شبهه ناسازگاری امامت با اصل خاتمیت

جمع خاتمیت با حجت بودن امامان

برخی مدعی‌اند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است، چرا که آنها جزء مختصات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند و با رحلت آن حضرت، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش
پنجشنبه، 11 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جمع خاتمیت با حجت بودن امامان
 جمع خاتمیت با حجت بودن امامان

 

نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی


 

شبهه ناسازگاری امامت با اصل خاتمیت

برخی مدعی‌اند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است، چرا که آنها جزء مختصات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند و با رحلت آن حضرت، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب باشد، برای اینکه حجیّت ذاتی شخصیت‌های دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) از آن بهره‌مند بود. بر این اساس، جایگاه خاصی که شیعه بر امامان (علیهم السلام) می‌دهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف می‌کند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، دکتر سروش در این وادی در جاهای متعدد حکم‌فرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی «غلو» شمرده است.
"آنچه ذاتی اسلام است، شخصیت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه می‌پذیرد و هرچه پس از آن می‌آید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. غالیان بسیار بوده‌اند چه آنان که اولیا خدا را رتبه‌ای خدایی داده‌اند و چه آنان که آنان را در مرتبه پیامبر نشانده‌اند. (1)"
البته پیش از دکتر سروش برخی دگراندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند. (2)

تقریر شبهه

شبهه ناسازگاری حجیت‌انگاری امامان با خاتمیت در دو نکته ذیل قابل تحلیل است.

الف. ناسازگاری با شخصیت حقوقی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)

پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیت حقوقی بود که مهم‌ترین مؤلفه آن خصلت «ولایت» است که لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل و تعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد می‌باشد. سروش در این‌باره می‌گوید:
"این عنصر [عنصر مقوم شخصیت حقوقی پیامبر] ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیت شخص سخنگو حجت سخن و فرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاً ختم شده است- ما اینک سخن هیچ‌کس را نمی‌پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. اما پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند ... تجربه دینی آنان تعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می‌شد، تکلیف‌آورند، و عمل آفرین‌اند. (3)"
وی تصریح می‌کند که با رحلت پیامبر اسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز می‌شود:
"پس از پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد. (4)"

ب. عدم حجیت روایات ائمه (علیهم السلام)

لازمه انحصار شخصیت حقوقی و دینی به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، نفی حجیّت به صورت مطلق از دیگران و به صورت خاص از امامان در حوزه دین، و تفسیر آن از طریق روایات است چرا که در زعم مدعی تئوری فوق حجیت‌انگاری کلام و تفسیر امامان با خاتمیت ناسازگار است. دکتر سروش در این باره می‌گوید:
"پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد (5) ... تفسیر کلمات خدا و پیامبر هم نمی‌تواند شخصی و متکی به شخصیت‌ها باشد، آن هم باید دسته‌جمعی و مستدل باشد. (6)"
سروش از خاتمیت حجیت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متون دینی تعدی می‌کند و لازمه خاتمیت را ختم حجیت تفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینی تفسیر می‌کند:
"هیچ کلام و متن دینی را هم نمی‌توان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد. (7)"
پیام خاتمیت این است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و از این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم. (8)
خاتم‌النبیین آمده است، اما خاتم الشارحین نیامده است. و سخن هیچ‌کس در مقام شرح و تفسیر در رتبه وحی نمی‌نشیند، لذا اگرچه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم (که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق می‌شود) اما معرفت دینی کامل نداریم. (9)
دکتر سروش تصریح می‌کند که ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمی‌گردیم، اما در کلام غیرپیامبر حتی حضرت علی (علیه السلام) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیت صاحب سخن، حجت‌آور نخواهد بود:
"اگر دلیل قانع‌کننده باشد، مدعا را می‌پذیریم و اگر نباشد، دیگر مهم نیست که استدلال کننده علی (علیه السلام) باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن. (10)"
همو در آخرین موضع‌گیری‌اش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف می‌کند. (11)

نقد و نظر

در تحلیل و نقد ادعای فوق نکات ذیل در خور تأمل است.

الف. ادعای بدون دلیل

چنان‌که در پاسخ توهم ناسازگاری عصمت با اصل خاتمیت [بیان شده است]، عصمت در آن بحث و مفترض‌الطاعه و حجت بودن در بحث ما شرط لازم نبوت و نه وصف انحصاری آن است، لذا توسعه و تعمیم وصف مفترض‌الطاعه و حجت با اصل نبوت و خاتمیت منافات ندارد. به دیگر سخن، مدعی تنافی نخست باید ادعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعة و حجت بودن امام (علیه السلام) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالی که به صرف ادعا بسنده نموده است.

ب. حجت و مفترض‌الطاعه لازمه عصمت

با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تأیید آن توسط قرآن و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، آیا مقصود از آن اعلام و تأیید و سفارش‌های مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمه عصمت این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض‌الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟
اگر بر عصمت امامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم طاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی می‌ماند، اما با فرض عصمت، شبهه از بن ناموجه است، چرا که در آن به معنا و لازمه عصمت توجه نشده است.

ج. سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجیت

قرآن کریم اطاعت «اولی الامر» را هم‌طراز و هم‌ردیف اطاعت رسول خدا ذکر کرده است. «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ». (12)
در این آیه شریفه با یک امر «اطیعوا» از مردم خواسته که از پیامبر و اولی الامر اطاعت و پیروی کنند، در حقیقت اطاعت اولی الامر اطاعت پیامبر تلقی شده است. اینکه در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اختصاص دارد با صریح آیه شریفه ناسازگار است. البته در تفسیر «اولی‌الامر» بحث است که آیا آن به امام معصوم (علیه السلام) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل می‌شود؟
شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتفاق‌نظر دارند (13) که مصداق بارز آن ائمه اطهار هستند، که روایات مختلفی از فریقین وارد شده است. (14) اما اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و چه بسا بعضی‌شان آن را شامل حاکم فاسق نیز می‌دانند. (15)
پس «مفترض‌الطاعه» نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا می‌کند. چرا که- چنان که به صورت متعدد ذکر شد- خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا می‌کند و آن با ظهور انسان‌های معصوم، مفترض‌الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد.

د. جعل حجیّت توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)

مدعی تئوری فوق می‌کوشید که با توسل به خاتمیت، تنها و آخرین حجت الهی و آسمانی را پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) معرفی کند و از آن طریق شأن و مرتبه خاص ائمه اطهار (علیهم السلام) را به حد انسان‌های عادی فروکاسته بود، لکن اگر منتقد محترم به تئوری فوق باور دارد و می‌پذیرد که حداقل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) یک شخصیت حقوقی دارد که باید آن حضرت را حجت الهی قلمداد کرد و کلام و نظر ایشان را به تعبیر خود بدون مطالبه دلیل پذیرفت، باید به لازمه ادعای خود نیز ملتزم باشد، یعنی روایات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) در حق امام علی (علیه السلام) و منزلت و مقام آن حضرت و دیگر امامان را بپذیرد.
با این پیش‌فرض، وقتی به روایات حضرت پیامبر در حق علی (علیه السلام) نیم‌نگاهی می‌اندازیم، پی می‌بریم که حضرت علی (علیه السلام) توسط پیامبر و خداوند، دارای یک شخصیت حقوقی در اسلام می‌باشد که لازمه آن جعل حجیت و مقام ولایت- نه نبوت- برای حضرت علی (علیه السلام) می‌باشد. پیامبر اسلام با حدیث منزلت و دیگر روایات و همچنین آیات متعدد مقام امامت به معنای مرجعیت علمی و دینی و جانشینی پیامبر در شئون دینی را به حضرت علی (علیه السلام) تفویض کرده است که لازمه آن حجیت اقوال و افعال حضرت برای مسلمانان و اعتبار روایات و تفاسیر امام (علیه السلام) در معرفت دینی است. آیات و روایات متعددی در این باب از فریقین گزارش شده است که ما در اینجا به اشاره بسنده می‌کنیم.

د. 1. علی (علیه السلام) حجت خدا:

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) بارها به مقام و منزلت امام علی (علیه السلام) به عنوان برگزیده و حجت الهی تصریح داشته است، چنان که خطاب به یکی از اصحاب خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:
یا أنس! انا و هذا حجة الله علی خلقه. (16)
نکته قابل تأمل در این حدیث توصیف پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) حضرت علی (علیه السلام) را به حجت الهی مانند خودش می‌باشد، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گویا حجت خدا بودن هر دویشان را به یک سیاق تفسیر می‌کند.
از حضرت علی (علیه السلام) روایاتی بر استمرار حجت الهی بعد از خاتمیت وارد شده است که در ذیل نقد دلیل نقلی شبهه فوق خواهد آمد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) همچنین فرمود:
ان الله جعل علیّا و زوجته و أبناؤه حجج الله علی خلقه ... . (17)

د. 2. علی (علیه السلام) واجب‌الاطاعة:

آیه ذیل مؤمنان را به اطاعت از خداوند و رسولش و اولی‌الأمر امر می‌کند:
أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ. (18)
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در روایات متعدد اولی‌الامر را- که اطاعت آن اطاعت از رسول است- بر حضرت علی (علیه السلام) تفسیر می‌کند. (19)
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در روایات دیگر به تصدیق و اطاعت حضرت امر می‌نماید:
ان امامکم علی بن ابی طالب فناصحوه و صدّقوه. (20)
ان هذا اخی و وصی و خلیفتی فاسمعوا له و اطیعوا له. (21)

د. 3. علی (علیه السلام) ولی خداوند:

خداوند در آیه ذیل ولی مؤمنان را خداوند، پیامبر و کسانی که نماز و زکات در حال رکوع اقامه می‌کنند معرفی می‌کند.
إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. (22)
پیامبر اسلام در روایات متعدد آن را بر حضرت علی (علیه السلام) تطبیق می‌کند. (23)

د. 4. علی (علیه السلام) ملازم حق و قرآن

در روایات نبوی بین حق و قرآن از یک سو و امام علی (علیه السلام) از سوی دیگر یک نوع رابطه ملازمه غیرقابل انفکاک بیان شده است.
علیّ مع الحق و الحق مع علیّ و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة. (24)
علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا اینکه در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند.
علی مع الحق و القرآن و الحق و القرآن مع علی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. (25)

د. 5. علی (علیه السلام) مدار هدایت و نجات:

از حضرت علی (علیه السلام) و سایر اهل بیت در روایات نبوی به «کشتی نوح» و «پرچم هدایت» تعبیر شده است.
ان مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق، (26) ان الله عهد الیّ فی علیّ .. ان علیّا رأیة الهدی و منار الایمان و امام اولیائی. (27)
انی قد تارک فیکم الثقلین ما ان تمسّکم بهما لن تضلّوا بعدی احدهما اعظم من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی اهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. (28)

د. 6. علی (علیه السلام) مرجع حل اختلافات:

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی (علیه السلام) را مرجع حل و فصل اختلافات امت خویش معرفی می‌کند:
انت تبیّن لأمتی ما اختلفوا فیه من بعدی. (29)
پیامبر در روایات دیگر به تبیین بیشتر مرجعیت علمی و دینی حضرت می‌پردازد و جایگاه حضرت را در این مقوله، با جایگاه خویش تطبیق می‌دهد.
یا علیّ انت الذی تبیّن لامتی ما یختلفون بعدی و تقوم فیهم مقامی، قولک قولی و امرک امری. (30)
علیّ باب علمی و مبیّن لأمتی ما ارسلت به من عبدی. (31)
چگونگی استدلال بر روایات روشن است. از اینکه پیامبر، امام (علیه السلام) را «ولی خدا»، «واجب الاطاعة»، «ملازم حق و قرآن»، «پرچم هدایت»، «کشتی نوح»، «مرجع و مفسر دین»، «متصل به عالم غیب» و «حجت خدا» به صورت متعدد توصیف می‌کند که ظاهر بل نص در جعل حجیّت است وگرنه این همه روایات و سفارش‌ها لغو خواهد بود.
حاصل آنکه با توجه به روایات فوق که شاید یکصدم همه روایات درباره امامان و حضرت علی (علیه السلام) نباشد، باید گفت که انکار شخصیت حقوقی امام (علیه السلام) و فروکاستن آن به حد انسان عادی و انکار حجیّت کلام و حدیث امام در تفسیر دین، در نگاه حسن‌نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده روایات فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزه امامت دلسوزانه استدعا می‌شود، نیم‌نگاهی به روایات مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد.
اما اگر منتقدی با وجود روایات فوق، باز منکر حجیت‌انگاری امام (علیه السلام) گردد، باید گفت انکار حجیت امام (علیه السلام) به انکار حجیت شخصیت حقوقی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) منجر می‌شود، چرا که برحسب روایات متعدد و متواتر- که بیشترشان از فریقین گزارش شده است- جاعل حجیّت امام (علیه السلام) خود پیامبر و خداوند است و کسی که کلام و قول پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را ذاتی می‌نامد و باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن احادیث حضرت نیز ملتزم باشد، مگر اینکه مسلمانی منکر شخصیت حقوقی و حجیّت آسمانی پیامبر گردد که در این صورت صدق اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود.

هـ حجیّت علی (علیه السلام) در طول حجیّت پیامبر و خدا

نکته قابل اشاره اینکه از منظر شیعه حجیّت و اطاعت امام (علیه السلام) در طول حجیّت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و خداوند است و شیعه نیز بر ارجاع حجیّت قول امام به پیامبر و خداوند اذعان دارد، لکن از آنجا که بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آخرین حجت آسمانی از جنس نبوت خاتمه یافته است، حجت آسمانی از جنس امامت و ولایت جایگزین آن می‌شود و مطابق روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، امام (علیه السلام) در همه شئون نبوت- مانند مرجعیت، تفسیر دین و لزوم اطاعت- به انجام وظیفه خواهد پرداخت و کلام آن مانند کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) برای دیگران حجت و ملاک حق خواهد بود و اینکه حجیّت امام از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اخذ شده است، موجب سلب و بی‌اعتباری حجیّت کلام امام (علیه السلام) نمی‌شود، چنان‌که منتقد محترم توهم کرده بود. علامه طباطبایی با اشاره و تمسک به روایات متعدد پیامبر مانند احادیث: غدیر، سفینه، ثقلین، حق، منزلت و انذار می‌نویسد:
"با تواتر قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش می‌باشد. و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) می‌باشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته، در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمی‌کنند و بیانشان به طریق مشافهه با نقل قابل اعتماد و حجت است. (32)"
در بحث حق تشریع امامان خواهد آمد که روایات ائمه به دلیل مقام عصمت و همچنین ارتباط آنان با عالم غیب از طریق الهام و علم لدنی، از این منظر حجیّت ذاتی است، که آن در عمل به روایات آن حضرات معصومین برای ما کفایت می‌کند.

برقعی و تمسک به ادله نقلی در تقریر شبهه

نگارنده در ضمن مطالعه آثار طراحان شبهه تعارض حجت‌انگاری امامان با اصل خاتمیت به دو دلیل قرآنی و روایی آنان برخورد کرد که اینک به نقل و نقد آن اشاره می‌شود:

الف. دلالت قرآت بر خاتمیت حجت الهی؟!

یکی از طراحان شبهه با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی حجت بعد از پیامبران اشاره دارد که عبارت است از:
رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. (33)
مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی می‌کند:
"پس از رسولان الهی کسی را خدا حجت قرار نداده است ... در دین اسلام به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر حجت نیست و جز انبیا به کسی وحی نمی‌شود، ولی در مذهب، هر امامی حجت و هر ملائی حجت الاسلام و قول هر قطب و پیشوا حجت است. (34)"

نقد و نظر

از توضیحات پیش‌گفته سستی دلیل مزبور روشن می‌شود، اما از باب ضرورت به نکاتی اشاره می‌شود.
1. آیه شریفه فوق در مقام بیان و تبیین فلسفه بعثت پیامبران است، به این معنی برخی گمان برده‌اند که با وجود عقل به نبوت آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم ایمان خود به خدا و آخرت را عدم اتمام حجت الهی در حق خودشان توجیه کنند، آیه شریفه ضرورت بعثت انبیا را چنین بازگو می‌کند که خداوند در طول تاریخ پیامبرانی با دو وصف بشارت و انذاردهنده فرستاد تا اینکه بهانه و توجیه‌ای به نفع مردم «للناس»- لام برای نفع است- بر علیه خداوند «علی الله» وجود نداشته باشد، البته سلب توجیه ملحدان «بعد الرسل» یعنی بعد از فرستادن پیامبران تحقق می‌یابد. (35)
خواننده مشاهده می‌کند، اصلاً آیه در مقام بحث خاتمیت پیامبران و حجت‌های آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دوره تحقق حجت الهی تلقی شود.
2. از نکته پیشین روشن می‌شود حجت در آیه شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر انسان‌های برگزیده الهی اعم از پیامبر یا امام ناظر نیست.
3. آیه شریفه فوق نهایت بر خاتمیت و پایان ظهور «الرسل» دلالت می‌کند و این ادعا مورد اتفاق است.

ب. کلام امام علی (علیه السلام) در خاتمیت حجت الهی؟!

دلیل دوم طراح شبهه استناد به یک فراز نهج‌البلاغه است که حضرت علی (علیه السلام) فرمود:
تمت بنبینا محمد حجته. (36)
همو در معنای کلام حضرت می‌گوید: «حجت خدایی با آمدن محمد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست». (37)

نقد و نظر

در نقد این دلیل نیز به نکاتی چند اشاره می‌شود:
1. طراحان چنین شبهاتی در همه جا همه روایاتی از ائمه اطهار که توسط محدثان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه‌ای مورد انکار قرار می‌دادند، مثلاً می‌گفتند چنین روایاتی جعل خود محدثان است یا شأن و منزلت امامت و امام را نباید با روایت خود امام (علیه السلام) اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر روایت و خطبه حضرت علی (علیه السلام) را به نفع ادعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرف‌نظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است که انسان در همه زمینه‌ها بر مبنای خود ملتزم باشد.
2. ظاهر خطبه حضرت بر مدعای شبهه ناسازگاری حجت‌انگاری امام با اصل خاتمیت نیز دلالت ندارد، چرا که مدعی ناسازگاری فراز کامل خطبه را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، خطبه حضرت چنین است.
بل تعاهدهم بالحجج علی ألسن الخیرة من انبیائه و متحملی ودائع رسالته قرناً فقرناً حتی تمت نبینا محمد حجته و بلغ المقطع عذره و نذره.
حضرت در توصیف برانگیختن پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران متعددی فرستاده است، حضرت تأکید می‌کند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل خاتمیت وجود دارد که با ظهور کامل‌ترین پیامبران حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) اصل بعثت انبیا به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور پیامبر آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از حجت در کلام شریفش «تمت ... حجته» حجت آسمانی یعنی ظهور پیامبر آسمانی است که بر آن کلام پیشین (که بر بعثت انبیا در هر قرنی ناظر بود) و کلام پسین حضرت (پایان و قطع عذر مردم) دلالت می‌کند، مقصود از حجت همان دلیل و مستمسک است که خداوند با ارسال آخرین پیامبر خود حجت و احتجاج خود بر مردم را تمام کرد که این حجت در قالب ظهور پیامبر اسلام اتفاق افتاد. چرا که ذیل روایت دلالت دارد که با ظهور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) عذر و بهانه مردم تمام شد، شارح معروف نهج‌البلاغه یعنی ابن ابی‌الحدید معتزلی فراز فوق نهج‌‌البلاغه را بر همین معنا (ختم نبوت و نه حجت) تفسیر نموده است.
ای لم یبلغ بعده رسول ینتظر. (38)
بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رسول و پیامبر دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد.
اینکه بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) دیگر پیشوای دینی برگزیده الهی در غیر مقام نبوت و شریعت مثلاً مقام امامت ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق نهج‌البلاغه برنمی‌آید. نهایت می‌توان گفت از این حیث مجمل و متشابه است و حکم آن رجوع به نصوص دیگر حضرت است.
3. دلیل دیگر بر اینکه مقصود از اتمام حجت اتمام نبوت و نه حجت الهی است، ادله نقلی منقول از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و خود امام علی (علیه السلام) است که بر استمرار حجت الهی دلالت دارد. چنان‌که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) خود و حضرت علی (علیه السلام) را حجت خداوند وصف می‌کند.
یا أنس! انا و هذا حجة الله علی خلقه. (39)
توضیح آن گذشت.
امام علی (علیه السلام) نیز خود را حجت الهی توصیف می‌کند:
الا و انی علیکم من الله الحجة البالغة فلاتتولوا قوماً غضب الله علیهم. (40)
حضرت علی (علیه السلام) در جای دیگر به صورت مطلق بر عدم خلو زمین از حجت الهی تأکید و تصریح می‌کند. علاوه بر آن یادآور می‌شود این حجت الهی ممکن است ظاهر مثل یازده امام معصوم یا غایب مثل حضرت حجت (عج) گردد.
اللهم بلی لاتخلوا الأرض من قائم بحجة اما ظاهراً مشهوراً و اما خائفاً مغموراً لئلا تبطل حجج الله. (41)
حضرت در اولین خطبه نهج‌البلاغه نیز بر عدم خلو خلق از پیامبر و حجت تأکید می‌کند:
و لم یخل الله سبحانه خلقه من نبی مرسل اَو کتاب مُنزل او حجة لازمة او محجة قائمة. (42)
در این خطبه حضرت حجت را در ردیف و عرض «نبی مرسل» قرار داده و از آن برمی‌آید که آن دو متفاوت‌اند.
روشن است اگر اصل خاتمیت بر خاتمیت حجت الهی به صورت مطلق دلالت می‌کرد، به هیچ وجه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) و خود حضرت علی (علیه السلام) بر استمرار آن تأکید نمی‌کردند، چرا که آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی دین و عالم واقعی به مقصود قرآن از جمله آیه مورد استناد طراح شبهه می‌باشند.

ج. انحصار حجت به پیامبر و عقل

مستشکل به روایت دیگر از امام صادق (علیه السلام) تمسک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی «پیامبر» و «عقل» بسنده و منحصر شده است: (43)
حجة الله علی العباد النبیء و الحجة فیما بین العباد و بین الله عزّوجلّ العقل. (44)
ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجت پیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر می‌شد.

تحلیل و بررسی

1. روایت فوق در مقام تبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم می‌شود، حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، اما اینکه بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقام تبیین آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که حجت بودن امام منشعب از حجت نبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طول حجت نبی اشاره نشده است.
2. با قطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام (علیه السلام) در این روایت درصدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چرا که در روایات دیگر به مصادیق دیگر حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت- که خود مستشکل آن را در همان‌جا آورده است- یا توصیف امامان به حجت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم می‌آید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالی که لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه می‌باشد.
3. نکته آخر اینکه اگر مستشکل به روایت ائمه اطهار تمسک می‌کند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایات ائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجت، به یک راه‌حل و نظریه مستفاد از روایات دست یازد. نه اینکه هر روایتی را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید. (45)

پی‌نوشت‌ها:

1. بسط تجربه نبوی، ص 144.
2. ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله «اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعاسازن است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد. خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!». (تضاد با مفاتیح، صص 24 و 25). وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی از نهج‌البلاغه استناد می‌کند.
3. بسط تجربه نبوی، صص 132، 133.
4. همان، ص 134.
5. همان، ص 133.
6. همان، ص 134.
7. همان، ص 135.
8. همان، ص 159.
9. همان، ص 148.
10. همان، ص 135.
11. پاسخ اول به بهمن‌پور، اول شهریور 84، سایت بازتاب و سروش.
12. نساء: 59.
13. «الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الذین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة». (شرح مواقف، ج8، ص 345 و نیز: سیف‌الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول‌الدین، ج3، ص 416).
14. ر. ک: شواهدالتنزیل، ج1، ص 191 و تفاسیر اهل سنت و شیعه، ذیل آیه فوق.
15. ر. ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج3، ص 469.
16. تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 304.
17. شواهد التنزیل، ج1، ص 76.
18. نساء: 59.
19. موسوعة الامام علی، ج2، صص129 و 169.
20. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج3، ص 98؛ شواهد التنزیل، ج2، ص 225.
21. همان، ج13، ص 244؛ ج2، ص 145؛ تاریخ دمشق، ج42، ص 48.
22. مائده: 55.
23. موسوعة الامام علی، ج2، ص 197.
24. تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص 118.
25. موسوعة الامام علی، ج2، ص 235.
26. بحار، ج23، ص 105؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج5، ص 355؛ مقریزی، امتاع الأسماع، ج11، ص 178.
27. موسوعة امام علی، ج2، ص 186.
28. همان، ص 56.
29. تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص 387؛ شواهدالتنزیل، ج1، ص 382؛ موسوعة امام علی، ج2، ص 245.
30. موسوعة امام علی، ج2، ص 246.
31. همان، ص 247.
32. شیعه در اسلام، صص 78 و 177.
33. نساء: 165.
34. ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص 15- 196 و 25.
35. ر. ک: تفسیر المیزان، ج5، ص 143.
36. فیض‌الاسلام، نهج‌البلاغه، خطبه 90، ش 48، ص 262.
37. برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص 15، 25 و 196.
38. شرح نهج‌البلاغه، ج7، ص 6.
39. تاریخ مدینة دمشق، ج2، ص 272.
40. التوحید، ص 93؛ تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج14، ص 513.
41. نهج‌البلاغه، حکمت، شماره‌ی 139، ص 1158.
42. همان، خطبه اول، ص37.
43. ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص 296.
44. کافی، ج1، کتاب العقل و الجهل، ح 22، ص 25.
45. ر. ک: کافی، ج1، کتاب الحجة.

منبع مقاله :
زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایران‌شناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط