نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی
این دلیل یا شبهه امروزه از طرف بعض شیعیان سکولار نیز مطرح و ترویج میشود و از استنکاف حضرت برای مرام سکولار یعنی جدایی دین و حکومت استفاده میکنند و مدعیاند نپذیرفتن حکومت نه دلیل بر ترک امر دینی بلکه ترک یک مسئله حکومتی و دنیوی است که به دین و فریضه الهی ربطی ندارد. (3)
بر این اساس، نباید در تفسیر خطبهی فوق و اخذ مدعای خود، شتابزده به ظاهر آن استناد و احتجاج کرد، بلکه میبایست «نخست شأن نزول» آن را تبیین کرد.
"ای مردم! بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود میدانم، رفتار خواهم نمود و به سخن هیچ گوینده و به سرزنش و توبیخکنندهای، وقعی نخواهم نهاد. (5)"
بسیاری از بزرگان و شخصیتها، مانند عایشه، طلحه و زبیر و همچنین سایر مردم، از درون آن حوادث روسفید بیرون نمیآیند و حکومت عادلانهی وی را تحمل نخواهند کرد. (6) و سرانجام، حکومت ایشان در مدت بسیار کوتاه خود، به جای بسط اسلام وقت و نیروی خود را مصروف مخالفان داخلی و همکیشان خود خواهد کرد.
به دیگر سخن، به نظر میرسد، حضرت زمان بیعت را زمان مناسبی برای حکومت خویش نمیدانست، چرا که شبهات و فتنهها از جهات مختلف، اذهان مردم را آماج قرار خواهند داد و مردم هم قادر به تشخیص سره از ناسره نخواهند بود.
اما اجرای عدالت- هرچه در دورهی کوتاه- و عمل به عهد الهی مبنی بر دفاع از حقوق مظلومان و حضور و بیعت مردم، یک تکلیف الهی برای حضرت ایجاد کرده بود و حضرت علیرغم تمایل قلبی خود، خواست مردم را پذیرفت.
حضرت در خطبه دیگر دلیل پذیرفتن خلافت را چنین تشریح میکند:
لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لألقیتُ حبلها علی غاربها. (7)
این نوع اظهار گلایه و شکایت در محاورات عرفی، معمول و شایع است. و به قول شاعر، «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟»
این توجیه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که میفرماید:
و أنا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً.
اگر من به جای رهبر و حاکم برای شما فقط یک مشاور باشم، بهتر است.
روشن است که در این بیان حضرت در مقام نفی صلاحیت خود برای رهبری جامعهی اسلامی نیست، در حالی که در موارد متعدد به حق و شایستگی انحصاری خود به امر حکومت تصریح کرده است. (10)
1. «دعونی و التمسوا غیری»، (نهجالبلاغه، خطبه 92).
منبع مقاله :
زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل
نقدِ شبهاتی دربارهی اصل نصب ائمه (ع)
یکی از ادله اهل سنت مبنی بر نبود اصل نص و نصب بر امامت و خلافت حضرت علی (علیه السلام) استنکاف و سرباز زدن حضرت از پذیرفتن حکومت (1) از سوی مردم بعد از قتل خلیفه سوم است. اهل سنت ادعا میکنند در صورت وجود اصل نصب، حضرت میبایست از آن پیشنهاد بالفور استقبال نموده و حکومت دلخواه خود را تشکیل میداد وگرنه مصداق ترک واجب دینی میشد. (2)این دلیل یا شبهه امروزه از طرف بعض شیعیان سکولار نیز مطرح و ترویج میشود و از استنکاف حضرت برای مرام سکولار یعنی جدایی دین و حکومت استفاده میکنند و مدعیاند نپذیرفتن حکومت نه دلیل بر ترک امر دینی بلکه ترک یک مسئله حکومتی و دنیوی است که به دین و فریضه الهی ربطی ندارد. (3)
تحلیل و بررسی
پیش از پرداختن به توجیهات مختلف، باید به این نکته و پاسخ کلی اشاره کرد که اگر بر فرض پاسخ شبههی فوق هم روشن نشود، نمیتوان از صرف استنکاف حضرت، بطلان نظریهی انتصاب را استنتاج کرد، چرا که آن نظریه، مبرهن و مؤید با ادله متقن و استوار از پیامبر و ائمه و خصوصاً از خود حضرت علی (علیه السلام) است و ابهام یک قضیهی تاریخی نمیتواند آن را مخدوش و یا تضعیف کند. وانگهی همین خطبهی حضرت و سر باز زدن از حکومت، توجیهات و ادلهای دارد که با نظریهی انتصاب سازگار است که در اینجا به بعضی از آنها اشاره میکنیم:الف. استنکاف از سیرهی خلفای پیشین
مطابق علم تفسیر و تأویل و هرمنوتیک- که روشنفکران بیشتر به تبیین و دفاع از آن میپردازند- در تفسیر یک سخن و گزاره میبایست امور، شرایط و فرهنگ زمان صدور سخن را مورد ملاحظه و تأمل قرار داد. یکی از اموری که معنا و مفهوم سخن را روشن میکند، تبیین انگیزه و مخاطبان آن است که در علم تفسیر از آن به «شأن نزول» تعبیر میشود.بر این اساس، نباید در تفسیر خطبهی فوق و اخذ مدعای خود، شتابزده به ظاهر آن استناد و احتجاج کرد، بلکه میبایست «نخست شأن نزول» آن را تبیین کرد.
ابن ابیالحدید
در شرح خود گزارش میکند که بعد از کشته شدن خلیفه سوم «عثمان» بعضی از سران، پیش حضرت علی (علیه السلام) آمده و پیشنهاد بیعت و خلافت را مطرح کردند، آنان بیعت خویش را مشروط به عمل به کتاب و سنت پیامبر و همچنین سنت خلفای پیشین کردند، حضرت با این شرط آنان مخالفت کرد و آن را نپذیرفت، چرا که معتقد بود سیرهی خلفای پیشین نادرست بوده است. (4) قبول این شرط، به معنای امضای سنت خلفای سلف بود. از این رو، حضرت به پیشنهاددهندگان خلافت فرمود که در این صورت، مرا رها کنید و دنبال کسی بروید که با این شرط شما موافق باشد. بنابراین، حضرت از اصل حکومت امتناع نمیکرد، بلکه حکومتی را که جزء قانون اساسی آن سیرهی خلفای پیشین باشد، رد میکرد.ب. اتمام حجت
حضرت با این سخن خویش، در حقیقت، نمیخواست از پذیرفتن امر حکومت سرباز زند، بلکه میخواست شرایط حکومت آیندهی خویش را- که شاخصترین آنها عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوهی خویش است نه خلفای پیشین- به مردم ابلاغ و اعلام کند تا آنان از روی توجه و بصیرت بیعت کنند و در روزهای پسین حکومت، فریاد وای سنت ابوبکر و عمر سر ندهند و آن را بهانهای برای مخالفت با حکومت نوپای حضرت قرار ندهند، چراکه حضرت در روز اول حجت را بر آنان تمام کرده و تکلیف حکومت آینده را روشن ساخته بود. این توجیه و تفسیر، از ادامهی خطبهی حضرت روشن میشود که متأسفانه مدعیان تفکیک آن را ندیده یا نادیده انگاشتند، حضرت تصریح میکند که:"ای مردم! بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود میدانم، رفتار خواهم نمود و به سخن هیچ گوینده و به سرزنش و توبیخکنندهای، وقعی نخواهم نهاد. (5)"
ج. پیشبینی فتنههای آینده
حضرت بر همین خطبه، به یکی دیگر از ادلهی عدم پذیرش حکومت اشاره میکند و یادآور میشود که در آینده نزدیک حکومت اسلامی وی با حوادث بسیار تیره و تلخ و حیلهها و نیرنگهای متعددی مواجه خواهد شد.بسیاری از بزرگان و شخصیتها، مانند عایشه، طلحه و زبیر و همچنین سایر مردم، از درون آن حوادث روسفید بیرون نمیآیند و حکومت عادلانهی وی را تحمل نخواهند کرد. (6) و سرانجام، حکومت ایشان در مدت بسیار کوتاه خود، به جای بسط اسلام وقت و نیروی خود را مصروف مخالفان داخلی و همکیشان خود خواهد کرد.
به دیگر سخن، به نظر میرسد، حضرت زمان بیعت را زمان مناسبی برای حکومت خویش نمیدانست، چرا که شبهات و فتنهها از جهات مختلف، اذهان مردم را آماج قرار خواهند داد و مردم هم قادر به تشخیص سره از ناسره نخواهند بود.
اما اجرای عدالت- هرچه در دورهی کوتاه- و عمل به عهد الهی مبنی بر دفاع از حقوق مظلومان و حضور و بیعت مردم، یک تکلیف الهی برای حضرت ایجاد کرده بود و حضرت علیرغم تمایل قلبی خود، خواست مردم را پذیرفت.
حضرت در خطبه دیگر دلیل پذیرفتن خلافت را چنین تشریح میکند:
لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لألقیتُ حبلها علی غاربها. (7)
د. رفع اتهام حرص در حکومت
از تأمل در خطبهی فوق، توجیه دیگری نیز استنتاج میشود و آن اینکه حضرت میخواست مردم وی را متهم به طمع و حرص در امر حکومت دنیوی نکنند و اقدامات و شکایتهای آن حضرت در دورهی سکوت، نه به جهت تکیه بر مسند حکومت، بلکه به دلیل عمل به وصیت پیامبر و احیای دین بود. این توجیه را ذیل کلام مولی که میفرماید: ارزش دنیای شما پیش از من از عطسهی بز ماده هم کمتر است، تقویت میکند.هـ گلایه از مردم
یکی از توجیهاتی که شارحان خطبهی فوق ذکر کردهاند (8) اظهار به گلایه و شکایت حضرت از مردمی بود که در امر خلافت، آن حضرت را تنها گذاشتند، لذا حضرت میخواست اندوه درونی خود را اظهار کند و بگوید که شماها که حق مسلم و انحصاری مرا به مدت بیست و پنج سال در دست دیگران نهادید و خودم را خانهنشین و اسلام را از وجود رهبر شایسته محروم کردید و زمینهی گسترش بدعتها و آسیبهای اسلام را فراهم آوردید، حالا که کار از کار گذشته و بهترین یاوران من از دستم رفتند، چرا به سراغ من آمدید.این نوع اظهار گلایه و شکایت در محاورات عرفی، معمول و شایع است. و به قول شاعر، «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟»
و. نفی صلاحیت مردم و استهزا
یکی دیگر از وجوهی که شارحان ذکر کردهاند، حمل کلام حضرت بر «سخریت» و «تحکم» است؛ (9) به این معنا که حضرت، مردم عصر خویش را مردمی فاقد صلاحیت لازم برای برخورداری از نعمت بزرگ رهبری، مانند خود حضرت میدانست، لذا از روی استهزا میفرماید: بروید سراغ کس دیگر، شماها در درجهای نیستید که رهبری مثل من داشته باشید.این توجیه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که میفرماید:
و أنا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً.
اگر من به جای رهبر و حاکم برای شما فقط یک مشاور باشم، بهتر است.
روشن است که در این بیان حضرت در مقام نفی صلاحیت خود برای رهبری جامعهی اسلامی نیست، در حالی که در موارد متعدد به حق و شایستگی انحصاری خود به امر حکومت تصریح کرده است. (10)
پینوشتها:
1. «دعونی و التمسوا غیری»، (نهجالبلاغه، خطبه 92).
2. ر. ک: ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج7، ص 34؛ فخر رازی، الأربعین، فصل 4، ص 76؛ شرح المقاصد، ج5، ص 262؛ دلایل الصدق، ج2، صص 21 و 33؛ احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص 23.
3. ر. ک: مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص 144؛ مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت، ص 45.
4. مشابه همین پیشنهاد بعد از درگذشت عمر اتفاق افتاد. عمر خلافت آینده را به عهدهی شورای شش نفری موکول کرد. در این شورا زبیر به نفع علی (علیه السلام)، طلحه به نفع عثمان و سعدبن وقّاص به نفع عبدالرحمن بن عوف، کنار رفتند و تعیین خلیفه به عهدهی علی (علیه السلام)، عثمان و عبدالرحمن نهاده شد، عبدالرحمن گفت: من خود نامزد خلافت نیستم و میتوانم به نفع یکی از دوی شما رأی دهم، نخست سراغ علی (علیه السلام) آمد، اما رأی خویش را به تبعیت از کتاب خدا، سنت رسول و سیرهی شیخین منوط کرد. حضرت فقط آمادگی خود را عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر اعلام کرد. بدینسان عثمان با پذیرفتن شرط عبدالرحمن، خلیفه شد. (ر. ک: ترجمه نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبهی 3).
5. «واعلموا أنی ان اجبتکم رکبت بکم ما أعلم، و لم أصغ الی قول القائل و عتب العاتب»، (نهجالبلاغه، خطبهی 91).
6. «فانا مستقبلون أمراً له وجوه و ألوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول و ان الآفاق قد أغامت و المحجة قد تنکّرت». شهید مطهری در توضیح آن میگوید: «مرا رها کنید، بروید دنبال کس دیگری که ما حوادث بسیار تیرهای در پیش داریم، تعبیر عجیبی است، کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد، یعنی آن را از یک وجه نمیشود رسیدگی کرد. از وجههای مختلف باید رسیدگی کرد، خلاصه راه شناختهشدهای که پیغمبر تعیین کرده بود، الآن شناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است ... این جمله را امام برای اتمام حجت کامل میگوید». (امامت و رهبری، صص 139 و 140؛ ر. ک: ابن ابی الحدید، ،شرح نهجالبلاغه، ج7، ص 34).
7. «قسم به خداوند اگر حضور مردم نبود و یاری نمیدادند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خداوند از علما گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنهماندن مظلوم، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهانش میانداختیم» (نهجالبلاغه، خطبه 3).
8. ر. ک: ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج7، ص 35.
9. همان.
10. «آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابوقحافه (ابوبکر)، خلافت را مانند پیراهنی پوشیده و در حال آنکه میدانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم، علوم و معارف از سرچشمهی فیض من مانند سیل سرازیر میشود، هیچ پروازکنندهای به اوج رفعت من نمیرسد». (ر. ک: نهجالبلاغه، خطبهی 3).
منبع مقاله : زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل