نویسنده: محمّدمهدی تهرانچی
دوره ناصری به علت 50 سال سلطنت بدون دغدغه ناصرالدین شاه و علاقهاش به ورزش و تفریح برای ورزش کشتی دوره ممتازی است.
پهلوان ابراهیم یزدی، یکی از پهلوانان به نام دوره قاجاریه است که سالهای متمادی پهلوان پایتخت بوده است. این پهلوان در جوانی طوری در شهر یزد ترقی کرد که پس از 8 سال ورزش، موفق شد کلیه پهلوانان خطه یزد را مغلوب، و شهرت بسزایی به هم رساند تا آنجا که آوازه قدرت و هیکل ورزیده و مهارتش در کشتی، به تهران رسید و به دستور وزیر دربار ناصرالدین شاه، توسط حاج حسن بداقت پهلوانباشی به تهران آورده شد.
پهلوان ابراهیم پس از ورود به تهران، حسبالامر شاه با پهلوان پایتخت که پهلوان شعبان سیاه بود کشتی گرفت و او را مغلوب کرد و مفتخر به اخذ بازوبند پهلوانی شد و تا پایان عمر این بازوبند را حفظ کرد. پهلوان یزدی با پهلوانان و کشتیگیران بنامی کشتی گرفت، و همه آنها را مغلوب کرد. از آن جمله پهلوان ابوالقاسم قمی، پهلوان صفر کرمانشاهی، پهلوان حسین گلزار، پهلوان مهدی مراغهای، پهلوان یحیی قزوینی، و پهلوان ابراهیم سیستانی را میتوان نام برد. اینها دلاورانی بودند که غالب شدن بر آنها، فقط کار اعجوبهی نیرومندی مانند ابراهیم یزدی بود.
پهلوان یزدی مردی بود بلند قامت و درشت استخوان، که در عین حال دارای بدنی متناسب بوده است. قد آن مرحوم، حدود 2متر و وزنش بدون لباس، (61 من) یعنی 183 کیلو بوده است.
معروفترین کشتی پهلوان یزدی، کشتی او با پهلوان اکبر خراسانی است.
این کشتی در روزگار خود سروصدای زیادی به راه انداخت، و راجع به آن حکایات بسیاری نقل کردهاند که ماحصل آن از این قرار است:
این دو پهلوان در حضور ناصرالدین شاه، دو بار کشتی گرفتهاند، در مرتبهی اول گویا پهلوان اکبر، پهلوان یزدی را محک زده و از نظر زمانی برای کشتی با او آمادگی کامل پیدا کرده است. از طرفی حاجبالدوله، با حاج حسن پهلوانباشی میانه خوبی نداشت و چون پهلوان یزدی جزء گروه حاج حسن به شمار میرفت، از اینرو حاجبالدوله نسبت به یزدی نظر خوبی نداشت. وانگهی ظلالسلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه به علت مخالفت با حاجبالدوله، طرفدار یزدی بود که این دستهبندیها، کشتی اکبر و یزدی را هر چه بیشتر با اهمیت میکرد.
به هر حال با چنین وضعی، کشتی این دو دلاور شروع شد. در حالی که تمام اطرافیان شاه و مردم، و حتی شخص شاه مضطرب بودند. مبارزه این دو پهلوان در سه نوبت انجام شد. زیرا هر بار کشتی آنها بدون نتیجه پایان مییافت. هر چه کشتی دوام پیدا میکرد، پهلوان یزدی بیشتر روحیه خود را از دست میداد و مخصوصاً از اینکه نمیتوانست کاملاً حریف خود را به چنگ بیاورد، کمکم عصبانی میشد. خاصه اینکه حاجبالدوله در کنار معرکه مداخلات لفظی به طرفداری از پهلوان اکبر مینمود، تا آنجا که یزدی با عصبانیت دست از کشتی میکشد و رو به شاه نموده میگوید: «قربان بنده با پهلوان اکبر کشتی میگیرم یا با حاجبالدوله؟» این موضوع باعث خنده شدید حضار میشود و از آن موقع است که مردم به طور ضربالمثل میگویند «کنار گود نشسته و میگوید لنگش کن».
مبارزه این دو پهلوان، که تقریباً شکل جنگ و گریز به خود گرفته بود، طوری بود که کمتر قاطی میشدند. زیرا اکبر از چنگ یزدی میگریخت و با اینکه چند بار به دستور شاه دست اکبر را در دست یزدی گذاردند. تا زودتر نتیجه معلوم شود، باز هم بینتیجه بود و نفس یزدی بکلی بند آمده و خسته شده بود.
اینکه بین این دو پهلوان چه فنونی ردّوبدل میشده، به درستی معلوم نیست ولی این کشتی را پهلوان اکبر برای ناپسری خود پهلوان آقا سیدهاشم خاتمزاده تشریح کرده و مرحوم بلور از ایشان نقل قول میکند:
عدهای معتقدند که پهلوان اکبر موفق به انداختن یزدی نشده و آنچه را اکبر به پهلوان خاتمزاده در مورد این کشتی نقل کرده، به نفع خود حرف زده، بلکه اکبر توانسته با استفاده از انگشت شکسته یزدی، او را خاک کند و چون از بینی و دهان یزدی خون جاری بوده، و حوصله شاه هم به سرآمده بود، با وساطت علاءالدوله که بین دو گروه بیطرف بوده، بازوبند یزدی را به خودش میدهند و شاه به او لقب پهلوانباشی میدهد تا بدون آنکه کشتی بگیرد امور ورزشی زیر نظر او انجام شود. و پهلوان اکبر موفق به اخذ بازوبند پهلوانی پایتخت میگردد.
مرحوم یزدی مردی بود خوش قلب، باصفا و جوانمرد، به طوری که در سراسر زندگی مورد احترام قلبی مردم و رجال مملکت بود و هیچوقت برای خارج کردن حریف از میدان، به رفتار خلاف مردانگی متوسل نمیشد. در دوستی، باوفا و در مورد کسانی که به او خدمت و محبت کرده بودند حقشناس بود.
میگویند در سفری که ناصرالدین شاه به روسیه کرد، موقع خارج شدن از تهران، پهلوان یزدی سوار بر اسب تنومندی پیشاپیش کالسکه سلطنتی حرکت میکرد و صلابت و درشتی اندام او، به قدری توجه مردم را جلب کرده بود که کسی متوجه شخص شاه نبود، تا اینکه حاجبالدوله مراتب را به اطلاع شاه رسانید، که پهلوان یزدی خیلی توجه مردم را به خود جلب نموده است؛ خوب است اعلیحضرت سر خود را از کالسکه بیرون بیاورند تا مردم ایشان را تماشا کنند. ناصرالدین شاه میگوید مانعی ندارد، بگذارید مردم او را تماشا کنند زیرا من هم او را تماشا میکنم.
پهلوان یزدی اواخر عمر دچار درد پا و کهولت و ضعف شد، که او را کاملاً زمینگیر کرده بود. به طوری که به زحمت با کمک عصا راه میرفت و اغلب در یکی از قهوهخانههای خیابان ناصرخسرو پاتوق داشت و هر وقت دوستانش مایل به ملاقاتش بودند، آنجا گردش جمع میشدند. عکسهایی که از یزدی در دست است مربوط به سالهای آخر عمر اوست که عکاسی، تازه به دربار ایران راه یافته بود. این عکسها توسط عزیزالسلطان، برداشته شده است.
منبع مقاله :
تهرانچی، محمّدمهدی؛ (1388)، ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم