social psychology

روان‌شناسی اجتماعی

به کلی‌ترین بیان، وظیفه‌ی اصلی روان‌شناسی اجتماعی مطالعه‌ی نظام‌مند رابطه‌ی میان فرد و پدیده‌های جمعی است. این وظیفه‌ی رعب‌آور با سایر علوم اجتماعی، خصوصاً جامعه‌شناسی همپوشانی دارد. با این حال، جریان اصلی روان‌شناسی
دوشنبه، 3 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روان‌شناسی اجتماعی
 روان‌شناسی اجتماعی

 

نویسنده: مَری جاهودا
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

 social psychology

به کلی‌ترین بیان، وظیفه‌ی اصلی روان‌شناسی اجتماعی مطالعه‌ی نظام‌مند رابطه‌ی میان فرد و پدیده‌های جمعی است. این وظیفه‌ی رعب‌آور با سایر علوم اجتماعی، خصوصاً جامعه‌شناسی همپوشانی دارد. با این حال، جریان اصلی روان‌شناسی اجتماعی مرسوم به وضوح نشان می‌دهد که از روان‌شناسی ریشه گرفته است و همانند سلف خویش علم را فعالیتی فرضیه‌ای- قیاسی محسوب می‌کند؛ و وظیفه‌ی خود را، با تعبیری روان‌شناختی، در این می‌بیند که به مطالعه‌ی تأثیر حضور بالفعل، غیرمستقیم یا خیالی دیگران بر افراد بپردازد. افزایش مثال‌زدنی آثار و نوشته‌‌های روان‌شناسی اجتماعی در دهه‌ی 1930 آغاز شد، یعنی زمانی که کانون جغرافیایی همه‌ی شاخه‌ها و رشته‌های روان‌شناسی از اروپا به ایالات متحده‌ی امریکا منتقل شد. در آن جا بود که توجه افراد به واسطه‌ی فردگرایی ایدئولوژیک فرهنگ آمریکایی تشدید و تقویت شد.
جریان اصلی روان‌شناسی اجتماعی از همان روزهای آغازین جهت‌گیری شناختی اتخاذ کرد. مفهوم اصلی رشته «ایستار» (attitude) است که از سال 1935 به منزله‌ی عنصر ضروری و لاینفک تفکر روان‌شناختی اجتماعی به رسمیت شناخته شده بود (Allport, 1935). ایستار به معنای ترکیبی از عقاید، احساسات و مقاصد یا گرایش‌های علمی نسبت به جنبه‌هایی از دنیای بیرون تعریف می‌شود. با این که همه‌ی علوم اجتماعی از این مفهوم استفاده می‌کنند، در روان‌شناسی اجتماعی است که به آن صراحت و شفافیت داده می‌شود، قابل سنجش و اندازه‌گیری می‌شود، و به طور مستقل مورد مطالعه قرار می‌گیرد، نه این که فرع بر علایق و دغدغه‌های دیگر باشد.
از آن جا که ایستارها به گروه‌های اقلیت، خصوصاً تعصب و پیش‌داوری نسبت به رنگین‌پوستان و یهودستیزی، نه فقط در ایالات متحده‌ی امریکا بلکه در رژیم‌های توتالیتری اروپا از ویژگی‌های تشویش‌آور زندگی اجتماعی بوده، مطالعه‌ی این ایستارها به یکی از کانون‌های اصلی پژوهش‌های روان‌شناسی اجتماعی تبدیل شده و هنوز هم اهمیت خود را حفظ کرده است. ساخت ایستارها، منشاء و ریشه‌ی آن‌ها، تأثیر آن‌ها بر رفتار، پایداری و مقاومت‌شان در برابر تغییر به طور کامل و روش مورد بررسی قرار گرفته است. پرآوازه‌ترین مطالعه‌ی ایستارهای تعصب‌آلود، کتاب شخصیت اقتدارطلب (Adorno et al., 1950) است. این اثر پرنفوذ که مورد انتقادهای زیادی هم بوده است، ایستارهای اقتدارطلبانه را جلوه‌های شخصیت تلقی می‌کند و نه فقط افکار و عقاید سطحی و سرسری، که اگرچه مادرزای نیستند اما در دامان خانواده‌های اقتدارگرا پرورش می‌یابند که به نوبه‌ی خود بازتاب جنبه‌هایی از وضعیت اجتماعی است.
اندیشه‌های اخیر در این حوزه موجب گسترش دامنه‌های این رهیافت در دو جهت شده است: درک روبه رشدی در این باره به دست آمده است که آن جنبه‌هایی از ساختار اجتماعی که ایستارهای مذکور در آن‌ها جای می‌گیرد باید بخشی از تبیین این ایستارها باشد (Hewstone and Browm, 1986). دوم این‌که، یکسان دانستن این ایستار با درون‌گروه و جانبداری از درون گروه پایه و اساس گسترده‌تری یافته است. هنری تایفل (Tajfel, 1981) این فرض را پیش کشیده است که جانبداری درون گروهی یک گرایش شناختی عام است، بدون توجه به ویژگی‌های درون‌گروه یا برون‌گروه.
دومین شاخه‌ی مهم روان‌شناسی اجتماعی تحت‌تأثیر نیرومند کورت لوین شکل گرفت: مطالعه‌ی گروه‌های کوچک. در مطالعه‌ی پویایی گروهی به تحقیق درباره‌ی تأثیر روش‌های رهبری بر بازده و انسجام گروه‌ها، شناسایی الگوهای ارتباطی، مقایسه‌ی قضاوت‌های فردی با تصمیم‌های گروهی و توصیف پیدایش نقش‌های غیررسمی در گروه‌های پردوام و سایر جنبه‌های ساختاری می‌پرداختند. اثبات مکرر آزمایشی این مطلب که فشار گروه می‌تواند افراد را به انکار داده‌های حواس خود وادار کند (Ash, 1952) موجب شد که همنوایی به موضوع مطالعات فراوانی تبدیل شود. علاقه به مطالعه‌ی آزمایشی عملکرد گروه برای مدتی فروکش کرد، البته کاربست مطالبی که از این مطالعات به دست آمده بود در آموزش گروهی و گروه‌درمانی به رونق و شکوفایی رسید. اکنون علاقه‌ی دوباره‌‌ای به مطالعه‌ی رهبری و دو موضوع دیگر که پیش از این مهجور مانده بود، به وجود آمده است: قطبی‌ شدن عقاید در گروه (که در تقابل با تأکید پیشین بر وفاق گروهی است)؛ و قدرت اقلیت مصمم و سخت‌کوش در تأثیرگذاری بر اکثریت.
از آن‌جا که جریان اصلی روان‌شناسی اجتماعی پای‌بند روش‌های فرضیه‌ای- قیاسی است، پژوهش‌هایی که در این شاخه‌های اصلی و بسیاری از شاخه‌های فرعی‌تر انجام می‌گیرد بنابه قاعده تابع نظریه‌های برد متوسط است که به طور مشخص برای عناوین و موضوعات روان‌‌شناختی اجتماعی طراحی می‌شوند، هرچند که در نظریه‌های عمده‌ی روان‌شناسی عمومی- رفتارگرایی، نظریه‌های یادگیری، روان‌شناسی گشتالت و روان‌کاوی- نیز فرضیه‌هایی ارائه کرده‌اند. نظریه‌های غالب در روان‌شناسی اجتماعی دو ویژگی مشترک دارند: موضوع مطالعه‌ی آن‌ها تکاپو برای نیل به تعادل به هنگام رویارویی با اطلاعات ناهمخوان است؛ و دوم، خاستگاه مشترک آن‌ها کار دوران‌ساز فریتس هایدر (Heider, 1958) است که با تحلیل روان‌شناسی عقل سلیم دریافت که همیشه گرایشی به پرهیز از تناقض‌ها و روابط نامتقارن وجود دارد. توازن، همنوایی و مبادله‌های متقارنی هست که تفاوت‌ها بیش‌تر در لفظ است تا در محتوا، نظریه‌ی ناهماوایی و نظریه‌ی اسناد بیش‌‎ترین پژوهش‌های آزمایشی را به دنبال داشته‌اند.
نظریه‌ی ناهماوایی (Festinger, 1957) بیانگر این مطلب است که مردم وقتی با دو قلم از اطلاعات موجه می‌شوند که با یکدیگر تناقض دارند احساس ناآسودگی می‌کنند و بنابراین سعی می‌کنند یا از طریق نادیده گرفتن یکی از این اقلام یا با به حداقل رساندن اهمیت آن، این پریشانی را از بین ببرند. آزمایش‌های هوشمندانه‌ی فراوانی طراحی شده که نشان می‌دهد این مطلب در مورد اکثریت آزمایش‌شوندگان واقعاً صدق می‌کند.
نظریه‌ی اسناد (Kelley, 1967) به بررسی این مسئله می‌پردازد که مردم به چه شیوه‌ای رویدادهای اجتماعی را تحلیل می‌کنند و دلایل یا علت‌هایی را به آن‌ها اسناد می‌دهند. این رهیافت نظری در زمان حاضر رهیافت غالب در روان‌شناسی اجتماعی است؛ این نظریه در حوزه‌ی روان‌شناسی اجتماعی مدیون سطح انتزاع نسبتاً بالای آن در صورت‌بندی‌های نظری است. نظریه‌های مشخص‌تری مانند نظریه‌ی «جامعه‌ی عادل» که گرایش به مقصر دانستن قربانی را تبیین می‌کنند، یا نظریه‌ی «عجز آموخته شده» به آسانی می‌توانند در مقوله‌ی اسناد علت‌ها یا دلایلی به وضعیت‌های معین قرار گیرند.
اصلاح و پالایش پیش‌رونده‌ی نظریه‌ی اسناد تاحدی به انگیزه‌ی صداهای مخالفی بود که نه فقط در ایالات متحده‌ی امریکا بلکه در اروپا نیز در این رشته به گوش می‌رسید. پس از اواسط قرن بیستم این صداها قوت گرفت و موجب پدیدآمدن خودآزمایی انتقادی در اروپا و امریکا شد. در این بحث و مجادله‌ی دامن‌گستر، روی این مطلب انگشت گذاشته می‌شد که روان‌شناسی اجتماعی مرسوم اولویت اصلی را به فرآیندهای شناختی فردی داده و بافت اجتماعی را به فراموشی سپرده و منحصراً به آزمایش در محیط‌های آزمایشگاهی تکیه کرده و به این ترتیب جنبه‌‌ی اجتماعی این رشته را کم‌رنگ و بی‌رمق ساخته، و با این حال برای یافته‌های خود عمومیت فرهنگی و زمانی قائل است. رویدادهایی که در اواخر دهه‌ی 1960 در اکثر دانشگاه‌ها به وقوع پیوست موجب تقویت گرایش به تغییر جهت شد.
این انتقاد از خود روی هم رفته آموزنده و کارساز بود. جریان اصلی روان‌شناسی اجتماعی توجه بیش‌تری به فهم زندگی روزمره پیدا کرده و مجموعه‌ی روش‌های مورد استفاده‌ی خود را وسعت بخشیده است. اکنون کم‌تر پیش می‌آید که موضوعات واقعی و محتوایی را بر مبنای وضعیت‌های اجتماعی فرضی بررسی کنند و بیش‌تر آن‌ها را همان‌گونه که در عمل تجربه می‌شوند مورد مطالعه قرار می‌دهند. نظریه‌ی اسناد اکنون پژوهش را به پهنه‌ی گسترده‌ای از وضعیت‌ها با مردمانی از هر دسته و طبقه هدایت می‌کند. تمایز میان مفهوم زیست‌شناختی «جنس» و مفهوم روان‌شناسی اجتماعی «جنسیت» اصلاحیه‌ای ضروری برای نتایج پژوهشی است. بعضی حوزه‌های تحقیقاتی که همیشه در محیط طبیعی‌شان مطالعه می‌شدند، مانند روان‌شناسی اجتماعی بیماری و تندرستی، یا اشتغال و بیکاری، جان تازه‌ای گرفته‌اند.
به موازات این شکوفایی جریان اصلی، تفکر رادیکال نوینی درباره‌ی بعضی مسائل بنیادی در روان‌شناسی اجتماعی اکنون در حال شکل‎‌گیری است. با این که اکثر این رهیافت‌های معاصر هنوز باید شایستگی‌های خود را با تولید معرفت محتوایی درباره‌ی تعامل میان افراد و دنیای اجتماعی به اثبات برسانند، اما ایده‌هایی که مطرح می‌کنند طرفدارانی پیدا کرده و بحث و مناقشه‌های فراوانی به بار آورده، خصوصاً در اروپا و همچنین در امریکا. قاعدتاً همه‌ی آن‌ها از نقد جریان اصلی روان‌شناسی اجتماعی شروع می‌کنند و به تدوین برنامه می‌رسند.
بنابه استدلال کنت گرگن (Gergen, 1973)، جریان اصلی نسبت به گذرزمان بی‌اعتناست؛ نظریه‌ها به نحوی تدوین می‌شوند که گویی به الگوهای منظم بی‌زمان اشاره می‌کنند، اما مشاهده‌های تجربی پشتوانه‌ی آن‌ها ضرورتاً به زمان پژوهش گره می‌خورند و نمی‌توانند مدعی اعتبار فراتاریخی باشند. از نظر گرگن، روان‌شناسی اجتماعی رشته‌ای تاریخی است و نه علمی، این ادعا، کاملاً در تعارض با رشته‌ی سلف روان‌شناسی اجتماعی [یعنی روان‌شناسی] است که در پی کشف قوانین عام عملکرد ارگانیسم‌های انسانی و حیوانی است.
دیگران هم معتقدند که بی‌توجهی به فرهنگ، درست مانند بی‌توجهی به تاریخ، باید تصحیح شود؛ خصوصاً روان‌شناسی اجتماعی امریکایی غالباً به این کوته‌فکری متهم می‌شود که خود را با پژوهشی مستقل از فرهنگ اشتباه گرفته است. باز هم این مسئله مطرح است که آیا روان‌شناسان اجتماعی می‌توانند در پی کشف قوانین عام باشند یا ناچارند به امور جزئی و خاص بسنده کنند.
میل به تغییر شیوه‌ی نظریه‌پردازی در این رشته از سوی گروه‌های متفاوت با مواضع مختلف مطرح می‌شود. برساختن نظریه‌ی انتقادی (که در ایالات متحده‌ی امریکا نظریه‌ی «تکوینی» نامیده می‌شود)، یعنی نظریه‌ای که نه درباره‌ی آن‌چه هست بلکه درباره‌ی چیزی است که می‌توانسته باشد و در واقع از مکتب فرانکفورت ریشه می‌گیرد، طرفداران زیادی دارد؛ هم در روایت فرانکفورتی نظریه‌ی انتقادی که شامل حال همه‌ی علوم اجتماعی است و هم در روایت آمریکایی این نظریه که دست‌پرورده‌ی روان‌شناسان اجتماعی است.
غفلت نسبی روان‌شناسی اجتماعی مرسوم از متن اجتماعی، که به طور گسترده‌ای مورد تصدیق است، اکنون از چند جهت به چالش کشیده می‌شود. بعضی از روان‌شناسان اجتماعی سرانجام بر شکاف میان شاخه‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی این رشته پل زده‌اند. مطالعه‌ی بازنمودهای اجتماعی، یعنی ایده‌ها و ارزش‌ها و قواعد مشترک در گروه یا فرهنگ که به قدری نیرومندند که افراد آن‌ها را بدیهی می‌انگارند، کانون اصلی این رهیافت جدید شده است. احتمالاً عمومی‌ترین بازنمودهای اجتماعی در قالب یک زبان مشترک فشرده می‌شود؛ مطالعات مدرن نشان داده که عادت‌های دستور زبانی و معانی زبان می‌تواند بعضی پدیده‌های روان‌شناختی را تبیین کند.
در رهیافت دیگری در مطالعه‌ی تأثیر عوامل اجتماعی بر نگرش‌ها و رفتارها، بین سطوح تبیین فرق می‌گذارند و هریک از آن‌ها را در سطح خود مشروع می‌دانند، اما درک کامل را مشروط به درنظرگرفتن همه‌ی سطوح می‌دانند. پدیده‌های روان‌شناختی را دست کم در چهار سطح می‌توان تبیین کرد: بر اساس خصوصیات شخصی، بر اساس وضعیت واقعی و بالفعلی که پدیده‌های روان‌شناختی در آن جای می‌گیرند، و بر اساس ارجاع به موقعیت اجتماعی مردم و بر اساس ایدئولوژی‌ها یا دستگاه‌های عقیدتی مورد اعتقاد آن‌ها. این مسئله که در پژوهش‌های تجربی چگونه می‌توان تضاد میان این سطوح را به تبیین‌هایی مکمل یکدیگر تبدیل کرد، هنوز مسئله‌ی حل‌نشده‌ای است.
حتی اگر این دستاوردهای اخیر ضرورتاً با یکدیگر سازگار نباشند، باز هم ویژگی‌ها و کارکردهای مشترکی دارند. همه‌ی آن‌ها خواهان فراگذشتن از تعریف محدود روان‌شناسی اجتماعی هستند؛ همه‌ی آن‌ها ایجاب می‌کنند که طرفداران‌شان در یک یا چند رشته‌ی مجاور خبره باشند، مهم‌تر از همه در جامعه‌شناسی و روان‌شناسی شناختی، اما همچنین در انسان‌شناسی، سیاست، فلسفه یا زبان‌شناسی؛ همه‌ی آن‌ها در سرزندگی و احیای فکری این رشته در همه‌ی شاخه‌های آن نقش و سهم داشته‌اند. فقط گذشت زمان معلوم خواهد کرد که آیا این بحث و جدل‌ها به وحدت بیش‌تری در میان روان‌شناسان اجتماعی خواهد انجامید یا جدایی و تنوع بیش‌تری را میان آن‌ها ایجاد خواهد کرد.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.