ادبیات چگونه در برابر نومیدی مقاومت می‌کند؟

سقف بالای سرم وحفره‌ی سیاه‌درونم

جوهر نومیدی در ادبیات چیست و ادبیات چگونه می‌تواند در برابر نومیدی مقاومت کند؟ در این مقاله با بیان شرایط فروبستگی ادبیات و گرفتاری آن در «نیوسپیک» که با استاندارد‌سازی منجر به اخته‌سازی اپیدمیک ادبیات می‌شود،
چهارشنبه، 28 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سقف بالای سرم وحفره‌ی سیاه‌درونم
 سقف بالای سرم وحفره‌ی سیاه‌درونم

 

نویسنده: روزبه صدرآرا




 

 ادبیات چگونه در برابر نومیدی مقاومت می‌کند؟

جوهر نومیدی در ادبیات چیست و ادبیات چگونه می‌تواند در برابر نومیدی مقاومت کند؟(1) در این مقاله با بیان شرایط فروبستگی ادبیات و گرفتاری آن در «نیوسپیک» که با استاندارد‌سازی منجر به اخته‌سازی اپیدمیک ادبیات می‌شود، راه برون رفت از فروبستگی و مقاومت در برابر نومیدی، توجه به خلق فاکت ادبی به مثابه کنشی رادیکال بیان شده است. هنرمند تنها با نوشتن علیه سرپوشی گذاشتن بر رخدادها است که می‌تواند امیدوار بماند.

پرولوگ:

اورسن ولز در پاره ی پایانی فیلمنامه «محاکمه » برخلاف نسخه‌ی اصلی رمان کافکا، «یوزف کا» را چون طغیانگری تشخص می‌بخشد که به سمت محاکمه کنندگانش یک بسته دینامیت پرتاب می‌کند در حالی که در اصل رمان، کا به مجازات مرگ تن می‌دهد. اینجا مسئله بر سر شرایط مقاومت است که در خلال روایت و نوشتار شکل می‌گیرد و این امر بسیار مهم است که کافکا به ما می‌آموزد که چگونه می‌توان با نوشتن، طریق مقاومت را پی گرفت. به همین سیاق بکت را داریم که فرسودگی و از پاافتادگی را شرط پیش رفتن در حیات و نوشتار می‌داند. این سنخی از مقاومت است که در ادبیات می‌توان سراغ گرفت؛ به نحوی که نویسندگانی چون کافکا از نوعی موسیقی مینور سخن می‌گویند. متون کافکا یک موسیقی مینور است از نوعی متفاوت که همیشه اصواتی از قلمرو گریخته پدید می‌آورند، زبانی که چار نعل می‌تازد. کافکا پیشاپیش دینامیتش را پرتاب کرده است: «بی‌شک کسی به یوزف کا تهمت زده بود، زیرا بی‌آنکه از او خطایی سرزده باشد، یک روز صبح بازداشت شد». اگر به بیان دلوزی تأسی بجوییم «محاکمه» یک ماشین عزب نوشتار در برابر قیادت نومیدی است و گونه‌ای بسط بوطیقای حیات‌گرا در برابر فاشیسم موجود درسرهای ما؛ به راستی محاکمه‌کنندگان کا چقدر به ما نزدیک و قرینند؟ من «محاکمه» را به سیاق یک رساله‌ی اخلاق (مثل مدرن‌‌های متقدم) خوانده‌ام به نحوی که بتوانم آن را در جهت صورتبندی رتوریک اخلاق ضد- سلطه (شورها و مینورها) پیش ببرم. خوانش من، استراتژی چیدمان assemblage را دنبال می‌کند: کوشیده‌ام شرایط مقاومت در برابر نومیدی را با نیروها و کنش‌‌های ادبیات از یک سو و شمایل‌‌های راستین آن از سوی دیگر تئوریزه یا بازگو کنم. برش‌‌های ولز از «محاکمه» نشان از یک پراگماتیسم مبارزه‌جوی مشخصاً آمریکایی دارد که به مذاق کافکا دوستان اروپایی حقیقتاً خوش نیامده است؛ من این پراگماتیسم را با صراحت سیاسی عجین کرده‌ام حتی اگر اندکی خطابی و مستقیم باشد. در ادامه من با کمال میل، کافکا را در کنار سه شمایل سلا و سلین و مالاپارته می‌گذارم (چنانکه گذاشته‌ام) تا بتوانم در این مقاله تمرین کافکا‌ خوانی‌ام را به خواننده‌ی فرضی پس بدهم ولو متهم شوم از متن کافکا خیلی دورشده و حتی دور برداشته‌ام. این مقاله درباره‌ی «محاکمه»ی کافکا و حتی کافکا نیست بلکه منتج از آن است.

ادبیات چگونه در برابر نومیدی مقاومت می‌کند و حتی مقاومتش در هم می‌شکند؟

این مسئله به شرایط رهایی بیان و فروبست آن ارجاع دارد. نومیدی‌ای که گریبان ادبیات را می‌گیرد در شرایطی مسلط می‌شود که بیان ادبی در فروبست لاشه‌ی خوشگوار چیزی تحت نام newspeak گرفتار می‌شود. اما پیش‌تر باید یک نکته‌ی ایجابی را بیان کنم؛ بیان ادبی در هر تراز و ژانری از توده‌ای به نام مردم جدا نیست؛ پیش‌تر لازم است نقبی بزنم به گفتاری از کورنلیوس کاستوریادیس فقید- فیلسوف معاصر یونانی- ذیل نام «میراث و انقلاب» (ترجمه‌ی امید مهرگان، گام نو، 1389) که بحث نافذی را در بابت همین توده‌ای به نام مردم گشوده است. کاستوریادیس در گفتار انگیزاننده‌اش این مفروض را به میان می‌کشد که «کسی که می‌خواهد مردمی را برنهاد، باید اخلاقیات و رسوم مردم را تغییر دهد. ولی چه کسی، در واقعیت تاریخی بالفعل، رسوم مردمان را تغییر می‌دهد؟ پاسخ واضح است: خود مردم». و علاوه می‌کنم که غرضی از اخلاقیات و رسوم، شیوه‌‌های احساسی، تفکر، عمل، و بودن است. این فراز از کاستوریادیس را به این دلیل آوردم که مشخص کنم از چیزی به نام مردم حرف نمی‌زنیم بلکه از هستی زنده‌ای چون توده‌ی مردم حرف می‌زنیم، به زبانی دیگر این مردم واقعی اما ناموجودند؛ مفقودند. آنها به ساحت امر نهفته تعلق دارند، اینجاست که کنش رادیکال ادبیات با شمایل‌‌ها (یا هیولاها)یش به راستی قد بر می‌کشد.

حال به مقاومت ادبیات در برابر شرایط فروبستگی‌اش یعنی نومیدی می‌پردازیم.

نویسنده‌ی رادیکال در واقع بر ضد آنچه می‌جنگد که ژان فرانسوا لیوتار آن را «نیوسپیک» می‌نامد؛ لیوتار در جستار «شرحی بر مقاومت» (در رساله‌ی «تعریف پست مدرن») تبیین بدیل و بدیعی از توتالیتاریسم خاصه در ارتباط با رمان 1984 به قلم جرج اورول به دست می‌دهد که می‌توان چکیده‌ی درون مایه‌ی آن را، شبیخون موحش «نیوسپیک» به عنوان ارگانیسم بلاغی توتالیتاریسم (زبان برادر ارشد) به گستره‌ی ضد‌اتوریته و توده‌گیر ادبیات دانست؛ چنانکه داستایفسکی خود را به راستی پرولتاریای ادبی می‌نامید؛ مردی که به تعبیر ‌هانس کونگ منتقد، در برابر تهدیدهای متروپولیس از انسانیت دفاع می‌کند و رمان‌هایی اجتماعی در باب طبقات فرودست می‌نویسد. لیوتار وظیفه‌ی نویسندگان و هنرمندان را چنین می‌داند که «علیه سرپوش گذاشتن بر رخدادها، بر ضد قرار دادن آنها در زمره‌ی امور بچگانه، بجنگند تا از نوآوری پاس‌داری کنند. این جنگی است که نوشتار علیه "نیوسپیک" بوروکراتیک به راه می‌اندازد. کار"نیوسپیک" این است که شگفتی این نکته را که (چیزی) در حال اتفاق افتادن است کم رنگ کند». اگر «نیوسپیک» در کار استاندارد‌سازی و اخته‌سازی همه‌گیر یا اپیدمیک ادبیات و نوشتار است؛ درست برخلاف، کنش رادیکال ادبیات در کار خلق فاکت‌‌های ادبی است.

اکنون به شرایط برون رفت (راه دررو؟) از نومیدی نقاب می‌زنیم با یک پرسش: چرا فاکت ادبی؟ فاکت ادبی صرفاً دست چین وگل چین کردن رویه‌ها و گذرهای تاریخ ادبیات نیست بلکه به عبارتی برکشیدن بیان ادبی اخلاقیات و رسوم توده‌ی مردمی است که زیر دلق سربی توتالیتاریسم‌‌ها، الیگارشی‌‌ها و دیکتاتوری‌‌ها تباه گشته‌اند ولو با تمام خشونت‌ها وگزندگی‌‌ها و بد زبانی‌هایشان. و این به عبارتی وظیفه‌ی امید ادبیات است. این وظیفه، چنانکه گفته شد، خلق فاکت‌‌های ادبی است. دسترسی پذیرترین اشاره‌ی من به پاره‌ی از مقدمه‌ای است به قلم تیموتی کاریگان- مترجم انگلیسی- که بر پیشانی رمان «خانواده‌ی پاسکوال دوآرته» نوشته‌ی کامیلو خوسه سلا با ترجمه‌ی فرهاد غبرایی نقش بسته که به رغم کوتاهی‌اش نطفه‌ی جامعیت کنش رادیکال ادبیات (یا همان فاکت ادبی) را به دقت و صراحت پیش چشم خواننده آورده است. عین پاراگراف را می‌آورم: «سلین، مالاپارته وسلا، سه نویسنده‌ی خشم آگین از خشونتند که از آنها به بدی یاد شده و حتی در زمینه‌ی فضایل انسانی بد زبان شناخته شده‌اند،، اما سلین همواره پزشک فقرا بود، مالاپارته خود را با تهیدست‌ترین و تیره روزترین مردم ناپل یکی می‌دانست، و سلا محضردار دهاتی‌های کاستیل و آدمکشان اکسترمادورا بود. هیچ یک از این نویسندگان ستیزه‌جو، خود را با سنت آزادی- برابری- برادری بیان نکرده و هیچ یک از آنان خود را با «توده ‌های پست» نویسندگان انتزاعی‌نویس «اجتماعی» درگیر نکرده‌اند؛ هیچ کدامشان مساوات طلب و جمع‌گرا (کلکتیویست) نبوده‌اند و هیچ یک از ایشان نمی‌توانست درباره‌ی کارمندان یا حومه‌نشینان، کلام ملایمی بنویسد. هر سه‌ی آنها نویسندگان غیرمعمول و رزمنده‌اند. نمی‌توان آنها را با ضد انقلاب یکی دانست.» به تأسی از کاستوریادیس فقید می‌توانم بگویم که نقش رادیکال ادبیات از یک «قانون اساسی سیاسی تنگ‌نظرانه» که در دست‌چین و گلچین کردن رویه‌‌ها و گذرها جریان دارد تبعیت نمی‌کند چنانکه آن سه نویسنده خود را با سنت آزادی- برابری- برادری بیان نکرده‌اند و به همین جهت این سنخ از تفسیر به شدت و به صراحت ضد جریان Subversive است.

پروبلماتیک امید:

اگر بخواهیم به سیاق فرهنگنامه ‌ها عبارت کاستوریادیسی «قانون اس‌اسی سیاسی تنگ‌نظرانه» را تبیین کنیم، می‌توان این مفروض را پیش کشید که: مردم باید بازتاب (یا ترجمه، یا هرچه‌ی) یک نظم مافوق انسانی باشند که میانجی‌اش نوعی وجود «استثنایی» است، نظمی حفاظت شده در برابر اقدامات بشری برای دگرگون ساختنشان از طریق نوعی «دروغ نجیبانه یا مصلحت‌آمیز»، همان افسانه خاستگاه الاهی‌شان. بدین ترتیب کنش رادیکال ادبیات به تمامی بر ضد فقراتی است که در ذیل قانون اساسی سیاسی تنگ‌نظرانه گنجانده شده است. و فاکت ادبی به همین سیاق، این خلق را در رویارویی با همین قانون اساسی پیشگفته پی می‌گیرد و پی می‌ریزد. اگر نویسنده رادیکال بتواند منشا سلین، مالاپارته و سلا را در انگاره‌‌ها و نگره‌‌هایش به کار گیرد می‌توان به پا گرفتن جریان حقیقی کنش رادیکال ادبیات امید بست.

پی‌نوشت‌:

1- مترجم و پژوهشگر هنر

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.