نویسنده: میرچا الیاده
برگردان: جلال استادی
برگردان: جلال استادی
بعضی «رفتارهای اساطیری» هنوز در برابر چشمان ما، به حیات خود ادامه میدهند. البته مقصود «بقایای» ذهن و روحیهای عتیق نیست. بلکه غرض اینست که برخی جهات و کارکردهای تفکر اساطیری جزء عوامل سازندهی وجود انساناند. ما به مناسبت در فرصتی دیگر، از «چند اسطورهی دنیای جدید» بحث کردهایم (1). مسأله، پیچیده و دلچسب است؛ دعوی آن نداریم که در چند صفحه، موضوع یك کتاب را بیاوریم. فقط به این اقتصار میکنیم که نظری اجمالی به چندین جنبه از «اساطیر جدید» بیندازیم.
اهمیت «رجوع به اصل و سرمنشاء» در جوامع عهد عتیق که به طرق مختلف انجام میگیرد، معلوم شد. این شأن و منزلت «اصل و آغاز»، در جوامع اروپایی باقی مانده است. در این جوامع، هنگامیکه دست به نوآوری و ابداعی میزدند، این نوآوری را به مثابهی رجوع به اصل، تلقی یا معرفی میکردند. رفرم یا اصلاح مذهبی، باب رجوع به انجیل را گشود و دعوی آن داشت که تجربه یا نحوهی عمل کلیسای بدوی و حتی نخستین جماعات مسیحی را زنده کرده، دوباره تحقق بخشیده است. انقلاب فرانسه، رومیها اسپارتیها را نمونه و سرمشق قرار داد. ملهمین و سران نخستین انقلاب اروپایی بنیادی و ظفرمند، که نه پایان یک رژیم، بلکه بیش از آن، خاتمهی یک دورهی تاریخی را رقم زد؛ خود را همچون احیاءکنندگان فضایل کهنی که Tite - Live و پلوتارخ ستودهاند، میپنداشتند.
در سپیده دم دنیای جدید، «اصل و بنیان» از حیثیتی تقریباً جادویی و سحرآمیز برخوردار بود. داشتن «اصل و منشأئی» استوار و مدلل، ملخص کلام، به معنی نازیدن و تفاخر به اصل و تخمهای اشرافی بود. روشنفکران رومانیایی در قرون ۱۸ و ۱۹، با غرور کراراً میگفتند: «ما نسب از روم میبریم. اصلمان از روم است». نزد آنان، وقوف بر اصل و نسب لاتینی خویش، با نوعی بهرهوری معنوی و عرفانی از عظمت روم و انباز شدن در آن همراه بود. نخبگان فکری مجار، قدمت باستانی، اشرافیت و رسالت تاریخی Magyarها را با اسطورهی اصلی و منشاء Hunor و Magor و حکایات و افسانههای پهلوانی (2) آرپاد Arpad، توجیه و اثبات میکردند. در آغاز قرن ۱۹، سر آب «اصل اشرافی و نجیبزادگی»، در سراسر اروپای مرکزی و جنوب شرقی، شوری واقعی برای شناخت تاریخ ملی و خاصه شناخت و بازجست قدیمترین ادوار این تاریخ، برانگیخت. «مردمی بیتاریخ (یعنی فاقد «اسناد تاریخی» یا تاریخنگاری) چنانست که گویی وجود ندارند!». این دلواپسی، در همهی تاریخ نگاریهای ملی اروپای مرکزی و شرقی، تمییز داده میشود. قطعاً چنین شوری، نتیجهی بیداری حس ملی و ملیت در این بخش از اروپا بود که سریعاً به یک وسیلهی تبلیغات و مبارزهی سیاسی مبدل شد. اما میل و اشتیاق اثبات نژادگی و ریشه و تبار شریف و قدمت باستانی قوم خویش، به قدری در جنوب شرق اروپا، غلبه داشت که به جز چند مورد مستثنی، همهی تاریخنگاریهای مربوط (با خود بینی) در محدودهی تاریخ ملی، محبوس ماندند و عاقبت به کوتهبینی و تنگنظری فرهنگی (provincialisme) انجامیدند.
شیفتگی به «ریشه و تبار نژاده»، ایضاً، اسطورهی نژادپرستانه آریانیسم Aryanisme را که هرچند گاه یکبار، در غرب و خاصه در آلمان، ارج و اعتبار مییابد، توجیه و روشن میکند. زمینههای اجتماعی- سیاسی این اسطوره، شناختهتر از آنست که در اینجا نیازی به تأکید داشته باشد. آنچه در اینجا برای ما جالب توجه است، اینست که «آریایی»، در عین حال معرف نیای «اولی» و «قهرمان» نژادهی متخلق به همهی سجایا و فضایلی بود که ذهن تمام کسانی را که موفق نمیشدند خویشتن را با آرمان جوامع مولود انقلابات ۱۷۸۹ و ۱۸۴۸ سازگار کنند و وفق دهند، هنوز به خود مشغول میداشت. «آریایی» الگوی نمونهای بود که برای اعادهی «پاکی و نابی» و خلوص نژاد، قدرت جسمانی، نژادگی، و اخلاق پهلوانی روزهای شکوهمند و پر بار «ازلیت» میبایست سرمشق و مورد تقلید قرار گیرد.
و اما دربارهی اسطورهی کمونیسم مارکسیستی باید گفت که از نمایان ساختن ساختارهای آخرتشناختی و هزارهگرای آن، غفلت نشده است. مثلاً قبلاً ملاحظه کرده بودیم که مارکس یکی از اساطیر بزرگ معادی و رستاخیزی دنیای آسیانی- مدیترانهای، یعنی نقش نجات بخش عادل (و در روزگار ما پرولتاریا) را که رنجها و دردهایش سرانجام موجب تغییر نظام وجودی جهان خواهند شد، از سر گرفته و تجدید کرده است. «درواقع دقیقترین پیشینهی جامعهی بیطبقهی مارکس و در نتیجه، از میان رفتن تشنجهای تاریخی به دنبال آن، در اسطورهی عصر طلایی که بنا به روایات متعدد، مشخصهی آغاز و پایان تاریخ است، یافته میشود. مارکس این اسطورهی محتشم را با چاشنی مرام مسیحایی و منجی گری یهودی-مسیحی، مایهدار کرده است. یعنی از طرفی با نقش پیغمبرگونه و رستگاری بخشی که به پرولتاریا نسبت میدهد، و از طرف دیگر با پیکار نهایی میان خیر و شر که به آسانی میتوان آن را با نزاع بین مسیح و دجال در آخر زمان که با پیروزی قاطع اولی پایان میگیرد، سنجید. حتی این نکته نیز با معنی است که مارکس امیدواری یهودی- مسیحی را دایر بر اینکه در آخر زمان، تاریخ به طور مطلق پایان میگیرد، به حساب خود میگذارد، و در اینجا از دیگر فلسفههای تاریخگرا یا قائل به اصالت تاریخ (مثلاً Croce یا Ortega y Gasset) که بر حسب آنها، تشنجهای تاریخی ذاتی بشر و جزء مقتضیات بشری است، و در نتیجه هرگز نمیتوانند کاملاً فسخ و ملغی شوند، جدا میشود (3)».
پینوشتها
1- ر. ک. به: Eliade, Mythes, rêves et mystères, pp. 16-36
2-saga به روایات تاریخی یا اساطیری و افسانههای اسکاندیناوی در قرون وسطی گفته میشود که غالباً در ایسلند، از قرن ۱۲ قرن تا قرن ۱۴ میلادی نوشته شده، و با اتساع معنی نامی است که مجازاً به افسانهها و اساطیر دیگر اقوام میدهند (مترجم).
3- Mythes, rêves et mystères, pp. 20-21
الیاده، میرچا.، (1392)، چشماندازهای اسطوره، برگردان: جلال ستاری. تهران: انتشارات توس، چاپ سوم