کوپن مرغ نداریم
خانم زهرا مصطفوی:
امام هم فردی است از همین کشور و مانند همهی مردم کوپن دارند. ولی همانطور که خیلی از خانهها معتقدند کوپن کم میآوردند. آقا هم خیلی شده که لباسهایشان مانده و اهل منزل به آقا گفتهاند پودر نداریم یا پودرمان تمام شده و لباس شما را نتوانستیم بشوییم. اتفاقاً یک روز خانم آقای خزعلی که این را شنیده بود، برای آقای خزعلی این مطلب را تعریف کرده بود. که رفتیم آنجا منزل امام و دیدیم لباسهای امام کنار بوده و منزل میگفتند پودر لباسشویی نداریم. بعد یک قوطی تاید از منزل آقای خزعلی برای امام فرستادند که لباسهای امام نشسته نماند. من زیاد شنیدهام که در خانه امام میگویند روغن ما تمام شده کوپن نداریم یا احیاناً مرغ را چند وقت پیش که آقا کسالت داشتند دکترها گفتند برای آقا سوپ درست کنید. خانم گفتند ما که مرغ نداریم. کوپن مرغ به ما نمیدهند. حالا کجا میرود نمیدانم. ولی خوب به خاطر اینکه مرغ نداشتند سوپ درست نکردند باز این خبر به گوش یکی از دوستان ما رسید که خودشان مرغ داشتند. چند تا برای آقا فرستادند که برای آقا سوپ درست کنند. (1)تو هم مثل دیگران در صف بایست
حجت الاسلام و المسلمین حسن ثقفی:
بعد از پیروزی انقلاب که در روزهای اولی امام به قم آمد، اکثر روزها جمعیت زیادی برای دیدار ایشان به قم میآمدند. مسافرخانهها مملو از جمعیت بود، چلوکبابیها شلوغ و صفهای نانواییها طولانی بود. در شهر قم جمعیت موج میزد. پیرمردی لاغراندام بود که در منزل امام خدمت میکرد و او را بابا صدا میکردند. یک روز امام به او فرمودند: «شنیدهام وقتی تو میروی در صف نان بایستی، میگویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو میبرند و هر چند تا نان که بخواهی، بینوبت به تو میدهند. (2) این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند تو هم مانند دیگران در صف بایست، مبادا امتیازی برای تو باشد!» (3)نان همه اینطور سفارشی است؟
آقای عیسی جعفری:
سید مرتضی یکی از خدمتکاران امام در نجف بود که پس از پیروزی انقلاب هم در خدمت امام بود.یک روز برای بعضی از دوستان نقل کردهاند که طبق معمول از نانوایی جماران برای بیت امام نان میخریدم. نانوا که متوجه شد او نان برای امام میخواهد آن را با خشخاش پخت و خیلی سفارشی به من داد. وقتی نان را خدمت امام بردم ایشان با دقت خاص که داشتند نگاهی به نان کرده و فرمودند: «نانوا برای همهی مردم نان اینجوری تهیه میکند؟» عرض کردم: «خیر نان سفارشی است» فرمودند: «نخیر، برگردانید. مثل همهی مردم و از همان نانهایی که به همهی مردم میفروشد بخرید.» (4)
آنچه دارم متعلق به مردم است
خبرنگار روزنامه اطلاعات:
اولین خبرنگاری که توانست از آیت الله خمینی عکس بگیرد در حالیکه لبخندی بر لب داشت من بودم. لبخند آیت الله به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از ایشان کرد که: «شایع است آیت الله خمینی خیلی پولدار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند، آیا این درست است؟» ایشان لبخندی زدند و اظهار داشتند: «من هیچ چیز ندارم و آنچه را هم که دارم متعلق به مردم ایران است.» (5)مثل همهی مردم تکبیر شبانه میگفتند
خانم زهرا مصطفوی:
زمانی که مردم به مناسبتی بر روی پشت بامها میرفتند و الله اکبر میگفتند امام هم به این امر مقید بودند؛ یعنی در زمانهایی که ساعت 9 شب برنامه تکبیر شبانه اعلام میشد ایشان هم داخل ایوان میآمدند و در الله اکبر گفتن مردم شرکت میکردند. (6)مثل یک نفر از ملت ایران
دکتر منوچهر دوایی:
در دوران بیماری و معالجاتی که در مورد امام صورت میگرفت ایشان تأکید فراوانی داشتند که برای درمان ایشان تنها از پزشکان و استادان ایرانی استفاده شود.مرحوم حاج احمدآقا از قول امام نقل و تأکید میکرد که در تصمیمات درمانی ایشان را فقط به عنوان فردی از آحاد مردم ایران بنام مصطفوی در نظر بگیرند. (7)
مگر خون من رنگینتر است
آقای تیموری:
شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد همهی مقامات وقت به جماران آمدند. ما همه مسلح شدیم و به کوهها رفتیم. بعداً از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند: «بیایید از اینجا برویم، امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند». ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگینتر از خون مردم جماران است؟» (8)اگر قرار باشد بمباران شود
خانم فاطمه طباطبایی:
در آن ایام که بمباران بود روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند از آقای ری شهری یک نامهای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم که امشب اینجا میخواهد بمباران شود، خواهش ما این است که امشب جایتان را عوض کنید! امام با یک لبخندی به او گفتند: «یعنی چه؟ شما چرا این حرف را میزنید؟» آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، بطوری که من بعداً شنیدم آقای انصاری خیلی این طرف و آن طرف میرفتند، و به امام اصرار و التماس میکردند که به حق مادرتان زهرا (علیهاالسلام) این کار را بکنید و اگر نه من خودم را آتش میزنم! شما را به خدا، به پیر و پیغمبر قسمتان میدهم که فقط امشب لااقل اتاقتان را عوض کنید آخر یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم میریزد. آقا از آنجا آمدند بیرون و وارد اتاقی که من بودم شدند و با یک لبخندی گفتند: «آقای انصاری آمده بود به من میگفت که از اینجا برو!» من از امام پرسیدم: «چرا؟» امام گفتند: «چه میدانم، اطلاع دادهاند که امشب میخواهد اینجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا گوش نمیکنید؟ خندیدند و گفتند: «این حرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همین صندلی و در همین اتاق هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟ گفتن: آقا همه غیر از شما هستند، همه مردم که خانهشان هدف دشمن نیست. گفتند چه فرقی میکند، پاسداری که سر کوچهی ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده و من پناهگاه بروم؟ گفتم: همه میروند. الآن در جماران هم پناهگاه ساخته شده این دستور دولت است. گفتند: نه این طور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمیرود، من از این اتاقم بیرون نمیروم، شماها بروید خودتان را حفظ کنید! من به خاطر اینکه باز یک حربهی دیگری به کار برده باشم گفتم: «اگر شما نروید ما هم نمیرویم، پس به خاطر ما هم که شده بروید به پناهگاه گفتند: نه من وظیفهی خودم نمیدانم ولی شما وظیفه دارید خودتان را حفظ کنید ولی من وظیفهی خودم نمیدانم که از اتاق بیایم بیرون. و از اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز که من نامهی آقای ری شهری را دیدم مشاهده کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند. فکر کردم اصلاً ما کجاییم در این بحر تفکر و امام کجا؟! (9)تا زمانی که موشک به من بخورد
حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:
یک روز بعدازظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال میشدیم، اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا - جماران - بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ گفتند: والله قسم من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قایل نیستم. والله قسم، اگر من کشته شوم یا او کشته شود برای من فرقی نمیکند. من گفتم: ما که میدانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق میکند. امام فرمودند: نه، مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی میتوانم به مردم خدمت کنم که زندگیم مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند یک طوریشان بشود بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم. گفتم: پس تا کی میخواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: تا زمانی که [ترکش] موشک به اینجا بخورد. (10)من بروم پناهگاه؟
دکتر حسن عارفی:
بارها و بارها من شاهد آن بودم که میگفتند امشب حتماً جماران را میزنند شما هم بیایید. من هم با کمال افتخار میآمدم که در خدمت امام باشم. ولی ایشان اصلاً پناهگاه را قبول نداشتند میگفتند من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند؟ من به پناهگاه بروم و یک عده در زیر پناه خودشان جا نداشته باشند. آقا به هیچ وجه این تفکر را قبول نداشتند. (11)از بیرون پیداست!
حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:
در روزهای اول جنگ از تیم مهندسی ستاد مشترک ارتش، شخصی به جماران آمد و یک محل ضد بمب برای امام درست کرد. وقتی که آنجا را میساختند امام گفتند: «من به آنجا نمیروم» ظرف چهار یا پنج ماه آن محل درست شد. اتاقی بود به شکل L با ابعاد 5 متر در 4 متر امام تا آخر هم به درون آن پناهگاه نرفتند. حتی من یک مرتبه به امام گفتم: شما بیایید و حداقل اینجا را ببینید امام گفتند: از همین بیرون پیداست و از بیرون دارم میبینم که ساختمان آن چیست. امام هیچگاه داخل آن پناهگاه نرفتند و در زمانی که تهران مورد اصابت موشک قرار گرفت، ایشان درون اتاق معمولیشان بودند و صبحها میآمدند و مینشستند و کار روزانهشان را انجام میدادند. امام در تمام مدتی که تهران مورد هدف قرار گرفت از اتاقشان بیرون نرفتند. (12)هر وقت همه سنگر داشتند
آقای خادم:
در دوران بمباران و موشک باران تهران در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته بودند تا آقا و خانوادهی ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگیرند. ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمیشدند و وقتی سؤال میکردیم چرا وارد سنگر نمیشوید تا در امان باشید، میفرمودند؛ مگر همه مردم سنگر دارند که من هم داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند من نیز به سنگر خواهم رفت و در همان اتاق کوچک خویش میماندند. (13)وضع من فرق میکند
حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی:
در آن روزها که جنگ تازه شروع شده بود پناهگاهی به گونهای که امروز شاهدش هستیم وجود نداشت. پناهگاه اعضای دفتر و بعضاً اعضای بیت سردابی بود که زیر حسینیهی جماران وجود دارد. اما من هرگز ندیدم که در مواقع حملات هوایی امام به این سرداب قدم گذاشته باشند. حتی بعدها که یک پناهگاه پیش ساخته آوردند کنار منزل ایشان، باز هم ایشان در مواقع وضعیت قرمز از رفتن به داخل این پناهگاه اجتناب میکردند. حتی در اوج موشک باران سال 67 امام به این پناهگاه قدم نگذاشتند. وقتی میگفتیم: شما چرا نمیروید؟ پاسخ میدادند: وضع من فرق میکند. (14)پناهگاه نسازید
حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:
وقتی امام نپذیرفتند به پناهگاهی که برای ایشان ساخته شده بود بروند همهی ما دلهره داشتیم. هم مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای و هم آقای هاشمی و همه دوستان ما میگفتند این طور صحیح نیست. لذا آمدیم کنار در اتاق امام یک جایی را به عنوان دالان درست کردیم. وقتی مشغول درست کردن آن بودیم امام فرمودند: پناهگاه نسازید! گفتم میخواهیم برای زنها درست بکنیم. امام گفتند: خوب این دیگر مربوط به خانمهاست. به خدا قسم امام در آن قسمت که ما به عنوان دالان ساخته بودیم هرگز حتی رفت و آمد نمیکردند. یعنی از در اتاق که بیرون میآمدند توی حیاط میرفتند تا از آنجا رد نشوند! (15)نمیتوانم فکر کنم در امان هستم
خانم فرشته اعرابی:
خدا میداند امام در نماز شبها و در گریههایشان همیشه به مردم دعا میکردند. همیشه راحتی مردم را میخواستند، همیشه آرامش مردم را میخواستند، چقدر سر مردم به مسئولین سفارش میکردند. یا احیاناً مسئولیتی که قبلاً داشتیم، اوایل انقلاب داشتیم که آن چنان به فکر راحتی مردم نبودند، چقدر سفارش این مردم را میکردند. چقدر به آرامش مردم فکر میکردند، چقدر به راحتی مردم فکر میکردند. در ایام جنگ خدا میداند در زمان بمبارانها از اتاق خودشان، از کنار پنجره تکان نمیخوردند؛ البته پنجرهها را چون همهی مردم چسب زده بودند خوب برای ایشان هم چسب زده بودند ولی مکرر از ایشان خواستند، آقایان مسئولین خواستند، خانواده خواستند که جایی را تهیه میکنیم شما بروید، آخر شما، میگفتند: «اگر همهی مردم امکان اینکه جایی باشد که به آنان صدمهای نرسد داشته باشند، من هم میروم. ولی من میدانم که همهی مردم ندارند، درست است که حالا یک سری پناهگاه ساخته شده است اما عدهی قلیلی از مردم میتوانند استفاده کنند، ولی من که میدانم همهی مردم نمیتوانند. من از جایم تکان نمیخورم. گفتم آقا به خدا مردم خودشان خوشحال میشوند که شما حفظ بشوید. شما به خاطر مردم خودتان را حفظ کنید.می گفتند: بله، آن یک وظیفه دیگر است ولی این یک وظیفهی دیگر. من نمیتوانم بروم جایی که فکر کنم در امان هستم. در صورتی که میدانم همه مردم این دسترسی را ندارند. (16)
چه فرقی است میان من و آن پاسدار؟
حجت الاسلام و المسلمین آشتیانی:
روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانهای شهرهای بیدفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود. در این روزها افراد با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیررس دشمن نجات داده بودند لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه میدادند. در این بین قرار شد برای امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حملهای هوایی صورت گرفت جان ایشان که به واقع جان امت بود، در امان باشد. وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت. پناهگاه ساخته شد لیکن تا آخرین لحظه از حیات پربرکت امام این پناهگاه، امام را در خود ندید این در حالی بود که تمامی مسئولین کشور از امام خواهش میکردند از پناهگاه استفاده کنند؛ لیکن ایشان بر تصمیم خود مصرّ بودند. یکبار امام در پاسخ به خواست برخی از مسئولان که از ایشان میخواستند از پناهگاه استفاده کنند فرمودند: «آخر چه فرقی است میان من و آن پاسداری که در آنجا پاسداری میکند و از من و خانوادهام مراقبت مینماید، من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد. میخواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید شوم.برای اینکه امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصلهی میان اطاق ایشان و حسینیه پناهگاهی احداث شد. لیکن امام هیچگاه از طریق آن تردد نکردند وقتی به آن میرسیدند راه خود را تغییر داده و از کنار آن میگذشتند. (17)
پینوشتها:
1. همان، ص 131.
2. این امر نشان میدهد امام با شیوههای و منابع اطلاعاتی خاصی که داشتند تا چه حد در جریان همهی اخبار و مسایل قرار میگرفتند.
3. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 131.
4. همان، ص 132.
5. همان.
6. همان، ج 1، ص 133.
7. همان، ص 114.
8. همان، ص 111.
9. همان.
10. همان، ص 112.
11. همان، ص 113.
12. همان.
13. همان.
14. همان، ص 114.
15. همان.
16. همان، ص 115.
17. همان، ص 116.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: عدالتخواهی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول.