تا برسد به بالاترین مقام و درجه که مقام شامخ خاتم انبیا (صلی الله علیه و آله) است. اگر دیگران دارای درجات متوسطاند، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارای عالیترین درجه جهان امکان است یعنی خود مظهر اسم اعظم است و اسم اعظم لفظ نیست که کسی با فرا گرفتن آن لفظ و به هم آمیختن آن حروف و کلمات بتواند در نظام کیهان اثر بگذارد به تعبیر استاد علامه طباطبائی رضوان الله علیه، عالم هستی که بر اساس نظام علی و معلولی تأمین شده است ممکن نیست کسی بتواند با حرف، با کلمات و با معانی اعتباری که به این کلمات داده شده در نظام آفرینش اثر کند. یعنی معجزهای بیاورد، مردهای را زنده کند، از غیب خبر دهد و از درون افراد آگاه بشود. و اصطلاحاً لفظ و کلمه را اسم نمیگویند خواه اسم اعظم باشد خواه اسم غیر اعظم بلکه الفاظ و کلمات اسم الاسماند و این اسامی، وضعی و قراردادیاند ولی اسماء حسنای الهی تکوینی است نه قراردادی، و آن اسم اعظم عالیترین مقام جهان امکان است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خود به آن مقام رسیده است، نه اینکه اسم اعظم حرف یا کلمه یا کلماتی باشد که با تلفظ آنها و تنظیم آن حروف و ادای آن بتوان خارق عادتی را در جهان انجام داد یا چیزی را آفرید و علت یک امر تکوینی شد. زیرا نظام علی و معلولی، بالاتر از آن است که با صرف حرف بشود در آن اثر گذاشت، با کلمات موضوعه شود در حقیقت خارج، اثر کرد بلکه آنچه اثر میگذارد و سبب یک پدیده عینی میشود موجودی است تکوینی و آن روح بلند ولی خدا و جان والای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که خود درجه وجودی در جهان آفرینش است (هُمْ دَرَجَاتٌ) و خود اسمی از اسماء حسنای حق است بلکه اسم اعظم حق میباشد که مبدأ همهی این فیوضات تکوینی اوصاف ذاتی خدای سبحان است زیرا همهی اسماء فعلیه خداوند سبحان به آن صفات ذاتیه منتهی خواهد شد. بنابراین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میشود اسم اعظم و مقام ایشان اعظم مقامها است و چون بلندترین نام تکوینی الهی آن مقام است تحمل آن مقام مقدور دیگران نیست. از این جهت از نعمت وحی و رسالت به عنوان منت یاد شده است. مؤمنین هر کدام به اندازهی درجهی وجودی خود از آن مقام بهره میبرند و به آن مقام معرفت و ایمان پیدا میکنند. (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(4) اگر خدا دربارهی دیگر پیامبران تعبیر به برادر کرد و فرمود ما برادرتان را به عنوان پیامبر به سوی شما فرستادیم، دربارهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تعبیر به جان کرد و فرمود: (مِنْ أَنْفُسِهِمْ) یعنی از جان اینهاست گرچه بعضی (مِنْ أَنْفُسِهِمْ) قرائت کردند، یعنی ما از گرانمایهترین و نفیسترین انسانها رسولی را انتخاب کردیم علیای حال، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جان مردم است که تعبیر (أَنْفُسِهِمْ) بالاتر از تعبیر (أَخَاهُمْ) است که دربارهی انبیاء دیگر وارد شد (یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ) (5) کار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که آیات الهی را بر مردم و بر مؤمنین تلاوت میکند و در پرتو آیات (وَیُزَكِّیهِمْ)(6) آنها را تزکیه میکند. نموشان میدهد، از جهان طبیعت شکوفا میشوند پا روی طبیعت میگذارند و از هر گونه بتپرستی سربر میآورند و بیدار میشوند و از آسمانها و زمین طبیعی، بالاتر خواهند شد (وَ یُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)(7) کتاب الهی را که مجموعهی قوانین آسمانی است و آن بیانات محکم و مستدل حکمت را که، (رأس الحکمه مخافة الله) است به مردم میآموزد؛ خواه حکمت عملی باشد خواه حکمت نظری خواه فکر محکم کردن، و نظر محکم ارائه نمودن و خواه کار محکم کردن. (وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ)(8) پس اولاً خدا وقتی از رسالت پیامبر به عنوان منت تعبیر میکند یعنی تحمل نعمت بعثت مقدور دیگران نیست.
ثانیاً هر کدام از مؤمنان به اندازهی درجهی وجودی خودشان به این مقام پی میبرند و معتقد میشوند. ثالثاً حمل حقیقت این رسالت مقدور احدی جز رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و معرفت کامل آن به عهده کسی است که به منزلهی جان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشد. قرآن خطوط کلی رسالت خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) را تشریح میکند و میفرماید: (یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ)(9) باید دقت کرد. ادب قرآنی این است که هرگز خدا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به اسم خطاب نمیکند دربارهی دیگر انبیا گرچه به اسم خطاب شده است نظیر (یا داود و یا موسی و یا عیسی) و مانند آن، ولی دربارهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به (یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ و یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ) خطاب میکند (یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ دَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِیراً)(10) پیامبر گرانقدر! ما تو را به عنوان شاهد فرستادهایم چون فرمود ما تو را برای بشریت اعزام کردهایم (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ)(11) یا (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ)(12) جهانی بودن رسالت آن حضرت را همراه با اصل بعثت تبیین کرد فرمود: تو برای تمام جوامع بشری در پهنهی زمین و در سینهی زمان (إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ)(13) مبعوت شدی نه هیچ بشری از منطقه رسالت و قلمرو بعثت تو بدور است و نه هیچ عصری از فراگیری رسالت و بعثت تو بیرون و مستثنی. تو برای جهانیان رسولی تو برای همهی جوامع بشری در طول تاریخ مبعوث شدهای شاهد همگان خواهی بود پیامبر هم نمونه و اسوه است و هم حاضر و ناظر است و هم تمام عقاید و اخلاق و اعمال بشرها را میبیند، و در قیامت گواه آنها بوده و شهادت خواهد داد که این مطالب - درخور توجه شایان است چگونه آنچه در دلهای مردم میگذرد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میداند؟ و چگونه انسان به مقامی میرسد که هرچه از ذهن و جان دیگران بگذرد میفهمد؟ چگونه میشود یک انسان از درون همه مردمی که در طول تاریخ بسر میبرند باخبر باشد تا در قیامت به آن حوادث و ضمائر شهادت دهد؟ به تعبیر علی بن ابیطالب سلام الله علیه که به منزلهی جان رسول اکرم است (وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ) و همچنین به تعبیر خود پیامبر رسول الله در قیامت شاهد صحنهی محکمه است (شهیدک یوم الدین)(14) رسول الله در روز قیامت بر اعمال همهی مردم شهادت میدهد. امروز اگر عقاید و اخلاق و اعمال همه بشر را نبیند و علم به آنها را تحمل نکند فردا چگونه شهادت میدهد؟ امروز اگر نبیند فردا در محکمهی عدل الله چگونه گواه خواهد بود؟ ادای شهادت مسبوق به تحمل آن حادثه است خدا رسول الله را نه تنها اسوه و الگو و قدوه و پیشوا و حاضر در صحنه معرفی کرد بلکه شاهد اعمال جمیع جوامع بشری نامید (إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً)(15) بشارت دهنده عدهای که رسالت او را پذیرفتند و به دنبال او حرکت میکنند و بیمناک کننده گروهی که رسالتش را انکار و راهش را رها کردند و دعوت کننده مردم به سوی خدا (وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ)(16) که این همانا بعثت است. آن کسی که به اذن خدا مردم را بحق دعوت میکند مبعوث است. رسول الله فرمود: (ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی) من روی بصیرت و بینایی مردم را به الله دعوت میکنم و این همان صراط مستقیمی است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر همان صراط است یعنی صراط دعوت به سوی الله (یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ)(17) خدا سوگند اکید یاد فرمود: تو تحقیقاً بر صراط مستقیمی، همانطور که صراط مستقیم از مو باریکتر و دقیقتر است که کمتر رهروی میتواند بر او بگذرد و از شمشیر هم تیزتر است و کمتر شجاع و نیرومندی میتواند آن را تحمل کند.
آن کسی که هم به درستی آن راه را بپیماید و هم تیزی و سختی آن را تحمل نماید، او شجاعترین مردمان است و شجاعترین مردان کسی است که در جهاد اکبر هوی را سکوب کند. او میتواند از لبهی تیز شمشیر صراط مستقیم بگذرد. آن خردمند دوراندیش باریکبین که مطالب را مانند شکافتن موی باریک میشکافد، و به رقت و دقت شعر و مو اهل شعور و اندیشه و هوش است میتواند بفهمد این صراط مستقیم چیست. عقل نظری لازم است تا انسان در پرتو آن به باریکی موی بیندیشد و عقل عملی لازم است که انسان در شعاع آن به آنچنان شجاعت برسد که لبه تیز شمشیر او را نهراساند، و آن تیزی و برندگی در او هراس ایجاد نکند تا آن را طی کند و (دَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ)(18) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خود، صراط مستقیم است اگر علی بن ابیطالب (علیهالسلام) درباره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تعبیر به صراط نموده است برای آنست که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بر متن صراط مستقیم بوده و خود صراط مستقیم است. این راه مکانی نیست که رونده غیر از راه باشد (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ)(19) این راه راه آسمان و زمین نیست که سالک غیر از مسلک باشد، این راه راه ارض نیست که اهل ارض غیر از ارض باشند این راه درون است که جز جان چیزی دیگر نیست. رونده همان راه است. صاحب درجه، همان درجه است (هُمْ دَرَجَاتٌ)(20) انسان اگر پیرو الله باشد خود صراط مستقیم خواهد بود. خود میزان الاعمال است که انبیا و اوصیا علیهمالسلام اینچنیناند (إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ)(21) لذا خدا فرمود: ما رسول الله را به عنوان داعی الی الله فرستادیم. اگر قرآن بشریت را تشویق کرد و دستور داد سخنان گوناگون مکتبهای متعدد و پیامهای پیامآوران را بشنوند و بهترینش را برگزینند، بهترین پیامها را هم گوشزد کرد. فرمود:(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)(22) بندگانم را بشارت بده که سخنهای گوناگون را میشنوند و بهترینش را برمیگزینند، بهترین گفتهها را هم گفتهی کسی میداند که مردم را به الله دعوت میکند. (مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ)(23) و بهترین سخن، سخن کسی است که انسان را به الله دعوت میکند و خود به آن سخن معتقد باشد و خون آن سخن را در مقام عمل اجرا کند و آن انسان کامل همانا رسول الله است (وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً)(24) خداوند فرمود: ما تو را به عنوان یک نورافکن قوی فرستادیم که نور به محیط جامعه بدهی، دلهای دیگران را روشن کنی و بشریت را از تیرگی نجات دهی به عنوان یک سراج منیر جان مردم را فروغ ببخشی چون مبشری (وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِیراً) (25) اگر رسول الله صراط مستقیم است و انسان را به الله دعوت میکند، اگر رسول الله شاهد و مبشر و نذیر و سراج منیر است، تحمل این همه نعم، میسور مؤمنین عادی نیست تحمل این نعمت عظیم توانفرسات لذا خدا از آن نعمت به عنوان منت تعبیر فرمود:(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ)(26) مگر انسان میتواند در برابر فروغ هر چراغی بایستد مگر هر دیدهای توانایی مشاهده هر نوری را دارد؟ مگر هر گوشی توانای شنیدن هر آهنگ و سخنی هست؟ هر جانی ظرف هر مطلبی است (ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آنقدر به مقام والا رسید که خدا وقتی میخواهد بر او درود بفرستد درود همهی فرشتگان را در کنار درود خود یاد میکند و آنها را نیز در این درود فرستادن سهیم میداند. وقتی بخواهد از مقام بلند رسولش تجلیل کند میگوید: نه تنها من بر رسولم صلوات و رحمت میفرستم بلکه همه فرشتگان هم بر او درود میفرستند (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً)(27) خداوند با این تجلیل رسول الله را به ما معرفی کرد، خود و همهی فرشتگان را که مأمور و بندگان خاص الهیاند در این تصلیه و رحمترسانی شریک دانست.
فرمود خدا و همهی فرشتگان به روان پاک رسول اکرم درود میفرستند، شما هم ای انسانها این آداب را رعایت کنید و درود بفرستید. ما هم بهترین صلوات را به روان مطهر خاتم انبیا و اهل بیت کرام و گرامیش اهدا میکنیم. وقتی خدا بخواهد رسول اکرم را معرفی کند میگوید: چنین نیست که او مکتبی رفته باشد و درسی را در مکتب بشری آموخته باشد. احدی به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علم نیاموخت بلکه فقط خدا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را عالم و آگاه کرد. آنچه را که خدا به رسولش آموخت نه از راه چشم و گوش بود بلکه از راه جان و دل بود. در علوم حصولی که زاد راه مکتبیهای بشری است اول گوش میشنود بعد فکر میفهمد آن هم مفهوم را، اول چشم صفحهی کتاب را مینگرد آنگاه فکر مفهوم را میفهمد ولی آنچه را که رسول اکرم مییابد اول جانش مشاهده میکند بعد چشمش میبیند و گوشش میشنود.(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِكَ)(28) اگر فرشتهی وحی و پیک الهی، قرآن را در قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حقایق قرآن را اول با جانش دید بعد الفاظ قرآن کریم را که خود معجزه است، کلمات و سور و آیات قرآن کریم را که عیناً معجزه الهی است با گوش شریفش شنید. هم لفظ قرآن غیبی است نه ساخته جهان شهادت، هم محتوای آن غیبی است نه پرداختهی عالم ملک. و آن حضرت اول محتوای قرآن را مییابد بعد لفظ آن را میشنود و آورنده او را میبیند.(مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى)(29) اول صحبت دیدن دل است بعداً دیدن با چشم یا شنیدن با گوش (مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى)(30) در سورهی والنجم که جریان وحییابی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تشریح میکند بخشی از معراج رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان مینماید. (كَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى)(31) که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چه مقدار به قرب الهی رسیده است؟
چنان رفته باز آمده باز پس *** که ناید در اندیشهی هیچ کس
چگونه رفت و چگونه آمد خودش میداند و آنکه به منزلهی جان اوست یعنی حضرت علی (علیهالسلام) میداند قرآن گوشههایی از این سفرنامه را تشریح میکند میفرماید:(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى أَفَتُمارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى)(32) یعنی آنچنان بر جان مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وحی فرستاد که قابل توصیف نیست، آنجا جای وضع نیست. اگر آن مقام، جای وضع نبود عملش لدنی است و علم لدنی در ردیف علوم دیگر نیست که موضوع و محمولی داشته باشد و یک علم باشد همانند دیگر دانشها وقتی علمی از لدن و نزد الله گرفته شد لدنی میشود آنجا صحبت از لفظ نیست، آنجا جامه کلمه، پیراهن مقاله و کلمات و قراردادها و عربیت و فارسیت نیست جای کسوت لفظ پائینتر از لدن است جای عربیت نازلتر از اوست وگرنه آن مقام، مقام لفظ نیست. (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى) آنچه را که دل دید دروغ نبود و دروغ نگفت، درست دید. قرآن آن درک حضوری و آن شهود را رؤیت میداند، دربارهی ابراهیم خلیل (علیهالسلام) میگوید:(وَكَذلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ)(33) ما، جان عالم و پیوند عالم به مبدأ را که به نام ملکوت است به ابراهیم خلیل ارائه دادیم. آنگاه ابراهیم خلیل آن معارف غیبی را با شهود باطنی دریافت نمود فرهنگ قرآن، آن درک حضوری و آن ادراک خاص را رؤیت و دیدن میداند. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنجا حقیقت وحی را دید و ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) ملکوت سماء و ارض را مشاهده نمود کسی که دیدهی باطن ندارد و اینگونه مسائل را نمیبیند و نمییابد کور است. قرآن گروهی را نابینا میداند و میگوید:(إِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور)(34) چشم ظاهری آنها کور نیست بلکه دل آنان کور است چشمی که باید ظاهر را بنگرد مینگرد ولی چشمه دل که باید جوشان باشد خاموش است چشمهی دل که باید فوران کند بسته است. چون (خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ)(35) چشمهی مختوم و بسته جوششی ندارد، تنور سر مهر شده شعلهای ندارد، گیاه دفن شده جوانه نمیزند.(قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا)(36) یعنی خسارت دید کسی که جانش را دسیسه و دفن کرد و نگذاشت که شکوفا شود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن وحی را که به زبان درنمیآید، آن حقیقتی را که به قلم کشانده نمیشود و بنان و بیان در شرح آن عاجز و نوشتار و گفتار و فکر و حصول مفهومی از توضیح آن عاجزند (أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى)(37) با چشم دل دید. (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى)(38) و هرچه دید درست دید. هم درست دید و هم درستها را دید. چون خود درست بود درست میدید، و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صراط مستقیم است. در صراط مستقیم اعوجاج و انحرافی نیست. پیمودن صراط همان و وصول به هدف همان. آنکه عین پیوند با هدف است به نام صراط است. آنکه عین ربط به الله است او خود، ملکوت است. (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى) آنگاه بعد از چند آیه فرمود:(مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى)(39) آنچه را چشم بعد از بصیرت دل دید نه باطل بود و نه منحرف، بینائی اگر سالم و کامل نباشد، گاهی گرفتار «زیغ» است و گاهی مبتلا به «طغیان» انسانی که چشمش ناسالم است هنگام دیدن چیزی گاهی او را نیمرخ، کمرنگ، و منحرف میبیند لیکن گاهی اصلاً آن شیء را نمیبیند بلکه، چیز دیگر را مینگرد. بجای اینکه به او بنگرد به سمت دیگر مینگرد. اولی زیغ است دومی طغیان. گاهی انسان چشمش آنچنان سالم است که هم خوب میبیند و هم هدف را میشناسد که کجا را ببیند و چه را بنگرد، همان را که باید ببیند میبیند و درست هم میبیند اینجا نه از مرئی تجاوز کرد و نه در رؤیت زیغ و انحرافی رخنه کرد. و گاهی بر اثر ناسالم بودن چشم مرئی را میبیند ولی رؤیتش و دیدش با انحراف همراه است یعنی مقداری کنار رفت و او را کاملاً ندید بلکه کمرنگ و تاریک دید یا زاویهای از او را دید و خود او را درست ندید، یا نه، اصلاً طغیان و تجاوز کرده است، چیزی دیگر را دید و ظاهراً پنداشت که هدف را دید به تعبیر استاد علامه طباطبائی که خدای متعال روح شریفش را با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام صادق (علیهالسلام) محشور بفرماید که این ایام میلاد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ششمین نیر فروزان برج امامت و عصمت علیهماالسلام است فرمودند: زیغ به آن معناست که انسان چیزی را به غیر آن وضعی که دارد ببیند و طغیان به این معنا است که انسان چیزی را که حقیقت ندارد ببیند خلاصه در دید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نه انحراف است و نه طغیان. همان هدف را خواهد دید، چون خود، صراط مستقیم است، چون خود، بستر راست است. از صراط مستقیم زیغ و انحراف دور است. از سبیل الله طغیان متصور نیست (مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى)(40) چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صراط مستقیم است؟ چون، هم از نظر باریکبینی به مرحله:(ما کلم رسول الله (صلی الله علیه و آله) العباد بکنه عقله) عقل اول رسیده است و هم از نظر شجاعت به جایی رسیده بود که از هیچ عاملی هراس و وحشت در جان شجاع رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) راه پیدا نمیکرد. نه آنکه میترسید و صبر میکرد، نه آنکه میهراسید و تحمل مینمود بلکه از هیچ چیزی هراس نداشت چه اینکه علی بن ابیطالب (علیهالسلام) نیز فرمود (لو تظاهرت العرب علی قتالی لما و لیت عنها) اگر همهی رزمندگان عرب رویاروی من صف ببندند، من روبرو نمیگردانم. و به تعبیر ابنمسکویه در کتاب معروف طهارةالاعراق، علی بن ابیطالب شجاع نبود بلکه حقیقةالشجاعة بود. این حقیقةالشجاعه از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود شجاعت است متحقق شد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید ما در صحنههای نبرد هرگاه احساس ناامنی میکردیم به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه میبردیم (کنا اذا احمر البأس لذنا به برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ هراس نبود و چون او خود، صراطی بود که به الله مرتبط بود و خدا به او فرمود:(فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ)(41) اگر احدی به تو کمک نکرد تنها قیام کن، اگر همه دشمن تو شدند تو تنها در صحنه باش، اگر نیروهای مسلح علیه تو صف بستند تو، تنها مقاومت کن. اگر هیچ کس به آهنگت حرکت نکرد تو صحنه را رها نکن، اگر هیچ مبارزی به فریاد تو پاسخ نداد تو میدان را ترک نکن (فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ) این خود، عین شجاعت است.
شجاعت خوف برنمیدارد، ممکن است احیاناً شجاعی بترسد ولی حقیقت شجاعت با خوف جمع نمیشود. شجاع ممکن است که بترسد زیرا شجاعت هنوز برای او درجه نشد او مظهر اسم اعظم و مظهر خدای قدیر نشد. اگر کسی خود، مظهر اسم اعظم و مظهر قدیر بود همانطور که مظهر (علیم بکل شیء) شهید است، در روی زمین شاهد همگان میباشد و در سینهی زمان مظهر قدیر است. مظهر قدیر، اظهار ضعف نمیکند. قدرت، احساس عجز نمیکند ممکن است یک شجاع عادی بهراسد، ولی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود، حقیقت شجاعت است در حریم هستی او هراس راه ندارد آنگاه فرمود مؤمنین را هم برای پیشبرد اهداف اسلامی تحریص و تشویق کن (حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ)(42) آنگاه (عَسَى اللّهُ أَن یَكُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنْكِیلاً)(43) امید است که خدا به حضور دشمنان پایان ببخشد، به ستم طاغوتیان خاتمه دهد تو به این امید تکیه کن. و اگر غرب و شرق و روم و ایران آن روز و دیگر مشرکین و وثنیین حجاز و منافقین دست به دست هم دادند و علیه تو توطئه کردند تو تنها بایست. کجا سراغ دارید که یک انسان از نظر عقل عملی و شجاعت به جایی برسد که با دنیا بجنگد؟ چه اینکه در عقل نظری کجا انسانی سراغ دارید که شاهد پهنهی زمین و سینهی زمان باشد؟(إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً)(44) (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ)(45) آنقدر شجاعتش قوی است که:(لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ) وقتی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به میدان میرفت همهی همراهان آن حضرت احساس ایمنی میکردند. علی بن ابیطالب (علیهالسلام) این بیان را از محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخت. لذا امیرالمؤمنین دربارهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید:(الخاتم لما سبق الفاتح لما انغلق و المعلن الحق بالحق)(46) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به تمام گذشتهها پایان داد نبوت را به پایان و رسالت را به مرحلهی نهائیش رساند. درجات انسانیت را به بلندای اسم اعظم کشاند. و هرگونه مطلب بسته و دشوار را گشود و آسان کرد هیچ مقامی بالاتر از مقام رسول اکرم نیست، وگرنه پیغمبر دیگری میآمد. هیچ مقامی بالاتر از هدف والای خاتمالانبیا نیست.(وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى)(47) به تعبیر صدرالدین قونوی در نصوص (48) در شرح آیه:(وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى)(49) حشر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن عالیترین مقامها است که خود به آنجا رسیده است که حشرش هم با حشر دیگران فرق دارد. علی ایحال او به تمام کمالات گذشتهها خاتمه بخشید. راهگشای همهی مسائل و مشکلات آینده است. هیچ مطلبی نیست که با وحی آسمانی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حل نشود. هیچ مشکل نظری نیست که در پرتو عقل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حل نشود. هیچ مشکل عملی نیست که در سایهی حکمت عمل و عملی آن حضرت باز نشود. گذشتهها را تکمیل و راه را برای آینده باز کرد. بهترین تحیت و درود را به روان بهترین انبیا علیهم آلاف التحیة و الثناء اهدا میکنیم. و از این فرصت از زندهی دینی که در بعضی از ادعیه بعنوان تجلی اعظم نام برده شد استفاده میکنیم. . غفرالله لنا و لکم.
پینوشتها:
1. سورهی آل عمران، آیهی 164.
2. سورهی انفال، آیهی 4.
3. سورهی آل عمران، آیهی 163.
4 و 5 و 6 و 7. سورهی آل عمران، آیهی 164.
8. سورهی آل عمران، آیهی 164.
9 و 10. سورهی احزاب، آیات 45 و 46.
11. سورهی سباء، آیهی 28.
12. سورهی انبیاء، آیهی 107.
13. سورهی نساء، آیهی 87.
14. نهجالبلاغه، صالح - ص 153 و 151.
15 و 16. سورهی احزاب، آیات 45 و 46.
17. سورهی یس، آیات 1-4.
18. سورهی احزاب، آیهی 46.
19. سورهی مائده، آیهی 105.
20. سورهی آل عمران، آیهی 163.
21. سورهی یس، آیات 3 و 4.
22. سورهی زمر، آیات 17 و 18.
23. سورهی فصلت، آیهی 33.
24 و 25. سورهی احزاب، آیات، 46 و 47.
26. سورهی آل عمران، آیهی 164.
27. سورهی احزاب، آیهی 56.
28. سورهی شعرا، آیات 193 و 194.
29. سورهی والنجم، آیهی 11.
30. سوره والنجم، آیهی 17.
31. سورهی والنجم، آیهی 9.
32. سورهی والنجم، آیات 8-17.
33. سورهی انعام، آیهی 75.
34. سورهی حج، آیهی 46.
35. سورهی بقره، آیهی 7.
36. سورهی والشمس، آیهی 10.
37 و 38. سوره والنجم، آیات 10 و 11.
39. سورهی والنجم، آیهی 17.
40. سورهی والنجم، آیات 17 و 18.
41. سورهی نساء، آیهی 84.
42 و 43. سورهی نساء، آیهی 84.
44. سورهی احزاب، آیهی 45.
45. سورهی انبیاء، آیهی 107.
46. نهجالبلاغه، صبحی صالح ص 101.
47. سورهی والنجم، آیهی 42.
48. نصوص، صفحهی 15.
49. سورهی والنجم، آیهی 42.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم