داستانی از لتونی

چهار برادر کاردان

پدری چهار پسر داشت. این پسران را، وقتی که بزرگ شدند و توانستند خوب را از بد تمیز دهند، نزد استادانی فرستاد تا هنرهایی بیاموزند. برادران به راه افتادند.
دوشنبه، 22 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
چهار برادر کاردان
 چهار برادر کاردان

 

نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب



 

زیرعنوان: داستانی از لتونی

پدری چهار پسر داشت. این پسران را، وقتی که بزرگ شدند و توانستند خوب را از بد تمیز دهند، نزد استادانی فرستاد تا هنرهایی بیاموزند. برادران به راه افتادند.
راه درازی پیمودند تا به چهارراهی رسیدند که در کنار آن درخت بلوط بزرگی روییده بود. برادران کاردهای خود را در تنه‌ی درخت فرو بردند و هر یک راهی در پیش گرفتند و رفتند. قصد داشتند پس از یک سال برگردند و ببینند که کارد کدام یک از آن‌ها زنگ زده است و سه برادر دیگر به دنبال صاحب کارد زنگ زده بروند.
بعد از یک سال هر چهار برادر در کنار درخت بلوط دور هم جمع شدند. هر یک از آن‌ها فنی آموخته بود: یکی فن خیاطی فرا گرفته بود، دومی شکارچی شده بود، سومی فن دزدی را آموخته بود، و چهارمی از مسافت دور می‌توانست همه چیز را ببیند و تشخیص دهد. هر یک از آن‌ها کارد خود را برداشتند و به خانه‌ی پدری بازگشتند.
پدر خواست بداند که پسرانش چه هنری آموخته اند. در کنار خانه‌ی پدر درخت بیدی بود. روی این درخت لانه ای وجود داشت و در آن لانه سه تخم پرنده بود. به پسر دوربین دستور داد تا این سه تخم پرنده را خوب تماشا کند؛ به دزد امر کرد که آن‌ها را بدزدد و به بیابان ببرد؛ به شکارچی فرمان داد تیری رها کند؛ و از خیاط خواست تا لانه را تعمیر کند و دوباره به جای خودش برگرداند. برادرها مطابق دستور پدر رفتار کردند.
در این اثنا دختر پادشاهی که این چهار برادر در قلمرو سلطنت او می‌زیستند گم شد. این دختر را عقاب بزرگی همراه برده بود. پادشاه اعلان کرد که هر کس دخترش را به قصر بازگرداند می‌تواند با وی عروسی کند.
چهار برادر هنرمند آماده‌ی جست و جوی این دختر شدند و به راه افتادند. برادر دوربین با دقت هر چه تمامتر اطرافش را نگاه کرد و بالاخره دید که در آن طرف دریا روی درخت تنومندی عقاب بزرگی نشسته و دختر پادشاه را به منقار خود گرفته است. برادرها کشتی خوبی به دست آوردند و نزد عقابی که در آن طرف دریا روی درخت نشسته بود رهسپار شدند.
همین که کشتی در ساحل پهلو گرفت، برادر دزد فوراً از کشتی پیاده شد و در همان موقعی که عقاب خوابیده بود دختر پادشاه را از چنگ او ربود و به کشتی آورد. همگی برکشتی سوار شدند و برگشتند تا قبل از آن که عقاب چشم باز کند به مقصد برسند.
برادر دوربین از دور دید که عقاب در تعقیب آن‌ها است. عقاب خودش را به آن‌ها رسانید و منقارش را در بادبان کشتی فرو برد و آن را دو نیم کرد. برادر شکارچی تفنگش را برداشت و با مهارت هر چه تمامتر تیری رها کرد که به قلب عقاب نشست و عقاب توی دریا افتاد. برادر خیاط بادبان را دوخت و برادرها دسته جمعی به خوشی و شادمانی با دختر پادشاه به قصر بازآمدند.
پادشاه از آزادی دختر عزیزش بسیار شاد شد، ولی نمی‌دانست که او را به کدام یک از چهار برادر شوهر دهد که دیگری آزده خاطر نشود و بر محبت و یگانگی آن‌ها خللی وارد نیاید. پادشاه دخترش را به هیچ یک از آن‌ها نداد، ولی در مقابل خدمتی که به او کرده بودند زمین وسیعی به هر یک از آن‌ها هدیه کرد که در آن زندگی کنند و به زراعت پردازند و زندگانی خوشی را آغاز نمایند.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.