زمينه سازي اجتماعي براي رشد استعدادهاي کودکان
در کودکان و نوجوانان استعدادهاي فوق العاده اي نهفته است، شکفتن اين استعدادها نيازمند زمينه سازي است. پدر و مادر مي توانند با زمينه سازي هاي مؤثر اجتماعي رشد استعدادهاي کودکان را تسريع ببخشند، به عنوان مثال، اگر کودکي در منزل قرآن را به زيبايي تلاوت مي کند، در مجامع عمومي نيز از او خواسته شود تا براي ديگران همان آيات و سوره ها را تلاوت کند؛ يا اگر شعري، سخني و هنري مي داند، از او خواسته شود تا پيش دوستان و خويشان و در محافل و نشست هاي خانوادگي و اجتماعي دانسته ها و مهارت هايش را آشکار سازد، اين امر سبب مي شود که فرزندان به توانايي هاي خود اطمينان يابند و احساس سرور و بالندگي کنند و بيش از پيش به مسائل فرهنگ علاقه مند شوند و از احساس حقارت نيز که مايه رکود استعدادهاست رهايي پيدا کنند.
شيخ صدوق رحمه الله روايت مي کند:
روزي حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در مسجد در حين خطابه رو به مردم کرده و فرمود : «سلوني قبل أن تفقدوني؛ از من سؤال کنيد قبل از آن که مرا از دست بدهيد». اما هيچ کس از جاي برنخواست تا سؤالي از آن حضرت کند.
آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام پس از به جا آوردن حمد و ثناي الهي و درود فرستادن بر پيامبر بزرگوار نگاهي به امام حسن مجتبي انداخت و فرمود : فرزندم حسن! برخيز و به منبر برو و سخني بگو تا قريش پس از من تو را کوچک نشمارند و نگويند: حسن چيزي نمي داند.
امام حسن مجتبي فرمود: پدرجان! چگونه به منبر بروم و سخني بگويم در حالي که تو در ميان مردم نشسته اي و به سخنانم گوش مي دهي و مرا مي بيني؟
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد! من خود را پنهان ساخته، به سخن تو گوش فرامي دهم و تو را در حال خطابه مي بينم، در حالي که تو مرا نخواهي ديد.
امام مجتبي عليه السلام به دستور پدر عمل کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و آل او فرمود : مردم! از جدم رسول خدا شنيدم که مي فرمود: «من شهر علمم و علي دروازه ي آن است» آيا مي توان بدون عبور از دروازه وارد شهر علم شد؟ پس از منبر به زير آمد. اميرمؤمنان عليه السلام از جاي برخاست و فرزندش را در آغوش کشيد. آن گاه به فرزند ديگرش، امام حسين عليه السلام فرمود: فرزندم! تو نيز برخيز و بر منبر برو و سخني بگوي که قريش تو را پس از من کوچک نشمارند و نگويند که حسين بن علي چيزي نمي داند، اما چنان سخن بگوي که ادامه سخن برادرت باشد.
امام حسين عليه السلام به دستور پدر عمل کرد به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيامبر و آل او، فرمود : مردم! از رسول خدا شنيدم که مي فرمود: علي شهر هدايت است، پس هر کس داخل آن شود نجات پيدا کرده است و هر کس از آن تخلف کند هلاک شود.
حضرت از جاي برخاست و در حالي که او را بر سينه و قلب خود مي فشرد به مردم فرمود: اي مردم! شاهد باشيد اين دو فرزندان رسول خدا، امانتي هستند که آن حضرت به من سپرده است و من اين دو را به عنوان امانت در بين شما مي گذارم. مردم ! بدانيد که پيامبر از شما درباره ي اين دو خواهد پرسيد (که با آنان چه کرده ايد؟)(1)
در روايتي ديگر از امام باقر و امام صادق عليه السلام آمده است که اميرمؤمنان عليه السلام به فرزند خود امام حسن مجتبي فرمود: سخن بگو! امام حسن عذر آورد که چگونه سخن بگويم در حالي که نگاهم به چهره ات مي افتد. پس آن حضرت کنيزان خود را جمع کرد و به آنان فرمود: برخيزيد و سخنراني فرزندم را گوش کنيد. امام خود را چنان از نظر پنهان کرد که تنها سخنان امام حسن را گوش کند و در پايان خطبه از جا برخاست و بر سر فرزند خود بوسه زد و فرمود: پدر و مادرم به فداي تو، و اين آيه را تلاوت فرمود: (ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم)(2)
شيخ صدوق رحمه الله روايت مي کند:
روزي حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در مسجد در حين خطابه رو به مردم کرده و فرمود : «سلوني قبل أن تفقدوني؛ از من سؤال کنيد قبل از آن که مرا از دست بدهيد». اما هيچ کس از جاي برنخواست تا سؤالي از آن حضرت کند.
آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام پس از به جا آوردن حمد و ثناي الهي و درود فرستادن بر پيامبر بزرگوار نگاهي به امام حسن مجتبي انداخت و فرمود : فرزندم حسن! برخيز و به منبر برو و سخني بگو تا قريش پس از من تو را کوچک نشمارند و نگويند: حسن چيزي نمي داند.
امام حسن مجتبي فرمود: پدرجان! چگونه به منبر بروم و سخني بگويم در حالي که تو در ميان مردم نشسته اي و به سخنانم گوش مي دهي و مرا مي بيني؟
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد! من خود را پنهان ساخته، به سخن تو گوش فرامي دهم و تو را در حال خطابه مي بينم، در حالي که تو مرا نخواهي ديد.
امام مجتبي عليه السلام به دستور پدر عمل کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و آل او فرمود : مردم! از جدم رسول خدا شنيدم که مي فرمود: «من شهر علمم و علي دروازه ي آن است» آيا مي توان بدون عبور از دروازه وارد شهر علم شد؟ پس از منبر به زير آمد. اميرمؤمنان عليه السلام از جاي برخاست و فرزندش را در آغوش کشيد. آن گاه به فرزند ديگرش، امام حسين عليه السلام فرمود: فرزندم! تو نيز برخيز و بر منبر برو و سخني بگوي که قريش تو را پس از من کوچک نشمارند و نگويند که حسين بن علي چيزي نمي داند، اما چنان سخن بگوي که ادامه سخن برادرت باشد.
امام حسين عليه السلام به دستور پدر عمل کرد به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيامبر و آل او، فرمود : مردم! از رسول خدا شنيدم که مي فرمود: علي شهر هدايت است، پس هر کس داخل آن شود نجات پيدا کرده است و هر کس از آن تخلف کند هلاک شود.
حضرت از جاي برخاست و در حالي که او را بر سينه و قلب خود مي فشرد به مردم فرمود: اي مردم! شاهد باشيد اين دو فرزندان رسول خدا، امانتي هستند که آن حضرت به من سپرده است و من اين دو را به عنوان امانت در بين شما مي گذارم. مردم ! بدانيد که پيامبر از شما درباره ي اين دو خواهد پرسيد (که با آنان چه کرده ايد؟)(1)
در روايتي ديگر از امام باقر و امام صادق عليه السلام آمده است که اميرمؤمنان عليه السلام به فرزند خود امام حسن مجتبي فرمود: سخن بگو! امام حسن عذر آورد که چگونه سخن بگويم در حالي که نگاهم به چهره ات مي افتد. پس آن حضرت کنيزان خود را جمع کرد و به آنان فرمود: برخيزيد و سخنراني فرزندم را گوش کنيد. امام خود را چنان از نظر پنهان کرد که تنها سخنان امام حسن را گوش کند و در پايان خطبه از جا برخاست و بر سر فرزند خود بوسه زد و فرمود: پدر و مادرم به فداي تو، و اين آيه را تلاوت فرمود: (ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم)(2)
پی نوشت:
1-امالي صدوق، ص 307.
2-بحارالأنوار، ج 43، ص 350 و 351 ( آل عمران، آيه ي 34 ).