مروري بر مصائب النواصب قاضي نورالله شوشتري
(موضوعات منازعات مذهبي در قرن دهم هجري)
قاضي شهيد سيد نورالله بن شرف الدين مرعشي حسيني شوشتري (965 – 1019) يکي از استوانه هاي استوار تشيع در هند قرن دهم هجري و يک نابغه علمي در روزگار خويش است که پس از شهادت و تا به امروز، مزارش در شهر آگره، زيارتگاه شيعيان و علاقه مندان است. وجه بارز زندگي علمي وي، به طور عمده در تلاش هاي علمياش در دفاع از هويت شيعه، بسط آن و دفاع جانانه از مباني آن در برابر معترضان و مخالفان عقايد شيعه است.
در اين باره هر آنچه نوشت، در دفاع از تشيع بود. اثر مشهور وي مجالس المؤمنين نخستين تاريخ شيعه آن هم به سبکي کاملا نو و جديد و در نوع خود واقعا بي مانند است.
دفاع وي از تشيع، در قالب پاسخ گويي به شبهات مخالفان آن هم با خروش تمام در تمامي مراحل زندگي علمي اش آشکار است. در اين زمينه سه رديه عليه سه کتاب دارد:
1. کتاب احقاق الحق که در رد بر کتاب فضل بن روزبهان خنجي با عنوان ابطال نهج الباطل نوشت و فضل آن کتاب را در رد بر نهج الحق علامه حلي پرداخته بود. احقاق را آيت الله مرعشي چاپ کرد اما همچنان بخشي برجاي مانده و بيشتر به کار محلقات احقاق پرداخته شد.
2. الصوارم المهرقه که در پاسخ به کتاب صواعق المحرقه ابن حجر هيتمي (م973) نوشته شد. اين «صوارم» را مرحوم محدث ارموي در سال 1367 ق چاپ کرد.
3. مصائب النواصب که در برابر کتاب نواقض الروافض ميرمخدوم شريفي (م 988 يا 995) نوشته شد. عربي آن تاکنون چاپ نشده بود اما فارسي آن توسط مدرس چهاردهي چاپ شده است.
تسلط قاضي در دفاع از تشيع، دقت وي در پاسخگويي به شبهات، بکار بردن روش هاي جدلي ، و اعتقاد وي به اعتدال علمي و عقيدتي از مهم ترين ويژگي هاي قاضي شهيد است که عاقبت جانش را هم در دفاع از مرامش گذاشت. وي در اين زمينه، متأثر از عبدالجليل رازي بود و در همين کتاب هم از آن نقل کرده است (2/189. مصحح نوشته است که اين عبارت را در متن چاپي کتاب «نقض» نيافته است).
برخي از اهل طعنه، قاضي شهيد را شيخ شيعه تراش مي نامند و در برابر کساني او را شيخ شيعه شناس مي شناسند. واقعيت آن است که وي بسيار دقيق و ظريف است. اين ممکن است که در باره نسبت تشيع به کساني به خطا رفته باشد، اما دقت فوق العادهاي در سنجش عقايد افراد دارد و تلاش مي کند تا از راه هاي ظريفي به دل واقعيت برسد.
چند دهه پيش، محمدعلي مدرس رشتي چهاردهي ترجمه فارسي کتاب مصائب النواصب را منتشر کرد، اما تا آنجا که مي دانيم نسخه عربي آن تاکنون به چاپ نرسيده بود. و اين امر بسيار شگفتي است، به خصوص که بسياري از کتابهاي شيعه، آن هم شيعيان هند، از 150 سال پيش به اين طرف، به صورت سنگي در آن ديار چاپ مي شد، اما اين کتاب مورد غفلت قرار گرفته و اثر ياد شده تاکنون در نجف و ايران هم به چاپ نرسيده بود.
اکنون کتاب «مصائب النواصب» در دو مجلد منتشر شده و مصحح محترم آقاي قيس العطار، ضمن آن که کتاب را بر اساس چندين نسخه تصحيح کرده و نسخه بدلها و حواشي مؤلف را آورده، مقدمه اي در شرح حال قاضي همراه با فهارس جامعي از کتاب در پايان مجلد دوم به علاقه مندان عرضه کرده است. مع الاسف نسخه هاي مورد استفاده ايشان غالبا دچار نقص بوده و زماني که بنده به استاد ارجمند جناب آقاي حاج سيد محمدعلي روضاتي عرض کردم که کتاب چاپ شده است فرمودند که ايشان دست کم چهار نسخه عالي از اين اثر را در اختيار دارند.
تلاش مصحح براي ارائه متني صحيح بر اساس انتخاب خودشان از نسخهها، ستوده است. اما بايد گفت در تصحيح اين اثر، در ارجاع به منابع ديگر نواقص جدي وجود دارد. شايد مهم ترين اشکال اين باشد که مصحح، نسخه اي از نواقض الروافض در اختيار نداشته است. از آن بد تر اين که شرح حالي از ميرمخدوم در مقدمه نيامده و گويا به آنچه مؤلف در مقدمه کتاب در باره اجداد وي آورده بسنده شده است. به علاوه در باره ظرف زماني که اين اثر در آن تأليف شده، نکته اي در مقدمه به چشم نميخورد. شايد اين اشاره سودمند باشد که ما در مجلد اوّل کتاب «صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست» مروري بر تحرير مختصر نواقض کرده و در آن کتاب، اطلاعات پراکنده اي از زندگي وي به دست داده ايم که بر اساس فهرست اعلام مي توان آن موارد را به دست آورد.
کتاب مصائب مانند آثار ديگر شهيد، تنها يک اثر کلامي – شيعي نيست بلکه سرشار از نکات ظريف تاريخي است که در چهارچوب مباحث تاريخ تشيع، و ادبيات منازعه علمي ميان شيعه و سني در قرن اول دولت صفوي، مي تواند راه گشا باشد. شهيد با فضاي ايران اين دوره و نيز از مسائل دوره اسماعيل و طهماسب وقوف داشته است.
البته متن کتاب نواقض الروافض هم که از ميرمخدوم است، اثري سرشار از مواد تاريخي است.
ميرمخدوم (گويا متولد 946) که در قزوين مي زيسته در سايه دولت صفوي تسنن خود را حفظ کرده و کمابيش به تقيه روزگار را مي گذرانده است تا آن که شاه اسماعيل دوم در سال 4-985 روي کار آمد و تلاش کرد تا با محدود کردن قزلباشان و علماي شيعه، اوضاع مذهبي ايران را تحت کنترل درآورد. وي بامقاومت اين دو گروه يعني قزلباشان و علما روبرو شده و در نهايت سرنگون گرديد. در اين وقت، ميرمخدوم که در دوره اسماعيل دوم کروفري داشت، به اجبار از ايران به کشور عثماني گريخت و در آنجا مورد نوازش قرار گرفت. در تقدير از وي وي بود که منصب قضاوت مکه بدو سپرده شد و گويا همانجا بود تا بمرد.
زندگي طولاني وي در ايران آن هم در قزوين که پايتخت دولت صفوي در دوره طهماسب بود، سبب شده بود تا وي از نزديک با تحولاتي که در اين دوره در ارتباط با تشيع رخ داده بود، آشنا باشد. به همين دليل در جاي جاي کتابش از معاصران خود از علماي شيعه يا شاعران و برخي چهره هاي ديگر ياد مي کند. چنان که از رسم و رسوم فراوان مردم سخن به ميان مي آورد و نشان مي دهد که بر آن است تا نه تنها تشيع را از ديد کلامي ـ تاريخي نقد کند بلکه با وقوف به آنچه در اين دوره در جريان بوده ميکوشد تا روند توسعه تشيع و آداب و رسوم آن را هم زير باد انتقادهاي خود بگيرد.
دشمني اصلي وي در اين نوشته با محقق کرکي است که البته در نقد قاضي نميتوان اين نکته را دريافت اما با مراجعه به متن مفصل نواقض اين امر کاملا مشهود است.
بدين ترتيب و با توجه به تسلط قاضي بر مسائل تاريخي و آگاهي او نسبت به ايران، مي توان دريافت که اين دو اثر مي توانند نقش مهمي در بازگو کردن برخي از منازعات فکري ـ مذهبي اين دوره تاريخي، آن هم به صورت عيني و تاريخي در اختيار ما بگذراند.
گفتني است که نواقض دست کم دو تحرير مفصل و مختصر دارد. به نظر مي رسد آنچه در اينجا از طرف قاضي نقد شده است تحرير مختصر آن است. شاهد آن که، در ص 225 مجلد دوم از مصائب النواصب، سخني از فخررازي نقل شده که ناقص نقل شده و آخرش آمده است که هر کس متن کامل را مي خواهد «فعليه بأصل النواقض». مگر آن که اين عبارت را قاضي ملخص کرده باشد که بعيد مي نمايد زيرا قبل از عبارت «اقول» قاضي است.
در برابر نواقض چندين رديه نوشته شد. نخستين همين مصائب است که در سال 995 به انجام رسيد و اين گويا هفت سال پس از درگذشت ميرمخدوم به سال 988 در مکه بود. گرچه برخي (مانند اسکندربيک در عالم آراء) درگذشت او را در همين سال 995 دانستهاند. (بنگريد: مجله آينه پژوهش، ش 39، ص 64).
رديه ديگر العذب الواصب علي الجاهد الناصب از ابوعلي حائري (م 1215) است که ياد آن در ذريعه: 15/240 آمده است.
رديه ديگر محق الباطل از سيد محمد حسيني مرعشي (م 1265) جد آيت الله مرعشي نجفي است. چنان که مير محمد بن محمد هادي حسيني مرعشي هم نقدي بر آن نوشته است. (در اين باره بنگريد به مقدمه آيت الله مرعشي در مصائب النواصب فارسي، ص15). آقاي مرعشي همانجا از کتابي با عنوان نوروزيه هم که توسط ملاباقر اسماعيل کجوري در رد بر نواقض نوشته شده، ياد کرده است.
الشهب الثاقبة الناصبة رد بر خلاصه اي که سيد محمد بن رسول برزنجي (م 1123) از نواقض به عمل آورده نوشته شده است (ذريعه: 14/258).
مرور بر کتاب
قاضي در نخستين مقدمه خود، بحث را با نسب ميرمخدوم آغاز کرده و در اين باره مي نويسد، وي از فرزندان دختر مير سيد شريف جرجاني اديب مشهور است. قاضي در اثبات تشيع مير سيد شريف مي کوشد و مي گويد که وي بنا به تصريح خودش جرجاني است و در خطبه شرحش بر«مفتاح» سفرش را به بلاء ماوراءالنهر «بلاء و ابتلاء» وصف مي کند. قاضي مي نويسد، مردمان بلاد ماوراءالنهر از زمان فتح تا زمان ما، به طور خاصل اهل سنت و جماعتند؛ چنان که اهل جرجان و استرآباد از زمان شيوع اسلام در آنها بر مذهب اماميه بوده اند (ص 1/66).
گفتني است که در قرن نهم و با برآمدن چراغ علم در ماوراءالنهر، بسياري از جرجاني ها براي تحصيل به آن ديار مي رفتند و اين رويه تا آغاز عصر صفوي ادامه داشت.
قاضي به نکات ظريفي که ميرسيد شريف در مقدمه کتابش «شرح مفتاح العلوم» آورده و حکايت از تشيعيش دارد اشاره مي کند و در لابلاي بحث گاه اشعار فارسي ميآورد و يکي از آن اشعار که جزو ادبيات شيعه فارسي زبان پيش از صفوي در خراسان است، يک رباعي از ابوبکر تايبادي است که مي گويد:
گـر منظـر افـلاک شود منزل تو وز کـوثر اگـر سـرشته گردد گل تو
چون مهر علي نباشد اندر دل تو مسکن تو و رنج هاي بي حاصل تو
وي مقدمه ميرسيد شريف را بر کتاب مفتاح العلومش، مقدمه يک «سيد شيعي استرآبادي» برابر «سني ماوراءالنهري نهرواني خارجي» مي داند (1/67). اين همان نگاه شيعه شناسانه اوست. چون مهر علي نباشد اندر دل تو مسکن تو و رنج هاي بي حاصل تو
در ادامه اشاره دارد که بسياري از عالماني که در ديار سني مي زيستند، در واقع شيعه بودند. شاهدش سخن علامه حلي در منهاج الکرامه است که مي گويد: تصور نميکنم احدي که مخلص باشد و بر جزئيات مکتب ما واقف شود، مذهبي جز مذهب ما اختيار کند، حتي اگردر خفا باشد، زيرا در ظاهر، با وجود مدارس و رباطها و موقوفهها بايد به دنبال زندگي دنيائيش باشد. علامه مي افزايد: بسياري را مي بينيم که در باطن امامي مذهبند، اما حب دنيا و رياست طلبي، آنان را از اظهار آن باز مي دارد. من يکي از ائمه حنابله را ديدم که مي گفت: ليس في مذهبکم البغلات و المشاهرات. همچنين يکي از بزرگترين مدرسان شافعي زمان ماه هم وقتي مرد، وصيت کرد که شيعيان او را تغسيل و تکفين کنند و او را در مشهد امام کاظم دفن کنند و من شهادت ميدهم که او مذهب امامي داشت (منهاج الکرامه، ص 67).
اين تحليل قاضي مباني همان است که با اندک اشاره اي که در گرايشهاي مذهبي شخصي به تشيع مي ِيابد او را شيعه مي شمرد.
قاضي ادامه مي دهد که پسر ميرسيد شريف، تشيع خود را آشکار کرد و در شرحي که نوشت (بر چه کتابي؟) به نويسنده اعتراض کرد که چرا اصحاب را بر آل مقدم داشت و اين «کتقديم الحرام علي الحلال» است (1/69).
اما جد ميرمخدوم، شريف دوم است که صدر شاه اسماعيل اول بود. همان که در حمله به خراسان همراه شاه اسماعيل بود و فتواي به کشتن شيخ الاسلام هرات دارد. وقتي محقق کرکي رسيد، از اين کار تأسف خورد و گفت اگر او را نگاه داشته بوديد بهتر بود که با وي مناظره مي کرديم و او را قانع مي ساختم. (1/70)
اين شخص سيف الدين احمد تفتازاني بود و شرح اين ماجرا در جهانگشاي خاقان 394 - 395آمده است. قاضي در باره سرانجام اين شريف مطلبي نگفته است اما از منابع ديگر آگاهيم که بعدها در جنگ چالدران به شهادت رسيد (در اين باره بنگريد: تاريخ تشيع در جرجان و استرآباد، ص 70 – 71).
شريف سوم هم از نسل همو، و از امراي دولت شاه طهماسب بود. در اينجا قاضي چنان وصفي از طهماسب دارد که نشانگر نهايت اعتباري است که وي براي اين شاه صفوي که باني و باعث گسترش فرهنگ تشيع در ايران است، قائل است.
قاضي در اينجا به ميرمخدوم مي رسد و شرحي از گرايش شاه اسماعيل دوم به تسنن و حمايت ميرمخدوم و برخي ديگر مانند زين العابدين کاشي و ميرزاخان صديقي از او دارد. با کشته شدن اسماعيل دوم، ميرمخدوم که شافعي بود به عثماني گريخت و آنجا حنفي شد و خود را به دولت عثماني چسباند و منصب قضاي مکه را به دست آورد.
قاضي گويد که ميرمخدوم نزد شاه اسماعيل دوم اظهار کرد شافعي است، مسأله از فقه شافعي پرسيدند، ندانست. گفت: حنفي است. از فقه حنفي پرسيدند، ندانست. کسي حاضر بود، اين شعر را مرتجلا گفت:
در کفر هم صادق نه اي زنار را رسوا مکن (1/73).
مقدمه دوم در باره تعريف ايمان و اسلام است (1/75).
مقدمه سوم در باره تعريف فرقه ناجيه است (1/97)
مقدمه چهارم در باره تعريف صحابي از ديدگاه دو مذهب است (1/125)
مقدمه پنجم در نقد اجمالي احاديث اهل سنت است. (1/151).
در اين مباحث برخي از ديدگاه هاي ميرمخدوم نقل و سپس نقد شده و به مناسبت مطالبي هم از اين طرف و آن طرف نقل مي شود. از جمله برخي از اشعار فارسي است که اشاره به آن است که خون شهداي کربلا بر عهده کساني است که از ابتدا سنگ نخست را کج گذاشتند.
بد کردن شمر هم ز بد کردن اوست خون شهدا تمام در گردن اوست(1/159)
اين شعر از جمله ادبيات منظوم مذهبي است که در ايران پيش از صفوي در ميان شيعيان خراسان و جرجان شيوع داشت. گهگاه اشعاري هم در مدح امام علي (ع) است که آنها هم از جمله همان ادبيات است (براي مثال: 1/321) وي يا اين شعر:
مخالفان علي را نماز نيست درست اگر چه سينه اشتر کنند پيشاني (1/354). اين ادبيات در ايران، بسيار کهن بود. شعر زير که قضاي به نقل کتاب «نقض» در يکي از حواشي خود بر مصائب (2/189) آورده از آن حکايت دارد. شعري که به ادعاي مصحح در متن چاي فعلي نقض هم نيست:
گر فعل حميد ثقلين جمـله تو داري واندر دلت از بغض علي نيم سپندان
فردا کـه بـرازند حسـاب هـمه عالم همراه تو باش بهره هـاويـه هـامـان
مقدمه ششم که بسيار کوتاه است، در باره روش استدلال شيعه به روايات اهل سنت در باره امام علي(ع) و اولاد ايشان است. قاضي در اين مقدمه، متني را به فارسي در دو صفحه به نقل از پدرش آورده است.فردا کـه بـرازند حسـاب هـمه عالم همراه تو باش بهره هـاويـه هـامـان
مقدمه هفتم آن است که مذهب اماميه همان مذهب اهل بيت است. در اينجا وي مروري بر مشکلات تاريخي شيعه دارد و اين که شيعه هميشه در پرده خفا بوده و با اين حال، استوار برجاي مانده است. وي مي گويد که اکثر ائمه ما به شمشير يا زهر به شهادت رسيدند و علماي ما بيشتر اوقات در تقيه بسر مي بردند و با وجود اکثريت داشتن مخالفان، مذهب حق اهل بيت (ع) ثابت و استوار مانده است. وي به نمونه هاي جالبي از تعصب علماي اهل سنت در برابر ديدگاه هاي شيعه اشاره مي کند. مواردي از اين قبيل که زمخشري مي نويسد: به مقتضاي آيه «هو الذي يصلي عليکم و ملائکته» ميتوان بر همه مسلمانان صلوات فرستاد، اما چون روافض اين را در باره ائمه خود شعار کرده اند، ما از آن منع مي کنيم، و موارد ديگر (1/186 – 187).
مقدمه هشتم در باره حکم لعن و موارد آن است. بحث وي در اينجا در تفکيک ميان لعن و سب و اتهامات بي دليلي که به شيعه نسبت داده مي شود، جالب است. البته وضعيت قاضي که فضاي تند آن دوره مي زيسته آن هم در هند، روشن است.
پس از اين مقدمه هشت گانه، قاضي مباحث کتابش را با تعبير جُند اول و دوم و... ادامه مي دهد.
جند اول در باره باره آياتي است که ميرمخدوم آنها را به عنون دليل فضل صحابه به طور عموم ارائه کرده است.
جند دوم در باره احاديثي است که ميرمخدوم در همين زمينه به آنها استناد کردهاست.
جند سوم در رد ادله اي است که ميرمخدوم در باره حقانيت خلفاي سه گانه در مستولي شدن بر احکام خدا پس از رحلت رسول(ص) به آنها استناد کرده است.
در جند سوم، جايي صاحب نواقض، تشيع امامي آل بويه را نفي مي کند و ميگويد هيچ سلطان امامي تا زمان ما نبوده است. قاضي در برابر مطالبي در باره آل بويه و ديگر سلاطين امامي مذهب مانند خدابنده ارائه مي کند (1/374 – 377).
در ضمن بحث، صاحب نواقض، حملاتي به شاه اسماعيل دارد و اين که او شرابخوار بوده است. قاضي اين اتهام را کذب و بهتان مي داند. به خصوص در آغاز کار تا سلطنت که عادل و متقي شناخته مي شود. وي تأييد مي کند که در اواخر عمر به اين مسائل متهم شد که نهايت گناه کرده، و توبه از هر گنه کاري پذيرفتني است. وي همچنين نسبت هاي زنا و لواط را هم به وي تکذيب مي کند. قاضي تأييد مي کند که اگر هم چنين مي کرده، فاسق بوده است. قاضي از اين سخن ميرمخدوم که گفته است شاه اسماعيل، خونريز بوده و اشاره اش به کشتن سنيان است، چنين پاسخ مي دهد که فرضا که چنين بوده باشد، اما اين نخستين بار طلحه و زبير و عايشه بودند که بغي بر امام علي (ع) کردند و خونريزي کردند. در اينجا از پدرش به نقد اين ادعاي اهل سنت ميپذيرد که خونريزي آنان را ناشي از اجتهادشان مي داند (1/409 – 410).
جند چهارم در باره تناقضات موجود در نسبت ها و اتهاماتي است که وي متوجه برخي از عقايد خاص اماميه کرده است. ميرمخدوم در مقدمه اين مبحث، اظهار مي دارد که وي بيش از هر کس ـ از کساني که آن وقت در عثماني بودهاند ـ به متون و عادات و آداب رافضه آگاهي دارد و مطالبي را بيان مي کند که براي ديگران قابل دسترسي نيست. وي به طور ضمني اظهار مي دارد که برخي از آنچه در کتب کلامي سنيان در گذشته به روافض نسبت مي دادند در واقع مربوط به اثناعشريه که امروزه مصداق رفض هستند صادق نيست. به همين دليل، اينان، به آن اتهامات به ديده تمسخر مي نگرند. وي حتي براي نمونه از انتقاد هايي ياد مي کند که حسن شيرواني در کتاب «الاحکام الدينيه في تکفير قزلباش» بيان کرده و گفته است که اينان به حلول خدا در وجود شاه اسماعيل و نيز به تناسخ و استحلال خمر و ... اعتقاد دارند در حالي که اينها حقيقت ندارد و دروغ است و علماي عصر ما از بابت آنها خجلت زده اند. ميرمخدوم اظهار مي دارد که در اين کتاب، بر آن است تا مطالب جدي تري را در نقد شيعه بگويد. وي تأکيد مي کند که برخي از اين انتقادها، مطالبي است که در کتابهاي شيعه آمده اما بخشي هم ميانشان شايع است، گرچه در کتابي از کتب آنان يافت نمي شود. قسم اول را هفوات مخبثه و قسم دوم را عادات خبيثه مي نامد. (2/13)
رسالهاي که وي با عنوان الاحکام الدينيه از حسن شيرواني دانسته همان است که ما آن را در کتاب صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست (1/87 ـ 107) چاپ کرديم تا نشان دهيم سنيان کشور عثماني چه تصوري از عقايد شيعيان امامي داشته اند.
نخستين موردي که ميرمخدوم بيان کرده بحث تقيه است که قاضي به اجمال به وي جواب داده اما در اينجا، اشاره نکرده است که خود ميرمخدوم از ترس قزلباشها سالها در قزوين تقيه مي کرد. قاضي در اين بخش نمونه هاي فراواني که سنيان معروف در وقت فشار دست به تقيه زدهاند ـ مانند احمد بن حنبل و برخي ديگر در دوره مأمون و ماجراي محنه - بيان کرده است (2/29). در حاشيه (ص 28) نکته لطيفي را به قنل از تفسير کبير فخررازي در باره جواز تقيه در برخي از امور و نيز آرائي در اين باره از قدما نقل کرده که جالب است. مجاهد گفته است که جواز تقيه مربوط به پيش از قوت اسلام بود. اما از حسن بصري نقل شده است که گويد: ان التقية جائزة للمؤمنين الي يوم القيامه. (التفسير الکبير: 8/14)
مورد ديگر بحث از ازدواج ام کلثوم با عمر و مسائلي است که در اطراف آن مطرح شده است (2/38 – 52). بحث ديگر در باره رجعت است (2/52 – 68). بحث بعدي در باره اين سخن صاحب نواقض است که شيعيان ائمه افضل از انبياء مي دانند (2/68 – 82) بحث در باره مفهوم عصمت نزد شيعيان (2/82 – 108) و نيز تکفير صدر اول از صحابه و رواياتي که در باب فراگير شدن ارتداد آمده، در ادامه آمده است (2/108 – 114). برخورد عثمان با قرآن (114) و تکليف سنيان در روز قيامت از ديد شيعه (119) و رد کردن احاديث کتب صحاح سني (122) از ديگر موارد است.
در باره اين اتهام که شيعيان معتقدند که عثمان بخشي از آيات قرآن را از آن حذف کرده است، قاضي مي گويد: عقيده به تحريف قرآن، عقيده جمهور اماميه نيست و عدة اندکي که قابل اعتنا نيستند «شرذمة قليلة منهم لااعتداد بهم» چنين حرفي را مطرح کرده اند، کما اين که شيخ طبرسي در تفسير خود به نقل از سيد مرتضي آورده است. قاضي در حاشيه خود بر اين بخش بحث را مفصل تر مطرح کرده و با اشاره به عدم تحريف قرآن مي گويد: اما کساني از حشويه که مخالف با اين نظر هستند، قابل اعتنا نيستند. اين افراد کساني از محدثان هستند که به برخي از اخبار ضعاف توجه کرده اند (2/115 ـ116).
ميرمخدوم در اينجا اتهام ديگري را مطرح مي کند و آن اين که اينان برخي از احکام الهي را تعطيل مي کنند. دليلش آن است که اينان بر اين باورند که حکومت از آن امام معصوم يا نايب او، نايب خاص يا عام است؛ و مقصودشان از نايب عام، مجتهد است که قائم مقام امام در تمام امور است. وقتي امام نيست، برخي از احکام الهي تعطيل است.
قاضي مي گويد: وي خودش مي گويد که شيعيان قائل هستند که مجتهد در همه امور قائم مقام امام معصوم است. بنابرين براي چه بايد احکام الهي تعطيل شود. در ادامه از شرايط مجتهدي که مي بايست نايب امام باشد بحث شده که به لحاظ عقايد سياسي شيعه، مبحث جالبي است (2/131 – 137).
اتهام ديگر ميرمخدوم آن است که شيعيان در بسياري از احکام فقهي خود حالت سهلگيرانه دارند و در احکام الهي ساده گير و اهل تسامح هستند. وي سپس به بيان برخي از احکام شرعي از ديد شيعه پرداخته و براي مثال نمونه هايي را از جمله پاک دانستن باطن دهن و دماغ و چشم را مثال مي زند که اينها نجس نمي شود. يا جمع بين نماز ظهر و عصر را روا مي شمرند. يکي هم آن است که قائلند که با زنانشان مي توانند از پشت، رابطه جنسي داشته باشند و نمونه هاي ديگر (2/137 – 140). قاضي به يکايک اين موارد که فراوان هم هست، پاسخ داده و تلاش مي کند تا مواردي را که علماي اهل سنت هم موافق با نظرات شيعه هستند، بيان کند. مثلا در پاک دانستن قي، حنفي ها هم با شيعيان مشترکند، يا اين که حنفيان هم با شعيان در پاک دانستن بول و غايط حيواني که گوشتش حلال است با شيعه مشترکند، و از همين قبيل. آنگاه نمونههاي مشابهي از تساهل فقهاي اربعه سني در برخي از موارد فقهي بر مي شمرد.
مورد ديگري که ميرمخدوم مثال زده بود، نشستن پا در وضوست. قاضي مي گويد: اين از روي تساهل نيست بلکه مسح پا نص قرآن و شستن آن بر خلاف نص قرآن است. به علاوه به جز مالک، فقهاي ديگر سني مسح بر کفش را هم جايز مي دانند با اين که اين مخالف نص قرآن است. اين قسمت براي يک فقه تطبيقي جالب توجه است. اما بحث دخول از پشت، وي اشاره مي کند که اين از موارد متّفق عليه فقهاي ما نيست. کساني هم که آن را جايز مي دانند قائل به کراهت شديد هستند. اما در اصل جواز، مالک بن انس موافق است و اصرار دارد و آن را مصداق آيه «نساءکم حرث لکم» مي داند. سيوطي نقل مي کند که کسي حکم اين مسأله را از مالک پرسيد. مالک گفت: من همين الان غسل اين عمل را انجام دادم. جامي هم در بهارستان اين را به شعر درآورده:
گفت مملوکه اي به مالک خويش کــزقـفـايش گـرفتـه راه فـسـاد
ترک اين فعل کن که جايز نيست نزد ديـن پـروروان شــرع نهــاد
گفـت خامُش که شيخ دين مالک بچنين عيــش رخصــت مــا داد
شافعي هم مي گفت که از رسول (ص) چيزي در حرمت و حليت آن نرسيده است. تازه حنفيان که «لف الحرير» و به دخول آن در «امهات» قائلند، چرا اين اشکال را مي کنند. قاضي مي گويد که اين قبيل تساهلات در مذاهب اربعه هست و کساني به هر کدام که راحت تر است از هر مذهب استناد مي کنند و اين شعر حاصل آن است:ترک اين فعل کن که جايز نيست نزد ديـن پـروروان شــرع نهــاد
گفـت خامُش که شيخ دين مالک بچنين عيــش رخصــت مــا داد
شـافعي گـفـت کـه شطرنج مباح است مدام
راست گفته است چنين است که فرموده امام
خواجه مالک سـخـنـي گـفـت از اين نازکتر
که به نزديک خـردمـنـد مبـاح اسـت غـلام
بوحنيفـه بـه از ايـن گـويـد در بـاب شراب
که ز جوشيده بخـور کـان نبـود هيـچ حـرام
حنبلي گـفـت اگـر آن کـه بـه غـم درمـانـي
پسـتـه بـنـگ تـنـاول کن و خوش باش مدام
بنگ و مي ميخور و کون مي کن و ميباز قمار
که مسلماني ازاين چار امام است تمام (2/159)
يکي ديگر از اتهامات ميرمخدوم آن است که رافضيان ايران، مخالف تصوف و تصفيه باطن هستند و هر کسي را گمان برند به تصفيه باطن مشغول است، او را به «نقشبندي» متهم مي کنند. براي همين است که قساوت قلب در ميانشان فراوان است. سپس از فضل الله استرآبادي ياد مي کند که که بيست سال در نجف مقيم و از زاهدترين رافضيان بود، اما کسي او را از اولياء به شمار نياورد. وي مي گويد: دليلش يکي هم اين بود که او ميل اندکي به سب داشت.راست گفته است چنين است که فرموده امام
خواجه مالک سـخـنـي گـفـت از اين نازکتر
که به نزديک خـردمـنـد مبـاح اسـت غـلام
بوحنيفـه بـه از ايـن گـويـد در بـاب شراب
که ز جوشيده بخـور کـان نبـود هيـچ حـرام
حنبلي گـفـت اگـر آن کـه بـه غـم درمـانـي
پسـتـه بـنـگ تـنـاول کن و خوش باش مدام
بنگ و مي ميخور و کون مي کن و ميباز قمار
که مسلماني ازاين چار امام است تمام (2/159)
قاضي که خود تمايلات صوفيانه دارد و دست کم در دو مورد از اين کتاب تلاش مي کند غزالي را هم به خاطر تأليف سرّ العالمين شيعه بداند، اين نسبت را افتراء ميشمرد. شاهد آن که اصحاب اماميه در مباحث کلامي خود نوشته اند از فضائل امام علي(ع) آن است که تمامي صوفيه و ارباب اشارات و حقيقت خود را بدو منسوب ميکنند. سپس به کتاب «جامع الاسرار و منبع الانوار» و شرح فصوص و غيره مثل ميزند. در باره فضل الله هم مي گويد: شايد دليلش همان ميل اندک او به سب کسي باشد که استحقاق سب دارد، چرا که اين خود شرک خفي است که با صفاي جلي جمع نمي شود. (2/161 – 164). وي از نقشبنديه هم که ابوبکر را به سر سلسله معرفت افزوده اند اظهار تنفر مي کند و اين که اين اوضاع را سلاطين ازبکيه از روي بغضشان نسبت به حضرت عليه علويه درست کرده اند. (165).
آنچه هست اين که تصور ميرمخدوم در ميانه قرن دهم هجري در قزوين که پايتخت صفويه بوده، و به خصوص تحت سيطره علماي جبل عامل بوده، چنين است که فضاي آن، فضاي ضد تصوف بوده است.
ايراد ديگر صاحب نواقض سخن محقق کرکي يا به قول وي «ابن عبدالعالي» در باره جواز سجده براي عبد است که براي توجيه جواز سجده مردم برابر شاه اسماعيل درست کرده است.
قاضي اصل آن را بعيد نمي شمرد، کما اين که برادران يوسف، برابر برادرشان سجده کردند و خبر آن در قرآن هم آمده است. يا شيطان که مقرر بود برابر آدم سجده کند. آنچه حرام است، سجده تعظيم است نه سجده شکر. قاضي مي گويد اصحاب ما هيچ کدام، سجده تعظيمي را جايز نمي دانند. سجده فرزند برابر پدرش مي تواند سجده شکر باشد. قاضي مي گويد همين ميرمخدوم وقتي در ايران بود، برابر برخي از خوانين قزلباش سجده مي کرد (2/166 – 168).
قول به جواز متعه، اشکال ديگر ميرمخدوم به رافضيان ايران است چيزي که به زعم او رواج زناست. وي مي گويد که هر شب در ايران بيش از صد هزار زنا صورت ميگيرد. اگر کسي زن و مردي را در اين حال ببيند و اعتراض کند، آنان فرياد مي زنند که آهاي اين سني است. ميرمخدوم مي گويد که نخستين چيزي که سبب دشمني قزلباشها با او شده، مخالفت وي با متعه بوده است. توجيه وي براي جواز متعه آن است که چون روافض جهاد در زمان غيبت را جايز نمي کنند و بدين ترتيب کنيز نمي توانند بگيرند، متعه را حلال کرده اند تا راحت باشند. وي مي گويد که بر اساس فتواي شيعه، در يک شب چندين نفر مي توانند زني را صيغه کنند و مي گويد که اين را از عبدالعال پسر محقق کرکي پرسيده که آيا فتواي پدرت اين است؟ او هم پاسخ داده است که اين مجمع عليه فقهاي اماميه است. قاضي پاسخ مي دهد که وي در نقل برخي از شرايط خيانت کرده و اين مربوط به يائسه است (2/182 ).
اما قاضي در اصل قصه متعه، به پاسخ مي نشيند و شرحي از فتاوي علماي قرن اول و دوم سني به خصوص علماي مکه را در جواز متعه به دست مي دهد. بعد هم مشتي از فتاوي شگفت ابوحنيفه را در باره «اذا لف الحرير علي عورته فوطيء الام فلا يجب أن يحد» و غير ذلک نقل مي کند. در اين بخش پاسخ هاي قاضي نوعا جوابهاي نقضي از موارد فتوايي ابوحنيفه و ديگران است و مي گويد که البته ما براي متعه دلايل قرآني و روايي داريم که نيازي به ارائه آنها در اينجا نيست.
اما دو طنز برابر هم. ميرمخدوم در قدح شيعيان مي گويد: اما اين که گفته اند که نطفه زنا در رحم منعقد نمي شود سخني بدون دليل است، چنان که از لطايف مشهور است که اين سخن را به سني ظريفي گفتند و او گفت: فمن اين حصل هؤلاء التبرائيون؟ (2/170)
قاضي مي گويد اين داستان تحريف طنزي است که اصلش چنين است: يک شيعي و سني مباحثه مي کردند و شيعي اين فتواي ابوحنيفه را که «اگر مردي که در ماوراءالنهر است زني را که در مکه است عقد کند و آن زن بچه دار شود، بچه به آن پدر ملحق مي شود» را انکار کرد. آن سني نگفت: نکند احتمال مي دهي که اين بچه محصول زنا باشد، در حالي که ما مسلم مي دانيم نطفه زنا در رحم منعقد نمي شود. شيعي گفت: فمن أين حصل هؤلاء الماوراءالنهريون ... (2/180).
اشکال ديگر ميرمخدوم نقل اين روايت توسط شيخ طوسي است که زيارت امام حسين(ع) را معادل ثواب زيارت صد هزار پيغمبر و چندين عمره است و رواياتي ديگر در همين باب. ميرمخدوم مي گويد: با اين حال، اين روافض باز زحمت سفر حج را ميکشند که بايد براي ريا و خدعه باشد (2/187). قاضي جواب کلي مي دهد و نيازي به پاسخگويي به اين ترهات نمي بيند.
وي جايي بعد از اين، اين اشعار جامي را در باره زيارت امام حسين(ع) ميآورد:
کــردم ز ديــده پـا بـه سوي مشهد حسين
هست اين سفر به مذهب عشاق فرض عين
کعبه به گـرد روضـه او مـيکـنـد طــواف
رکــب الـحـجـيـج ايـن تَروحون اَين اَين
از قاف تا به قاف پـر اسـت از کـرامـتـش
آن به که حيله جوي کند ترک شيد و شين
(2/219)هست اين سفر به مذهب عشاق فرض عين
کعبه به گـرد روضـه او مـيکـنـد طــواف
رکــب الـحـجـيـج ايـن تَروحون اَين اَين
از قاف تا به قاف پـر اسـت از کـرامـتـش
آن به که حيله جوي کند ترک شيد و شين
اشکال ديگر ترک نماز جمعه توسط شيعه است و اين شعر که:
به مذهب که درست و به ملت که تمام
جـمـاع متعـه حلال و نماز جمعه حرام
بعدهم اشاره به سختگيري شيعيان در عدالت و کاهش نماز جماعت در ميان آنان کرده است.جـمـاع متعـه حلال و نماز جمعه حرام
قاضي شرحي از اقوال علماي شيعه در باب نماز جمعه داده آراء مختلف از جمله اين رأي که اقامه جمعه در عصر غيبت واجب است آورده، شرحي در باره هر کدام داده و مقايسه اي ميان شرايط اقامه جمعه بر فتواي شيعه و علماي اهل سنت انجام داده است. بعد هم اشعاري از سروده هاي خود در اين باره به دست داده که جالب است و بيت آخر اين است:
به مذهب که درست و به ملت که تمام
نکاح مادر و خواهر حلال و متعه حرام
(2/197 – 198)
درباره نماز جماعت هم شرحي در باره عدالت مي دهد و سپس در پاسخ نقضي اشاره به مواردي دارد که کساني از صحابه يا حتي مالک از حضور در جمعه و جماعت خودداري کرده و سالها به همين روش ادامه دادند (2/200 – 201).نکاح مادر و خواهر حلال و متعه حرام
(2/197 – 198)
اشکال ديگر ميرمخدوم به محقق کرکي در باره اقدام وي در تغيير قبله برخي از مساجد معروف برخلاف چيزي جهتي است که از قبل و از آغاز اسلام بوده است. در اينجا هم قاضي پاسخ هايي داده و مطالبي از اهل نجوم و هيئت و رياضي نقل کرده است.
اشکال ديگر ميرمخدوم بحث از اين است که شيعيان، سلطان حقيقي را امام معصوم مي دانند. اين امام را هفتصد سال است غايب است و جاي او مجتهد است که همه وظايف امام معصوم را به جز جهاد بر عهده دارد. يک اشکال صاحب نواقض آن است که اگر مجتهد نبود، چه مي شود؟ اشکال ديگر ميرمخدوم آن است که پس، اين طهماسب کيست؟ امام معصوم است؟ خير. مجتهد است ؟ خير. حتي برخي در عدالتش هم ترديد دارند. يعني يک امام غاصب است. پس چرا شيعيان او را لعن نمي کنند؟
قاضي مي گويد پاسخ پرسش اول آن است که در غياب مجتهد عدول مؤمنين اين کارهاي را انجام مي دهند و بنابرين در غيبت امام و مجتهد هم مشکلي پيش نمي آيد. اما شاه طهماسب، ادعا نداشت که جاي امام معصوم نشسته است. او خود را رعيت امام مي دانست که کارش حفظ ثغور مسلمين است، آن هم از باب اين که هر کسي قادر به امر به معروف و نهي از منکر است، بايد وظيفه اش را انجام دهد. اما اين که ميرمخدوم او را فاسق دانسته، در باره او نارواست و خبر توبه نصوح او در همه جا هست (2/215 – 216).
جند پنجم در باره نسبتهايي است که ميرمخدوم آنها را عادات زشت شيعيان ميداند.
نخستين مورد آن است که اين جماعت به جاي نمازهاي واجب، لعن بر صحابه و زوجات رسول (ص) مي کنند. وي ادامه مي دهد که شاه طهماسب جز روز عاشورا نماز نمي خواند. و بهانه اش اين که من وسواسي هستم و نماز خواندن برايم سخت و مزاحم کارهاي سلطنت است. قاضي پاسخ مي دهد، اين اتهام که اينان به جاي نماز، لعن مي کنند، کذب محض است. اين نسبت ها هم به شاه طهماسب که با داشتن مقام سلطنت نيازي به رياکاري نداشت، کذب است. وي مي گويد که طهماسب، به خاطر شدت تدين، از شعر خواني و غنا هم پرهيز داشت، چه رسد به اين که نمازهاي يوميه را که برترين اعمال است ترک کند. قاضي در حاشيه اشاره به اين نکته دارد که بله، طهماسب از بس در نيت وضو و نماز وسواس داشت گاه مي شد که وقت نماز ميگذشت و او به خاطر وسواس نتوانسته بود نيت کند. (2/232).
اتهام ديگر آن که اين جماعت براي رفع بلا و بيماري و فقر، معتقدند که اگر هفتاد بار فلان را لعن کنند، اوضاع نابسامانشان درست مي شود. داستاني هم در باره ملاجان صدقي نقل مي کند. قاضي پاسخ مي دهد که اين مسأله مبناي فتوايي از علما ندارد و هر چه هست از عوام است. سپس مي گويد داستان ملاجان هم تتمه اي دارد که وي حذف کرده و آن را نقل مي کند. در متن ميرمخدوم اشاره اي هست که در اين دولت، يعني دولت صفوي، اهل سنت «اکابر اغنياء» و شيعه «فقراء ضعفاء» هستند. (2/233) اين اشاره اي است به اين که در دوره طهماسب همچنان سنيان در اين دولت حضور داشته و موقعيت اجتماعي و مالي مناسبي هم داشته اند.
اتهام ديگر آن است که اين جماعت معتقدند که همه معاصي و گناهانشان با حب علي و بغض مخالفين پاک مي شود و براي همين جهت است که حيرتي شاعر را احترام مي کنند. قاضي ضمن تأييد اهميت حب علي (ع) در باره حيرتي اشاره مي کند که همه مي دانند اين شاعري بود که ظاهرش بر عدالت نبود. زماني هم شاه طهماسب قصد کشتنش را داشت که به طبرستان گريخت. احترامي هم که کساني به او مي گذاشتند براي آن بود که از زبانش آسوده باشند. با اين حال، سگ او بهتر از صاحب نواقض است (2/236). توجه داريم که حيرتي شاعر يکي از شاعران پر شعر اين دوره است که فراوان بر ضد سنيان هم شعر گفته است (خلاصه التواريخ: 1/375).
نکته ديگر آن است که شيعيان، نوروز را که يک عيد جاهلي است بزرگ مي شمرند و آن را عيد مي دانند. بلکه عيد غدير و نوروز را از عيد فطر و قربان مهم تر مي شمرند. اين حرف هم از کتاب «مهذب» ابن فهدشان شروع شده که غسل نوروز را هم مستحب دانسته است.
پاسخ قاضي در نهايت اين است که اعتبار به نوروز از باب عيد جاهلي بودن آن نيست بلکه به خاطر نقلهايي است که در باره اعتبار اين روز به جهت آن که امام علي(ع) در آن روز به دنيا آمده يا روزي است که عثمان در آن روز کشته شده و امثال اينها ميباشد. در حاشيهاي که قاضي در اينجا نوشته گفته است که نوروز جاهلي زمانش غـير از نـوروز فعـلي اسـت که از زمـان ملکشاه بـاب شده و روز اول فروردين است. (2/238).
ميرمخدوم در اشکال بعدي مي گويد که اين شيعيان، قبور بسياري از صوفيه را تخريب کردند که از آن جمله قبر قاضي بيضاوي صاحب تفسير اسرار التأويل و همين طور ابواسحاق کازروني است که قطب الاقطاب عصر خود و همين طور قبر عين القضات همداني و عده اي ديگر است. وي اشاره اي هم به قبر ابوحنيفه دارد که در بغداد بوده است.
قاضي مي گويد اين کارها به اشاره جد همين آقا، يعني شريف دوم بوده است. اما اين افراط کاري هاي هميشه بوده که نمونه اش برخورد صحابه پيغمبر با عثمان است که او را کشتند و بعدهم اجازه دفنش را در قبرستان بقيع ندادند (2/240).
از ديگر عاداتي که ميرمخدوم از آن به عنوان عادت بد شيعيان ياد مي کند، برگزاري عيد بابا شجاع الدين است. شرح آن اين است که مردم کاشان بر اين تصورند که ابولؤلؤه قاتل خليفه دوم، از مدينه فرار کرده و به کاشان آمد. وي در بيرون کاشان مدفون است. کاشاني ها که جايي در عراق عجم بين قم و اصفهان است در روز 26 ذي حجه اجتماع کرده آدمي را از عجين درست کرده داخل شکمش شيره خرما ريخته و جشن و شادي برگزار مي کنند و بعدهم کاردي در شکم او مي زنند تا شيره خرما بيرون ميريزد. ميرمخدوم مي گويد: عمر در کاشان مثل صديق در سبزوار است چنان که حيرتي مي گويد:
خوارم اندر ولايت قزوين چون عمر در ولايت کاشان
و اين شعر ملاي روم:
سـبزوار است اين جهان کج مدار ما چو بوبکريم در وي خوار و زار
و مِثل اين مَثَل:
و علي في عمان مثل عمر في قاشان (2/242).
قاضي مي گويد: هيچ يک از علماي اماميه فتواي به آنچه در کاشان ميگذرد، نداده است. اينها کارهايي است که افراد جلف و سبک کرده از خودشان در ميآورند. اين قبيل بازي ها را سني ها هم در بغداد انجام مي داند. ابن کثير مي نويسد که در آنجا زني را به عنوان عايشه و کساني را به عنوان طلحه و زبير درآورده مي گويند: مي خواهيم با علي بجنگيم. بعدهم درگيري شده عده زيادي کشته شدند. قاضي ميافزايد: آنچه از تعصبات اهل کاشان و قم و سبزوار ميگويد، قطرهاي است از آنچه درجرجان ميگذرد، شهري که ميرمخدوم هم به آنجا منسوب است. مخصوصا ملاجان صدقي که داستان معارضهاش را با خود آورده از همان جرجان است (2/244).
اين نکته که جرجان شهري شيعه بوده و فوق العاده در تشيع جدي بوده و اشعار زيادي در قدح خلفا در آن شهر توليد شده، از منابع ديگر هم استفاده مي شود. بخشي از آن مطالب را در کتاب تاريخ تشيع در جرجان و استرآباد آورده ايم.
اشکال بعدي در باره سبک سوگواري شيعيان در عشر اول محرم است. ميرمخدوم مي گويد که اينها با شمشيرهاي تزيين شده و تفاخر بيرون مي آيند و همراه با امردان خود در بازار و محلات مي چرخند و اسم آن را تعزيه حسين مي گذراند. در اين وقت مرثيه سرايي کرده و صيحه مي کشند. ظاهرشان حسيني و باطنشان يزيدي است. اينها کارهاي روزشان است و شب هم به لواط و زنا مشغولند.
علما هم همراه شاگردانشان بيرون مي آيند و مرثيه مي خوانند، در حالي که نظم و نثرشان مسخره است. اين جماعت، با اين کارها، روزه گرفتن روز عاشورا را ، با آن فضيلتي که دارد، مکروه مي دانند و ترک مي کنند. روز عاشورا چيزي نمي خورند و بعد از ظهر با تربت حسين، افطار مي کنند. شايد انکار صوم عاشورا شاهدي بر کفر آنان باشد.
در اين وقت ميرمخدوم پس از آن که از خشم و تنفر خود ياد کرده بشارتي ميدهد و آن اين که اين دولت، يعني دولت صفوي دوام نخواهد آورد. وي مي گويد که دو شاهد دارد که اين دولت در حال زوال است. يکي شرعي است که 15 سال پيش به او الهام شده است، آن هنگام که در اربعينات رياضت مي کشيده و کتب صوفيه مي خوانده و مراقب نفس خود بوده است. وي مي گويد وقتي در 25 سالگي در سال 972 از حج بر مي گشته است در شام زاهدي مغربي را در مسجد اموي ديده و از غلبه روافض گـلايه کـرده و او به وي بشارت داده است که به زودي از بين مي روند. وي در اين باره به شرح مقدماتي پرداخته و نتيجه مي گيرد که عمر اين دولت کمتر از دولت اموي است و هزار ماه حداکثر آن است و چون اينها از سال 905 آمده اند، بر اساس هزار ماه عمر دولتشان هشتاد و سه سال و يک سوم سال خواهد بود. يک شاهد نجومي هم هست... (2/244 – 250).
قاضي به صراحت مي گويد: اين قبيل اعمالي که در ماه محرم از سوي عوام برگزار مي شود، مورد رضايت علماي کرام و صلحا نيست. اختصاص به بلاد شيعه هم ندارد بلکه در ميان عوام روم و ماوراء النهر هم بوده است. اما همه مجالس عاشورا هم چنين نيست. به علاوه، در آن قبيل مجالس هم، نيت علمايي که حاضر مي شوند طاعت است نه معصيت. اگر کسي در اين مجالس معصيت مي کند بر عهده خود اوست.
قاضي در باره روزه روز عاشورا مي گويد: نه تنها دليلي بر استحباب روزه عاشورا نداريم که شاهد داريم اين کار از بدعت هاي قاتلان حسين است. چنان که صاحب قاموس که خود سني است در کتاب سفر السعاده مي گويد: ائمه حديث گفته اند که سرمه زدن روز عاشورا بدعتي است که قاتلان حسين درست کردند (سفرالسعاده:142).
قاضي سپس به تمسخر پيشگويي او پرداخته و آنچه را که او به عنوان نشانه شرعي ياد کرده، نوعي وساوس ذهني و توهم و تخيل شيطاني مي نامد (2/253). در باره آن زاهد مغربي مي گويد بسا از همين نقشبندي ها بوده که افکار خرکي و گوساله وار در ذهنش بوده است و شاهدش اين شعر:
اين فـسـون ديـو در دلهاي کج همچو کفش کج بود در پاي کج
قاضي مي گويد اين که او گفته 25 ساله بوده اشتباه مي کند، آن زمان بايد 26 سال مي داشته است. قاعدتا اين بر اساس سال تولد اوست. بدين ترتيب دقت خود را در «تاريخ» و سال هم نشان مي دهد.
قاضي مي گويد اين که ميرمخدوم تاريخ دولت قزلباش را سال 905 دانسته اشتباه است. چرا که آغاز دولت اينان از زمان خروج سلطان حيدر بر حاکم شيروان و تصرّف آنجا بوده است. وقتي او را کشتند خداوند با اسماعيل انتقام او را گرفت (2/255).
جند ششم اختصاص به برخي از مطالب کفريات دارد که شماري از فقهاي سني به آنها فتوا داده اند. اين چيزي بود که قاضي در برخي از مباحث قبلي در برابر برخي از مستندات مير مخدوم از آثار شيعه، قول بيانش را داده بود. اين بخش رد بر نواقض نيست بلکه مناظره اي ميان حجازي و عراقي در نقد برخي از ديدگاه ها و فتاوي دو طرف است.
منبع: www.historylib.com