سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است / باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين / بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو / کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
يکشنبه، 15 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

( اشعار محتشم کاشاني درباره محرم الحرام )

تعداد ابيات : ٩٧

بازاين چه شورش است که در خلق عالم است / باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين / بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو / کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع مي‌کند از مغرب آفتاب / کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست / اين رستخيز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاي ملال نيست / سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملک بر آدميان نوحه مي‌کنند / گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد / بنياد صبر و خانه‌ي طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازين حرف سوزناک / مرغ هوا و ماهي دريا کباب شد
خاموش محتشم که ازين شعر خونچکان / در ديده‌ي اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازين نظم گريه‌خيز / روي زمين به اشگ جگرگون کباب شد
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين / پرورده‌ي کنار رسول خدا حسين
کشتي شکست خورده‌ي طوفان کربلا / در خاک و خون طپيده ميدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار مي‌گريست / خون مي‌گذشت از سر ايوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابي به غير اشک / زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضايقه کردند کوفيان / خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي‌مکند / خاتم ز قحط آب سليمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عيوق مي‌رسد / فرياد العطش ز بيابان کربلا
آه از دمي که لشگر اعدا نکرد شرم / کردند رو به خيمه‌ي سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غيرت سپند شد / کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي / وين خرگه بلند ستون بي‌ستون شدي
کاش آن زمان درآمدي از کوه تا به کوه / سيل سيه که روي زمين قيرگون شدي
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بيت / يک شعله‌ي برق خرمن گردون دون شدي
کاش آن زمان که اين حرکت کرد آسمان / سيماب‌وار گوي زمين بي‌سکون شدي
کاش آن زمان که پيکر او شد درون خاک / جان جهانيان همه از تن برون شدي
کاش آن زمان که کشتي آل نبي شکست / عالم تمام غرقه درياي خون شدي
آن انتقام گر نفتادي بروز حشر / با اين عمل معامله‌ي دهر چون شدي
آل نبي چو دست تظلم برآورند / ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالميان را صلا زدند / اول صلا به سلسله‌ي انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد / زان ضربتي که بر سر شير خدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش / اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه‌ها / افروختند و در حسن مجتبي زدند
وانگه سرادقي که ملک مجرمش نبود / کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه‌ي ستيزه در آن دشت کوفيان / بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزان جگر مصطفي دريد / بر حلق تشنه‌ي خلف مرتضي زدند
اهل حرم دريده گريبان گشوده مو / فرياد بر در حرم کبريا زدند
روح‌الامين نهاده به زانو سر حجاب / تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ي او بر زمين رسيد / جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد
نزديک شد که خانه‌ي ايمان شود خراب / از بس شکستها که به ارکان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند / طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار چون به مزار نبي رساند / گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد
يکباره جامه در خم گردون به نيل زد / چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش / از انبيا به حضرت روح‌الامين رسيد
کرد اين خيال وهم غلط که ارکان غبار / تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال / او در دلست و هيچ دلي نيست بي‌ملال
ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند / يک باره بر جريده‌ي رحمت قلم زنند
ترسم کزين گناه شفيعان روز حشر / دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آيد ز آستين / چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند
آه از دمي که با کفن خونچکان ز خاک / آل علي چو شعله‌ي آتش علم زنند
فرياد از آن زمان که جوانان اهل بيت / گلگون کفن به عرصه‌ي محشر قدم زنند
جمعي که زد بهم صفشان شور کربلا / در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز / آن ناکسان که تيغ به صيد حرم زنند
پس بر سنان کنند سري را که جبرئيل / شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل
روزي که شد به نيزه سر آن بزرگوار / خورشيد سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجي به جنبش آمد و برخاست کوه / ابري به بارش آمد و بگريست زار زار
گفتي تمام زلزله شد خاک مطمن / گفتي فتاد از حرکت چرخ بي‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پير / افتاد در گمان که قيامت شد آشکار
آن خيمه‌اي که گيسوي حورش طناب بود / شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل / گشتند بي‌عماري محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبي / روح‌الامين ز روح نبي گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خيل الم رو به شام کرد / نوعي که عقل گفت قيامت قيام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد / شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند / هم گريه بر ملايک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئي از دشت پا کشيد / هرجا که بود طايري از آشيان فتاد
شد وحشتي که شور قيامت بباد رفت / چون چشم اهل بيت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد / بر زخمهاي کاري تيغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان / بر پيکر شريف امام زمان فتاد
بي‌اختيار نعره‌ي هذا حسين زود / سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول / رو در مدينه کرد که يا ايهاالرسول
اين کشته‌ي فتاده به هامون حسين توست / وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي / دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهي فتاده به درياي خون که هست / زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين غرقه محيط شهادت که روي دشت / از موج خون او شده گلگون حسين توست
اين خشک لب فتاده دور از لب فرات / کز خون او زمين شده جيحون حسين توست
اين شاه کم سپاه که با خيل اشگ و آه / خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست
اين قالب طپان که چنين مانده بر زمين / شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست
چون روي در بقيع به زهرا خطاب کرد / وحش زمين و مرغ هوا را کباب کرد
کاي مونس شکسته دلان حال ما ببين / ما را غريب و بي‌کس و بي‌آشنا ببين
اولاد خويش را که شفيعان محشرند / در ورطه‌ي عقوبت اهل جفا ببين
در خلد بر حجاب دو کون آستين فشان / واندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين
ني ورا چو ابر خروشان به کربلا / طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين
تنهاي کشتگان همه در خاک و خون نگر / سرهاي سروران همه بر نيزه‌ها ببين
آن سر که بود بر سر دوش نبي مدام / يک نيزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببين
آن تن که بود پرورشش در کنار تو / غلطان به خاک معرکه‌ي کربلا ببين
يا بضعةالرسول ز ابن زياد داد / کو خاک اهل بيت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گريست / دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب / از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسين / جبريل را ز روي پيامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائي چنين نکرد / بر هيچ آفريده جفائي چنين نکرد
اي چرخ غافلي که چه بيداد کرده‌اي / وز کين چها درين ستم آباد کرده‌اي
بر طعنت اين بس است که با عترت رسول / بيداد کرده خصم و تو امداد کرده‌اي
اي زاده زياد نکرداست هيچ گه / نمرود اين عمل که تو شداد کرده‌اي
کام يزيد داده‌اي از کشتن حسين / بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌اي
بهر خسي که بار درخت شقاوتست / در باغ دين چه با گل و شمشاد کرده‌اي
با دشمنان دين نتوان کرد آن چه تو / با مصطفي و حيدر و اولاد کرده‌اي
حلقي که سوده لعل لب خود نبي بر آن / آزرده‌اش به خنجر بيداد کرده‌اي
ترسم تو را دمي که به محشر برآورند / از آتش تو دود به محشر درآورند





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط