امروزی شدن در شعر شاعران
ریحان که رخ گلشن از او تازه و تر بود
از تازگی خط تو تقویم کهن شد.
لباس لفظ را من تار و پود تازگی دادم
ز فکر تازه، حق بسیار بر اهل سخن دادم.
از عادت حمید تو هر دم به تازگی
رسمی است در جهان که جهانی مجدّد است.
رخسارهى تو را زعرق، دیده بان بس است
شبنم برای تازگی گلستان بس است.
هر کس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخر الزّمانم!
اشک را دیدهى من، گوهر غلطان سازد
آه را سینهى من، سنبل و ریحان سازد.
زیرو زبر، مغز و پوست، در طلب برتری است
وز پی کسب کمال، جمله به جنگ و جدال
اصل سخن نیز هم پیرو این قاعده است
هر که جز ای زد رقم، حرفش بی قاعده است
شاهد این مدّعا صفحهى تاریخ ماست
هر عصر و هر زمان، یک سبک و یک زبان
چون ز دم مروزی، شعر عجم تازه شد
هر که نوین کرد زی، صاحب آواز شد.
ما به ناسازی ابنای زمان ساخته ایم
وسعت حوصله را مهر دهان ساخته ایم
وقت ما را نکند موج حوادث ناصاف
ما به این سلسله، چون آب روان ساخته ایم.
شوره زار وقت ما و کشتزار عمر تو
تا ابد خواهند بود از باغ جنّت تازه تر.
مرا به سال مزن طعنه گرکهن شده سروم
که تو به تازگی عمر، همچو گل به نوایی.
شکر فشانی نطق تو نیست امروزی
به گاهواره چو عیسی تو خوش زبان بودی
اگر ز آینه رویان، سخن، کشی می داشت
جهان ز طوطی صائب شکرستان بودی.
دولت عشق تو آمد، عالم جان تازه کرد
عقل، کافر بود، آن رخ دید و ایمان تازه کرد
عشق، نو گردید، آمد در دل سوداییان
هر که را درد کهن تر یافت، درمان تازه کرد.
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بیند جهانی در عیان.
به گوش تا نرسیده است بانگ طبل رحیل
زجای خیزم و سامان کار خویش کنم
ز چشم عیب شناسان نگاه وام کنم
نظر به روز خود و روزگار خویش کنم.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله