آب آتش گون

یكی از واضح‌ترین تناقض‌ها را در پدیده شناسی، كشف الكل كه درواقع پیروزی فعالیت معجز نمای فكر انسانی به شمار می‌آید، موجب شده است. عرق (یا الكل)، آبِ آتش خو است. آبی است كه زبان را می‌سوزد و با كمترین جرقه، آتش
جمعه، 21 آبان 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آب آتش گون
 آب آتش گون

 

نویسنده: گاستون باشلار
مترجم: جلال ستاری
 

 

I

یكی از واضح‌ترین تناقض‌ها را در پدیده شناسی، كشف الكل كه درواقع پیروزی فعالیت معجز نمای فكر انسانی به شمار می‌آید، موجب شده است. عرق (یا الكل)، آبِ آتش خو است. آبی است كه زبان را می‌سوزد و با كمترین جرقه، آتش می‌گیرد. كارش به مانند تیزاب یا تنداب، تنها حل كردن و نابود كردن نیست. خود با آنچه می‌سوزاند، از بین می‌رود. رشته‌ی پیوند میان زندگی و آتش است. الكل همچنین خوراك زودگواری است كه بیدرنگ گرمای خود را به قفسه‌ی سینه منتقل می‌كند و از این لحاظ، حتی گوشت در مقایسه با الكل، خوراكی دیرگوار است. از این رو الكل به عنوان جوهری اساسی، ارزشی آشكار یافته است. الكل نیز در كمترین مقدار اثربخشی خود را ظاهر می‌سازد و در غلظت، از لذیذترین آبگوشت‌های پرمایه نیز غلیظ‌تر است. همچنین تابع قاعده‌ی آرزوی تملك به شكل جوهری (واقع پندارانه‌ی)‌آنست؛ یعنی این آرزو كه قدرتی عظیم در حجمی كوچك و خرد، در اختیار ما باشد (در كمترین مقدار الكل، قدرتی عظیم نهفته است).
نظر به آنكه الكل (عرق)، در برابر دیدگان به وجد آمده و مجذوب، می‌سوزد، و در حفره‌ی معده تمام وجود را گرم می‌كند، پس دلیلی است بر همگرایی تجارب درونی و عینی. این پدیده شناسی مضاعف، زمینه ساز عقده‌مندی‌هائیست كه روانكاوی شناسایی عینی باید آنها را بگشاید تا آزادی تجربه به دست آید (تجربه از بندهایی كه بر دست و پای دارد، رهایی یابد و آزادانه صورت پذیرد). از میان این عقده‌ها، یكی بسیار مخصوص و سخت نیرومند است، و آن عقده‌ایست كه به اصطلاح دایره را می‌بندد، بدین وجه كه وقتی شعله روی الكل به رقصیدن پرداخت، وقتی آتش اثر و نشان خود را ظاهر ساخت، وقتی آب آذرسای بدوی به وضوح از شعله‌هایی كه می‌درخشند و می‌سوزند، مایه گرفت و سرشار شد، آنرا می‌نوشند. الكل از همه‌ی مواد عالم، تنها ماده‌ایست كه اینچنین به ماده‌ی آتش، نزدیك است.
در دوران كودكی من، در جشنهای بزرگ زمستانی، مشروبی كه با قند آن را می‌سوزانند (Brulot)، درست می‌كردند. پدرم در قاب پهنی، عرقی را كه از تقطیر تفاله‌ی انگور موستان ما به دست آمده بود، می‌ریخت، و در وسط آن، درشت‌ترین قطعات قند شكسته را می‌چید. به محض آنكه شعله‌ی كبریت به گوشه‌ی قند می‌رسید، شعله‌ی آبی رنگ با صدای خفیفی روی الكل پهن شده، می‌دوید. مادرم چراغ آویز را خاموش می‌كرد. و این لحظه، زمان سرّ و راز، و لحظه‌ی خطیر جشن بود. چهره‌های آشنا كه ناگهان كبود رنگ شده و ناشناس می‌نمودند، میز گرد را دوره كرده بودند. گهگاه صدای جیرجیر قند بلند می‌شد و سپس هرم آن فرو می‌ریخت و بعضی لبه‌های زرد رنگش در كنار شعله‌های بلند رنگباخته، با صدا می‌سوخت. اگر شعله‌ها پت پت می‌كردند، پدر با قاشقی آهنی، مشروب را به هم می‌زد و قاشق با نیامی آتشین برمی گشت بسان آلتی شیطانی (دست افزاری كه شیطان دارد). آنوقت «نظریه پردازی» آغاز می‌شد: اگر آتش را دیر خاموش كنند، مشروب خیلی شیرین می‌شود؛ و اگر زود خاموش كنند، آتش كمتری «متمركز و متراكم می‌گردد» و در این صورت تأثیر مطلوب مشروب در رفع سرماخوردگی سخت، كاهش می‌یابد. یكی از مشروب آتش زده‌ای (Brulot) می‌گفت كه تا آخرین قطعه‌اش می‌سوزانید، و دیگری از حریقی حكایت می‌كرد كه در خانه‌ی عرق گیر رخ داد، وقتی چلیك‌های پر از رم (Ruhm) «مثل پیتهای پر از باروت» منفجر شدند، انفجاری كه هرگز هیچ كس آن را به چشم خود ندیده است. به اصرار و سعی تمام می‌خواستند (با غلبه بر همه‌ی مشكلات)، معنایی عینی و عمومی برای این پدیده‌ی استثنایی پیدا كنند... سرانجام گیلاس من از نوشابه‌ی آتش فعل پر می‌شد، نوشابه‌ای گرم و چسبناك و به راستی اساسی. و اینك چه نیك می‌فهمم سخن Vigenere را وقتی به شیوه و لحنی كه ظرافت آن اندكی تكلف آمیز و خنك است، این نوشابه‌ی آتش فعل را «آزمون (محك) كوچكی... سخت خوش و نادر» می‌نامد. همچنین سخن بوئرهاو را درك می‌كنم آنجا كه می‌نویسد: «آنچه برای من در این آزمایش از هر چیز دیگر دلنشین‌تر بود، اینست كه شعله‌ی برانگیخته (و افروخته شده) توسط كبریت، در گوشه‌ی دوری از این كاسه... الكلی را كه در همین كاسه است، می‌سوزاند.» آری این همان آتش به راستی روان و جنبان است؛ آتشی است كه بر پهنه یا رویه‌ی هستی بازیگوشی می‌كند؛ و رها شده از (ذات و) جوهر خویش، فارغ از خویشتن خویش، (ذات و) گوهر خود را به بازی می‌گیرد. این شعله‌ایست كه از سطح مردابها و گورستانها كه مواد حیوانی در آنجا تجزیه می‌شود، بر اثر اشتعال خود به خودی گازهای متصاعد اشتعال پذیر، برمی‌خیزد و اكنون خانگی و اهلی شده است. این آتش شیطان است كه به مركز حلقه‌ی خانوادگی راه یافته است. پس از چنین نمایشی، تأییدات و احكام ذائقه، خاطراتی فناناپذیر به جا می‌گذارند. میان چشمان شیفته و مجذوب و معده‌ی نیرو گرفته، تناسبی به معنایی كه بودلر اراده می‌كند برقرار می‌شود، كه چون در اینمورد مادی‌تر شده، استوارتر است. برای نوشنده‌ی این نوشابه‌ی آتشین، چه فقیرمایه، سرد و گنگ است، تجربه‌ی نوشنده‌ی چای داغ!
با نداشتن تجربه‌ی شخصی درباره‌ی این الكل شیرین و گرم كه در نیمه شبی شاد از شعله‌ی آتش می‌زاید، به درستی نمی‌توانیم ارزش رمانتیك پانچ (Punch) را دریابیم، و وسیله‌ی تشخیص و شناختی برای بررسی بعضی اشعار وهم آمیز، در اختیار نداریم. مثلاً یكی از برجسته‌ترین خصائص آثار هوفمن (Hoffmann) «وهم پرداز»، نقش مهمی است كه پدیده‌های آتش در آن دارند. شعر آتشی در سراسر آثار او موج می‌زند. خاصه عقده‌ی پانچ چنان در آن به روشنی نقش بسته است كه می‌توان آن را عقده‌ی هوفمن نامید. در بررسی‌ای سطحی می‌توان به این حكم قناعت كرد و گفت كه پانچ جز بهانه و دست آویزی برای قصه بافی نیست و فقط یار و همراه بزمی شبانه است و بس. مثلاً یكی از زیباترین قصه‌ها به نام: «سرود آنتونیا» (Antonia)، در یك شب زمستان «دور میز گرد سه پایه‌ای كه روی آن پانچ دوستی در كاسه شعله‌ور است»، نقل شده است. اما این آغاز خیال انگیز و دعوت به سیر در عالمی وهم آمیز، فقط مدخلی بر قصه است و جزء ذات و بدنه‌ی اصلی آن نیست. گرچه قرار دادن چنین قصه‌ی هیجان انگیزی در سایه و پناه آتش، خود مایه‌ی شگفتی است، اما در دیگر قصه‌ها، نشان آتش به راستی در بافت آنها ادغام شده است. مناسبات عاشقانه‌ی فسفوروس (Phosphorus) با گل زنبق، تصویری از شعر آتش است (شب سوم): «آرزویی كه گرمای دلچسب و خوشی در تمام وجودت می‌گستراند، به زودی هزاران نیش تیز به قلبت خواهد زد: زیرا... شهوت والایی كه این جرقه كه من آن را در تو به ودیعه می‌گذارم، بر خواهد افروخت، دردیست كه بی‌امید برخاستن، ترا از پای درخواهد آورد تا دوباره به صورتی ناآشنا، جوانه زند. این جرقه، همانا اندیشه است!- گُل با لحن شكایت آمیزی آه كشید و گفت افسوس! با سوزی كه اكنون آتش به جانم می‌زند، نمی‌توانم از آنِ تو باشم؟». در همان قصه، وقتی اعمال جادوگری‌ای كه می‌بایست آنسلم (Anselme) دانشجو را به ورونیك (Veronique)درمانده بازگرداند، پایان می‌یابد، آنچه می‌ماند فقط «شعله‌ی خفیف جوهر شراب است كه در ته دیگدان می‌سوزد». جای دیگر سمندر (1) لیندهورست (Lindhorst)به درون قدح پانچ می‌رود و از آن بیرون می‌آید، و شعله‌ها به نوبت او را فرو می‌برند و به كام در می‌كشند و آشكار می‌سازند. پیكار زن جادوگر با سمندر، جنگ شعله‌هاست؛ ماران از كاسه‌ی پانچ خارج می‌شوند. دیوانگی و مستی، خردمندی و خوشباشی همواره در تركیب با یكدیگر نموده و وصف شده‌اند. گهگاه در قصه‌ها، به بورژوای خوبی برمی خوریم كه می‌خواهد «بداند و بفهمد» و به دانشجو می‌گوید «چگونه این پانچ ملعون هوش از سرمان ربود، و ما را به انجام دادن هزاران كار شگرف بی‌رویه واداشت؟ پروفسور پلمن (Paulmann) وقتی صبح روز بعد پای به اطاقی نهاد كه در سرتاسر آن كاسه‌های شكسته ریخته شده بود و در میان آنها، كلاه گیس نگونبخت كه دیگر جز چند عنصر اولیه از آن چیزی باقی نمانده بود، در دریایی از پانچ، حل شده و شناور بود، این سخنان را به زبان آورد». بدینگونه توجیه عقلایی، توجیه بوژوامآب و بورژوا پسند، توجیه عمل انجام شده با اقرار به اینكه آنچه پیش آمده اثر مستی بوده است، رؤیت‌های وهم آمیز را تعدیل می‌كند، به قسمی كه قصه چیزی میان خرد و خیال، تجربه‌ی ذهنی و دید عینی، با علتی كه پذیرفتنی است و نتیجه‌ای كه غیرواقعی است، به نظر می‌رسد.
م. سوشر (M.Sucher) در تحقیقش پیرامون سرچشمه‌های شگرف در آثار هوفمن Les Sources du merveilleux chez Hoffmann تجارب با الكل را ابداً به حساب نمی‌آورد، و معهذا به صورت جمله‌ی معترضه می‌گوید (ص92) كه «هوفمن سمندر را فقط در شعله‌های پانچ دیده است». اما از آن نتیجه‌ای را كه به نظر ما اجتناب ناپذیر و حتمی است، نمی‌گیرد. اگر از طرفی، هوفمن، سمندر را فقط در یك زمستان، در پانچِ شعله‌ور و پرشراره می‌بیند، وقتی ارواح مردگانی كه به این عالم بازگشته‌اند، به میان زندگان در شب جشنی می‌آیند تا دلها را از ترس بلرزانند؛ و از طرف دیگر، سخت واضح است كه شیاطین آتش، نقش اولایی در تخیلات هوفمن دارند؛ پس باید قبول كرد كه این شعله‌ی نامتعارف و باطل نمای الكل است كه منبع الهام اولیه‌ی اوست و بخش عظیمی از ساخته‌های خیال هوفمن، در پرتو این شعله روشن می‌شود. بنابراین به نظر ما چنین می‌نماید كه تحقیق بس هوشمندانه و ظریف م.سوشر فاقد یك عامل توجیهی مهمّ است. برای فهم نبوغ ادبی اصیلی، به شتاب و بی‌درنگ نباید آن را ساخته و پرداخته‌ی خرد دانست (و به خرد منسوب كرد و ازین طریق در پی توجیه آن بود). ناخودآگاهی نیز عامل اصلیّت است. خاصه ناخودآگاهی الكلی، واقعیت عمیقی است. این تصور اشتباه است كه الكل فقط محرك امكانات یا قوای روحی و معنوی است، چون به راستی (فی‌ذاته)‌آفریننده‌ی آنهاست؛ و به اصطلاح، خود جزء جسم و ذات چیزی می‌شود كه می‌خواهد و می‌كوشد تا به زبان آید و بیان شود و حدیث نفس كند. سخت واضح است كه الكل، عامل نطق و بیان است. واژگان را پرمایه و سرشار و تركیب كلام را آزاد می‌كند (و از هر قید و بند می‌رهاند). حال اگر به سر مطلب آتش باز آئیم، لازم به تذكر است كه درواقع روانپزشكی، كثرت و فراوانی خوابهای آتش را در هذیانات و روان پریشی‌های ناشی از الكل، تصدیق كرده است، و نشان داده است كه توهمات لی لی پوتی (اوهامی كه در آنها آدمی همه چیز را بسیار خرد و ریز مثل اشخاص و اشیاء لی لی پوت Liliput (2) می‌بیند)، نشأه الكل و از اثرات تحریك الكل است. اما خیالبافی‌ای كه به ریزبینی و كوچك سازی (مینیاتور) گرایش دارد، به تعمق و ژرف نگری و به ثبات و استواری كشیده می‌شود و سرانجام همین خیالبافیست كه بهترین زمینه ساز فكر عقلایی است. باخوس (Bacchus) خدای مهربانی است: چون خرد را به پریشان گویی و سرگشتگی وامی دارد، تا مانع از جمود و سكون عقل و منطق شود و زمینه‌ی ابداع عقلانی را تدارك می‌بیند.
این صفحه از نوشته‌های ژان-پل (3) كه در یك شب 31 دسامبر، به سبكی نگارش یافته كه از پیش دارای صبغه‌ای كاملاً هوفمن وار است و در آن، دورادور شعله‌ی رنگباخته‌ی پانچ، شاعر و چهار تن از دوستانش ناگهان تصمیم می‌گیرند كه همه یكدیگر را به حالت مرده ببینند، نیز از لحاظ نشانه شناسی یا شناسایی علائم مشخص بیماری بس معنی دار است: «مثل آن بود كه مرگ، خون همه‌ی چهره‌ها را در پنجه‌ی خود فشرده باشد؛ لبان، بیخون شدند، و دستان، سفید و كشیده؛ و اطاق، سرداب گور بود... در نور ماه، بادی بیصدا ابرها را پاره پاره می‌كرد، از هم می‌درید و تازیانه می‌زد؛ و از میان تكه پاره‌های ابر، كه آسمان صاف را می‌توانستی دید، ظلماتی كه دامنه‌اش تا آنسوی ستارگان كشیده شده بود، دیده می‌شد. خاموشی همه جا را فرا گرفته بود، و چنین می‌نمود كه سال پرپر می‌زند و جان می‌كند و آخرین نفس خود را برمی‌آورد تا در گورهای گذشته فرو رود. ‌ای فرشته‌ی زمان، تو كه آهها و اشك‌های مردمان را برشمرده‌ای، آنان را فراموش كن و بپوشان و پنهان بدار! چه كسی می‌تواند یارا و پروای شماره كردن آنان را داشته باشد، اندیشه‌‌ی كه می‌تواند آن را برتابد؟ (4)» چه آسان می‌توان خیالبافی را به جهت‌های دلخواه سوق داد! روز جشن است؛ شاعر در كنار یاران شاد، جام به دست نشسته است؛ اما نوری رنگ باخته (به كبودی رنگ مرده)، از نوشابه‌ی آتش فعل بیرون می‌جهد و به شاداب‌ترین سرودها صبغه‌ای سوم می‌بخشد: ناگهان یأسی كه از آتش ناپایدار پدید می‌آید، خیالبافی را دگرگون می‌كند، شعله‌ی رو به خاموشی، نماد سالی كه چیزی به پایان آن نمانده می‌شود و زمان، گنجینه‌ی رنجها، بر دلها سنگینی می‌كند. اگر بار دیگر بر ما خرده بگیرند كه پانچ ژان- پل، بهانه‌ی ساده‌ای برای آرمانگرایی وهم آمیزی است كه از آرمانگرایی سحرآمیز نووالیس، به زحمت اندكی مادی‌تر است، باید تصدیق كرد كه این دست آویز، در ناخودآگاهی خواننده،‌ زمینه‌ی آماده‌ای برای گسترش و توسعه می‌یابد. و این به نظر ما دلیل آنست كه مشاهده‌ی مكاشفه آمیز اشیایی كه سخت ارزش و بهاء یافته‌اند. تخیلاتی برمی‌انگیزد كه گسترش آنها همانقدر منظم و جبری و حتمی است كه پیشرفت تجارب محسوس.
اذهانی كه عمق كمتری دارند، بانگ و آوازشان نیز ساختگی‌تر است، اما همیشه همان مضمون اصلی طنین می‌افكند. اوندی (O`Neddy) در منظومه‌ی نخستین شب آتش و شعله Première nuit de Feu et Flamme چنین می‌سراید:

 

در میان تالار، پیرامون كوزه‌ای آهنین
كه به راستی در پهنی به پای جامهای دوزخ می‌رسد،
پانچ دلفریبی با شعله‌های رنگارنگ در آن،
به دریاچه‌ای از گوگرد می‌ماند كه موج می‌زند،
و تنها روشنایی‌ای كه به كارگاه تاریك می‌تابد
خوشه‌ی فروغ پانچ است، این سراب می گون.
چه سخت اوسیان (5) (Ossian) وار است این تاجگذاری
سرهای تیره و بی‌نور...

این اشعار بد هستند، اما همه‌ی سنتها و روایات نوشابه‌ی آتش فعل را گرد می‌آورند و به زبان فقیر شاعرانه‌ای، از عقده‌ی هوفمن كه اندیشه‌ی علمی را بر احساسات و تأثرات ساده دلانه تطبیق می‌كند، سخن می‌گویند. برای شاعر، گوگرد و فسفر، منبع رنگ‌های گوناگون شعله‌اند، و دوزخ میهمان این بزم ناپاك است. اگر ارزشهای خیالبافی در برابر شعله‌های آتش در این اشعار وجود نداشت، ارزش شاعرانه‌ی آنها آنقدر نبود كه به خواندنش بیارزد. ناخوداگاهی خواننده، نارسایی ناخودآگاهی شاعر را جبران می‌كند. بندهای منظومه‌ی اوندی فقط به خاطر «اوسیان گری» شراره‌ی پانچ، درخور توجه‌اند. آنها برای ما یادآور دورانی هستند كه فرانسویان جوان (Jeunes-France) رمانتیك دور قدح پانچ (6) گرد می‌آمدند و زندگانی بیخیال و بی‌بند و بار این محافل را آنچنانكه هنری مورژر Henry Murger می‌گوید: «نوشابه‌ی شررافكن یا آتش عشق و شور» روشن می‌كرد.
بدون تردید چنین به نظر می‌رسد كه آن دوره سپری شده است. آن نوشابه‌ی آتشین (Brulot) و پانچ اكنون دیگر ارزش خود را از دست داده‌اند. نهضت مبارزه با میگساری و انتقادهایش از اعتیاد به خمر، كه همه شعار مانند است، چنین تجاربی را منع كرده است. با همه‌ی اینها چنین می‌نماید كه بخشی از ادبیات وهم آمیز، از تحریك ذوق شاعری توسط الكل، پدید می‌آید. برای فهم معنای روانشناختی ساخته‌های ادبی، باید مبانی انضمامی و مشخص آنها را مدنظر داشت. و بهتر آنست كه مضامین عمده یك به یك مورد بررسی دقیق قرار گیرند و زود در سایه‌ی نظرات اجمالی، محو (و ناپدید) ‌نشوند. اگر این كار فایده‌ای داشته باشد، باید بتواند اندیشه‌ی نوعی طبقه بندی مضامین عینی را كه خود زمینه ساز طبقه بندی مزاج‌های شاعرانه خواهد بود، به ذهن القاء كند. ما هنوز نتوانسته‌ایم نظریه‌ای جامع و شامل در این باره عرضه بداریم، اما چنین می‌نماید كه رابطه‌ای میان اصل چهار عنصر طبیعی و عقیده‌ی مزاج‌های چهارگانه‌ی آدمی وجود دارد. به هر صورت جان‌هایی كه در لوا و پناه آتش و آب و هوا خاك، تخیل می‌كنند كاملاً مختلف و ناجور به نظر می‌رسند و بویژه آب و آتش حتی در عالم خیال و خیالبافی نیز دو دشمن آتشی ناپذیر (كه با هم سر سازگاری ندارند)، باقی می‌مانند. (7)‌و آنكه به زمزمه‌ی جویبار گوش فرا می‌دهد، نمی‌تواند حال كسی را دریابد كه سرود شعله‌ها را می‌شنود: آندو به یك زبان سخن نمی‌گویند. (8)
اگر این فیزیك یا شیمی خیالبافی را در كلیّت آن، بسط تمام بدهیم، به آسانی به عقیده یا آموزه‌ی چهارگونگی رغبتها و گرایش‌های مزاج‌های شاعرانه می‌رسیم. درواقع چهارگونگی تخیل همانقدر واضح و پر حاصل است كه قابلیت كاربن برای چهارگونه تركیب از لحاظ شیمیایی (9). تخیل چهار قلمرو دارد و چهار سر یا نوك تیز كه در فضای بیكران، راه می‌گشایند و پیش می‌روند. برای گشودن راز شاعری راستین و صدیق و وفادار به زبان اولای خویش كه به نداهای ناموزون التقاط گرایی حواس كه می‌خواهد هر حاسّه‌ای را به بازی گیرد، گوش فرا نمی‌دهد؛ تنها یك كلمه، یك سؤال كافیست و آن اینكه: «بگو صورت خیالی و شبح تو كدامست؟ جنیان كوتوله بدشكلی هستند كه در اعماق زمین زندگی می‌كنند و ذخایر زمین به دست آنهاست؟ سمندر است؟ پری دریایی است؟ یا پری هوایی است؟» و نكته‌ی جالب توجه- كه نمی‌دانم تاكنون به آن پی برده‌اند یا نه؟ - اینكه هركدام از این موجودات موهوم و خیالی، از ماده‌ی واحدی ساخته شده و از همان ماده قوت می‌خورد. جنّ زمینی و درهم فشرده، در شكاف صخره‌ها زندگی می‌كند و نگاهبان كانی‌ها و طلاست، و مملو و ممتلی از غلیظ‌ترین و سفت‌ترین مواد؛ سمندر كه سراسر آتش است در شعله‌های آتش خود می‌سوزد و شعله‌هایش او را به كام خویش در می‌كشند؛ پری دریایی بیصدا و آرام روی بركه و مرداب می‌لغزد و خوراكش جلوه‌ی وی در آب است؛ پری هوا كه با (جذب) خردترین ماده سنگین می‌شود، و كمترین مقدار الكل یا مسكر او را می‌رماند (یا وی از آن بیزاری می‌جوید) و شاید بر دوُدْكُنی كه «عنصر او را آلوده می‌كند» (هوفمن) خشم بگیرد، بی‌زحمت در آسمان آبی، شاد از بی‌اشتهایی خویش، اوج می‌گیرد.
معهذا نباید چنین طبقه بندی الهامات شاعرانه را با فرضیه‌ی كمابیش مادی گرایی كه مدعی است در جان آدمیان، عنصر مادی برتر (و غالب) را بازمی‌یابد، مربوط دانست. در اینجا، به هیچوجه غرض، ماده نیست بلكه منظور جهت یابی (جان) است. مقصود به هیچوجه ریشه‌ی جوهری و عنصری (آدمی)‌نیست، بلكه گرایشها و ستایشهاست، چون راهبر گرایش‌های نفسانی و روانشناختی، صور خیالی ابتدایی‌اند، مناظر و تأثراتی هستند كه ناگهان چیزی را كه درخور اعتنا نبوده و علاقه و رغبتی برنمی‌انگیخته، قابل توجه رغبت انگیز كرده‌اند (یعنی به شیئی قدر و اعتبار بخشیده‌اند). آنگاه تمام تخیل به سوی این تصویر خیالی ارزش یافته، میل می‌كند، و چنین است كه به قول آرمان پتی‌ژان (Armand Petitijean) تخیل از راهی كه آسان و سر راست و هموار نیست (یعنی به طور غیرمستقیم)، «ما را برمی‌كشد و با جهان روبرو می‌كند». زمینه‌ی این برگشتگی یا چرخش كامل تخیل را كه آرمان پتی‌ژان با بصیرت شگفت انگیزی تحلیل كرده است (10)، تبدیل شدن همه‌ی تصاویر خیالی به یك تصویر خیالی مطلوب (به نحوی كه این تصویر پسندیده، ترجمان همه‌ی صور خیال شاعر می‌گردد و همه‌ی صور خیال وی از طریق آن بیان می‌شوند)، از پیش آماده می‌كند. اگر درباره‌ی این قطبیّت و قطب گرایی تخیل، حق با ما باشد، فهم این مسأله كه چرا دو ذهن به ظاهر همسنخ، همچون اذهان هوفمن و ادگار پو (Edgar Poe) سرانجام معلوم می‌شود كه عمقاً مختلف و ناجوراند، آسان می‌گردد. هر دو در كار فوق طاقت انسانی، غیر بشری و نبوغ آسای خویش از الكل نیرومند، به قوت تمام یاری گرفتند. معهذا میگساری هوفمن با میگساری ادگار پو، سخت متفاوت می‌نماید. الكل هوفمن، الكلیست كه شعله‌ور می‌شود، از آتشی كاملاً كیفی و نرینه، نشان دارد. الكل پو، الكلیست كه آدمی را در خود فرو می‌برد و غرق می‌كند و فراموشی و مرگ می‌آورد؛ و نشان آتشی كاملاً كمّی و مادینه بر آنست. نبوغ ادگار پو، با مانداب، آبهای ایستاده، آبهای خفته، با مردابی كه خانه‌ی اوشر (Maison Usher) در آن منعكس می‌شود، همدست و پیوسته است. او «زمزمه‌ی خیزاب شكنجه شده‌ی زجر دیده» را در پی (یا با مشاهده‌ی) «بخار افیون وار، تیره و تار، و خیسی كه آرام آرام، قطره قطره ... در میان دره‌ی عالم تقطیر می‌شود، می‌شنود»، حال آنكه «دریاچه چنین پیداست كه به خوابی هشیارانه فرورفته است» (La Dormeuse، ترجمه‌ی Mallarmé). از دیدگاه وی كوهها و شهرها «تا ابد در دریاهای بیكرانه فرو می‌ریزند». او در كنار باطلاقها، مردابها، تالابها، بركه‌ها، گندابهای شوم، «كه هر جایش بدتر از جاهای دیگر و هر گوشه‌اش اندوهناكتر از گوشه‌های دیگر است و جایگاه غولان»، «خاطرات سوگوار و جامه‌ی سیاه عزا پوشیده‌ی گذشته را به یاد می‌آورد كه بسان صورتهای دفن شده‌ای، چون از نزدیك رهسپری كه گردش كنان به آنجا آمده می‌گذرند، پس پس می‌روند و آه می‌كشند» (Terre de Songe). وقتی به آتشفشان می‌اندیشد، آن را چون آب جویبار، روان و ریزان می‌بیند: «دلم آتشفشان بود، به مانند رودی از مواد زجاجی سخت و حباب گون و سبك (كه سطح گدازه‌های تراوش كرده از كوه آتش را می‌پوشاند)». بدینگونه عنصری كه بسان قطب تخیل اوست، آب است یا زمین مرده، بی‌بر و گل، و نه آتش. با خواندن كتاب ستودنی مادام ماری بوناپارت نیز از لحاظ روانكاوی همین یقین را حاصل می‌كنیم. (11) در این كتاب می‌بینیم كه نماد آتش در آثار پو فقط برای فرا خواندن عنصر متضاد خود یعنی آب، دست به كار می‌شود (ص350)؛ و نماد شعله، نقشی بدآیند، همچون تصویر جنسی زشتی كه رسوایی به بار می‌آورد چون همه را از آن باخبر می‌كنند و فضیحت برمی‌انگیزند، دارد (ص232)؛ و نقش نمادی بخاری دیواری (ص566، 597، 599) به صورت نمادی مهبل سردی كه آدمكشان قربانیان خویش را در آن پنهان می‌كنند، ظاهر می‌شود. ادگار پو به راستی «بیخانمان» بود، چون فرزند هنرپیشگان دوره گردی بود كه در خردسالی با دیدن مادر جوانش كه خنده بر لب، به خواب مرگ فرو رفته بود، رنج بسیار كشیده بود. میگساری نیز او را دلخوش و آرام نكرد و به نشاط نیاورد! پو چون شعله‌ای انسانی (شعله‌ای به سیمای آدمی یا انسانی پرشرر)،‌ دست در دست معاشران شاد، گرداگرد پانچی شعله‌ور، به رقص و پایكوبی نپرداخت. هیچیك از عقده‌هایی كه به خاطر عشق به آتش پدید می‌آیند او را مدد نكردند و الهام نبخشیدند. تنها آب، كرانه و افق، بی‌انتهایی، و عمق دست نیافتنی رنج و درد خود را به وی داد (یعنی پو اینهمه را از آب گرفت)، و كتابی دیگر باید نوشت برای باز نمودن شعر پرده‌ها(ی شب) و روشنایی‌ها، شعر ترس مبهمی كه با شنیدن ضجّه‌های شب، در درون ما طنین انداز می‌شود، و لرزه بر انداممان می‌افكند.

II

هم اكنون دیدیم كه روح شاعر سراسر فریفته‌ی تصویر خیالی محبوبی می‌شود، و همه‌ی امكانات آنرا به نحو مبالغه آمیزی بسط می‌دهد؛ درباره‌ی كبیر آنچنان می‌اندیشد كه درباره‌ی صغیر اندیشه می‌كند (یعنی با میزان چیز كوچك و خرد درباره‌ی چیز بزرگ می‌اندیشد، آن را به چشم این می‌بیند)؛ امری كلی را چنان در نظر می‌آورد كه گویی چیزكی تماشایی است (پس چیزی تماشایی و جالب توجه را امری كلی و عام می‌پندارد)؛ قدرت را بسان نیرویی سپنجی و ناپایدار (یا نیرویی گذرا را قدرتی پایدار) می‌بیند و در نوشابه‌ی آتش فعل، دوزخ را. اكنون می‌خواهیم نشان بدهیم كه ذهن ماقبل علمی نیز، در شور ابتدائیش، به گونه‌ای دیگر عمل نمی‌كند، بلكه او هم هر قوه و امكان را كه به دست ناخودآگاهی به غلط بزرگ نموده شده، به نحو غلوآمیز توسعه می‌بخشد. مثلاً الكل با چنان تأثیرات آشكارا دهشتناكی وصف می‌شود كه به آسانی می‌توان در توصیف پدیده‌ها، عزم اندرزگویی و تعلیم اخلاقی تماشاگران (آن پدیده‌ها)‌را مشاهده كرد. بدینسان اگر مبارزه با میگساری در قرن 19 براساس مذهب تكامل گرایی (تطوّر انواع) و نهادن بارِ مسئولیت همه‌ی عواقبی كه باده گساری برای نسل باده گسار دارد، بر دوش میخواره، توسعه پیدا می‌كند؛ در قرن 18 همین مبارزه بر بنای مضمون اصالت جوهر كه در آن زمان مذهب مختار عصر بود نضج می‌گیرد. اراده‌ای كه به محكوم كردن تعلق گرفت، هر سلاحی را كه بیابد به كار می‌برد. اگر از منظر كلی‌تر به مسأله بنگریم، باز هم جدا از (نیت نصیحت گویی و دادن)‌پند و اندرز اخلاقی معمولی، به نمونه‌ی دیگری از معطل ماندن موانع جوهرگرا و جانگرا در آستانه‌ی معرفت عینی برمی‌خوریم.
نظر به اینكه الكل به منتهی درجه اشتعال پذیر است، به آسانی چنین پنداشتند كه آدم‌های میگسار، آغشته و درآگنده به مواد سوختنی می‌شوند (12) و درصدد آن برنیامدند كه بدانند جذب الكل، الكل را تغییر می‌دهد (به چیز دیگری تبدیل می‌كند). عقده‌ِ‌هارپاگن (Harpagon) (13) كه بر فرهنگ چنانكه بر همه‌ی كارهای مادی حاكم است، این نظر را به ما می‌قبولاند كه از آنچه جذب می‌كنیم، هیچ چیز از دست نمی‌دهیم و همه‌ی مواد گرانبها به دقت ذخیره می‌شوند؛ چربی، چربی تولید می‌كند؛ فسفاتها استخوان به بار می‌آورند؛ خون، خون می‌سازد (14) و الكل، الكل. علی الخصوص ناخودآگاهی نمی‌تواند بپذیرد كاملاً و به تمامی از بین برود؛ و بنابراین چنین نتیجه می‌گیرد: هر كه الكل می‌نوشد، می‌تواند چون الكل آتش بگیرد. (15) این یقین از اصالت جوهر آنقدر قوی است كه واقعیاتی كه بی‌تردید تبیینی متعارف‌تر و از نوعی دیگر برای آنها منظور می‌توان داشت، در سراسر قرن 18، بر اذهان زودباور مردم بار می‌شوند و اینك نمونه‌هایی چند از آنها كه Socquet نویسنده‌ی صاحبنام، در جای چشمگیری از كتابش Essai sur le Calorique كه به سال 1801 منتشر شده، رونویس كرده است. گذرا خاطرنشان كنیم كه همه‌ی این شاهدهای مثال مربوط به عصر روشنگری است.
«در اسناد و احكام قضایی مربوط به كپنهاگ آمده است كه در 1692، صبحگاهی زنی از عوام ناس را كه خوراكش منحصراً نوشابه‌های الكلی بود كه به حدّ افراط از آن می‌نوشید، یافتند سراپا سوخته به جز مفصلهای آخری انگشتان و كاسه‌ی سر...
«دفتر ثبت احوال (Annual Register) لندن مربوط به سال 1763 (جلد XVIII، ص78) از زن پنجاه ساله‌ی دائم الخمری حكایت می‌كند كه یكسال نیم بود كه روزی یك Pinte (16) روم (Rhum) یا عرق می‌نوشید و روزی او را چنان یافتند كه بین پیراهن و بستر خواب، تقریباً سراسر خاكستر شده بود، بی‌آنكه رواندازها و اثاثیه، چندان صدمه دیده باشند و این چیزیست كه درخور توجه است.» این ملاحظه‌ی آخر به روشنی گویای آنست كه دریافت شهودی، از این حدس سوختگی‌ای درونی و كامل كه ماده‌ی قابل اشتعال برگزیده‌ی خود را می‌شناسد، خرسند و راضی است.
«در دائره المعارف تعلیمی Encyclopédie Méthodique (مقاله‌ی «كالبدشناسی مرضی انسان») سرگذشت زنی در حدود پنجاه ساله آمده كه چون همواره به افراط مسكرات می‌نوشید، در عرض چند ساعت آتش گرفت و سوخت. Vicq-d`Azyr كه این واقعه را نقل كرده، نه تنها آن را تكذیب نمی‌كند، بلكه اطمینان می‌دهد كه نظائر آن بسیار است.
«در گزارشهای انجمن سلطنتی لندن نیز در شرح پدیده‌ای بس شگفت انگیز می‌خوانیم كه... زنی شصت ساله را صبحگاهی خاكستر شده یافتند، چون شب پیش از آن به گفته‌ی مردم، مسكرات فراوان نوشیده بود. اثاث خانه چندان آسیب ندیده بود و آتش بخاریش كاملاً خاموش بود. شاهدان عینی بسیار این واقعه را تصدیق كرده‌اند.
«Le Cat در گزارش آتش سوزی‌های خود بخودی Mémoire sur les incendies spontanes) چندین مورد آتش گرفتن و سوخته شدن خودبخودی انسانها را ذكر می‌كند». و موارد دیگری ازین دست در Essai sur les Combustions humaines نوشته‌ی Pierre Aimé Lair آمده است.
Jean-Henri Cohausen در كتابی كه با عنوان Lumen novum Phosphoris accensum در آمستردام منتشر شده، حكایت می‌كند كه (ص92) «نجیب زاده‌‌ای كه به روزگار ملكه Bona Sforza عرق فراوان نوشیده بود، شعله قی كرد و در همان آتش سوخت.»
همچنین در دفاتر شرح وقایع ایام در آلمان می‌توان خواند كه: «اغلب در مناطق شمالی، از معده‌ی كسانی كه مسكرات تند و قوی فراوان می‌نوشند، شعله برمی‌خیزد. نویسنده می‌گوید كه هفده سال پیش، سه نجیب زاده‌ی ایالت Courlande كه من به سائقه‌ی آداب دانی نام ایشان را فاش نمی‌كنم، پس از آنكه از روی همچشمی با یكدیگر مسكرات تند و قوی نوشیدند، دو تن از آنان به علت سوختگی و خفگی از آتشی كه از معده‌شان برمی‌خاست، مردند.»
Jallabert یك تن از نویسندگانی كه غالباً ازو به عنوان تكنسین پدیده‌های برق نقل قول می‌كنند، در سال 1749 با استناد به چنین «واقعیاتی»، تولید آتش برق توسط بدن انسان را، تبیین می‌كرد. زنی كه از بیماری رماتیسم رنج می‌برد، مدتی طولانی همه روزه به اندام خود الكل كافوردار می‌مالید. صبحگاهی او را خاكستر شده یافتند، و موجبی نداشت تا گمان برند كه آتش آسمانی یا آتش معمولی در پیدایش این واقعه‌ی عجیب دست داشته است. «و فقط می‌توان آن را ناشی از این امر دانست كه ظریفترین اجزاء گوگرد بدن، بر اثر مالش به شدت تحریك شده و با ظریفترین ذرات الكل كافوردار درآمیخته‌اند (17)». نویسنده‌ی دیگری Mortimer نام نصیحت می‌كند (18). كه «من به طیب خاطر قبول می‌كنم و باور دارم كه برای اشخاص معتاد به مسكرات (باده‌گساری) زیاد یا مالیدن الكل كافوردار به خود، خطرناكست كه بگذارند بدنشان در معرض جریان برق قرار بگیرد (یا تولید مقدار برق آن زیاد شود)».
غلظت جوهر الكل موجود در پوست و گوشت آدمی را به قدری زیاد می‌پندارند كه به جرأت می‌توان از آتش سوزی خود به خودی سخن گفت، بدین وجه كه مست به شعله‌ی كبریت نیازی ندارد تا آتش بگیرد. هنوز در 1766 كشیش Poncelet كه رقیب و حریف Buffon بود می‌گوید: «دما به عنوان اصل و مبداء حیات، فعل و انفعالات مزاج حیوان را موجب می‌شود و حفاظت می‌كند. اما وقتی به درجه‌ی اشتعال رسید، خسارات و خرابی‌های غریبی به بار می‌آورد. مگر مستانی ندیده‌ایم كه چون بدنشان بر اثر شرب مدام و مفرط مسكرات قوی، زیاده گرم شده، ناگهان خود به خود آتش گرفته و بر اثر حریق خود بخودی سوخته‌اند؟» بدینگونه حریق بر اثر میگساری فقط موردی خاص از غلظت غیرمتعارف مواد گرمازاست.
بعضی نویسندگان تا آنجا پیش می‌روند كه از انفجار سخن می‌گویند. عرق كش حاضر ذهنی كه كتابی درباره‌ی شیمی چشایی و بویایی Chimie du Gout Et de L`Odorat نوشته، خطرات الكل را اینسان خاطرنشان می‌كند (19): «الكل هم به عضله آسیب می‌رساند، هم به عصب، هم به لنف، و هم به خون كه آن را چنان شعله‌ور می‌كند كه همه‌ی كسانی كه جرأت می‌كنند به منتهی درجه در شرب زیاده روی كنند، بر اثر انفجاری شگفت و آنی، می‌میرند.»
در قرن 19، این آتش سوزی‌های خود بخودی كه كیفر دهشتناك اعتیاد به خمر است، تقریباً به طور كامل قطع می‌شوند، و كم كم به صورت استعاره درمی‌آیند و دستمایه‌ی شوخی‌های سبك و جلف درباره‌ی چهره‌های برافروخته‌ی مستان و بینی قرمز رنگی كه با یك شعله‌ی كبریت، آتش خواهد گرفت، می‌گردند. معنای این شوخی‌ها نیز برای همه بی‌درنگ مفهوم و روشن است و این خود ثابت می‌كند كه فكر ماقبل علمی، مدتها در زبان و كلام، باقی می‌ماند و دوام می‌آورد، و در ادبیات هم. بالزاك از راه احتیاط، منبع خبر خود را در اینباره كه زن شریریست ذكر می‌كند و روایت را از قول او می‌آورد. در پسرعمو پونس Le Cousin Pons، مادام سیبو (Cibot) كه صدف فروش زیبائیست، با زبان آشفته و نادرست خود می‌گوید. (20) «این زن، بالاخره عاقبت به خیر نشد، به خاطر مردش كه هر مسكری می‌نوشید و در انفجار یا احتراقی (21) خود بخودی مرد.»
برعكس امیل زولا در یكی از «عالمانه»ترین كتابهایش، یعنی دكتر پاسكال، احتراق خود بخودی انسانی را به تفصیل شرح می‌دهد (22): «از سوراخ پارچه، كه به درشتی یك سكه‌ی صد شاهی بود، ران برهنه و قرمز رنگ كه از آن شعله‌ی كوچك آبی رنگی برمی‌خاست، دیده می‌شد. فلیسیته (Félicité) نخست پنداشت ملحفه، زیرجامه، زیرشلواری و پیراهن است كه می‌سوزد، اما شك جائز نبود، خود تن عریان را می‌دید كه از آن، شعله‌ی كوچك آبی رنگی، سبكبال و چرخ زنان، همچون شعله‌ی سرگردانی بر رویه‌ی جامی از الكل شعله‌ور، برمی‌خاست. این شعله كه از شعله‌ی چراغ موشی یا پیه سوز بلندتر نبود، آنقدر ملایم و كم سو و سست و بی‌ثبات بود كه كمترین ارتعاش هوا آن را جابجا می‌كرد.» سخت واضح است كه زولا خیالاتی را كه جامی از پانچ، در او برانگیخته، یا عقده‌ی هوفمن خود را، به عالم واقعیات منتقل می‌كند. در نتیجه دریافت‌های شهودی جوهرگرا با ساده دلی تمام گسترش می‌یابند: «فلیسیته دریافت كه این عموست كه همچون اسفنجی آغشته به عرق، می‌سوزد. خود وی از دیرباز، از قویترین و سوختنی‌ترین عرقها، لبریز بود، و بدون تردید، به زودی زود، هم اكنون، از سرتا پا، آتش می‌گرفت». همچنانكه می‌بینیم، گوشت و پوست آدم زنده، گیلاسها عرق دو آتشه (الكلی كه قوه‌ی آن به قدریست كه با سه جزء از وزن آن، مخلوط با یك جزء مساوی آب، عرق معمولی فراهم می‌شود) را كه سالها پیش نوشیده شده، اصلاً و ابداً از دست نمی‌دهد. و این تصور از آن هم، دلپسندتر است كه جذب غذا، به معنی انباشتن جوهر نازپرورد به دقت تمام، و گرد آوردن آن به صورت سرمایه، از سر خست، است...
فردای آن روز وقتی دكتر پاسكال برای دیدن عمو Macquart می‌آید همانگونه كه در روایات ماقبل علمی كه نقل كرده‌ایم آمده، جز مشتی خاكستر نرم در پای صندلی كه فقط اندكی سوخته و سیاه شده، نمی‌یابد. زولا حتی به مبالغه می‌گوید: «از او هیچ چیز باقی نمانده بود، نه استخوانی، نه دندانی، نه ناخنی، جز همین توده‌ی گرد خاكستری رنگ كه آن را هم جریان هوا با باز و بسته شدن در ممكن بود جارو كند.» و سرانجام آرزوی سرّی تقدیس و تجلیل (مرده-قیصر و قهرمان- و به مقام خدایی رسانیدن او) توسط آتش ظاهر می‌شود؛ زولا ندای شعله‌های هیمه‌ی تمام وجود (یا عالم) و آتش درونی را می‌شنود، و به ما امكان می‌دهد تا در ناخودآگاهی او به عنوان داستان نویس، به نشانه‌های بسیار روشنی از وجود عقده‌ی امپدوكلس پی ببریم: پس عموماكار (Macquart) مرده بود «به مرگی شاهوار، همچون شاهان و شهریار مستان، یعنی خودبخود آتش گرفته و در شراره‌های آتش پیكر خویش سوخته بود... همچون آتش شب سن-ژان (Saint-Jean) (23) به خودی خود، روشن شده و شعله‌ور شده بود!» زولا كجا دیده است كه آتش شب سن ژان، خود بخود، همچون عشقی سوزان، روشن شده است؟ چگونه بهتر از این اذعان می‌توان كرد كه معنای استعارات عینی، معكوس شده و منبع الهام شعله‌های سوزانی را كه از درون زبانه می‌كشند و می‌توانند پیكر زنده را بسوزانند، در درونی‌ترین لایه‌های ناخودآگاهی باید یافت؟
چنین حكایتی كه سراسر تخیلی است، از قلم نویسنده‌ای طبیعت گرا، ناتورالیست، كه با شكسته نفسی می‌گفت: «من دانشمندی بیش نیستم» خاصله محل تأمل است. و این اندیشه را به ذهن متبادر می‌سازد كه زولا تصویر و تصور خود از علم را با ساده دلانه‌ترین تخیلات و رؤیابافی‌های خویش ساخته و پرداخته است و نظریاتش درباره‌ی وراثت، فرآورده‌ی این دریافت شهودی ساده است كه وراثت همانا گذشته (یا سابقه) ‌ایست كه در ماده‌ای حك و نقر می‌شود، به همان فقیر مایگی و ابتذال كه از لحاظ مذهب اعتقاد به اصالت جوهر و واقع پنداری، الكل در پیكری و آتش در دلی پر شور و در تب و تاب (عشق)، متراكم و انباشته می‌گردد.
بدینگونه مبداء حركت قصه گویان، پزشكان، فیزیكدانان، داستان نویسان خیالپرداز، تصاویر خیالی‌ایست كه نزد همه یكی است و اندیشه‌هایی كه به ذهنشان می‌رسد، نیز، همانند و یكسان است. عقده‌ی هوفمن، همه‌ی آنانرا به تصویر خیالی اولیه و خاطره‌ی كودكی واحدی، گره می‌زند و آنها برحسب مزاجشان و به پیروی از «شبح» شخصیشان، جنبه‌ی ذهنی یا جنبه‌ی عینی شیء مورد نظاره را، مایه‌دار می‌كنند. از شعله‌هایی كه از مسكر آتش فعل برمی‌خیزد، آدمهای آتشین یا فورانی از جوهر، می‌سازند. در همه‌ی این موارد، آنها به چیزی اعتبار می‌بخشند، و بها می‌دهند، و همه‌ی شور و عشقشان را برای تبیین یكی از مختصات شعله‌ی آتش، به كار می‌گیرند، و دل بر كف آماده‌اند تا با منظره‌ای كه آنان را به شگفت آورده و بنابراین فریفته است، ‌«پیوندی درونی» برقرار كنند.

پی‌نوشت‌ها:

1.«سمندر جانوری بود آتش دوست و اندر میان آتش رود و درست بیرون آید. و حكیمان گفته‌اند كه از آن است كه تولد او از گوهر آتش باشد». فرّخنامه‌ی ابوبكر مطهر جمالی یزدی، كتاب یاد شده، 1346، ص69.
و دیگری می‌نویسد: «جانوری هست معروف كه او را سمندر خوانند، او در آتش مقام دارد، آتش خدا آفریده. اگر او را از آتش به در آرند، چون باد برو جهد، بمیرد. چنانكه ماهی در آب زنده است، آن حیوان در آتش زنده باشد». شمس الدین محمد ابن امین الدین ایّوب دُنیسری، نوادر التبادر، كتاب یاد شده، ص207 (مترجم).
2.Liliput نام سرزمین خیالی در كتاب سفرهای گالیور Guliver، اثر Swift نویسنده‌ی ایرلندی اصل (1667-1745) (مترجم).
3.Johann Paul Friedrich Richter ملقب به ژان-پل، رمان نویس آلمانی (1763-1825) كه در رمانهایش ما را به عالم خیال و اسرار می‌برد و در آن انباز می‌كند و می‌كوشد تا زمینیان را از ثقل زمین برهاند و دری از عالم ابدیت و جاودانگی برویشان بگشاید (مترجم).
4.نقل و شرح شده توسط Albert Beguin در: L`Ame romantique et le reve Marseille 1937، دو جلد، جلد دوم،‌ص62.
5.منسوب به Ossian شاعر حماسی اسكاتلند كه بنا به افسانه در قرن سوم میلادی می‌زیسته است. James Macpherson در قرن 18 با استفاده از روایات شفاهی و سماعی، منظومه‌هایی به نثری آهنگین پر از استعاره و تمثیل، به نام اسیان پرداخت و نشر داد و این سرودهای عاشقانه و پهلوانی مربوط به سرزمینی مه آلود و اسرارآمیز، در اروپا طنینی شگرف داشت و دو قرن گذشت تا معلوم و مسلم شد كه سازنده‌ی آنها جیمز مك فرسون است (مترجم).
6.Théophile Gautier,Les Jeunes-France,Le Bol de Punch,p.244
7.«چون آب و آتش به یكدیگر رسند، میان ایشان آوازی و غرشی هولناك مثل رعد ظاهر گردد كی گوئیا رعد و صاعقه بود بعینها». ابوالقاسم عبدالله كاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، كتاب یاد شده، ص342 (مترجم).
8.این مضمون در ادب ما بسیار شناخته و رایج است و خاصه در مؤلفات صوفیه معنایی رمزی یافته است. بابا كوهی شیرازی (متوفی 442هـ) در غزلی می‌گوید:
بط حرصم بمرد و بلبلان شد *** خروس شهوتم باز جنان شد
ز زاغ امنیت در خوف بودم *** بكشتم زاغ و خوفم در امان شد
پر از طاوس مال و جاه كندم *** چو عیسی جان (روح) من بر آسمان شد
بدان كه چار مرغ این چار طبع است *** كه اندر چار طبع اركان عیان شد
ز خون و بلعم و صفرا و سودا *** شتا صیف و بهار آمد خزان شد
بسیط روح را اینها نباشد *** مركب داند این كز خاكدان شد
ز طبع تن (به چاه تن) چو كوهی شست دل پاك *** به دریای محیط بیكران شد
(یوگنی ادواردویچ برتلس (1890-1957) تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه‌ی سیروس ایزدی، 1356، ص369).
عبدالكریم جبلی در كتاب الانسان الكامل، در وصف ذات می‌گوید كه «در حقیقت عظمت، آتش است و علم، آب و قوت، هوا و حكمت، خاك، این عناصر، جوهر فرد ما را تشكیل می‌دهند.» Abd Al-Karim al-Jili, de L`Homme Universal,traduit et commente par Titus Burckhardt,paris,1975,p.33
سلطان العلما بهاء ولد گوید: ‌«یك ركن در اصل آفرینش هوا و باد راست و آب و خاك راست، و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل كفر، و آب، آب رقتّست و شفقتست بر اهل اسلام، و باد، باد نصایح و عدل و صدق است، و خاك، خاك اجزای صابر و حمول است و ترا ازینها قرینان آفرینند و هوای خوش و آبهاء روان آفرینند در بهشت، تا بدانی كه مقصود اعتقاد و تعظیم است و به آنچ مراد الله باشد، اعتقاد را به آن داری...» (معارف، به اهتمام بدیع الزمان فروزانفر، جلد اول، 1352، ص96).
نجم رازی نیز در شرح وقایعی كه سالك را در هریك از مقامات عارض می‌شود و رموز آنها می‌نویسد: «ابتدا كه بر مقام صفات خاك عبور افتد، در وقایع چنان بیند كه از نشیب‌ها و كوچه‌ها و چاه‌ها و مواضع ظلمانی بیرون می‌آید، و بر خرابه‌ها و شكست‌ها و تلها و كوه‌ها می‌گذرد، و ثقل و كثافت برمی‌خیزد، و خفت و لطافت در وی پدید می‌آید.
«در دوم مرتبه كه بر صفات آبی گذر كند، سبزه‌ها و مرغزارها و درختان و كشتزارها و آبهای روان و چشمه و حوض و دریا و مانند این بیند، كه بر همه می‌گذرد.
«در سیّم مرتبه كه بر صفات هوایی گذر كند، بر هوا رفتن و پریدن و دویدن و بر بلندی‌ها رفتن و بر وادی‌ها طیران كردن و امثال این بیند.
«در مرتبه‌ی چهارم كه بر صفات آتشی گذر كند، چراغها و شمع‌ها و مشعله‌ها و برق‌ها و خرمن‌های آتش و وادی‌های آتش و سوخته‌ها و شعله‌های آتش و جنس این می‌بیند.
«... و این همه عالم مرتبه‌ی عالمی بود از عوالم مختلف كه بیان افتاد، باقی چندین هزار عالم دیگر سالك را عبره می‌باید كرد. و در هر عالم مناسب آن مشاهدات و وقایع پدید می‌آید، و گاه بود كه یك نوع واقعه در چندین مقام دیده شود، و هر جای مناسب آن مقام، اشارات به معنی دیگر باشد.
«... مثلاً آتش را در چند مقام بینند، و در هر مقام آنرا معنی دیگر باشد: گاه باشد كه نشان عبور بر صفت آتشی باشد، و گاه بود كه نشان گرمی طلب باشد، و گاه بود كه نشان غلبه‌ی صفت غضب بود، و گاه بود كه نشانه‌ی غلبه‌ی صفت شیطنت بود و گاه بود كه نور ذكر بود بر مثال آتش. و گاه بود كه آتش شوق بود كه هیمه‌ی صفات بشری محو می‌كند، و گاه بود كه آتش قهر بود، و گاه بود كه آتش هدایت بود چنانك موسی را بود علیه السلام كه «انس من جانب الطور ناراً» (سوره‌ی 28 آیه‌ی 29)‌و آگاه بود كه آتش محبت بود تا ما سوای حق بسوزد، و گاه بود كه آتش معرفت باشد كه «ولو لم تمْسَهُ نارُ نورُ علی نور یهدی اللهُ لنوره من یشاء» (سوره‌ی 24 آیه‌ی 35)، و گاه بود كه آتش ولایت بود كه «الله ولیّ الذین امنوا یخرجُهم من الظلمات الی النور» (سوره‌ی 2 آیه‌ی 257) و گاه بود كه آتش مشاهده بود كه «اَن‌ بوُرك من فی النار و من حولها» (سوره‌ی 27 آیه‌ی 8). و جز ازین آتشها بود كه فرق میان هریك جز شیخی صاحب تجربه نتواند كرد» (مرصاد العباد، به اهتمام محمد امین ریاحی، 1352، ص376-378).
این نكته نیز گفتنی است كه می‌گویند «اصل موضع علم رمل، چهار نقطه است به این وجه:
اول آتش كه به منزله‌ی روح است.
دوم باد كه به منزله‌ی عقل است.
سوم آب كه به منزله‌ی نفس است.
چهارم خاك كه به منزله‌ی جسم است» (سرخاب رمل منسوب به دانیال نبی، چاپ سنگی، از انتشارات مروی، ص4).
درباره‌ی چهار عنصر یا اسطقسهای چهارگانه و اخلاط اربعه، رك به: ابوتراب نفیسی، طب سنتی ایران در: مجموعه‌ی مقالات درباره‌ی طب سنتی ایران، تهران: 1362 (مترجم).
9.Valence,Tetravalence، حداكثر عده اتمهای هیدروژن یك عنصر یا جسم بسیط است كه قابل تركیب با یك اتم از همان عنصر یا جنس بسیط باشد (مترجم).
10.Armand Petitjean,Imagination et Réalisaton,paris,1936
11.Marie Bonaparte,Edgar Poe,paris (در مواضع مختلف)
12.مقایسه كنید با نظر جرجانی «اندر شناختن سبب آنكه مردم كه شراب بسیار خورد و بخسبد به سلامت، وقت برخاستن مرده باشد... و مختصر آن اینست كه شراب چیزی لطیف است و زود اندر رگها بگذرد و خون گردد و رگها از وی پر شود و هوا را اندر رگها جای نماند و آنچه باشد، جای خویش به شراب باز گذارد و بیرون رود و این كس بمیرد و باشد كه شش او پر شود و نتواند نفس زدن و سبب آنكه نفس نتواند زدن آنستكه هوا فرو نتواند شدن و برنمی‌تواند آمدن و هرگاه كه حال چنین باشد، در حال بمیرد.» ذخیره‌ی خوارزمشاهی، منبع یاد شده، ص175. (مترجم)
13.آدم اصلی نمایشنامه‌ی معروف مولیر:خسیس كه مرد ثروتمند، اما بسیار رذل و پست و فرومایه‌ای است (مترجم).
14.اما به گفته‌ی یكی از مؤلفان ما «گوشت طعامی قوی است و از وی خونی قوی و درست خیزد». شمس الدین محمد ابن امین الدین ایّوب دُنیسری، نوادر التبادر، كتاب یاد شده، ص106. (مترجم)
15.مقایسه كنید با این ضرب المثل: بر آرد آتش از خود هر چناری. توضیح آنكه «یك اعتقاد بسیار قدیمی بر این است كه درختها وقتی سن و سالشان خیلی زیاد شد، به خودی خود آتش گرفته می‌سوزند.» احمد شاملو، كتاب كوچه، دفتر اول، 1357، ص223-224 (مترجم).
16.مقیاس كیل سابق برای مایعات كه در پاریس معادل 93 سانتی لیتر بود (مترجم). بدون اسم نویسنده.
17.Jallabert,Expériences sur léléctricité avac quelques conjectures sur la cause de ses effets,Paris,1749,p.293
18.Martine,Dissertatons sur la chaleur,trad,paris,1751,p.350
19.Chimie du Gout et de l`Odorat ou principe pour composer facilement,et a peu de frais,les liquers a boire et les eaux de senteur,paris,1755,p.v.
20.Balzac.Le Cousin Pons,ed.Clamann-Levy,p.172
21.Imbustion
22.Emile Zola,Le Docteur Pascal,p.227
23.آتشی كه در شب سن ژان كه كوتاهترین شب سالست، برای ستایش و تقدیس انقلاب صیفی، افروخته می‌شود (مترجم).

 

منبع مقاله :
باشلار، گاستون، (1366)، روانكاوی آتش، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.