ارسطو و برده‌داری

در حالی که ارباب صرفاً ارباب و مالک برده است و به او تعلق ندارد، برده تنها بنده‌ی ارباب نیست بلکه تمام و کمال تعلق به او دارد.
سه‌شنبه، 9 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ارسطو و برده‌داری
 ارسطو و برده‌داری

 

نویسنده: امیر مهدی بدیع
برگردان: ع. روح‌بخشان





 

[آرای ارسطو در زمینه‌ی برده‌داری، که در مجموع آن را تأیید می‌کند، عمدتاً در کتاب سیاست اندراج یافته‌اند، به این شرح:]

فصل چهارم، بند 5:

در حالی که ارباب صرفاً ارباب و مالک برده است و به او تعلق ندارد، برده تنها بنده‌ی ارباب نیست بلکه تمام و کمال تعلق به او دارد.

فصل پنجم، بند 2:

فرمان دادن و فرمان بردن نه تنها جزء چیزهای ناگزیر هستند که از چیزهای سودمند هم به حساب می‌آیند؛ برخی از آدمیان بیدرنگ از همان لحظه که زاده می‌شوند سرشت فرمان دادن دارند و پاره‌یی دیگر برای فرمان بردن ساخته شده‌اند.

فصل پنجم، بند 10:

به همین ترتیب طبیعت هم بر آن است که خود میان هیأت انسان‌های آزاد و انسان‌های برده تفاوت بگذارد، برخی از آنان توان انجام کارهای سخت را دارند و پاره‌یی دیگر فاقد توان انجام این کارها هستند اما شایستگی و استعداد فعالیت‌های مربوط به زندگی سیاسی را دارند.

فصل پنجم، بند 11:

پس به این ترتیب این نکته بدیهی است که طبیعتاً آدمیان، دسته‌یی آزاد و دیگران برده هستند، و برای این دسته وضع بردگی و خدمتگزاری هم سودمند است و هم عادلانه.

فصل ششم، بند 5:

آدمیانی هستند که چون تصور می‌کنند که به طور کامل و قطعی به نوعی خاص از حق بستگی دارند (و البته قانون یک حالت حقوقی پدید می‌آورد) پس می‌پذیرند که بردگیِ ناشی از جنگ منطبق با حق و قانون است، اما در همین حال آن را ردّ و انکار می‌کنند، زیرا که ممکن است سَرمنشأ جنگ عادلانه نباشد و لذا به هیچ وجه نمی‌توان کسی را که استحقاق بردگی ندارد برده تلقی کرد. در غیر این صورت چه بسا اتفاق خواهد افتاد که کسانی که به نهایت نجابت شهرت دارند به بردگی بیفتند، و اگر پس از آن که به اسارت در آمدند فروخته شوند فرزندانشان برده خواهند ماند. لذا آن نویسندگان بر این افراد نام برده نمی‎‌نهند و این عنوان را برای "بربر"ها نگاه می‌دارند. و در حقیقت در وقتی که این گونه صحبت می‌کنند سخن و بحثشان به هیچ مفهومی دلالت نمی‌کند مگر همان برده‌ی طبیعی یعنی آن کس که طبیعتاً برده است، و باید پذیرفت که در همه جا برخی از مردم برده‌اند و پاره‌یی دیگر در هیچ جا برده نیستند.

فصل ششم، بند 7:

این اصل در مورد نجابت هم صدق می‌کند: یونانیان خود را نه فقط در سرزمین خودشان که در همه جا نجیب و صاحب اصل و نسب می‌دانند، و حال آن که "بربرها" فقط در سرزمین خودشان نجیب به حساب می‌آیند. به این ترتیب یک نوع نجابت و اصالت و آزادی مطلق وجود دارد و یک نوع دیگر که نسبی و محدود است...

فصل ششم، بند 8:

این گونه بیان مطالب به معنای این است که فقط از طریق فضیلت و رذیلت است که برده از انسان آزاد و موجود بی‌اصل از آدم نجیب و اصیل مشخص و متمایز می‌شود، این بدان معنی است که همان‌گونه که انسان از انسان و جانور از جانور زاده می‌شود ادعا کنیم که انسان شریفزاده از انسان شریف پدید می‌آید و در حالی که طبیعت همواره می‌خواهد که در همین جهت حرکت کند گاهی قدرت آن را ندارد.»
تقسیم نوع آدمی به یونانی و بربر هرچند که موضوع مورد علاقه و پسند مؤلفان یونانی است به وسیله‌ی فیلسوفان و مورخان نامدار ردّ شده است. خیلی پیش از اینها، افلاطون در کتاب سیاست خود سقراط جوان را در مخاطبه با یک "بیگانه" چنین به سخن در می‌آورد: «آن غلطی که تو هم اکنون ادعا کردی که ما در تقسیم‌بندی‌های خود مرتکب شده‌ایم، کدام است؟» و "بیگانه" پاسخ می‌دهد: «اکنون نشان می‌دهم که در چیست. این غلط شبیه غلط کسی است که وجهه‌ی همت خود را بر تقسیم نوع آدمی به دو دسته نهاده است. او نوع آدمی را بر حسب شیوه‌ی تقسیم‌بندی‌یی که غالب مردم این کشور به کار می‌برند، تقسیم می‌کند: نژاد یونانیان را همچون یک واحد مستقل از بقیه‌ی جهان مجزا می‌پندارد، در حالی که عنوان واحد "بربرها" را بر مجموع تمامی نژادهای دیگر اطلاق می‌کند در صورتی که شمارشان نامحدود است و هیچ مشابهتی به یکدیگر ندارند و به یک زبان صحبت نمی‌کنند. آنگاه انتظار دارند که در این تسمیه‌ی واحد دلیلی برای یکی بودن نژادها پیدا کنند، یعنی که این عنوان را دلیل وحدت نژادها تلقی کنند».
اِراتوستن و استرابون که از او نقل می‌کند (جغرافیا، کتاب نخست، فصل 9) خیلی بیشتر از افلاطون مخالف این تقسیم‌بندی هستند. به نوشته‌ی استرابون: «اراتوستن خاطر نشان می‌کند که برخی از نویسندگان تقسیم‌بندی دیگری در مورد نوع انسان به دو گروه پیشنهاد کرده‌اند و آن عبارت است از یونانیان و "بربر"ها». اما اراتوستن نه تنها این رأی را نمی‌پذیرد که آن را با آن اندرزی مقایسه می‌کند که سابقاً یکی از درباریان اسکندر به او داد، و آن این بود که همه‌ی مردمان و ملت‌های یونان را دوست بشمارد و همه‌ی ملت‌های بیگانه را دشمن. او این نظر را که تنها تقسیم‌بندی‌ ممکن افراد انسانی همان است که مبتنی بر نیکی و بدی باشد به صورت یک اصل در می‌آورد و می‌گوید: «نگاه کنید که حتی در میان "بربر"ها، بی‌آنکه از یونانیان و رومی‌ها که ملت‌هایی بس استوار و قانونمند و سامان یافته هستند سخن بگوییم، ملت‌های بسیار از جمله ملت هند و ملت آریایی یافت می‌شوند که آداب و رسومشان بس مؤدبانه و متمدنانه‌اند. اسکندر هم قضیه را دقیقاً به همین چشم می‌نگریست و لذا هیچ توجهی به اندرزها و آرایی که به او می‌دادند نمی‌کرد، و او را می‌بینیم که در همه جا و همیشه مردمان شایسته را می‌پذیرفت و محترم می‌شمرد، و بی‌آنکه به اصل و نسبشان کار داشته باشد آنان را غرقه در افتخار و امتیاز می‌کرد...»
استرابون پس از آن می‌گوید: «ما هم به نوبه‌ی خود باید بگوییم که کسانی که مدعی تقسیم نوع انسان به دو گروه بودند، چه کرده‌اند؟ آنان که مردم را به یک گروه مستحق تحقیر و یک گروه شایسته‌ی افتخار و تعظیم تقسیم می‌کردند. این تقسیم‌بندی جز به این معنی نیست که بپذیریم که مردانی هستند که ضمن احترام قانون به ادب و تمدن علاقه‌مندند، و کسانی هم یافت می‌شوند که علایق متضاد دارند. به طوری که اسکندر نه تنها رأی و عقیده‌یی را که به او باز می‌گفتند نادیده نمی‌گرفت و نه تنها بر خلاف آن رفتار نمی‌کرد که حتی آن را می‌پذیرفت و تجربه و تأیید می‌کرد تا جایی که همه‌ی رفتار خود را با آن منطبق می‌نمود هر چند که در ابتدای امر ظاهراً فقط به نیتِ گوینده توجه نشان می‌داد.»
آن چه استرابون درباره‌ی سیت (سکا) ها می‌نویسد (کتاب هفتم، فصل سوم، بند 7) خوب نشان می‌دهد که او یونانیان را مجسمه‌ی همه‌ی فضایل نمی‌دانسته است: «زیرا که ملت‌هایی که آنان را هاماگزوک‌ها (1) و چادرنشین می‌نامیم منحصراً از فراورده‌های گله‌ها و رمه‌های خود امرار معاش می‌کنند، یعنی خوراکشان فقط شیر و پنیر و مخصوصاً شیر مادیان یا پنیری است که از شیر مادیان درست می‌کنند، و پول جمع کردن و پول در آوردن بلد نیستند، در نتیجه اقتصاد آنان منحصر به مبادله‌ی ساده‌ی کالاهاست....(با توجه به اینها).... هیچ شگفتی‌آور نخواهد بود که مشاهده‌ی این همه بی‌عدالتی‌ها که به مناسبت معاملات و قرار و مدارها در میان ما روی می‌دهند این فکر را در هومر پدید آورده باشد که کسانی را نمونه‌ی عدالت و فضیلت بداند که نه تنها عمر خود را به بستن قراردادها و احتکار نمی‌گذرانند بلکه هیچ چیز جز قدح و شمشیر از خود ندارند و بقیه‌ی چیزها را از زن و فرزند و دیگر چیزها به میان جمع می‌گذارند. درست همان گونه که افلاطون در سر می‌پروراند. اِشیل هم که در این مورد با هومر همرأی بوده در مورد سکاها گفته است: "آنان به شیر مادیان زنده‌اند، اما قوانین عاقلانه دارند."
«و آیا هم اکنون نیز تصوری که در یونان از خصوصیت‌های سکاها وجود دارد جز این است؟ آیا همه‌ی ما چنان که هستیم، آنان را مظهر سادگی و راستی و صداقت، نمی‌شناسیم که به کلی بَری از شرارت و بدجنسی، بی‌نهایت قانع و ساده و بی‌پیرایه و خیلی میانه روتر از ما هستند، هر چند که در حقیقت تأثیر آداب و رسوم و اخلاق ما، که تاکنون خصوصیات اخلاقی و منش تقریباً همه‌ی ملت‌ها را به فساد کشانده است تا به میان ملت‌های بربر هم رخنه کرده و آداب و رسوم و اخلاق آنان را فاسد کرده است، به این ترتیب که بذر میل به تجمل و لذت پرستی را که سرچشمه‌ی هزار گونه مکر و نیرنگ و شیادی و هزار طمع و آز است در میان آنان پراکنده است.»

پی‌نوشت‌:

1. Hamaxoeques

منبع مقاله:
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها، برگردان: ع. روح‌بخشان، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم

 




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.