2- راویان اثرپذیر از دانشمندان اهلکتاب
چنان که یادآور شدیم، یکی از عوامل مهمّ نشر و گسترش اندیشههای اسرائیلی در بین مسلمانان و نفوذ آنها در فرهنگ، آداب و رسوم، ادبیات، تاریخ، حدیث و تفسیر اسلامی، وجود برخی از صحابه و تابعین در صدر اسلام بوده است که با دانشمندان اهل کتاب مراوده، بلکه نوعی تعامل فرهنگی - دینی داشتهاند که متأسّفانه در برخی از موارد، این تعامل فرهنگی - دینی، صورت تهاجم فرهنگی به خود گرفته و بدین وسیله آگاهانه یا ناخودآگاه روایات جعلی و اندیشههای انحرافیِ اهلکتاب به منابع اصیل اسلامی از جملهی تفاسیر نفوذ کرده است. در این بخش به شناسایی اجمالی برخی از صحابه و تابعین که راویان حدیث بوده و از دانشمندان اهلکتاب تأثیرپذیرفتهاند، میپردازیم.2 -1- عمربن الخطّاب
ابوحفص عُمربنالخطّاب بن نُفَیل (40 ق . هـ - 23 هـ . ق)، خلیفهی دوّم مسلمانان، (89) وی پنجسال قبل از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آیین اسلام گروید. ابنحجر، داستان اسلام آوردن او را از زبان خودش بازگو کرده است (90). وی در سال سیزده هجری به خلافت رسید. در زمان خلافت وی، سرزمینهای عراق، ایران، مصر و شام به دست سپاهیان اسلام فتح شد. به جز فتوحاتی که در زمان خلافت عمر انجام گرفت، وی اقدامات دیگری را نیز در جهت سازماندهی تشکیلات اداری و توسعهی شهرها انجام داده است که در کتابهای تاریخی مکتوب است. (91) وی از طریق رایزنی با صحابه و به ویژه علی (علیهالسلام)، هجرت پیامبر را به عنوان مبدأ تاریخی رسمی مسلمانان مشخّص ساخت.یکی از حوادث تلخی که در زمان خلافت عمر رخ داد، منع نگارش حدیث است که به دستور مستقیم او، صحابهی پیامبر و مردم از کتابت احادیث و سنن آن حضرت، بلکه از نقل و روایت آنها ممنوع گردیدند. (92) در اثر این اقدام، بزرگترین خسارت بر پیکر فرهنگ دینی مسلمانان وارد آمد و بسیاری از احادیث به کلّی از بین رفت و از حافظهها محو گردید. گویا این تصمیم خلیفه نیز متأثّر از اندیشههای اهل کتاب بوده است. (93)
او از یکسو، صحابه را از نگارش و نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نهی میکند و آنان را با روشهای گوناگون تهدید، حبس، تبعید و ضرب از نقل هرگونه سخن باز میدارد (94) و از سوی دیگر، میدان را برای عدّهای از قصّه خوانان یهودی و مسیحی باز میگذارد (95) و بلکه به آنان اجازه میدهد تا برای عموم مردم قبل از اقامهی نماز جمعه به ایراد سخن بپردازند، (96) و خودش نیز درصدد استفاده از آنان برآمده، از کعبالأحبار درخواست میکند تا او را پند و اندرز دهد. (97) خلیفه دوّم میگوید:
من نسخهای از یکی از آثار اهل کتاب را برای خود استنساخ کردم. وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را دید، فرمود: این چیست؟ گفتم: نسخهای از اهل کتاب را برگرفتهام تا دانش بر دانش خود بیفزایم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شدّت خشمگین شد؛ به اندازهای که انصار فریاد السّلاح السّلاح سردادند. آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من همه چیز را برای شما آوردهام. (98)
2-2- عبدالله بن عُمربن الخطّاب
ابوعبدالرحمن، عبدالله بنعمربن الخطّاب (10ق. هـ - 84 هـ.ق)، در سال سوّم بعثت، در مدینه متولّد شد و در همانجا وفات یافت. وی را در زمرهی اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شمردهاند. (99) عبداللهبن عمر، همراه پدرش به آیین اسلام گروید و به مدینه هجرت کرد. ذهبی مینویسد: وی از جملهی شخصیّتهای برجسته در علم و عمل است که در جنگ خندق و بیعت روان حضور داشته است. (100) عبدالله با این که از بیعت و گرویدن به علی (علیهالسلام) سرباز زد (101) و به بهانهی این که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که «مَن مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»، با حجّاجبن یوسف بیعت کرد. (102) پس از قتل عثمان، گروهی از وی خواستند تا خلافت را برعهده بگیرد، امّا وی نپذیرفت. (103) در بعضی از روایات، او جزء طرفداران منع نگارش حدیث شمرده شده است و در برخی دیگر، در شمار طرفداران منع نگارش حدیث شمرده شده است و در برخی دیگر، در شمار طرفداران جواز نگارش حدیث معرّفی گردیده است. (104) بخاری در صحیح خود چنین میگوید:از ابوهریره روایت شده که هیچ یک از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از من حدیث نقل نمیکرد، جز این که عبدالله بنعمر احادیث را مینوشت ولی من نمینوشتم. (105)
این سخن بیانگر آن است که عبداللهبنعمر به نگارش احادیث اقدام میکرد و آن را عمل مُباح میدانسته است. از سوی دیگر، ابنجُرَیج از مجاهد نقل میکند که وی میگوید: من تا مدینه همراه ابنعمر بودم و نشنیدم که او حتّی یک حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کند. اصحاب تراجم او را از جملهی کسانی دانستهاند که دانش کعبالأحبار را منتشر ساخته و از وی بسیار روایت کرده است. ابنکثیر در داستان هاروت و ماروت ضمن اشاره به ساختگی بودن قصّه و این که منشأ آن روایات اسرائیلی است، میگوید: آنچه که نزدیک به واقعیّت است، این است که این داستان از طریق عبداللهبن عمر از کعبالأحبار است، نه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ همچنان که عبدالرزاق آن را در تفسیر خود از همین طریق نقل کرده است. (106)
در سننابنداود آمده است که عبدالله بنعمر با تقلید از فتوای پدرش عمر، حکم تیمّم را انکار کرد؛ ابوموسی به عبدالله گفت: اگر مردی محتلم شد و تا یک ماه آب نیافت، آیا نباید تیمّم کند؟ گفت: خیر، اگر چه به مدّت یک ماه هم آب نیابد. (107)
2 -3- عبداللهبن عَمروبن العاص
ابومحمّد و یا ابوعبدالرحمن، عبدالله بنعمَرو (7 ق. هـ - 65 هـ . ق)، از جملهی صحابهی مکّی بود که در زمان جاهلیّت نیز به نویسندگی میپرداخت و سریانی را نیز نیک میدانست. وی قبل از پدرش عمروبن العاص اسلام آورد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نام او را از عاصبن عبدالله تغییر داد. عبدالله از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست تا آنچه را از حضرت میشنود، بنویسد؛ حضرت به وی اجازه داد. (108) وی در جنگها و نبردها حاضر بود و در نبرد یرموک پرچم پدرش را حمل میکرد و نیز در جنگ صفّین به یاری معاویه شتافت (109) و معاویه، ولایت کوفه را مدت زمان کوتاهی به او واگذار کرد. وی در زمان خلافت یزید، بنابر نقلی، انزوا گزید و از بیعت با یزید امتناع ورزید و به سمت عسقلان روانه شد. عبدالله در آخر عمرش نابینا شد و در شام در سنّ 72 سالگی درگذشت. (110)گفتهاند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وی را بر پدرش (عمروبن عاص) برتری میداد. وی دانش فراوانی را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاشته است و ابوهریره به کثرت حدیث و دانش وی اعتراف کرده است. (111) عبدالله در کتابهای حدیثی 70 حدیث دارد. (112) عبداللهبن عَمرو ظاهراً از کسانی بوده که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احادیث را شنیده و آنها را به نگارش درآورده است. وی میگوید:
هر چه را که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میشنیدم، برای به خاطر سپردن، آنها را مینگاشتم. قریش مرا از این کار نهی کردند، و گفتند: تو هرچه را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میشنوی، مینویسی؛ در حالی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انسانی است که در هنگام خشم و خشنودی سخن میگوید. از اینرو، از نگارش دست کشیدم و مطلب را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادم. حضرت فرمود: بنویس، سوگند به آن که جانم در اختیار او است، جز سخن حق از من صادر نمیشود. (113)
این حدیث، بهترین دلیل و شاهد بر جایز بودن، بلکه پسندیده بودن امر نگارش احادیث و سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. ابنتیمیّه میگوید:
وی نخستین کسی است که اسرائیلیّات را پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رواج داده است. و در نبرد یرموک دو بارِ شتر از کتابهای یهودیان را به دست آورده و از آنها حدیث نقل کرده است. (114)
ابنحجر نیز در این باره میگوید:
عبدالله در شام، به یک بار شتر از کتابهای اهل کتاب دست یافت؛ از آن پس، بدانها توجّه مینمود و از آنها حدیث نقل میکرد. (115) و به این علّت بود که بسیاری از سران تابعین در نقل حدیث از وی پرهیز میکردند.
سیوطی دربارهی اقتباس عبدالله از اهل کتاب و اثرپذیری از آنان مینویسد: از عبدالله مطالبی دربارهی داستانها، گزارشها، پیشگوییها، جهان واپسین و مانند آنها وارد شده که او آنها را از اهل کتاب دریافت کرده است؛ نظیر آنچه از او دربارهی آیهی «فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ» (116) رسیده است (117).
شواهدی در دست است که عبدالله بنعَمرو کتابهای آسمانی پیشین، به ویژه تورات، را همواره تلاوت میکرده است. (118) از وی نقل شده است که او گفت: در عالم رؤیا دیدم که در یک دستم عسل و در دست دیگرم روغن است و من دستهایم را میلیسم. رؤیای خود را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردم. حضرت فرمود: تو هر دو کتاب تورات و قرآن را قرائت میکنی. این رؤیا نیز نشانگر این است که ظاهراً وی و کعبالأحبار با یکدیگر ارتباط داشتهاند؛ همان طور که در برخی از منابع مسطور است. (119) عبدالله بن عَمرو برای توجیه کار خود (نقل روایت از اهل کتاب)، حدیثی را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که همگان را بر نقل حدیث مُجاز شمرده است. بسیاری از عالمان اهل سنّت نیز از این روایت، اباحهی نقل حدیث از اهل کتاب را فهمیدهاند. (120) در مباحث آینده دربارهی مفاد این حدیث بحث و گفتوگو خواهد شد.
2 -4- ابوهریره
ابوهریره، عبدالله و یا عبدالرحمن بن صَخر دَوسی (21 ق. هـ - 59 هـ . ق) (121) از اصحاب مشهور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، که شخصیّت رواییاش همواره در هالهای از ابهام و اشکال و مورد بحث محدثان، مورخان و اهل تحقیق بوده است. (122) ولادت وی حدود 20 سال قبل از هجرت بوده است. وی در سال هفتم هجرت همراه با هیأتی از یمن به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شتافته، اسلام آورد. (123) ابوهریره در شمار فقیرترین صحابه و در زمرهی اصحاب صُفّه قرار داشت. گفته شده است که وی مدت زمانی از سوی خلیفهی دوّم، والی و یا قاضی بحرین بود و بعدها به دلایلی از این سمت برکنار شده است. (124)مجموع احادیثی که وی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده، بالغ بر 5374 حدیث است که با توجّه به کوتاهیِ دورهی مصاحبت او با حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم)، در صحّت آنها تردید شده است. شمار احادیث منفرد وی در صحیح بخاری، 93 و در صحیح مسلم، 189 و احادیث مشترک او در صحیحین 325 حدیث است (125) و بیش از 800 نفر از صحابه و تابعین از وی حدیث نقل کردهاند. (126)
کثرت احادیث ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض برخی از صحابه را برانگیخته است؛ (127) لکن با توجّه به این اصل که اصحاب حدیث به طور کلّی، اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را عادل پنداشته، هرگز در صدد نقد و ارزیابی آنان بر نمیآمدند، وی را نیز به منزلهی یک صحابی، همواره مورد احترام و تأیید قرار میدادند. همچنان که یادآور شدیم، ابوهریره از آغاز، متهم به جعل و وضع احادیث، به ویژه به نفع معاویه و بر ضدّ حضرت علی (علیهالسلام) بوده است (128) و آن حضرت (علیهالسلام) نیز وی را توثیق نمیکرد (129) و عایشه و عمر نیز او را موثّق نمیدانستند. عمر به خاطر افراط در نقل حدیث، وی را تهدید به تبعید کرد. (130)
ابراهیم نظّام از معتزله، وی را به کذب و وضع حدیث متهم ساخته است و ابوجعفر اسکافی نیز در نقد خود بر العثمانیة جاحظ، حکایتی در نقد ابوهریره نقل کرده است. (131) در دهههای اخیر نیز شخصیّت ابوهریره مورد نقد و بررسی نویسندگان شیعه و اهل سنّت قرار گرفته است. از جمله میتوان از عبدالحسین شرفالدین از شیعه، در کتاب ابوهریره و نیز از استاد محمود ابوریّه از اهل سنّت، در کتاب شیخ المضیرة، ابوهریرة و کتاب اضواء علیالسنّة المحمّدیة یاد کرد. امّا محمّد حبیبالرحمان اعظمی در کتاب ابوهریرة فی ضوء مرویّاته، تلاش کرده است تا با نگرشی به احادیث منقولِ ابوهریرة در صحاح و کتابهای حدیث، به جایگاه مهمّ او اشاره کند. (132) همچنین شیخالاسلام تقیالدین سَبکی بخشی از آرا و فتاوی او را در کتابی به نام فتاوی أبی هریرة گردآورده است. (133)
همهی عالمان علم رجال، نظر دادهاند که ابوهریره بیشترین حدیث را در مقایسه با دیگر صحابه، از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است؛ در حالی که وی بیش از یک سال و نه ماه با آن حضرت مصاحبت نداشته است. (134)
ابنعساکر از سائب به یزید روایت کرده است که از عمربن خطاب شنیدم که به ابوهریره میگفت: یا از نقل حدیث از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست بر میداری، یا تو را به سرزمین دَوس تبعید میکنم. (135) همچنین از ابوهریره نقل شده است که احادیثی را برای شما میگویم که اگر آنها را در زمان عمر نقل میکردم، حتماً من را با تازیانه میزد. (136) وقتی از ابوهریره سبب فراوانی احادیث وی را جویا میشوند، میگوید: مهاجرین و انصار سرگرم بازار و خرید و فروش و امر تجارت خود هستند و من آدم فقیر و مستمندی هستم که همواره برای پُرکردن شکم خود همراه پیامبرم. وقتی که آنان حضور ندارند، من حاضرم و آنچه را که آنان فراموش میکنند، من حفظ میکنم. (137)
عالمان علم رجال در بحث «روایت صحابه از تابعین» یا «روایت أکابر از أصاغر» یادآور شدهاند که ابوهریره، عبادله (138) (عبدالله بن عبّاس، عبدالله بن عَمرو، عبداللهبن عمر و عبداللهبن زبیر)، معاویه، انس و دیگران، از کعبالأحبار یهودی که با نیرنگ، تظاهر به اسلام میکرد ولی در دلِ خود بر آیین یهودی خویش باقی بود، روایت نقل کردهاند. به نظر میآید ابوهریرة بیش از دیگر صحابه، فریفتهی کعبالأحبار شده و به وی اعتماد نموده و از او و برادرانش بیش از دیگران روایت کرده است. با بررسی روشن میشود که کعبالأحبار سعی نموده است با زیرکی، بر سادهلوحی ابوهریره سیطره یافته، دین اسلام را از اندیشههای خرافی و موهوم پر سازد. وی برای رسیدن به این هدف، از روشهای شگفتآوری بهره جسته است. (139)
کعبالأحبار دربارهی ابوهریره میگوید: من کسی را ندیدم که تورات را نخوانده باشد، ولی به محتوای تورات از ابوهریره آگاهتر باشد. (140) توجّه به رابطهی چند جانبهی ابوهریره، کعبالأحبار، وهببن منبّه و همامبن منبِّه نشانگر همکاری آنان در نشر اسرائیلیّات است. (141) احادیث فراوانی از ابوهریره در جوامع حدیثی و تفاسیر اهل سنّت آمده است که مستقیم یا غیرمستقیم از دانشمندان اهل کتاب، نظیر کعبالأحبار، گرفته شدهاند. ابنکثیر در تفسیرش میگوید:
حدیث ابوهریرة دربارهی یأجوج و مأجوج را عیناً احمدبن حنبل از کعب روایت کرده است... شاید ابوهریره آن را از کعب گرفته باشد؛ زیرا بسیار با او همنشینی داشته و از وی حدیث نقل کرده است. (142)
همچنین در صحیحین از ابوهریره چنین نقل شده است: خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید. (143) و این معنا در تورات، سِفر پیدایش، آمده است: پس خداوند آدم را بصورت خود آفرید او را بصورت خدا آفرید. (144)
و نیز مسلم از ابوهریره چنین روایت کرده است:
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست من را گرفت و فرمود: خداوند، خاک را روز شنبه و کوهها را روز یکشنبه و درختان را روز دوشنبه و مکروه و بدی را روز سهشنبه و نور را روز چهارشنبه آفرید و در روز پنجشنبه جنبدگان را پدید آورد و آدم (علیهالسلام) را بعد از غروب روز جمعه، در پایان امر آفرینش و در آخرین ساعاتهای روز جمعه ما بین غروب و شب آفرید. (145)
بخاری و ابنکثیر و جز آنان گفتهاند که ابوهریرة این حدیث را از کعبالأحبار گرفته است؛ زیرا این حدیث با نصّ قرآن کریم سازگار نیست؛ در قرآن آمده است که خداوند متعال آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. (146)
متأسّفانه در صحبح بخاری و صحیح مسلم که نزد اهل سنّت، پس از قرآن کریم معتبرترین کتاب حدیثی به شمار میآید، چهرهی پیامبران پیشین به کلّی مسخ گردیده است و افسانههایی را از داستان سرایانِ یهود و غیریهود در این دو کتاب وارد کردهاند که به هیچ عنوان با واقعیات و مبانی عقلی و نیز با آیات قرآن کریم قابل انطباق نیست. افسانهی دروغگویی حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، هم بستر شدن حضرت سلیمان با نود و نه همسرش، کور شدن عزرائیل به دست حضرت موسی (علیهالسلام)، مسابقهی سنگ و حضرت موسی (علیهالسلام)، آتش زدن لانهی مورچگان و دهها افسانهی خرافی و ساختگی دیگر، همه از ذهنیات ابوهریره به کتابهای حدیثی اهل سنّت وارد شده است. این امر از یک سو کار مطالعه و تحقیق را بر اهل فن مشکل و از سوی دیگر چهرهی زیبا و نورانی دین را مکدّر و تیره ساخته است. (147) ابوهریره در سنّ حدود 80 سالگی درگذشت و در قبرستان بقیع در مدینه مدفون شد. (148)
2 -5- مجاهد بن جَبر مکّی
مجاهدبن جَبر، مکنّی به ابوالحجّاج (21 - 104 هـ . ق) از مفسّران طبقهی تابعین و اهل مکه است که در زمان خلافت خلیفهی دوّم به دنیا آمده و در سنّ 83 سالگی در مکّه درگذشته است. (149) ذهبی از وی به «شیخ القرّاء و المفسّرین» یاد کرده است. (150) همچنین او را از موثقترین اصحاب و از جملهی شاگردان ابنعبّاس به شمار آوردهاند. از اینرو، بسیاری، نظیر شافعی و بخاری به تفسیر مجاهد اعتماد کردهاند. بخاری در صحیح خود روایات تفسیری بسیاری را از او نقل کرده است، و این بزرگترین شهادت بر وثاقت و عدالت مجاهد از سوی بخاری است. (151) گروه زیادی از عالمان علم رجال و تاریخ از جمله ابنسعد، یحیی بن معین، ابوزرعه و عجلی نیز بر وثاقت وی تأکید کردهاند. (152) ذهبی در این زمینه مینویسد:مجاهد از ابنعبّاس بسیار نقل حدیث کرده و قرآن و تفسیر و فقه را از او فرا گرفته است، و نیز از ابوهریرة، عایشه، سعدبن ابیوقّاص، عبدالله عَمرو، ابن عُمَر، رافع بن خَدِیج، أمّکُرز، جابربن عبدالله، ابوسعید خُدری، امّهانی، اُسَیّد بن ظُهَیر و جمع دیگری نیز روایت کرده است. (153)
نقل شده است که مجاهد گفته است: من سیبار قرآن کریم را بر ابنعبّاس خواندهام. (154) ابنخراش و دیگران گفتهاند: احادیث مجاهد که وی از علی (علیهالسلام) نقل کرده، مرسل است و وی از حضرت چیزی نشنیده است. (155) گفتهاند که مجاهد در تفسیر قرآن کریم، دارای حریّت و جسارت بیشتری نسبت به دیگران بوده و در مورد برخی از آیات قرآن کریم به تمثیل و تأویل روآورده و برخلاف مفاهیم ظاهری الفاظ و تعابیر قرآنی، تفسیر نموده است. از اینرو، روش تفسیری مجاهد را، زیربنای روش تفسیری معتزله دانستهاند، و به این علّت، گروهی از مفسّران، از جمله اشاعره، از تمسّک به تفسیر مجاهد خودداری کرده و او را متهم ساختهاند که در تفسیر قرآن کریم به اهل کتاب نیز مراجعه کرده است. (156) ذهبی مینویسد:
ابوبکر بن عیّاش میگوید: به اعمش گفتم: به چه دلیل از تفسیر مجاهد پرهیز میکنند؟ گفت: به این دلیل که آنان معتقدند که وی به اهل کتاب مراجعه و از آنان اقتباس میکند. (157)
ابن حبّان، مجاهد را در کتاب الضّعفا آورده و ظاهراً جز وی، کسی او را در زمرهی «ضعفا» ذکر نکرده است. (158)
مجاهد، اقوال و غرایبی در حدیث و تفسیر دارد که مورد انکار واقع شده است. از جملهی آنها، داستانی دربارهی «هاروت و ماروت» است. (159) مجاهد دربارهی «رعد» گفته است: رعد، فرشتهای است که ابرها را با صدای خود به حرکت در میآورد. (160) محمّد رشید رضا در ذیل آیهی «أَوْ كَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ...» (161) پس از انتقاد از مفسّرانی که تفاسیر خود را از روایات اسرائیلی انباشتهاند، میگوید:
بدون تردید، این سخنان از جملهی مطالبی است که افرادی مانند کعبالأحبار و وهببن منبّه در میان مسلمانان از صحابه و تابعین پخش کردهاند. البته اگر این مطالب در قالب حدیث مرفوع و از طریق سماع، درست نقل شده بود، احتمال نمیرفت که این قدر مورد اختلاف واقع بشود و امکان حمل و تأویل آن نیز وجود نداشت. (162)
شمسالدین ذهبی از جملهی تفسیرهای مُنکَر و شگفتآور مجاهد را تفسیری میداند که وی در ذیل آیهی شریفهی «عَسَى أَن یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا» (163) آورده است؛ زیرا مجاهد، «مقام محمود» در آیه را چنین معنا کرده که خداوند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در کنار خودش بر عرش مینشاند. (164) البته نظیر این مطلب را مقاتلبن سلیمان نیز نقل کرده است. (165)
روایات تفسیری دیگری نیز از مجاهد در ذیل برخی از آیات قرآنی، به ویژه داستانهای پیامبران الهی آمده است که در بحثهای آینده به آنها اشاره خواهد شد. (166) از وی روایاتی نیز در کتابهای حدیث شیعه وارد شده است. (167)
دکتر ذهبی تلاش میکند تا مجاهد را از این اتّهام که وی از اهل کتاب مطالبی را أخذ و اقتباس کرده است تبرئه کند. وی ضمن ناروا دانستن این اتّهام میگوید:
هیچ کس وی را در راستگویی و عدالت مورد طعن قرار نداده است و کوتاه سخن آنکه، مجاهد بدون نزاع و گفتوگو، ثقه است و هر چند او از اهل کتاب نیز سؤال میکرده، امّا گمان نمیکنم از حدّ و مرز مُجاز، پا را فراتر نهاده باشد؛ به ویژه که وی شاگرد دانشمند امّت، ابنعبّاس بوده است و او با کسانی که از اهل کتاب اقتباس کرده و گفتههای آنان را فراتر از محدودهی مباح آن تصدیق نمودهاند، به شدّت مخالفت نموده است. (168)
سخن دکتر ذهبی در حدّ یک احتمال و گمان، پذیرفتنی است، ولی هیچکدام از اینها دلیل متقن و قبال قبولی نیست؛ زیرا در کتابهای حدیثی و تفسیری، مطالبی از مجاهد نقل شده است که به هیچ عنوان با مبانی عقلی و اصول پذیرفته شدهی اعتقادی و آیات محکم قرآنی سازگار نیستند. بنابراین، یا باید این روایات منسوب به مجاهد را ساختگی دانست و یا باید پذیرفت که وی در اندیشههای خود، متأثّر از افکار دانشمندان اهل کتاب به ویژه یهود بوده است. شاگردان ابنعبّاس، با فرض قبول آن، نیز مشکلی را حلّ نمیکند؛ زیرا مجاهد غیر از ابنعبّاس، از ابوهریرة، عبدالله بن عُمَر، عبدالله بن عُمرو و دیگران نیز حدیث نقل کرده است، و این سه نفر از کسانی بودهاند که از اهل کتاب نیز روایت نقل کردهاند. (169)
2 -6- محمّدبن کَعب قُرَظی
محمّدبن کَعب قُرَظی، مکَنّی به ابوحمزه یا ابوعبدالله (40 - 118 هـ . ق)، از مفسّران معروف مدینه در عصر تابعین بوده است که در اواخر خلافت امام علی (علیهالسلام) تولّد یافته و در سن 78 سالگی از دنیا رفته است (170) پدرش، دانشمندی یهودی بوده که در بنیقریظه اسیر شده است. (171) محمّد بن کعب از افراد بسیاری، که آنان را ملاقات نکرده، به صورت مرسل روایت نقل کرده است. از جملهی آنها ابوذر، ابودرداء، علی (علیهالسلام)، ابن مسعود، سلمان و عمروبن عاص، و ... هستند. (172) همچنین در کتابهای رجالی اهل سنّت، وی را ثقه، عالم، کثیرالحدیث، وَرع و ... معرّفی کردهاند. (173) دربارهی محمّدبن کعب، روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردهاند که حضرت فرمودهاند: مردی از میان یکی از دو قبیله بنی قریظه و بنیالنَضیر میآید که به اندازهای با قرآن کریم آشنایی دارد که احدی پس از او، با قرآن آشنایی نخواهد داشت. (174) این روایت را بر محمّدبن کعب منطبق دانستهاند.گفتهاند که در سلسلهی سند این حدیث، عبدالله بن مغیث قرار دارد که جز ابنحبّان که معمولاً مجاهیل را توثیق میکند، کسی وی را توثیق نکرده است، و پدرش نیز ناشناخته است؛ بنابراین، حدیث ضعیف میباشد. (175) وی از جملهی قصّهسرایان بوده و دربارهی افسانهی غرانیق و نیز در تفسیر آیهی «عَسَی أَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحمُوداً» (176) در سورهی مبارکهی یوسف (علیهالسلام)، به نقل قصّههای اسرائیلی پرداخته است. (177) ظاهراً مهمترین نقل افسانهی غرانیق، نقلی است که به محمّدبن کعب منتهی میشود. (178) در کتاب سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره آمده است: مهمترین گزارش این داستان را طبری از ابناسحاق نقل میکند که به محمّدبن کعب قُرَظی ختم میشود. او از قصّهگویان معروف و از جملهی کسانی است که حدیث یک «شِبری» را به یک «ذراع» تبدیل میکردند. او از بقایای یهودیان بنیقریظه است - و از این رو، معروف به قُرَظی است - که منشأ قصّهگویی در دنیای اسلام بودهاند. (179) محمّد بن کعب از عالمان بزرگ و فقهای مدینه بود و در مسجد به قصّهخوانی میپرداخت، که سقف مسجد در اثر زلزله بر سر وی و یارانش فرو ریخت و همگی در زیر آوار جان سپردند. (180)
2 -7- مقاتل بن سلیمان
مقاتل بن سلیمان بَلخی، مکنّی به ابوالحسن (؟ - 150 هـ . ق)، از مفسّران بزرگِ قرن دوّم هجری است. وی اهل بلخ بود و از آنجا به بصره و پس از آن، به بغداد رفت، و سرانجام در بصره وفات یافت. (181) ابنحجر وی را صاحب تفسیر دانسته، مینویسد:وی حافظ تفسیر بوده، ولی سندها را خوب ضبط نمیکرده است و در مسجد به قصّهخوانی میپرداخته است. (182)
از جملهی آثار و کتابهای مقاتل، التفسیر الکبیر، نوادر التفسیر، الردّ علی القدریة، متشابه القرآن، الناسخ و المنسوخ، القراآت و الوجوه و النظائر است. (183) تفسیر مقاتل بن سلیمان به عنوان رسالهی دکتری، توسّط دکتر عبدالله شحّاته تحقیق شده است. دکتر ذهبی دربارهی تفسیر او میگوید:
ظاهراً این تفسیر از آنِ مقاتل نیست، بلکه بعدها برخی از متأخّران، روایات تفسیری او را گردآوری نموده و آراء دیگران را نیز بدان افزودهاند. (184)
تقریباً اکثر اصحاب رجال، وی را تضعیف یا تکذیب کردهاند. (185) سیوطی دربارهی وی و تفسیرش مینویسد: شخص مقاتل را تضعیف نمودهاند، ولی بزرگانِ تابعین و شافعی تفسیر او را صالح شمردهاند. (186) ابنحبّان بُستی دربارهی وی مینویسد:
وی دانش قرآنی را در مواردی که با کتابهای اهل کتاب موافقت داشت، از یهودیان و مسیحیان میگرفت. او مشبِّه بود و خداوند را به مخلوقات تشبیه میکرد و در نقل حدیث نیز دروغ میگفت. (187)
از وی نقل شده که گفته است: از مادون عرش از من بپرسید: گفتند: رودههای مورچه کجا قرار دارد؟ ساکت شد. از او پرسیدیند: وقتی حضرت آدم (علیهالسلام) حج به جای آورد، چه کسی سر او را تراشید؟ گفت: نمیدانم. (188)
مقاتل در ذیل آیات 52 و 53 سورهی حجّ و نیز آیات 19 تا 22 از سورهی نجم، به نقل افسانهی غرانیق پرداخته است. (189) دارقُطنی میگوید: مقاتل اهل خراسان و دروغگو است. (190) ابوعلی حائری دربارهی مقاتل مینویسد: مقاتل بن سلیمان از اصحاب امام باقر (علیهالسلام) و بَتری است. برقی میگوید: وی از رجال عامّه است (191) حسن بن محبوب از وی روایت کرده است. (192)
مرحوم محقّق خویی وی را این گونه معرّفی میکند:
شیخ طوسی وی را با وصف بَتریٌ خراسانیٌ، (193) یک بار جزء اصحاب امام باقر (علیهالسلام) و بار دیگر جزء اصحاب امام صادق (علیهالسلام) قرار داده است. و برقی، وی را از اصحاب امام صادق (علیهالسلام) قرار داده و کشی او را در ذیل شرح حال محمّدبن اسحاق و گروهی دیگر آورده است. وی از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است و حسنبن محبوب نیز از وی حدیث نقل کرده است. (194)
2 -8- محمّد بن اسحاق
محمّدبن اسحاق بن یسار، مکّنی به ابوبکر و یا ابوعبدالله (85 - 150 هـ.ق)، از موالی (عرب و یا فارس) عراقی است که پدرانش مسیحی و جدش یسار از اسیران جنگ عینالتَّمر عراق بوده است. ابناسحاق در مدینه متولّد شد و در همانجا نشو و نما یافت. (195) یسار چون مسلمان شد، آزاد گردید. از وی سه پسر به نامهای اسحاق، موسی و عبدالرحمان به جای ماند، که هر سه از راویان حدیث به شمار میآمدند. اسحاق نیز دارای سه فرزند به نامهای محمّد، ابوبکر و عمر بود که همگی در زمرهی طالبان علم و عالمان حدیث بودند. (196) محمّدبن اسحاق را محدّث و مورّخ و جامع اخبار سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، بلکه شیخ رجال سیره خواندهاند. اصل سیرهی ابن اسحاق در سه جزء تألیف شده است: 1) کتاب المبتدأ یا مبتدأ الخلق یا کتاب المبدأ و قصص الانبیاء 2) المبعث 3) المغازی. (197) وی را نخستین گردآورنده داستان حوادث جنگهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرّفی کردهاند. (198)ابنحجر، کلماتی در وثاقت ابن اسحاق آورده و نیز او را به «قدریّه» و «شیعهگری» و این که وی اخبار غزوات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از فرزندان یهودیان تازه مسلمان جستجو میکرده، متّهم نموده است. (199)
محمدبن اسحاق تحت تأثیر راویان یهودی و مسیحی یا مسلمانان متأثّر از اهل کتاب، بخش نخست کتاب خود را که دربارهی اخبار انبیا و ملوکِ گذشته بوده و بعدها ابنهشام آن را حذف کرده است، از طریق آنان و با استفاده از مآخذ اهل کتاب نگاشته است. وی را به شیعه بودن نیز متهم کردهاند. (200) ابنندیم که خود شیعه است، اتّهاماتی را بر روی وارد ساخته است. اثرپذیری وی از یهود، تضعیف او توسّط اهل حدیث، ساختن اشعار و قراردادن آنها در سیره و نیز اتّهام اخلاقی از آن جمله است. (201) عبداللهبنادریس میگوید: وی از یهودیان و مسیحیان اخذ و اقتباس میکرد و در کتابهای خود آنان را به عنوان اهل دانش پیشینیان معرّفی مینمود، و اصحاب حدیث وی را تضعیف کرده و مورد اتّهام قرار میدادند. (202) دکتر عدنان زرزور کعب ووهب و محمّدبن اسحاق را رکن اصلی روایات اسرائیلی معرّفی کرده است. (203) محمّدبن اسحاق - چنان که در کتاب سیره آمده است - دربارهی آغاز مسیحیّت در نَجران، از آثار وَهب استفاده کرده است و از طریق او، آثار وَهب (204) به تاریخ و تفسیر طبری راه یافته است. (205)
محمّدبن اسحاق گاهی از ابنعتّاب، که محلّ نقد و نظر است یاد میکند و از وی حدیث نقل مینماید، و گاهی از او به «بعض اهل العلم» و «بعض اهل الکتاب» تعبیر میکند و گاهی نیز به واسطه از وَهببن منبّة روایت میکند. در اینجا دو نمونه را یادآور میشویم. ابناثیر میگوید:
محمّدبن اسحاق از برخی اهلکتاب و غیر آنان، از جمله عبدالله بنعبّاس نقل میکند که خداوند متعال خواب را بر آدم افکند و دندهای از دندههایش را از جانب چپ بدن او برداشت و جای آن را گوشت گرفت و از آن دنده، حوّا را آفرید، در حالی که آدم در خواب بود. (206)
طبری مینویسد محمّدبن اسحاق از ابوعتّاب که از قبیلهی تغلب و نصرانیالأصل بوده و بعد مسلمان شده به قرائت قرآن پرداخته روایتی را دربارهی بنیاسرائیل، در ذیل آیهی 7 سورهی إسراء نقل میکند. (207)
گفتهاند بیشتر این داستانها، یعنی اسرائیلیّات در تفسیر طبری به محمّدبن اسحاق برمیگردد و وی آنها را از وهب بن منبّه روایت کرده است. محمّد بن اسحاق را از اهل کتاب دانستهاند که مسلمان شده و اطّلاعاتی دربارهی تاریخ عجم دارد. (208) همچنین گاهی ابناسحاق، اخبار فراوانی را از وهببن منبّة به صورت منقطع نقل کرده و سلسلهی راویان آنها در تفسیر طبری بدین گونه ضبط گردیده است: حدّثنا ابن حمید، قال: حدّثنا سلمة عن محمّدبن اسحاق عن بعض اهل العلم عن وهببن منبّة، قال... (209) گفتهاند که احتمالاً مراد از «بعض اهل العلم» همان ابوعتّاب نصرانی باشد. (210)
در برخی از کتابهای رجالی شیعه، وی را از اصحاب امام صادق (علیهالسلام) و امام باقر (علیهالسلام) قرار دادهاند (211) و کتابهای رجال اهل سنّت نیز وی را به شیعهگری متهم کردهاند. (212) با توجّه به این که محمّدبناسحاق در حدود سال 85 هجری تولّد یافته، حضرت سجّاد (علیهالسلام) (م: 94 هـ . ق) را در دوران خردسالی درک کرده و با حضرت باقر (علیهالسلام) (56 - 114 هـ . ق) و حضرت صادق (علیهالسلام) (80 - 148 هـ . ق) معاصر بوده است. وی از حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) از طریق ابنشهاب زُهری و عبدالرحمن بن اُبی لَبیبه روایت کرده و مجلس حضرت باقر و حضرت صادق (علیهماالسلام) را درک و بدون واسطه و با قید کلمهی «حَدَّثنی» از ایشان حدیث نقل کرده است. (213) بدین جهت، عالمان رجال شیعه، وی را از اصحاب امام باقر (علیهالسلام) و امام صادق (علیهالسلام) به شمار آوردهاند. (214) از أخباری که ابناسحاق در فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) نقل کرده و در منابع گوناگون آمده است، استفاده میشود که او از دوستداران اهلبیت بوده است. (215) این مطلب در رجال کشّی نیز آمده است. (216) با این وجود، این واقعیّت را نیز نمیتوان انکار کرد که او در موارد بسیاری، از راویان یهودی و مسیحی روایت کرده و احیاناً متأثّر از اندیشههای انحرافیِ آنان نیز بوده است.
پینوشتها
89. الأعلام، ج 5، ص 45؛ تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 6 و 7؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 588، شمارهی 5740؛ تهذب التهذیب، ج 7، ص 385 و حلیة الأولیاء، ج 1، ص 38.
90. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 590.
91. الکامل، ابنأثیر، ج 3، ص 2 تا 34 و تاریخ الطبری، ج 1، ص 187 به بعد.
92.أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 46 به بعد، «النهی عن کتابة الحدیث».
93.بحوث مع اهل السّنة و السلفیة، ص 97 و الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم (صلیالله علیه و آلهوسلم)، ج 1، 27.
94.أضواء علی السُنّة المحمّدیة، ص 54 تا 95.
95.همان، ص 153، به نقل از تفسیر ابنکثیر، ج 4، ص 17.
96. سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 447 و 448.
97. حلیة الأولیاء، ج 5، ص 365، 368 و 369 و تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 52.
98. تقیید العلم، ص 52؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 42 و تدوین القرآن، ص 411 به بعد. دربارهی منابع اندیشهی دینی و سیاسی خلیفه دوّم، ر.ک. به: تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، تاریخ خلفا، ص 87 به بعد.
99.الأعلام، ج 4، ص 108؛ تذکرة الحفّاظ، ذهبی، ج 1، ص 37؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 181 و تهذیب التهذیب، ج 5، ص 287.
100. تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 37.
101. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج 4، ص 10.
102.همان، ج 13، ص 242؛ این حدیث در جوامع حدیثی شیعه و سنّی آمده است؛ ر.ک. به: کنزالعُمّال، ج 1، ص 103، حدیث 463 و 464. والکافی، ج 1، ص 376 و 377 باب «من مات و لیس له امام».
103. الأعلام، ج 4، ص 108.
104.همان، ص 191 نیز پاورقی ص 192 و 195 و 196.
105. صحیح البخاری، ج 1، ص 36 باب «کتابة العلم».
106. تفسیر ابنکثیر، ج 1، ص 138؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 37؛ جامعالبیان، ج 1، ص 363. عبدالله بنعمر، در کتابهای حدیث، 2630 حدیث دارد، ر.ک. به: الأعلام، ج 4، ص 108.
107. قاموس الرجال، ج 6، ص 538، به نقل از سُنن أبیداود، ج 1، ص 87.
108.الأعلام، ج 4، ص 111 و الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 192 و 193.
109.همان. گفته شده است که عبداللّه، پدرش را از افتادن در فتنهی جنگ میان معاویه و علی (علیهالسلام) برحذر داشته است، امّا به خاطر ترس از عاقّ پدر، در نبرد صفّین حضور یافته، ولی شمشیر نکشیده است (تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 42). علّامه شوشتری در قاموس الرجال، ج 6، ص 535، دربارهی توجیه عبداللهبنعمرو در اطاعت از پدرش، عمروبن عاص و شرکت خود در نبرد صفّین و تمسّک به سفارش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «أَطِع أَبَاکَ حَیّاً وَ لَاتَعصِهِ»، به نقل از میرداماد، میگوید: وی غافل از این بوده که اطاعت از پدر در راستای معصیت خداوند، خود گناهی است بزرگ. و نیز ر.ک. به: شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید ج 8، ص 18 به بعد و ج 10، ص 46 و 47. و مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 203.
110.الأعلام، ج 4، ص 111 و الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 194.
111. تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 42.
112. الأعلام، ج 4، ص 111.
113.مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 197؛ تقیید العلم، ص 74؛ جامع بیان العلم، ج 1، ص 71 و مقباس الهدایة، ج 3، ص 195.
114. مقدّمة فی أصول التفسیر، ص 98.
115. فتح الباری، ج1، ص 184، به نقل از الإسرائیلیّات و الموضوعات فی کتب التفسیر، 54، (به جای «بحملِ جملٍ»، «بحملِ بَعیرَینَ» آمده است).
116. بقره، آیهی 210.
117. الإتقان، ج 4، ص 240.
118. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 193 و حلیة الأولیاء، ج 1، ص 286.
119. مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 198. در حلیة الأولیاء، ج 1، ص 288 تا 291، از عبدالله بنعَمرو، عباراتی از تورات نقل شده که گویا از اهل کتاب گرفته است و نیز در باب عبادات، خلقیات، دیانت، جود و سخاوت و غنای اقتصادی، وی فضائلی را یادآور شده است؛ ر.ک. به: مقباس الهدایة، ج 3، ص 304.
120. مقدّمة فی أصول التفسیر، ص 45.
121. الإصابة فی تمییز الصحابة ج 7، ص 426 و أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 195 و 196. در مورد نام ابوهریره، در بین اهل فنّ اختلاف فراوان وجود دارد.
122. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 397 تا 400.
123. الأعلام، ج 3، ص 308 و دائرةالمعارف تشیّع، ج 1، ص 448 و حلیة الأولیاء، ج 1، 376.
124. همان.
125. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 398 و تدریب الرّاوی، ج 2، ص 191 و الأعلام، ج 3، ص308.
126. الأعلام، ج 3، ص 308.
127. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 200 به بعد و تأویل مختلف الحدیث، ص 41.
128. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج 4، ص 63.
129.أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 204 و 216. امام علی (علیهالسلام) ابوهریره را اکذبالناس علی رسولالله (صلیالله علیه و آلهوسلم) معرّفی کرده است. در کتاب الخصالِ شیخ صدوق، ص 190، از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که حضرت فرمودند: «ثلاثةٌ کانوا یکذبون علی رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم): ابوهریرة، و أنس بنمالک و امرأةٌ».
130.أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 203 به بعد. مصطفی صادق رافعی میگوید: ابوهریرة نخستین راویای است که در اسلام متّهم به کذب شده است. نیز ر.ک. ب: تأویل مختلف الحدیث، ص 41 و 42.
131. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج 4، ص 63 و أضواء علی السُنّة المحمّدیة، ص 216. ابوجعفر اسکافی (240 هـ.ق) از متکلّمان و پیشوایان معتزله است.
132. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 400.
133. الأعلام، ج 3، ص 308.
134. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة ص 200.
135. همان، ص 201.
136. همان.
137.حلیة الأولیاء، ج 1، ص 378 و 379.
138. جمع «عبدالله».
139. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 207.
140.همان.
141. تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، تاریخ خلفا، ص 744.
142.أضواء علی السُنّة المحمّدیة، ص 208.
143. همان و شیخ المضیرة، ابوهریرة، ص 97.
144. سِفر پیدایش، باب اوّل: 27.
145. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 209.
146. همان. و نیز اعراف، آیهی 54؛ یونس، آیهی 3؛ هود، آیهی 7؛ فرقان، آیهی 59؛ سجده، آیهی 4: ق، آیهی 38 و حدید، آیهی 4.
147.سیری در صحیحین، ص 100 به بعد، «نبوت از دیدگاه کتب عهدین و صحیحین».
148. الأعلام، ج 3، ص 308 و أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 218.
149. التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 104؛ الأعلام، ج 5، ص 278؛ میزان الاعتدال، ج 3، 439، تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 92 و 93 و حلیة الأولیاء، ج 3، ص 279.
150. سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 449.
151. التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 104.
152. مختصر تاریخ دمشق، ج 24، ص 89.
153. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 450 و میزان الاعتدال، ج 3، ص 439.
154.همان. نقل شده است که وی سه بار قرآن کریم را برابنعباس خوانده است.
155.میزان الإعتدال، ج 3، ص 440.
156. التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 105 و 106.
157. سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 451، به نقل از طبقات ابنسعد ج 5، ص 467؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 439؛ التفسیر، نشأته، تدرّجه و تطوّره، ص 29؛ الأعلام، ج 5، ص 278 و آلاء الرّحمن فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 46.
158. میزان الاعتدال، ج 3، ص 439.
159. سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 455 و 456.
160.همان، ج 4، ص 457.
161. بقره، آیهی 19.
162. تفسیرالمَنار، ج 1، ص 174 و 175.
163. اسراء، آیهی 79.
164. ر.ک. به: میزان الاعتدال، ج 3، ص 439.
165.همان، ج4، ص 174.
166. جمال انسانیّت یا تفسیر سورهی یوسف، آیهی ص 71، پاورقی و الکافی، ج 8، ص 220، حدیث 274، (دربارهی یأجوج و مأجوج).
167. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 195، شمارهی 9887.
168. التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 105.
169. سیرأعلام النبلاء، ج 4، ص 450 و تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 92.
170.تهذیب الکمال، ج 26، ص 340؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 373؛ سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 65 و مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 179. شایان ذکر است که در مورد تاریخ تولّد و وفات محمّدبن کَعب قُرَظی اختلاف زیادی است. تولّد وی را سال 39 و یا 40 و وفات وی را از 108 تا 129 ذکر کردهاند. ذهبی میگوید: برخی گفتهاند وی در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیه و آله وسلم) به دنیا آمده است، در حالی که صحیح نیست. ر.ک.به: سیرأعلام النبلاء، ج 5، ص 65.
171. همان.
172.همان، ص 66.
173.التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 116.
174. سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 68.
175. همان، پاورقی.
176. یوسف، آیهی 24.
177. بحوث مع اهل السنّة و السلفیة، ص 84.
178. همان و نیز تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 393 و 295 و قصّه خوانان در تاریخ اسلام، ص 68 و 69.
179. سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 295.
180. تهذیب الکمال، ج 26، ص 346؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 184 و التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 116.
181.الأعلام، ج 7، ص 281؛ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 249 و 250 و میزان الاعتدال، ج 4، ص 173.
182. تهذیب التهذیب، ج 10، ص 249 و 250.
183. الأعلام، ج 7، ص 281.
184. الإسرائیلیّات فی التفسیر و الحدیث، ص 142.
185. تهذیب الکمال، ج 28، ص 448 و 449؛ المجروحین، ج 3، ص 15 و 16؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 25، ص 203 و 204 و تلخیص مقباس الهدایة، ص 269. وی را کذّاب، فاسق، فاجر، دجّال، وضّاع، و متروک الحدیث معرّفی کردهاند.
186. الأتقان، ج 4، ص 234.
187. المجروحین، ج 3، ص 14 و آلاءالرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 46.
188.سیر أعلام النبلاء، ج 7، ص 202.
189. الإسرائیلیّات فی التفسیر و الحدیث، ص 148.
190. المجموع فی الضعفاء و المتروکین، ص 376، شمارهی 527.
191. منتهیالمقال فی أحوال الرجال، ج 6، ص 323.
192.الکافی، ج 8، ص 233، حدیث 308، در باب طول قامت آدم و حوّا (علیهالسلام).
193.مقباس الهدایة، ج 2، ص 349 و 350 «البَتریّة». سه فرقهی جارودیة، سلیمانیّة وبَتریة همگی بر امامت زیدبن علیبنالحسن در زمان خروج وی اتّفاق دارند. آنان نیز دربارهی ایمان و یا کفر عثمان توقف کردهاند.
194. معجم رجالالحدیث، ج 19، ص 337، شماره 12632. دربارهی روایت مقاتل از امام صادق (علیهالسلام)، ر.ک. به: الکافی، ج 8، ص 223، حدیث 308 و من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 174، حدیث 5402.
195. منابع تاریخ اسلام، ص 56؛ سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 31؛ معجم الأدباء، ج 6، ص 2478؛ سیرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 2 و 3 (مقدّمه) و السیرة النبویّة، ابنهشام، ج 1، ص 13 تا 17 (مقدّمه).
196.سیرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 3، مقدّمه.
197. دائرةالمعارف تشیع، ج 1، ص 301 و 302.
198. معجمالأدباء، ج 6، ص 2478.
199. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 39 و 40.
200.سیرهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 31 و 32؛ میزانالاعتدال، ج 3، ص 468؛ المجموع فی الضعفاء و المتروکین، ص 201 و منابع تاریخ اسلام، ص 57.
201. منابع تاریخ اسلام، ص 57 به نقل از الفهرست، ص 102.
202. معجمالأدباء، ج 6، ص 2420.
203. مقدّمة فی أصول التفسیر، ص 56 و 57، پاورقی.
204. وَهب بن منیِّة (34 - 110 هـ . ق)، قاضی صنعا و اصالتاً ایرانی و از زهّاد و صاحبان مکارم اخلاق به شمار میآمد. او در ابتدا، قدَری مذهب بود و سپس از آن اعراض کرد.
205.سیرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 17، مقدّمه.
206. الکامل، ابناثیر، ج 1، ص 20 و الإسرائیلیّات فی التراث الإسلامی، ص 155 در مورد «شجرهی ممنوعه» به روایت محمّدبناسحاق از «بعض اهلالکتاب».
207.الإسرائیلیّات فی التفسیر و الحدیث، ص 122 و جامعالبیان، ج 8، ص 40.
208.تحقیق در تفسیر طبری و الکشافِ زمخشری (رساله)، ص 8.
209. یادنامهی طبری، ص 288 به بعد.
210. مکاتب و روشهای تفسیری، واعظزاده، ص 46.
211. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 78 و 79، شماره 10233، به نقل از رجال شیخ طوسی (رحمةالله) و برقی (رحمةالله).
212. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 39 و 40 و معجمالأدباء، ج 6، ص 2479 و المجموع فی الضعفاء و المتروکین، ص 201.
213. ر.ک. به: شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج 9، ص 317؛ من لایحضرهالفقیه، ج 3، ص 473، حدیث 4654 و الکافی، ج 8، ص 95.
214. سیرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 71، مقدّمه «محمّدبن اسحاق و آثار امامیّه».
215.همان، ص 72. مصحِّح سیرهی ابناسحاق، موارد زیادی از فضائل امام علی (علیهالسلام) و اهلبیت پیامبر (علیهم السلام) را فهرست کرده است؛ ر.ک.به: ص 73 تا 79.
216.اختیار معرفة الرجال، ص 453، رقم 733.
دیاری، محمدتقی؛ (1383)، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم