اسطوره‌ای از هند

خدای پیل سر

گانشا (1) خدایی که سرپیل دارد از جمله‌ی خدایان هندی است که در سراسر هندوستان تصاویری از او به چشم می‌خورد.
سه‌شنبه، 28 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خدای پیل سر
 خدای پیل سر

 





 

 اسطوره‌ای از هند

گانشا (1) خدایی که سرپیل دارد از جمله‌ی خدایان هندی است که در سراسر هندوستان تصاویری از او به چشم می‌خورد.
روزی پرواتی همسر آسمانی خداوندگار شیوا اندکی از خاکستری را که شوهرش مانند مرتاضان و عزلت‌نشینان هندی بر سینه نهاده بود، برداشت و پس از شست و شوی تن خویش قطره‌ای چند از آبی که از تنش می‌چکید بر آن آمیخت و خاکستر مرطوب را مالش داد و عمل آورد و مجسمه‌ی نوزادی را با آن ساخت و قیافه‌ی مردمان به آن داد که به زودی ببالید و برآمد و مردی برازنده و زیبا شد. او همان گانشا بود.
پرواتی به زودی دریافت که پسرش دل‌بستگی و مهری بی‌پایان به پدر و مادر خود دارد و در فرمان‌برداری از آنان به جان می‌کوشد.
روزی پرواتی خواست در کاخ خود تنها باشد. پس گانشای مهربان را در کاخ به نگهبانی گماشت و به او فرمان داد که کسی را بی‌اجازه‌ی وی نگذارد وارد کاخ شود. پرواتی اطمینان داشت که گانشا فرمان او را انجام می‌دهد و کسی را بی‌اجازه‌ی او نمی‌گذارد وارد کاخ بشود. قضا را شیوا خواست زنش را بی‌درنگ ببیند و آهنگ واردشدن به کاخ مادر خدا را کرد. گانشا چون سربازی جوان که جز فرمان مقام والاتر چیزی را نمی‌دید، پروانه‌ی ورود خواست و چون پدرش پروانه‌ی ورود نداشت او را نگذاشت وارد کاخ مادرش بشود.
شیوا از این رفتار او سخت برآشفت و تیغ برکشید و سر از تن فرزند خویش برانداخت. سر بریده بر زمین انداخت و چرخ خورد و ناپدید شد. تنها تن بی‌سر جوان بدبخت در برابر کاخ بازماند.
پرواتی که صدای گفت و گوی پدر و پسر را شنیده بود به در کاخ شتافت، لیکن با وحشت و هراس بسیار تن خون‌آلود و بی سر فرزند محبوبش را که گناهی جز فرمان‌برداری از مادر نداشته است در کنار در کاخ افتاده دید. پیش شوهر رفت و به التماس و استغاثه از او خواست تا فرزندش را که از خاکستر تن پدر و قطره آبی که از تن مادر چکیده بود، آفریده بود جان دوباره بخشد.
شیوا که به ظاهر خدایی سخت‌گیر و خشمگین و درشت‌خوی می‌نمود، لیکن در باطن خدایی مهربان و نیک‌خواه بود خدمتگاری را پیش خواند و به او گفت:
- برو و نخستین سری را که پیشت بیاید بینداز و پیش من بیاور.
خدمتگار به پیلی برخورد و سر از تن او جدا کرد و با خود پیش شیوا آورد و شیوا این سر را گرفت و بر تنه‌ی فرزند خویش نهاد و او را جان تازه داد.
از آن پس گانشا روی تن کوتاه و خپله و شکم گنده و چهار بازوی انسانی خود سر پیلی با خرطومی بلند و گوش‌هایی پهن پیدا کرد.
پیل را در هندوستان جانوری باهوش می‌پندارند و هم از این روست که خدای پیل‌سر باهوش‌ترین خدایان هندی شمرده می‌شود.
کتاب نوشتن هوش و ذوق و قریحه‌ی بسیار می‌خواهد. گانشا خدای نویسندگان و ادیبان است. نویسندگان و گویندگان هند پیش از آن که به نوشتن داستان یا سرودن شعری بپردازند از او یاری و مددکاری می‌خواهند.
برای توفیق یافتن در کسب و کار باید آدمی از هوش و استعداد برخوردار باشد. گانشا خدای بازرگانان است. او کسانی را که خواهان مال و ثروت از راه کار و کوشش باشند کمک می‌کند و به ثروت می‌رساند. هندوان پیش از دست زدن به هر معامله‌ای او را به یاری خود می‌خوانند.
هوش همیشه همراه خرد است. خرد آدمی را به دوست داشتن زندگی و ارج نهادن به آن ره‌نمون می‌شود. خرد اگرچه آدمی را به تسلیم و بردباری در برابر آلام و مصایب اجتناب‌ناپذیر می‌خواند، لیکن نه تنها از خوشی‌ها و لذات ساده‌ی مادی باز نمی‌دارد بلکه آدمی را به برخوردار شدن از آنها می‌خواند. در میان این خوشی‌ها و لذت‌ها باید از خوشی و لذت خوردن غذاها و شیرینی‌ها و حلواهای گوناگون نام برد. گانشا، خداوندگار خرد، خدایی شکمباره است و علاقه‌ای خاص به نقل و نبات دارد.
گاه گانشا قربانی پرخوری و شکمبارگی خود می‌شد و گاه با همه‌ی خردمندی و فرزانگی نمی‌توانست از خشم گرفتن خودداری کند. داستانی که در زیر می‌آید در این مورد مثالی روشن است:
روزی گروهی از پرستندگان گانشا با هدایا و ارمغان‌های بسیار و از آن جمله خوردنی‌هایی لذت‌بخش و خوش‌مزه پیش او آمدند. او در خوردن آنها اندازه نگاه نداشت و شب که نتوانسته بود آنچه روز فرو داده بود تحلیل دهد احساس دل درد و ناراحتی کرد و بر آن شد که برای تحلیل رفتن غذا گردش کوتاهی بکند.
مرکب او موشی بزرگ بود. گانشا دستور داد او را پیش آورند. بر آن مرکب نشست و بیرون رفت. آن شب شبی مهتابی بود و هوا لطافتی بی‌مانند داشت.
ناگهان ماری بزرگ در سر راه او قد برافراشت و راه را بر او گرفت. سری سیمین در پرتو مهتاب بر گردن سخت شده‌ی او می‌درخشید. مار اندیشه و آهنگ بدی نداشت و شاید می‌خواست زیبایی خود را نشان دهد، لیکن موش بزرگ از دیدن او در هراس افتاد و رم کرد و جستنی کرد و به طرفی پیچید و در نتیجه‌ی حرکت و جهش ناگهانی او گانشا از پشت زین بر زمین افتاد. شکم پر گانشا ترکید و نقل‌هایی که صبح خورده بود بر زمین ریختند.
گانشا چندان خردمند بود که از چنین پیش‌آمدی غمگین نشد و وقت خود را به زاری بیهوده تلف نکرد بلکه تنها به این فکر افتاد که خود را از این تنگنا برهاند.
گانشا شکم خود را بست، بدین ترتیب که دو طرف زخم را به هم آورد و کمربندی به روی آن بست تا باز نشود. این کمربند همان مار بود که به جبران خطای خود به آن شکل درآمده بود.
آن‌گاه گانشا شادمان و خشنود از این که به آسانی از دشواری رسته است دوباره بر مرکب خود برنشست. لیکن در این دم قاه‌قاه خنده‌ای را در بالای سر خود شنید. سربرداشت و ماه را دید که صورت پهنش از خنده‌ی ریش‌خندآمیزی می‌لرزد. گانشا فریاد زد: چرا می‌خندی؟
ماه جواب داد: چرا نخندم؟ می‌دانی چه منظره‌ی خنده‌داری دیده‌ام؟ دوست من، تو با این شکم گنده‌ی دریده، با این موش، با این مار، با نقل‌هایی که از پارگی شکمت بر زمین ریخته‌اند، به راستی خنده‌داری.
- ای ماه بدکیش و دژخو، آیا حادثه‌ای چنین وحشتناک در دیده‌ی تو خنده‌دار است؟
خدای پیل‌سر خشمگین شد و یکی از عاج‌های خود را شکست و آن را بر سر ماه زد و قسمتی از صورت درخشان او را شکست و نفرینش کرد که:
- ای اختر ستمگر. نفرین و لعنت بر تو باد. از این پس در بعضی از مواقع درخشش تو از میان خواهد رفت، سپس دوباره پدیدار خواهی شد، لیکن نه با تمام صورت خود بلکه با قسمتی از آن. چهره‌ات روز به روز گردتر خواهد شد لیکن سرانجام دوباره خواهد شکست و ناپدید خواهد شد ... از این پس مردمان- تا موقعی که در این جهان مردمانی باشند- به تو خواهند خندید.
دلیل راست بودن این داستان این است که ماه به نفرین گانشا پیاپی بزرگ می‌شود و می‌شکند.

پی‌نوشت‌:

1. Ganecha

منبع مقاله :
فوژر، روبر؛ (1383)، داستان‌های هندی، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط