مقدمه اي بر مباني شناخت جهاني شدن
نويسنده: دکتر حسين سليمي
ويليام شکسپير در پرده سوم نمايش ترويلوس و کرسيدا از زبان يکي از شخصيتهاي نمايش مي نويسد:
شخص عجيبي به من نوشته است که انسان هر چه داراي نبوغ باشد و فضايل دروني داشته باشد، نمي تواند از داشتن آن به خود ببالد يا احساس کند که صاحب آن فضايل است، مگر اينکه آن را در ديگران ببيند، چون وقتي خصايل او بر ديگران پرتو افکند، در آنها حرارتي به وجود مي آورد که آنها هم به نوبت خود آن را در منبع اصلي باز مي تابند... چشم که پاک ترين روح احساس است نمي تواند خود را نظاره کند چون از جايگاه خود خارج نمي شود ولي دو چشمي که به چشم ديگر نظر افکند نمي تواند تصوير خويش را جز در آن چشم ديگري ببيند( شکسپير ، 1378، ص 1097).
شايد اين بيان ژرف شکسپير بتواند نقطه آغاز مناسبي براي فهم مقوله « جهاني شدن »(1) باشد. زيرا پيدايش و سرآغاز درک آنچه با اين نام خوانده مي شود، خارج شدن از پوسته درون و نظرافکندن بر برون است. انسانها، جوامع و گروههاي اجتماعي در محيط کنوني حيات بشر در شرايطي زندگي مي کنند که حتي براي درک موقعيت و ويژگيهاي خود و شناخت خصايل خويش ناگزير از فهم جهان و محيطي هستند که به جريان زندگي آنان معنا مي بخشد. جهان ابتداي قرن بيست و يکم جهاني است که هيچ فرد يا جامعه اي نمي تواند، حصاري دور خود کشيده و از آن دوري گزيند و به عبارت ديگر خويشتن هر جامعه و هر گروه اجتماعي در ارتباط با کليتهاي فراگير در جهان معنا و مفهوم مي گيرد. هويتها، منافع، امنيت، فعاليتهاي اقتصادي، ايده ها، انديشه ها و هنرها همگي از دايره بسته مرزهاي جغرافيايي خارج شده و در گستره اي به وسعت جهان ظهور مي يابند. اگر بخواهيم از تعبير شکسپير استفاده کنيم، جهان به مانند آن دو چشم ديگر است که تنها تصوير خويش را در درون آن مي توان ديد.
اين ضرورت و آگاهي نو که در نزد اهل انديشه پديد آمده، سبب شده است که در نوشته ها و ادبيات علوم انساني و اجتماعي و حتي در نزد بسياري از متخصصان علوم طبيعي، اصطلاح و مفهوم جهاني شدن به يکي از پر کارترين اصطلاحات بدل شود. به قول مالکوم واترز اگر در دهه 1980 «پست مدرنيسم» اصطلاح رايج علوم اجتماعي محسوب مي شد، در دهه 1990 جهاني شدن جانشين آن شد يا آن طور که استفن کرزنر- از منتقدان جهاني شدن- نقل مي کند: ميزان کاربرد کلمه جهاني شدن در متون علمي علوم اجتماعي از بيست بار در سال 1980 به بيش از هزار بار در سال 1998 رسيد(Krasner, 2001a, p.2).
از اواخر قرن بيستم کمتر مقوله اي در حوزه ي علوم اجتماعي وجود داشته که به گونه اي با موضوع جهاني شدن مربوط نشده باشد. در حوزه اقتصاد و تجارت که همه مباحث به نوعي به فرايندهاي جهاني مربوط مي شود، در حوزه سياست که از رژيمهاي جهاني امنيتي و بسط جهاني حقوق بشر و دموکراسي يا چالشهاي جهاني مانند بنيادگرايي، تروريسم و محيط زيست صحبت مي شود و در حوزه فرهنگ که سخن از درهم آميختگي هويتهاي محلي و جهاني است و همچنين با گسترش روزافزون فناوري اطلاعات و ارتباطات و نيز بسط جهاني هنرها و الگوهاي فرهنگي خاص، درک و فهم پديده هاي فرهنگي پيوند عميقي با روند جهاني داشته است. از همين رو ديگر کمتر متفکر، انديشمند يا فعاليت علمي را مي توان يافت که به گونه اي سخن از جهاني شدن، حال به اثبات يا نفي، نياورده باشد. درآغاز قرن بيست و يکم مؤسسات، مراکز علمي، دانشگاهها و متفکران بي شماري دست اندرکار بررسي و شناخت ابعاد مختلف اين پديده هستند و در بيشتر دانشگاههاي معروف جهان واحدهاي آموزشي مشخصي با عنوان جهاني شدن در برنامه هاي درسي گنجانده شده است و اين امر نشان مي دهد که اين موضوع به امري بنيادين در عرصه دانش بشري تبديل مي شود.
به طور کلي ريشه و مبناي کلمه جهاني شدن به جهان که ترجمه لغت globe است برمي گردد. بايد دقت کرد که جهان در عبارت جهاني شدن، ترجمهworld يا universeنيست، بلکه برگرفته از globe است. اين اصطلاح در اصل به معني «کره» يا سطح فراگير يک جسم کروي است. در اصطلاح رايج انگليسي و حتي پزشکي به «کره چشم»، globe of the eye گفته مي شود که منظور کل کره چشم يا سطح بيروني آن است (Webster,2004). همچنين به کره هاي کوچکي که ماکتي از کل کره زمين است نيز در زبان انگليسي globe گفته مي شود که با پيشوند the به معناي کل کره زمين مي شود. بر اين اساس معناي لغوي global نيز فراگرفتن يا تأثير گذاردن بر کل دنيا و سراسر جهان است(Oxford,1994).
در يونان باستان globe را انديشمنداني به کار بردند که سرتاسر جهان را به هم پيوسته مي دانستند و برخي از يونانيان باستان آن را به معناي «سطح» کل جهان مي دانستند (Britannica, CD, 2000).
اما آن چيزي که هم در معناي باستان و هم در ريشه لغوي globe مشترک است، اين است که اين اصطلاح براي کليت فراگيرو به هم پيوسته جهان بشري به کار مي رود؛ زماني که تمامي جهان به عنوان پديده يگانه اي شناخته مي شود و مي توان آن را به مثابه يک کل يا يک موجود به هم پيوسته ديد. به همين دليل نيز globalization به جهاني شدن ترجمه ميشود. آن گونه که مارتين آلبرو نيز توضيح مي دهد، پسوند ization زماني به کار مي رود که يک فرايند و دگرگوني اساسي در حال انجام است. مثلurbanization که به معناي فرايند شهري شدن است و به روندي اطلاق مي شود که طي آن جوامع روستايي به تدريج به جوامع شهري تبديل مي شوند يا عبارت modernization که به معناي مدرن شدن است، يعني فرايندي که در آن به تدريج جوامع سنتي از پوسته ي سنت خارج شده و مدرن مي شوند (Albrow, 1996,p.81). شايد به همين دليل ترجمه اين اصطلاح به «نوسازي» ايراد داشته باشد، زيرا پسوند ization لزوما مفهوم فاعليت بر اساس طرح و برنامه خاص را در خود ندارد. بر اين اساس بسياري از مترجمان تلفظ فرانسه- فارسي آن يعني مدرنيزاسيون را به کار مي برند.
به هر حال ترجمه صحيح تر globalization همان جهاني شدن است. ترجمه اين اصطلاح به کلماتي مثل« جهاني سازي» کاملا خلط مبحث است. زيرا کساني که معتقدند شکل گيري امر جهاني توطئه قدرتهاي سرمايه داري و گروه سودجو و استثمارگراني است که سرنخ طرحها، برنامه ها و روندهاي جهاني را در اختيار دارند، ديگر يا نبايد از اصطلاح جهاني شدن استفاده کنند و يا بايد اصطلاحات و مفاهيم ديگري نظير جهان گرايي را براي بيان انديشه خود و نقد جهاني شدن به کار برند.(2)
آنچه مسلم است ترجمه globalization به جهاني سازي خلط مبحث بوده و موجب مي شود که معني درست کلمه و ريشه ها و ابعاد آن در زبان فارسي به درستي شناخته نشود. فرايند جهاني شدن حتي اگر متضمن استثمار و سلطه باشد، فرايندي است که مي توان در آن ابعاد مختلف، مثل گرايش قدرتهاي جهاني به جهاني سازي پديده ها را نقد کرد، اما نبايد معادل فارسي نادرستي از آن ارائه شود.
به طور کلي بايد پرسيد جهاني شدن چيست؟ آيا عينيت مشخص يا پديده چهارچوب بندي شده ي معيني در عالم انساني وجود دارد که نام آن جهاني شدن است و هر انديشمندي با مشاهده آن به وجودش پي مي برد؟ يا برداشت و ذهنيتي است که بر بعضي از واقعيتهاي جاري اطلاق مي شود؟ يا فرايندي واقعي و انکارناپذير است که ماهيت دنياي انساني را تغيير داده و برخي از انديشمندان با هشياري آن را شناخته و بعضي چشمان خود را بر آن بسته اند؟ و يا تلقي خاص گروهي از متفکران است که مي خواهند خواسته ها، ايده ها و گاهي آرزوهاي خود را در قالب واقعيت ببينند و گروهي نيز رندانه در پي مقابله برآمده و نيت آنان را آشمار مي سازند؟ اينها سؤالهاي کليدي است که در ادبيات حجيمي که امروزه درباره جهاني شدن وجود دارد به طور مشروح بدان پرداخته مي شود. حجم عظيم مفاهيم و استنتاجات ارائه شده در اين باره به گونه اي است که قضاوت قطعي درباره آنها را دشوار و پاسخ گويي قطعي به سؤالهاي مذکور را غير ممکن مي سازد.
آنچه در سالهاي نخستين قرن بيست و يکم مي توان گفت اين است که تا اين زمان تحولاتي در عرصه هاي گوناگون اقتصادي، فرهنگي، فناوري و سياسي جهان روي داده که تا حدودي بي سابقه بوده است .اين تحولات به طور عمده به پيوستگي و ارتباطات بيشتر و تعامل روزافزون ميان گروههاي انساني در عرصه جهاني منجر شده است. حال اين تحولات را به گونه هاي مختلف انديشمندان و نظريه پردازان متفاوتي درک و صورت بندي کرده اند. بعضي آن را با عنوان آغاز عصري جديد بيان کرده و برخي ادامه همان روند طبيعي و شناخته شده زندگي اجتماعي انسان جديد دانسته اند. در اين مقدمه به طور گذرا و اجمالي به بعضي از اين تحولات مي پردازيم و سپس در فصول چهارگانه کتاب بعضي از تعابير و تفاسير مختلفي را که از آنها شده است بيان مي کنيم.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
شخص عجيبي به من نوشته است که انسان هر چه داراي نبوغ باشد و فضايل دروني داشته باشد، نمي تواند از داشتن آن به خود ببالد يا احساس کند که صاحب آن فضايل است، مگر اينکه آن را در ديگران ببيند، چون وقتي خصايل او بر ديگران پرتو افکند، در آنها حرارتي به وجود مي آورد که آنها هم به نوبت خود آن را در منبع اصلي باز مي تابند... چشم که پاک ترين روح احساس است نمي تواند خود را نظاره کند چون از جايگاه خود خارج نمي شود ولي دو چشمي که به چشم ديگر نظر افکند نمي تواند تصوير خويش را جز در آن چشم ديگري ببيند( شکسپير ، 1378، ص 1097).
شايد اين بيان ژرف شکسپير بتواند نقطه آغاز مناسبي براي فهم مقوله « جهاني شدن »(1) باشد. زيرا پيدايش و سرآغاز درک آنچه با اين نام خوانده مي شود، خارج شدن از پوسته درون و نظرافکندن بر برون است. انسانها، جوامع و گروههاي اجتماعي در محيط کنوني حيات بشر در شرايطي زندگي مي کنند که حتي براي درک موقعيت و ويژگيهاي خود و شناخت خصايل خويش ناگزير از فهم جهان و محيطي هستند که به جريان زندگي آنان معنا مي بخشد. جهان ابتداي قرن بيست و يکم جهاني است که هيچ فرد يا جامعه اي نمي تواند، حصاري دور خود کشيده و از آن دوري گزيند و به عبارت ديگر خويشتن هر جامعه و هر گروه اجتماعي در ارتباط با کليتهاي فراگير در جهان معنا و مفهوم مي گيرد. هويتها، منافع، امنيت، فعاليتهاي اقتصادي، ايده ها، انديشه ها و هنرها همگي از دايره بسته مرزهاي جغرافيايي خارج شده و در گستره اي به وسعت جهان ظهور مي يابند. اگر بخواهيم از تعبير شکسپير استفاده کنيم، جهان به مانند آن دو چشم ديگر است که تنها تصوير خويش را در درون آن مي توان ديد.
اين ضرورت و آگاهي نو که در نزد اهل انديشه پديد آمده، سبب شده است که در نوشته ها و ادبيات علوم انساني و اجتماعي و حتي در نزد بسياري از متخصصان علوم طبيعي، اصطلاح و مفهوم جهاني شدن به يکي از پر کارترين اصطلاحات بدل شود. به قول مالکوم واترز اگر در دهه 1980 «پست مدرنيسم» اصطلاح رايج علوم اجتماعي محسوب مي شد، در دهه 1990 جهاني شدن جانشين آن شد يا آن طور که استفن کرزنر- از منتقدان جهاني شدن- نقل مي کند: ميزان کاربرد کلمه جهاني شدن در متون علمي علوم اجتماعي از بيست بار در سال 1980 به بيش از هزار بار در سال 1998 رسيد(Krasner, 2001a, p.2).
از اواخر قرن بيستم کمتر مقوله اي در حوزه ي علوم اجتماعي وجود داشته که به گونه اي با موضوع جهاني شدن مربوط نشده باشد. در حوزه اقتصاد و تجارت که همه مباحث به نوعي به فرايندهاي جهاني مربوط مي شود، در حوزه سياست که از رژيمهاي جهاني امنيتي و بسط جهاني حقوق بشر و دموکراسي يا چالشهاي جهاني مانند بنيادگرايي، تروريسم و محيط زيست صحبت مي شود و در حوزه فرهنگ که سخن از درهم آميختگي هويتهاي محلي و جهاني است و همچنين با گسترش روزافزون فناوري اطلاعات و ارتباطات و نيز بسط جهاني هنرها و الگوهاي فرهنگي خاص، درک و فهم پديده هاي فرهنگي پيوند عميقي با روند جهاني داشته است. از همين رو ديگر کمتر متفکر، انديشمند يا فعاليت علمي را مي توان يافت که به گونه اي سخن از جهاني شدن، حال به اثبات يا نفي، نياورده باشد. درآغاز قرن بيست و يکم مؤسسات، مراکز علمي، دانشگاهها و متفکران بي شماري دست اندرکار بررسي و شناخت ابعاد مختلف اين پديده هستند و در بيشتر دانشگاههاي معروف جهان واحدهاي آموزشي مشخصي با عنوان جهاني شدن در برنامه هاي درسي گنجانده شده است و اين امر نشان مي دهد که اين موضوع به امري بنيادين در عرصه دانش بشري تبديل مي شود.
به طور کلي ريشه و مبناي کلمه جهاني شدن به جهان که ترجمه لغت globe است برمي گردد. بايد دقت کرد که جهان در عبارت جهاني شدن، ترجمهworld يا universeنيست، بلکه برگرفته از globe است. اين اصطلاح در اصل به معني «کره» يا سطح فراگير يک جسم کروي است. در اصطلاح رايج انگليسي و حتي پزشکي به «کره چشم»، globe of the eye گفته مي شود که منظور کل کره چشم يا سطح بيروني آن است (Webster,2004). همچنين به کره هاي کوچکي که ماکتي از کل کره زمين است نيز در زبان انگليسي globe گفته مي شود که با پيشوند the به معناي کل کره زمين مي شود. بر اين اساس معناي لغوي global نيز فراگرفتن يا تأثير گذاردن بر کل دنيا و سراسر جهان است(Oxford,1994).
در يونان باستان globe را انديشمنداني به کار بردند که سرتاسر جهان را به هم پيوسته مي دانستند و برخي از يونانيان باستان آن را به معناي «سطح» کل جهان مي دانستند (Britannica, CD, 2000).
اما آن چيزي که هم در معناي باستان و هم در ريشه لغوي globe مشترک است، اين است که اين اصطلاح براي کليت فراگيرو به هم پيوسته جهان بشري به کار مي رود؛ زماني که تمامي جهان به عنوان پديده يگانه اي شناخته مي شود و مي توان آن را به مثابه يک کل يا يک موجود به هم پيوسته ديد. به همين دليل نيز globalization به جهاني شدن ترجمه ميشود. آن گونه که مارتين آلبرو نيز توضيح مي دهد، پسوند ization زماني به کار مي رود که يک فرايند و دگرگوني اساسي در حال انجام است. مثلurbanization که به معناي فرايند شهري شدن است و به روندي اطلاق مي شود که طي آن جوامع روستايي به تدريج به جوامع شهري تبديل مي شوند يا عبارت modernization که به معناي مدرن شدن است، يعني فرايندي که در آن به تدريج جوامع سنتي از پوسته ي سنت خارج شده و مدرن مي شوند (Albrow, 1996,p.81). شايد به همين دليل ترجمه اين اصطلاح به «نوسازي» ايراد داشته باشد، زيرا پسوند ization لزوما مفهوم فاعليت بر اساس طرح و برنامه خاص را در خود ندارد. بر اين اساس بسياري از مترجمان تلفظ فرانسه- فارسي آن يعني مدرنيزاسيون را به کار مي برند.
به هر حال ترجمه صحيح تر globalization همان جهاني شدن است. ترجمه اين اصطلاح به کلماتي مثل« جهاني سازي» کاملا خلط مبحث است. زيرا کساني که معتقدند شکل گيري امر جهاني توطئه قدرتهاي سرمايه داري و گروه سودجو و استثمارگراني است که سرنخ طرحها، برنامه ها و روندهاي جهاني را در اختيار دارند، ديگر يا نبايد از اصطلاح جهاني شدن استفاده کنند و يا بايد اصطلاحات و مفاهيم ديگري نظير جهان گرايي را براي بيان انديشه خود و نقد جهاني شدن به کار برند.(2)
آنچه مسلم است ترجمه globalization به جهاني سازي خلط مبحث بوده و موجب مي شود که معني درست کلمه و ريشه ها و ابعاد آن در زبان فارسي به درستي شناخته نشود. فرايند جهاني شدن حتي اگر متضمن استثمار و سلطه باشد، فرايندي است که مي توان در آن ابعاد مختلف، مثل گرايش قدرتهاي جهاني به جهاني سازي پديده ها را نقد کرد، اما نبايد معادل فارسي نادرستي از آن ارائه شود.
به طور کلي بايد پرسيد جهاني شدن چيست؟ آيا عينيت مشخص يا پديده چهارچوب بندي شده ي معيني در عالم انساني وجود دارد که نام آن جهاني شدن است و هر انديشمندي با مشاهده آن به وجودش پي مي برد؟ يا برداشت و ذهنيتي است که بر بعضي از واقعيتهاي جاري اطلاق مي شود؟ يا فرايندي واقعي و انکارناپذير است که ماهيت دنياي انساني را تغيير داده و برخي از انديشمندان با هشياري آن را شناخته و بعضي چشمان خود را بر آن بسته اند؟ و يا تلقي خاص گروهي از متفکران است که مي خواهند خواسته ها، ايده ها و گاهي آرزوهاي خود را در قالب واقعيت ببينند و گروهي نيز رندانه در پي مقابله برآمده و نيت آنان را آشمار مي سازند؟ اينها سؤالهاي کليدي است که در ادبيات حجيمي که امروزه درباره جهاني شدن وجود دارد به طور مشروح بدان پرداخته مي شود. حجم عظيم مفاهيم و استنتاجات ارائه شده در اين باره به گونه اي است که قضاوت قطعي درباره آنها را دشوار و پاسخ گويي قطعي به سؤالهاي مذکور را غير ممکن مي سازد.
آنچه در سالهاي نخستين قرن بيست و يکم مي توان گفت اين است که تا اين زمان تحولاتي در عرصه هاي گوناگون اقتصادي، فرهنگي، فناوري و سياسي جهان روي داده که تا حدودي بي سابقه بوده است .اين تحولات به طور عمده به پيوستگي و ارتباطات بيشتر و تعامل روزافزون ميان گروههاي انساني در عرصه جهاني منجر شده است. حال اين تحولات را به گونه هاي مختلف انديشمندان و نظريه پردازان متفاوتي درک و صورت بندي کرده اند. بعضي آن را با عنوان آغاز عصري جديد بيان کرده و برخي ادامه همان روند طبيعي و شناخته شده زندگي اجتماعي انسان جديد دانسته اند. در اين مقدمه به طور گذرا و اجمالي به بعضي از اين تحولات مي پردازيم و سپس در فصول چهارگانه کتاب بعضي از تعابير و تفاسير مختلفي را که از آنها شده است بيان مي کنيم.
پي نوشت :
1.globalization
2. البته اين ملاحظه لغوي و واژگاني مانع از آن نيست که اصولا دو نوع نگاه و رهيافت متفاوت به اين پديده، به ويژه در کشورهاي جنوب، داشته باشيم: رهيافت جهاني شدن که فرايندي طبيعي است؛ رهيافت جهاني سازي که حاصل دستکاري و موج سواري کشورهاي شمال است. بنابراين همان سان که جهاني شدن يک رهيافت است؛ جهاني سازي نيز يک واقعيت مشهود است. کل مطالب کتاب در چنين قالبي بايد مورد داوري قرار گيرد . ( ناشر )
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله