خردمند بانوى بنى هاشم
پس از رسول خدا(ص)، بهتر از جعفربن ابى طالب كسى نبود.
جعفر هنگام ستمگرى و سختگيرى قريش، براى حفظ دينش به حبشه هجرت كرد، و وقتى كه از حبشه با عده اى از مسلمانان به مدينه بازگشت، رسيدنِ او به مدينه با فتح خيبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در بغل گرفت و ببوسيد و چنين گفت:
«نمى دانم از آمدن جعفر دل شادترم و يا از فتح خيبر».
و نيز از رسول خدا شنيده شد كه مى فرمود:
«مردم از ريشه هاى گوناگون هستند، و من و جعفر از يك ريشه هستيم».
جعفر با سپاهى كه در سال هشتم هجرت به سوى روم مى رفت، عازم جهاد با روميان شد.
رسول خدا چنين قرار داده بود كه فرماندهى سپاه با زيدبن حارثه (1) باشد و اگر او كشته شود فرماندهى با جعفربن ابى طالب خواهد بود.(2)
سپاهيان اسلام رفتند، تا به حدود بَلْقاء رسيدند، در آن جا با سپاهيان هِرْقِل روبه رو شدند.
مسلمانان در دهكده موته جاى گرفتند و جنگ خونينى در گرفت و زيد در حالى كه پرچم رسول خدا را در دست داشت و جنگ مى كرد، روميان او را با نيزه هاى خودشان قطعه قطعه كردند.
جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت. تااين كه دست راستش از تن جدا شد. جعفر علم را به دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم جدا شد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاى دارى كرد تا كشته شد. جعفر نخستين فرزند ابوطالب است كه در راه اسلام كشته شده.
مادر عبدالله بن جعفر، اَسْماء دخت عُمَيْس است، وى خواهر ميمونه اُمّ المؤمنين و سَلْمى همسر حمزة بن عبدالمطّلب و لُبابه همسر عباس ابن عبدالمطّلب است.(3)
جعفر با اسماء ازدواج كرد و او مادر همه فرزندان جعفر است. اسماء پس از شهادت جعفر به همسرى ابوبكر درآمد و براى او محمدبن ابى بكررا آورد و پس از مرگ ابوبكر، على بن ابى طالب او را گرفت، اسماء براى على، يحيى و محمد اصغر را آورد.
واقدى در تاريخش مى گويد كه عون و يحيى را بياورد.
شوهر زينب، عبدالله بن جعفر، در حبشه متولد شد، عبدالله، نخستين نوزاد است از مسلمانان مهاجر به حبشه كه در آن ديار به دنيا آمده است.
ابن حجر در اصابه(4) نقل مى كند كه رسول خدا فرمود:
«خوى و خلقت عبدالله به من مى ماند» سپس دست راست عبدالله راگرفته و چنين فرمود:
«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و كسب وكار را براى عبدالله مبارك گردان».
اين جمله را سه بار مكرّر مى كند. و سپس مى فرمايد: « من در دنيا و آخرت سرور آن ها هستم».
عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلير، پاك دامن، و مركز جود و سخا ناميده شد؛ احسان فروشى نمى كرد و نيكى را نمى فروخت و هيچ مستمندى را از در خانه اش نااميد بر نمى گردانيد. محمدبن سيرين مى گويد:
بازرگانى شكرى به مدينه آورد و به فروش نرفت. اين خبر به عبدالله بن جعفر رسيد. به پيش كارش فرمان داد كه آن شكر را بخرد و به مردم ببخشد.
يزيدبن معاويه مال گزافى به طور هديه براى او فرستاد. موقعى كه مال به دست عبدالله رسيد، آن را ميان اهل مدينه قسمت كرد و از آن به منزل خود هيچ نبرد.
اين شعر عبدالله بن قيس رقيات است كه مى گويد:
من مانند فرزند نامدار و سفيد بخت جعفر هستم. او چون مى دانست كه مال باقى نخواهد ماند، به مستمندان و بى چارگان ببخشيد و نام خود را جاويدان كرد.
و اين سخن عبدالله بن ضِرار است كه در ستايش عبدالله مى گويد:
اى فرزند جعفر، تو بهترين جوان مردان هستى و براى هر كس كه درِ خانه ات را بزند و فرود آيد بهترين ميزبانى.
ميهمانانى بسيار در نيمه شب به خانه تو آمدند، هر غذايى كه خواستند آماده بود و چه سخنان شيرينى از تو شنيدند و چه گشاده رويى هايى از تو بديدند.
ابن قُتَيْبَه در عيون الاخبار نقل مى كند(5) كه هنگامى كه معاويه از مكّه باز مى گشت، به مدينه آمد و هدايا ومال بسيارى براى حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و محترمان ديگر قريش فرستاد.
به فرستادگان سفارش كرد كه پس از رسانيدن مال، قدرى درنگ كنند و ببينند هركدام با هداياى خود چه مى كنند. وقتى كه فرستادگان رفتند كه هدايا را برسانند، معاويه به اطرافيان خود روى كرده، چنين گفت:
اگر بخواهيد، به شما مى گويم كه هر كس با هديه اش چه خواهد كرد.
اما حسن، مقدارى از عطرياتِ هديه اش را به زنان خود داده و بقيه را به هر كس كه نزد او بود، مى بخشد.
اما حسين، از كسانى كه پدرانشان در صفّين كشته شده و يتيم شده اند، شروع مى كند، اگر چيزى بماند، شترهايى قربانى كرده و تقسيم مى كند و شير تهيه كرده به مردم مى دهد.
اما عبدالله بن جعفر، به غلام خود مى گويد: بديح، قرض هاى مرا ادا كن و اگر چيزى ماند وعده هايى كه به مردم داده ام انجام بده.
و اما فلان...تا آخر.
فرستادگان كه بازگشتند و هر چه ديده بودند گزارش دادند، همان طور بود كه معاويه گفته بود.
عبدالله در بخشش هاى خود اسراف مى كرد، و از آن كه مالش از ميان برود و يا به دشمنانش برسد ابايى نداشت.
اگر در كَفَش به جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشيد، حاجتمند بايد از خداى بپرهيزد كه آن را تقاضا نكند.
زناشويى مبارك بارور شد؛ زينب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسر آورد: على، محمد، عون اكبر، عباس، هم چنان كه دو دختر آورد كه يكى از آن دو اُمّ كلثوم است كه معاويه با زيركى سياسى خود مى خواست او را به همسرى يزيد در آورد، تا از پشتيبانى بنى هاشم استفاده كند. عبدالله، اختيار دختر را به دست خالوى او امام حسين داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمويش قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب تزويج كرد.
ازدواج زينب ميان او و پدر و برادرانش جدايى نينداخت، محبت امام على به دختر و برادر زاده اش به اندازه اى بود كه آن دو را هم چنان نزد خود نگاه داشت تا وقتى كه على زمام دار مسلمانان شد و كوفه را پايتخت قرار داد، آن دو با آن حضرت به كوفه آمدند و در مركز خلافت زير سايه اميرالمؤمنين مى زيستند.
در جنگ هاى آن حضرت، عبدالله در كنار عموى خود ايستاده و نبرد مى كرد ويكى از سرداران آن حضرت در صفّين بود.
مردم كه مى دانستند عبدالله نزد دودمان پيغمبر ارزش واحترامى دارد، اورا وسيله اى پيش اميرالمؤمنين و دو فرزندش حسن و حسين قرار مى دادند؛ چون كه خواهش او رد نمى شد و اميدش نااميد نمى گرديد.
در اصابه از محمدبن سيرين نقل مى كند كه يكى از دهقانان اراضى سواد(6) از عبدالله خواست كه در باره حاجتى باعلى سخن گويد، على حاجت آن مرد را برآورد. آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد، عبدالله آن را نپذيرفت و چنين گفت: ما نيكوكارى را نمى فروشيم.(7)
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين(8) نقل مى كند:
وقتى كه حسن بن على از دنيا رفت، اهل بيت پيغمبر بنابر وصيتى كه امام حسن نموده بود خواستند كه آن حضرت را در كنار رسول خدا به خاك سپارند، بنى اميه اسلحه پوشيده و مانع شدند و مروانِ حَكَم چنين مى گفت:
چه جنگ هايى كه از صلح بهتر است؟ آيا عثمان را در دورترين نقاط بقيع دفن كنند، ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشير بردارم، هرگز اين كار نخواهد شد.
حسين نپذيرفت و گفت: چاره اى نيست جز آن كه برادرش در كنار جدّش به خاك سپرده شود. نزديك بود فتنه اى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در ميان نمى گذاشت.
او به پسر عمويش حسين عرض كرد:
تو را به حق من كه كلمه اى برزبان نياورى.
عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقيع برد و در همان جايى كه مادرش زهرا به خاك سپرده شده بود(9) دفن گرديد(10) و مروانِ حكم بازگشت. زينب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟
مراجع تاريخى از وصف رخساره زينب در اين اوقات خوددارى مى كنند؛ زيرا كه او در خانه و روبسته زندگى مى كرده و ما نمى توانيم مگر از پشت پرده وى را بنگريم.
ولى پس از گذشتن ده ها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون مى آيد و مصيبت جانگداز كربلا او را به ما نشان مى دهد و كسى كه او را به چشم ديده براى ما وصفش مى كند و چنين مى گويد - چنان كه طبرى نقل كرده است: گويا مى بينم زنى را كه مانند خورشيد مى درخشيد و با شتاب از خيمه گاه بيرون مى آمد.(11)
پرسيدم: او كيست؟ گفتند: زينب دختر على است.
هنگامى كه زينب پس از شهادت امام حسين به مصر مى رود، عبدالله بن ايوب انصارى در وصفش مى گويد:
...به خدا كه من صورتى مانند آن نديدم، گويا پاره اى از ماه بود.
در صورتى كه اين بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمين سال زندگى خود بود، غريب بود، خسته و كوفته بود، مصيبت زده و داغ ديده بود، پس جمال زينب در آغاز جوانى پيش از آن كه سالمند بشود، و مصايب جانگداز خوردش كند و جام داغ ديدگى را تا پايان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!
اما شخصيت زينب، بهتر است كه - در اين جا نيز - منتظر شويم تا اين كه حوادث از دليرى و پاى دارى او پرده بردارد، و او را در بهترين نمونه از دلاورى و زيربار ظلم نرفتن و بزرگ منشى به ما بنماياند.
به همين زودى تعجب مورّخان از ايستادگى زينب واستقامت او در برابر يزيدبن معاويه آشكار مى شود.
ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى كند كه از قدرت زينب در سخن و نيرومندى اش در استدلال خبر مى دهد.(12)
و در آينده نزديكى مردم آن عصر در كربلا و در مجلس استان دار كوفه و مجلس يزيدبن معاويه سخنانى از زينب مى شنوند كه فصاحت و بلاغتش همه را متعجّب مى كند، به همان اندازه اى كه امروز ما را به تعجب مى اندازد و همگى به فوق العادگى او و سخنورى او و سحر بيانش گواهى مى دهند.
جاحظ در كتاب البيان والتبيين از خُزَيْمه اسدى نقل مى كند:
پس از شهادت امام حسين وارد كوفه شدم و سخنان پر مغز و شيواى زينب را شنيدم، من ناطق تر و گوينده تر از او زنى را نديدم. گويا از زبان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب سخن مى گفت.
اين شمايل زينب است به طورى كه او را در كربلا ديده ايم، و چنان كه در زمان جوانى اش نمونه اى از فضايل براى ما نمايان شده، زيرا مى شنويم كه او در مهربانى و رقّت قلب به مادرش و در دانش و پرهيزگارى به پدر مانند بوده.
و چنان كه بعضى از روايات مى گويد: زينب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده كه زنانى كه مى خواستند احكام دين را بياموزند، در آن مجلس حاضر مى شده و كسب دانش مى كرده اند.
صفات برجسته اى در زينب جمع بوده كه هيچ يك از زنان عصر او دارا نبوده اند، لذاست كه «بانوى خردمند بنى هاشم» گرديد. ابن عباس كه از او روايت مى كند، مى گويد: «بانوى خردمند ما زينب دختر على چنين گفت».
زينب، بدين لقب به طورى معروف شده بود كه وقتى «بانوى خردمند» مى گفتند، زينب فهيمده مى شد. فرزندان او به چنين لقبى افتخار مى كردند و به «زادگان بانوى خردمند» شناخته شده بودند.
پي نوشت :
1 . از تحقيق در تواريخ به دست مى آيد كه فرمانده اول جعفر بوده و سپس زيد.(مترجم)
2 . بعضى از مورّخان معتبر نقل كرده اند كه نخستين فرماندهى كه از طرف پيغمبر تعيين شده بود، جعفر بود و زيدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس كه در مرثيه آن ها گفته و سيره ابن هشام، نقل مى كند نيز، چنين مستفاد مى شود. (مترجم)
3 . الاستيعاب، ج 4، ص 230-231.
4 . ج 3، ص 49.
5 . ج 3، ص 40.
6 . زمين هاى سبز و خرّم را سواد گويند كه بيشتر در عراق عرب بود. دهقان يعنى اربابِ ملك. (مترجم)
7 . الاصابة ، ج 2، ص 281.
8 . ص 74.
9 . قبلاً تذكّر داده شد كه بودنِ قبرِ زهرا در بقيع كاملاً موردترديد است.(مترجم)
10 . بردنِ جنازه امام حسن به بقيع وسكوت حسين (ع) دراثروصيت امام حسن (ع) بوده. كامل ابن اثير، ج3، ص 228. (مترجم)
11 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 340-341.
12 . الاصابة، ج 4، ص 314 و 315 و 510.