داستانی از لتونی

شاگرد شیطان

پدری پسر داشت. وقتی که پسر به سن رشد رسید پدر او را به شهر برد تا وی را برای فراگرفتن هنر به معلمی بسپارد. در راه به عابری برخوردند که با آن‌ها همراه شد. عابر دانست که پدر فرزندش را به چه منظوری به شهر می‌برد، پس گفت:
چهارشنبه، 24 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شاگرد شیطان
شاگرد شیطان

 

نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب



 

 داستانی از لتونی

پدری پسر داشت. وقتی که پسر به سن رشد رسید پدر او را به شهر برد تا وی را برای فراگرفتن هنر به معلمی بسپارد. در راه به عابری برخوردند که با آن‌ها همراه شد. عابر دانست که پدر فرزندش را به چه منظوری به شهر می‌برد، پس گفت:
- پسرت را به من بده تا من او را تعلیم دهم و تربیت کنم. سه سال او را نزد خودم نگاه می‌دارم و به او صنعت بسیار عالی می‌آموزم.
عابر اسم صنعتی را که می‌خواست به پسر تعلیم بدهد بر زبان نراند. پدر فکری کرد و راضی شد. او خودش تنها به منزل برگشت و پسر را به آن مرد سپرد. در منزل به او گفتند آن مرد عابر کسی جز خود شیطان نبوده است.
پدر به جست و جوی شیطان پرداخت. مدت‌ها در پی او گشت تا زمانی که او را پیدا کرد و خطاب به او گفت:
- پسرم را می‌خواهم همراه ببرم.
شیطان در جوابش گفت:
- تو پسرت را برای مدت سه سال به من سپرده‌ای. من هم سه سال او را نزد خودم نگاه می‌دارم. سالی یک بار می‌توانی نزد من بیایی و سراغ پسرت را بگیری. اگر هر سال پسرت را شناختی در این صورت پس از سه سال بدون هیچ گونه چون و چرا می‌توانی پسرت را برگردانی. اگر او را نشناختی باید صبر کنی و ببینی که بعداً چه بر سر او خواهد آمد.
پدر با شیطان به بحث و مجادله پرداخت، ولی چه فایده؛ چطور می‌توان شیطان ناپاک را مغلوب کرد؟ باز هم پدر مجبور شد که پسرش را نزد شیطان بگذارد و برود.
شیطان شاگرد تازه را در یک اتاق، بالای منزل خودش، زندانی کرد. پس از بالا شنید که در قسمت پایین عمارت سر و صدایی برپاست. دلش خواست بداند که در آن‌جا چه خبر است. پس مته‌ای پیدا کرد و کف اتاق را که از تخته بود سوراخ کرد و از وسط سوراخ به تماشا پرداخت. دید که دوازده تا بچه هر دم به شکل‌های مختلفی در می‌آیند: به شکل کبوتر و مرغ و روباه و چیزهای دیگر. در این موقع شیطان وارد اتاق پسرک شد. موهای او را گرفت و او را نزد بچه‌های دیگر برد و گفت:
- تو هم باید یاد بگیری که به شکل‌های مختلفی دربیایی. شاگرد سیزدهمی شیطان خیلی زود تمام فنون را فرا گرفت و از شاگردهای برجسته‌ی او شد.
بعد از یک سال پدر آمد که پسرش را بشناسد. شیطان دستور داد که سیزده شاگرد او به شکل کبوترهای خاکستری درآیند. همه به شکل کبوترهای خاکستری درآمدند. شیطان پدر را نزد کبوتران آورد و از او خواست که پسرش را در وسط آن‌ها بشناسد. یکی از کبوترها، به طوری که کسی متوجه نشود، علامتی به پدر داد. پدر آن کبوتر را گرفت و گفت: «این پسر من است.» شیطان از فرط خشم آب دهان روی زمین انداخت و گفت:
- واقعاً تو خوب او را شناختی. حالا برو و یک سال دیگر بیا.
پدر بعد از یک سال دوباره آمد که پسرش را بشناسد. شیطان به سیزده شاگرد خودش دستور داد که به شکل گاوهای نر در بیایند. همگی به شکل گاوهای نر درآمدند. پدر را به حیاط آورد و از او خواست که پسرش را بشناسد. یکی از گاوها، بدون آن که کسی متوجه شود، به پدر علامتی داد. پدر هم همان گاو را گرفت و گفت: «این پسر من است.» شیطان باز هم از فرط خشم آب دهان به زمین انداخت و گفت:
- واقعاً تو او را خوب شناختی. حالا برو و یک سال دیگر بیا.
پدر بعد از یک سال آمد تا آن‌که برای بار سوم پسرش را بشناسد. شیطان به شاگردان خودش دستور داد تا به شکل گرگ‌های خاکستری درآیند. همگی به شکل گرگ‌های خاکستری درآمدند. یکی از گرگ‌ها، بدون آن‌که کسی متوجه شود به پدر علامتی داد و پدر او را گرفت و گفت: « این پسر من است. » شیطان از فرط خشم آب دهان به زمین انداخت و گفت:
- واقعاً تو او را خوب شناختی. بیا پسرت را بگیر و با خود ببر.
پدر با پسر به راه افتاد. در راه گرسنه شدند. پسر به پدر گفت:
- چرا گرسنگی بکشیم؟ من به شکل بزی درمی‌آیم و تو طنابی به گردن من بینداز و مرا بفروش. پول غذایمان درخواهد آمد. ولی مواظب باش طناب را به خریدار ندهی، زیرا ما هنوز در سرزمینی هستیم که شیطان بر ما تسلط دارد.
همین کار را کردند. پدر پسرش را به شکل بز همراه برد. خیلی زود خریداری برای بز پیدا شد، ولی موقع فروش پدر طناب را با بز نداد. همین که پدر از نظر پنهان شد پسر فوراً به شکل آدمی درآمد. غذای مفصلی خوردند و راه خودشان را پیش گرفتند و رفتند.
شبانگاه دوباره گرسنه‌شان شد. پسر گفت:
- چرا گرسنگی بکشیم؟ الان پول زیادی می‌توانیم به دست بیاوریم و یک سال تمام سیر باشیم. من به شکل اسب زردی درمی‌آیم و تو مرا به آن ده نزدیک ببر و به مالک آن به قیمت سه خمره طلا بفروش. ولی مواظب باش افسار مرا به او نفروشی زیرا ما هنوز تحت تسلط شیطان هستیم.
همین کار را کردند. موقعی که از آن ده می‌گذشتند اسب زرد مرتباً شیهه می‌کشید. ارباب آن ده از منزل بیرون آمد و اسب را به قیمت سه خمره‌ی طلا خرید. دهنه‌ی اسب را گرفت و همراه برد. پدر دچار خبطی شد؛ یعنی افسار را از دست داد. ولی کار از کار گذشته بود. چاره نداشت جز این که به تنهایی پول‌های طلایی را که نصیبش شده بود به منزل ببرد.
مالک ده سوار بر اسب شد و بتاخت رفت. شبانه اسب را به اصطبل بردند، ولی اسب از توی دهنه بیرون آمد و صبح که مهتر در اصطیل را باز کرد از توی اصطبل خرگوشی بیرون دوید.
اما این مالک خودش هم شیطان بود، وقتی که خرگوش را دید به شکل سگ تازی درآمد و به تعقیب خرگوش پرداخت. ولی خرگوش به شکل آهویی درآمد. بعد سگ تازی به شکل پلنگی درآمد و در تعقیب آهو دوید. ولی آهو به شکل ماهی خاردار درآمد و پرید توی آب. مالک به شکل اردک درآمد و به تعقیب او پرید توی آب.
در همان موقع از ساحل رود دختر زیبایی می‌گذشت. ماهی خاردار به شکل حلقه‌ی انگشتری درآمد و رفت توی انگشت دختر زیبا. اردک هم به شکل جوان رعنایی درآمد. جوان رعنا خطاب به دختر زیبا گفت:
- ممکن است آن حلقه‌ی انگشتری را به من بدهید؟
ولی دخترک به هیچ وجه راضی نشد. جوان دختر را تهدید کرد که اگر این کار را نکند. فوراً او را جادو می‌کند. دخترک سخت ترسید و انگشتر را توی خوشه‌های جو انداخت. انگشتر فوراً به شکل خوشه‌ی جو درآمد و جوان به شکل یک خروس. بعد خوشه تبدیل به یک موش خرمایی شد ولی چون خروس نمی‌دانست به چه شکلی باید درآید موش خرمایی سر خروس را بلعید. سپس موش خرمایی به شکل آدم درآمد و پسر پدرش شد. بعد رفت پیش دخترک زیبا و از او تشکر کرد که انگشتر را به شیطان نداده است و از او خواست که زن وی شود.
در همان موقع پدر طلاها را به منزل رسانده بود، ولی هنوز موفق نشده بود پول‌ها را بشمارد که پسر با عروسش وارد شدند. سه روز بعد جشن عروسی مجللی برگزار شد و عروس و داماد زندگانی بسیار خوشی را آغاز نمودند.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
پاسخ به شبهات و سوالات واقعه ی شهادت خادم الرضا، رئیس جمهور شهید
پاسخ به شبهات و سوالات واقعه ی شهادت خادم الرضا، رئیس جمهور شهید
روایت خبرنگار صداوسیما از تماس تلفنی با آیت‌الله آل هاشم پس از حادثه بالگرد
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما از تماس تلفنی با آیت‌الله آل هاشم پس از حادثه بالگرد
روضه‌خوانی مهدی رسولی در مراسم تشییع شهدای خدمت در تبریز
play_arrow
روضه‌خوانی مهدی رسولی در مراسم تشییع شهدای خدمت در تبریز
طنین فریاد "لبیک یا خامنه‌ای" در تشییع شهدای خدمت
play_arrow
طنین فریاد "لبیک یا خامنه‌ای" در تشییع شهدای خدمت
رئیس جمهور شهید در آخرین جلسه هیئت دولت چه گفت؟
play_arrow
رئیس جمهور شهید در آخرین جلسه هیئت دولت چه گفت؟
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
play_arrow
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
play_arrow
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
play_arrow
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
play_arrow
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
play_arrow
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
play_arrow
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
play_arrow
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
play_arrow
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
play_arrow
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه
play_arrow
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه