نویسنده: حیدر کامل
علما گفته اند داستان ابن صیّاد پیچیده و مسئله ای مشکوک است؛ امّا شکّی نیست که او دجّالی از دجّال ها ست. در ابن صیّاد نشانه ها و قرائنی احتمالی وجود داشته است، گروهی از مردم معتقدند که او دجّال نبوده است و این گفته ی آنها بر مبنای روایتی است که بیان می کند او توبه کرده و در «مدینه» مرده است و مردم مرده ی او را دید ه اند . همچنین ابوسعید خدری روایت کرده، او دجّال نیست؛ امّا گروهی معتقدند که او همان دجّال است، آنها به گفته ای از ابن عمر و جابر انصاری استناد می کنند. ابونعیم اصفهانی نیز در «تاریخ اصفهان» مطلبی در تأیید اینکه ابن صیّاد همان دجّال است، آورده است. در این کتاب روایتی به نقل از حسان بن عبدالرّحمن از پدرش آمده است که گفت:
زمانی که اصفهان را فتح کردیم، بین لشکر ما و یهودیان یک فرسخ فاصله بود و ما برای خرید آذوقه به آنجا می رفتیم. روزی آمدیم و دیدیم که یهودیان، شخصی را همراهی می کنند و من از دوست یهودی ام علّت آن را پرسیدم. گفت: این پادشاه ماست که می خواهیم به وسیله ی آن بر عرب ها پیروز شویم. پس من وارد شدم و شب را در پشت با می به سر بردم. پس هنگا می که نماز صبح را به جا آوردم، هم زمان با طلوع خورشید، لشکریان از دور دیده می شدند. سپس نگاه کردم و دیدم که این شخص همان صیّاد است. او وارد شهر شد و تاکنون بازنگشته است.
حافظ در «فتح اصفهان» پس از اینکه این داستان را نقل کرد، گفت:
و من، عبدالرّحمن بن حسان را نمی شناسم؛ امّا دیگران مورد اعتماد هستند. ابو داوود با سندی صحیح از جابر نقل کرد و گفت:
ما ابن صیّاد را در نبرد حرّه گم کردیم و فتح اصفهان در زمان خلافت عمر بود. ابونعیم در تاریخش نیز آن را این گونه نقل کرده است.
طبرانی در کتاب «اوسط» به نقل از حدیث فاطمه بنت قیس آورده که دجّال از «اصفهان» خارج می شود. همچنین آن را از احدیث عمران بن حصین نقل کرده و نیز آن را با سندی صحیح آن گونه که حافظ از حدیث أنس روایت کرده، آورده است؛ امّا در روایتش از «یهودیّه ی اصفهان» نام برده شده است. ابونعیم گفت:
به این دلیل یهودیه ی اصفهان به این نام، نامیده شد که آنجا محلّ سکونت یهودیان بوده است.
حافظ در «الفتح» می گوید:
با جمع بندی مطالبی که در حدیث تمیم آمده و اینکه ابن صیّاد همان دجّال است، به این نتیجه می رسیم که دجّال دقیقاً همان کسی است که تمیم آن را دیده و ابن صیّاد، شیطانی است که به صورت دجّال در آن زمان ظاهر شده تا اینکه به اصفهان رفته و با همزادش پنهان شد تا اینکه زمانی که خداوند متعال خروج او را مقدّر کرده، فرا برسد. در مورد داستان سابق تمیم باید گفت: برخی پنداشته اند که چون بخاری آن را نقل نکرده است، غریب و بعید است و این در حالی است که آن نزد ابوداوود از حدیث ابوهریره و نزد ابن ماجه به نقل از فاطمه بنت قیس، ثابت و تأیید شده و از ابویعلی از ابی هریره به صورت دیگری نیز نقل شده است و ابوداوود با سند حسن از حدیث جابر و غیر از آن، آن را نقل کرده است.
این در حالی است که در کتاب ها ی تاریخی، در مورد میزان سنّ او به هنگام مرگ اختلاف نظر وجود دارد. مسلم از ابوسعید نقل کرده است که:
ابن صیّاد تا مکّه با من همراه بود. سپس گفت: از مردم چه ها کشیدم! آنان می پندارند من دجّال هستم. آیا نشنیده ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«او دارای فرزند نمی شود؟» گفتم: بله شنیده ام. گفت: من دارای فرزند هستم. گفت: آیا نشنیده ای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «او وارد مکّه و مدینه نمی شود»، گفتم: بله شنیده ام گفت: من در مدینه متولّد شده ام و در حال رفتن به مکّه هستم.
همچنین مسلم از ابوسعید نقل کرده و گفت:
ابن صیّاد به او گفت: مردم را معذور می دارم. من با شماها چه کنم؟ آیا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمودند: «دجّال، یهودی است»؟ من مسلمان شدم.
و بعد روایت را به همان صورت نخست ذکر کرد.
در «صحیح» مسلم آمده است.
همچنین ابوسعید گفت: ابن صیّاد به من گفت: تصمیم گرفته ام به خاطر سخن ها و حرف ها ی مردم در مورد خودم، یک ریسمان بردارم و به درختی ببندم و خودم را با آن خفه کنم. ای اباسعید! بر هر کس حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پوشیده باشد، بر شما انصار پوشیده نیست. سپس حدیثی شبیه آنچه بیش تر گفته شد، ذکر کرد و افزود. ابو سعید گفت: تا حدّی که نزدیک بود بیهقی پاسخ دهد که سکوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سوگند عمر، ممکن است ناشی از این بوده که ایشان در اموری مردّد بوده است، به همین جهت از او عذرخواهی می کند. در نهایت پاسخ درست از سوی خداوند متعال به وی رسید که او بر اساس داستان تمیم الداری شخص دیگری است و کسانی که با قاطعیّت معتقد به این هستند که دجّال شخصی غیر از ابن صیّاد است، به این استناد می کنند و البتّه شیوه ی اینان صحیح تر است و صفاتی که در ابن صیّاد است با آنچه در دجّال است، هم سانی دارد و مسلم داستان تمیم، را از روایت بنت قیس آورده است. بیهقی گفت: و آن دجّال بزرگی که در آخر الزّمان خروج می کند کسی غیر از ابن صیّاد است. ابن صیّاد یکی از دجّال ها ی کاذبی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر از خروج آنها داد ه اند و اکثر آنها خروج کرد ه اند و کسانی که با قطع و یقین بر این باورند که ابن صیّاد همان دجّال است، گویی داستان تمیم را نشنید ه اند . در حالی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آن خطبه ایراد نموده و ذکر کرد ه اند که تمیم به ایشان خبر داده است که او و گروه همراهش در دیری در جزیره ای که پس از اینکه امواج دریا یک ماه آنها را به این سو و آن سو برد یا اینکه رسیدند، مردی را دید ه اند ، بسیار غول پیکر که مانند او را هرگز ندیده بودند، دستانش با آهن به گردنش محکم بسته شده بود، پس آنها به او گفتند: وای بر تو، چه هستی تو؟ پس حدیث را گفت: و در آن، این طور آمده است که او از آنها در مورد پیامبر امّی (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد که آیا او مبعوث شده است؟ و گفت: که اگر از او اطاعت و پیروی کنید، برای شما بهتر است و گفت: من می گویم که من مسیح دجّال هستم همانا نزدیک است که به من اجازه ی خروج داده شود. پس من خروج می کنم و در زمین سیر می کنم و در چهل شب به همه جا می روم، جز مکّه و مدینه. (1)
در اینجا می خواهیم به حدیثی که از طریق ایّوب از نافع از ابن عمر روایت شده، اشاره داشته باشیم. او گفت:
إِنَّ رَسُول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صَلَّی ذَاتَ یَومٍ بِأصحَابّهِ الفَجرَ ثُمَّ قَامَ مَعَ أصحَابِهِ حَتَّی أتَی بَابَ دَارٍ بِالمَدینَة فَطَرَقَ البَابَ فَخَرَجَت إِلَیهِ امرَأة فَقَالَت مَا تُرِیدُ یَا أبَاالقَاسِمِ فَقَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یَا أمَّ عَبدِ الله استَأذِنِی لِی عَلَی عَبدِ الله فَقَالَت یَا أبَا القَاسِمِ وَ مَا تَصنَعُ بَعَبدِ الله فو الله إِنَّهُ لَمَجهُودٌ فِی عَقلِهِ یُحدِثُ فِی ثَوبِهِ وَ إِنَّهُ لَیُرَاوِدُنِی عَلَی الأمرِ العَظیمِ فَقَالَ استَأذِنِی لِی عَلَیهِ فَقَالَت أعَلَی ذِمَّتِکَ قَالَ نَعَم قال [فقالَتِ ادخُل فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی قَطِیفَة یُهَینِمُ فِیهَا فَقَالَت أمُّهُ اسکُت وَ اجلِس هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ فَسَکَتَ وَ جَلَسَ فَقال للنبیِّ ص مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَو تَرَکَتنِی لَأخبَرتُکُم أ هُوَ هُوَ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا تَرَی قَالَ أرَی حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ أرَی عَرشاً عَلَی المَاءِ فَقَالَ اشهَد أن لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ إنِّی رَسُولُ الله فَقَالَ بَل تَشهَدُ أن لا اله الا الله وَ أنِّی رسول الله فَما جَعَلَکَ الله بذلک أحقَّ مِنِّی فَلَمَّا کَانَ فِی الیَومِ الثَّانِی صلی (علیه السلام)، بِأصحَابِهِ الفَجرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی طَرَقَ البَابَ فَقَالَت أمُّهُ ادخُل فَإِذا هُوَ فِی نَخلَة یُغَرِّدُ فِیهَا فَقَالَت لَهُ أمُّهُ اسکُت وَ انزِل هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ فَسَکَتَ فَقَالَ لِلنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَو تَرَکتنِی لَأخبَرتُکُم أ هُوَ فَلَمَّا کَانَ فِی الیَومِ الثَّالِثِ صَلَّی (علیه السلام) بِأصحَابِهِ الفَجرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی أتَی ذَلِکَ المَکَانَ فَإِذَا هُوَ فِی غَنَمٍ یَنعِقُ بِهَا فَقَالَت لَهُ أمُّهُ اسکُت وَ اجلِس هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ وَ قَد کَانَت نَزَلَت فِی ذَلِکَ الیَومِ آیَاتٌ مِن سُورَة الدُّخَانِ فَقَرَأهَا بِهِمُ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِی صَلَاة الغَدَاة ثُمَّ قَالَ اشهَد أن لا اله الا الله وَ أنِّی رسول الله فقال بَل تَشهَدُ أن لا إله إِلّا الله و أنِّی رسولُ الله وَ مَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أحَقَّ مِنِّی فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّی قَد خَبَأتُ لَک خِبَاءً فَقَالَ الدَّخُّ الدَّخُّ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اخسَأ فَإِنَّکَ لَن تَعدُوَ أجَلَکَ وَ لَن تَبلُغَ أمَلَکَ وَ لَن تَنَالَ إِلَّا مَا قُدِّرَ لَکَ ثُمَّ قَالَ لِأصحَابِهِ أیُّهَا النَّاسُ مَا بَعَثَ الله نَبِیَّاً إِلّا وَ قَد أنذَرَ قَومَهُ الدَّجَّالَ وَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَد أخَّرَهُ إِلَی یَومِکُم هَذَا فَمَهمَا تَشَابَهَ عَلَیکُم مِن أمرِهِ فَإِنَّ رَبَّکُم لَیسَ بِأعوَرَ إِنَّهُ یَخرُجُ عَلَی حِمَارٍ عَرضُ مَا بَینَ اُذُنَیهِ مِیلٌ یَخرُجُ وَ مَعَهُ جَنَّة وَ نَارٌ وَ جَبَلٌ مِن خُبزٍ وَ نَهرٌ مِن مَاءٍ أکثَرُ أتبَاعِهِ الیَهُودُ وَ النِّسَاءُ وَ الأعرَابُ یَدخُلُ آفَاقَ الأرضِ کُلِّهَا إِلَّا مَکَّة وَ لَا بَتَیهَا وَ المَدینَة وَ لَا بَتَیهَا؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند. سپس به همراه آنان برخاستند و به در خانه ای در «مدینه» رفتند. در را کوبیدند، زنی خارج شد و گفت: ای ابالقاسم! چه می خواهی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «ای مادر عبدالله! به من اجازه دهید نزد عبدالله روم.» پس مادر عبدالله به او گفت: ای ابالقاسم! با عبدالله چه کاری داری؟ به خدا قسم او عقل درستی ندارد و در لباسش قضای حاجت می کند و او مرا بر کار عظیمی وسوسه می کند و می خواهد مرا بفریبد.» رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «به من اجازه بده بر او وارد شوم.» پاسخ داد: پس با مسئولیت خود آن. حضرت فرمودند: «آری». آن زن گفت: داخل شو و ایشان داخل شدند؛ در حالی که او با مخملی خود را پوشانده بود و آهسته غرولند می کرد. مادرش گفت: ساکت باش و بنشین. این محمّد است که به نزد تو آمده است. او نیز ساکت شد و نشست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «لعنت خدا بر او باد! اگر او بگذارد شما را خبردار می کنم که آیا او خود (دجّال) است یا نه؟» سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: «چه می بینی؟» گفت: حقّ و باطل را و تختی را بر آب می بینم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «شهادت می دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و همانا من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم.» او گفت: تو شهادت می دهی که خدایی جز خدای یگانه نیست و من رسول خدا هستم. خداوند تو را شایسته تر از من بدان قرار نداده است. روز دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند و برخاستند. یاران نیز برخاستند و به همراه او بر در خانه آن شخص آمدند. در را کوبیدند. مادرش گفت: داخل شو؛ در حالی که او بر روی درختی بود و آواز می خواند، مادرش به او گفت: ساکت باش و پایین بیا. این محمّد است که به سوی تو آمده و او ساکت شد و پیامبر فرمودند: «لعنت خدا بر او باد! اگر او می گذاشت شما را خبردار می کردم که آیا او خود اوست یا نه؟» در روز سوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند. سپس برخاستند و یارانش نیز همراه او برخاستند و به آن مکان رسیدند. او در گلّه ی گوسفندان بود و با آنها بع بع می کرد. مادرش به او گفت: ساکت شو و بنشین. این محمّد است که به سوی تو آمده. پس او ساکت شد و نشست. در آن روز آیاتی از «سوره ی دخان» نازل شده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن آیات را با ایشان در نماز صبح خوانده بودند. سپس فرمودند: «آیا گواهی می دهی که خدایی به جز او نیست و من رسول خدا هستم؟» او گفت: بلکه تو شهادت می دهی که خدایی به جز او نیست و من رسول خدا هستم و خداوند تو را به آن شایسته تر از من قرار نداده است. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «من برای تو چیزی پنهان کردم. آن چیست؟» گفت: الدخ الدخ. پیامبر فرمودند: ساکت شو! تو از اجلی که برایت مقدّر شده، تجاوز نمی کنی و به آرزویت نمی رسی، جز آنچه که خداوند برای تو مقدّر کرده است.» سپس به اصحابشان فرمودند: «ای مردم! خداوند پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه آن پیامبر قومش را از دجّال بر حذر داشته است. خداوند متعال کار او را تا امروز به تأخیر انداخته است. هرگاه حقیقت امور بر شما پوشیده ماند و در باز شناخت حق درماندید، بدانید که خدای شما یک چشم نیست. او بر الاغی خروج می کند که فاصله ی میان دو گوش آن الاغ یک میل است؛ در حالی که همراه او بهشت و آتشی و کوهی از نان و رودی از آب است. خروج می کند و بیشتر پیروان او از یهودیان، زنان و اعراب بیابانگرد هستند و به سراسر کره ی خاکی به جز مکّه و اطرافش و مدینه و اطرافش وارد می شود.»
با بازگشت به حدیث ابن صیّاد، ناگزیر باید حدیث روایت شده از معلیّ بن منصور را ذکر کنیم. او گفته است:
عبدالواحد بن زیاد برای ما گفت: حادث بن حصیره از زید بن وهب به ما خبر داد و گفت: از ابوذر شنیدم که می گفت:
اینکه ده مرتبه سوگند بخورم که ابن صیّاد همان دجّال است، نزد من دوست داشتنی تر است از اینکه یک مرتبه سوگند بخورم که او دجّال نیست و آن به دلیل چیزی است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم. ایشان مرا به سوی مادر ابن صیّاد فرستاد و فرمود: «از او بپرس چند ماه او را حامله بودی؟» پس مادر ابن صیّاد پاسخ داد: دوازده ماه به او باردار بودم. پس آمدم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را خبر دادم. پس حضرت فرمودند: «از او بپرس هنگا می که به دنیا آمد، آیا فریاد کشید؟» مادر ابن صیّاد گفت: مثل یک کودک دو ماهه فریاد زد.
شیخ صدوق (ره) پس از ذکر این خبر می گوید:
همانا اهل عناد و انکار، مانند این خبرها را تصدیق می کنند و معتقد به وجود دجّال، غیبتش و مدّت طولانی آن و خروجش در آخرالزّمان هستند؛ امّا قائم (علیه السلام) را تصدیق نمی کنند. همانا او مدّت طولانی غیبت می کند، سپس ظهور کرده و زمین را سرشار از عدالت می کند؛ همان گونه که سرشار از ستم و جور شده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پس از او که درود خدا بر ایشان باد، نام و نسب ایشان را ذکر کرد ه اند و در مورد طول غیبت دجّال و موارد دیگر نیز سخن گفته اند و فرمود ه اند : «او می خواهد نور خدا را خاموش و امر ولیّ خدا را ابطال کند و خداوند نمی پذیرد؛ جز اینکه نورش را تمام کند؛ هر چند مشرکان را ناخوشایند باشد.» معاندان بیشترین چیزی که با آن در ردّ موضوع حضرت حجّت (علیه السلام) احتجاج می کنند، این است که می گویند: این اخباری را که شما در مورد او به آن معتقدید، روایت نکرده ام و آن اخبار را نمی شناسیم؛ این در حالی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «همه ی آنچه که در امّت ها ی گذشته بوده است؛ مثل آن، در این امّت عیناً نیز هست.»: و باید دانست که در میان انبیای خداوند عزّوجلّ و حجّت ها ی او در گذشته، کسانی بودند که عمر طولانی داشته اند . (2)
در اینجا باید به این موضوع اشاره کرد که این حدیث از احادیث مهم در زمینه ی اعتقادات است و نیز حدیث تمیم الداری و جسّاسه بر این نکته تأکید می کنند که: دجّال - لعنت الله علیه - در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متولّد شده و او زنده باقی می ماند تا اینکه در آخرالزّمان خروج کند و برخی منابع برادران اهل سنّت به روایت در مورد دجّال اختصاص یافته است و اگر این امر صحیح باشد، آیا شایسته است به این باور که امام مهدی (علیه السلام) متولّد شده و زنده است تا اینکه خداوند متعال در مورد ظهورش به او اذن دهد، عیب گرفته و عقیده ای ناصواب شمرده شود؟ گفتنی است که هر چند در احادیث ابن صیّاد و جسّاسه جای بحث و تأمّل وجود دارد؛ امّا اعتقاد به وجود حضرت مهدی (علیه السلام) در نزد ما شک پذیر نیست؛ زیرا احادیث آن نزد ما قطعی و متواتر است؛ بلکه اساساً این اعتقاد از اصول مذهب است (اصل امامت) که شیعه به آن از صدر اسلام شناخته شده است.
کامل، حیدر؛ (1391)، دجال آخرالزمان، تهران: موسسه فرهنگی موعود عصر (عج)، چاپ اول
زمانی که اصفهان را فتح کردیم، بین لشکر ما و یهودیان یک فرسخ فاصله بود و ما برای خرید آذوقه به آنجا می رفتیم. روزی آمدیم و دیدیم که یهودیان، شخصی را همراهی می کنند و من از دوست یهودی ام علّت آن را پرسیدم. گفت: این پادشاه ماست که می خواهیم به وسیله ی آن بر عرب ها پیروز شویم. پس من وارد شدم و شب را در پشت با می به سر بردم. پس هنگا می که نماز صبح را به جا آوردم، هم زمان با طلوع خورشید، لشکریان از دور دیده می شدند. سپس نگاه کردم و دیدم که این شخص همان صیّاد است. او وارد شهر شد و تاکنون بازنگشته است.
حافظ در «فتح اصفهان» پس از اینکه این داستان را نقل کرد، گفت:
و من، عبدالرّحمن بن حسان را نمی شناسم؛ امّا دیگران مورد اعتماد هستند. ابو داوود با سندی صحیح از جابر نقل کرد و گفت:
ما ابن صیّاد را در نبرد حرّه گم کردیم و فتح اصفهان در زمان خلافت عمر بود. ابونعیم در تاریخش نیز آن را این گونه نقل کرده است.
طبرانی در کتاب «اوسط» به نقل از حدیث فاطمه بنت قیس آورده که دجّال از «اصفهان» خارج می شود. همچنین آن را از احدیث عمران بن حصین نقل کرده و نیز آن را با سندی صحیح آن گونه که حافظ از حدیث أنس روایت کرده، آورده است؛ امّا در روایتش از «یهودیّه ی اصفهان» نام برده شده است. ابونعیم گفت:
به این دلیل یهودیه ی اصفهان به این نام، نامیده شد که آنجا محلّ سکونت یهودیان بوده است.
حافظ در «الفتح» می گوید:
با جمع بندی مطالبی که در حدیث تمیم آمده و اینکه ابن صیّاد همان دجّال است، به این نتیجه می رسیم که دجّال دقیقاً همان کسی است که تمیم آن را دیده و ابن صیّاد، شیطانی است که به صورت دجّال در آن زمان ظاهر شده تا اینکه به اصفهان رفته و با همزادش پنهان شد تا اینکه زمانی که خداوند متعال خروج او را مقدّر کرده، فرا برسد. در مورد داستان سابق تمیم باید گفت: برخی پنداشته اند که چون بخاری آن را نقل نکرده است، غریب و بعید است و این در حالی است که آن نزد ابوداوود از حدیث ابوهریره و نزد ابن ماجه به نقل از فاطمه بنت قیس، ثابت و تأیید شده و از ابویعلی از ابی هریره به صورت دیگری نیز نقل شده است و ابوداوود با سند حسن از حدیث جابر و غیر از آن، آن را نقل کرده است.
این در حالی است که در کتاب ها ی تاریخی، در مورد میزان سنّ او به هنگام مرگ اختلاف نظر وجود دارد. مسلم از ابوسعید نقل کرده است که:
ابن صیّاد تا مکّه با من همراه بود. سپس گفت: از مردم چه ها کشیدم! آنان می پندارند من دجّال هستم. آیا نشنیده ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«او دارای فرزند نمی شود؟» گفتم: بله شنیده ام. گفت: من دارای فرزند هستم. گفت: آیا نشنیده ای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «او وارد مکّه و مدینه نمی شود»، گفتم: بله شنیده ام گفت: من در مدینه متولّد شده ام و در حال رفتن به مکّه هستم.
همچنین مسلم از ابوسعید نقل کرده و گفت:
ابن صیّاد به او گفت: مردم را معذور می دارم. من با شماها چه کنم؟ آیا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمودند: «دجّال، یهودی است»؟ من مسلمان شدم.
و بعد روایت را به همان صورت نخست ذکر کرد.
در «صحیح» مسلم آمده است.
همچنین ابوسعید گفت: ابن صیّاد به من گفت: تصمیم گرفته ام به خاطر سخن ها و حرف ها ی مردم در مورد خودم، یک ریسمان بردارم و به درختی ببندم و خودم را با آن خفه کنم. ای اباسعید! بر هر کس حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پوشیده باشد، بر شما انصار پوشیده نیست. سپس حدیثی شبیه آنچه بیش تر گفته شد، ذکر کرد و افزود. ابو سعید گفت: تا حدّی که نزدیک بود بیهقی پاسخ دهد که سکوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سوگند عمر، ممکن است ناشی از این بوده که ایشان در اموری مردّد بوده است، به همین جهت از او عذرخواهی می کند. در نهایت پاسخ درست از سوی خداوند متعال به وی رسید که او بر اساس داستان تمیم الداری شخص دیگری است و کسانی که با قاطعیّت معتقد به این هستند که دجّال شخصی غیر از ابن صیّاد است، به این استناد می کنند و البتّه شیوه ی اینان صحیح تر است و صفاتی که در ابن صیّاد است با آنچه در دجّال است، هم سانی دارد و مسلم داستان تمیم، را از روایت بنت قیس آورده است. بیهقی گفت: و آن دجّال بزرگی که در آخر الزّمان خروج می کند کسی غیر از ابن صیّاد است. ابن صیّاد یکی از دجّال ها ی کاذبی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر از خروج آنها داد ه اند و اکثر آنها خروج کرد ه اند و کسانی که با قطع و یقین بر این باورند که ابن صیّاد همان دجّال است، گویی داستان تمیم را نشنید ه اند . در حالی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آن خطبه ایراد نموده و ذکر کرد ه اند که تمیم به ایشان خبر داده است که او و گروه همراهش در دیری در جزیره ای که پس از اینکه امواج دریا یک ماه آنها را به این سو و آن سو برد یا اینکه رسیدند، مردی را دید ه اند ، بسیار غول پیکر که مانند او را هرگز ندیده بودند، دستانش با آهن به گردنش محکم بسته شده بود، پس آنها به او گفتند: وای بر تو، چه هستی تو؟ پس حدیث را گفت: و در آن، این طور آمده است که او از آنها در مورد پیامبر امّی (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد که آیا او مبعوث شده است؟ و گفت: که اگر از او اطاعت و پیروی کنید، برای شما بهتر است و گفت: من می گویم که من مسیح دجّال هستم همانا نزدیک است که به من اجازه ی خروج داده شود. پس من خروج می کنم و در زمین سیر می کنم و در چهل شب به همه جا می روم، جز مکّه و مدینه. (1)
در اینجا می خواهیم به حدیثی که از طریق ایّوب از نافع از ابن عمر روایت شده، اشاره داشته باشیم. او گفت:
إِنَّ رَسُول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صَلَّی ذَاتَ یَومٍ بِأصحَابّهِ الفَجرَ ثُمَّ قَامَ مَعَ أصحَابِهِ حَتَّی أتَی بَابَ دَارٍ بِالمَدینَة فَطَرَقَ البَابَ فَخَرَجَت إِلَیهِ امرَأة فَقَالَت مَا تُرِیدُ یَا أبَاالقَاسِمِ فَقَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یَا أمَّ عَبدِ الله استَأذِنِی لِی عَلَی عَبدِ الله فَقَالَت یَا أبَا القَاسِمِ وَ مَا تَصنَعُ بَعَبدِ الله فو الله إِنَّهُ لَمَجهُودٌ فِی عَقلِهِ یُحدِثُ فِی ثَوبِهِ وَ إِنَّهُ لَیُرَاوِدُنِی عَلَی الأمرِ العَظیمِ فَقَالَ استَأذِنِی لِی عَلَیهِ فَقَالَت أعَلَی ذِمَّتِکَ قَالَ نَعَم قال [فقالَتِ ادخُل فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی قَطِیفَة یُهَینِمُ فِیهَا فَقَالَت أمُّهُ اسکُت وَ اجلِس هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ فَسَکَتَ وَ جَلَسَ فَقال للنبیِّ ص مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَو تَرَکَتنِی لَأخبَرتُکُم أ هُوَ هُوَ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا تَرَی قَالَ أرَی حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ أرَی عَرشاً عَلَی المَاءِ فَقَالَ اشهَد أن لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ إنِّی رَسُولُ الله فَقَالَ بَل تَشهَدُ أن لا اله الا الله وَ أنِّی رسول الله فَما جَعَلَکَ الله بذلک أحقَّ مِنِّی فَلَمَّا کَانَ فِی الیَومِ الثَّانِی صلی (علیه السلام)، بِأصحَابِهِ الفَجرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی طَرَقَ البَابَ فَقَالَت أمُّهُ ادخُل فَإِذا هُوَ فِی نَخلَة یُغَرِّدُ فِیهَا فَقَالَت لَهُ أمُّهُ اسکُت وَ انزِل هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ فَسَکَتَ فَقَالَ لِلنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَو تَرَکتنِی لَأخبَرتُکُم أ هُوَ فَلَمَّا کَانَ فِی الیَومِ الثَّالِثِ صَلَّی (علیه السلام) بِأصحَابِهِ الفَجرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی أتَی ذَلِکَ المَکَانَ فَإِذَا هُوَ فِی غَنَمٍ یَنعِقُ بِهَا فَقَالَت لَهُ أمُّهُ اسکُت وَ اجلِس هَذَا مُحَمَّدٌ قَد أتَاکَ وَ قَد کَانَت نَزَلَت فِی ذَلِکَ الیَومِ آیَاتٌ مِن سُورَة الدُّخَانِ فَقَرَأهَا بِهِمُ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِی صَلَاة الغَدَاة ثُمَّ قَالَ اشهَد أن لا اله الا الله وَ أنِّی رسول الله فقال بَل تَشهَدُ أن لا إله إِلّا الله و أنِّی رسولُ الله وَ مَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أحَقَّ مِنِّی فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّی قَد خَبَأتُ لَک خِبَاءً فَقَالَ الدَّخُّ الدَّخُّ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اخسَأ فَإِنَّکَ لَن تَعدُوَ أجَلَکَ وَ لَن تَبلُغَ أمَلَکَ وَ لَن تَنَالَ إِلَّا مَا قُدِّرَ لَکَ ثُمَّ قَالَ لِأصحَابِهِ أیُّهَا النَّاسُ مَا بَعَثَ الله نَبِیَّاً إِلّا وَ قَد أنذَرَ قَومَهُ الدَّجَّالَ وَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَد أخَّرَهُ إِلَی یَومِکُم هَذَا فَمَهمَا تَشَابَهَ عَلَیکُم مِن أمرِهِ فَإِنَّ رَبَّکُم لَیسَ بِأعوَرَ إِنَّهُ یَخرُجُ عَلَی حِمَارٍ عَرضُ مَا بَینَ اُذُنَیهِ مِیلٌ یَخرُجُ وَ مَعَهُ جَنَّة وَ نَارٌ وَ جَبَلٌ مِن خُبزٍ وَ نَهرٌ مِن مَاءٍ أکثَرُ أتبَاعِهِ الیَهُودُ وَ النِّسَاءُ وَ الأعرَابُ یَدخُلُ آفَاقَ الأرضِ کُلِّهَا إِلَّا مَکَّة وَ لَا بَتَیهَا وَ المَدینَة وَ لَا بَتَیهَا؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند. سپس به همراه آنان برخاستند و به در خانه ای در «مدینه» رفتند. در را کوبیدند، زنی خارج شد و گفت: ای ابالقاسم! چه می خواهی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «ای مادر عبدالله! به من اجازه دهید نزد عبدالله روم.» پس مادر عبدالله به او گفت: ای ابالقاسم! با عبدالله چه کاری داری؟ به خدا قسم او عقل درستی ندارد و در لباسش قضای حاجت می کند و او مرا بر کار عظیمی وسوسه می کند و می خواهد مرا بفریبد.» رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «به من اجازه بده بر او وارد شوم.» پاسخ داد: پس با مسئولیت خود آن. حضرت فرمودند: «آری». آن زن گفت: داخل شو و ایشان داخل شدند؛ در حالی که او با مخملی خود را پوشانده بود و آهسته غرولند می کرد. مادرش گفت: ساکت باش و بنشین. این محمّد است که به نزد تو آمده است. او نیز ساکت شد و نشست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «لعنت خدا بر او باد! اگر او بگذارد شما را خبردار می کنم که آیا او خود (دجّال) است یا نه؟» سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: «چه می بینی؟» گفت: حقّ و باطل را و تختی را بر آب می بینم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «شهادت می دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و همانا من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم.» او گفت: تو شهادت می دهی که خدایی جز خدای یگانه نیست و من رسول خدا هستم. خداوند تو را شایسته تر از من بدان قرار نداده است. روز دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند و برخاستند. یاران نیز برخاستند و به همراه او بر در خانه آن شخص آمدند. در را کوبیدند. مادرش گفت: داخل شو؛ در حالی که او بر روی درختی بود و آواز می خواند، مادرش به او گفت: ساکت باش و پایین بیا. این محمّد است که به سوی تو آمده و او ساکت شد و پیامبر فرمودند: «لعنت خدا بر او باد! اگر او می گذاشت شما را خبردار می کردم که آیا او خود اوست یا نه؟» در روز سوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه یارانش نماز صبح را به جا آوردند. سپس برخاستند و یارانش نیز همراه او برخاستند و به آن مکان رسیدند. او در گلّه ی گوسفندان بود و با آنها بع بع می کرد. مادرش به او گفت: ساکت شو و بنشین. این محمّد است که به سوی تو آمده. پس او ساکت شد و نشست. در آن روز آیاتی از «سوره ی دخان» نازل شده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن آیات را با ایشان در نماز صبح خوانده بودند. سپس فرمودند: «آیا گواهی می دهی که خدایی به جز او نیست و من رسول خدا هستم؟» او گفت: بلکه تو شهادت می دهی که خدایی به جز او نیست و من رسول خدا هستم و خداوند تو را به آن شایسته تر از من قرار نداده است. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «من برای تو چیزی پنهان کردم. آن چیست؟» گفت: الدخ الدخ. پیامبر فرمودند: ساکت شو! تو از اجلی که برایت مقدّر شده، تجاوز نمی کنی و به آرزویت نمی رسی، جز آنچه که خداوند برای تو مقدّر کرده است.» سپس به اصحابشان فرمودند: «ای مردم! خداوند پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه آن پیامبر قومش را از دجّال بر حذر داشته است. خداوند متعال کار او را تا امروز به تأخیر انداخته است. هرگاه حقیقت امور بر شما پوشیده ماند و در باز شناخت حق درماندید، بدانید که خدای شما یک چشم نیست. او بر الاغی خروج می کند که فاصله ی میان دو گوش آن الاغ یک میل است؛ در حالی که همراه او بهشت و آتشی و کوهی از نان و رودی از آب است. خروج می کند و بیشتر پیروان او از یهودیان، زنان و اعراب بیابانگرد هستند و به سراسر کره ی خاکی به جز مکّه و اطرافش و مدینه و اطرافش وارد می شود.»
با بازگشت به حدیث ابن صیّاد، ناگزیر باید حدیث روایت شده از معلیّ بن منصور را ذکر کنیم. او گفته است:
عبدالواحد بن زیاد برای ما گفت: حادث بن حصیره از زید بن وهب به ما خبر داد و گفت: از ابوذر شنیدم که می گفت:
اینکه ده مرتبه سوگند بخورم که ابن صیّاد همان دجّال است، نزد من دوست داشتنی تر است از اینکه یک مرتبه سوگند بخورم که او دجّال نیست و آن به دلیل چیزی است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم. ایشان مرا به سوی مادر ابن صیّاد فرستاد و فرمود: «از او بپرس چند ماه او را حامله بودی؟» پس مادر ابن صیّاد پاسخ داد: دوازده ماه به او باردار بودم. پس آمدم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را خبر دادم. پس حضرت فرمودند: «از او بپرس هنگا می که به دنیا آمد، آیا فریاد کشید؟» مادر ابن صیّاد گفت: مثل یک کودک دو ماهه فریاد زد.
شیخ صدوق (ره) پس از ذکر این خبر می گوید:
همانا اهل عناد و انکار، مانند این خبرها را تصدیق می کنند و معتقد به وجود دجّال، غیبتش و مدّت طولانی آن و خروجش در آخرالزّمان هستند؛ امّا قائم (علیه السلام) را تصدیق نمی کنند. همانا او مدّت طولانی غیبت می کند، سپس ظهور کرده و زمین را سرشار از عدالت می کند؛ همان گونه که سرشار از ستم و جور شده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پس از او که درود خدا بر ایشان باد، نام و نسب ایشان را ذکر کرد ه اند و در مورد طول غیبت دجّال و موارد دیگر نیز سخن گفته اند و فرمود ه اند : «او می خواهد نور خدا را خاموش و امر ولیّ خدا را ابطال کند و خداوند نمی پذیرد؛ جز اینکه نورش را تمام کند؛ هر چند مشرکان را ناخوشایند باشد.» معاندان بیشترین چیزی که با آن در ردّ موضوع حضرت حجّت (علیه السلام) احتجاج می کنند، این است که می گویند: این اخباری را که شما در مورد او به آن معتقدید، روایت نکرده ام و آن اخبار را نمی شناسیم؛ این در حالی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «همه ی آنچه که در امّت ها ی گذشته بوده است؛ مثل آن، در این امّت عیناً نیز هست.»: و باید دانست که در میان انبیای خداوند عزّوجلّ و حجّت ها ی او در گذشته، کسانی بودند که عمر طولانی داشته اند . (2)
در اینجا باید به این موضوع اشاره کرد که این حدیث از احادیث مهم در زمینه ی اعتقادات است و نیز حدیث تمیم الداری و جسّاسه بر این نکته تأکید می کنند که: دجّال - لعنت الله علیه - در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متولّد شده و او زنده باقی می ماند تا اینکه در آخرالزّمان خروج کند و برخی منابع برادران اهل سنّت به روایت در مورد دجّال اختصاص یافته است و اگر این امر صحیح باشد، آیا شایسته است به این باور که امام مهدی (علیه السلام) متولّد شده و زنده است تا اینکه خداوند متعال در مورد ظهورش به او اذن دهد، عیب گرفته و عقیده ای ناصواب شمرده شود؟ گفتنی است که هر چند در احادیث ابن صیّاد و جسّاسه جای بحث و تأمّل وجود دارد؛ امّا اعتقاد به وجود حضرت مهدی (علیه السلام) در نزد ما شک پذیر نیست؛ زیرا احادیث آن نزد ما قطعی و متواتر است؛ بلکه اساساً این اعتقاد از اصول مذهب است (اصل امامت) که شیعه به آن از صدر اسلام شناخته شده است.
پینوشت:
1. نیل الاوطار، ج 8، ص 19.
2. بحارالانوار، ج 25، ص 199.
کامل، حیدر؛ (1391)، دجال آخرالزمان، تهران: موسسه فرهنگی موعود عصر (عج)، چاپ اول