این مسأله گرچه دامنهی گستردهای دارد و با رویکردهای مختلف کلامی، تفسیری، فلسفی و عرفانی قابل بحث است، ولی به تناسب موضوع تحقیق، تنها برخی فرازهای عرفانی این بحث به اختصار مطرح میشود.
نخست باید یادآور شد که در عرفان اسلامی، التزام علمی و عملی به همه احکام شریعت در شمار اصول و مبانی اصلی سلوک به حساب میآید و این مسأله فصل مقوّم عرفان ناب به حساب میآید؛ به همین جهت عرفای بزرگ معتقدند که شریعت، طریقت و حقیقت، سه مرتبه از یک واقعیت الهی به نام دین میباشد و همانگونه که طریقت مکمل شریعت و باطن آن است، حقیقت نیز مکمّل طریقت و باطن آن است؛ شریعت نیز شرط و اساس طریقت و حقیقت محسوب میشود؛ لذا طریقت و حقیقت بدون مراعات احکام شریعت ناقص است و عدم مراعات دقیق احکام شریعت، سالک مسیر توحید را به بیراهه میکشاند.
در مقام تمثیل، همان طور که دانهی گردو یا بادام از سه لایه، یعنی مغز، هسته و پوست تشکیل شده است و اگر یکی از آنها نباشد، بادام و گردو کامل نیست، دین مقدس اسلام نیز از مراتب سه گانه، شریعت، طریقت و حقیقت تشکیل شده و هر کدام از لایههای سه گانه در واقع مکمّل لایههای دیگر است.
در روایتی از پیامبر اکرم آمده است:
"«الشریعة أقوالی، و الطریقة أفعالی، و الحقیقة أحوالی، و المعرفة رأس مالی، و العقل أصل دینی، و الحبّ أساسی»؛ (1) گفتار من شریعت، کردار من طریقت و حالات من حقیقت است و معرفت سرمایهی من و عقل اصل دین من و عشق و محبت اساس من است."
بنابراین مباحث ولایت و امامت از جنبهی ظاهری - همانند جنبهی باطنی آن - در شمار مسائل عرفان ناب اسلامی است؛ به همین جهت در عرفان امام خمینی به این جنبه از مسائل ولایت و امامت نیز توجه ویژهای شده است؛ به ویژه آن که جدا کردن جنبهی ظاهری ولایت و امامت از جنبهی باطنی آن، با روح عرفان شیعی نمیسازد. با این حساب، مسائل ولایت و امامت با همین رویکرد، در چند محور تبیین میشود:
الف. اهمیت امامت و جانشینی پیامبر
به نظر میرسد یکی از مهمترین دلایل اهمیت امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نحوهی بیان این آیهی مبارکه است که خطاب به رسول خدا فرمود:"(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)؛ (2)ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرساندهای، و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد."
لحن و نحوهی بیان آیه گویای اهمیت پیام آن و شاهد بر این است که رسول خدا از سوی خداوند به ابلاغ امر مهم و عظیمی مأمور شده است؛ این امر به حدی مهم است که عدم ابلاغ آن به مردم به منزلهی عدم ابلاغ رسالت تلقی گردیده است.
براساس روایات فراوان شیعه و اهل سنت این آیه در روز غدیر خم و درباره ولایت و امامت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) نازل شده است. (3) بنابراین از آیهی یاد شده اهمیت جانشینی و امامت به روشنی معلوم میشود. به همین جهت در آثار عرفانی امام خمینی درباره اهمیت این مسئله چندین جا بحث شده است؛ از جمله فرمودهاند:
"رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در عینی که برایش مشکل بود که حضرت امیر را معرفی کند و راه هدایت را به مردم بگوید، برای این که میدید ممکن است یک وقت اختلاف بشود؛ مع ذلک خدا الزامش کرد که باید بگویی، اگر نگویی کاری نکردی! (4)"
در جای دیگر با اشاره به روایاتی که در این باره در منابع شیعه و سنی آمده، گفته اند:
"تمام تواریخ اسلام و کتب احادیث سنی و شیعه، بزرگتر شاهد است و هر کس مراجعه به آنها کند، خواهد دانست که در اسلام به هیچ موضوعی مانند امامت اهمیت داده نشده و برای هیچ امری چندین هزار حدیث وارد نشده، چنانچه در امامت وارد شده است. اکنون باید دانست که آخرین کلام پیغمبر اسلام نیز راجع به امامت بوده... این از قضایای مشهوره متواتره است. (5)"
در تبیین دیدگاه حضرت امام باید گفت، گرچه در میان مسائل اسلامی، توحید و نبوت از همه مسائل دیگر مهمتر و بالاتر است، ولی به دلیل این که درباره امامت و جانشینی پیامبر حساسیت خاصی در میان امت اسلامی، بلکه در تمام زمانها وجود داشته و دارد، به همین جهت روایاتی که درباره این مسأله آمده بیشتر از مسائل دیگر است. شهرستانی در ملل و نحل میگوید:
"بزرگترین اختلاف بین امت، اختلاف بر سر امامت است؛ زیرا در اسلام در هیچ زمانی برای هیچ مسئله مهم دینی مثل مسئله امامت میان مسلمانان شمشیر کشیده نشده است. (6)"
در تبیین مسأله باید گفت، انسان با نیروی نهفته در وجودش به آسانی و به دور از هرگونه تردید و شک میفهمد که هیچ جامعهای - کوچک، بزرگ، پیشرفته، عقب افتاده و... - بدون سرپرست و زمامدار، نمیتواند به بقای خود ادامه دهد و در کمترین زمان دچار نابسامانیهای گوناگونی خواهد شد.
براساس تصریح آموزههای وحیانی (قرآن و روایات) اسلام دینی است که براساس فطرت استوار است و آیین زندگی اجتماعی است. توجهی که در اسلام به اجتماع مبذول شده تردیدپذیر نیست؛ روش رسول خدا نشان میدهد که برای حفظ اجتماعات و تحکیم زندگی اجتماعی در مناطقی که به دست مسلمانان میافتاد نهایت سعی و توجه را داشته است و حتی در مواردی که از مدینه بیرون میرفت هیچگاه شهر را بدون سرپرست رها نمیکرد و جانشینی برای خود بر میگزید.
به همین دلیل همه پیروان اهل بیت (علیهمالسلام) معتقدند و در عرفان امام خمینی تأکید و اصرار شده است که هرگز قابل تصور نیست که رسول خدا، جامعه و امت اسلامی را پس از خود بدون جانشین رها کرده باشد؛ به ویژه آن که براساس روایات متعدد و منابع تاریخی فراوان، رسول خدا از برخی حوادث و رخدادهای بعد از خود خبر داده بود؛ پس چگونه ممکن است نسبت به مسأله جانشین خود بیتوجهی کرده باشد؟
اگر کسی بگوید که پیامبر پس از خود نحوهی ادارهی جامعه را به خود مسلمانان واگذار کرده بود، پاسخ آن بسیار روشن است؛ زیرا اولاً دلایل و شواهد فراوانی بر عدم صحت این عدم صحت این ادعا وجود دارد.
ثانیاً، حتی اگر تعیین زمامدار به خود مردم واگذار شده باشد، باز هم پیامبر اکرم باید به صورت روشن و شفاف به این مسأله تصریح میکرد؛ در حالی که نه تنها از چنین بیانی در متون اسلامی خبری نیست، بلکه در موارد متعدد و مقاطع مختلفی با روشنترین بیان درباره جانشینان خود سخن گفته و خلیفهی پس از خود را به مردم معرفی کرده است. (7)
ب. جریان جانشینی و امامت
مسأله امامت یکی از مسائل بنیادین فرهنگ و باورهای اسلامی است. جانشینی پیامبر و مسأله امامت از دیدگاه پیروان اهل بیت (علیهمالسلام)، منصب و سمتی الهی است و خداوند در تداوم رسالت پیامبر، فردی را که به غیر از نبوت، سایر ویژگیهای پیامبر را دارا بوده به عنوان جانشین پیامبر و امام امت اسلامی برگزیده و به پیامبرش دستور داده است که او را به مردم معرفی نماید.نکتهی دیگر آن که امامت مسألهای صرفاً تاریخی نیست، بلکه این مسأله در هر عصر و زمانی دارای نقشی اصلی و اساسی در دو بُعد دنیا و آخرت و مادی و معنوی مسلمانان است.
با توجه به گسترهی اصل امامت از منظر پیروان اهل بیت، پذیرش امامت امیرمؤمنان و سایر ائمه (علیهمالسلام) به این معنا است که آنها پس از پیامبر، مهمترین منبع برای اخذ حقایق دینی و تعالیم اسلامی، بلکه بسیاری از حقایق عرفانی میباشند و تفسیر آنان از آموزههای وحیانی، از هرگونه خطایی مصون است.
به دلیل نفس بنیادین این مسأله در اعتقادات و باورهای اسلامی، نه تنها در علم کلام، بلکه در عرفان اسلامی نیز مسأله امامت مورد توجه قرار گرفته است؛ اما متأسفانه در مواردی اعتقادات کلامی عارفان مسلمان، معرفت شهودی آنان را نیز تحت تأثیر قرار داده است؛ لذا در برخی از متون عرفانی دربارهی عدم نصب جانشین از سوی پیامبر سخن به میان آمده است؛ به عنوان نمونه، عارف نامدار محیالدین عربی در یک اظهارنظر شگفتانگیز گفته است:
"و لهذا مات رسول الله و ما نصّ بخلافة عنه إلی أحدٍ، و لا عیّنه؛ (8) رسول خدا از دنیا رفت در حالی که کسی را به خلافت خود معرفی نکرد و معیّن ننمود که چه کسی خلیفه باشد."
این کلام گرچه با فراز دیگر کلام او که گفته است: «چون رسول خدا میدانست در میان امت او کسی هست که خلافت را از خداوند بگیرد و از جانب حق تعالی خلیفه شود» (9) به نحوی قابل توجیه است، اما از آن جا که براساس روایات متواتر، رسول خدا در زمان حیات خود جانشین تعیین کرد و به مردم معرفی نمود، لذا سخن عارف یاد شده کاملاً ناصواب است و کلام ایشان در عرفان امام خمینی به طور دقیق تحلیل و نقد شده است. حضرت امام در این باره اظهار داشته است:
باید دید که مراد ایشان از این سخن چیست؟ اگر مراد او از این که گفته است: «رسول خدا کسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرد»، خلافت معنوی باشد که عبارت از کشف حقایق و اطلاع بر عوالم اسماء و اعیان ثابته موجودات که از لوازم اسماء هستند باشد، باید گفت: ضرورتی نداشت که رسول خدا درباره چنین خلیفهای سخن بگوید و کسی را که دارای چنین مقام معنوی است، مشخص و به مردم معرفی نماید.
اما اگر مراد او، خلافت ظاهری است و مقصودش این بوده که پیامبر، امام و خلیفهی مسلمین را بعد از خود معرفی نکرده است، باید گفت: تعیین و معرفی خلیفه برای مسلمین به عنوان یک تکلیف الهی واجب بوده است و به همین جهت حضرت درباره خلفا و جانشینان بعد از خود به صراحت سخن گفته است؛ چون خلافت ظاهری مثل نبوت، تحت پوشش اسماء ظاهر است و همان طور که نبوت از سمتهای الهی است و یکی از آثار و نتایج آن ولایت بر نفوس و اموال است و به تعبیر دیگر یکی از شئون رسول خدا سرپرستی امت بوده است، خلافت ظاهری نیز یک سِمت الهی است که حقیقت آن برای مردم مخفی است و مردم خود نمیدانند که چه کسی از سوی خداوند به عنوان امام و سرپرست آنها تعیین شده است؛ لذا باید از طریق نص بر آن تصریح میشد و تصریح هم شده است و پیامبر بر خلیفهی بعد از خود تصریح کرده است.
به حضرت دوست سوگند که تصریح و اعلام خلافت و تعیین خلیفه از بزرگترین واجبات و تکالیف رسول خدا بوده است، و اگر او نسبت به این مسئله مهم مسامحه میکرد، سرنوشت امت اسلامی ضایع میشد و اساس نبوت مختل میگردید، و آثار شریعت مضمحل و نابود میشد؛ لذا این که کسی بگوید رسول خدا خلیفهی بعد از خود را مشخص نکرد، از زشتترین و قبیحترین حرفهایی است که هیچ کس راضی نخواهد شد آن را به افراد متوسط نسبت دهد؛ چه رسد به پیامبر عظیم الشأن و رسول معظم الهی. پس اگر کسی بخواهد بگوید که رسول خدا خلیفهی بعد از خود را تعیین نکرده است، در حقیقت بدترین تهمت و توهین را به ساحت قدس آن حضرت روا داشته است. (10)
از این بیان امام به دست میآید که کلام عارف عربی معلوم نیست ناظر به خلافت ظاهری باشد؛ اما اگر مراد او همین باشد، با هیچ یک از موازین عرفانی و حقایق الهی سازگاری ندارد؛ لذا حضرت امام در جای دیگری سرّ مسئله را چنین تبیین کرده است.
"پیغمبری که برای رفتن مستراح و خلوت کردن با زن و شیر دادن یک طفل چندین حکم خدایی و فرمان آسمانی آورده و برای هیچ چیز کوچک و بزرگ نیست مگر این که تکلیف معین کرده، اگر برای یک همچو موضوعی که بقای اساس دعوت و نبوت بر او است، و استوار ماندن پایههای توحید و عدالت پیوند به او است، هیچ کلمه در تمام عمر نگوید... چنین پیغمبری را دانشمندان جهان مورد اعتراض و نکوهش قرار دهند... پیغمبری که میگوید کسی که بدون وصیت بمیرد مثل کسی است که در زمان جاهلیت مرده... در یک همچو کاری که مهمترین امور است... اگر هیچ کلمه نگوید و خود به قول خدا و خود عمل نکند، برای چنین پیغمبر چه ارج میتوان قائل شد؟!...
[در حالی که] ملت قرآن از هر چیز نیازمندتر بر نصّ تکلیف خود بعد از پیغمبر بودند، آنها را سرگردان و متحیر بگذارد، عقل شما و همه خردمندان در این جا چه حکم دارد؟ (11)"
بنابراین، همان طور که حدوث دین و نزول قرآن و بعثت پیامبر برای هدایت بشر است، پس از رحلت پیامبر نیز سرپرستی برای دین به دست خداوند است و تنها او است که میتواند خلیفهی پیامبر و امام امت اسلام را تعیین کند؛ زیرا همانگونه که رسالت، سمتی الهی است و تنها خداوند میداند که چه کسی را به رسالت برگزیند (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ)؛ (12) امامت نیز چنین است.
یکی از بهترین دلایل این مسئله جریان امامت و خلافت حضرت هارون است؛ حضرت موسی (علیهالسلام)، به خداوند عرض کرد:
(وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی... إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِیراً)؛ (13) برای من دستیاری از کسانم قرار ده؛ هارون برادرم را... زیرا تو همواره به حال ما بینایی.
حضرت موسی از خداوند درخواست کرد که هارون را به عنوان وزیر و خلیفهی او قرار دهد و خود اقدام به تعیین خلیفه نکرد. همچنین از فراز (كُنتَ بِنَا بَصِیراً) روشن میشود که تعیین وزیر و خلیفه باید از جانب خداوند صورت گیرد و حتی پیامبران الهی نیز در تعیین خلیفهی خود نقشی ندارند.
بنابراین شکی نیست که پیامبر اکرم این واجب الهی را انجام داده است؛ لذا نه تنها امیرمؤمنان، بلکه ائمه بعد از او را نیز به عنوان جانشینان بعد از خود معرفی کرده است. امام خمینی در این باره میگوید:
"پیغمبر اکرم که از دنیا میخواست تشریف ببرد تعیین جانشین و جانشینها را تا زمان غیبت کرد و همان جانشینها تعیین امام امت را هم کردند. به طور کلی این امت را به خود وانگذاشتند که متحیر باشند؛ برای آنها امام تعیین کردند؛ رهبر تعیین کردند. (14)"
مسأله تعیین جانشینهای پیامبر در روایات متعددی آمده است؛ (15) در چندین روایت ائمه (علیهمالسلام) با نام و مشخصات کامل معرفی شدهاند (16) که در این جا تنها به ذکر یک حدیث اکتفا میشود. رسول خدا فرمود:
"وصیّ و خلیفهی بعد از من علی بن ابیطالب، بعد از او دو نوادهام حسن و حسین است که بعد از حسین نُه نفر از صُلب حسین، امام هستند که نام آنان عبارتند از علی، بعد از او فرزندش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، بعد از او فرزندش موسی، بعد از او فرزندش علی، بعد از او فرزندش محمد، بعد از او فرزندش علی، بعد از او فرزندش حسن، بعد از او فرزندش حجت بن الحسن، این دوازده نفر امامان بعد از من هستند. (17)"
یکی از علمای بزرگ اهل سنت دربارهی جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی شنیدنی دارد:
"احادیثی که دلالت میکند جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند از طُرق فراوانی نقل شده (18) و به حد شهرت رسیده و با گذشت زمان دانسته شد که مقصود رسول خدا از این سخن خود، امامان دوازدهگانه از اهل بیت و عترت اویند؛ زیرا نمیتوان این حدیث را بر جانشینان پس از او از اصحابش حمل کرد؛ چرا که تعداد آنها از دوازده نفر کمتر است. همچنین نمیتوان آن را بر حکّام اموی تطبیق کرد؛ زیرا آنان از دوازده نفر بیشترند و غیر از عمر بن عبدالعزیز همهی آنها مرتکب ظلم آشکار بودند و نیز آنان از بنیهاشم نیستند در حالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: آنان همگی از بنیهاشم هستند. و نمیتوان آن را بر حکّام بنیعباس حمل نمود؛ زیرا تعداد آنان نیز از دواده نفر بیشتر است. بنابراین راهی جز این نیست که آن حدیث بر ائمه دوازدهگانه از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حمل شود. به خصوص آن که آنها داناترین، بزرگوارترین و باتقواترین مردم اهل زمان خود بودند و نَسَب آنان از همه برتر و در نزد خدا گرامیتر بودند. (19)"
گفتنی است که امامت از دیدگاه شیعه در شمار اصول دین محسوب میشود؛ زیرا همانگونه که حدوث دین وامدار نبوت و وجود انسانی به نام «نبیّ» است، بقای دین نیز وامدار امامت و وجود انسانی به نام «امام معصوم» است. لذا برخی از بزرگان گفتهاند:
"جمهور امامیه امامت را از اصول دین دانند، بنابر آن که بقای دین و شریعت را موقوف دانند به وجود امام؛ چنان که ابتدای شریعت موقوف است به وجود نبیّ. پس حاجت دین به امام به منزلهی حاجت دین است به نبیّ. (20)"
و در جای دیگر میگوید:
"حاجت شریعت باقیه الی یوم القیامه به حافظ معصوم، مأمون از تغییر و تحریف، چنان که محتاج است در ابتدا به مبلغی معصوم مأمون، حادث در بقا، به علت مبقیّه، چنان که مذهب جمیع اهل تحقیق است. (21)"
بنابراین دین در حدوث و بقا نیازمند به سرپرست... معصوم است و تنها خداوند است که از عصمت افراد بشر آگاه است؛ لذا تنها او میتواند سرپرست دین را تعیین کند و به وسیله پیامبرش به مردم ابلاغ نماید.
ج. تجلّی وحیانی امامت و ولایت
در قرآن کریم آیات متعددی درباره ولایت و امامت آمده است. این آیات در آثار عرفانی امام خمینی مورد توجه فراوانی قرار گرفتهاند که در این جا تنها به بیان دو آیهی مبارکه اشاره میشود: یکی از آیات نورانی، آیهی «ولایت» است:(إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ)؛ (22) ولیّ شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانی که ایمان آوردهاند؛ همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع، زکات میدهند.
از این آیهی مبارکه روشن میشود که ولایت انسان کامل در واقع ظهور و تجلّی ولایت خداوند است؛ زیرا ولایت «الله» و «رسول» و «الذین آمنوا» در یک سیاق و با لفظ مفرد «ولیّکم» آمده است، نه صیغهی جمع «أولیائکم». بنابراین ولایتهای سهگانه (ولایت خدا، رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیهالسلام)) از یک، سنخ میباشند؛ با این تفاوت که ولایت اصالتاً از آنِ خداوند است بالعرض نصیب انسان کامل (پیامبر و حضرت علی) شده است. (23)
امام خمینی در شأن نزول این آیه میفرماید:
ابوذر گفت: آگاه باشید که من یک روز با پیغمبر نماز ظهر میخواندم، سائلی چیزی در مسجد خواست، کسی به او نداد. آن سائل دست به آسمان برداشت و گفت: خدایا شاهد باش که در مسجد پیغمبر خدا، سؤال کردم، کسی به من چیزی نداد. علی بن ابیطالب در حال رکوع بود به او اشاره کرد که انگشتری که در انگشت دارد بیرون آورد. سائل رفت و آن انگشتر را بیرون آورد و این در مقابل چشم پیامبر بود. چون پیامبر از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بند کرد و گفت: من محمد هستم، پیغمبر برگزیدهی تو! خدایا به من شرح صدر عنایت نما و کار مرا آسان بفرما و از برای من وزیری از اهل من قرار ده که آن علی باشد. هنوز کلام پیامبر تمام نشده بود که آیهی (إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللّهُ...) نازل شد.
ابن شهرآشوب، میگوید: به اجماع امت این آیه درباره امیرالمؤمنین نازل شده (24) و قوشجی که از بزرگان سنیّان است در شرح تجرید گوید: به اجماع مفسرین، این آیه درباره علی (علیهالسلام) است (25). (26)
بنابراین، نه تنها از نظر شیعه، بلکه از نظر اهل سنت نیز به تواتر ثابت شده که آیهی یاد شده درباره علی (علیهالسلام) نازل گردیده است. (27)
اما آیهی دوم:
(یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ)؛ (28)ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید.
مراد از «أولی الأمر» معصومین هستند، زیرا امر به اطاعت از غیر معصوم عقلاً قبیح است؛ پس به مقتضای این آیه، وجود امام معصوم در میان امت واجب است؛ زیرا در غیر این صورت به اطاعت کسی امر شده است که پس از پیامبر، وجود خارجی ندارد؛ و چون در میان صحابه غیر از علی کسی دارای عصمت نبوده است، بنابراین مراد از «اولوا الامر» در آیهی یاد شده علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و سایر ائمه معصوم هستند. (29)
حضرت امام خمینی در مقام تبیین مصداق «اولوا الامر» میگوید:
"آن اولوالامری (30) که در قرآن وارد شده است، واضح است که کسی است که «تلو» رسول خداست، الله هست رسول خدا هست اولوا الامر او باید یک همچو صفاتی داشته باشد. (31)"
در جای دیگر نیز میفرماید:
"فقط کسی میتواند اولوا الامر باشد که در تمام دورهی مأموریت، هیچ حکمی برخلاف گفتهی خدا و پیغمبر نکند. پس اولوا الامر همانست که پیغمبر در حضور هفتاد هزار جمعیت بازوی او را گرفت و به مردم معرفی کرد و همان اولوا الامر که الآن در پس پردهی غیبت است، تکلیف امروز را تعیین کرده. (32)"
در کلمات سایر عرفا نیز همین مضامین به زیبایی مطرح شده است؛ از جمله عطار نیشابوری میگوید:
محمد گفت امت را در این راه *** علی سازد ز اصل کار آگاه
اگر قول نبی امت شنودی *** خلافی در ره ملت نبودی
نه بر قول رسول اقرار کردند *** سراسر خلق را از راه بردند
شنیدی تو حدیث منزل خم *** چرا کردی در آخر راه را گم
نبی گفتا علی باشد امامت *** بگوید با تو اسرار قیامت
شنیدی تو بیان «إنما» را *** چرا منکر شدی قول خدا را
تو «إنی جاعل فی الارض» بر خوان *** خلیفه بعد پیغمبر علی دان
به قرآن هم «اطیعوا الله» فرمود *** تو را زان مصطفی آگاه فرمود
نکردی گوش قول مصطفی را *** ندانستی به معنا مرتضی را
محمد هست انوار شریعت *** ولکن مرتضی بحر حقیقت
بود هادی دین بیشک پیمبر *** امام انس و جن خود هست حیدر
تو گر راهی روی راه علی رو *** رموز حیدر از عطار بشنو (33)
با توجه به این حقایق وحیانی و عرفانی است که امام خمینی از ولایت تعبیر به باطن و روح قرآن کرده و گفته است:
«فالولایة باطن الکتاب و روحه، و الکتاب ظهورها، و الظهور لم یکن ظاهراً إلا أن یکون له البطون»؛ (34) ولایت، روح و حقیقت قرآن و قرآن، ظهور ولایت است و ظهور هیچگاه ظاهر نخواهد بود مگر این که دارای روح و حقیقتی باشد.
د. نحوهی حصول مقام تشریع برای ائمه (علیهمالسلام)
از جمله مسائل بنیادینی که در عرفان امام خمینی به صورتی عمیق و در خور توجه مطرح شده تبیین نحوهی رسیدن ائمه (علیهمالسلام) به مقام تشریع است. حضرت امام در این باره بدین مضمون میفرماید:شیخ ما عارف کامل جناب شاه آبادی میفرمود: سالکی که با قدم معرفت به سوی خداوند سیر میکند، وقتی سفر سوم خود را به پایان رسانید و با هویّت جمعیهاش در جمیع مراتب موجودات سیر کرد، با چشم بصیرت و هر آنچه آنان را به خدای متعال نزدیک میکند و این که برای هر کسی جهت رسیدن به خداوند راه مخصوصی وجود دارد، همه را میداند و سالک در این مقام میتواند تشریع نماید. و این مقام برای مولای ما قطب الموحدین و امیرالمؤمنین و سایر ائمه معصومین (علیهمالسلام) بعد از ایشان حاصل شده است؛ ولی چون رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر زمان بر آن حضرات تقدم داشته و صاحب آن مقام بوده، لذا شریعت را آن حضرت ظاهر فرمود، و به سبب تام و تمام بودن شریعت ایشان هرگز زمینه و مجال تشریع برای هیچ کس دیگر باقی نمانده؛ لذا اولیای بعد از آن حضرت بالضروره تابع او هستند. (35)
در این کلام امام، به نقش امامت و ولایت از دو منظر ظاهری و باطنی و به صورتی بسیار عمیق اشاره شده است، به گونهای که شاید به این دقت در آثار دیگران نیامده باشد. با بیان ایشان پاسخ بسیاری از پرسشها مشخص میشود؛ اینکه چگونه غیر از مقام نبوت، سایر مقامات تکوینی و تشریعی نصیب ائمه (علیهمالسلام) شده است؟ و چرا کلام، تقریر و عمل آنها همچون رسول خدا حجّت شرعی محسوب میشود؟
تردیدی نیست که مراد از حجت بودن ائمه (علیهمالسلام) این نیست که تنها بیان کننده احکام باشند، بلکه منظور این است که خداوند متعال وجود آنها، سیره، رفتار، گفتار و تمام شؤون زندگی آنها را حجت شرعی قرار داده و با آن بر بندگان خود احتجاج میکند؛ چنان که گفتار، رفتار، سیره و عمل پیامبر حجت شرعی شمرده شده است و خداوند با آن بر بندگان خود احتجاج میکند. (36)
از این گذشته، براساس مبانی عرفانی، خلیفه و جانشین پیامبر با همان منبع و سرچشمهای ارتباط دارد که رسول خدا ارتباط داشته است و معدن مأخذ علم پیامبر و خلیفهی پیامبر متحد است؛ زیرا خلیفه در حکم «مستخلفٌ عنه» است و اگر خلیفهی پیامبر به منبع علم الهی ارتباط نداشته باشد، هرگز نمیتواند به جای انسان معصوم (رسول خدا) انجام وظیفه نماید. (37) حضرت امام در این باره میفرماید:
«إنّ الولیّ الخاصّ یأخذ الأحکام عن معدن أخذ النبیّ منه و ینکشف الأحکام عنده بواسطة التبعیة، و النبیّ ینکشف لدیه بالأصالة»؛ (38) ولیّ خاص و کسی که دارای ولایت خاصه است، احکام و معارف الهی را از همان منبعی که رسول خدا دریافت میکرد، دریافت میکند؛ با این تفاوت که آن احکام و معارف برای پیامبر بالاصاله و بدون واسطه کشف شده است، اما برای خلیفهی او که دارای ولایت خاصه است بالتبع کشف میشود.
با توجه به این حقایق، نحوهی دستیابی ائمه به مقام ولایت تشریعی روشن شد و این نکته نیز مشخص گردید که گرچه ائمه (علیهمالسلام) به تبع رسول خدا و نیل به آخرین مرحلهی سیر و سلوک، به مقام تشریع احکام دست یافتند، اما تشریع احکام با بعثت خاتم انبیا به پایان رسیده و هیچ کس، حتی امیرمؤمنان، به طور مستقل دارای مقام تشریع نیست.
پینوشتها:
1. ر.ک: اسرار الشریعه، ص 9.
2. مائده (5): 67.
3. فرائد السمطین، ج 1، ص 158؛ مجمع البیان، ج 3-4، ص 344.
4. صحیفه امام، ج 20، ص 228.
5. کشف اسرار، ص 152-153.
6. الملل و النحل، ج 1-2، ص 18.
7. ر.ک: شیعه در اسلام، ص 11-12.
8. شرح فصوص الحکم (قیصری)، ص 373.
9. همان.
10. ر.ک: تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 197.
11. کشف اسرار، ص 107-108.
12. «خدا بهتر میداند که رسالتش را کجا قرار دهد»؛ انعام (6): 124.
13. طه (20): 29-35.
14. صحیفه امام، ج 11، ص 22.
15. بحارالانوار، ج 36، ص 226-373.
16. همان، ص 249، ح 67؛ ص 258، ح 77؛ ص 284، ح 106؛ ص 286، ح 107؛ ص 335، ح 195؛ ص 345، ح 211.
17. همان، ص 282، ح 106.
18. ایشان حدیث یاد شده را با عبارات مختلف و از منابع متعدد از جمله از صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل کرده است. (ر.ک: ینابیع المودّة، باب 77، ص 446)
19. همان.
20. گوهر مراد، ص 468.
21. همان، ص 475.
22. مائده (5): 55.
23. المیزان، ج 6، ص 14.
24. مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 5.
25. شرح تجرید العقائد، ص 368.
26. ر.ک: کشف اسرار، ص 138.
27. گوهر مراد، ص 523.
28. نساء (4): 59.
29. گوهر مراد، ص 524.
30. اولوا الامر صحیح است.
31. صحیفه امام، ج 20، ص 120.
32. کشف اسرار، ص 284-285.
33. پندنامه و بیسرنامه، ص 105 و 133.
34. التعیلقة علی الفوائد الرضویه، ص 58.
35. ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 4، پاورقی.
36. ر.ک: کتاب البیع، ج 2، ص 636.
37. رساله الخلافة الکبری، ص 2.
38. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 179.
صادقی ارزگانی، محمد امین، (1387) سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ اول.