نویسنده: علیاکبر احمدی
مطهری «خودآیینی اخلاقی» را مردود میشمارد و اکنون میتوان بر این اساس به راحتی نتیجه گرفت که او نمیتواند با مابعدالطبیعه مؤسَّس بر مفهوم «خودآیینی» موافقت کند. به عبارت دیگر اگر کانت به واسطه چنان مفهومی است که ایمان به خدا و خلود نفس و اختیار را در میان میآورد، مطهری با نفی آن واسطه (و موهوم شمردن خودکفایی انسان در بحث از اخلاق و «چه بودن» و «چگونه زیستن» (39/22) راه تأسیس چنان مابعدالطبیعهای را سد میکند. (1)
امام مطهری، خود، به معنای دیگری و با در میان آوردن مفهوم دیگری، از «مابعدالطبیعهای اخلاقی» سخن میگوید.
معنای وجدانی بودن اخلاق
مطهری سخن کانت را مبنی بر اینکه «ریشهی اخلاق در وجدان انسان است» به این معنا درست میداند که واقعاً قلب آدمی است که احکام اخلاقی را به او الهام میکند. اما از نظر او این وجدان یا قلب (یا عقل عملی)، حسی مستقل از حسن خداشناسی نیست و وقتی تکلیف اخلاقی ما را مشخص میسازد، در عین حال تکلیف کنندهای را به ما میشناساند. عیب و اشکال سخن کانت از نظر مطهری در همین است که به تکلیف کنندهی ماورای وجدان و ضمیر انسانی توجه نمیکند و به اینکه وجدان و الهامات وجدانی همه ناشی از فطرت خداشناس انسان است گردن نمینهد:بنابر بر این نظریه وجدان «کانت» بسیار نظریه درستی است ولی عیبش این است که یک قدم آن طرفتر نرفته است که بگوید: نمیشود که یک دفعه انسان آفریده شده باشد و یک نیروی مستقل از همه چیز در او پدید آمده باشد که فقط میگوید تکلیف تو این است. نه، وجدان انسان اتصال دارد به ریشه و تمام عالم هستی. او تکلیف تو را از جای دیگر گرفته و به تو میدهد؛ شامهی دل است. دل شامه دارد و با آن خدا را میشناسد و به طور فطری تکلیف خدا را میشناسد، که ما این الهامات را «اسلام فطری» مینامیم. وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ [انبیاء: 73]... ما خود کار خیر را به قلب مردم الهام و وحی کردیم. (385/22)
پس از نظر مطهری حکمی که وجدان یا عقل عملی صادر میکند نوعی «وحی» است:
اتفاقاً یکی از اموری که عمومیت دارد وحی است.
همان طور که زیبایی و پرستش عمومیت دارند، در منطق قرآن وحی هم عمومیت دارد. آیا وحی منحصر است به آن شکل خاص از وحی که بر انبیای عظام میشود؟ آن کاملترین درجهی وحی است. قرآن میگوید ما به هر انسانی وحی فرستادهایم اما در همین حدود: [آیه] فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا، [و آیه] وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ. نه تنها به هر انسانی، بلکه میگوید ما به زنبور عسل هم وحی فرستادیم: وَ أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. [نحل: 68]. نه تنها به زنبور عسل و حیوانات، بلکه به نباتات و جمادات هم وحی فرستادیم: وَ أَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا. [فصلت:12] (385/22)
تفاوت آراء وجدانی و وحیانی
آنگاه مطهری تفاوت وحی خداوند به وجدان (و عقل عملی) با وحی بر انبیاء عظام را اینگونه توضیح میدهد:منتها وحیی که به یک انسان عادی میشود دیگر توسط جبرئیل انجام نمیشود، شکل دیگری دارد. مثل نور است: نور پنج شمعی هم نور است، نور خورشید عالمتاب هم نورا ست، ولی نور بالاخره نور است. وحیی که بر پیغمبر اکرم نازل میشود مثل نور خورشید عالمتاب است و الهامی که به همهی افراد انسان شده است مثل یک چراغ چند شمعی. یک چنین چیزی. (385/22)
خدا در وجدان
مطهری از این مقدمه میخواهد نتیجه بگیرد که وقتی به دستورات و تکالیف صادره از وجدان، قلب یا عقل عملی توجه میکنیم، ضمن آن باید دریابیم که وجدان از دستور دهندهی خود نیز خبر میدهد. اما این استنتاج نیازمند توضیح بیشتری است. همهی پرسش این است که او چگونه از وجود احکام اخلاقی وجدانی به وجود خداوند پی میبرد و بدینترتیب مابعدالطبیعه مبتنی بر اخلاق تأسیس میکند؟توضیح مطهری آن است که: وقتی میپذیریم که به عنوان نمونه روح انسان افعالی نظیر راستی، امانت، ایثار، عفت، شجاعت، استقامت، انصاف و حلم را زیبا یا نیک (2) تلقی میکند، در اینجا باید از خود بپرسیم که چرا چنین است؟ و وقتی که قبول میکنیم آدم هم نوعان خود را و حتی حیوانات و اشیاء را دوست میدارد «کمی باید جلوتر برویم» و از خود بپرسیم که چرا چنین است». (3)
از نظر مطهری دلیل چنین رفتاری در انسان آن است که قلب (وجدان یا عقل عملی) او حس میکند که خدا و محبوب واقعیاش از او چنان چیزی را میخواهد (386/22) به عبارت دیگر آدمی با «شامهی » قلبش آنچه خدا از او خواسته است را به عنوان امری زیبا و نیک مییابد. (386/22) بنابراین نوع دوستی در واقع خدادوستی است و کسی که به دیگران خدمت میکند در حقیقت خدایش را پرستش میکند و امر او را گردن مینهد.
به نظر میرسد که بر این توضیح مطهری باید تعریف او از «خداوند» را هم اضافه کرد: او خداوند را «ذات مستجمع جمیع کمالات» (1014/6) سرسلسله ارزشها (68/24) و «خیر اعلی» لحاظ میکند و از این روست که هرگونه توجه قلبی و وجودی آدمی به کمالی و خیری را در واقع توجهی به خداوند میشمارد.
به علاوه باید در نظر داشت که از نظر مطهری این توجه میتواند غیرآگاهانه باشد. اصطلاح مهمی که مطهری در این بحث مطرح میکند، اصطلاح «فطرت ناخودآگاهانه» است:
انسان در فطرت ناخودآگاه خودش زیبایی آنچه را که خدا از او خواسته است درک میکند، چون این تکلیف را در عمق باطنش از خدا میبیند و هر چه از خدا میبیند زیبا میبیند. همچنین ما در شعور ظاهر خودمان وقتی که خدا را بشناسیم، هر چه از ناحیهی خدا درک بکنیم زیبا میبینیم. (386/22)
در این عبارت مطهری از «فطرت ناخودآگاه» در برابر «شعور ظاهر» سخن میگوید. نکته مهم او آن است که فطرت و عمق باطن انسان میتواند فارغ از دستگاه ذهنیاش، آدمی را به سمت خدا سوق دهد. فطرت آدمی متمایل و متوجه به خدا، به عنوان منبع و منشأ همه خیرات و خوبیهاست و چون چنین است آدمی خاطرخواهِ همنوعان خود میشود و حتی به حیوانات و اشیاء، بی شائبه، مهر میورزد. مطهری میافزاید که:
«پیغمبران آمدهاند برای اینکه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناخودآگاه و آن امر فطری را تبدیل کنند به یک امر آگاهانه». (387/22)
مطهری حتی معتقد است که اگر مشرکی از روی عناد و لجاج شرک نورزد و در عین حال علاقه مند و بلکه متصف به ارزشهای انسانی و اخلاق فاضله باشد، به درجهای از خداشناسی و خداپرستی رسیده است. او در جایی آورده است:
... اخلاق عالی انسانی نوعی خداگونه بودن است: تخلقوا باخلاق الله و در حقیقت درجه و مرتبهای از خداشناسی و خداپرستی است، ولو به صورت ناآگاهانه. یعنی علاقهی انسان به این ارزشها ناشی از علاقه فطری به متصف شدن به صفات خدایی است، هر چند خود انسان توجه به ریشه فطری آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد. از این است که معارف اسلامی میگوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بی اثر نیست. اینگونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد به نوعی در جهان دیگر مأجورند. در حقیقت اینگونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند، به درجهای از خداپرستی رسیدهاند. (179/2)
اظهارات فوق حاکی از آن است که حرکت اخلاقی در واقع حرکت به سوی خداست و یعنی میان خداوند به عنوان خیر اعلی و فرد متحرک به سوی خیر پیوندی و وحدتی واقعی در میان است. حال اگر دستگاه ادراکی فرد متحرک چنان هدف متعالی را در نمییابد این امر در واقعیت آن هدفگیری و آن پیوند یافتگی تغییری ایجاد نمیکند.
به هر روی (و با بازگشت به بحث خود) میتوان گفت که از نظر مطهری توجیه صحیح اخلاق این نیست که بگوییم احکام اخلاقی تکالیفی است که صرفاً برخاسته از وجدان آدمی است این بخشی از حقیقت مطلب است. اما «تمام حقیقت این است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است». (387/22)
از این سخن (و یعنی با ملاحظهی فعل اخلاقی به مثابه فعل عبادی) به راحتی میتوان دریافت که او چگونه اخلاق را به مابعدالطبیعه (و در میان آوردن خدا و خواست خدا و ...) پیوند میدهد.
پینوشتها:
1. مطهری در صفحات 345-347 از جلد 22 مجموعه آثار چگونگی استنباط مابعدالطبیعه از اخلاق را در فلسفه کانت شرح میدهد:
... این است که آقای کانت از همین وجدان اخلاقی را استنباط میکند، بلکه این پایهی فلسفه اوست در همهی ماوراءالطبیعه و از همین جا آزادی و اختیار را اثبات میکند، از همین جا بقاء و خلود نفس و عالم آخرت را اثبات میکند، از همین جا وجود خدا را اثبات میکند... (347/22)
2. مطهری معتقد است که وقتی عقل فعلی را نیک میشمرد در واقع قلب و احساس آن را زیبا شمرده است:
...اصلاً زیبایی عقلی، حسن و قبح عقلی در واقع برمیگردد به حسن و قبح قلبی. عقل از مقولهی ادراک است نه از مقولهی احساس. همه حُسن و قبحهایی که حُسن و قُبح عقلی نامیده میشوند در واقع حُسن و قبح قلبی است چون حُسن، زیبایی است و قُبح، زشتی و اینها از مقولهی احساس است نه از مقولهی ادراک که کار عقل باشد، و احساس در واقع کار قلب است. (386/22).
3. «آن کسی که اخلاق را از مقولهی محبت میداند، کمی باید جلوتر برود. آخر چگونه است که انسان شیء یا فرد دیگری را که به کلی مغایر با خودش است و هیچ ارتباط و اتصالی بین او و آن شیء یا فرد نیست دوست میدارد؟ این دوستی با هیچ منطقی جور در نمیآید. ولی انسان دوست دارد انسانهای دیگر را، دوست دارد حیوانها را، دوست دارد خیلی اشیاء دیگر را، نه آن جور دوستی که برای خودش دوست دارد. آن که از حساب خارج است. دوست دارد به طوری که کانّه جزء شخصیت خودش است؛ یعنی همانطور که میخواهد به خودش خدمت کند، میخواهد به آنها خدمت کند. نه دوست دارد که آنها را به نفع خودش به کار ببرد، بلکه دوست دارد در حدی که خودش را در خدمت آنها قرار میدهد، چرا؟ آیا این یک امر بیمنطق است که در انسان پیدا شده یا نه؟» (386/22)
منبع مقاله : احمدی، علیاکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول