجلسی که در خدمت علامه طباطبایی می رسیدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشت و به اندازه ای سرشار از وجد و سرور و توحید بود که از شدت حقارت در خویش احساس شرمندگی می نمودم و معمولا هر دو هفته یک بار به قم شرفیاب می شدم و زمان زیارت و ملاقات ایشان برایم بسیار ارزنده بود.
... هر موقع که خدمتشان می رسیدم، بدون استثنا برای بوسه زدن بر دستان علامه طباطبایی خم می شدم ولی آن حکیم و فیلسوف متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان می نمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا می گردید که مرا منفعل می نمود.
یک روز عرض کردم ما برای برکت و فیض دست شما را می بوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟
سپس افزودم آقا آیا شما این روایت را که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در منابع شیعه آمده است: « من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً: هر کس مرا نکته ای آموزد، مرا بنده خویش ساخته است. »، به خاطر دارید؟
علامه طباطبایی فرمودند: « بلی روایت مشهوری است. »
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموخته اید و کراراً مرا بنده خود ساخته اید، آیا از ادب بنده این نمی باشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟!
آنگاه علامه طباطبایی با تبسم فرمودند:
« ما همه بندگان خدائیم. »

5. استماع قرآن توأم با گریه

استاد محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان طی خاطراتی گفته است:
« علامه طباطبایی قرآن را در خود پیاده کرده بود، وقتی در تفسیر قرآن به آیات رحمت و غضب و یا توبه برمی خوردیم، ایشان منقلب می شد و اشکش از دیدگانش جاری می گردید و در این حالت که به شدت منقلب به نظر می رسید می کوشید من متوجه حالتش نشوم.
در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم من تفسیر فارسی را می خواندم و ایشان عربی را نگاه می کردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بودیم، ایشان نتوانست به گریه بی صدا اکتفا کند و رسماً زد به گریه و سرش را پشت کرسی پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.»

6. صعود و پرواز شهید

پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند:
« چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است. »

7. ارتباط با ملکوت

یکی از شاگردان می گوید:
« روزی به عیادت علامه رفتم در حالی که حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهای اتاق را روشن نموده لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرور زایدالوصفی در اتاقها گردش می کنند و گویا انتظار آمدن کسی را داشتند.
یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند:
« آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند. »

8. تجلی شخصیت عرفانی در پایان عمر

یکی از نزدیکان علامه می گوید:
« اینکه گفته اند در اواخر عمر ایشان دچار فراموشی شده بود صحت ندارد، من که با ایشان مأنوس بودم چند بار تجربه کردم و دیدم که کاملاً حواسشان جمع است ولی در اواخر عمر شخصیت ایشان تحت الشعاع شخصیت عرفانی وی قرار گرفته بود و برای معلومات خود کوچکترین ارزشی قائل نبودند و به سئولات جواب نمی دادند ولی در مسائل عرفانی اظهار نظر می کردند.
یک وقت که ایشان در بیمارستان بستری بودند، خدمتشان رسیده و عرض کردم: آقا مطالبی بفرمایید:
فرمودند: « شما صحبت کنید. »
عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی به خاطر دارید؟
با خوشحالی فرمودند: بله و یکی از غزلهای حافظ را شروع به خواندن نمودند و سپس به من فرمودند:
« بقیه شعر را شما بخوان. »

9. چشمه های حکمت

علامه ـ رضوان الله علیه ـ می فرمودند:
« در اوایل تحصیلم، حدیثِ :« من اخلص لله اربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه : هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند. » را خواندم و تصمیم گرفتم بدان عمل کنم.
پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت. »

10. اثر ذکر « یا الله »

شخصی نقل کرد که گرفتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم.
روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق رساندم. مرحوم علامه فرمودند:
« هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن. »
به منزل رفتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا الله آقا طباطبائی باعث شفایم شده است.

11. رویای صادقه

همسر شهید مطهری نقل می کنند:
« حدود یک هفته به شهادت استاد مطهری، مرحوم علامه طباطبائی یک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند.
علامه فرموده بودند که « دیشب حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و از حضرت پرسیدم: حال آقا مطهری چطور است؟
ایشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهری از دوستان ماست. »
[ من هنگام گفت و گوی استاد مطهری و علامه، تنها شاهد بودم که] آقا مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف می کند. ما علامه را «حاج آقا» صدا می کردیم.
پس از مکالمه آن دو، من از آقا مطهری سؤال کردم: « حاج آقا چه می فرمودند؟ » پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند.
با این که شهید مطهری هنوز در قید حیات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سید الشهداء علیه السلام رسیده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت مرحوم مطهری بوده است. »

12. خون گریستن موجوداتِ عالم در رثای امام حسین(ع)

مرحوم حجت السلام وجدانی فخر می گوید:
« بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان « حاج شیخ ( قبرستان نو) » در قم رفته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشه ای از قبرستان هستند.
برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند:
« آقا وجدانی! می دانید امروز چه روزی است؟! » عرض کردم:
« بله؛ امروز عاشوراست. »
فرمودند: « می بینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند؟! »
متعجب شده و دانستم که ایشان خبر از حقایق هستی می دهند. در همین حال، ایشان خم شده و سنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافتند و میان آن را به من نشان دادند.
با چشمان خودم، در میان سنگ، خون دیدم! و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده آن بودم. وقتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفته اند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم! »

13. گوش شنوا نیست!

استاد فاطمی نیا می گفتند:
« یکی از شاگردان استاد طباطبائی می گفت:
با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود.
ناگاه شنیدم صدایی گفت: « علامه در قبرستان حاج شیخ است! »
هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفتم:
« به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن می شود. »
به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند:
« دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست! »

14. توسل به امام زادگان

یکی از آشنایان علامه نقل می کند:
« برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد! »

15. نگاه طبیبانه!

باز ایشان نقل می کنند که:
« اهل علمی دیوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه یک ربع ساعت به وی نگریست؛ در اثر داروی نگاه ایشان، بیمار عاقل و سالم شد. »

16. روح علامه

آقا سید حسین احمدی می گوید:
« یکی از شاگردان و مریدان آیت الله طباطبائی می گفت: در خانه علامه با ایشان به گفت و گو نشستیم.
وقتی بازگشتم و به منزل خود رسیدم، روح علامه ( البته در زمان حیات ایشان ) نزدم حاضر شده و فرمود:
« راضی نیستم گفت و شنودهای این جلسه را جایی بازگو کنی! »

17. ذکر الهی

علامه می فرمودند:
« روزی در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغ های روی درخت، یک پارچه
« الله ! الله! » می گویند! »
و نیز می فرمود:
« هنگامی که به «ذکر» مشغولم، مشاهده می کنم درخت های حیاط خانه هم با من ذکر می گویند. »

18. همه عالم، عالِم است !

استاد امجد از قول علامه طباطبائی نقل می کنند که:
« شبی در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابیدن می شدم که مکاشفه ای برایم رخ داد و دیدم دستم و همه اعضایم، می بینند و می شنوند و همان زمان دیدم که همه عالم، عالِم است. »
باز ایشان می گوید:
« هرگاه سوالی داشتم و خدمت علامه می رسیدم، قبل از این که پرسش را بیان کنم، جوابش را می فرمودند. »

19. خبر از آینده

مهندس عبدالباقی فرزند علامه نقل می کند:
« روزی مرحوم مادرم به من گفت: « پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شایسته ای است ـ به همسری پدرتان برگزینید. »
گفتم: « مادرجان! زندگی و عمر، دست خداست و کسی از آن خبر ندارد. شما چه می دانید [ کدامتان زودتر از دیگری از جهان خواهد رفت ؟!]»
مادرم گفت: « خودِ پدرت گفته که عمر من زودتر به پایان می رسد. » و همین طور هم شد!
هنگامی که مادرم در بستر بیماری بود، یک روز پدر ما به شدت نگران، غمگین و هیجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم می زد و یاد خدا می کرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برایم روشن شد که گفته پدرم درست بود و از پاره ای وقایع آینده خبر داشت. »

20. خوشا آنان که دائم در نمازند!

نجمه السادات ( دختر علامه ) نقل میکردند:
« زمانی در درکه ی تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادت اند. همان لحظه به حیاط رفتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم می زنند.
باز به اتاق رفته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادت اند! تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و مادر فرمود:
« دخترم! مگر نمی دانی این دست از انسانها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت می کشند، خداوند فرشته ای را به شکل آنان می آفریند تا به جای آنان عبادت کند؟! »

21. سبحان الله!

آیت الله جوادی می فرمودند:
« وقتی سوره «اسراء» از المیزان نوشته شد، مرحوم علامه جلسه ای داشتند که ما نیز شرکت می کردیم و احیاناً نکاتی که به نظر می رسید، به ایشان عرض می کردیم.
در یکی از کلمات آیات آخر سوره « اسراء» ایشان بحثی کرده بودند که این «ال» در کلمه چگونه است؟ برای جنس است یا استغراق یا عهد؟
اما وقتی مراجعه کردیم، دیدیم اصلاً «ال» در آیه وجود ندارد. به ایشان گفتیم که آقا! اصلاً «ال» در این آیه نیست!
فرمودند: « بله؛ تنها خداوند است که منزه از خطا و نسیان است. »

22. حفاظت الهی

حجت الاسلام ممدوحی نقل می کنند:
« مرحوم علامه طباطبائی جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل می شد. یک بار که در اواخر عمرشان قرار بود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه های تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلی که آن شب قرار بود بروند و تاریکی کوچه ها، یکی از اطرافیان عرض کرد:
احتمال دارد ـ خدای نکرده ـ با این وضع، به زمین بخورید. می شود جلسه این هفته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید.
علامه فرمودند:
« مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه می داریم و مگر نور خورشید باعث می شود زمین نخوریم؟! »
« قل من یکلؤکم بالیل و النهار من الرحمن؟! بگو: چه کسی شما را در شب و روز از [ هر آسیب] خدای رحمان حفظ می کند؟! سوره انبیاء آیه 42 »

23. داروی همه دردها خداست!

حجت الاسلام عبدالقائم شوشتری می گوید:
به مرحوم علامه طباطبائی عرض کردم:
« من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ... اما مشکلم حل نشد! »
ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند:
« داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست! »

24. راز خلقت انسان !

از قول آیت الله حسن زاده نقل شده :
« شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟
آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون را هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعبدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفتی نسبت به خدا نداریم، پس چه عبادتی؟! و ...»
صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که « حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟! »
ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: « گرچه یک نفر! »
تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد.
دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد. »
امیر بیان ، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند:
« فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفریده شده اند. »

25. نفس مطمئنه

آیت الله طباطبائی گاهی اوقات که صحبت می کردند از سالیان سختی که در حمله متفقین در تبریز بودند و هیچ آرامشی نداشتند، یاد می آوردند و می گفتند:
« سالیانی بر من گذشت که هیچ آرامشی نداشتم! »
اما ما می دانیم که ایشان بسیاری از رساله های عمیق فلسفی را در همان زمان ناآرامی آذربایجان نوشته اند و اگر چه ایشان از آرامش ظاهری محروم بود، با این وجود خوفی به دل راه نمی داد.
ایشان می فرمود:
« بنده هنگامی که می خواستم از نجف باز گردم، هرچه کتاب نوشته بودم، در رودخانه انداختم و تنها یکی از آن ها را ـ بدون توجه ـ برای خود نگه داشتم. »
و آن کتاب، رسائل سبع ایشان بود.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد
منبع: www.salehin.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما