شهرسازی طبیعت‌گرای فرانک لویدرایت

فرانک لویدرایت FranK Lloyd Wright (1959-1867) مرید «لویی سولیوان»،استاد مکتب شیکاگو؛ اولین معمار نام‌آور امریکایی است که مدرسه هنرهای زیبای پاریس را نگذرانده است. به عنوان اولین نفر در ایالات متحده،
شنبه، 28 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شهرسازی طبیعت‌گرای فرانک لویدرایت

 شهرسازی طبیعت‌گرای فرانک لویدرایت
 

 

نویسنده: فرانسواز شوای
برگردان: محسن حبیبی



 

فرانک لویدرایت FranK Lloyd Wright (1959-1867) مرید «لویی سولیوان»، (1) استاد مکتب شیکاگو؛ اولین معمار نام‌آور امریکایی است که مدرسه هنرهای زیبای پاریس را نگذرانده است. به عنوان اولین نفر در ایالات متحده، او معماری را کاملاً از تقلید گذشته و التقاطی‌گری رهایی بخشیده و سبکی، بی‌هیچ گفت‌وگویی، امریکایی، چون سبک نویسندگان مورد علاقه‌اش «والت ویتمن» (2) و «مل ویل»، (3) را پایه نهاده است.
از 1911، (4) نفوذ او از اقیانوس اطلس می‌گذرد، حیطه‌ای جهانی می‌یابد؛ ولی به شیوه‌ای دیگر و بسیار پنهانی‌تر از نفوذ معماران خردگرای اروپایی. «رایت» نیز چون اینان، یکی از پیشگامان معماری نوشت. ولی گذشتن از سنت برای او شکلی دیگر دارد. بهترین شاهد بر این، مفهوم او از «نقشه ‌آزاد» است، این مفهوم نه به یکسانی و بی‌تفاوتی فضای داخلی، بلکه، کاملاً بعکس، به خصوصیت بخشیدن به این فضا ختم می‌شود. مفهوم «فضای اندامواره‌ای» (5) الهام‌بخش همه‌ی آثار «رایت» است.
این اندامواره بودن فضای درونی، اهمیت دیوارها و سطوح کامل، نقش مصالح خام طبیعی، امتناع از همه‌ی گونه شناسی‌ها و قبول تنوعی فراوان و سرانجام ریشه‌گیری [بنا] در دورنمای پیرامونی، عناصری‌اند که می‌توانند آثاری متعدد را خصوصیت بخشند که در خانه‌های خصوصی درخشیده است («اواک پارک» (6) در 1895، «روبی هاوس» (7) در 1909، «میدوی گاردنز» (8) در 1914، «مینیاتور» (9) در 1923، «فالینگ واتر» (10) در 1936، «تالی سن وست» (11) در 1938)، ولی این عناصر به هیچ وجه [در حدّ خانه] محدود نشده است (هتل امپریال توکیو در 1916، کارخانه‌های جانسون 1936 و 1944 ، موزه‌ گوگنهایم (12) نیویورک 1958).
این معماری- به گونه‌ای منطقی- در ارتباط با نظریه‌ای در مورد استقرار انسانی قرار می‌گیرد که به نوعی «ضد - شهرسازی» (13) است، ریشه‌های این نظریه در سنت تفکر امریکایی [نسبت به شهرسازی] نهفته است که به وسیله «جفرسون» (14) و «امرسون» (15) فتح باب شده است: این انگاره تمثیلی، «گسترده شهری» (16) است که «رایت» در سه کتاب پیاپی (17) آن را توسعه بخشیده و در 1934 به وسیله نمونه‌ای غول‌آسا آن را به تصویر کشیده است.
«فرانک لویدرایت» کتاب‌های متعددی (18) منتشر کرده است که بیش از آنکه بیانگر یک «دکترین» باشند، نشانگر نوعی رفتار و نوعی سرشت هستند. نوشته‌های همیشه شاعرانه و شخصی او، گهگاه در ابهام و یا به سخنی درشت‌تر در گفتاری بی‌هیچ نظم منطقی در می‌غلتند.

گسترده شهر

اول: درماندگی انسان در شهرهای بزرگ کنونی

شهروند «شهری شده»، ماشین و انگل‌ها

قیمت «زمین» چون تیول انسان، یا قیمت انسانی بسان میراث اصلی زمین، قیمت‌هایی هستند که امروزه در شهرهای بزرگی، که تمرکز‌گرایی برپا داشته است (بی‌آنکه اصلاً بدین قیمت‌ها اندیشه شده باشد)، غریب و غیر قابل درک گشته‌اند. تمرکز - بی‌برنامه‌ریزی - به گونه‌ای غول‌آسا بر روی هم ساخته می‌شود. خوشبختی شهروندی، که متناسب با این اوضاع «شهری گشته»، (19) در آن است که در بی‌نظمی به دیگران ملحق شود، شهروندی فریب‌خورده به وسیله گرمای محصور کننده سیل جمعیت و رابطه اجباری با آن. خشونت و زمزمه مکانیکی شهر بزرگ ذهن «شهری شده» او را به فعالیت وامی‌دارد، و گوش‌های «شهری شده» او را پر می‌کند بسان آواز پرندگان، زمزمه باد در شاخساران، سروصدای حیوانات یا هر صدای دیگری که در گذشته‌ها دوست می‌داشت و قلبش از آنان آکنده بود.
در حال و هوای کنونی، در ماشینی که شهر بزرگ عصر اتومبیل را شکل داده است، هیچ شهروندی نمی‌تواند چیزی دیگر جز ماشین‌ها را تولید کند.
شهروند این چنین «شهری شده» به یک دلال عقاید سودآور، یک فروشنده خرت و پرت‌های سرگرم کننده و فرد سرگردانی تبدیل گشته است که با سوداگری بر روی عقاید و ابداعات دیگران، از ناتوانی‌های انسانی بهره می‌گیرد، او به انگل ذهن تبدیل گشته است.
تهییجی دائمی او را برمی‌انگیزاند و او را از غور و اندیشه بسیار عمیقی تهی می‌سازد که سابقاً از آن او بود، زمانی که او در زیر آسمان صاف و در سبزه‌زارانی حرکت می‌کرد که از بدو تولد همراهش بود.
او آمیزش اصلی خود با رودخانه‌ها، جنگل‌ها، مزارع و حیوانات را با تهییجی دائم، آلودگی اکسیدکربن و تجمع در سلول‌هایی اجاره‌ای تعویض کرده است که بر روی زمینی مصنوعی بنا گشته‌اند. [سینماهای] «پارامونت» و «روکسی»، میخانه‌ها و تماشاخانه‌های نیمه شب، اینان تصوری از تمدد اعصاب و منابع استراحت شهری، برای او می‌باشند. او در سلولی در میان سلولهای دیگر تحت سلطه صاحبخانه‌ای می‌زید که معمولاً در طبقه بالا سکونت دارد. صاحبخانه و مستأجر شکوه جاوید اجاره هستند. اجاره، شهر برای همیشه شکلی دیگر یا اجاره‌ای دیگر گونه است. اگرچه سلول‌ها و شهر هنوز به انگل‌هایی کامل تبدیل نگشته‌اند، ولی ساکنان آنها انگل‌وار می‌زیند.
بدین ترتیب، شهروند در حقیقت «شهری شده»، برده دائمی غریزه جمعی زیستن، تحت تسلط قدرتی غریب قرار می‌گیرد، بسان برده قرون وسطایی که برده سلطان یا یک دولت می‌بود. کودکان هزاران هزار به مدرسه‌هایی سرازیر شده و استقرار می‌یابند که چون کارخانه‌ها ساخته شده و اداره می‌شوند، مدارسی که چون ماشین تولید کننده دمپایی، گروه‌های نوجوانان را تولید می‌کنند.
خود زندگی نیز در شهرهای بزرگ کمتر و کمتر «قابل اقامت» می‌شود. زندگی شهروند «شهری‌شده» مصنوعی و اجباری است، و این زندگی ماجراجویی کور جانوری دروغین گشته است.

اجاره‌نشینی عمومی

شهر دوره رنسانس که امروزه به گونه‌‎ای غول‌آسا بزرگ شده و با ماشین ساخته شده است، با توجه به صور متفاوت اجاره‌نشینی، به شکل عمومی تشویق تبدیل گشته است.
زندگی شهروند نیز در یک جهان اجاره‎‌‌نشینی به اجاره داده می‌شود.
شکل تمرکز‌گرا که شهر بزرگش می‌نامیم، پس از آنکه سهم خود را به بشریت ادا کرد، به نیروی جاذبه غیر قابل نظارت و مراقبتی تبدیل گشته است که به وسیله منطق سود، حیات یافته و تحت تسلط نیروهایی قرار گرفته که هر روزه دگرگون شده و پیوسته، در حال افزایش‌اند. این «نظام» به گونه‌ای منظم در انسان، ترس حیوانی را دامن می‌زند که از کنام خویش رانده شده است، کنامی که بیرون خزیدن از آن در هر صبح، برایش عادت شده است. افق‌گرایی طبیعی - سمت آزادی بشر بر روی زمین - ناپدید شده یا در حال ناپیدایی است. شهروند خود را به تراکمی مصنوعی محکوم ساخته و به نوعی «در ارتفاع رفتن» بی‌حاصل دلبسته است.

«سایه دیوار»

در زمان‌های دور غوطه خوریم و به زمانی می‌رسیم که بشریت به کشاورزان یکجانشین (ساکن در غارها) و بیابانگردان جنگجو تقسیم گشته بود.
یکجانشین ساکن غارها، محافظه‌کار آن روزگاران بود. بی‌شک او می‌توانست بنا به ضرورت، با گرزش، خود را اگر نه بسیار بی‌رحم‌تر بلکه بسیار خشن‌تر از کوچ رو چادرنشین مسلح به مهمیزهایش، نشان دهد.
ساکن غارها بر فراز تپه‌ها، دیوارها و استحکامات را برپا داشت، او به ساختن شهرها پرداخت، او می‌خواست استقرار یابد. برادر چابک‌تر و پر تحرک‌ترش مسکنی بسیار منعطف‌تر و موقتی‌تر به نام چادر برپا داشت.
ساکن شهرها، کودکانشان را در سایه دیوار [شهر] بزرگ می‌کردند. ماجراجویان بیابانگرد کودکان خود را زیر ستارگان تربیت می‌کردند، تنها جای امنی که به دور از دسترس دشمن بود.
انگاره‌ی آزادی، که حتی در دورن توده‌های شهری یکجانشین شده کنونی ما از توصیف خود باز نایستاده است، در غریزه‌های اصلی «ماجراجویی» ریشه دارد، ماجراجویی کسی که آزادی‌اش را با به کارگیری شجاعتش در زیر آسمان پر ستاره، زنده می‌داشت، نه کسی که با مطیع بودن و با کارش و فرار کردن و پناه گرفتن در سایه دیوار می‌زیست.
بی‌تردید، بیابانگرد نمونه اصلی یک «دمکرات» بود. بر عکس در زمینه فرهنگی، به نظر می‌رسد که سایه دیوار در آن روزگاران [نقشی] برتر داشته است، (20) حتی اگر امروز روز به نظر رسد که افق‌های بی‌پایان ماجراجوی بیابانگرد جذابیتی دائماً فزاینده برای ذهن انسانی داشته باشد. به همان اندازه که ترس کالبدی از نیروی مهاجم کاهش می‌یابد لزوم استحکامات نیز کم رنگ می‌شود. آرزوی ازلی شکارچی بیابانگرد برای آزادی، امروزه تحقق یافته است و از تدافعیات محکمی که در گذشته‌های دور به منظور لزوم حفظ زندگی انسانی علیه انسانیت با مصالح بنایی ساخته شده بودند، بسیار حقیقی‌تر و قابل توجیه‌تر است. امروزه هر نوع تصوری از فرهنگ، در این مفهوم از آزادی می‌گنجد، این ذهنیت از آزادی است که کم و بیش ناآگاهانه برای دهقان، چون صنعتگر و برای بازرگان چون هنرمند وجود دارد.

دوم: زندگی شهری و دمکراسی

تمرکزگرایی و اقتدار

بررسی نقشه‌ی شهری بزرگ، مسأله‌ای است که به آزمایش کردن برشی از یک بافت سرطانی می‌ماند. به شهرهایی که می‌شناسید بیندیشید و ببینید که ابزار معجزه‎‌‌آسایی که امروزه در اختیار داریم، برای نفی فاصله و فضا با این شهرها چه کرده‌اند. تمرکز گرایی یک اصل کهن اجتماعی است که شاهان را چون یک ضرورت مطرح می‌ساخت؛ و اکنون نیروی اقتصادی است که تراکم شدید همه شهرهای ما را سبب شده و آن را مبدل به نیرویی کرده است که کمونیزم (21) نامیده می‌شود.

فردیت

انگاره‌ی اجتماعی ما از دمکراسی، علی‌الاصول مانند رشد آزاد فرد انسانی، طراحی شده بود، کلّ انسانیت در وحدتی معنوی، برای تحقق بخشیدن به همبستگی آزاد است و به همین لحاظ، دشمن هر گونه کهنه‌گرایی و هر گونه رسمیت بخشیدن به نهادی اجتماعی است. نهاد اجتماعی مترادف مرگ بوده است. آرمان، داشتن وضعیتی طبیعی، در قلب دمکراسی ارگانیک و معماری ارگانیک قرار دارد. اگر بخواهیم زمینه‌ای را که در نتیجه‌ی انقلاب صنعتی و جنگ‌هایی که در پی آن آمدند و آن را از دست داده‌ایم، دوباره بیابیم، می‌باید دمکراسی را آشکار سازیم.
دمکراسی نمی‌تواند چون در آمیختگی زیبای شخصیت ساده با فردیت انسانی واقعی تلقی گردد. (22) خواست انسانی و ذهنی خالص نیز هرگز نمی‌تواند فردیت اصیل را تولید کنند.
به عنوان انسان، اگر واقعاً خواهان دمکراسی هستیم، می‌باید خصوصاً به رفتارمان در رابطه به «فردیت» - در «نفس» پایه‌ای - توجه داشته باشیم، زیرا در تفاوت گذاشتن آن با چیزی که دگر چیزی جز خودخواهی نیست، به خطا رفته‌ایم.
شهر آتی دمکراسی را در جوهره آن یاد‌آوریم، این شهر حامل منظری بس با شکوه بوده و یک شیوه زندگی مطابق با «ذهنیت» واقعی انسان، در معنای ارگانیک بسیار عمیق، را در خود خواهد داشت - فردیت، «جزئی جدایی‌ناپذیر» از روح انسانی در زمان‌ها و مکان‌های خاص خویش است. بدون شهری این چنین اصیل، امریکا هرگز فرهنگ خاص خود را به دست نخواهد آورد. هیچ معمار بزرگی نمی‌تواند در شهرهای کهن، حیات یابد ولی هر کجا که شهر دمکراتیک وجود داشته باشد، فردیت آگاه و آگاهی فردیت از تجاوز در امان خواهد بود.
عصر ماشین (در ارتباط با قرون وسطی) هیچ شکل جدیدی از طرح شهری را به ارمغان نیاورده است. در اصل، زندگی شهری نوعی لذت روحی بود و همه چیز مقیاسی انسانی داشت. نوعی شهرگرایی حقیقی، وجود دوران فئودالی را جبران می‌نمود و شهرسازی در توافق با مقیاس زندگی این عصر و فضای خاص آن می‌بود.
حال آنکه، امروزه، پدیده ساده اتومبیل، «شهر بزرگ» قدیمی را غیر معاصر کرده است [شهر] شبیه به قایقی کهنه یا ساختمانی فرسوده گشته که به گونه‌ای چاره‌ناپذیر با نیازهای کنونی ما مطابقت ندارد، شهر در حال کار است و در آن سکنی گرفته می‌شود، بدان سبب که جرأت نداری که آن را به دور اندازی و به ذهنیت «زمان»، «مکان» و «انسان» اجازه دهیم تا نوشهرهایی را بر پا دارد که این چنین بدانها نیازمندیم.

روند در ارتفاع رفتن

چرا و به چه منظورهایی، شهرهای غول‌آسای امریکایی با این شدت نگاهداری می‌شوند؟ آیا دلایل این ایستادگی را نمی‌توان نظامی‌گری، فحشا، بانک و اختلافات نظامی نامید؟
نیویورک مثالی بسیار چشمگیر در این مورد است، کسی که برای اولین بار به نیویورک می‌رسد، نمی‌تواند از توصیف مردمان بزرگی که ما باشیم باز ماند، بدین سبب که توانسته‌ایم این چنین سدهای عظیمی را برپا داریم که تله‌های گریزناپذیر انسان‌ها هستند، تله‌هایی مسکونی به قیمت و هزینه‌ای بس سنگین، نه تنها از نظر بارهای مالی بلکه از نظر ارزش‌های انسانی.
چه نیرویی در برپایی این کوه پول بی‌منطق صرف شده است. مهم نیست که هر آسمانخراش در تناقض با دیگر آسمانخراشی همسایه باشد و، با حجم بی‌نظم و نامأنوس خود، افق را بر نگاه حیرانی ببندد که از پایین بدان می‌نگرد، نگاهی که در سایه‌هایی گم می‌شود که این آسمانخراش در زیر پاهایش می‌گستراند.
سایه‌ای که آسمانخراش می‌گستراند، معنای کامل این پدیده است؛ این سایه خاطره ستایش‌انگیز و یادگار زنده‌ی سایه‌ی قدیمی دیوار است.
اگر آسمانخراش چون واحدی مستقل و در خود مطرح شود، قابل توجیه است و می‌تواند شیء افتخار‌آمیزی باشد. اگر شرایط اجازه دهند، یک بنای مرتفع می‌تواند منبع زیبایی و مقرون به صرفه بوده و به خودی خود خواستنی باشد، امّا همیشه به شرطی که با آنچه در پایین در جریان است، تلاقی نداشته باشد. هر گاه آسمانخراش در فضایی باز و سبز طراحی نشده باشد، دیگر منطقی نخواهد بود.
افراط در ارتفاع رفتن، از دیدگاه اخلاقی [نیز] مجاز نیست. این تباهی کلانشهرها و ملت ماست. سر به آسمان بردن سایه ایجاد می‌کند. هر گاه حقوق مدنی همسایگی که در این سایه غوطه می‌خورند، پذیرفته شود، نمی‌توانیم، آسمانخراشی بسان آنی که امروزه می‌شناسیم، داشته باشیم.
مهم‌ترین نیرو، در میان نیروهایی که، بی‌وقفه، در تلاش برای رهایی شهروند هستند، بیداری روزافزون غرایز اولیه‌ای است که تاکنون در قبایل کوچ‌رو به گونه‌ای ناآگاهانه زنده است. ماجراجو (عضو قبیله)، بقای سایه دیوار، شکل کهن شبه «شهر - نو»، را رد می‌کند و بدان معترض است.

فضایی نو

ولی، خود نیروهای ماشینی نیز در تخریب شهر در کارند، ابداعات الکترونیکی و مکانیکی و شیمیایی که صدا، تصویر و حرکت را تحت شکل‌های نو به ظرافت تمام به کار گرفته و انتقال می‌دهند.
معجزه‌های فن‌آوری- که در تکوین آنها، فرهنگ «کارایی» ما هیچ نقشی نداشته است نیروهای نو هستند که هر فرهنگ اصیلی باید روی آنها حساب باز کند اینها عبارتند از:
اول - نیروی محرکه برق
دوم- حمل و نقل مکانیک
سوم - معماری اندامواره (ارگانیک)
با معماری اندامواره، انسان شرف خویش و سرزمین خود را باز می‌یابد، او بخشی جدایی‌ناپذیر از سرزمین می‌گردد، همانند درختان و رودخانه‌هایی که سرزمین را شکل می‌دهند و تپه‌هایی که آن را حجم می‌بخشند. معماران حقیقتاً آزادی‌خواه در اینجا هستند، آنانی که شالوده‌های بسیار عمیق اندامواره یک جامعه سازمند را بیان می‌کنند.
به نظر ما و در امروز، در ارتفاع رفتن متراکم شهرها، کاملاً نازیبا و غیرعلمی است. عشق به فضا برای موجود انسانی، در ارتباط با شناخت معنوی معماری است، معماری که او مشتری آن است. برای هر دمکراشی شیفته‌ی آزادی، احساس خفگی غیر قابل تحمّل است. در هر جایی که سعادت بشر مطرح گردد، فشردگی (عمودی یا افقی) نمی‌تواند یک لحظه با برتری طبیعی آن نوع زندگی جمع آید که به گونه‌ای هماهنگ با زمین پیوند خورده است.
هر گاه معماری اندامواره این چنین روی سخن با کلّ بشریت دارد، می‌باید که زمین، در شرایطی شرافتمندانه - در اختیار هر کسی قرار گیرد، لازم است که زمین بتواند به گونه‌ای قانونی بسان عنصری مطرح می‌شود که ارزش خاص خویش را دارد، و به همان‌گونه که دیگر عناصری برای انسان‌ها قابل دسترس هستند، مستقیاً در اختیار آنان باشد. همین که یک بار و برای همیشه - اقتدار نامشروع طبقات ممتازه و روح خبیث زمیندار، بندگی پول و ماشین و هر گونه قیدی از این دست، برافکنده شود، بناهای شهر، آزادانه در پهنه‌ای سبز سر بر خواهند داشت، یا به آرامی در دامنه تپه‌ها گسترده خواهند شد و با آنها به یگانگی خواهند رسید. اگر یک بنا کاملاً در ارتباط با زمینی نباشد که بر آن بنا خواهد شد، چه معنایی بر آن متصور است؟

یک الگو: گسترده شهر

وظیفه اساسی هر یک از ما می‌باید بر تجمیع ابزار مکانیکی که امروزه و عموماً در اختیار داریم، استوار باشد، به گونه‌ای که به انسان‌های آزاد وظایفی بس برتر واگذار شود، (23) وظایفی بسیار مهم برای رشد زیبایی شناسانه زندگی، این عبارت است از آفرینش‌ها و شادی‌هایی که نه دیگر، رابطه‌ی مستقیمی با موضوع «به دست آوردن پول برای ادامه زندگی» دارد و نه رابطه‌ای با تملک هیچ نوع از توانایی‌های مادی. هیچ انسانی نمی‌باید دیگر این چنین زنجیری به دست و پا داشته باشد. انسان حقیقتاً آزاد می‌باید، اساساً به آن چیزی بپردازد که بدان تمایل بیشتری دارد، [پرداختن] در همان لحظه‌ای که آن را می‌طلبد. این تنها میراث با ارزشی است که از گذشته دریافت داشته‌ایم. و این تنها در دل یک دمکراسی اصیل است که می‌توانیم این میراث را جمع و یا حتی آن را درک کنیم.
ما این میراث پالایش شده از هر آلودگی گذشته شهری‌مان را «گسترده - شهر» می‌نامیم. انتخاب این واژه بدان سبب نیست که گسترده شهر بر حداقل زمین - حدود نیم هکتار - برای هر فرد پایه‌گذاری شده است، بلکه عمدتاً از این مسأله ناشی می‌شود، که زمانی که دمکراسی «گسترده - شهر» را بسازد، گسترده،- شهر، شارستان طبیعی آزادی در فضا و شارستان طبیعی اندیشه انسانی خواهد شد.

«معماری منظر»

اگر امکانات [استعدادهای] طبیعی زمین به وسیله شرایط حقیقتاً دمکراتیک تأمین می‌گردد، معماری به گونه‌ای اصیل از نشیب فراز زمین ناشی می‌شود؛ به عبارتی دیگر، بناها با شکل‌های بی‌نهایت متفاوت، به طبیعت و خصوصیت زمینی شبیه می‌شوند که بر روی آن بنا خواهند شد: بناها جزئی تفکیک‌ناپذیر از زمین می‌گردند. «گسترده - شهر» در چنین حال و هوای مأنوسی با طبیعت بنا خواهد شد، حال و هوایی که حساسیت خاص به مجموعه و به زیبایی ویژه آن داده و از این پس مبنای بررسی کیفی و پایه‌ای خواهد بود که از سازندگان جدید شهرها طلب می‌شود. زیبایی منظر نه تنها چون یک پس‌زمینه بلکه چون یک عنصر معماری مورد مداقه قرار خواهد گرفت. و این چنین است که عاقبت‌الامر وحدت در تنوعی پایان‌ناپذیر حکومت خواهد یافت. نوعی منطقه‌گرایی نتیجه محتوم چنین حرکتی است.

نظام جاده‌ای

بزرگراه‌های سریع‌السیری را تصور می‌کنیم که بخوبی با منظر و دورنمای طبیعی، بی‌هیچ شکستگی تلفیق گشته‌اند؛ بزرگراه‌هایی عاری از هر گونه تابلوهای زننده، رها از همه‌ی نظام‌های محوطه‌سازی مرسوم، که از آنها گودال‌هایی ساده و پر‌چین‌ها رخ می‌نمایند. این بزرگراه‌ها را با عرضی چشمگیر تصور کنیم، که هر نوع ایمنی را عرضه می‌دارند، دسترسی‌های سهل را پیش‌رو می‌نهند، کناره‌های گلکاری شده و شاداب به وسیله سایه درختان آنها سبب انبساط خاطر می‌گردد و در فواصلی منظم به فرودگاه‌های نو مرتبط می‌شوند. جاده‌های غول‌آسا که آنها نیز معماری باشکوهی را دارا هستند، از مقابل ایستگاه‌های خدمات عمومی می‌گذرند، ایستگاه‌هایی که از مانع دید بودن، بازمانده‌اند، آنها نیز حاصل معماری بوده و همه خدمات لازم برای مسافران را در خود دارند. این جاده‌های بزرگ، مجموعه‌های نامحدود و واحدهای متفاوت را به یکدیگر متصل یا از یکدیگر جدا می‌سازند: مزارع، بازارهای بزرگ جاده‌ای، مدارس سبز، واحدهای مسکونی فضا‌دار و تحسین‌برانگیز، هر کدام از این واحدها بر هکتارها‌ زمین متعلق به خود استقرار یافته و به گونه‌ای خاص و اصیل سامان داده شده‌اند.

واحدهای عملکردی...

این واحدهای عملکردی که هر یک با دیگری ادغام شده است را به گونه‌ای تصور کنیم که هر شهروندی، بنا به میل خود، بتواند تمامی صور تولید، توزیع، انتقال و شادکامی را، در فاصله‌ای بین ده تا چهل دقیقه از محل سکونت خود، در اختیار داشته باشد. و این که بتواند [این امکانات] را در فرصت‌های حداقل، به وسیله اتومبیل خود، هواپیمای شخصی و یا حمل و نقل عمومی، در اختیار داشته باشد. این توزیع منسجم شیوه‌های زیست، در ارتباط تنگاتنگ با زمین، شارستان عظیمی را به وجود می‌آورد که به نظر من، تمامی کشور را در بر می‌گیرد. این «گسترده - شهر» فردا خواهد بود. شهر، کشور می‌شود.

واحدهای گوناگون....

[در این گسترده- شهر] دو واحد مسکونی، دو باغ، دو واحد زراعی (هر یک از نیم تا یک، یک‌و نیم یا 5 هکتار و بیشتر) یا دو سیلو، دو کارخانه و دو بازار مشابه وجود نخواهند داشت.
مزرعه‌دار دیگر به تجهیزات مکانیکی شهروند غبطه نمی‌خورد و شهروند نیز دیگر آرزوی مراتع سرسبز کشاورز را در دل ندارد.

واحدهای پراکنده...

معمولاً همه واحدها (کارخانه، مزرعه، اداره، مغازه یا مسکن)، همه‌ی کلیساها یا تئاترها در فاصله ده دقیقه‌ای از مدارس و بازارهای جاده‌ای وسیع و متفاوت قرار می‌گیرند. بازارها در همه‌ی ساعات با مواد خوراکی تازه تدارک شده و کارخانه‌هایی را در بر می‌گیرند که به گونه‌ای توزیع شده‌اند که با کارایی کامل با یکدیگر کار کنند و بی‌هیچ واسطه‌ای در خدمت مردمانی هستند که در همسایگی بلافصل آنها کار می‌کنند. این چنین است که هیچ نیازی به دویدن از این سوی به آن سوی در مراکز خدماتی وجود نخواهد داشت.
ساختمان‌های موجود؟ حذف نخواهند شد؟ نه، آنها در پارک‌های خصوصی کوچک، بدون همسایه، استقرار خواهند یافت و در هر مورد مطلوبی در مزارع جای خواهند گرفت. آپارتمان‌های «تعاونی» کماکان برای شهروندانی که هنوز تجربه [زندگی در گسترده شهر را ندارند] ساخته خواهند شد، شهروندانی که زیبایی‌های روستا را در دل می‌ستایند ولی هنوز نمی‌توانند در خلق این زیبایی‌های شرکت داشته باشند.

فضایی نو

حرکت مکانیکی وابسته به ماشین، حرکت انسانی را که با گام‌هایش جا به جا می‌شود، یا از تحرک چارپایان استفاده می‌کند، کاملاً دگرگون کرده است. لازم است که این معیار جدید اندازه در مفهوم عمومی فضا و برنامه‌ریزی شهر جدید و مساکن تازه آن به کار گرفته شود.
به ساختمان‌های «سنگین» بنگرید، این معماری حفاظتی (قلعه‌ای) رو به فناست. نوعی جدید از بنا، به منظور جانشینی آن، به گونه‌ای افسون کننده، از هم اکنون در افق رخ می‌نماید. و این عبارت است از یک شکل ساختمانی بس منطبق با زمان ما، علی‌رغم همه‌ی شرایط نامساعد، لازم است که امروزه انسان هرچه کمتر از طبیعت جدا گردد. همه‌ی عناصر ساختی بیرونی می‌تواند به عناصر درونی تبدیل گردند و برعکس، و این زمانی ممکن است که به این عناصر در ارتباطی ناگزیر بین خود و محیط اطراف نگریسته شود. تداوم، شکل‌پذیری و ارزش‌هایی که آنها می‌آفرینند، از طریق معماری نو به گونه‌ای سریع قابل جمع می‌باشند.

مسکن و طبقات زحمتکش

طبقات اجتماعاً نامرفه قادر خواهند بود که واحد مسکونی فردی کاملی را خریداری کنند که به محض اتصال آن با نظام لوله‌کشی آب شهری و به چاه فاضلاب 15 دلاری قابل بهره‌برداری است. کارگر، اولین مکان کار خویش را آنجایی پی می‌افکند، که مایل است در آنجا سکونت گزیند. بزودی، او واحدهای مشابه را برپا می‌دارد: این واحدها بسیار ارزانقیمت هستند و به گونه‌ای اندامواره (ارگانیک)، برای برآوردن نیازهای روزانه، طراحی شده‌اند. همه‌ی این واحدهای استاندارد می‌توانند در شیوه سوارشدن خود، گونه‌های متفاوتی یابند. به طوری که بتوانند، بنا به مورد، با [محل استقرار‌شان] در یک دشت یا افقی تپه ماهوری هماهنگ گردند.

واحدهای پیش ساخته

این چنین است که در فاصله یک یا دو سال فرد سال فرد «تهیدست» می‌تواند مسکنی دلپذیر و خوب تجهیز شده را صاحب گردد، خانه‌هایی که کیفیت و تنوع را عرضه می‌دارند.
آزادی در سوار کردن و استفاده از واحدها به گونه‌ای است که هر شهروند می‌تواند از خانه خویش، کلیّتی همساز بسازد. کلیّتی منطبق با خصوصیات خودش و منطبق با امکاناتش، منطبق با زمینی که در اختیار دارد، کلیّتی قابل احترام چون خدایی که قابل ستایش است. در حالی که در گذشته، کارگر نمی‌توانست انتخابی به عمل آورد جز در میان نمونه‌هایی که با احساسی ارتجاعی طراحی شده بودند، در حالی که او مجبور بود این نمونه‌ها را با توجه به کیفیت سرمایه‌گذاری‌هایش، با اشیایی بی‌ارزش تجهیز کند، [اکنون خانه] او مشابه هر فرد ثروتمندی خواهد بود. خانه همان کیفیتی را داراست که منزل خصوصی لوکس، (24) کارخانه یا مزرعه می‌تواند داشته باشد.
در شهر آزاد، «فرودستان» شما در کجایند؟ بنابر اصل مساوات، آنان از همان معیارهای کیفی بهره می‌برند که فرادستان را شامل می‌شود. به کمک کیفیت الگوی (25) مسکن منطبق با زمان، با مکان و با شرایط [محیطی]، فرودست در خانه خویش است، مأوایی که بلافاصله و بس شورانگیز به زمینی وابسته است که فرودست در آن می‌زید.
خویش باور، غیرسیاسی، غیرشهری، روستایی و در واقع امر تمامی اینها، تصوری است که از شهر داریم. این انگاره قابل تحقق در یک شهر اندامواره (ارگانیک)، اجتماعی و دمکراتیک است که از جامعه‌ی خلاق، زاده خواهد شد، و در نهایت - به شهر زنده راه می‌برد. این چنین است که نه تنها «آپارتمان‌های اجاره‌ای» و برده‌ی مزد بودن، تخریب می‌گردد، بلکه سرمایه‌داری واقعی خلق می‌شود، اگر دمکراسی آینده‌ای هرچند کوچک داشته باشد، تنها چنین سرمایه‌داری ممکن است.

مزرعه «بوم‌آور»

«مزرعه‌دار کوچک» (26) جدید، نیازهای بسیار کمتری دارد، ولی تقریباً امتیازات بسیار بیشتری در همه‌ی زمینه‌های نسبت به زمانی که از زمین‌های بسیار وسیع بهره‌برداری می‌کرد، در اختیار دارد؛ روزگاری که فکر می‌کرد «مزرعه‌دار بزرگی» است. از این پس، او نیازی به سطوح وسیع، تراکم ماشین‌آلات و یا انبارهای متعدد ندارد. ولی اکنون یک کارگاه کوچک شخصی و ابزار نو برای او ضروری است. از این پس، او دیگر نیازی به حمایت نیروهای خارجی ندارد، تنها استثنا در این مورد نیروی برق است که جزئی از مسکن او بوده و یا وسایل کار او را تغذیه می‌کند. نیروی خاص او در این مسأله ساده نهفته است که او همه وسایل کار را که در زیر یک سقف جمع شده‌اند در اختیار دارد، در یک «بنا - الگوی» منحصر به فرد، قابل استفاده، بهداشتی و ضد آتش. حیواناتش در چند قدمی او پناه گرفته‌اند، ماشین و کامیون کوچک او مستقیماً از خانه‌اش، با بازکردن در گاراژ، قابل دسترسی‌اند؛ کشت او در چارچوب برنامه تجمیع واحدهای با اندازه متفاوت و در درون بازارهای کوچک زراعی، قبل از جوانه‌زدن، فروخته شده و برنامه حمل آن تنظیم گشته است. بازارهای کوچک زراعی خود امکان تجمیع واحدهای زراعی در نظام ارزشهای بسیار بالاتری را فراهم می‌آورد، و عاقبت‌الامر، این نظام برتر، محصولات بسیار ظریف هنری، ادبی و علوم جهانی را در اختیار ساکنانش می‌گذارد. در آینده‌ای نزدیک، این نوع تجمیع به گونه‌ای گریز‌ناپذیر جانشین همه حمل و نقل فاجعه‌آمیزی خواهد شد که تمرکز‌گرایی غول‌آسای شهرهای بزرگ و حتی شهرهای کوچک ما سبب گشته‌اند. توزیع مستقیماً صورت می‌گیرد. «از کارخانه یا مزرعه به خانوار» جمع‌بندی از اینکه فقط یک شعار باشد، باز می‌ماند.

واحدهای حرفه‌ای

دفاتر لازم برای افرادی که حرفه‌های گوناگون آزاد دارند، برای هر مورد به گونه‌ای خاص ساخته خواهد شد و عموماً در مجاورت نقاط مسکونی خواهند بود، ولی می‌توانند به عنوان عناصر تجسمی جالب توجه و ثانوی شهر نیز ساخته شوند. بسیاری از کارگاه‌های کوچک یا دفاتر کوچک، درمانگاه‌ها، بیمارستان‌های کوچک یا نمایشگاه‌های هنر، که به نیازهای گوناگون «حرفه‌ها»ی مورد نظر، انطباق یافته‌اند، در بسیاری موارد مستقیاً در ارتباط با بخش اختصاص یافته مسکن، جای داده می‌شوند. این واحدهای حرفه‌ای عمیقاً فردی شده، سهم خود را در ارزش هنری شهر جدید ادا می‌کنند، و ما را از زشتی تابلوها و اعلانات کنونی نجات داده و افزون بر این از اتلاف وقت بسیاری جلوگیری می‌کنند، که امروزه برای مشاغل آزاد در آمد و شد بین حومه‌ها و مراکز [شهری] صرف می‌شود.
مکان‌های تفریحی در طول جاده‌ها توزیع گشته‌اند، بازاهای مخصوص در شکل‌های بسیار زیبا، بدیع و منعطف به گونه کلاه‌فرنگی‌ها، توسعه خواهند یافت، این نقاط مکان‌های مبادله همکاری‌هاست: در آنجا نه فقط محصولات مصرفی مادی مبادله می‌شوند، بلکه ارزش‌های فرهنگی نیز رد و بدل می‌گردند. مفهوم «تجارت» تغییر معنا می‌دهد، تجارت به تجمیع عرضه و توزیع بازرگانی همه‌ی محصولات ممکن و موافق با طبیعت شهر زنده، تبدیل می‌شود. این بازارها یا اندام‌های حیاتی آینده، از هم اکنون تحت شکل جنینی خویش ظاهر گشته‌اند. حتی اگر امروزه فراموش شده باشد یا بدبینانه، بدانها نگریسته شود، پایان تمرکز‌گرایی را اعلام می‌دارند.
در ایستگاه‌های خدماتی امروزی، می‌توان نخراشیده چنین عدم تمرکز عمومیت یافته را تشخیص داد؛ در این مکان‌ها می‌توان شروع این استقرارهای انسانی آتی را مشاهده کرد که ما شهر آزادش می‌نامیم.

مراکز اجتماعی

مرکز اجتماعی، نوعی باشگاه از باشگاه‌های آزاد و برانگیزاننده خواهد بود. این مرکز «عامل کلّی آموزش» را برپا خواهد ساخت، زیرا اینجا یک مرکز سرگرمی خواهد بود. موزه، بیش از اینکه موزه باشد، به یک مکان قرار عمومی تبدیل خواهد شد: آنجا دیگر یک گورستان [اشیاء] نخواهد بود.

مدارس

در شهر همگانی، هر مرکز فرهنگی به نام مدرسه در پارکی طبیعی قرار گرفته است، پارکی که با دقت بسیار بر روی زبیاترین بخش صحرای مجاور برپا شده است. ساختمان‌ها با دقت بسیار طراحی شده و مجموعه‌هایی با ابعاد محدود را شکل می‌بخشند، و از واحدهایی ترکیب می‌یابند که آنها نیز در کوچکترین حد ممکن می‌باشند. این مدارس، بناهایی‌اند ضد آتش، از شیشه و فلز و یا هر مصالح دیگری، این مدارس باید منطبق با استفاده موجودات جوانی باشند که در زیر پرتو خورشید و یا عشق به آزادی و زمین پرورش می‌یابند. زمین به اندازه کافی برای آرایش ردیف زمین‌های مسطح گلکاری شده و صیفی‌کاری وجود خواهند داشت و توسط کارگران جوان [محصلان] کاشته و نگهداری می‌شوند، همزمان با آن حیاط‌های داخلی سبز به وسیله کودکان مورد کشت واقع می‌شوند.

تمدن اوقات فراغت: زمین

اکنون، کارگران مزارع به مدد استفاده وسیع از برق و تحرک همگانی می‌توانند در هر مکانی، از هر امتیازی در زمینه اوقات فراغت استفاده کنند که سابقاً تنها شهرهای بزرگ، علی‌رغم خرج بسیار و بدبختی‌های مزدوری، عرضه می‌داشتند. کارمندان اداری و کارکنان صنعت و بسیاری از حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ، اکنون در کنار هیجانی روزافزون، با بی‌صبری منتظرند که به این مکان‌ها بروند، مکان‌هایی که برای آنان شغلی تمام وقت با توجه به نیرویشان و کاری لذت‌بخش را تأمین خواهد کرد. حاشیه فزاینده اوقات فراغت که استفاده از ماشین برایمان فراهم می‌آورد، به هیچ وجه به معنای بیکاری و کاهلی نیست، بلکه برعکس وقت بیشتری برای صرف‌کردن در کار دلپذیر می‌باشد. «کارگر - شهروند» ملت ما باید بیاموزد که زمین حاصلخیز را چون تیول اصلی خود تلقی کند. همین که یک بار، به گونه‌ای آزاد و بنابر سرشت خویش و رفتارهای خاص خود بر زمین مستقر شد، لزوماً «پیگیری خوشبختی» را در زمین خواهد یافت. تنها پایه مطمئن خوشبختی در استفاده درست از زمین قرار دارد. از هم اکنون، چرا به زمین بازنگردیم و عملی ساختن این بازگرویدن را نیاموزیم؟
The Living city, Horizon press, new- York, 1958 (Pages 17-23,31,45,47-54,62-65, 109-110, 112, 116-122, 134-140, 148-153, 158, 161-162, 166, 168, 176, 188, 217).

پی‌نوشت‌ها:

1. Louis sullivan.
2. Walt Whitman.
3. Melville.
4. بخش اعظم این نفوذ به سبب انتشار اثری به آلمانی بود:
Ausgefubrte Bauten und Entwurfe Von F. L. Wright, Wasmuth, Darmstadt, 1910.
5. espace organique.
6. Oak Park
7. Robie House.
8. Midway Gardens.
9. Miniature.
10. Falling Water.
11. Taliein West.
12. Musée Guggenheim.
13. Anti urbanisme.
14. Jefferson.
15. Emerson.
16. Broadacre city.
17. شهر ناپیدا، نیویورک 1932، (The Disappearing city.) وقتی که دموکراسی می‌سازد، (When Democracy Builds)، انتشارات دانشگاه شیکاگو، 1945، شهر زندگی (The living city)، انتشارات هوریزون، نیویورک، 1958.
18. به طور خاص: معماری نو (Modern Architecture)، پرنسیتون، 1931- آینده‌ی، معماری، (The Future of Architecture) نیویورک، 1953- خانه‌ی طبیعی (The Natural House) نیویورک، 1954- وصیتنامه (Atestement) نیویورک، 1957.
19. Urbanifié.
20. به عبارتی روشن‌تر به نظر می‌رسد، سایه دیوار در آن روزگاران، امنیتی بیشتر برای «دموکرات بودن» را فراهم می‌آورده است (م).
21. این رجوع به کمونیزم در دو ویرایش نخستین کتاب وجود نداشته است.
22. همان‌گونه که خواهیم دید «رایت» برخلاف سنت فلسفی، «فردیت» را در ورای «شخصیت» قرار می‌دهد.
23.Broadacre City.
24. لغت مترادف کلمه انگلیسی mansion است (کلمه‌ای ما بین خانه خصوصی بزرگ و قلعه) که معادل فرانسوی ندارد. در فارسی نیز لغت خاص برای منزل خصوصی لوکس وجود ندارد (م).
25. (Desing)طرح .
26. کلمه بوم‌آور (Usonien) یا (Usonian) لغتی است که «رایت» از ساموئل باتلر (Samuel Butler) به عاریت گرفته است. «باتلر» در کتاب Erewhon این نوواژگی را برای ارزیابی آنچه در ایالات متحده می‌گذرد به کار گرفته است. برای «رایت» تنها راه حل «گسترده - شهری» است که ایالات متحده را «بوم‌آور» خواهد کرد، یعنی شرایط منطبق با طبیعت و سلیقه‌ها را فراهم می‌آورد.

منبع مقاله :
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط