نویسنده: نادا چورچیا پرودانوویچ
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
اسطورهای از یوگوسلاوی
مردی جوان به نزد سلمانی رفت تا ریشش را بتراشد. سلمانی، كه مردی شوخ بود، خواست با مشتری خود شوخیای بكند، پس از او پرسید:-اهل كجایی؟
جوان جواب داد: «اهل ساراجئو».
-آه! چقدر خوشحالم كه مردی از ساراجئو را نزد خود میبینم. من چیزی از مردم آن شهر شنیدهام كه خیلی دلم میخواست آن را به چشم خود ببینم. شنیدهام بعضی از مردان شهر ساراجئو چنان نیرومند و پرطاقتند كه نمیگذارند سلمانی ریششان را با آب گرم و صابون بتراشد، بلكه دستور میدهند آب سردی به صورتشان بزند و بیصابون آن را بتراشد. جوان، آیا این كه من شنیدهام راست است؟
جوان، كه خیلی دلش میخواست او را مردی نیرومند و شجاع بدانند، جواب داد: «آری، راست است. اگر باور نمیكنی صورت مرا به همان ترتیب بتراش!»
جوان لختی این شكنجه را تحمل كرد. دندانهایش را به هم فشرد و لبانش را به چپ و راست تكان داد؛ اما نتوانست تا پایان كار تحمل كند و طاقت بیاورد و در حالی كه اشك چشمانش را پر كرده بود گفت:
-بس است، لطفاً بقیهی صورتم را با آب و صابون بتراشید!
-آه، مگر شما از ساراجئو نیستید؟
-نه، خیلی هم ساراجئویی نیستم. خانهی من با شهر مقداری فاصله دارد.
منبع مقاله :
چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستانهای یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم