ترجمه: دکتر علی محمد کاردان
اصول تربیت حواس- تخیل- شخصیت
کودک چه در خانه باشد و چه در مدرسه، تربیت او در این دوره دارای سه جنبهی اساسی است:
1- تربیت حواس؛
2- تربیت تخیلی؛
3- تربیت منشی یا شخصیت.
1- تربیت حواس :
نخستین اصل در تربیت حواس این است که مربی کار خود را بر مبنای به هم آمیختگی یا اختلاط ذهنی کودک قرار دهد. آموزش و پرورشی که پیوسته از ساده ترین محسوسات و حرکات آغاز میکند و سپس این امور را ترکیب نموده به مراحلی میرسد که رفته رفته پیچیده تر میشود، بر پایهی منطق قرار دارد نه براساس روان شناسی تکوینی. ایتار (1) و سگن (2) این شیوه را داشتند و اثری از روش ایشان نیز هنوز در روش خانم مونتسوری که پیرو ایشان است دیده میشود. در واقع، فکر کودک در این دوره از ساده به پیچیده و از تحلیل به ترکیب نمیرود. بلکه فکر وی از نامعین به معین و از کل به جزء (تحلیل) و از پراکندگی به وحدت انتقال مییابد. فعالیت اعصاب حسی- حرکتی از ادراکات کلی و سطحی که درست تحلیل نشده یا از اجزائی که از کل جدا شدهاند شروع میشود، نه از احساسهای جدا جدا. یکی از مزایای روش دکرولی (3) آشکارا این است که تمرینهائی را ابداع کرده است که براساس حالت کل بین (4) فکر کودکانه قرار دارد.
منظور این نیست که همه وقت باید تربیت احساس را با تربیت ادراک متفاوت پنداشت؛ فلور بیشتر این است که تعادلی میان این دو تربیت به وجود آید. در مزرعه، کودک روستائی بسیار زود میتواند درست ادراک یعنی محسوسات را درست تفسیر و تعبیر کند. این کودک آواز فلان پرنده یا برگهای فلان درخت و بعداً اثر پای فلان حیوان شکاری را بر روی برف تشخیص میدهد اما به زحمت رنگ نخهای پشمی را که مادرش با آن بافندگی میکند و یا میزان زبری کاغذ سمباته را تشخیص میدهد؛ در حالی که کودک شهری که به کودکستان میرود این کار میتواند بکند ولی به زحمت اشیاء را از خلال علامات و تعبیر آنها ادراک میکند. باری، کودک روستائی خوب ادراک میکند اما محسوسات خود را درست تجزیه و تحلیل نمیکند. خلاصه، رفتار کودک شهری برعکس کودك روستائی است یعنی ادراك کودك شهری درست است اما محسوسات خود را خوب تحلیل میکند. باید به کودک یاد داد درست ادراک و احساس کند و این حالت در وی عادت شود؛ اما برای این کار، باید از ادراکات کل امور و اشیاء واقعی آغاز کرد و رفته رفته به سوی تحلیل حسی رفت وگرنه تربیت ادراک به یک سلسله نمونههای شهودی و تربیت احساس، به تمرین لغاتی مبدل میگردد که مانند خود احساس مجرد و انتزاعی است. وقتی این احتیاط عمده به عمل آمد احتیاطهای دیگر خود به خود صورت میگیرد.
الف- تربیت همهی حواس
- باید همهی حواس، حتی حواسی مانند بویائی و چشائی را که معمولاً بی اهمیت شمرده میشوند به کار واداشت و از اینجا مزیت علم الاشیاء نسبت به تمرینهای حسی که به فعالیت حس معینی محدود میشود معلوم میگردد. زیاده روی در تربیت چشم چنان که امروز غالباً میکنند، دارای این خطر است که نابهنگام و پیش از موقع کودک را از واقعیت عینی دور میکند. زیرا درست است که چشم در زندگانی بشر مقام اول را دارد ( و هیچ کس منکر این حقیقیت نمیتواند باشد) اما در عین حال، یکی از دستگاههای گیرندهی ماست که وسیلهی عالی تجرید به شمار میرود. بینائی تنها فعالیت حسی است که وقتی ادامه پیدا کند، ناچار تماس مستقیم آدمی با اشیاء را از میان میبرد: وقتی کودک را در بررسی و تماشای اشیاء از دور، یعنی بدون دست زدن به آنها و حتی بوئیدن آنها، عادت و تمرین دهیم او را از یاری و نظارت فعالیتهای حواسی که از سایر حواس به عالم محسوسی نزدیک ترند محروم میسازیم. به همین دلیل نیز باید تمرینهای حسی و تمرینهای حرکتی را در فعالیتهای کودک به هم مربوط ساخت. گاهی به امید این که از حواسپرتی و ابهام بپرهیزند میکوشند بینائی یا شنوائی را با حداقل تمرین تلطیف کنند. غافل از این که با این کار شاگرد تماشاگر یا شنونده را به موجودی نیمه فعل پذیر تنزل میدهند و فقط میگذارند از راه راهنمائی و امر و نهی و اجازهی مربی، در زندگانی واقعی شرکت کند؛ در صورتی که کودک مایل است با تمام وسائل یا به بیان بهتر، با تمام مسامات خود با این زندگانی تماس مستقیم داشته باشد. امید آن است که برای این نوع تربیت، طفل را- چنان که فور (5) خاطرنشان ساخته است- در موقعیتهای واقعی قرار دهند و حتی المقدور از شرایط ساختگی در کلاس پرهیز کنند. در این صورت، تمرین حسی صورت تجربه حقیقی از زندگانی را پیدا خواهد کرد.
چند مثال برای روشن ساختن این شیوهی تربیتی کافی است.
ب - تربیت دستها
- تربیت دست که از دورهی شیرخوارگی آغاز میشود، باید مقام اول را حفظ کند. زیرا دست یا چنان که فوسیون (6) گفته است «این خدای پنج شخصیت»، هم وسیلهی آفرینش است هم وسیلهی دانش. وانگهی، حس لامسهی کودکان اطمینان بخش ترین حواس است. این حس بر اثر تماس با اشیاء و گرفتن آنها اطلاعات و همی حواس دیگر را اصلاح میکند. از این رو، نباید در تشویق کودک به دست زدن به چیزهائی که برای او خطری ندارد، بیم داشت. البته شاید این دست زدن سبب شود که چیزهائی بشکند و یا حتی باعث پیشآمدهای ناگواری گردد، اما در این حال دست کودک وظیفهی خود را انجام داده است. تربیت دست از راه تمرینهای اکتشافی (7) متعدد میسر است و این تمرینها تنها در صورتی یکنواخت میگردد که ما آنها را از رفتار طبیعی جدا کنیم.
کارهای دستی، دستها را در ماموریت دوم خود، یعنی آفرینندگی ورزیده میسازند. (8) البته گفتن این که کاردستی سبب ظهور مهارت میگردد، مبالغه است. در این دوره، یعنی دورهی دلربائی، در جزئیات حرکات و سکنات کودک نوعی عدم مهارت مشاهده میشود. کودک هنوز قادر نیست حرکات خود را با نتیجهای که میخواهد بگیرد منطبق سازد. گاهی بیش از اندازه نیرو صرف میکند به طوری که رنج کار او بیش از نتیجهی آن است. مثلاً به جای این که کلون در و دست خود را برای بستن در به کار برد با تمام بدن آن را به عقب میراند یا این که لنگههای در را به دو طرف پرتاب میکند. یعنی برای اعمال ناچیزی نیروهای خود را بسیج میکند. از اینجا در مییابیم که قدرت حرکتی طفل مانند قدرت حرکتی ما نیست یعنی نه مجازی است و نه اجزائی به هم متصل دارد. یعنی ساخت این قدرت نیز به صورت کلی و یک پارچه است. تمرین در عین این که سبب صرفه جوئی در کوشش و تلاش کودک میشود حرکات و سکناتش را ظریف میسازد. البته منظور من تنها تعلیم بافندگی دستی و رنگ آمیزی و چسب کاری و مانند آن نیست که به تربیت ذوقی کودک هم مدد میکند، بلکه منظورم همه حرکات و سکنات در زندگی روزانه است که مستلزم یادگیریهای طولانی است. مثلا در مورد لباس پوشیدن، کودک باید بتواند لباس خود را در بر کند و دکمهی آن را بیندازد و بند کفشها را ببندد و کارهائی مانند اینها. یاد گرفتن شست و شوی بدن خود، کار بس دقیقی است که بسیاری از پدران و مادران آموختن آن را به دورهی بعد موکول میکنند اما شاید در این دوره بتوان به کودک یاد داد دستهای خود را خوب بشوید و همین کار، کار سادهای نیست؛ چه بسیارند بزرگسالانی که همین کار را هنوز درست انجام نمیدهند. برای یاد دادن چنین امور به کودکان بزرگتر شاید بتوان از فیلم نیز استفاده کرد. (9)
باری، تربیت ابتدائی حرکات و سکنات، بیش از شیوهی معمول سزاوار بذل توجه است. نمیدانید چه بسیار کسان، حتی اشخاص محترمی هستند که نمیدانند یا درست نمیدانند چگونه باید بینی خود را تمیز یا دندانهای خود را مسواک کرد یا چگونه در را بست یا کفش خود را پاک کرد یا حمام گرفت زیرا در دورهی طفولیت کسی این کارها را به ایشان یاد نداده است.
خلاصه، اگر همین یک منظور یعنی یاد دادن امور ناخوشایند ولی لازم را در نظر بگیریم به لزوم تأسیس مدارس مادرانه در جائی که هنوز وجود ندارد پی میبریم.
کودک چپ دست
- مسألهی تربیت «کودک چپ دست» نیز یکی از مسائل دقیقی است که در ضمن تربیت دستها پیش میآید. معمولاً قبل از پایان سال اول، مشاهده میشود که کودک در دست زدن به اشیاء و گرفتن آنها و نیز غذا خوردن، دست راست خود را به کار میاندازد. اثر تربیت نیز به این پدیده مدد میکند. شکل ظروف ما نیز در به کار بردن دست راست مؤثر است. اما سؤالی که پیش میآید این است که وقتی کودک طبعاً دست چپ خود را به کار میبرد، آیا باید او را مجبور کرد دست راست خود را به کار برد یا نه؟
البته از دیرباز عقیدهی عموم بر این بوده است که باید کودک چپ دست را مجبور کرد دست راست خود را به کار برد. زیرا چپ دستی را نوعی نقص در خلقت میدانستند و سعی میکردند کودک را خواه ناخواه از این نقص مبری سازند. اما امروز معتقدند که این اجبار برای تعادل سلسلهی اعصاب و حساسیت کودک بی زبان نیست. تحقیق دربارهی کودکان و نوجوانان ناسازگاری که در مرکز روانی و تربیتی مورد معاینه قرار گرفتهاند نشان میدهد که غالباً علت ناسازگاری گذشته از «اختلالات تکلم و از شیر بازگرفتن» این است که خواستهاند که چپ دستی را بزور به راست دستی تبدیل کنند. البته کودکانی هستند که چون غالباً دست چپ خود را به کار میبرند، تصور میشود که چپ دست هستند و حال آن که به کار بردن دست چپ در آنان علامت این است که میتوانند از دو دست خود استفاده کنند (10) و این دسته از کودکان به ظاهر چپ دست از راه تقلید رفته رفته عادت میکنند به جای دست چپ، دست راست خود را به کار برند و زیانی از این بابت متوجه آنان نمیشود. اما در مورد چپ دستان واقعی وضع بدین منوال نیست. پس، در این موضوع باید بسیار محتاط بود و مخصوصاً به هیچ وجه کودک را مجبور نکرد؛ یعنی باید گذاشت کودک با دست چپ غذا بخورد و نقاشی کند و بنویسد و در ضمن با ملایمت سعی کرد که به کار بردن دست راست مورد علاقهی او واقع شود و این کار را مانند بازی تلقی کند و بداند که اگر این بازی را بکند پاداشی دریافت خواهد داشت. وانگهی، در کودکان راست دست نیز تخصص بیش از حد خشک تأسف انگیز است، زیرا تربیت دست چپ نیز تا حدودی در زندگانی آدم بالغ عادی، نتایج گرانبهائی دارد. گذشته از این، هرگاه بر اثر پیشآمدی شخصی از به کار انداختن دست راست محروم شد، تربیت حرکتی مجدد او از این راه آسان تر خواهد بود.
ج- تربیت بینائی
- فعالیت چشم پیش از فعالیت دست پدیدار میشود: کودک شیرخوار قبل از این که موجودی لمس کننده باشد نگرنده است. میان سالهای 3 و 7، فعالیت چشم شیوهی شناسائی عادی کودک میگردد و تربیت آن درخور مواظبتهای خاصی است. ممکن است گاهی منحصراً به تربیت چشم پرداخت، ولی باید از اصرار دربارهی آن اجتناب کرد. البته من اعتراف میکنم که همیشه مهارت کودکی که به روش مونتسوری بار آمده است و نیز موفقیت او در بازی 66 رنگ (یعنی 8 رنگ با 8 نوع از هر یک) را ستوده ام. اما در نظر من، پرورش به دست خود (11) که کودک به غریزه در تماس با مناظر جالب، انجام میدهد از تمرینهای مجزای تجربهی بصری بهتر است. همین که کودک در ترن یا در اتوبوس کنار مادر خود مینشیند، ناگهان رو به شیشه نشسته میگوید: «می خواهم ببینم!» یعنی با این کار، برنامهی خود را اعلام میکند و مادرش به خاطر اشخاص مجاور خود نگران میشود. اما مربی واقعی از ته دل از این حرکات کودک خوشحال خواهد شد زیرا نه تنها کودک از دیدن اشیاء و صحنههائی که با تعجب به آنها نگاه میکند لذت میبرد بلکه حرکت وسائط نقلیه تصاویری به وجود میآورد که او را مدهوش خود میسازد. احتیاج کودک بدیدن و لمس کردن به تمام معنی از حد بازی حسی تجاوز میکند و کار حافظه و داوری و تخیل را تحت الشعاع خود قرار میدهد و گاهی با تربیت عقلی اشتباه میشود. بزودی کودک ترجیح میدهد که از راه نقاشی و بطور کلی خط کشیدن افکار و احساسات خود را بیان کند و این وقتی است که فعالیت چشم دست را هدایت میکند و جنبهی عقلی به خود گرفته به مرحله تجسم تصویری و نموداری واقعیت محسوس میرسد. پیشرفت طفل در نقاشی با ترقیات فکر او تقریباً همراه است به حدی که با برخی از تستها مانند تست آدمک گودناف (12) میتوان پیشرفت روانی او را اندازه گرفت. در این دوره از طریق نقاشی و امور لازم دیگر فعالیت ابداعی کودک ظاهر میشود. پس باید این کار را تشویق کرد و اجازه داد در کمال آزادی توسعه یابد. این فعالیت ابداعی مسلماً جنبهی هنری دارد؛ به جرأت میتوان برخی از کارهای هنری کودک را شبیه به برخی از آثار هنری معاصر دانست. وانگهی، این فعالیت باعث نشاط فراوان کودک میگردد. علاوه براین، از راه نقاشی آزاد میتوان تا حدی به تمایلات عمیق کودک پی برد. میدانیم که وقتی بخواهند عواطف کودک را مجدداً تربیت کنند، نقاشی یکی از بهترین راه درمان در این سن به شمار میرود.
باری، در پایان این مرحله و پس از این که کودک علامات تصویری را با طرح یا نقشی آمیخت و یکی کرد میتوان از راه کلمات یا به اصطلاح با روش «کل آموزی» (13) او را با نوشتن و خواندن آشنا ساخت. این روش مسلماً با ساخت روانی کودک سازگار است. روش هجائی قدیم که به متصل ساختن حروفی که قبلاً یاد داده شده است میپردازد، بر پایه مکانیسمهای روانی دیگری قرار دارد. حسن روش کل آموزی این است که کودک پیش از هنگام یاد میگیرد و از این کار لذت میبرد در صورتی که با روش قدیم یادگیری دیرتر انجام میگیرد و مختصرتر و کوتاه تر ولی سخت تر است.
د- تربیت شنوائی
- اگرچه در سالهای اخیر برای بهبود تربیت گوش کوششهائی شده است لکن هنوز این تربیت حسی مورد توجه کافی قرار نگرفته است. این غفلت مایهی تاسف است زیرا همه به خوبی میدانیم تا چه حد کودک به صداها و صوتهائی که به گوش او میرسد یا خود ایجاد میکند علاقهی شدید دارد و ظرافت و دقت سمعی و میل او به وزن نغمهها (ملودی) تا چه حد است. کوچک شمردن شنوائی بی شک معلول این است که اشخاص بزرگسال (به استثنای موسیقیدانان) اطلاعات سمعی خود را به دست فراموشی میسپارند و اطلاعات بصری خود را به جای آن قرار میدهند. وانگهی ، بعضی از اشخاص بالغ قادر نیستند با رعایت امکانات کودکان به تربیت سامعهی آنان بپردازند. من شخصاً بارها در کلاسهائی که وسایل حسی جدیدی را به کار میبرند متوجه شده ام که جای وسائل سمعی در میان وسایل دیگر یا اصولاً خالی است یا این وسائل در قفسه زیر گرد و غبار پنهان مانده است و کسی آنها را به کار نمیبرد. اما باید اذعان کرد که براثر رواج روز افزون آواز و رقص و ارکستر کودکانه در مدارس مادرانه، ترقیات مهمی در این تربیت روى داده است. کودك بسیار زود، یعنی از دورهی شیرین زبانی به آوازهخوانی میپردازد. در دورهی کودکستان به شرط آن که در محیط مناسب قرار گیرد معمولاً پیوسته آواز میخواند و درست هم میخواند. کودك در این دوره نه تنها با شوق و ذوق نغمههائی را که میشنود تکرار میکند بلکه میتواند از برخی از آثار موسیقی لذت ببرد. همچنین قادر است اصواتی را پیش خود ابداع کند. در این جا از راه موسیقی و فعالیتهای ابداعی به بیان افکار و احساسات خود می پردازد. باید این تمایل را تشویق کرد و مانند نقاشی او را به تمرین آن واداشت (14). همچنین باید «درس سکوت» را که یکی از زیباترین اکتشافات روش مونتسوری است، بسیار به کار برد. این درس گذشته از ارزش حسی، حائز ارزش عاطفی نیز هست و در عصر ما که با صداهای گوشخراش دست بگریبانیم، سکوت به بهداشت روانی مدد میکند. رقص که فعالیت حرکتی و سمعی و بصری کودک را به هم پیوند میدهد یکی از کاملترین و بهترین شیوهی بیان شخصیت به شمار میرود. پسران و دختران حرکات موزون و رقصهای همراه با آواز و با لباسهای رنگارنگ را دوست میدارند و مخصوصاً از حلقه وار رقصیدن که یکی از ساده ترین رقصها و از ذخائر گرانبهای فرهنگ کودکانه است و به تعادل بدن و تربیت شنوائی نیز مدد میکند خوششان میآید. این گونه رقص مخصوصاً در این سن از موارد نادری است که احساس گروهی را تقویت میکند.
شنا که در واقع رقص در آب است یکی از تمرینهای بدنی است که از هر چیز برای کودکان مناسب تر است. شنا به نیروی عضلانی و بسیار دقیق بودن حرکات و سکنات نیازمند نیست و با حرکت کل آسا و موزون که خاصیت طبیعی دورهی کودکی است متناسب است. یادگرفتن شنا در این دوره از هر دورهی دیگر آسانتر است. رویهمرفته، شنا تنها ورزش مخصوص پیش از دورهی دبستان است و از این رو به نظر من استخر شنا مانند پیانو از لوازم کودکستان به شمار میرود.
2- تربیت تخیل:
تربیت تخیل که طبعاً با تربیت حسی و حرکتی همراه و در متعادل ساختن آن نیز بسیار مؤثر است، جنبهی دیگری از تربیت فکری این دوره به شمار میرود. البته برخی معتقدند که «دختر دیوانهی سرای وجود» (15) را به جای تشویق و تحریک باید زنجیر کرد اما به حقیقت فرعی شمردن این تربیت یا آن را نوعی ترمز پنداشتن خطای بزرگی است. شعور مبتنی بر خیال درست مانند هشیاری مبتنی بر ادراک حسی، یکی از فعالیت عمدهی ذهن است. حتی من مانند گیوم (16) میگویم که تخیل عالیترین قوهی آدمی است و بیش از هوش، انسان را کاملاً از حیوان متمایز میسازد. کودک شیرخوار در پایان سال نخستین عمر خود از مرحلهای میگذرد که یکی از روان شناسان بی آنکه حرمت انسانی را رعایت کند آن را مرحلهی «شمپانزه» نامیده است زیرا کودک در این سن قادر است مانند حیوانی با هوش مسائل کوچک ساده را حل کند. اما شمپانزه مانند طفل به مرحلهی تخیل نمیرسد و از این رو نیز هست که همیشه شمپانزه میماند.
الف- میل به داستانهای شگفت انگیز
کودک از داستانهای خارق العاده و عجیب خوشش میآید و شخصیتهای خیالی را ابداع میکند و امور واقعی را با خیال میآمیزد. در یک لحظه همه چیز را از عجایب میپندارد. گلهای سادهی باغچه ممکن است او را در عالم خلسه فرو برند و از خود بی خود کنند (17) من هیچ دلیلی نمیبینم که کودک را از این فعالیت محروم سازند و از امکانات این فعالیت استفاده نکنند. من معتقدم که در تربیت تکوینی هماهنگ، استفاده از قصهها و داستانها و افسانهها و خلاصه عجایب همانند بازیهای تربیتی حساب یا تمرینهای حسی، بسیار لازم است. ضمناً میدانیم که با اظهار این عقیده طرفداران متعصب نویسندگان و دانایان آموزش و پرورش را که بیشتر از خود اینان قشری هستند عاصی میکنم و روح روسو و نیز اذهان واقع پرست را که شیفتهی عقل محض در ظریف ترین دوره عمر انسانند برضد خود برمی انگیزم. اما دلم به حال کودکانی نیز میسوزد که بزرگتران خواستهاند آنان را به مدد عقل استدلالی از امور عجیب و شگفت آور جدا کنند.
علاوه براین، تربیت تخیل کودکانه متنوع تر از آن است که غالباً گمان میکنند. کسی که از استعمال قصهها و حتی استفاده از شاهکارهائی مانند شاهکارهای پرو (18) و گریم (19) و باری (20) برآشفته میشود و نمیتواند افسانهی بابانوئل را تحمل کند، شاید نمایش خیمه شب بازی یا نقاشیهای متحرک والت دستی (21) را نیز شدیداً محکوم کند زیرا اینها نیز به اندازه ی قصهها، کودکان را به دنیای امور خیالی سوق میدهند. وانگهی ، اگر قرار باشد که آنچه رنگ خیالی دارد محکوم شود باید بازیهای آزادانه مانند عروسک بازی را که در آنها خیالپردازی مقام مهمی دارد مطرود دانست. در هر حال من بیهودگی خیالپردازی را بر بیهودگی فلسفهی تربیتی قشری ترجیح میدهم.
ب- زودباوری کودک
- البته باید این نکته را نیز گفت که شیفته شدن در برابر عجایب نیز در نزد کودک حدودی دارد. درست است که کودک بسیار زودباور است اما زودباوری کودک حدی دارد. کسی که تصور میکند طفل فریب داستانهای ما را میخورد خود را گول میزند. هرچه بیشتر به اطفالی که بازی میکنند نگاه میکنم بیشتر مایلم فکر کنم که داستان پردازی کودکان لااقل به صور متداول آنها مانند سایر کارهای آنان صورت بازی دارد. دختر بچه با عروسک خود طوری بازی میکند که گوئی عروسک موجود زندهای است؛ اما اگر از نزدیک به حرکات و سکنات و گفتههای او دقیق شوید خواهید دید که گاهی عروسک را موجود زنده میداند و گاهی مانند شیء و موجود بیجان با آن رفتار میکند.
پس جا دارد که در این دوره برای تربیت تخیل مقام مهمی قائل شویم. درست است که کودک بسیار ابداع میکند و داستان میسازد اما این ابداع در طبیعت او چندان مؤثر نیست یعنی در خودسازی او چندان مهم نیست. در اینجا نیز باید راهنمای ما در عمل، طبیعت هر کودک باشد یعنی باید طبایع دمدمی و پراکندهاندیش را در خیالپردازی تشویق کرد ولی کسانی را که در بیداری خواب میبینند با قصههای عاقلانه تر آشنا ساخت. باری، این امر مسألهی انتخاب و اندازه است که بدون آن تربیت ممکن نیست.
رویهمرفته، در این مورد نیز رعایت احتیاط ضروری است. دنیای عجایب نیز دارای معایبی است. از جمله دنیای لولو خرخره و اشباح است که در کودکان عصبی تولید وحشت و دلهره میکند (22) خوشبختانه این گونه قصههای مخوف تا حدی از فهرست قصههائی که در خانوادهها گفته میشود، حذف شده است.
مسألهی اختلال تخیل در کودکان که به بیماری افسانه پرستی منجر میشود از آنچه گفته شد دقیق تر و مهمتر است. وقتی کودکی اتفاقاً یک بار داستان ساختگی را حقیقی میپندارد ممکن است این امر حد نهائی داستان سازی طبیعی باشد. ولی باید در این مورد سعی کنیم صحت گفتههای کودک را زود مورد تحقیق قرار دهیم تا متوجه شود که ما سخن او را باور نمیکنیم و خلاصه بداند که نظارتی در کار است. معمولاً طفل وقتی چنین دید پس از یکی دو بار از تکرار گفته خود منصرف میشود. اما هرگاه در قصه پردازی مبالغه کند و با لجاجت بخواهد که دیگران سخن او را باور کنند و نتواند با واقعیت تماسی مجدد برقرار کند، این انحراف به صورت خطرناکی در میآید. گاهی نیز این انحراف نتیجهی مشکلات عاطفی خانوادگی است. در این صورت معالجهی آن با پزشک است اما تردید میان امر واقعی و خیالی تا اندازهای بین 3 و 7 سالگی در همهی کودکان دیده میشود.
به همین دلیل باید در برابر «دروغهای» کوچک محتاط بود و هرگز کودک را «دروغگو» نشمرد. تا حدود پنچ سالگی دروغ حقیقی یعنی دروغگوئی آگاهانه و مغرضانه که مستلزم حسابگری است، نادر است. اغلب اوقات دروغ در این دوره از دروغهای دروغین است که معلول میل به بازی یا میل به شگفت آوردن دیگران و خودستائی کودکانه است. بنابراین، مربی معتقد به تربیت تکوینی باید با لبخند این دروغها را ببخشاید.
رویهمرفته، دروغ کودک، بیشتر از مقولهی روان شناسی است تا اخلاق.
3- تربیت شخصیت:
تربیت منش تابع بحران شخصیت است که در سراسر کودکی دوم توسعه مییابد. اما باید در این تربیت به شدت و طغیان حیات انفعالی و بازی دائم طغیانهای غریزی نیز توجه داشت.
فردیت که در این مرحله به تظاهر میپردازد نیروی زندهای است که ممکن است پایهی استوار عمل تربیتی قرار گیرد.
البته بر اثر تکلم یعنی «اثر اجتماعی» که به قول پیاژه «در ذهن فرد نقش میبندد» و نیز در سایهی تماسهای مختلفی که کودک با اشخاص پیرامون خود حاصل میکند (مخصوصا اگر به کودکستان یا مدرسه مادرانه برود) اجتماعی شدن طفل به ترقیات دائم نائل میگردد. اما هنوز زندگانی گروهی واقعی وجود ندارد که بتواند مانند دورهی بعد در منش اثر کند. بنابراین، هر فرد به مواظبتهای جداگانهای احتیاج دارد و باید او را یاری کرد تا شخصیت خود را تقویت کند و پرورش دهد.
الف- اصل اعتدال
- مخالفت همیشگی و منظم با تشخص طلبی کودک رفتار مطلوب و مقبولی نیست. در مبارزهی میان دو تن نابرابر، لامحاله آن که ضعیف تر است یعنی کودک مغلوب میگردد! اما این شکست به قیمت عواقب وخیم و خطرناکی تمام میشود. متأسفانه این مورد، استثنائی هم نیست و ما بزرگسالان در معاشرت با همگنان خود وقتی با مقاومت مواجه میشویم طبعاً برای به کرسی نشاندن فکر و ارادهی خود قد علم میکنیم و سرسختی نشان میدهیم تا چه رسد به این که کودکی بخواهد در برابر ما شدیداً مقاومت کند و انگیزههای او نیز بر ما کمابیش نامعلوم باشد. پیداست که در این وضع ما هم مقاومت خواهیم کرد. اما خواهید گفت که محبت و مخصوصاً مهر مادری این کشمکشها را تخفیف میدهد. البته؛ لکن تصور این که مهر ما را از هر گونهاشتباه برکنار میدارد خود خطاست. زیرا مهر ممکن است گاهی به صورت عطوفت و زمانی پرخاشگری و گاهی اغماض کاری یا سلطه جوئی و گاهی روشن بینانه یا کورکورانه باشد.
دشواری مخصوصاً در این است که کودکی مانند نوجوان برای این که شکل بگیرد غالباً نیازمند آن است که در برابر طغیان استیلاجوی خود احساس مقاومت کند. پس باید میان نرمی که سبب تیز شدن هوسهای او میشود و درشتی و قدرت نمائی که جهش رشد او را متوقف یا منحرف میکند، اندازه و اعتدال را رعایت کرد (23) و این کار مستلزم صبر بسیار و خلق و خوی پایدار و یکنواخت و لطفاً آمیخته به زرنگی و زیرکی است و با این صفات است که میتوان با حرکات متلون و متغیر اخلاق کودک سازگار شد.
ب- توجه به نقشها
نقشهائی که کودک به عهده میگیرد باید مورد توجه ما باشد زیرا این نقشها در ظهور و بیداری شخصیت سهم مهمی دارد. بازیها و مخصوصاً بازیهای اجتماعی برای کودک فرصتی است تا به صورت شخصیهای نمایشی (24) در آید و از خلال این شخصهای نمایشی است که کودک شخصیت خود را بروز میدهد. اما این جنبه نه هوایداست و نه مهمترین عنصر شخصیت؛ آنچه مهمتر است شخصی است که کودک به عنوان سرمشق انتخاب میکند و شیوههای رفتار و احساساتی است که به او نسبت میدهد و اوضاعی که به عقیدهی او این شخص با آنها سروکار دارد. این امور تغییر حساسیت و مشکلات خود کودک و تصوری را که وی از خود دارد بر ما هویدا میسازد. این نقشها عمیقاً به مکانیسمهای ابتدائی «همانند شدن»(25) انفعالی مربوطند. کودک خود را با یکی از اعضاء خانواده، مثلاً پدر که تصویرش ظاهراً دارای وجههی خاص و پایداری است همرنگ میشود. جوش و خروش شخصیت شکوفان کودک نیز گاهی سودمندانه به صورت نقشها ظاهر میشود. مربی دقیق میتواند از راه آنها به تمایلات و وضع خلقی شاگرد خود پی ببرد و وقتی میبیند که این تمایلات دال بر حالت نگرانی و خصومت و بیکسی یا عوارض دیگر است و ممکن است سبب اختلال رفتار کودک گردد، باید سعی کند مسیر آن تمایلات را تغییر دهد.
ج- ابراز لطف و نوازش
- احتیاط مهم دیگری که باید به عمل آید ارضای نیازهای روزافزون حساسیت کودک است. کودک به لطف و نوازش نیازمند است. لازم است گاهگاه کسی پیش از آن که به خواب رود سر فراروی او آورد. یا وقتی کودک یتیم است باید کسی باشد که وی بتواند او را «مادر» خطاب کند، یا وقتی دچار غصههای بیهوده و خرد کنندهای است که او را به سیه روزی میاندازد کسی در آغوشش گیرد و او را تسلی دهد. عواطف و محبتهای کودك در این دوره صورت انحصاری و شدید دارد. در این مورد نیز مهارت بسیار لازم است تا از ماجراهای پنهانی جلوگیری شود. وقتی در خانه کودکان بسیارند و پدر و مادر نادان یکی از آنان را ظاهراً بر دیگری ترجیح میدهند این کار سبب حسادتهای شدید و در عین حال ایجاد حس تنهائی و بیکسی در کودکان دیگر میشود. عشق کودک به پدر و مادر خود از خلال اعتمادی که به آنان دارد و تعریف و تحسین از آنان ظاهر میشود. باید پدر و مادر شایستهی این اعتماد و تحسین باشند. کودکی که از محیط خانوادگی گریزان است برای این که حس میکند در آنجا کسی او را دوست نمیدارد یا به علت این که مناظر زننده و نفرت انگیزی در آنجا میبیند ممکن است در بزرگی دچار اختلالات خلقی گردد. چنین کودکی از هم اکنون در معرض خطر اخلاقی است. هرگاه برعکس، کودك در خانه و مدرسه گرمی و محبت و سرمشقهای خوبی ببیند که مورد احتیاج اوست، در آینده تربیت اخلاقی او آسانتر خواهد بود.
اما آیا در این دوره میتوان از اخلاق بحث کرد؟ و اگر اخلاق وجود دارد چه نوع اخلاقی است؟ کودك در این دوره فقط از روى شیوهی عکس العمل اشخاص پیرامون خود به خوبی و بدی اعمال خود حکم میکند. یا این که طغیان فردیتی که در او دیده میشود هنوز به مرحله وجدان اخلاقی نرسیده است. وی کارهائی میکند و این کارها از زندگانی او جدا نیست، اما دربارهی کارهای خود داوری نمیکند. خلاصه، محیط اجتماعی است که در این دوره، عامل اخلاقی کننده به شمار میرود. فرمانبرداری نخستین فضیلت شمرده میشود. هرگاه کودک نافرمانی کند دیگران او را «شرور» میشمارند. اما این فرمانبرداری به رعایت نظم در اعمال بدنی مانند نظافت چنان که در مرحلهی قبل مشاهده شد محدود نمیشود. این فرمانبرداری مبتنی بر اطاعت از اوامر و نواهی و نیز احترام و برخی از یعنی عادات خوب است.
شبکهی عادات خوب بیش از پیش فشرده میشود و رفته رفته فعالیت خود به خودی کودک را در بر میگیرد و به رفتار او شکل میدهد یا رفتار او را به قالبی در میآورد. وانگهی، این عادت صورت فشرده و تقریباً اجتماعی شده اخلاقی است که از خلال فرمانها و سفارشها و اخطارهای روزانهی ما حاصل میشود. به نظر من ایجاد این عادات در این مرحله ضروری مینماید و در عین حال گام مهمی به سوی اخلاقیت به شمار میرود.
د- ایجاد عادات اخلاقی
- من اقرار میکنم که با عقیدهی کسانی که از عواقب عادات بیم دارند، تا جائی که آنها را در راه حیات اخلاقی مانع میبیند، موافق نیستم. این وظیفهی ماست که در آینده نیروی جدیدی در برابر عادات قرار دهیم تا کودک بتواند آنها را تحت سلطهی خود در آورد و رفتار را بنابر ضوابط دیگر منظم کند و به اخلاق اختیاری واصل گردد. البته نخستین چین خوردگیها آثار عمیقی در ذهن باقی میگذارد. لکن اگر این عادات خوب باشد، معلوم نیست چرا باید از خطر آنها ترسید و اعلام خطر کرد؟ و این که میگویند هرگاه ما اراده کنیم، کودک به هیچ چیز عادت نخواهد کرد چهاشتباه بزرگی است ! زیرا تشکیل عادات جریانی است که در هر نوع رفتار انسانی اثر آن دیده میشود. اشتباه بزرگ دیگر این است که خیال میکنند تشکیل عادات بشری و عادات اخلاقی هم مانند عادات دیگر نتیجهی تکرار فعل پذیر است، در صورتی که تحصیل عادات مستلزم شرکت فعالانهی فرد است و وظیفهی ماست که سعی کنیم کسب عادات حتی الامکان به صورت تشکیل شیوهی ماشینی در نیاید.
این که عمل عادات مطلوب پیوسته خاصیت نرمی و هشیاری عمل انسانی را حفظ کند نیز بسته به اقدام ماست.
دشواری بزرگ کار مربی این است که با مجموعهی عادات اخلاقی، میان جنبهی طبیعی و هوسبازانه و طغیانهای غریزی کودک تعادلی ایجاد کند. ممکن است بپرسید آیا میتوان کاملاً به این مقصود نائل شد؟ البته مطمئن نمیتوان بود. یک انگیزهی فردی نیرومند در میان هست که نظم اجتماعی رفتار کودک را آسان میسازد و آن دلبستگی کودک به مربی خویش است. بدون به صدا در آوردن دهان خود آش خوردن، روز بخیر یا متشکرم گفتن، در آپارتمان فریاد نزدن، مرتب کردن اسباب بازیها موقعی که بازی تمام شده، همهی این کارها و هزاران کار دیگر «برای خشنود ساختن مادر یا کس دیگری که مورد محبت کودک است، ممکن و اغلب آسان است. همچنین میتوان با توسل به قلب پاک و «نیکدلی» کودک و بشرط آن که زیاده از حد از او توقع نداشته باشیم او را به کار بیغرضانه واداشت. اما آیا این کار ما، کار مطلوب و مرغوبی است؟ آیا خطر این نیست که ما از حساسیت طفل سوء استفاده کنیم و از طریق نوعی تهدید عاطفی، او را در وضع دشوار و گاهی بن بست قرار دهیم؟ این ایراد، ایراد بزرگ و مهمی است. به عقیدهی من باید از حساسیت طفل بدون آن که بفهمد یعنی با رارداری و در نهان استفاده کرد.
باید متوجه بود که اخلاق مبتنی بر عادات ولو این که بر اثر محبت تلطیف شده باشد صورت بسیار ابتدائی از اخلاق اجتماعی است. این اخلاق را اخلاق پیروی از دیگران و اخلاق غیر اختیاری و خلاصه «رفتار ماقبل اخلاق» میتوان نامید. با این همه، ظاهراً تنها اخلاق ممکن و بنابراین تنها اخلاق مطلوب در این دوره است و با وجود تمام نقائص نباید آن را مورد سرزنش قرار داد زیرا بر اثر آن کودک میتواند با ظرافت و ادب در برابر فضیلت نخستین سر فرود آورد. علاوه بر این، اگر از نزدیک به امور بنگریم خواهیم دید که در کنار این اخلاق ساخته از عادات، در ھمین دورہ علائمی چند از حیات اخلاقی دیگری که در نردبان تحول در پلهی بالاتری قرار گرفته و مثلاً متوجه امور ذوقی و زیبائی است، وجود دارد و این علائم نشانهای است که ما را به آینده امیدوار میسازد.
***
ظاهراً تمام این اعمال تربیتی چندان حائز اهمیت نیست. در اغلب زمینهها، زندگانی کودک هنوز چندان از قلمرو طغیان درونی و غریزه متمایز نیست. با این همه، این مرحله نسبت به مرحلهی قبل ترقی مهمی به شمار میرود. در این دوره، شخصیت انسانی ترمیم میشود و به هویدا ساختن و بیان خود نائل میگردد. طفل شنگول این دوره، میتواند گمان کند و ما را نیز به این گمان اندازد که مانند جانور جوانی در گیاهان بلند چمنها جست وخیز میکند. اما اندکی گوش فرا دهید: آنچه میشنوید صدای پاهای سم دار و خنده بی طنین اوژیپان (26) نیست. این نوای با نشاط روحی است که با دنیا آشنا میشود.
پینوشتها:
1- Itard.
2- Séguin.
3- Decroly.
4- Global.
5- Faure.
6- Faucillon.
7- منظور دست زدن به اشیاء برای کشف زبری و نرمی یا پستی و بلندی و . . . آنهاست. مترجم
8- به همین جهت ، یک دوره بازی Colin-maillard شاید از یک جلسه لمس کردن اشکال هندسی سودمندتر باشد.
9- خانم Herbinière – Lebert در فیلم خود به نام LeSMains blanches یا «دستهای سیمین» سعی کرده است طرز دست شستن را نشان دهد.
10- Ambidextrie.
11- Auto - éducation.
12- Goodenough.
13- Méthode globale.
14- اما در فرانسه تا کنون به این موضوع توجه کافی نشده است.
15- La folle dulogis که مراد از آن قوه خیال در آدمی است . مترجم
16- Guillaume.
17- این حالت را Elisabeth Goudge در «کشتی در طوفان» به خوبی وصف کرده است .
18- Perrault.
19- Grimm.
20- Barrie.
21- Walt Disney.
22- مثلاً در قسمتی از فیلم «سفید مثل برف» یعنی Blanche - neige مخصوصاً در قسمت تعقیب زن جادوگر همین عیب وجود دارد.
23- یعنی باید دستور سعدی را به کار بست که فرموده است :
درشتی نگیرد خردمند پیش *** نه نرمی که ضایع کنید قدر خویش
درشتی و نرمی به هم در به است *** چو رگزن که جراح و مرهم نه است
- مترجم.
24- Personnage.
25- Identification.
26- Oegipan.
دبس، موریس؛ (1388)، مراحل تربیت، مترجم: علیمحمد کاردان، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم.
/ج