از حسن مسگر (برجیس) تا مهدی تهرانچی (مهدیار)
گل کشتی برجیس
این گل کشتی دارای مضمونی بسیار عالی است که در آن فرهنگ پهلوانی کاملاً هویداست و متعلق به یکی از ناموران ورزش باستانی معاصر به نام «استاد حسن مسگر» متخلص به «برجیس» میباشد.این پهلوان که به شغل مسگری در نهاوند اشتغال داشته، شاعری چیرهدست و توانا بوده است و از او اشعاری در زمینهی ورزش باستانی مانند گل کشتی و گل چرخ نیز موجود است که متأسفانه به آنها دسترسی پیدا نکردیم و فقط چند بیت از گل کشتی او را که در مایه مخمس سروده است از قول پهلوان حسین قیاسی نقل میکنیم:
دو رزمجو، چو سوی یکدیگر کمان کشدا *** زبیم مرغ دل پردلان فغان کشدا
برای آنکه دمی، کار در امان کشدا *** حریف طبع به گل کشتیام زبان کشدا
ولیک منت رخصت زنکتهدان کشدا
پس از ستایش دادار معدلت گستر *** درود بر نبیالله شافع محشر
سلام بر اسدالله ساقی کوثر *** همان که کَند به سر پنجهاش در از خیبر
که جبرئیل ورا پاس درگهان کشدا
«فرو» دو گُرد چونکه «کوفت» بهم *** دو «همقدر» بهم آرند، زور همچو شیر دژم
نه این زیاد از آن و نه او بود زین کم *** به خاک پشت هر آنکس رسد شود پرغم
هر آنکه فتح کند سر به آسمان کشدا
نخست «قوس» و «میانکوب» میکنند آهنگ *** سپس «رکبی» و «توشاخ» میکشند «پلنگ»
سوم به «زیرکش» است و «در مخالف» و «لنگ» *** چهارم ار نبود «اژدر» و مجال درنگ
رود به خاک ورا لنگ ناگهان کشدا
دگر به «خاک» «سگک بستن» است و «اژدربند» *** «فتیله پیچ» و دگر «دمب گاو» کار گزند
و «روی دست» نخور، کن «درو» به سان سپند *** تغافل ار تو کنی، هوشیار دانشمند
که کار «کنده» بود هر که یک تکان کشدا
پهلوان سید میرآقا کبریایی (مفتون همدانی)
این پهلوان یکی از شعرای و آزادیخواهان و جوانمردان عصر قاجار است. اواز شیفتگان عرفان و از دراویش سلسله صالح علیشاه - طالبثراه - بود. «مفتون» در جوانی ضمن برخورداری از روحی حساس و طبعی شاعرانه، جسمی قوی و پرتحرک داشت. لذا به ورزشخانه راه یافت و طریق جوانمردی پیش گرفت و رفته رفته در اثر مداومت در این رشته و پیشرفت در کشتی صاحب نام و عنوان گردید. تا آنجا که در اوج جوانی در ردیف پهلوانان نامی قرار گرفت و در نهایت به مقام پیشکسوتی ارشد و پهلوانی رسید و صاحب زنگ و ضرب گردید.علاقه این پهلوان به ورزش باستانی تا آن حد بود که در جوار خانه بود و همسایگی بقعه بوعلی سینا ورزشخانهای احداث کرد که سالیان دراز در آن به تعلیم و تعلم جوانان میپرداخت و اشعار او در زمینه ورزش باستانی و عرفان و آزادیخواهی دهان به دهان میگشت. «مفتون» همیشه در مراسم نیایش بعد از ورزش با سخنان شیرین و دلکش خود به نشر افکار آزادیخواهی و جوانمردی میپرداخت.
ورزشخانهی «مفتون» برای توسعه میدان و مقبره بوعلی سینا تخریب شد اما یاد او همیشه در شهر همدان و بین ورزشکاران باستانی ایران باقی است.
پهلوان مفتون همدانی درباره ورزش باستانی دارای دو ترجیعبند است؛ نخستین آن برای جوانان، اندرزهای نیکویی دارد که در آنها چهار مسأله مهم را یادآور میشود.
اول توجه به خدای متعال و اعتقاد به ائمه طاهرین، بویژه مولا علیبن ابیطالب (علیهالسلام) که در هر بند، از علی (علیهالسلام) مدد میجوید.
دوم اشاره به نعمت سلامتی که عقل سالم در بدن سالم است و برای دستیابی به تندرستی انجام ورزش بویژه ورزش باستانی را توصیه میکند.
سوم به آداب زورخانه میپردازد و اشارات زیبایی به آیین آن دارد و اصطلاحات آن را بیان میدارد.
چهارم به فنون کشتی و چگونگی استفاده از آن میپردازد و اسامی کلیه فنون متداول آن زمان را ضمن تعلیم برمیشمارد و در پایان با افسوس از طی شدن دوران جوانی چنین میسراید که (دوران شعر و ورزش و عمرش به سر رسید).
در ترجیحبند دوم اشارهای دارد به بشر اولیه و دوران توحش او و چگونگی زندگی انسانهای وحشی. سپس به پیدایش ورزش و اینکه ورزش باستانی از ابداعات «گورنگ شاه زابلی» و «تورگ» بوده میپردازد و گرشاسب و رستم را پروردهی زورخانه میداند. در پایان برای هر یک از عملیات ورزش باستانی ذکری از اسامی جلاله را تشریح مینماید.
اندرزهای پهلوان مفتون همدانی
ترجیعبند اول
نام خدا چو اول هر کار آمده *** آدم بود هرآنکه چنین بار آمده
بسمالله است اول هر کار و، بعد آن *** نام رسول احمد مختار آمده
صلوات ختم کن که پس از نام مصطفی *** نام نکوی حیدر کرار آمده
این شعر را بخوان به تولای هشت و چار *** کامروز بر زبان من زار آمده
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
ای دل! اگر تو در طلب عقل سالمی *** سلطانی دو کون حلالت، که آدمی
گر عقل سالم از تن سالم طلب کنی *** تنها نه آدمی که خردمند عالمی
اول بکوش تا که سلامت شود تنت *** گر سالمی به دهر، تو سلطان بیغمی
راه سلامتی بدن، کار و ورزش است *** این شعر را بخوان و تأمل مکن دمی
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
ای دل! ز ورزشی که بود رسم باستان *** سر، وامزن، که باب دل و جان ماست آن
روراست گویمت: طلبی گر ره صلاح *** این راه را برو که بود راه راستان
بشنو زمن که ورزش پر ارزش قدیم *** خود دفع لرزش است که آرم به داستان
کاری که پوریای ولی پیر آن بود *** این شعر را بخوان و بنه سر به آستان
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
چون صبح شد، به جانب مسجد زخانه رو *** بهر دوگانه، سوی خدای یگانه رو
دست و دهان و بینی خود را به آب شو *** برخوان نماز صبح و سوی زورخانه رو
ورزش به تردماغی و شیراوژنی نما *** پس همچو شاهباز، سوی آب و دانه رو
هرکار میکنی، پی هر کار میروی *** نام علی ببر به زبان رستمانه رو
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
اول به زورخانه چو رفتی، زمین ببوس *** آری، زمین به نام جهان آفرین ببوس
از پهلوان و مرشد و از پیشکسوتان *** سر نه بر آستانه و پس آستین ببوس
خواهی که نور چشم شوی پیش این و آن *** پیشانی و جبین و رخ آن و این ببوس
دست خدای را به حقیقت به دست گیر *** این شعر را بخوان و زمین را چنین ببوس
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
این کار، کار رستم زال است، ای پسر! *** نه کار کودکانه و حال است، ای پسر!
این کار، کار شیر و پلنگ است و ببرهاست *** نی کار روبه است و شغال است، ای پسر!
مردانه رو اگر پی این کار میروی *** بی پیر و اوستاد محال است، ای پسر!
این شعر را ز صدق به بانگ بلند خوان *** جز این، تمام خواب و خیال است، ای پسر!
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
تا میتوان ز دود و ز الکل کناره کن *** یکباره ترکشان کن و عمر دوباره کن
برگرد دود و الکل! به کُل مگرد *** این دردها اگر بودت، زود چاره کن
از بهر خود رژیم غذایی نگاهدار *** از پرخوری کناره کن و شیرپاره کن
کن جد و جهد از پی هر کار میروی *** این شعر را بلند بخوان، نی اشاره کن
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
اول برهنه چونکه شدی، زیر «سنگ» رو *** اما نه خسته، چابک و چست و زرنگ رو
از «پیشکسوتان» همه دم احترام کن *** هان! «شق کمان» مباش، ظریف و قشنگرو
«جاسنگ» را ببوس و بخواه از علی مدد *** با یاری علی به میان «دو سنگ» رو
در بحر عشق، غوطه زن و ختم کن کلام *** این جمله را بگو و به کام نهنگ رو
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
اول میان «گود» چو رفتی، زمین ببوس *** یعنی زمین به نام جهانآفرین ببوس
هر جا که جای تست فروتر از آن بپای *** بشناس جای خویش و بدستت نگین ببوس
بازو و کتف و سینهی کار آزمودگان *** از بهر احترام به آداب دین ببوس
این شعر را بخوان و ببر بر علی پناه *** تا چند گویمت که چنان و چنین ببوس
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
چون در میان «چرخ»، «میانکوب» میزنی *** ای نازنین! بچرخ و بزن، خوب میزنی
اندر «چهارپا» و «سهپا» در میان «چرخ» *** یک «شیرجه» بزن، که چه مرغوب میزنی
قدمی کشی چو سرو عجب راست میکشی *** خم چون شوی، به خصم دغل چوب میزنی
«شش چرخ» تو به هفت فلک سرهمی کشد *** از دل بکش خروش چو «لاروب» میزنی
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
صف از دو سو چو بسته به ناچار میشود *** هر کس که پهلواست «میاندار» میشود
هر «نوچه» با اجازهی او کار میکند *** هر کس چنین نمود نکوکار میشود
هر کار با اجازه او کرده میشود *** هر راه از او برای تو هموار میشود
یک بند زین چکامه برای هر آنکه خواند *** آن شخص چست و چابک و سالار میشود
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است ودامن تو، یا علی! مدد
خواهیم ما مدد ز تو، یا مرتضی علی *** چون جان به تن رود ز تو یا مرتضی علی
بر هر که هر چه میرسد ای شه تو میدهی *** هر کار کرده میشود ز تو یا مرتضی علی
هر کس پناه بر تو برد، هر کجا رود *** از رنج میدهد ز تو یا مرتضی علی
این شعر را هر آنکه بخواند، برای او *** امدادها رسد ز تو یا مرتضی علی
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
چون «کوفتی فرو» پی کشتی به آب و تاب *** نام خدا ببر به زبان بهر فتح باب
سرشاخ چون شدی بنما «قوس» خصم را *** «قوسش» چنان بکن که شود خاک را نقاب
از «توی شاخ» دست بینداز «پیش فرض» *** دست دگر ببر ز «میان» دست وی بتاب
«دست درشکن» اسیر تو گردید غم مخور *** زن بر زمین و نعره برآر از دل خراب
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
«سرشاخ» چون شدی نشدت «قوس» گر حریف *** «افلاک» را به فکر نما بهر او ردیف
گر «سینه راست» کرد «سربند پی» بزند *** ورنه «درخت کن» بکنش زود ای حریف
آن را نخورد «اقل چپ و راستش» بزن تو زود *** یا میکنش تو «شیرشکن» چابک و ظریف
یا با «رکیبی سر پا» کار وی بساز *** پس نعره زن اگر که شدی خسته و ضعیف
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
چون زلف یار، «کشتی پرپیچ و خم» خوشست *** «کج کردن دوران» و «شکم در شکم» خوشست
در «راست» شد، «پلنگ شکن» کن حریف را *** ور «خاک» شد، مخالف «پا در علم» خوشست
«حمالبند» شیوه «خاک» است و هم «سه یک» *** یا «قفل قیصری» بزنش، لیک کم خوشست
با پا به دست خصم «رکیبی» توان زدن *** کن ورد خویش این سخن و نعره هم خوشست
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
«حمال بند» را توبه «خاک» ارزنی بجاست *** یا که دو رویه «سه یک خاکی» زنی، سزاست
«کنده» اگر کشی تو در آنجا نکوتر است *** ورنه تو «پا تو» ار بزنی، مطلبت رواست
«انداز گوسفند» در آنجا نکو شود *** چون «کار روی کار» به هر وضع خوشنماست
«انداختی» اگر تو به این کارها حریف *** این نکته را ادا بکنی، نغز و دلرباست
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
یک دست زیر چانه و یک دست پشت سر *** کن «گاوتاب» خصم دغل را چو شیر نر
یا که «رکیبی سرپا» زن به چابکی *** آنگونه که حریف نگردد از آن خبر
قصابوار شانه او را همی شکن *** از هر طرف شده، به حریفت مده مفر
بر خصم گر ز «شیرشکن» فایق آمدی *** زن بر زمین چو شیر و بکش نعره از جگر
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
دستت فتد چو زیر شکم، کار نو بزن *** یکپای پشت پا فکن و، پس «درو» بزن
«دست در مخالف» تو چو «قال حریف کند» *** از او عقب میافت و، چو مردان جلو بزن
گر که حریف خواست کشد «کنده» ترا *** «زالانه» پورزال صفت تو «به تو» بزن
خواهی به آتشتت نکشد گر حریف تو *** زین لعل آتشین، جگرش را الو بزن
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
از زیرگر حریف ترا «قبضه» کرد ران *** بردن زپشت، دست به زیر شکم توان
«خیمه» بزن به گرده او، یا به چابکی *** از «گله در کن» اش، که بود چاره تو آن
یا تاخت گربزیز، «کف گرکی»اش بزن *** یا که «النگ باخت»اش کن عقب نمان
گر رفت پشت سر، توز «تو» و «لکنه» اش بکش *** بر پشت چون فتاد، به رویش همی بخوان
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
«نجاربند» هیچ بود پیش «یزدی بند» *** چون پهلوان یزد تو از این عمل بخند
بر «برمه تاب» کوش و «کلاته» به کار بند *** بنما از این دو کار به گرشاسب ریشخند
از «لنگ خاکی» وز «شترغلط» کن حذر *** هستند این دو کار به یک رشته دلپسند
«رو دست و پا» ززیرکن و رو بپشت خصم *** بر خوان تو این چکامه به آواز بلند
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
در روبرو حریف از او «دست تو» بکش *** کن «ضبط» بند دست وی و دست او بکش
ور پشت تو رود، مچ پای ورا بگیر *** خم شو، بگیر پای ورا و «فرو» بکش
اما بهوش باش مبادا «درو» شوی *** این انتظار را همه جا مو به مو بکش
درکن تو «زیربغل» کن «درخت کن» *** زن بر زمین و رو به فلک آر و هو بکش
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
ای دل! به چابکی «فته پا» را به کار زن *** «توشاخ» را پس از «فته پا» بر چنار زن
از «لنگ پیشرو» به حذر باش ای جوان! *** «لنگ کمر» به مردم نااستوار زن
از «تخته بند» و از «فلکه بند» سرمپیچ *** چانه بنه، «پلنگ شکن» شیروار زن
«مهتاب و آفتاب» بسی خوب و دلکشند *** این کارها بزن به حریف و هوار زن
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
چون خصم تو «پلنگ شکن» میزند ترا *** او را «کلوم دک» بکنی هست بس بجا
یا که دو دست خودگذران صاف از سرت *** بنشین، که دست خصم درآید ز سر ترا
گر که حریف قصد تو فهمید، زود و چست *** پشت ارکنی به خصم، شود دست او رها
کار حریف چونکه «بدل» شد به لطف حق *** این شعر را بلند بخوان فاش و برملا
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
خصم تو گر «به خاک» فکندت مده صداع *** «مقراضک» تو، هست ترا بهترین دفاع
هرران تو گرفت، به عکسش به «خاک» رو *** شو راست، تا که او کند از کار امتناع
گردد سرکلافه به او گم از این عمل *** این شعر کن تو نقش جبین با خط رقاع
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
این شعر و این فنون که ز مفتون شنفته شد *** فهرستوار بهر تو فی الجمله گفته شد
ایام پهلوانیاش، افسوس! گشت طی *** زیرش از این جهان پرآشوب رفته شد
دوران شعر و ورزش و عمرش به سر رسید *** صد همچو وی چو گنج به ویرانه خفته شد
این دلنشین چکامهی او در میان «گود» *** هر کس که خواند، چون گل مولا شکفته شد
کای لنگر زمین و زمان، جان هر احد *** دست من است و دامن تو، یا علی! مدد
ترجیع بند دوم
در پدید آمدن و شعائر ورزش باستانی
بازبگشایم به حمد قادر یکتا دهان *** تا کنم در مکان اثبات فقر پهلوانپهلوان را در طریق فقر و ارباب صفا *** لنگ او گردیده جاری از دو پیر مستعان
پیر اول بوریا خوابیست کاو را پوریا *** خواندهاند ارباب معنیّ و ولیّ و کاردان
پیر دوم احمدبن فاضل شیرازی است *** کاو به فقر نعمت اللهی رساند بیگمان
پهلوان، کارش به عالم مردی و مردانگیست *** چون به پاکی پهلوان مشهور باشد در جهان
پهلوان غیر از ره مردی نرفته تاکنون *** پهلوان هرگز نمیگردد به عالم قلتبان
خواهی ار تاریخ آن، اینک به مفتون دارگوش *** این سخن را بهر او با حمد و اخلاصی بخوان
جبرئیل آسا ببر این نام و میشو نامدار *** لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار
پیشتر زآبادیان، آجامیان در بیشهها *** داشتند از کثرت درّندگان اندیشهها
روز، با شیر و پلنگان جنگشان با چوب و سنگ *** شب به روی شاخساران، خوابشان در بیشهها
نی بدی شمشیر و خنجر از پی دفع سبا *** نی بدی آهن، که تا سازند از آن تیشهها
بر درخت آویختن را ورزش خود ساختند *** تا به ورزش نرم گردانند رگها، ریشهها
تا نماند دستشان از کار هنگام نبرد *** نشکند تا پشتشان را سنگها چون شیشهها
ورزش چرخ و دویدن داشتند آن طایفه *** پیشهشان کشتی گرفتن بود با همیشهها
جای وحشیها شد از بیم بشر در کوهسار *** گشت جنگلها تهی از دیو و دد با بیشهها
کشتی و چرخیدن و بازی و شوخی و پرش *** کارشان میبود، تا کندند از بن ریشهها
جبرئیل آسا ببر این نام و میشو نامدار *** لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
چون مهاباد، از باری نوع آدم خانه ساخت *** از برای «کُش» که نام شه بود کاشانه ساخت
«کُش» که کیش و شهر کاشان یادگار نام اوست *** همچنان کاشانه در کاشانه ورزشخانه ساخت
وحشیان را دیو میخواندند او بهر دفاع *** عافلانه خانه بهر چارهی دیوانه ساخت
ما از آنها غیر این چیزی نمیآریم گفت *** قبل تاریخ است، طبع بنده این افسانه ساخت
بعد او «گورنگ شاه زابلی» در فصل دی *** تا بسازد خویش، ورزشخانهی مردانه ساخت
«تورج کی» کمر بعد از آن در زابل و در سیستان *** ساخت ورزشخانه، بهر گنجها ویرانه ساخت
این بنا گرشاسب و رستم به دامن پروراند *** زین معادن طبق سرکش گوهر یکدانه ساخت
این سخن را طبع مفتون تا بماند یادگار *** در زمانه از برای مردم فرزانه ساخت
جبرئیل آسا ببر این نام و میشو نامدار *** لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
ذکر ورزش گر که خواهی، باری از الله گو *** «چرخ اول» تو محمد را «رسولالله» گو
در «سهپا» و «چرخ تبریزی» بخوان مدح علی *** «جنگلی» را هم «علی» با مردم آگاه گو
«چارپا» را خود به نام سید سجاد زن *** «چرخ آخر» نام «قائم» را به عزو جاه گو
میروی چونکه «شنا»، «یا حق» بود ذکر شنا *** «میل» چون گیری تو «یا دیهور» را دلخواه گو
ذکر «یا وهاب» را تکرار کن در زیر «سنگ» *** «یا حسین» چون در میان آیی، به اشک و آه گو
ذکر «کباده» بود «یا من قدیم المستعان» *** استعانت در عمل میخواه و بیاکراه گو
«تنکه پوشی» بود با ذکر «ستارالعیوب» *** چونکه بندی لنگ، «یاساتر» تو در افواهگو
پهلوان خواهی شوی، پهلوی مردان جاگزین *** قهرمان خواهی شوی، خود عبد آن درگاه گو
جبرئیل آسا ببر این نام و میشو نامدار *** لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
رخصتخوانی (1)
قبل از شروع «کشتی پهلوانی» در حالی که دو پهلوان مقابل سردم و پیشکسوتان «کنده زدهاند» اشعار زیر خوانده میشود.از ابتدا، ز خداوند غیبدان رخصت *** ز مصطفی و جمیع پیمبران رخصت
ز مرتضی علی آن شاه انس و جان رخصت *** ز چهارده معصوم پاک و مطهران رخصت
رخصتی خواهم و عشقی و سلام *** تا کنم بر رخ این جمع تمام
اهل معنی همه یکجا جمعند *** بر علی عشق است بر جمله سلام
صفنشین صف ارباب وفا را عشق است *** سید و شیخ و نقیب و نقبا را عشق است
جرگه مهر جمیع فقرا را عشق است *** در حقیقت همه جا مرشد ما را عشق است
صفنشین صف ارباب وفا کیست؟ *** حضار با صدای بلند میگویند: «علی است»
سید و شیخ و نقیب و نقبا کیست؟ *** حضار با صدای بلند میگویند: «علی است»
جرگه مهر جمیع فقرا کیست؟ *** حضار با صدای بلند میگویند: «علی است»
در حقیقت همه جا مرشد ما کیست؟ *** حضار با صدای بلند میگویند: «علی است»
صفنشین صف ارباب وفا یعنی علی *** سید و شیخ و نقیب و نقبا یعنی علی
جرگه مهر جمیع فقرا یعنی علی *** در حقیقت همه جا مرشد ما یعنی علی
به علی و یازده فرزندش صلوات - ناز شست کهنه سوار
مناسبتخوانی
دو قطعه سرودههای زیر از آقای حاج غلامعلی مهدیزاده پیشکسوت ارشد خراسانی است با تخلص «مهدی» که به مناسبتهای «رخصتخوانی و سرنوازی» در زورخانهها مورد استفاده است.رخصت خوانی
کرمت کم نشود پیرو قرآن رخصت *** بنده درگه اوییم و ثناخوان رخصت
همه را جاه و مقام است ز لطف یزدان *** شیر حق حامی گُردان و دلیران رخصت
گر عزیزند به پیش تو هم خلق جهان *** زان عزیزان تو از یوسف کنعان رخصت
هر که در راه تو جان داد شهید است و شریف *** زحسین بن علی شاه شهیدان رخصت
رخصت از جمع امامان کریم و معصوم *** خاصه از اختر هشتم به خراسان رخصت
رخصت از یوسف و یعقوب و شعیب و داود *** هم ز عیسی، دگر از موسی عمران رخصت
رخصت از مهدی موعود امام غایب *** خواهم از مرد صفا پیر جماران رخصت
پیش درگاه تو مأیوس نگردد «مهدی» *** ز محمد همه جا ختم رسولان رخصت
سرنوازی در شروع ورزش
صفات پهلوانی را مقامی بس نکو باشد *** به عزّت زندگانی کن که حفظ آبرو باشدزبان گر میگشایی سعی کن کز دل سخن گویی *** زبان بیخبر از دل ز مردان دو رو باشد
اگر بر نفسِ خود پیروز گشتی پهلوانستی *** وگرنه میتراود آنچه پنهان در سبو باشد
بپرهیز از دروغ و تهمت و کبر و ریا «مهدی» *** که هر کس غیر حق گوید محمد را عدو باشد
گلچرخ (2) مهدیار
فلک در بستر این گنبد دوار میگردد *** در آن هر اختری گویی به گرد یار میگرددشب و روز و مه و سال و سده بعد از سده آید *** که هر منظومهای در کهکشان تکرار میگردد
بگرد ای صوفی سالک بکن محور وجودت را *** که گیتی گرد ذات داور دادار میگردد
زنفس شوم اهریمن بپرهیز ای اسیر تن *** حذر از زهر جانسوزش که همچون مار میگردد
بچرخ ای گرد فرزانه، نبردی پهلوانی کن *** که هر سالار رزمنده در این پیکار میگردد
فنا اندر حق و هوشو، علیگوی و علی جوشو *** که دلها، گرد نام حیدر کرار میگردد
ز خود بیرون بیا یکدم بیفکن خودپرستی را *** بر این دنیا منه دل را که او ناچار میگردد
پراندیشه میسوزد، بشر از فهم در ماند *** که در هر ذرهی عالم بسی اقمار میگردد
به راه انتظار او روان «مهدیار» اینک *** خسی اندر فضا چرخان و صوفیوار میگردد
به نام نامی حیدر، بگرد ای حُرّ نامآور *** بزن برکوس ای مرشد گلی عیار میگردد
پهلوان آید (3)
هلا مرشد مهیا شود که از در پهلوان آید *** ز «سردم» دیده بر درکن سترگی پرتوان آیدبه همراهش زهر سویی هواخواهان و یارانی *** گروهی «نوچه» و «پسخیز» (4) و جمعی میهمان آید
بریز اسپند بر آتش قدومش را معطر کن *** به ورزشخانهات اینک، عزیزی قهرمان آید
بریز اسپند بر آتش که اهریمن شود بیرون *** غرور و سربلندیها برایت ارمغان آید
بزن برزنگ ای مرشد خروش ضرب افزون کن *** علیگویان و حقجویان صفای بیکران آید
نشاط و شور میگیرد یلان و شیرمردان را *** ز فریاد خوش آمدها غریو بیامان آید
ز انبوهیّ جمعیت، به ورزشخانهات مرشد *** نباشد جای یک کودک زبس خرد و کلان آید
بزن بر ضرب ای مرشد که از آن پنجه زرین *** سرور و شوق بر دلها، توانمندی به جان آید
نوای «سرنوازی» را تجلایی فراتر ده *** که در سرشور و احساسی از آن شیرین زبان آید
به گِرد گود رؤیت کن، گروه بچه شیران را *** نه آن برتر بود از این، نه این برتر از آن آید
نماد پهلوانی بین و حرمتهای «کسوت» را *** صدای کوس برخیزد چو او اندر میان آید
«میاندار کهن» را بین و آن «میل» تناور را *** به سان رستم دستان که با گرز گران آید
اگر کباده برگیرد، برآرد صد خروش از او *** بیاد آرد همی «آرش» که با تیروکمان آید
شنیدستی اگر نامی ز یعقوب و ابومسلم، *** ترا فرخنده «عیاری» هم از آن دودمان آید
بود آیین ما راهی به سوی کعبه دلها *** همان رسم پرآوازی که از پیشینیان آید
فتوت را ز اوصافش قلمها ناتوان باشد *** بسان «مهدیار» اکنون که عاجز از بیان آید
پینوشتها:
1. این قطعه را مرحوم پهلوان شورورزی در اختیار ما قرار داده است.
2. سروده، مهدی تهرانچی «مهدیار» - اهدا به پیشکسوت ارشد خراسانی آقای حاج محمد تهرانچی.
3. شعر از: مهدی تهرانچی «مهدیار».
4. ورزشکاری که دوره مبتدی را تمام کرده، «نوچه» است، «پسخیز» ورزشکار زبدهای است که بعد از پهلوان میآید. در سالهای نه چندان دور هر پهلوانی گروهی نوچه و پسخیز و همراه داشت که همیشه با او ورزش میکردند و در امور ورزشی همراه او بودند.
تهرانچی، محمّدمهدی؛ (1388)، ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم