برگردان: حمید احمدی
هویت ایرانی در زمان سلجوقیان وارد دورهای از تغییرات پیچیده شد که پیامدهای درهم یا مختلطی نیز در پی داشت. در این دوران، سقوط حماسهی ایرانی و کاربرد کمتر واژهی «ایران» در شعر و تاریخنگاری فارسی با شکوفایی ادبیات فارسی و گسترش هژمونی زبان فارسی در جوامع اسلامی همزمان شد.
دوران طولانی حکومت ترکان در ایران را میتوان در جای خود در رابطه با هویت ایرانی به دودمانهای مشخص تقسیم کرد: دورهی گذار غزنوی که با تداوم سنت ساسانی همراه بود؛ دورهی سلجوقی که بیانگر موقعیت پیچیدهی هویت ایرانی بود؛ مرحلهی مغولی و تیموری که در آن نام «ایران» در اشاره به قلمرو دودمانی به کار گرفته میشد و تاریخ پیشامدرن قومی- ملّی دودمانهای ایرانی تدوین شد؛ و دورهی صفوی تا پایان قاجارها که یک هویت آشکار ایرانی- شیعی بر اساس ترکیبی از عناصر ترک و فارس ظهور کرد. جالب این که دانشمندان ایرانی تبارشناسیهای کاملی برای پیونددادن نخستین و آخرین دودمانهای ترک حاکم بر ایران، یعنی صفویان و قاجارها، به دودمانهای پیش از اسلام به دست دادند.
گرچه شاهان بزرگ سلجوقی، ایران را پس از فتح اعراب، برای نخستین بار متحد کردند، اما کاربرد واژهی «ایران» را که مبین احساسات قوم ایرانی بود، برای اشاره به قلمرو پادشاهی خود تشویق نکردند. این پدیده را میتوان به اسلامی شدن بیشتر جامعهی ایران و نهادینهشدن دولت اسلامی ایران با دیدگاه جهانگرایانه یا جهانوطنی اسلامی نسبت داد، و از سوی دیگر، به گسترش تصوف و جهانبینی ملکوتی آن. سلجوقیان با ترکیب اقتدار دنیوی سلطان و اقتدار نمادین دینی خلیفهی عباسی، بنای یک نظام پیوستهی سیاسی و دینی را گذاشتند. در واقع، خواجه نظامالملک در براقراری نظام سیاسی امپراتوری سلجوقی بر مبنای جهانگرایی اسلامی نقش محوری بازی کرد. (1) مدارس نظامیه که به فرمان او تأسیس شدند، در پیوند دادن بین دستگاههای دولتی و مذهبی سهم بسزا داشتند و به تقویت موقعیت دستگاه اداری و تداوم نفوذ اهل قلم در برابر اهل شمشیر در شالودهی نظام دولت اسلامی ایران مدد کردند. دبیران ایرانیتباری که در این مدارس تحصیل میکردند و تربیت میشدند هم سنن ادبی و اداری ایرانی و هم حقوق اسلامی را فرامیگرفتند. آنان که در قرنهای بعد در حکومتهای گوناگون مرکزی یا محلی با عنوان کارگزاران
دیوانی یا دینی خدمت کردند، نقش عمدهای در گستراندن زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در سراسر جهان اسلام داشتند (2).
گذشته از جهانوطنی سیاسی اسلامی، که وطنپرستی قومی را به حاشیه میراند، وطنپرستی ملکوتی صوفیه نیز جایی برای احساسات قومی باقی نمیگذاشت. چنانکه مولانا فقط یکبار به ایران اشارهای گذرا میکند و میگوید:
ز جوش بهر آید، کف به هستی *** دو پاره کف بود ایران و توران
مولانا در تفسیر ملکوتی از حدیث «حب الوطن من الایمان» که منسوب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، میگوید:
از دم حبالوطن بگذر، مایست *** که وطن آن سوست، جان اینسوی نیست
همچنین حبالوطن باشد درست *** تو وطن بشناس ای خواجه نخست
گر وطن خواهی گذر زان سوی شط *** این حدیث راست را کم خوان غلط
بنابراین جای شگفتی نیست که در این دوران کاربرد واژهای «ایران» در تاریخنگاری فارسی کاهش پیدا میکند (3) و اشاره به «ایران» یا حتی «تاجیک» یا «تازیک» در آثار مورخانی چون بنداری اصفهانی (متوفی 493ق.)/1100م.)، نویسندهی تاریخ سلسلهی سلجوقی (4) و نَسوی (متوفی 651ق./1253م.) نویسندهی کتاب سیرت جلالالدین منکبرنی (5) به ندرت دیده میشود. بنداری از این که «درگاه شریف خلافت همیشه گرفتار از زورگویی و ستم و آزمون ایرانیان بود و کوچکترین کار نزد آنان مخالفت و دشمنی با خلیفه بود» شکوه میکند و در تجلیل از خواجه نظامالملک میگوید: «هنگامی نظامالملک به وزارت نشست که شیرازهی کارهای کشور گسیخته بود. احکام اسلامی مسخ شده بود ... نظامالملک ترتیب و نظم بار دیگر در کشور برقرار و احکام دین را اجرا نمود». (6)
نسوی در کتاب سیرت جلالالدین منکبرنی در دو جا به «ایران» اشاره میکند: اولین مورد به گشتاسب پادشاه ایران، و مورد دوم به نظامالملک وزیر اعظم یا (دستور) ایران و توران (7). اسفزاری نیز در کتاب روضاتالجنات فی اوصاف المدینة هرات (باغهای بهشت در وصف شهر هرات) نیز یک جا به نظامالملک با عنوان وزیر اعظم مملکت ایران اشاره میکند (8).
«ایران» در آثار تاریخی مهمی چون تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (متوفی 614ق./1217م.) نیز ذکر شده است. این کتاب شش بار به «ایران» و یازده بار به تاجیک اشاره کرده است. (9) کتاب مجملالتواریخ و القصص (520ق./1126م.) 29 بار به «ایران» اشاره میکند؛ (10) راحة الصدور محمدبن علی راوندی (متوفی 635ق./1238م.) هفدهبار به عجم اشاره میکند (11) و فارسنامهی ابن بلخی (اوایل قرن 6 ششم هجری/ دوازدهم میلادی) در موارد گوناگون به ایران پیش از اسلام، پادشاهان آن و بنیان شهرها اشاره دارد. (12)
زوال ادبیات حماسی ایران و جایگزینی نهایی آن با حماسههای اسلامی یا ترکیبی از اسطورهها و افسانههای ایرانی و اسلامی را باید از ویژگی مشخص دیگر این دوره دانست. این ترکیب (سنتز)، پیشاپیش نشان از تحولات بعد از مغول و صفویه دارد. بدینترتیب، گرچه علینامه هم به طور ضمنی و هم صریح دربردارندهی رد حماسههای صرفاً ایرانی است (13)، اما جنس گلچینهای پندنامه (14) که ابیات آموزشی شاهنامه را در کنار آموزههای اخلاقی امام علی (علیه السلام) نقل میکند، نشانی کنایی از این ترکیب بعدی است.
کاهش تعداد اشارات به «ایران» در شعر فارسی این دوره نیز، همانطور که در دیوانهای سنایی و انوری دیده میشود، (15) آشکار است. سنایی شش بار به ایران و نوزده بار به عجم در شعر خود اشاره میکند و انوری دوازده بار به ایران و و هشت بار به عجم. انوری در قصیدهی مشهور «نامهی اهل خراسان» که شکوائیهای از ایلغار ترکان غز به خراسان است، چندین بار واژهی ایران و شاید برای نخستین بار «کشور ایران» را برای اشاره به زمان معاصر به کار میبرد. او برای تشویق امیر سمرقند برای ایستادگی در برابر مغولان و، در ضمن، اشاره به ویرانیهای واردآمده بر ایران میگوید:
چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد *** کی روان دارد ایران را ویران یکسر؟
ای کیومرث بقا، پادشه کسری عدل *** وی منوچهر لقا، خسرو افریدون فر
خبرت هست که از هرچه در او خیری بود *** در همه ایران امروز نمانده است اثر؟
آخر ایران که از او بودی فردوس به رشک *** وقف خواهد بد تا حشر بدین شوم حشر؟
هست ایران به مثل شه و تو ابری و ابر *** خم بیفشاند بر شوره چون بر باغ مطر
بهرهای باید از عدل تو ایران را نیز *** گرچه ویران شده، بیرون ز جهانش مشمر!
کشور ایران چون کشور توران چو تو راست *** از چه محرومست از رأفت تو این کشور؟ (16)
گرچه اشارت آشکار به «ایران» در آثار شاعران بزرگ این دوره نسبتاً کمیاب است، اما اشاره به جلوههای آن را میتوان به میزان بسیار در ادبیات فارسی دید. عنصرالمعالی نویسندهی آگاه از میراث ایران، در قابوسنامه که کتابی کمنظیر در باب هنجارها و ارزشهای فرهنگی و رفتارهای اجتماعی در تقریباً تمامی جنبههای مهم زندگی روزمره ایرانیان است، هیچ ذکری از «ایران» یا «تاجیک» نمیکند و به جای آن تنها شش بار به «عجم» اشاره دارد (17). نظامالملک (741- 396ش./ 1092- 1018م.) در سیاستنامه، اثر پرنفوذ خود، فقط به ایرانیان با عنوان تاجیکها اشاره میکند، (18) در حالی که در نقل حکایتها و خاطرات جمعی مربوط به ایران اشارات متعددی به میراث سیاسی و فرهنگی ایرانی دارد.
ظهیری سمرقندی در مجموعهی «نصایح» خود از 75 تن از پادشاهان، پیامبران، خلفا و عرفا نام میبرد و به نصایح 38 چهرهی اسطورهای، افسانهای و تاریخی ایرانی از جمشید تا سلطان سنجر (ولی بیشتر از دوران پیش از اسلام)، 30 خلیفهی عرب، و شش چهرهی یونانی، هندی و چینی اشاره میکند. او با درنظر گرفتن جمشید به منزلهی بنیانگذار تمدن، کتاب خود را با شرح طولانی کارها و نصایح او آغاز میکند (19). همچنین است خردنامه اثر یوسف بن علی مستوفی که احتمالاً به اوایل سدهی ششم تعلق دارد. این کتاب پندنامهای است که هر پند آن در یک صفحه از سه بخش تشکیل میشود: ابتدا پند و اندرزی از فلاسفهی یونان و بزرگان ایران و اسلام، بعد نقل یکی از کلمات قصار حضرت علی (علیه السلام) و سرانجام چند بیت شعر از فردوسی (20).
به همینترتیب، سعدی و حافظ هم- هر چند از دورهی بعدی- که اشارات اندکی به «ایران» یا «عجم» یا «تاجیک» دارند، در نثر و شعر خود اشارات بسیار زیادی به ذخایر اسطورهها و افسانههای ایرانی و نیز آرمانها، ارزشها، عادات و رسوم و شیوهی رفتار ایرانی میکنند.
در این میان دو استثنا دیده میشود: نظامی و خاقانی که هر دو از اهالی شمال غرب ایران (گنجه و شروان)، معاصر و دوست یکدیگر و نمایانگر بازآفرینی فرهنگ ایران به نظمی شیرین و منسجماند. خاقانی و نظامی هر یک 26 بار به ایران اشاره دارند و به ترتیب 29 بار و 19 بار به عجم. نظامی در حالی که به افسانههای پیش از اسلام میپردازد به ایران اشاره میکند و خاقانی به ایران دوران خود. خاقانی در اشعار خود از «خسرو ایران»، «شاه ایران»، «پهلوانان ایران»، «کیخسرو ایران»، «ایرانزمین»، «اهل شام و ایران»، «سکنهی ایران»، «تخت ایران» و مانند آن سخن میگوید. نظامی نیز از «شهریار ایران»، «همهی ملک ایران»، «تاراج ایران»، «نبردآزمایان ایران» و «سپهدار ایران» سخن میگوید و در یکی از اشعار خود به اوج احساسات میرسد و میگوید:
همه عالم تن است و ایران دل *** نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد *** دل زتن به بود یقین باشد (21)
با این همه دلبستگی نظامی به احساسات ایراندوستانه، و با این که با عشقی وافر داستانهای عاشقانهی ایران پیش از اسلام و داستانهای پادشاهان آن دوران را به نظم شیرین خود میآورد، از آیین زرتشتی تبرا میجوید. مثلاً در شرفنامه که شرح تاریخ اسکندر است، پس از گفتار مفصل در ستایش یزدان و مناجات به درگاه باری و معراج پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر مقدمات، در چکیدهی تاریخ اسکندر میگوید:
به هر تختگاهی که بنهاد پی *** نگهداشت آیین شاهان کی
به جز رسم زرتشت آتشپرست *** نداد آن دگر رسمها را ز دست (22)
البته میتوان گفت که منظور نظامی آن است که در اسلام ایرانی تمام رسوم ایران باستان منهای رسم آتشپرستی پذیرفتنی است. با این همه، همانطور که گفته شد، نظامی دهها بار از واژهی «ایران» استفاده میکند، و داستانهای عشقی ایران پیش از اسلام را در خمسه (23) جاودانه کرده است.
عروج تعصب دینی شاید برای نخستینبار سبب شد تا برخی از شاعران سرچشمههای هویت ایرانی را که ریشه در دوران پیش از اسلام و آیین زرتشتی داشت آماج حملات سخت کنند و اساطیر ایرانی را مورد سؤال و حتی تمسخر قرار دهند. در این میان سنیان متعصب، اعتقاد شیعه به لزوم انحصار جانشینی امامان در خاندان پیامبر را سخت نکوهش میکردند و آن را از بازماندههای باورهای زرتشتیان میخواندند و میگفتند «ملک نسبت به گبرکان دارند» یا این که «دولت و خلافت نیست گفتن، مذهب گبرکانست». حتی از این هم فراتر رفته و دیار نیاکان خود را پیش از برآمدن اسلام «دیار گبرکان و کافران» (24) خواندند و آن را ناپاک دانستند. رواج این دیدگاه که چرخشی بزرگ از تعصب قومی و شبه ملّی به تعصب ضدقومی بود، کار را بدانجا کشاند که عدهای از شعرا به تمسخر پهلوانان افسانهای ایران پرداختند و اسطورههای ایرانی را، که همچون قبالهی تاریخی اقوام ایرانی بود، افسانههای دروغ نامیدند. از جمله شاعری گمنام با تعصب دینی در منظومهی یوسف و زلیخا (25) میگوید:
نگویم کنون نامهای دروغ *** سخن را ز گفتار ندهم فروغ
دلم سیر گشت از فریدون گرد *** مرا ز آن چه کو تخت ضحاک برد
گرفتم دل از ملکت کیقباد *** همان تخت کاووس کی برد باد
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب *** ز کیخسرو جنگ افراسیاب
بر این میسزد گر بخندد خرد *** زمن خود کجا کی پسندد خرد
که یک نیم از عمر خود کم کنم *** جهانی پر از نام رستم کنم
دلم گشت سیر و گرفتم ملال *** هم از گیو توس و هم از پور زال
که آن داستانها دروغ است پاک *** دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک
بگوییم اکنون یکی داستان *** ولیکن نه از گفتهی باستان
که از گفتهی رب دادآفرین *** که زیبد مر او را ز دادآفرین
نمونههای دیگر از دیدگاه تعصبآمیز سنیگرا علیه مفاخر قومی ایرانی را میتوان در اشعار امیر معزّی (521- 439ق./1125-1048م.) و سیفالدین فرغانی (اواخر قرن هفتم هجری) دید. امیر معزّی، که از معنی و اهمیت فرهنگی اسطورهها و افسانههای کهن آگاه نیست، فردوسی را به دروغپردازی و اغراقگویی دربارهی رستم متهم میکند و هنگام مدیحهسرایی و تملقگویی نزد سلطان ملکشاه سلجوقی میگوید: (26)
من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ *** از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت رستهم گوید که من خصم توأم *** تا چرا بر من دروغ محض بستی سر به سر
گرچه او از رستهم گفتست بسیاری دروغ *** گفتهی ما راست از پادشاه نامور (27)
سیفالدین فرغانی تا آنجا پیش میرود که خاک و آب ایران را نجس کردهی پادشاهان ساسانی میداند و آن را برای نماز و مسلمانان نامناسب میپندارد و میگوید:
نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده است *** نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود
خاک آن ملک کلوخی ز پی استنجیست *** که نجس کردهی پرویز و قباد و کسریست (28)
اما سعدی، در حالی که به روال عهد سلاجقه بیش از یک بار اشارهای به ایران نمیکند (آن هم به « خداوند ایران و تور») و فقط گاهی به عجم اشاره میکند (در هفت مورد)، به دلیل آن که به کاربرد پر اهمیت اسطورهها آگاه است میگوید:
بس بگردید و بگردد روزگار *** دل به دنیا درنبندد هوشیار
این که در شهنامهها آوردهاند *** رستم وروئینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوند ملک *** کز بسی خلق است دنیا یادگار (29)
کوتاه سخن این که در این دوران، حماسهسرایی که از دوران سامانی تا اوایل عهد غزنوی رونق گرفته بود از رونق افتاد و نوشتههای تاریخی و مذهبی جای آن را گرفت. البته یکی از دلایل از رونق افتادن حماسهسرایی رشد ادبیات فارسی و پیدایش انواع شعر در این دوران و بیرونقی اغراق شاعرانه در به نظم کشیدن افسانههای شاهان و قهرمانان اقوام ایرانی بود. حماسههای منظوم تاریخی، که غالباً در مدح شاهان بود، با اسکندرنامهی نظامی آغاز شد و با شهنشاهنامهی صبا در تاریخ زندگانی فتحعلیشاه قاجار پایان یافت. در این دوران حماسهسرایی دینی، که غالباً ترکیبی از اسطورههای ایرانی و اسلامی است، با خلق آثاری چون خاورنامه یا خاوراننامه، صاحبقراننامه و خداوندنامه و حملهی حیدری و پندنامه که ادبیات آموزشی شاهنامه را در کنار آموزههای اخلاقی حضرت علی (علیه السلام) نقل میکند، همه نشانی از این ترکیب دارند.
با این همه، حتی در این دوران نیز میتوان آثاری از حماسههای ایرانی نظیر کوشنامه (30) و بهمننامهی ایرانشاه (31) (510ق.) را دید که در آن اشارههای فراوان به «ایران» پیش از اسلام شده است (در کوشنامه حدود 160 بار و در بهمننامه بیش از 100 بار(32)). از جمله میتوان به این نمونه در بهمننامه اشاره کرد:
هر آنچ آفریدست بر آدمی *** ز پاکی و خوبی و از مردمی
در ایرانیان است یکسر و پدید *** چو ایران، جهان آفرین نافرید (33)
با این همه، در دورهی سلجوقی بود که زبان فارسی نه تنها خود را به منزلهی زبان ادبی تثبیت کرد، بلکه در برخی از انواع ادبی از جمله در شعر عرفانی حتی از عربی هم پیشی گرفت. (34) افزون بر این، در همین دوره بود که زبان فارسی به منزلهی نخستین زبان سراسری، همچون ابزاری فرامنطقهای، با ارتباطات دیوانی و ادبی در تمدن اسلامی شروع به گسترش کرد. زبان فارسی به مرور زمان «هژمونی فرهنگی» خود را در امپراتوری عثمانی، آسیای میانه، و امپراتوری مغولان هند و جنوب شرق آسیا برقرار ساخت.
پینوشتها
1. بنداری اصفهانی، تاریخ سلسلهی سلجوقی: زبدة النصر و نخبة العصره، ترجمهی م. ح. جلیلی (تهران: 1356)، ص 66-67.
2. Klausaer, The Seljuk Vizierate: A Study of Civil Administration 1055-1194, Cambridge Mass. 1973; Lambton, "The Internal Structure of the Saljuq Empire", in Theory and Practice in Medieval Persian Government, (London 1980), pp. 203-282.
3. صفا، حماسهسرایی در ایران، از قدیمترین عهد تاریخی تا قرن چهاردهم هجری (تهران، بینا، 1324)، ص 154-159؛ 1356، 126-144، 158-160.
4. ابوعبدالله عمادالدین محمدبن محمد عماد اصفهانی کاتب، تاریخ دولة آل سلجوق (قاهرة: شرکة طبع الکتب العربیة، 1900).
5. شهابالدین محمد خرندزی زیدری نسوی، سیرت جلالالدین منکبرنی، به تصحیح مجتبی مینوی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344).
6. بنداری اصفهانی، تاریخ سلسلهی سلجوقی، زبدة النصره و نخبة العصره، ترجمهی م. ح. جلیلی (تهران: 1356)، ص 66-67، 280.
7. خرندزی زیدری نسوی، سیرت جلالالدین منکبرنی، ص 74-75.
8. معینالدین محمد زمچی اسفزاری، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به تصحیح محمدکاظم امام (تهران: دانشگاه تهران، 1338)، ص 126.
9. بهاءالدین محمدبن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی (تهران: کلالهی خاور، 1320).
10. مجملالتواریخ و القصص، به تصحیح محمدتقی بهار (تهران: کلاله خاور، 1318).
11. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، به کوشش محمد اقبال، یادداشتها و ارجاعات از مجتبی مینوی، (تهران: امیرکبیر، 1333).
12. ابن بلخی، فارسنامه، به سعی و اهتمام و تصحیح گای لسترانج و رینولد الن نیکلسون (تهران: دنیای کتاب، 1363).
13. بنگرید به: ربیع، علینامه، منظومهای کهن، سروده به سال 482ق.، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی (تهران: میراث مکتوب، 1388).
14. فریدالدین عطار نیشابوری، پندنامه (تهران: اساطیر، 1373).
15. بنگرید به: مجدود ابن آدم سنایی، دیوان حکیم سنایی غزنوی، به اهتمام پرویز بابایی (تهران: نگاه 1385)، جعفر شهیدی، شرح لغات و مشکلات دیوان انوری ابیوردی (تهران: انجمن آثار ملّی، 1357).
16. برای متن کامل قصیدهی انوری بنگرید به: حمید ایزدپناه، شاعران در اندوه ایران (تهران: توس، 1380)، ص 68-71.
17. عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345).
18. نظامالملک، سیرالملوک، به کوشش هوبرت دارکه (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1355).
19. محمدعلی ظهیری کاتب سمرقندی، اغراض السیاسة فی اعراض الریاسة، به کوشش جعفر شعار (تهران، دانشگاه تهران، 1349).
20. بنگرید به: ابوالفضل یوسف مستوفی، خردنامه، به همت عبدالعلی ادیب برومند (تهران: انجمن آثار ملّی، 1347).
21. بنگرید به: جمالالدین ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی گنجوی، کلیات حکیم نظامی گنجوی، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق (تهران: انتشارات آدینه سبز، 1391).
22. بنگرید به: نظامی گنجوی، شرفنامه (تهران: کتابفروشی ابن سینا، 1335).
23. الیاس بن یوسف نظامی گنجهای، پنج گنجه: خمسهی حکیم نظامی گنجوی، گردآوری مهدی حمیدی شیرازی (تهران: ارمغان ایران، 1371).
24. نصیرالدین رازی، النقض بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضایح الروافض، به اهتمام سیدجلالالدین محدث (تهران: 1331)، ص 18، 20، 166.
25. این منظومه که به نوشتهی دایرةالمعارف بریتانیکا، حداقل یک قرن پس از مرگ فردوسی سروده شده است، حدود چهارصد سال پس از فردوسی از سوی کسانی چون شرفالدین علی یزدی در منظومهی ظفرنامه و سپس مقدمهی شاهنامهی بایسنقری، به فردوسی نسبت داده شد. پیش از آن تاریخ، هیچ مرجع و منبعی (مانند چهار مقاله اثر نظامی عروضی و تذکرةالشعراء اثر دولتشاه سمرقندی که به تفصیل از فردوسی سخن راندهاند) به چنین داستانی اشاره نکردهاند. آشکار است که این افسانه تا پیش از سدهی نهم هجری وجود خارجی نداشته و برخی از فردوسیشناسان بر آناند که برای نخستین بار دست به خود شرفالدین علی یزدی ساخته و پرداخته شده و هدف او هم آن بوده است تا با بدنام کردن فردوسی و بیاعتبار کردن شاهنامه، اثر خود یعنی ظفرنامه را که به امیرتیمور تقدیم شده و درمدح و وصف او بود، مهم و ارزشمند جلوه دهد. بنگرید به:
http://www.britannica.com/EBcheked/topic/204578/Ferdowsi;
محمدامین ریاحی، فردوسی (تهران: انتشارات طرح نو، 1375)؛ حافظ محمود شیرانی، در شناخت فردوسی، ترجمهی شاهد چوهدری، (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1369)؛ مجتبی مینوی، فردوسی و شعر او (تهران: انتشارات کتابخانهی دهخدا، 1357)، [ح.1].
26. دیوان امیر معزّی، تصحیح مدرس رضوی (ج1، تهران: 1337)، ص 201.
27. دیوان امیرمعزّی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی (تهران: 1318)، ص 286.
28. دیوان سیفالدین محمد فرغانی، به کوشش د. صفا، ج1 (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1341)، ص 31.
29. کلیات سعدی، به کوشش محمدعلی فروغی (تهران: 1362)، ص 724.
30. ایرانشاه بن ابی الخیر، کوشنامه، به کوشش جلال متینی (تهران: علمی، 1377).
31. ایرانشاه بن ابی الخیر، بهمننامه، به کوشش رحیم عفیفی (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1370).
32. جلال متینی، «ایران درگذشت روزگاران»، ایرانشناسی، 4/2، 1992، ص 259.
33. امید عطاییفرد، ایران بزرگ: جغرافیای اسطورهای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی (تهران: انتشارات روزنامهی اطلاعات، 1384)، ص 19.
34. دربارهی نقش ادبیات عرفانی در بازسازی هویت ملّی ایرانی، بنگرید به:
Shahrokh Meskoob, Iranian Nationality and the Persian Language, tr. M. Hillmann, ed, J. perry, Foreword and Interview with the Author by Ali Banuazizi, Washington, D.C.1992.
اشرف، احمد؛ (1395)، هویت ایرانی، از دوران باستان تا پایان پهلوی، احمدی، حمید، نشر نی، چاپ اول