نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
بسیاری از نظریههای رواندرمانی در خلال قرن گذشته بویژه در مدت سده دهه اخیر، رشد و توسعه یافتهاند. واقعیت این است که هر یک از این نظریهها موفقیت و توجیه خود را برای تغییر فرد به صورت تک عاملی توضیح میدهند تا مکتب خود را از دیگر مکاتب متمایز سازند به عنوان مثال روانکاوان سعی دارند برای تغییر، فرد ناهوشیار را هوشیار نمایند. رفتار درمانگران تمام تخممرغهای خود را در سبد یادگیری میگذارند. پیروان راجرز در جستجوی آزاد کردن پتانسیل خلاق گرایش به خودشکوفایی هستند. تحلیل تبادلی (1)، تبادلات میان فردی را تحلیل میکنند، دیگران از طریق فریادهای وحشتناک در جستجوی آرامش هستند.
پارامترهای درمان
پژوهشهایی که از منابع (کارخوف 1969، کارخوف وبرنسون 1976، فرانک 1978، لیبرمن و یالوم و مایلز 1973، مارمور 1976، تروآکس و کارخوف 1967، یالوم 1975) صورت گرفته این نکته را کاملاً روشن ساخته است که در هیچ مورد نمیتوان موفقیت مشاوره یا رواندرمانی را تنها به یک عامل نسبت داد، بلکه شمار قابل ملاحظهای از متغیرها وارد این فرایند میشوند. از جمله شخصیت مشاور و همچنین مراجع، ماهیت مشکل مراجع، میزان انگیزهی مراجع، کارکرد و مهارتهای مشاور، امید و انتظاراتی که کیفیت کار مشاور در مراجع ایجاد میکند، نقاط قوت و ضعف مراجع، کمکها و کمبودهای بالقوهای که در محیط مراجع وجود دارد و بالاخره شاید مهمتر از همه کیفیت رابطه است که بین مشاور و مراجع به وجود میآید. (مارمور 1976)کروسنی و روزنبرگ (1955) و یالوم (1975) فهرستی از عوامل درمانی را در گروه درمانی تهیه کردهاند که فهرست مارمور کلیتر و دربرگیرندهی لیستهای آن دو، میباشد.
براساس مطالب مارمور حداقل هشت عامل عمده در همه روان درمانگرهای مؤثر وجود دارد. (1976):
1.رابطه خوب بین مشاور و مراجع، برعلاقه خالص مشاور به مراجع و همدلی با او و انگیزهی مراجع برای دریافت کمک استوار است.
2. رهاسازی تنش، از طریق بحث دربارهی مشکلات مراجع با یک فرد یاری دهنده در چارچوب امید و انتظار برای کمک.
3. یادگیری شناختی که بر کوشش مشاور برای کمک به مراجع استوار است تا علل مشکل خود را درک کند.
4. شرطی شدن عامل (2)، مشاور به صورت مستقیم یا غیرمستقیم رفتارهای درست مراجع را تقویت و رفتارهای نادرست مراجع را خاموش میکند.
5. پیشنهاد دادن و ترغیب کردن توسط مشاور.
6. همانندسازی با مشاور حداقل در مورد الگوهای رفتاری مشاور برای حل مشکل.
7. تکرار واقعیت آزمایی (3) از طریق تمرین تکنیکهای انطباقی جدید.
8. چنانچه مراجع علیرغم عدم موفقیت همچنان در واقعیت آزمایی اصرار و پافشاری نماید و اگر قرار باشد که مراجع تغییرات رفتاری خود را درونی نماید آنوقت لازم است که مشاور مراجع را حمایت عاطفی نماید.
پس از بیست و پنج سال تحقیق در رواندرمانی، گروه جان هاپکینز (4) به نتایج زیر نائل آمدند. میزان تأثیر انواع مختلف روان درمانی به طور عمدهای به توانایی آنها برای اعاده روحیه مراجع بستگی دارد که در درجه اول از طریق دو هدف به هم مرتبط، بدست میآید. هدف اول جنگ با نگرشها و هیجانات مخرب، نظیر ترس یا ناامیدی؛ و تقویت هیجانهایی که سلامتی فرد را بیشتر تأمین میکنند، نظیر امیدواری و اعتماد به نفس. آنچه که به این کار کمک میکند هدف دوم است. یعنی بالا بردن احساس تسلط یا کنترل بیمار بر خود و از آن طریق بر محیطش، (فرانک 1978، صفحات 173 – 172)
بورتون (1976) به طور کلی با تحلیل بالا موافق بود اما یادداشت مشتاقانه (و نه مأیوسانهای) بر آن تحلیل اضافه نمود: «هر روز که میگذرد این موضوع روشن و روشنتر میشود که ما در حال انتظاریم. اینکه اگر فروید جدیدی نیاید لااقل کسی خواهد آمد که به ما مفهوم جدیدی از انسان را ارائه دهد. یعنی روان او، هدف او را تعریف کند.» (1976، صفحه 326)
توجه به ماهیت و طبیعت انسان در حقیقت اصل و قلب مشاوره و رواندرمانی است. دیدگاه شخص مشاور در مورد ماهیت انسان بر رویکرد و کار او با مراجع تأثیر دارد. اما دیدگاهی که یک نظریهپرداز مشاوره نسبت به ماهیت انسان دارد تمام نظریه او را و همچنین کسانی که نظریه او را به کار میبندند را تحت تأثیر قرار میدهد. البته موضوع اصلی این مطلب (یعنی قلب قلبها) بحث فلسفی و الهی آن یعنی اختیار در برابر جبر است. اگرچه که دامنه نظریات افراد در این مورد تقریباً نامحدود است اما هیچ پاسخ قطعی که از نقطهنظر علمی پذیرفته شده باشد وجود ندارد. در واقع یک مشاور میتواند بدون اینکه مسائل فلسفی خود را نهایتاً حل کرده باشد خوب کار کند به شرط آنکه یک فرضیه برای کار خود داشته باشد.
فورد و اربن (5) (1963) اظهار داشتند که مردم یا خلبان هستند یا رباط (آدم مصنوعی). خلبانها قدرت تعیین مسیر خود و مسئولیت سفر را به عهده دارند؛ اما رباطها به نظر میرسد که تنها خود را هدایت میکنند و رفتار آنها در واقع به صورت زیستی و یا توسط محیط تعیین شده است. البته در زندگی واقعی چنین تقسیمبندی کاملاً واضحی وجود ندارد. گرچه افراد انتخابگر هستند اما در بعضی از مواقع طوری عمل میکنند که گویی نمیتوانستند و یا انتخاب دیگری نداشتند. شاید قسمتی از وجود هر یک از ما خلبان و قسمتی دیگر رباط باشد. مشکل مشاور این است که بداند آیا ماهیت انسان را بیشتر یک خلبان میداند یا رباط. این تصمیم او هم بر نظریه و هم بر اعمال او تأثیر میگذارد.
تجربهی هر فردی نشان میدهد که هر از مدتی مشکلاتی به وجود میآیند که باید حل شوند، و تصمیماتی که باید گرفته شوند و راهحلهای عملی، که باید انتخاب و یا ترک شوند؛ کمتر فردی میتواند همه مشکلات خود را حل کند و همیشه درست تصمیم بگیرد و بهترین راهحل عملی را انتخاب کند. معهذا افراد مشکلات خود را حل میکنند پس آنها توانایی فکر کردن و دوباره فکر کردن، تصمیم گرفتن و دوباره تصمیم گرفتن، رفتار کردن و تغییر دادن رفتار خود را، دارند. بنابراین، نشانهی یک سیستم مؤثر مشاوره این است که بتواند به افراد کمک کند تا دوباره فکر کنند، دوباره تصمیم بگیرند و رفتار خود را تغییر دهند.
اهداف
تعریف کارخوف (1981) از یک برنامه مؤثر این است که چنین برنامههایی از طریق برنامهریزی منظم، رشد، اجرا و استفاده از بازخورد میتواند به اهداف عملی خود نائل گردد، به صورت ساده میتوان گفت که یک هدف عملی هدفی است که در غالب رفتارهای عینی و قابل اندازهگیری تعریف میشود. بنابراین تغییر در نگرش نمیتواند به عنوان یک رفتار قابل مشاهده و قابل اندازهگیری و یک هدف عملی تلقی گردد. کاهش چهار کیلو وزن در دو هفته، خود یک برنامهریزی منظم، گسترده و اجرایی را طلب میکند که دربرگیرندهی یک برنامهی عملی و یک سری قدمهایی است که هر یک از این قدمها خود یک هدف عملی به شمار میرود. استفاده از بازخورد بدین معنی است که کارآیی و سودمندی هر مرحله بررسی و نظارت میشود تا برنامه بتواند براساس بازخورد تصحیح و تعدیل شود.اکنون که صفتها دور از دسترسند ما به اسم، یعنی هدف توجه میکنیم پس اهداف مناسب مشاور چیست؟ آیا هداف غیرمناسبی برای مشاور وجود دارد؟ آیا اهداف مشاوره برای مشاور و مراجع متفاوت است؟ متأسفانه مطرح کردن این پرسشها آسانتر از پاسخ دادن به آنهاست.
اهداف مشاور و مراجع ممکن است با یکدیگر متفاوت باشد. اهداف مراجع معمولاً دربرگیرندهی امور مربوط به رشد است. مراجعان اغلب هدفهای خود را در واژههای غیرواقعی بیان میدارند مانند: «کمکم کنید تا بر الکلیسم فائق آیم.» اما آنها نمیگویند که «کمکم کنید تا مشروبخواری را کنار بگذارم.» یا میگویند «کمکم کنید تا این درس را قبول شوم.» اما نمیگویند که «کمکم کنید تا اوقات مطالعه و خواندن را تلف نکنم.»
هدف مشاور ممکن است این باشد که به یک فرد الکلی بیاموزد که نمیتوان به مشروبخواری ادامه داد و در عین حال یک فرد غیرالکلی به حساب آمد. ممکن است هدف مشاور بالا بردن مقام حرفهای خود باشد و یا آنکه موجودی حساب بانکی خود را زیاد کند البته ممکن است این اهداف، اهدافِ شریفی نباشند اما هدفی فرومایه و پست نیز تلقی نمیشوند. (مگر آنکه این هدفها تنها اهداف مشاور باشند) هدف مشاور مجموعاً کمک به مراجع است تا بتواند به اهدافی که برای خود شناسایی کرده است نائل آید. مشاور نباید برای مراجع، هدف تعیین کند و یا او را به سمت اهدافی که براساس ارزشها و نیازهای مسأله تعیین شده است، هدایت نماید.
همان طوری که هدفهای غیرمناسبی برای مراجع وجود دارد برای مشاوره (یعنی نظام) و مشاور نیز اهداف غیرمناسبی وجود دارد. مشاوره یک نظام روانشناختی است و نه یک نظام الهی. بنابراین ضمیمه نمودن اصول مسیحیت یا یهودیت و اسلام هدف یا کارکرد صحیحی برای مشاوره روانشناختی نیست. این بدان معنی نیست که یک مشاور مسیحی یهودی و یا مسلمان نباید براساس اصول مذهبی خود زندگی کند، بلکه به این معنی است که نظام مشاوره روانشناختی، نه نظامی مسیحی است و نه ضد مسیحی؛ نه نظامی یهودی است و نه ضد یهودی؛ و نه نظامی اسلامی است نه ضد اسلامی. اهداف مشاوره همان هدفهای فرآیند مشاوره است و این هدفها به صورت مختلفی تشریح شده است و در واقع در هر یک از رویکردهای مشاوره تعریف گردیده است.
پینوشتها:
1. Transactional Analysis
2. operant conditioning
3. reality testing
4. Johns Hopkins
5. Ford & Urban
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریههای مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم