تشرفِ سید بحرالعلوم (رحمت الله علیه) در سرداب مطهر

شبها مردم نزد آن مرحوم جمع می شدند، تا آن که مقداری از شب می گذشت. شبی برحسب عادت خود نشست، و مردم نزد او جمع شدند؛ اما دیدند گویا آن شب حضور مردم را نمی پسندد و دوست دارد خلوت کند. با هر کس سخن می گفت، معلوم می شد که عجله دارد. کم کم مردم رفتند و جز من کسی باقی نماند. به من نیز امر فرمود که خارج شوم. من هم به حجره خود رفتم؛ ولی در حالت سیّد فکر می کردم و خواب از چشمم رفته بود. کمی صبر کردم، آنگاه مخفیانه بیرون آمدم تا
يکشنبه، 17 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تشرفِ سید بحرالعلوم (رحمت الله علیه) در سرداب مطهر
تشرفِ سید بحرالعلوم(رحمت الله علیه) در سرداب مطهر
تشرفِ سید بحرالعلوم(رحمت الله علیه) در سرداب مطهر

نويسنده: احمد قاضی زاهدی-آیت الله علی اکبر نهاوندی
مترجم: سيد جواد معلم
سید مرتضی نجفی، که در سفر و حضر، همراه سید بحرالعلوم(ره) بود ، می فرمود:
« در سفر زیارت سامرا با ایشان بودم. حجره ای بود که علامه تنها در آن جا می خوابید. من نیز حجره ای داشتم که متصل به اتاق ایشان بود و کاملاً مواظب بودم که شب و روز آن جناب را خدمت کنم.
شبها مردم نزد آن مرحوم جمع می شدند، تا آن که مقداری از شب می گذشت. شبی برحسب عادت خود نشست، و مردم نزد او جمع شدند؛ اما دیدند گویا آن شب حضور مردم را نمی پسندد و دوست دارد خلوت کند. با هر کس سخن می گفت، معلوم می شد که عجله دارد. کم کم مردم رفتند و جز من کسی باقی نماند.
به من نیز امر فرمود که خارج شوم. من هم به حجره خود رفتم؛ ولی در حالت سیّد فکر می کردم و خواب از چشمم رفته بود. کمی صبر کردم، آنگاه مخفیانه بیرون آمدم تا از حالش جویا شوم. دیدم درب حجره اش بسته است. از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ به حال خود روشن است؛ ولی کسی در حجره نیست. داخل اتاق شدم و از وضع آن فهمیدم که امشب سیّد نخوابیده است.
لذا به خطر مخفی کاری با پای برهنه در جستجوی سید به راه افتادم، ابتدا داخل صحن شریف عسکریین علیهما السلام شدم، دیدم درهای حرم بسته است. در اطراف و خارج حرم تفحص کردم؛ ولی باز اثری نیافتم. داخل صحن سرداب مقدس شدم، دیدم درها باز است. از پله های آن آهسته پایین رفتم و مواظب بودم هیچ صدایی از خود بروز ندهم. در آن جا از گوشه سرداب همهمه ای شنیدم که گویا کسی با دیگری سخن می گوید؛ اما کلمات را تشخیص نمی دادم. تا آن که سه یا چهار پله ماند و من در نهایت آهستگی می رفتم.
ناگاه صدای سید از آن جا بلند شد که : ای سیّد مرتضی چه می کنی و چرا از حجره ات بیرون آمده ای؟
در جای خود میخکوب شدم و متحیر بودم که چه کنم. تصمیم گرفتم که تا مرا ندیده برگردم؛ ولی با خود گفتم: چطور می خواهی آمدنت را از کسی که تو را بدون دیدن شناخته است، بپوشانی؟
لذا جوابی را با معذرت خواهی به سید دادم و در بین عذرخواهی از پله ها پایین رفتم، تا به جایی رسیدم که گوشه سرداب مشاهده می شد. سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و کس دیگری دیده نمی شود. فهمیدم که او با غایب از انظار، حضرت بقیة الله ارواحنا فداه سخن می گفت. »
منبع: شيفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف-برکات حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف ( حکایات کتاب عبقری الحسان ) )




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.