برگردان: حمید احمدی
حملهی اعراب به ایران، فروپاشی ساسانیان و برآمدن اسلام پایههای همبستگی سیاسی و دینی هویت ایرانی را سست میکند و یکپارچگی آن را برهم میزند. حکومت جهانی اسلام جای حکومت قومی و شبه ملّی ایرانی را میگیرد و دین جهانی اسلام، در طول سه قرن، جایگزین دین ایران زرتشتی میشود. ایرانشهر یا قلمرو پادشاهی ایران نیز فرو میریزد. کشور ایران تا چند قرن، یعنی تا عهد ایلخانان و به خصوص زمان برآمدن صفویه، از وحدت سیاسی محروم میماند. اما در دوران فترت بزرگ چند چیز بر جای میماند. اول قومیت ایرانی است که به منزلهی ایرانی و اهل فارس و عجم در برابر عرب، و تاجیک در برابر ترک شناسایی میشود و هویت تاریخی خاصی برای ایرانیان معین میکند. دوم سرزمین ایران است که در مفهوم جغرافیاییاش در حکم میانهی جهان تداوم پیدا میکند. سوم اسطورههای آفرینش انسان و پیدایش اقوام ایرانی است که با افسانههای اسلامی درهم میآمیزند و پایدار میمانند و به تداوم هویت ایرانی مدد میرسانند. چهارم، و البته از همه بالاتر و درخشانتر، شکوفایی زبان فارسی دری است که حامل و نگاهبان فرهنگ پُربار و هویت ایرانی میشود.
حملهی قبایل عرب به تمدن بزرگ ساسانی، کشتارها، دربه دریها و ویرانیهای بزرگ در پی دارد، اما تحولاتی که صورت میگیرد خالی از فایده نیست. نخست آنکه جامعهی بستهی ساسانی و نظام طبقاتی آن را سخت تکان میدهد. دو دیگر این که خط و زبان و اندیشه را از قید و بند طبقهی حاکم رها میکند. سه دیگر این که ایرانیان را به چالشی عظیم فرامیخواند و آنان را در تنگنا میگذارد تا استعدادهای نهفتهی خود را شکوفا کنند و به آن پر و بال بدهند و، به گفتهی ابن خلدون، بزرگترین سهم را در خلق فرهنگ و تمدن اسلامی به دست آورند. (1)
انقلاب عباسیان و ایرانی شدن خلافت اسلامی همراه با رشد شهرها و رونق تجارت و توسعهی بازارها سبب برآمدن اهل قلم و صاحبان فکر و اندیشه و برخورد عقاید و آرا و تساهل فکری و شکوفایی علم و هنر و ادب و فلسفه و تاریخنگاری در قرنهای سوم و چهارم و پنجم هجری میشود. یکی از عناصر اصلی این رشد فرهنگی، تحول و تکامل زبان دری است که از زبان محاوره فراتر میرود و برای نخستینبار زبان نوشتاری تاریخ ادب و تعالیم دینی میشود. زبان فارسی دری، که زبان علمی و ادبی و دیوانی میشود، با خلق آثار ارزندهی فراوان مهمترین عنصر تداوم هویت ایرانی میگردد.
به این شکل، تجدید حیات فرهنگی ایران، که در دوران نخستین خلافت عباسی آغاز میشود و در دورهی حکومت دودمانهای محلی ایرانی شتاب میگیرد. بنیان هویت تاریخی و فرهنگی ایران را برای قرنهای بعدی استوار میسازد.
این شیوهی تجدید حیات و بازسازی هویت ایرانی، در میان دیگر مناطق فرهنگی باستانی که جذب جهان اسلام شدند بیسابقه بود. در حالی که سوریه و مصر زبانهای خود را در برابر هژمونی زبان عربی از دست دادند، ایران به منزلهی منطقهی اصلی فرهنگی امپراتوری در حال ظهور اسلامی به بقای خود ادامه داد و توانست هویت مشخص زبانی و فرهنگی خود را بازسازی کند و تداوم بخشد.
اما با برآمدن قبایل ترک در جهان اسلام ضربت تازهای بر هویت بازسازی شدهی ایرانی وارد میشود و تقابل ترک و تاجیک بر تقابل عرب و عجم افزون میگردد؛ به خصوص در عهد سلاجقه که مفهوم ایران شفافیت و تمایز خود را در برابر جهان اسلام و جهان وطنی عرفانی از دست میدهد. ولی در مقابل، سلطهی زبان فارسی به منزلهی زبان مشترک دیوانی در جهان اسلام نهادینه میشود. در عهد مغول مفهوم ایران و هویت ایرانی دوباره در آثار تاریخی و جغرافیایی بازسازی میشود و رونق میگیرد و در عهد صفویه هویت ایرانی با هویت شیعی درآمیخته میشود و رواج پیدا میکند و مبنای هویت ملّی در عصر جدید میشود. اما باید توجه داشت که در تمام این دوران هویت ایرانی همچنان به منزلهی هویت تاریخی و فرهنگی تداوم مییابد، نه همچون «هویت ملّی» که برای نخستین بار از اواسط قرن نوزدهم میلادی شکل میگیرد.
در این مقاله، تجدید حیات هویت ایرانی و بازسازی مکرر تاریخنگاری پیشامدرن آن، از قرن نهم تا هجدهم میلادی، یعنی مدتها پیش از پیدایش ناسیونالیسم یا «شرقشناسی» غربی را بررسی میکنیم و نشان میدهیم که هویت ایرانی و الگوهای کاربرد واژهی «ایران» در ادبیات فارسی در چهار مرحلهی عمده بازسازی شده است:
1- مرحلهی تجدید حیات و شکوفایی در دوران سلسلههای محلی ایرانی
2- مرحلهی پیچیده و دوگانهی دوران سلجوقی که میتوان آن را دوران فرود نام ایران و فراز زبان فارسی دانست.
3- مرحلهی رستاخیز هویت ایرانی در آثار تاریخی و جغرافیایی دوران مغول و تیموری.
4- مرحلهی شکلگیری هویت ایرانی شیعی در دوران صفوی
1. هویت ایرانی در ابتدای دورهی اسلامی
جنبشهای مقاومت
پاسخ آغازین ایرانیان به سلطهی عرب ظاهراً در جنبشهای فرقهای گوناگون علیه حکومت بنیامیه، یا مشارکت در قیامهای خوارج، یا در جنبشهای شیعی جلوهگر میشد. (2) روستاییان و پیشهوران ایرانی که تحت تأثیر اندیشههای مذهبی پیش از اسلام به ویژه مزدکگرایی قرار داشتند، در یک رشته طغیانهای محلی علیه سلطهی عرب در دوران نخستین خلافت عباسی شرکت کردند که از جملهی آنها میتوان به قیام بهآفرید (وفات 131ق./ 748م.) سنباد مجوس، استادسیس، المقنع، بابک و مازیار اشاره کرد. (3) با این همه، میزان تأثیر احساسات «شبه ملّی» یا، درستتر، احساسات «قومی» در این قیامها چندان روشن نیست. به نوشتهی برخی از مورخان، یک احساس نیرومند «ملّی» یا حتی «رستاخیزی» در کانون این طغیانها وجود داشت. (4) از سوی دیگر، م. رکایا این جنبشها را آخرین تلاشهای اعضای نخبگان قدیم برای حفظ امتیازات خود و به دور از هرگونه احساسات «ملّی» میدانست. (5) سرالکساندر گیب، با دیدگاهی تاریخیگرا دربارهی این جنبشهای ضدعربی و گاهی ضد اسلامی میگوید: «اگر ناسیونالیسم واژهای بسیار قوی یا گمراهکننده در خصوص آنها باشد، میتوان این جنبشها را جلوههای مقاومت ایرانی دانست». (6)بدون این که به انگیزههای شرکتکنندگان این جنبشها کاری داشته باشیم، میتوان فرض کرد که آنها از عناصر گوناگون میراث فرهنگی ایران پیش از اسلام الهام میگرفتند. با این همه، تجدید حیات هویت فرهنگی ایران در بستر تمدن اسلامی، در وهلهی نخست در آثار ادب فارسی در دوران حکومت دودمانهای محلی ایران جلوهگر شد.
سلسلههای محلی ایرانی
ظهور خلافت عباسی در نیمهی دوم هجری (قرن هشتم میلادی) که از حمایت نیرومند ایرانیان برخوردار بود، به سقوط حکومت بنیامیه و سیاست برتری قومی عربیاش، مدد رساند. (7) افزون بر این، انتقال مرکز امپراتوری اسلامی از سوریه به عراق، یعنی استان مرکزی امپراتوری ساسانی، که از میراث غنی سوریه به عراق، یعنی استان مرکزی امپراتوری ساسانی، که از میراث غنی فرهنگ ایرانی و فرهنگ ایرانیشدهی آرامی برخوردار بود، در تجدید حیات هویت ایرانی تأثیر بسیار داشت. (8) علاوه بر این، پیدایش سلسلههای ایرانی خودمختار و برخوردار از شناسایی عملی خلافت در قرنهای سوم و چهارم هجری (قرون نهم و دهم میلادی) در خراسان (طاهریان 820- 872 م. و صفاریان 868- 903 م.)، آسیای میانه (سامانیان 914- 999م.)، و در ناحیهی دریای خزر، مرکز جنوب و غرب ایران (زیاریان، کاکوئیان و آل بویه 932- 1056 م.) به تجدید حیات میراث، فرهنگی ایران کمک اساسی کرد. (9) اشتیاق این سلسلهها به «ایرانی» بودن خود، در شجرهنامههای ابداعی آنها که در آن خود را فرزندان و جانشینان پادشاهان و شخصیتهای اسطورهای پیش از اسلام میدانستند، و همچنین در استفاده از عنوان شاهنشاه از سوی حکمرانان آل بویه جلوهگر میشد. (10) این دودمانها فرصت لازم برای تجدید حیات ایدهی ایران را برای نخبگان ادبی و ادبیات فارسی فراهم ساختند.اندیشمندان ایرانی
نخبگان با اهل قلم ایرانی در سلسلهمراتب اجتماعی ایران در جامعهی اسلامی قشر بانفوذی بودند. این نخبگان دیوانسالاران از جمله وزرا، دبیران، مستوفیان، ادیبان و شعرا، مورخان و حقوقدانان و دانشمندان علوم طبیعی را شامل میشدند. دبیران که به منزلهی یک قشر اجتماعی، مشخص پس از فتح ایران به دست اعراب باقی مانده بودند، کانون ادیبان و مدیران ایرانی دربار و دیوان بودند. (11) دبیران نقش برجستهای در نقل و انتقال مهارت اداری و شیوههای زندگی پیش از اسلام، به خلافت عربی و پس از آن به سلسلههای محلی ایرانی و فرمانروایان مقتدر ترک بازی میکردند. در واقع، آنها پایگاه اجتماعی نهاد وزارت را بنیان گذاشتند. وزیر رئیس دیوان عالی، و به این ترتیب رئیس دیوانسالاری حکومت بود. یکی از ویژگیهای رایج نظام سیاسی در سدههای میانه وجود خانوادههای دیوانسالار با نفوذ ایرانی تبار همچون جهانیها، جیهانیها، بلعمیها، و عتبیها در حکومت سامانیان، خانوادهی نظامالملک در دوران سلجوقی و جوینیها و خاندان رشیدالدین فضل الله در دورهی ایلخانان بود. دهقانان نیز به بازسازی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام در دورهی اسلامی مدد رساندند. دهقانان که نجیبزادگان زمیندار محلی بودند، به ادارهی امور محلی و جمعآوری مالیاتها در دورهی ساسانی میپرداختند. دهقانان در دورهی نخستین اسلامی نقش مهمی در پخش و گسترش داستانهای شاهنامه، حماسههای ایرانی، تاریخ سنتی ایران، و داستانهای عاشقانهی پیش از اسلام بازی کردند. (12)فضلا و بزرگان ایران با کمک به شکلگیری دستگاه اداری امپراتوری عباسی بر اساس نمونهی ساسانی، ترجمهی عربی آثار عمدهی تاریخ سنتی و اخلاقی ایران (که برای نخستین بار در اواخر دورهی ساسانیان به صورت نوشته به زبان فارسی میانه تدوین شده بود) به فارسی جدید، ابداع شجرهشناسی ساسانی برای برپایی سلسلههای محلی ایرانی، و گسترش جنبش شعوبیه نقش بزرگی در بازسازی فرهنگ و تمدن ایران و هویت ایرانی ایفا کردند.
جنبش ادبی شعوبیه
آن دسته از شعرا و نویسندگان ایرانی که به فارسی یا عربی مینگاشتند و حتی برخی از شاعران و نویسندگان عربی که در نهضت ادبی شعوبیه در قرنهای نهم و دهم میلادی فعال بودند، نقش برجستهای در پیدایش ادبیات فارسی و تجدید حیات هویت فرهنگی ایران بازی کردند. به مرور زمان، از واژهی اصلی آیهی 13 سورهی 49 قرآن، که بیانگر نظم الهی برای برابری همهی مردم (شعوب) در اسلام است، برای اشاره به یک جنبش گستردهی ادبی به نام شعوبیه استفاده شد. دانشمندان و بزرگان ایرانی از این آیه برای دعوی برابری با اشرافیت عرب و یا برتری بر آنها ستفاده میکردند. مقایسه میان تمدن باشکوه ایرانی پیش از اسلام با شیوهی زندگی ابتدایی و سادهی قبیلهی اعراب بدوی، موضوع اصلی ادبیات شعوبی بود. این ادبیات معمولاً اعراب را به دلیل اشتیاق به خوردن مار، موش، سوسمار و شیر شتر به ریشخند میگیرد. (13) برخی از شعوبیها تا آنجا پیش رفتند که هر فضیلتی در فرهنگ عربی و حتی اسلام را انکار کردند. نمونهی آشکار ادعای برتری ایرانی را میتوان در شعر ابراهیم بن ممشاد اصفهانی دید که در ستایش یعقوب لیث، بنیانگذار دودمان صفاریان، به عربی به نظم آمده است:من فرزند اعقاب شریف جمشیدم و امروز قرعه و میراث پادشاهان ایران به نام من آمده است ... من شکوه آنها را که به مرور زمان گم شده و به فراموشی رفته بود دوباره زنده میکنم ... پس به [اعراب] بگو: به کشور خود بازگردند، سوسمار بخورده و گوسفندانشان را بچرانند، چرا که من به کمک تیغ و پیکان قلم خود بر تخت پادشاهان ایران مینشینم. (14)
بحث و جدال شعوبیه را میتوان جلوهای آشکار تجدید حیات غرور قومی و هویت فرهنگی ایرانی در آن دوران، و نوعی ناسیونالیسم اولیهی پیشامدرن دانست. (15)
روی متحده با بررسی دقیق معنی شعوب در تفاسیر قرآن، به گونهای مجاب کننده استدلال میکند که معنی شعب در بسیاری از تفسیرها و سایر منابع فارسی به قبایل بزرگ خویشاوند اشاره نمیکند، بلکه هویت سرزمین گروههای اجتماعی غیر عرب را در نظر دارد. بر اساس این قرائت از متن، شعوب به روشنی به ایرانیان و گروههای غیر عرب دیگر اشاره میکند که بیشتر یکجانشین بودند و خود را با انتساب به زادگاه خود میشناختند. بنابراین، هویت ایرانی بیشتر بر اساس یک دیدگاه سرزمینی از اصل و تبار مردمان ایرانی بازسازی شده بود: یعنی مردمانی که در هر بخش از سرزمین ایران (ایران زمین یا ایرانشهر) میزیستند و بر همین اساس نیاکان اساطیری ایرانی، و یک فرهنگ مشترک ایرانی داشتند. به نظر میرسد که این مبنای گستردهی بازسازی هویت ایرانی پس از اسلام که تا عصر جدید نیز به زندگی خود ادامه داده است، بنیان بازسازی «هویت ملّی» ایرانی را به شکلی مشخص فراهم آورده باشد.
جنبش ادبی شعوبیه فقط بیانگر تجدید حیات غرور قومی ایرانی نبود، بلکه به کمک زبان ادبی در حال پیدایش فارسی به نیروی انگیزانندهی حفظ، پخش و گسترش تاریخ سنتی و میراث فرهنگی ایران نیز تبدیل شد.
2. ادبیات فارسی و تجدید حیات هویت ایرانی
پیدایش و گسترش ادبیات مکتوب فارسی در قرنهای سوم تا پنجم هجری (قرون نهم تا یازدهم میلادی) به بازسازی هویت فرهنگی ایرانی در سدههای میانهی اسلام کمک شایان کرد. طولی نکشید که ادبیات جدید دری، زبان محلی مناطق شرقی، از سطح ادبیات شفاهی و شعر عامیانهی سادهی مردمی به زبان رسمی و مکتوب دربار و دیوان تبدیل شد و اشعاری روشمند و پیچیده پدید آورد. ایران برای نخستین بار در تاریخ طولانی خود، زبان ادبی مکتوب و منسجمی پیدا کرد که به یک ابزار ارتباطی پراهمیت تبدیل، و به طور گستردهای پذیرفته شد.فارسی دری از خراسان و ماوراءالنهر به مناطق مرکزی، جنوبی و غربی گسترش یافت و سرانجام به زبان رسمی و سراسری و علمی بیشتر سلسلههای اسلامی تبدیل شد. (16) ممکن است آرزوی حفظ تاریخ قومی و شبه ملّی ایران، بدان گونه که در خداینامهها آمده بود، انگیزهی طبقهی دبیران برای ایجاد و گسترش یک ادبیات مکتوب در اواخر دورهی ساسانی و نیز ادبیات فارسی جدید در دورهی نخستین بوده باشد. در این دوران حساس تاریخی، هویت ایرانی از طریق تدوین و تنظیم اسطورههای ایرانی، روایتهای افسانهای، و تاریخ واقعی بازسازی شد. در همین دوران بود که به گفتهی احسان یارشاطر:
مفهوم روشنی از هویت ایرانی در تاریخ سنتی ایران پدید آمد؛ مفهومی که ممکن است از دورهی هخامنشی ریشه گرفته باشد. اما بیگمان ساسانیان، که خود را «شاه ایران و غیرایران (انیران)» میخواندند و ملت خود را به روشنی از بقیهی ملتها متمایز میکردند، از آن استقبال کردند. (17)
تاریخ سنتی و شاهنامه
تاریخ سنتی ایران، که داستانهای شاهنامه از آن برآمده است، در اواخر عهد ساسانی برای نخستین بار از تاریخ شفاهی به تاریخ کتبی تحول یافت و در مجموعهای به نام خداینامه یا شاهنامه گردآوری شد و به صورت کتاب درآمد. تاریخ سنتی شامل عهد اساطیری و عمدتاً تاریخی است. پادشاهان ساسانی به یاری موبدان زرشتی از مواد و مصالح مناسب یعنی اقوام ایرانی، که فرهنگ مشترک، دین مشترک و زبان مشترک داشتند و بیش از یک هزاره در سرزمین ایران زندگی میکردند، دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید آوردند. آنان با هدف یکپارچگی سیاسی ایران، و برانگیختن غرور ملّی برای دفاع از ایران در برابر مهاجمان بیگانه، افسانههای آفرینش نخستین انسان و نخستین پادشاه و سلسلههای اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را، که ریشههای اوستایی داشت و در شرق ایران شایع بود، به سلسلههای تاریخی اشکانی و ساسانی پیوند زدند و برای دولت ساسانی قبالهای تاریخی پدید آوردند.این روایت از تاریخ ایران، که در آن سلسلههای تاریخی ماد و هخامنشی حذف شده و به جای آن سلسلههای اسطورهای پیشدادی و کیانی را نشاندهاند، از راه خداینامههای عهد ساسانی وتاریخ شفاهی آن دوران به دورهی اسلامی راه یافت و مبنای خلق حماسهی ایران در شاهنامهی فردوسی شد. این روایتها که در دو قرن آخر اشکانیان رواج پیدا کرد، در عهد ساسانیان اساس حکومت متمرکز سیاسی و دینی شد. هم در این زمان بود که واژهی «ایران» و «ایرانشهر» یا قلمرو پادشاهی ایران همراه با القاب مقامات اداری و نظامی، شایع شد؛ مثل «ایران دبیربد» یا «ایران آرتشتار» در واقع، ابداع لقب «شاهنشاه ایران و انیران» از سوی اردشیر، آغاز پیدایش مفهوم ایران با عنوان همبستگی سیاسی، دینی، فرهنگی و جغرافیایی تازه بود. در این زمان بود که مفوم قومی و فرهنگی ایران بار سیاسی هم پیدا کرد.
در این روایت از پیدایش ایران و تکامل آن، کیومرث، پدر اسطورهای اقوام ایرانی، نخستین انسانی است که اهورامزدا میآفریند. هوشنگ از سلالهی او نخستین پادشاه و آفرینندهی قانون و داد در جهان است. آنگاه پادشاهی به جمشید میرسد. او نظام اجتماعی و طبقات را در جهان بنیان میگذارد، اما در پایان غرّه میشود و در نتیجه «فرّ ایزدی» از او میگسلد و جهان آشفته و پُر از گفت و گوی میشود و ضحّاک از دشت سواران نیزه گذار سربرمیآورد و پادشاهی را میرباید و یک هزاره بیداد میکند تا آن که فریدون، از تخمهی شاهان به دنیا میآید و «فرّ» بر او میتابد و به یاری کاوه به پادشاهی میرسد و نیم هزاره جهانبانی میکند.
فریدون در آخر عمر بر آن میشود تا جهان را به سه بهره تقسیم کند و پادشاهی هر بهر را به یکی از پسران خود واگذارد. برای آن که هر بخش از جهان را به فرزند شایستهی همان مردمان واگذارد، به شکل اژدهایی بر آنان ظاهر میشود تا هنرهای هر یک را بیازماید. (18) پسر مهتر که پُرمایه و تاجور و هوشمند است با خود میاندیشد که مرد باخرد با اژدها درنمیافتد و بیدرنگ میگریزد. پدر خردمندی او را میستاند و روم و مغرب زمین را بدو میبخشد. پسر دوم چون اژدها را میبیند با خود میگوید به هنگام جنگ «چه شیر درنده چه جنگی سوار». و بیدرنگ گمان را زه میکند و مییابد و او را تور مینامد و مشرق زمین را بدو میبخشد و فرمانروایی ترکان مییابد و او را تور مینامد و مشرق زمین را بدو میبخشد و او را به سالاری توران و چین برمیگزیند. اما پسر مهتر بر اژدها خروش میآورد که:
بدو گفت کز پیش ما بازشو *** پلنگی تو، بر راه شیران مرو
گرت نام شاه آفریدون بگوش *** رسیده است، با ما بدینسان مکوش
پدر بر او آفرین خواند و او را شایستهی پادشاهی ایران زمین یافت:
هر آن را که بدهوش و فرهنگ و رای *** مر آن را همی خواند ایران خدای
پس با ایرج است که ایران در میانهی جهان زاده و از دو بخش دیگر جهان متمایز میشود، سجایای ایرج نشانگان کامل ایرانیبودن و بنمایهی هویت فرهنگی قومی ایرانیان است. فردوسی این روایت را به این شکل نقل میکند:
نهفته چون بیرون کشید از نهان *** به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور، دگر ترک و چین *** سوم دشت گردان و ایرانزمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید *** همه روم و خاور مر او را گزید
دگر تو را داد توران زمین *** ورا کرد سالار ترکان و چین
وزان پس چو نوبت به ایرج رسید *** مر او را پدر، شهر ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزهوران *** هم آن تخت شاهی و تخت سران (19)
اما کار بدینجا میرسد سلم و تور بر ایرج حسادت میورزند «نخستین توطئهی بزرگ تاریخی علیه ایران» با همدستی غرب و توران پدید میآید. سلم و تور را در تنگنا میگذارند که ایرج را از پادشاهی ایران برکنار کند. ایرج بیاعتنا به بدنهادی سلم و تور با پیام صلح نزد آنان میرود. اما آنان سر او را برای پدر میفرستند. منوچهر، دخترزادهی ایرج، به جای او به شاهی مینشیند و به خونخواهی نیای خود به توران و روم لشکر میکشد، سلم و تور را از میان برمیدارد و دمار از روزگار توران و روم برمیآورد. این آغاز کینهتوزی میان سه بخش جهان، یعنی ایران و روم و توران است. (20)
به اینترتیب، بخش نخستین شاهنامه «اصل و بیخ هویت ایرانی» را در اساطیر، یعنی در ژرفای آگاهی جمعی اقوام ایرانی، نشان میدهد. اهورامزدا نخستین انسان و نخستین پادشاه و نخستین جامعهی انسانی را در ایرانزمین، که در میانهی جهان جا دارد، میآفریند. آنگاه آدمیان را از میانهی جهان بر شرق و غرب میگستراند. سپس زمان جدایی فرا میرسد و جهان به سه بخش تقسیم میشود.
در این اسطورهها که ساسانیان پرداختهاند و شامل «دوران اساطیری ایران» است، از یکسو از پادشاهان ماد و هخامنشی هیچ اثری نیست و دوران تاریخی، که با حملهی اسکندر آغاز میشود، با پارتها (ملوک طوایف) و ساسانیان ادامه مییابد. از سوی دیگر، در این تاریخنگاری اشکانیان یا ملوک طوایف سهمی ناچیز دارند. هم دوران واقعی آنان که با سلوکیه افزون بر نیم هزاره است به دو سده کاهش مییابد، و هم فصل کوچکی سهم آنان است. اما اشکانیان، که در آغاز دوستدار فرهنگ یونانی بودند، در دورهی آخر فرمانروایی خود سهم بزرگی در راندن یونانیان از ایران و تداوم و قوام خودآگاهی ایرانیان به دست آوردند.
سرانجام اردشیر بابکان، که خود را از تخمهی کیانیان میداند در اوایل قرن سوم میلادی ظهور میکند. ملوک طوایف را برمیاندازد و برای نخستین بار پس از برآمدن اسکندر، شاهنشاه ایرانزمین میشود. در عهد اردشیر شهریاری و دینیاری به هم میپیوندند.
در این تصور اسطورهای از آفرینش، عنصر اصلی و پابرجا، ایران زمین، ایرانشهر و فرّ شاهی ایران است؛ یعنی سرزمین اقوام ایرانی و قلمرو پادشاهی ایران. گفتیم که تصور جغرافیایی در فکر ایرانی نیز همراه با اسطورههای آفرینش پدید آمده است. در این تصور، ایران یا میانهی سه بخش جهان است، یا میانهی هفت کشور:
بدان که ربع مسکون با تفاوت نواحی آن در میان هفت قوم بزرگ یعنی چین، هند، سودان، بربر، روم، ترک و آریان تقسیم شده است. آریان که همان ایران (فرس) است در میان آن کشورها قرار دارد و این کشورهای ششگانه محیط بداناند. (21)
این تصورات اساطیری از زمان و مکان، که ریشه در اندیشههای اوستایی دارد و بیشتر در سرزمینهای شرقی ایران و در مناطق هممرز با اقوام مهاجم رواج داشته است، در دوران ساسانی تدوین شدند و اساس ایرانیبودن را شکل دادند و غرور ملّی پیشامدرن را تقویت کردند. احسان یار شاطر سبب آن را لزوم تشویق مردمان شرق ایران به مقاومت در برابر هجوم قبایل تازهنفس یعنی هیاطله (هپتالیان) و سپس اقوام ترک میداند. به هر تقدیر، در این زمان با همدستی موبدان زرتشتی و خاندان شاهی، مفهوم سیاسی- دینی ایران پا میگیرد و شناسنامهای تاریخی در اسطورههای شرق ایران پیدا میکند و بنمایهی احساس ایرانیبودن برای ایرانیان میشود.
این اسطورهها از آفرینش انسان و نخستین شهریار گرفته تا تأسیس تمدن و نظام اجتماعی و سلسلههای اساطیری در قالب کتابهای تاریخ ایران در دوران اسلامی مطرح میشوند و در آثار تاریخی قرن دوم هجری تا دوران قاجاریه تداوم مییابند.
همخوانی اسطورههای ایرانی و اسلامی
حال باید دید که اساطیر پیش از اسلام ایرانی چه سرنوشتی در دوران اسلامی پیدا کردند و چگونه با اساطیر ابراهیمی همساز و همخوان شدند. به نظر نگارنده، انگیزهی اصلی تلفیق اسطورههای ایرانی و ابراهیمی، توجیه اسلامی اسطورههای ایرانی بود. به این شکل که فکر آمیختن اساطیر دوگانه با برقراری روابط شجرهای و خونی میان پادشاهان اساطیری ایران و پیامبران کتاب مقدس و حتی یکی دانستن آنها به صورتی که در آثار طبری و بلعمی و گردیزی آمده است، به مشروع جلوهدادن ریشههای هویت تاریخ ایرانی در جامعهی اسلامی انجامید.چنان که طبری با طرح همزمانی تاریخ فرزندان ابراهیم و ایرانیان باستان میگوید:
و پارسیان که گفتهاند کیومرث همان حضرت آدم بود و هوشنگ پیشداد که جانشین کیومرث پدربزرگ خویش بود کسی بود که پادشاهی هفت اقلیم داشت. بعضیها پنداشتهاند که این اوشهنگ پسر تنی آدم و زادهی حواست. (22)
بلعمی در ترجمه و تکلمهی تاریخی طبری، افسانهها و عقاید متناقضی دربارهی خلقت انسان و جامعه نقل میکند تا تکامل شاخههای ایرانی و عربی تمدن اسلامی و همزمانی اساطیر ایرانی و ابراهیمی را نشان میدهد وی در تاریخ خود میگوید:
اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد کیومرث خوانند (که از نطفهی او) دو فرزند آمدند و ایشان را مشی و مشیانه خواندند و اسلامیان آدم و حوا خوانند. (23)
مورخین عرب همچون مسعودی و مقدسی نیز روایتهایی از همخوانی اسطورههای دوگانه آوردهاند. چنانکه مسعودی در التنبیه و الاشراف میگوید:
و گفتار کسانی از ایرانیان که پس از ظهور اسلام گفتهاند مردم ایران از فرزندان اسحاق بن ابراهیم خلیل بودهاند... و گفتار کسانی از ایرانیان که گفتهاند منوشهری (منوچهری) که نسب ایرانیان بدو میرسد ... همان اسحاق بن ابراهیم خلیل بوده است ... و گفتهی همهی آنها که میگویند: پادشاهی از فرزندان اسماعیل به اسحاق منتقل میشود و این فکر بر بیشتر کسانی که در روزگار ما طرفدار تأویلاند غلبه دارد. (24)
در تصور جغرافیایی نیز این آمیزش پدید میآید و مفهوم جغرافیایی ایرانیان تا زادگاه اسلام گسترده میشود. چنان که فردوسی در آغاز پیدایش ایرانشهر در عهد پادشاهی فریدون، قلمرو پادشاهی ایرج را «هم ایران و هم دشت نیزهوران» میداند و گردیزی در اینباره میگوید:
و باز مردمان متفاوت آفرید و چنانکه میان جهان را، چون مکه و مدینه و حجاز و یمن و عراق و خراسان و نیمروز و بعضی از شام، و این را به زبان پارسی ایران خوانند ... این تربت را ایزد تبارک و تعالی بر همهی جهان فضل نهاد. اندر ابتداء عالم تا بدین غایت این دیار و اهل او محترم بودهاند و سید همهی اطراف بودهاند و از این دیار به جای دیگر بَرده نبردهاند ... و این بدان سبب است که اهل این میانهی جهان به خرد داناترند و به عقل تمامتر و به مردی شجاعتر و متمایزتر و دوربینتر و سخیتر و اهل اطراف به همهچیز از این طبقه کمترند. (25)
مفهوم مورد نظر گردیزی از هویت به این اشاره دارد که روابط سرزمینی بیانگر ریشههای تباری و خویشاوندی نیز است.
افزون بر همسازی تاریخی و جغرافیایی بین اسطورههای دوگانه، مترجمان تفسیر طبری به فارسی برای توجیه کار خود فکر تازهای کردند. چنان که در مقدمه میگویند:
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبن جریر الطبری ترجمه کرده بزبان پارسی. این کتاب نبشته بزبان تازی [بود] و بیاوردند سوی امیرمنصور بن نوح ... پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مرین را ترجمه کند بزبان پارسی.
پس علمای ماوراالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را زبان پارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن بپارسی مر آن کس را که او تازی نداند از قول خدای عزوجل که گفت ... من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند. و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (علیه السلام)، همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسی سخن گفتندی، و اول کس که سخن گفت بزبان تازی اسمعیل پیغامبر (علیه السلام) بود، و پیغامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) از عرب بیرون آمد و این قرآن بزبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجماند. (26)
وجود یک مفهوم فرهنگی مشخص از ایرانی بودن (ایرانیت)، به قویترین وجه در محاکمهی افشین در 840 میلادی جلوهگر شده است. او وارث حکومت اشروسنه و فرماندهی بود که قیام 20 سالهی بابک را برای نجات عباسیان درهم شکست. افشین، که به تبلیغ احساسات قومی- ملّی ایرانی متهم شده بود، گفت: «آیا مکنونات قلبی خود را به تو (کسانی که علیه افشین گواهی دادند) نرساندم و به تو معنی آگاهی ملّی ایرانی (العجمیه) و طرفداری خود از آن و شارحان آن را نگفتم؟» (27) این صحنه به روشنی نه تنها حضور یک آگاهی مشخص از هویت فرهنگی ایرانی و مردمانی که فعالانه آن را تبلیغ میکردند، بلکه وجود یک مفهوم (العجمیه یا ایرانیت) را برای انتقال آن نشان میدهد.
برای مطالعهی برخی از شیوههای تجلی ایدهی ایران و تاریخ ملّی پیشامدرن آن در ادبیات فارسی، مفاهیم سرزمینی و قومی واژهی «ایران» و واژههای مربوط به آن را به طور فشرده بررسی میکنیم، و نیز فراوانی و الگوی کاربرد آن را در ادبیات فارسی از قرن سوم تا دوازدهم هجری (قرنهای نهم- دهم تا نوزدهم میلادی) نشان میدهیم.
مفاهیم سرزمینی و قومی ایران
مفاهیم سرزمینی «ایران» در واژههایی چون ایرانشهر، ایرانزمین، یا فرس، یعنی شکل عربی شدهی کلمهی پارس/ فارس، بازتاب پیدا کرده است. مفاهیم قومی «ایران» با کلمات فارسی/ پارسی یا ایرانی و واژههای عربی اهل الفرس (ساکنان ایران)، یا عجم که به غیر عربها و غالباً به ایرانیان اشاره داشت و در عباراتی چون ملک عجم (پادشاهی ایران) برای اشاره به مردم ایران، فراوان دیده میشود. از واژهی فارسی کشور، در دورههای پیشامدرن، هم برای اشاره به اقلیم (برای نمونه هفت کشور= هفت اقلیم) و هم قلمرو سلسلههای پادشاهی استفاده میشد.در تاریخنگاری سدههای میانه، این واژه به ندرت معنی کشور را میرساند. رایجترین معادل کشور، کلمهی مملکت بود که از مُلک، به مفهوم «داشتن یا حکمرانی کردن»، ریشه میگرفت. واژهی مملکت در تاریخنگاری فارسی بیشتر برای پادشاهی یا قلمروهای سازندهی آن، همانند مملکت ایران یا ممالکت ایران و یا ممالک محروسهی ایران، مملکت خراسان یا فارس یا کرمان، به کار میرفت. واژهی عربی ایالت یا ولایت تا همین اواخر به استانهای کشور اشاره داشت. واژههای کهن وطن (عربی) یا میهن (فارسی)، در ادبیات کلاسیک فارسی عمدتاً برای اشاره به محل تولد یا سکونت شخص به کار میرفت. محل تولد و اقامت یک فرد مظهر عشق، تحسین و فداکاری فرد بود. (28) واژهی «ایران»، به پادشاهی سلسلههای ایرانی و وطن مردمان ایرانیتبار از زمان بنیانگذاری اسطورههای ایرانی به دست فریدون اشاره داشته است. ایرانشهر که مفهومی ساسانی بود، به معنی پادشاهی حکمرانان ایران به کار میرفت. این مفاهیم سرزمینی ایران، به ویژه برای شناسایی مردمان ایرانی، از اهمیت برخوردار بود، چرا که مردمان ایران برخلاف عربها که در وهلهی نخست خود را با تبار میشناختند، بیشتر به پیوندهای سرزمینی خود مباهات میکردند.
اشاره به این نکتهی مهم ضروری است که واژهی «ایران» فقط به یکی از عناصر تشکیلدهندهی هویت ایرانی در کلیّت قومی، فرهنگی و سرزمینی آن اشاره دارد. این نکته را میتوان در آثاری برجسته و به یادماندنی چون تاریخ بیهقی، قابوسنامه اثر عنصرالمعالی، سیاستنامه اثر نظامالملک، هفت پیکر و خسرو و شیرین اثر نظامی، دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی مشاهده کرد. در حالی که واژهی «ایران» به ندرت در این آثار به چشم میخورد، اما همهی آنها بیانگر جنبههای گوناگون میراث فرهنگی ایران و خاطرات تاریخی آن، از جمله اسطورهها و افسانهها، جهانبینیها و ارزشهای اخلاقی، آداب و رسوم و هنجارهای رفتار اجتماعی، اصول و مشروعیت سیاسی و روابط اجتماعی، و نیز بنمایههای تبارشناسی و شجرهشناسی ذهنی ریشههای تاریخی مردم ایراناند. با این همه، بررسی فراوانی و الگوی کاربرد «ایران» و واژههای مشتق از آن در ادبیات فارسی را باید دربارهی ادعای نویسندگانی مورد توجه قرار داد که گمان میکنند واژهی «ایران» در ادبیات پیشامدرن فارسی در مقایسه با کاربرد مکرر آن در عصر جدید، اندک است، و ابداع واژهی ایران را نیز به نوشتههای شرقشناسان قرنهای هجدهم و نوزدهم نسبت میدهند. به نوشتهی آنها، شرقشناسان مذکور آرای خود را به دوران پهلوی انتقال دادند که با گذراندن قانون 1314 مربوط به تغییرنام رسمی کشور از پرشیا به ایران، که چاشنی نژاد آریا داشت، این میراث شرقشناسانه را تقویت و نهادینه کرد. (29)
فراوانی کاربرد واژهی ایران از نمایهها یا فهرست اعلام نوشتههای تاریخی گزینش شده برگرفته شدهاند. با این همه، در تفسیر آنها باید احتیاط کرد، چون معیار استفاده شده در نمایههای گوناگون و دقت بررسی آنها ممکن است از یک اثر تا اثر دیگر تفاوت قابل ملاحظهای داشته باشند. با این همه، فراوانی کاربرد بیانگر الگوی استفاده از واژهها در هر دورهاند. برای سادهکردن یافتههای این بررسی، فراوانی استفاده از واژهی ایران در هر دوره بر اساس تعداد میانگین واژههای به کار رفته در هر یک از نوشتههای تاریخی آن دوران ارائه شده است.
در این قسمت به توصیف فراوانی الگوی کاربرد واژهی «ایران» در آغاز پیدایش ادبیات مکتوب فارسی در عهد سلسلههای محلّی ایرانی میپردازیم. در دوران حکومت آنها بود که تاریخ ملّی و قومی پیشامدرن ایران دوباره زنده و بنیان هویت فرهنگی ایرانی دوباره تأیید شد. همین تکرار الگوی کاربرد در دورههای بعدی نیز، یعنی در ادبیات دورهی سلجوقی، دورهی ایلخانی- تیموری و دورهی صفوی، بررسی خواهد شد.
کاربرد «واژه» ی ایران در آغاز پیدایش ادبیات مکتوب فارسی
دورهی بین پیدایش شعر فارسی در قرن سوم و تدوین شاهنامه فردوسی در آخر قرن چهارم هجری، آغاز شکوفایی کاربرد «ایران» در نثر و شعر در حال پیدایش فارسی بود. ویژگی منحصر به فرد این دوران، پیدایش انبوهی از ادبیات حماسی و عشقی مربوط به ایران پیش از اسلام است که در آن تعبیری که پیش از اسلام از ایران و واژههای مربوط به آن رواج داشت به کار گرفته میشد. (30) اشارات مکرر به ایران و ایرانزمین، افسانهها و اسطورهها و پادشاهان و نجیبزادگان آن (گزینان ایران) در تعدادی از کتابهای شاهان از جمله شاهنامهی مسعودی مروزی (299ق./912م.)، شاهنامهی ابومنصوری (31) (349ق./ 960م.)، که تنها تکههایی از آن به شکل یک مقدمه در دست است)، و گشتاسبنامهی دقیقی (365ق./976م.) شامل هزار بیت مربوط به شرح حکومت گشتاسب که فردوسی آن را شاهنامه نقل کرده، آمده است. (32) با این همه، در شاهنامهی فردوسی (متوفی 410ق.- 1019م.) است که جهانبینی ایرانی و تاریخ اسطورهای و افسانهای آن، و نیز تاریخ واقعی بعدی آن (یعنی دورههای پارتی و ساسانی) به فصیحترین شیوه بیان شده است: نام «ایران» و واژههای مربوطه به آن 720 بار و نام «ایرانیان» 350 بار به کار رفته است.گروهی از دانشمندان ایرانی که در دورهی شکلگیری تاریخنگاری اسلای به عربی مینوشتند، معرفی موضوعات خاص مربوط به ایران را آغاز کردند و بارها به «ایران» و «ایرانی» (یا فرس و عجم، شکل عربی آن) در بستر تاریخ سنتی ایران اشاره کردند. دانشمندان ایرانی که کارشان با ترجمهی پهلوی به عربی خداینامگ (شاهنامه)، اثر پیشگام و پرنفوذ ابن مقفّع (متوفی 140ق./ 757م.) و تعدادی از مترجمان دیگر آغاز شد، به انتقال تاریخ سنتی پیش از اسلام ایران به نسلهای بعدی ادامه دادند. مشهورترین این دانشمندان عبارت بودند از: ابن قتیبه (متوفی 276ق./ 889م.) که در آثار گوناگون خود از جمله عیونالاخبار (33) در موارد گوناگون به تاریخ ایران و میراث فرهنگی آن اشاره کرده است؛ دینوری (متوفی 282ق./ 895م.) که بخش بزرگی از اخبار الطوال (34) را به شرح ایران پیش از اسلام اختصاص داده است؛ طبری (35) (متوفی 311ق./ 923م.) که در یک جلد از تاریخ بسیار گستردهی خود به موضوعات ایران پیش از اسلام پرداخته است؛ حمزه اصفهانی (متوفی 351ق./ 962م.) که با غرور و تعصب عمیق نسبت به ایران (تعصبالفرس)، بخش بزرگی از سنیالملوک الارض و الانبیاء (36) خود را به شرح داستانهای پادشاهان ایران پیش از اسلام اختصاص داده است. دیگر آثار تاریخی مربوط به همین موضوع عبارتاند از: تجاربالامم و تهذیبالاخبار (37) ابن مسکویه (متوفی 421ق./ 1030م.)؛ غرراخبار ملوک الفرس از ثعالبی (38) (متوفی 429ق./1038م.)؛ و آثارالباقیه ابوریحان بیرونی (39) (متوفی 439ق./1048م.) همگام با همین سنت بود که تعدادی از مورخان برجستهی عرب نیز، از جمله مقدسی (متوفی 333ق./ 945م.) در کتاب البدء و التاریخ (40)، مسعودی (283-346ق./ 896-957م.) در مروجالذهب و کتاب التنبیه و الاشراف (41)، و یعقوبی (متوفی 377ق./ 987م.) در تاریخ (42)، مطالب گستردهای را در کتابهای خود دربارهی تاریخ ایران نوشتند. باید از آثار پرنفوذی که به فارسی نیز نوشته میشد یاد کرد که از آن میان میتوان از تاریخ بلعمی که اقتباسی است از تاریخ طبری از سوی بلعمی (43) (متوفی 351ق./ 962م.) و زینالاخبار نوشتهی گردیزی (44) (متوفی 442ق./1050م.) نام برد. تمرکز گردیزی بر ایران بسیار گسترده بود. (45) به طور میانگین، واژهی ایران و مفاهیم مربوط به آن در هر یک از آثار تاریخی بالای 76 بار آمده است (از جمله در تاریخ طبری 292 مورد نام برده شده است، که بدون در نظر گرفتن این اثر او، از میانگین 55 ارجاع به «ایران» در هر کتاب میتوان سخن گفت).
اهمیت این آثار تنها در کاربرد مکرر آنها از واژههای ایران، و ایرانشهر یا فرس و عجم نیست، بلکه در نهادینهکردن تاریخ سنتی ایران همچون بخش عمدهای از تاریخ جهان باستان در تاریخنگاری اسلامی است. روایت مورد نظر آنها از تاریخ باستانی ایران، بارها و بارها در دورههای بعدی نسخهپردازی و ارائه شده است. همانطور که اشاره شد، واژهی «ایران» در این آثار فقط به جنبههای گوناگون تاریخ سنتی ایران در دورهی پیش از اسلام اشاره داشت، نه به زمان معاصر نویسندگانی که به آنها اشاره کردیم. با این همه، این اشارهها به تاریخ سنتی و باستانی ایران به بازسازی ریشهی سرزمینی و تبارشناسی مردم ایران مدد رساند و بنیان هویت فرهنگی و تاریخی ایرانی را در قرنهای بعد فراهم ساخت. عامل دیگر بقای تاریخ قومی و شبه ملّی ایران شاید خواندن شاهنامه از سوی داستانسرایان برای اقشار گوناگون جامعه بود. تمرکز و نقطهی کانونی ادبیات حماسی ایران و نوشتههای تاریخی آن در این دوران، بیشتر ایران پیش از اسلام بود، و بیشتر به مفهوم تاریخی ایران در آن دوران اشاره داشت تا وقایع حیات معاصر ایران پس از فتوحات اسلامی.
تعابیر معاصر واژهی «ایران» در این دورهی زمانی آغاز شد که پیشتازان شعر فارسی کاربرد این واژه را در اشارههایی هر چند نمادین به رویدادهای معاصر آغاز کردند. چنین اشارههایی به شاهان، پادشاهیها، فرمانروایان، فرماندهان، اندیشمندان و سرزمینهای ایران معاصر در چند دیوان شعر فارسی این دوره به چشم میخورد. برای نمونه، رودکی (244- 329ق./ 856-941 م.)، یکی از فرماندهان صفاری سیستان را شریفزادهی دودمان ساسانی و «مفتخر ایران» میخواند که خود گویای تداوم هویت ایرانی از ساسانیان تا دورهی سامانیان است:
شادی بوجعفر احمدابن محمد *** آن مه آزادگان و مفخر ایران
آن ملک عدل و آفتاب زمانه *** زنده بدو داد و روشنایی کیهان
عمروبن لیث زنده بدو گشت باز *** با حشم خویش و آن زمانهی ایشان
خلق همه از خاک و آب و آتش و بادند *** و این مَلِک از آفتابِ گوهرِ ساسان
رستم را نام اگرچه سخت بزرگ است *** زنده بدوی است نام رستمِ دستان (46)
ابوشکور بلخی (47) نیز به «دانای ایران» اشاره میکند. بعدها، اشاره به مفهوم معاصر «ایران» در دورهی پادشاهان نخستین غزنوی به فراوانی دیده میشود.
اما دوران شکوفایی هویت فرهنگی ایران، که با برآمدن سامانیان به اوج خود رسیده بود، با فرود سامانیان و فرمانروایی ترکان غزنوی و سلجوقی، که با اوج تعصبات دینی سنیگرایی اهل شمشیر همراه بود، به حاشیه رانده شد.
پینوشتها
1. بنگرید به: ابن خلدون، مقدمه (بیروت، 1900)؛ ص 543-545؛ نیز بنگرید به: محمد محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی (تهران: انتشارات توس، 1374)، ص 136- 138.
2. IRAN ix/2. 1. the Advent of Islam in Iran, Encyclopedia Iranica.
3. غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری (تهران: پاژنگ، 1372)، ص 167- 274؛ نیز بنگرید به:
Yarshater, "Mazdakism", in Cambridge History of Iran, III. I.
4. زرینکوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت (تهران: 1336)، ص 66- 207.
5. Mohammad Rakaya, "Mazyar, resistance ou imegration d"une province iranienne au monde musulman., Studio Iranica 2/2, 1973, "La Place des provinces sud-caspiennes dans l"histoire de l"Iran... particularisme regionale ou role nationale?, Revisa Dagli Studi Orientali, 68, (1974), pp. 115-152.
6. H. A. R. Gibb. "The Social Significance of the Shuubiya", in Studia Orientalia loanni Pedersen Dicata, Copenhagen, 1953, pp. 105-114; repr. in idem, Studies on the Civilization of Islam (Princeton, 1962), p. 66.
Vladimir Minorsky. "Persia: Religion and History", in G. E. V on Grundbaum ed., Unity and Variety in Muslim Civilization (Chicago, 1955), p. 243.
7. Saleh Said Agha. Revolution which Toppled the Umayyad: Neither Arab Nor Abbasid (Lieden: Brill, 2003).
8. Yarshater, "The Persian Presence in Islamic World", in R. Hovannesian and G. Sabagh, eds., The Persian Presence in Islamic world (Cambridge, 1998), pp. 54-74.
محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلام (تهران: توس، 1380).
9. Richard Frye, The History of Ancient Iran (Munchen, 1984), pp. 186-212.
10. تاریخ سیستان، ص 200-202).
Minorsky, "Persia: Religion and History", (1955), pp. 244-245.
Amador, H. F. Amador, The Assumption of the Title of Shahanshan by the Buwayid Rulers", Numismatic Chronicle, 4th series, 5 (1905), pp. 393-399.
M. Stern, "Ya"qub the Coppersmith and Persian National Sentiment , in C. E. Bosworth, ed, Iran and Islam: in Memory of the Late Vladimir Minorsky (Edinburgh, 1971), p. 538.
Bosworth, C. E. Bosworth, "The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past". Iran 11, (1973), pp. 51-62;
Wilfred, Madelung "The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids and the Reign of the Day-Iam (Dawlat al-Daylam)", JNES 28, (1969), pp. 168-183.
11. بنگرید به: "DIVAN" در Encyclopedia Iranica.
12. بنگرید به: محمد محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، ص 57-60. همچنین به: احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار (تهران: انتشارات سخن، 1376).
13. زشیر شتر خوردن و سوسمار *** عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو *** تفو بر تو ای چرخ گردون، تفوا
برخی شاهنامهپژوهان، و از آن میان جلال خالقی مطلق، بر آناند که این دو بیت از فردوسی نیست و در برخی نسخههای شاهنامه هم به چشم نمیخورد.
14. به نقل از یاقوت، ارشادالاریب، ص 322- 323، ترجمهی انگلیسی در:
M. Stern, Ya"qub the Coppersmith and Persian National Sentiment", in C. E. Bosworth, ed., Iran and Islam: In Memory of the Late Vladimir Minorsky (Edinburgh, 1971, pp. 541-542).
15. دربارهی تفسیر ناسیونالیستی جنبش شعوبیه، بنگرید به: جلال همایی، شعوبیه، به کوشش م. قدسی (اصفهان، 1363).
صفا، تاریخ ادبیات، ج1، چاپ سوم، 1338، ص 25-29؛ زرینکوب، دو قرن سکوت (1383)، ص 296- 301؛ و نیز:
Samuel stern, "Ya"qub the Coppersmith and Persian National Sentiment", in C.E. Bosworth, ed., Iran and Islam: in Memory of the Late Vladimir Minorsky (Edinburgh, 1971), p. 545;
Goldziher, Muhammedanische, Studien I, (Halle, 1889), ed. S. M. Stern, tr., C.M, Barber and S,M. Stern, Muslim Studies I (London: 1966), pp. 137-200. Ignaz.
برای افکار ناسیونالیستی در جنبش شعوبیه بر اساس یک نگاه مدرنیستی، بنگرید به:
G. Lecomte Ibn Qutayba: l"homme, son Oeuvre, ses Idés, (Damascus, 1965), p.xiii, Fragner, Die "Persophonie": Regionalität, Identität und Sprachkontakt, in der Geschichte Asiens (1999), pp. 16-18.
دربارهی یک نگاه متوازن تاریخینگر، بنگرید به:
Gibb, "The Social Significance of the Shuubiya", in Studia Orientalia Ioanni Pedersen Dicata, (Copenhagen, 1953); Mottahedeh, "The Shu"ubiyah Controversy and the Social History of Early Islamic Iran", International Journal of Middle East Studies, vol 7, no. 2, (1976).
16. بنگرید به:
Iran, Viii, Persian Literature در Encyclopedia Iranica,
Gilbert Lazard, "The Rise of the New Persian Language", History of Iran IV, (Cambridge: Cambridge University Press, 1975), pp. 595-632.
G. M. Wickens, "Persian Literature: and Affirmation of Identity in Roger M. Savory, ed. Introduction to Islamic Civilization (Cambridge, 1976), pp. 71-78.
Lutz Richter- Bernburg, Linguistic Shu"ubya and Early Neo-Persian Prose", Journal of the American Oreintal Society, vol. 94, no. 1 (1974), pp. 55-64.
17. IRANiii, Traditional History, p. 300.
18. بنگرید به: فردوسی، شاهنامه، به تصحیح پرویز اتابکی (تهران: نشر فرزان، 1378)، ص 45.
19. همان، ص 46.
20. بنگرید به: ابومحمدبن محمدبن بلعمی، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمدتقی بهار (تهران: هرمس، 1382)، ص 149؛ بهرام فرهوشی؛ ایرانویج (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1347)، ص 13-15.
21. حمزه ابن حسن اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمهی دکتر جعفر شعار (تهران: امیرکبیر، 1367)، ص 2.
23. Mohammad. B. Jarrir Tabari, Ket"b Tarikb al- Rosal wa" l-moluk, ed. M. J. de Geoje et al, 15 vols. (Leiden, 1879-1901); repr. Leiden, 1964; by various Scholars as Tbe History of al-- Tabari, ed. Ehsan Yarshater, Albany, N. Y. 1985, L. pp 100FF.
23. گزیدهی تاریخ بلعمی، انتخاب و توضیح دکتر سید ضیاءالدین سجادی (تهران: انتشارات سخن، 1375)، ص 32-33.
24. ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمهی ابوالقاسم پاینده (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)، ص 101-102.
25. عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی: زین الاخبار (تهران: مطعبهی اتحادیه، 1315)، ص 255.
26. ترجمهی تفسیر طبری، ج1، به اهتمام و تصحیح حبیب یغمایی (تهران: انتشارات توس، 1356)، ص 5.
27. Abu Jafar Muhammad ebn Jarir at- Tabari, History of Al-Tabari, vol. 33, Storm and Stress along the NorthernForutiers of the Abbasid Caliphate. translated by C.E. Bosworth, (SUNY Press, al- Mu"tasim, per, 1991), p. 189.
دربارهی جزئیات محاکمهی افشین بنگرید به: غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، ص 338-353.
28. اشرف، «بحران هویت ملّی و قومی در ایران»، ص 521- 555، نیز بنگرید به:
Lambton, "Kăwmiyya iii: in Persia", 1978, pp. 785-790; Ashraf, "The Crisis of National and Ethnic Identities in Contemporary Iran", 1993, pp. 159-164.
29. Vazivi, Iran as Imagined Nation, 1993; Fragner, Die "Persophonie: Regionalität, Identität und Sprachkontakt", in der Geschichte Asiens, 1999.
30. بنگرید به: صفا، حماسهسرایی در ایران (تهران: امیرکبیر، 1363)، ص 160- 342.
31. برای آگاهی بیشتر از شاهنامهی ابومنصوری، بنگرید به: رحیم رضازاده، ملک، «دیباچهی شاهنامهی ابومنصوری» نامهی انجمن، دورهی جدید، ش 13 (1383/6)، ص 121-166.
33. بنگرید به: قزوینی، بیست مقالهی قزوینی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی (تهران: ابن سینا، 1331) ص 5-90.
33. ابوعبدالله بن مسلم قتبه دینوری، عیونالاخبار (بیروت: دارالفکر، 1956).
34. ابوحنیفه احمدبن داود دینوری، اخبارالطوال، ترجمهی محمود مهدوی دامغانی (تهران: نشر نی، 1364).
35. ابو جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک (تهران: اساطیر، 1368).
36. حمزه ابن حسن اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمهی محمدجعفر شعار (تهران: بنیاد فرهنگ و تمدن ایران، 1346).
37. ابوعلی احمدبن محمد بن مسکویه، تجاربالامم، ترجمهی ابوالقاسم امامی (تهران: سروش، 1369).
38. ابومنصور حسین بن محمد المرغنی الثعالبی، تاریخ ثعالبی، مشهور به غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، همراه با ترجمه و مقدمهی زتنبرگ و دیباچهی مجتبی مینوی، پیشگفتار و ترجمهی محمد فضائلی (تهران: نشر نقره، 1368).
39. ابوریحان محمدبن بیرونی، الاثار الباقیة عن القرون الخالیة، ترجمهی پرویز اذکایی (تهران: میراث مکتوب، 1380).
40. مطهربن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ترجمهی محمدرضا شفیعی کدکنی (تهران: نشر آگه، 1374).
41. ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمهی ابوالقاسم پاینده (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)؛ مروجالذهب، ترجمهی ابوالقاسم پاینده (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1374).
42. احمدبن ابویعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح یعقوبی اصفهانی: تاریخ یعقوبی، ترجمهی محمدابراهیم آیتی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343).
43. ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی، تاریخ بلعمی، به کوشش محمدتقی بهار و محمود پروین گنابادی (تهران: وزارت فرهنگ، 1341).
44. عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی، زینالاخبار (تهران: مطبعهی اتحادیه، 1315).
45. دربارهی تاریخنگاری ایران در این دوران، بنگرید به:
Meisami, "Why Write History in Persian? Historical Writings of the Samanid Period", in C. Hillenbrand, ed., Studies in Honour of Clifford EdMund Bosworth II (Leiden, 2000), pp. 348-374; Elton L. Danie, "Manuscripts and Editions of Balaami"s" JRAS, 1, (1990), PP. 282-232.
46. سعید نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی (تهران: امیرکبیر، 1382)، ص 507-508. نیز بنگرید به: تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار (تهران: وزارت فرهنگ و هنر، 1335)، ص 319-320.
47. در آفریننامه [947]؛ به نقل از، ضیاء الدین سجادی، «نام ایران در نخستین آثار فارسی» در ایرج افشار، ناموارهی دکتر محمود افشار، ج 2 (تهران: 1365)، ص 751.
اشرف، احمد؛ (1395)، هویت ایرانی، از دوران باستان تا پایان پهلوی، احمدی، حمید، نشر نی، چاپ اول