ناکارآمدی تاریخ و پاسخگویی اسطوره

پیداست که تواریخ همزمان فردوسی و حماسه‌ی او، به احتمال قوی از منبعی واحد و مآخذی یگانه، در بیان وقایع بهره برده‌اند. اما بحث بر سر تلقی متفاوتی است که این دو نمود حماسی و تاریخی از یک دوره حیات ایران‌زمین داشته‌اند.
شنبه، 9 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ناکارآمدی تاریخ و پاسخگویی اسطوره
 ناکارآمدی تاریخ و پاسخگویی اسطوره

 

نویسنده: محمد مختاری




 

پیداست که تواریخ همزمان فردوسی و حماسه‌ی او، به احتمال قوی از منبعی واحد و مآخذی یگانه، در بیان وقایع بهره برده‌اند. اما بحث بر سر تلقی متفاوتی است که این دو نمود حماسی و تاریخی از یک دوره حیات ایران‌زمین داشته‌اند. بزرگترین تفاوت نیز در این است که از زال در اسناد تاریخی سخنی نیست. اما حماسه در حیات خود به کسی چون زال نیازمند است.
ثعالبی مرگ منوچهر را آغاز فتنه‌ها و جنگها و پیدایش بلایا و رنجها می‌شمارد (1). مسعودی پس از منوچهر از پادشاهی یکی از فرزندان نوذر به نام «سهیم» یاد می‌کند که مدت شصت سال روزگار گرفته است. سپس به فرمانروائی افراسیاب به مدّت دوازده سال اشاره کرده، از چیرگی «زو» بر او سخن می‌گوید (2). یعقوبی ترتیب پادشاهی را پس از منوچهر چنین می‌نویسد: منوچهر 120 سال افراسیاب پادشاه ترک 120 سال زو طهماسب 5 سال کیقباد 100 سال (3).
طبری پس از درگذشت منوچهر از تسلط افراسیاب بر ایران یاد کرده، آنگاه از خروج «زو» بر او و سپس از پادشاهی کیقباد سخن می‌گوید. (4) مقدس ضمن بیان درگذشت منوچهر و سلطه‎‌ی افراسیاب می‌افزاید: آنگاه فردی که از خاندان سلطنت نبود، به پادشاهی رسید و نام وی زو بن طهماسب بود و او افراسیاب را بیرون کرد ... آنگاه کیقباد از فرزندان افریدون به پادشاهی رسید (5).
ابوریحان نیز در جدول خود همین ترتیب را ذکر کرده یادآور می‌شود که آنپه را که من در این کتاب وارد نمودم نزدیکترین اقوال بود که محل اجتماع و اتفاق اصحاب تاریخ است (6). همچنین در جدولی که از قول حمزه‌ی اصفهانی آورده، می‌نویسد پس از منوچهر زاب است و در میان آن دو فترتی است که اندازه‌ی آن دانسته نمی‌شود.
به همین ترتیب حمزه‌ی اصفهانی (7) و دینوری (8) و گردیزی (9) و ابن بلخی (10) نیز با ذکر مراتب بالا، دوره‌ای از فترت و آشوب و شکست را در این مرحله از حیات ایران حکایت می‌کنند.
در این میان تنها خوارزمی است که در فهرست خود، پس از منوچهر، از پادشاهی نوذر و سپس زاب یاد می‌کند (11). مجمل‌التواریخ نیز که شاهنامه را منبع تاریخ خود ذکر کرده، از پادشاهی نوذر به مدت هفت ماه پس از منوچهر سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که در شاهنامه این مدت پنج سال ذکر شده است. وقایع دوران نوذر را همچون شاهنامه حکایت می‌کند و می‌افزاید، لیکن نه بس مدت پادشاهی کرد (12). از عبارتی در بندهشن برمی‌آید که نوذر پسر منوچهر در حیات خود او به دست افراسیاب کشته شده است. پس افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به «پشتخوارگر» راند و به بیماری و تنگی و بس مرگ نابود کرد و «فِرَش» و نوذر پسران منوچهر را کشت تا به پیوندی (= نسلی) دیگر، ایرانشهر از افراسیاب ستانده شد (13) و پس از این عبارت، از درگذشت منوچهر سخن به میان آمده است (14) در دینکرد که فهرستی از پادشاهان ایران را ذکر کرده، پس از منوچهر، از پادشاهی افراسیاب سخن رفته و بی‌درنگ پس از او «زوطهماسب» که از تخمه‌ی منوچهر بوده به پادشاهی رسیده است (15) و این «زو» طفل خردسالی توصیف شده که از نیروی جوانی و تدبیر بهره‌مند است. (16)
باری آنچه از این اسناد تاریخی یا غیرحماسی و دینی برمی‌آید این است که:
الف- بحرانی در سرزمین ایران، پس از مرگ منوچهر روی داده است. دامنه‌ی این بحران چندان وسیع بوده که در برخی از تواریخ به دوره‌ی خود منوچهر نیز کشیده شده است.
ب- تسلط افراسیاب بر ایران بی‌درنگ پس از پایان دوران منوچهر است.
ج- ناهماهنگی و آشفتگی اوضاع اجتماعی و سیاسی موجب از هم پاشیدن شیرازه‌ی حکومت گردیده و به قطع شدن رشته‌ی فرمانروائی انجامیده است.
د- میان منوچهر و کیقباد، اگر کسانی بر ایران فرمان رانده‌اند، هم نامشخص‌اند و هم بهم آمیخته. و نیز به صورتی موقت به این مقام رسیده‌اند. و موقع نوذر از همه آشفته‌تر است و جز در دو مورد از او سخنی نیست.
اما برای آنکه با دامنه‌ی این بحران و تسلط اهریمنی افراسیاب به لحاظ تاریخ‌نویسی نیز آشناتر شویم، بهتر است کمی به گفتار این‌گونه اسناد درباره‌ی او گوش فرادهیم.
ثعالبی پایان کار منوچهر را آغاز سلطه‌ی افراسیاب می‌داند و به تعبیر او هر چه سستی و افول منوچهر بیشتر شده، نیرو و طلوع افراسیاب آشکارتر گشته است. ضعف و پیری آن با قدرت ویرانگر این همراه بوده است (17). او نیز حمله‌ی افراسیاب را به ایران در عهد منوچهر دانسته، به واقعه‌ی آرش کمانگیر نیز اشاره می‌کند. افراسیاب را شیطان آدمیان و پادشاه جادوگران می‌نامد و سرچشمه شر می‌پندارد و شرحی درباره‌ی ویرانیها و قحط و غلا و ظلم و جور دوران تسلط او بر ایران می‌نگارد (18).
هنگامی که افراسیاب بر ایران چیره می‌شود، در کشتار مردم و گسترش ستم و ویرانگری آبادیها و کورکردن رودخانه‌ها و قنوات به نهایت درجه می‌کوشد. به سال پنجم سلطه‌ی او قحطی عظیم بر مردم مستولی می‌شود (19).
پرکردن رودخانه‌ها و جویها و خشک کردن آبها، کارکردی است که همه‌ی تاریخ‌نویسان به این اسطوره‌ی تاریکی و تباهی نسبت داده‌اند. پس از منوچهر افراسیاب ترکی پادشاه شد و به تباهی و ویرانی شهرها و پرکردن رودخانه‌ها پرداخت، بعضی گفته‌اند که گروهی به فرمانروائی رسیدند که می‌کوشیدند همه‌ی مردم نابود شوند، تا خلق تازه‌ای بوجود آید و درنگ ایشان به درازا کشید. گویند دیگر بر مردمان و حیوانات باران نبارید (20). به روزگار وی مردم گرفتار خشکسالی سختی شدند و مردم ایرانشهر ... در دوران پادشاهی او به سخت‌ترین بلا گرفتار بودند (21). چشمه‌ای بود در هیرمند برابر بُست و آب همی برآمدی و ریگ و زر آمیخته ... افراسیاب آن را به بند جادوئی ببست (22).
شرح این سلطه‌ی اهریمنی و تباهی و ویرانگری که در غالب تواریخ همسان و همانند است (23). نه تنها صفحات تاریخ و حماسه را آگنده است، بلکه پیش و بیش از همه متون دینی زردشتی را پر کرده است. ذهن و اندیشه‌ی ایرانیان چنان از افراسیاب و هستی هراس‌آور (24) او انباشته است که همه‌ی جادویها و ویرانکاریها و قحط و نابسامانیهائی را که در حیات تاریخ‌شان رخ داده به او منسوب داشته‌اند.
در مینوی خرد پایمال کردن دریاچه‌ی کانه (دریاچه‌ی هامون) و خشک کردن آب آن به او منسوب است (25). بنابر بندهشن افراسیاب هزار چشمه‌ی آب کوچک و بزرگ از جمله رود هیرمند و وادینی و شش رودخانه‌ی قابل کشتیرانی دیگر را که به این دریاچه می‌ریخت از میان برد (26). باران را از ایرانشهر بازداشت. او در اصل دیو پلیدی است که از ریزش باران ممانعت می‌کند (27). بنابر بندهشن حملات افراسیاب به ایران در دوره فترت میان منوچهر و کیقباد ادامه دارد و با آنکه زو طهماسب او را می‌راند، دوباره به ایرانشهر می‌تازد.
باری این برافکندن نهرها و آبها و خشکسالی و قحط که شدیدترین شکل تهاجم افراسیاب را بر ایران زمین نشان می‌دهد تنها به یاری نیروئی جادوئی میسر است که افراسیاب داراست.
برای کشاورزان تازه آغاز کرده، حتی یک خشکسالی، یک تگرگ و طوفان به معنای قحطی است. برای این کشاورزان یک بازار جهانی وجود نداشت که با کمک آن بتوان کمبود محصول یک منطقه را با مازاد منطقه‌ی دیگر جبران نمود. انواع منابع غذائی اینان هنوز محدود بود، همه‌ی انواع محصولاتشان، دامها و شکارهایشان، ممکن بود به سادگی در اثر یک بلای ناگهانی از میان برود. آذوقه‌ی موجود در انبارها همیشه اندک بود. اجتماع کشاورزان خود بسنده، ناگزیر کاملاً آگاه است که مستقیماً متکی به قدرتهائی است که باران نازل می‌کنند، آفتاب می‌تابانند و رعد و طوفان گسیل می‌دارند. ولی این قدرتها سبکسر و مرگبارند و به هر قیمتی که هست باید آنها را خشنود نمود گول زد یا آرام کرد. حال وقتی انسان توانست به خود بقبولاند که به آئین ساحرانه‌ای دست یافته که بر این ضرورت، چاره‌ای و بر این مهم تدبیری است، این اعتقاد در برابر وحشتهای زندگی آنچنان تسکین‌بخش است که کسی را یارای سرباز زدن نخواهد بود (28).
پس بیهوده نیست که در برابر جادوی خشکاننده و تباه کننده‌ای چون جادوی افراسیاب، باید در این دوران، تنها زال با نیروهای معنویش قرار گیرد تا یارای آن داشته باشد که چنین تیره‌روزی و تباهی را از ایران زمین دور دارد.

در اندیشه‌ی نظم و تعادل

باری در چنین فترت آشفته و تاریکی است که حماسه عامل رهایی و آسودگی ایرانشهر را به میدان می‌فرستد. و زال بدین منظور نخست «زوطهماسپ» را به پادشاهی ایران برمی‌گزیند.
قارن را به همراهی بزرگان ایران نزد «زو» گسیل می‌کند که:

سپهبدار دستان و یکسر سپاه *** ترا خواستند ای سزاوارگاه
(ج2، ص 44)

و بعد که زو می‌آید، به شاهی بر او آفرین خواند زال.
اما «زو» در این دوره‌ی فترت، یک ترمیم کننده است. نهرها و قناتهایی را که افراسیاب با خاک انباشته بود، دیگر بار حفر کرد و آنچه را افراسیاب ویران و تباه کرده بود، آباد و اصلاح نمود (29).
زو افراسیاب را از ایران براند و باران آورد که آنرا «نوبارانی» خوانند. (30) در بینش ایران باستان، پادشاه نیک زندگی‌بخش است. کارکرد او باروری و آبیاری نیز هست. اما ستمگر بذر مرگ می‌پاشد (31). و پادشاه بیدادگر نمی‌تواند زندگی‌بخش باشد. در اندیشه‌ی ایرانی زندگی و مرگ دارای منشأ یگانه‌ای نیست. آبادانی از دنیای اهورایی است و نابودی و ویرانی از دنیای اهریمنی. در نتیجه هر چیزی مطابق با وضعی که در برابر زندگی دارد، و نسبت به حمایتی که از آن می‌کند، سنجیده می‌شود.
با این همه، دوره‌ی زو، زمان رهائی کامل ایرانشهر نیست. گزینش او، پاسخگوی همه‌ی ناهنجاریهای این دوران انتقالی نیست. و چاره‌اندیشی زال هنوز باید ادامه یابد:

همان بُد که تنگی بُد اندر جهان *** شده خشک خاک و گیا را دهان
نیامد همی زآسمان هیچ نم *** همی برکشیدند نان با دِرَم
... ز تنگی چنان شد که چاره نماند *** سپه را همی پود و تاره نماند
(ج2، ص 44)

آسیب و صدمه‌ی افراسیابی را با نیروئی قوی‌تر باید چاره کرد. جادوی ویرانگر او که سراسر تاریخ و اسطوره را پوشانده، اینک در حماسه، همزمان با ورود زال قویترین تأثیر خود را نهاده است.
سخنی چندانست که نه تنها ایرانیان که تورانیان را نیز به عذاب داشته است. خشکی و قحطی جادوئی افراسیاب هر دو سپاه را به ستوه آورده، وادار به صلح می‌کند:

ز هردو سپه خاست فریاد و عو *** فرستاده آمد به نزدیک زو
که: گر بهر ما زین سرای سپنج *** نیامد به جز درد و اندوه و رنج
بیا تا ببخشیم روی زمین *** سراییم یک با دگر آفرین
سر نامداران تهی شد ز جنگ *** ز تنگی نبد روزگار درنگ
بر آن برنهادند هر دو سخن *** که در دل ندارند کین کهن
(ج2، ص 45)

بدین گونه مرزی میان توران و ایران تعیین می‌گردد. اما این تقسیم گوئی میان افراسیاب و زال است. و زو تابعی است از روابطی که زال تعیین می‌کند. چرا که از زو چاره‌ای ساخته نیست.

ز مرزی کجا مرز خرگاه بود *** از او زال را دست کوتاه بود
وز این روی ترکان نجویند راه
(ج2، ص 45)

پس حایل میان ایران و توران، هستی زال است و نیروی اوست که باید آسیب و بلا را از ایران بازدارد. اما این تمامی چاره‌ای نیست که زال باید برای ایران زمین بیندیشد. خرد او با گزینش زو چاره‌ای موقت برای دوران فترت جسته است. به همین علت نیز این مرحله بزودی بسر می‌آید:

ببُد بخت ایرانیان کندرو *** شد آن دادگستر جهاندار زو
(ج2، ص 46)

با مرگ زو، دیگر بار افراسیاب بر ایران می‌تازد. بزرگان درمانده‌ی ایران زمین به زابل روی می‌آورند و برخوردشان با زال شگفت‌آور است.

بگفتند با زال چندی درشت *** که گیتی بس آسان گرفتی به مشت
پس از سام تا تو شدی پهلوان *** نبودیم یک روز روشن‌روان
... اگر چاره دانی تو این را بساز
(ج2، ص 49)

این‌گونه درشت‌گوئی با جهان پهلوان حماسه بی‌سابقه است. در میان شاهان ایران تنها کاووس است که به سبب بی‌بهره شدن از خرد با رستم رفتاری از این دست می‌کند. اما در دیگر موارد همه خواهش و درخواست است. میان پهلوانان نیز شاید گاه طوس که تالی کاووس است، به چنین ناشایستی روی کند. دیگر بزرگان و پهلوانان ایرانشهر، همواره تابعی از خرد و نیروی زال و رستم‌اند. پس این سخنان را چگونه باید تعبیر کرد؟ آیا هنوز بقایای آن تضاد تعدیل شده چهره می‌نماید؟
پیداست که این رفتار خود تابع همان تغییری است که در کارکرد پهلوانی به وجود آمده است. پیش از این از پهلوان به منظور بهروزی و سامان یافتن یاری می‌جستند، اما اینک زال را منشأ و عاملی نیرومند در رفع تیره‌روزی خود بشمار می‌آورند.
از سویی به راستی هم در رفتار زال نوعی کناره‌گیری از جنگ و ستیز به چشم می‌خورد. گویی دوران جهان پهلوانی زال، بیشتر بر نیروهای معنوی استوار است تا بر نیروهای مادی. و این خود تابع روندی است که حماسه را به سوی کمال خود می‌برد. زال در پاسخ شگفت خود راز این امر را روشن می‌دارد:

چنین گفت پس نامور زال زر *** که: تا من ببستم بمردی کمر
سواری چو من پای بر زین نگاشت *** کسی تیغ و گرز مرا برنداشت
به جائی که من پای بفشاردم *** عنان سواران شدی پاردم
شب و روز در جنگ یکسان بُدم *** ز پیری همه ساله ترسان بدم
کنون چنبری گشت یالِ یلی *** نتابد همی خنجر کابلی
کنون گشت رستم چو سرو سهی *** بزیبد برو بر کلاه مهی
(ج2، ص 49)

به راستی مگر زمان در حماسه چگونه سپری می‌شود که زال پس از یک دوره‌ی کوتاه پادشاهی نوذر و زو، بدین گونه از احساس پیری در رنج است؟ گویی دوران فترتی که بر ایرانشهر گذشته، توان او را به تحلیل برده است. پهلوانی او همه در این دوره گذشته است. دوره‌ای انباشته از تباهی و آشوب. دوره‌ای که اگر به کمیت اندک است، به کیفیت تأثیری عظیم و تباه کننده در زندگی مردم این سرزمین داشته است. اگر تاریخ به کوتاهی از این مرحله یاد می‌کند، اسطوره و حماسه عظمت آن را هرگز از یاد نمی‌برند. دگرگونی وضعیت ایرانشهر در این دوره بس عظیم است. این همان دوره‌ی انتقالی است که پایان کار پیشدادیان را به آغاز کیانیان می‌پیوندند.
بیهوده نیست که در این میانه، تسلط دوازده ساله‌ی افراسیاب قرار گرفته است. گفتنی است که ثعالبی در این مقام، از فرستاده شدن رستم به دنبال کیقباد سخنی نیاورده است (32). از این گذشته واقعه را نیز چنین ارائه می‌کند که در پی حمله‌ی افراسیاب به ایران، کیقباد از زال یاری می‌طلبد. و آنگاه زال از پیری و گذشت عمر و سستی گرفتن نیروی پهلوانیش سخن گفته، رسیدن دوران رستم را بشارت می‌دهد (33).
اما حماسه واقعه را آن‌گونه که خود می‌پسندیده، تصویر کرده است و همچنان که گزینش زوطهماسپ را توسط زال طرح کرده، برای ورود قهرمان خود نیز به بیان واقعه‌ی کیقباد و رستم پرداخته است.
گوئی حماسه هر چند زال را پدر و ریشه‌ی پهلوانی می‌شناسد، اما تجلی مادی این نیروی معنوی را در رستم نشان داده است. بدین سبب نیز هست که زال باید اکنون نیمی از توانهای حماسی را به رستم واگذارد. و در این بحران، سهم رستم نیز باید در موضعی معادل تصور و تصویر شود تا که این مرحله‌ی انتقالی به مدد دو جنبه‌ی مادی و معنوی نیروهای حماسه، به تداوم حیات ایران منتهی گردد.
پس اگر پیش از این، زال به نیروی خویش به مقابله‌ی افراسیاب شتافته بود، اینک توانهایش در بازوی رستم، به دفع دشمن می‌پردازد. اما سروسامان بخشیدن به نهاد سیاسی ایرانشهر باز از کسی دیگر جز او ساخته نیست.
انگار زال نیروئی متعادل کننده، برای نهاد سیاسی است. اگر اینک ایرانشهر از معنویت فرّه‌ی ایزدی بی‌بهره است، خرد معنویت زال باید کارها را چاره سازد. اراده و آگاهی و خرد او با این فرّه هماهنگ و همراز است. پس اوست که باید این نیرو را به ایرانشهر بازگرداند. زال راز و موضع این نیرو را می‌شناسد و درمی‌یابد و رستم این دریافت و آگاهی را به شکل مادی ظاهر می‌سازد و حراست می‌کند. کشف عنصری که برخوردار از این نیروی معنوی است بر عهده‌ی زال است و از قوه به فعل درآوردن آن بر عهده‌ی رستم.
این همان کارکرد زال و خرد غریزی اوست که حماسه از بسی پیش، به منظور بروز و ظهورش، تمهیدی بایسته فراهم آورده بود و در واقعه‌ی زو نیز نشانی از آن ارائه کرده بود.
اینک زال که با رستم به مقابله‌ی افراسیاب شتافته، دانایان و بخردان را گرد می‌آورد که:

هم ایدر من این لشکر آراستم *** بسی سروری و مِهی خواستم
پراکنده شد رأی بی تخت شاه *** همه کار بی‌روی و بی سر سپاه
چو بر تخت بنشست فرخنده زو *** ز گیتی یکی آفرین خاست نو
شهی باید اکنون ز تخم کیان *** به تخت کئی بر کمربر میان
نشان داد موبد مرا در زمان *** یکی شاه با فرّ و بختِ جوان
ز تخم فریدونِ یل کیقباد *** که با فرّ و بُرزست و با رای و داد
(ج2، ص 56)

پس چاره‌ی کار تنها در پهلوانی نیست. این تنها نیروی مادی پهلوان نیست که دفع افراسیاب تواند کرد و یا این که ایران را به رهایی خویش خواهد رساند. پیش از این نیز در زمان زو، زال آشکارا گفته بود که «سپاه است و گردان بسیار مر» (ص 43، ج2)، اما «بیاید یکی شاه بیداربخت».
این پاسخ آگاهانه‌ی آن عتاب و سرزنش ایرانیان است که به بی‌خبری زال را مسؤول پریشان روزگاری خویش پنداشته بود. این تأکید حماسه است بر نیروی سامان‌بخش و تعیین کننده‌ی زال.
پس دومین عمل اصلی زال در حماسه، آوردن کیقباد است از البرزکوه. روی دیگر این ماجرا، تثبیت جهان پهلوانی رستم است. چون ایرانشهر افراسیاب بگرفته بود، پارسیان را شاه نبود و بزرگان سوی زال رفتند و از او درخواستند تا به پادشاهی بنشیند، گفت این درجه و مرتبه مرا نیست و از اندرز فریدون درنگذرم، یکی را از آن تخمه‌ی پادشاهی بباید جستن (34).
بنابر بندهشن کیقباد را به هنگام ولادت در پارچه‌ای پیچیده و به البرزکوه بردند و در آنجا رها کردند. زو طهماسپ او را در کنار رودخانه‌ای یافت و نجات داد. اما کیقباد تا مرگ زو در البرزکوه ماند (35).
پس اگر زال که خود پرورده‌ی فضای اساطیری و مقدس البرز است، راز رهایی ایرانشهر را در آن بجوید و از مقام کیقباد در آن آگاهی دهد، باز جنبه‌ای از هستی روحانی و ایزدی خود را ارائه کرده است. و اگر در شاهنامه چنین واقعه‌ای به زال منسوب شده است به تبع از کارکردی بوده که حماسه از او انتظار داشته است. رستم در سفر به سوی البرز تنها اجرا کننده‌ی اراده‌ی زال و تابع خرد و راهنمائی اوست (36).
رستم کیقباد را می‌یابد و گفتگویشان این گونه پیش می‌رود:

بپرسیدی از من نشان قباد *** تو این نام را از که داری بیاد
بدو گفت رستم که: از پهلوان *** پیام آوریدم بروشن روان
سر تخت ایران بیاراستند *** بزرگان به شاهی ورا خواستند
پدرم آن گزین یلان سربسر *** که خوانند او را همی زال زر
مرا گفت: رو تا به البرزکوه *** قباد دلاور ببین با گروه
به شاهی بر او آفرین کن یکی *** نباید که سازی درنگ اندکی
بگویش که گردان ترا خواستند *** به شادی جهانی بیاراستند»
(ج2، ص 59)

پس از شناختن کیقباد، رستم به نام زال به شاهی بر او آفرین می‌کند و راهی ایران می‌شوند، با آمدن کیقباد به ایران، تغییری در وضع سپاه و پهلوانی و جنگ داده نمی‌شود جز اینکه تنها هستی اوست که معنویت متزلزل و آشفته‌ی نهاد سیاسی را استوار می‌دارد.
تا بعد زو طهماسپ همه را شاه خواندندی، و چون قباد آمد، زال او را کی لقب نهاد یعنی اصل، و همه او را چنین خواندند (37).
از این پس پهلوانیهای رستم است که آغاز می‌شود. و خرد زال پشتوانه‌ی حماسه می‌گردد. زال از این پس در حماسه می‌ماند و در هر حادثه و خطری، به یاری ایرانیان و هدایت و تعادل بخشیدن به نیروی حماسی و مادی جامعه می‌پردازد. چه در دوران کاووس و چه در زمان کیخسرو و یا لهراسپ و همچنان هست تا دوره‌ی گشتاسپی فراز آید که دگرگونی دیگری در کارکرد و وضعیت حماسه پدید می‌آید.

پی‌نوشت‌ها:

1- غررالسیر، ص 108.
2- التنبیه و الاشراف مسعودی طبع بیروت ص 79 و نیز ر. ک به مروج‌الذهب ج1، ص 249-248 طبع دار اندلس بیروت.
2- التنبیه و الاشراف مسعودی طبع بیروت ص 79 و نیز ر. ک به مروج‌الذهب ج1، ص 249-248 طبع دارالاندلس بیروت.
3- ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، نجف، ص 138.
4- طبری، ج2 سری 1 ص 533-529 و نیز ر. ک به تاریخ بلعمی ج1، ص 521، تصحیح بهار- محمد پروین گنابادی.
5- آفرینش و تاریخ، ج سوم، ص 127-126.
6- بیرونی، آثارالباقیه، ترجمه‌ی اکبر دانا سرشت، ص 148 و ص 150.
7- ر. ک به حمزه‌ی اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه‌ی جعفر شعار، ص 34.
8- ابن قتیبه‌ی دینوری، اخبارالطوال، ترجمه‌ی صادق نشأت، ص 11-10.
9- زین‌الاخبار، ص 7 و 8.
10- ابن بلخی، فارسنامه، تصحیح لیسترانج- نیکلسون، ص 13 و ص 38.
11- فارابی، مفاتیح العلوم تصحیح فان فلوتن، ص 99.
12- مجمل‌التواریخ و القصص، ص 28 و ص 43.
13- اساطیر ایران، ص 104-103.
14- راجع به خاندان نوذری و سابقه‌ی آن در اوستا ر. ک به یشتها، ج1، ص 267-265.
15- دینکرد کتاب 8 فرگرد 12 ر.ک Pahlavi Tests Part IV P 25. گزارش دینکرد خلاصه‌ای است از چیتردات که دوازدهمین نسک اوستا بوده در 22 فرگرد و خود در حکم شاهنامه یا خداینامه‌ای بوده است.
16- همان مآخذ p-12 کتاب 7 فرگرد 1، بند 31.
17- غررالسیر، ص 107-106.
18- همان ص 107 و ص 124.
19- ر. ک به طبری، ج2 سری 1 ص 529 مروج‌الذهب، ج1، ص 249، زین‌الاخبار، ص 244.
20- آفرینش و تاریخ، ج سوم، ص 127- 126.
21- ترجمه‌ی اخبارالطوال، ص 11.
22- تاریخ سیستان، ص 17 و 16 و 14 راجع به جادوگریهای دیگر او ر. ک: ص 36.
23- ر. ک. به تاریخ پیامبران و شاهان ابن اثیر، ترجمه‌ی باستانی پاریزی، ص 25، حاکم ابوعبدالله نیشابوری تاریخ نیشابور چاپ دکتر بهمن کریمی، ص 117 و ...
24- یوستی افراسیاب را چنین معنی می‌کند: کسی که بسیار به هراس اندازد، به نقل از یشتها، ج1، ص 211.
25- مینوی خرد، ج1، ص 211.
26- ر. ک به Pahlavi Texts, Part lp
27- اساطیر ایرانی، ص 103.
28- انسان خود را می‌سازد، ص 138- 137.
29- اخبارالطوال، ص 11.
30- اساطیر ایران، ص 104.
31- م. موله. ایران باستان، ص 46.
32- غررالسیر، ص 137.
33- همان مأخذ، ص 140.
34- نزهت‌نامه‌ی علائی، به نقل از مجله‌ی سیمرغ، شماره‌ی 2، ص 14-13. ضمناً در این کتاب خبری از البرز کوه نیست و موضع کیقباد در همدان ذکر شده است.
35- بنابر بخش هفتم دینکرد، زو کیقباد را پیدا کرد و به پسرخواندگی پذیرفت و جانشین خود کرد. به نقل از آرتور کریستن‌سن، کارنامه‌ی شاهان، ترجمه‌ی دکتر بهمن سرکاراتی- امیرخانی، ص20.
36- تشابه این داستان زال و رستم و کیقباد، با ماجرای گودرز و گیو و کیخسرو (رفتن گیو به توران با راهنمائی گودرز، به منظور آوردن کیخسرو برای پادشاهی ایران، پس از حمله‌ی افراسیاب به ایران در داستان سیاووش) قابل دقت است. به ویژه اینکه در ماجرای گودرز نیز سخن از اینست که افراسیاب:

همی سوخت آباد بوم و درخت *** به ایرانیان برشد آن کار سخت
ز باران هوا خشک شد هفت سال *** دگرگونه شد بخت و برگشت حال
(ج3، ص 198)

تردیدی نیست که فردوسی این مطلب را از ماجرای گودرز اقتباس کرده، زیرا ثعالبی ماجرای گودرز و گیو را نقل کرده و درباره‌ی کیقباد، چنانکه بیشتر اشاره شد، این گونه سخنی نیاورده است. حماسه در سیر منطقی خود در این موضع خاص به بیان ماجرایی نیازمند بوده است و، بدین‌گونه سهم زال و رستم را در آغاز دوره‌ی کیانیان نمودار ساخته است. ضمناً در نزهت نامه‌ی علائی، ماجرای خواب گودرز به منظور آوردن کیخسرو از توران نیز به زال نسبت داده شده است. بنابراین کتاب، زال در فکر پادشاهی ایران و کیخسرو است و گیو را مأمور آوردن او می‌کند، بدین سبب که: «خسرو را از آنجا جز بیچاره نتوانیم آوردن، و رستم معروفست، اگر او رود پوشیده نماند، و من در خواب دیده‌ام که گیو او را بیاورد، لکن هفت سال بماند و بسی سختی ببیند». ر. ک به مجله‌ی سیمرغ شماره‌ی 2، ص 15.
37- مجمل‌التواریخ، ص 416.

منبع مقاله :
مختاری، محمد؛ (1393)، اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.