نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی
نقدِ شبهاتی دربارهی اصل نصب ائمه (ع)
اعتراف خلیفه اول
ابوبکر در روزهای آخر عمرش از چند امر اظهار تأسف میکند یکی از این موارد اعتراف به عدم ورود نص از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) درباره امر یعنی حکومت میباشد.فوددت الی سألته هذا الأمر فکنا لاننازعه اهله. (1)
او در همان ایام درباره تعیین خلیفه بعدی میگفت اگر کسی را خلیفه و جانشین خود قرار ندادم، همانا پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) نیز چنین کرد و اگر کسی را به خلافت برگزیدم، همانا ابوبکر نیز چنین نمود. (2)
وی در این سخن علاوه بر اینکه وجود نزاع درباره حکومت اعتراف میکند، بر عدم نص حداقل درباره خود نیز، معترف است اما اینکه هیچ نصی از طرف پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) وارد نشده، ما خلاف آن را ثابت خواهیم کرد.
و. اعتراف خلیفه دوم و دیگران به نص علی (علیه السلام)
با مراجعه به آثار خود اهل سنت ما میتوانیم به مواردی دست پیدا کنیم که گاهبیگاهی خلفای خود اهل سنت به مسئله نص و انتصاب علی (علیه السلام) به خلافت در گفتگوهای خصوصی اعتراف نمودند که در اینجا به برخی اشاره میشود:و. 1. یکی از این موارد گفتگوهای متعدد خلیفه دوم با ابن عباس است که به عنوان یک صحابه برتر و عالم و مفسّر قرآن رابطهی نزدیکی با خلیفه اول داشت، در عین حال از اعتقاد قلبی خود درباره امامت علی (علیه السلام) دفاع میکرد.
عمر در یکجا از علی (علیه السلام) به ابن عباس گلایه میکند که از او خواستم همراه من بیاید اما او پاسخ منفی داد و من او را ناراحت میبینم، خلیفه دوم خود علت ناراحتی علی (علیه السلام) را مسئله از دست دادن خلافت ذکر میکند و ابن عباس نیز آن را تأیید میکند و خاطرنشان میسازد که آن حضرت اعتقاد دارد که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) حکومت را به وی واگذار نموده بود.
انه یزعم ان رسول الله أراد الأمر له.
عمر در پاسخ این گفته ابن عباس- که خود نیز مؤید آن بود- آن را نفی نمیکند و لکن از این راه میخواهد توجیه کند که خداوند چیز دیگری را اراده نموده بود و مراد خداوند واقع شد، اما اراده رسول خدا عملی نشد.
یا بن عباس، و اراد رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) الأمر له فکان ماذا لم یرد الله تعالی ذلک! ان رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) اراد امراً و اراد الله غیره. فنفذ مراد الله و لم ینفذ مراد رسوله. (3)
ما در تحلیل حدیث قلم ضمن آوردن این اعتراف عمر در نقد آن خاطرنشان کردیم که وی پیامبر الهی را به انجام و ابلاغ خلاف وحی و امر الهی متهم میکند، در حالی که خود اهل سنت عصمت پیامبر در مقام وحی و ابلاغ آن را میپذیرند.
اما استدلال عمر که اراده الهی واقع شد، این درست است اما باید توجه کرد که اراده خداوند دو نوع است، یکی اراده تکوینی که هیچ شیءای اعم از خوب و بد، واجب و حرام بدون تعلق اراده تکوینی وی وجود و تحقق نخواهد یافت.
اراده دوم خداوند اراده تشریعی است، به این معنی که اراده خداوند بر اسلام آوردن همه انسانها، انجام دادن همه اعمال حسنه تعلق گرفته و بر مقابل آن یعنی بر اعمال قبیح و معصیت و کفر اراده الهی تعلق نگرفته است، این اراده تنها اراده تشریعی و اعتباری است یعنی خداوند دوست دارد همه انسانها مسلمان و کننده اعمال حسنه باشد، لکن در کنار آن انسانها نیز در انجام یا ترک آن مختار و آزادند.
اینکه اراده خداوند بر عدم خلافت علی (علیه السلام) تعلق گرفته است، این از یک منظر صحیح و از منظر دیگر باطل است. اگر مقصود از اراده، اراده تشریعی باشد، باید گفت در اینجا اراده خداوند با اراده رسولش یعنی خلافت علی (علیه السلام) یکی و متحد است، خداوند و رسولش در مقام تشریع حکومت و امامت را به علی (علیه السلام) واگذار نمودند.
اما اینکه در این میان یک عده مانع اراده تشریعی خداوند و پیامبرش شدند و با راهکارهای مختلف خود بر مسند حکومت نشاندند؛ به عنوان یک فعل و عمل خارجی نمیتواند از قلمرو اراده الهی خارج باشد و از این منظر به آن اراده تکوینی خداوند تعلق گرفته است و لکن تعلق چنین ارادهای نمیتواند مشروعیتزا باشد، چرا که این قسم از اراده خداوند بر همه امور از جمله کفر و معصیت نیز تعلق گرفته است و در عین حال خداوند از انجام آنها راضی نیست.
و. 2. مورد دوم در جریان نزول یک بلا بود که حل آن تنها از عهده حضرت علی (علیه السلام) برمیآمد. عمر به اتفاق همراهان به حضور حضرت رفتند و آن حضرت جوابش را داد. در اینجا عمر اعتراف نمود که:
قسم به خدا، حق تعالی امر [حکومت] را به تو اراده کرده بود، اما قوم تو از ادای آن امتناع نمودند.
اما والله لقد ارادک الحق و لکن أبی قومک. (4)
و. 3. مورد دیگری که عمر بر نص علی (علیه السلام) اعتراف نمود به حدیث قلم و دوات مربوط میشود. وی اعتراف میکند که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در آن مجلس درصدد انتصاب علی (علیه السلام) به حکومت بود که من مانع شدم.
و. 4. ابن عباس همچنین گزارش میکند وقتی بر عمر وارد شدم، او از علی (علیه السلام) درباره مطرح کردن خود به عنوان خلیفه در میان مردم گلایه کرد. ابن عباس در پاسخ وی صریحاً و با شجاعت گفت که او خود را کاندیدا مطرح نمیکند، بلکه رسول خدا وی را نصب نموده اما دیگران از او این حق را گرفتند.
قد رشّحه لها رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) فَصُرِفّت عنه.
در اینجا باید به پاسخ عمر دقت کرد که آیا وی اصل ترشیح و انتخاب پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را نفی میکند یا به توجیه کنار گذاشتن حضرت علی (علیه السلام) میپردازد؟ جواب عمر مطابق گزارش ابن ابیالحدید سنی چنین است:
قال: انه کان شابّاً حدثاً فاستصغرت العرب سنّه ... . (5)
عمر گفت: همانا او جوان تازهکار بود که عرب سنّ او را کوچک شمردند.
خلیفه دوم در این پاسخ اصل ادعای ابن عباس مبنی بر انتخاب علی (علیه السلام) به امامت و حکومت توسط رسول خدا را نفی نکرد، بلکه به توجیه رفتار و کردار شخص خود در سقیفه پرداخت که ابوبکر را بر آن حضرت مقدم داشت و برای این کار خود پای عرب را پیش میکشد که عرب به علت جوانی از پذیرفتن حکومت وی ابا میکردند.
ابن عباس جواب این استدلال عمر را در همانجا میدهد، آنچه در اینجا ما درصدد آنیم نشان دادن اعتراف خلیفه دوم به اصل نصب حضرت علی (علیه السلام) توسط پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) است.
و. 5. حضرت علی (علیه السلام) وقتی از مسجدی خارج شد، یکی از حضار حضرت را به کبر و عُجب متهم میکرد، عمر در جواب او میگفت: برای مثل وی حقش است که خود را فرا دست بگیرد، چرا که قسم به خدا اگر شمشیر او نبود عمود اسلام برجا باقی نمیماند.
در این هنگام همان شخص از عمر پرسید پس چرا وی را از حقش منع کردید؟ «فما منعکم یا امیرالمؤمنین عنه».
از سؤال سائل که پس شما چرا او را مانع شدید، برمیآید در اذهان مسلمانان صدر اسلام وجود نص و تعلق حکومت نبوی به آن حضرت مرتکز بود، لذا عمر در جواب وی نگفت که وی اصلاً حقی نداشت، بلکه دوباره به توجیه قدیمی یعنی جوانی و دوست داشتن فرزندان عبدالمطلب روی آورد.
کرهنا علی حداثة السنّ وحبّه بنی عبدالمطلب. (6)
و. 6. خلیفه دوم در گفتگوی دیگر با ابن عباس با تأکید و آوردن قسم به اولویت اول علی (علیه السلام) برای حکومت بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) اعتراف میکند:
اما والله ان کان صاحبک هذا، أولی الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الا انا خفناه علی اثنین. قال ابن عباس فجاء بمنطق لم أجد بدّ معه من مسألته عنه، فقلت: یا امیرالمؤمنین ما هما؟ قال: خشیناه علی حداثة سنه وحبه بنی عبدالمطلب. (7)
ابن عباس در این روایت منطق و مبنای خلیفه دوم را به نوعی اعجابآور وصف میکند، و آن را قانعکننده نمیداند که اعتراض خود را در موارد دیگر به خلیفه دوم به صورت صریح و شفاف ذکر کرده است.
و. 7. جمعی از صحابه:
غیر از خلیفه دوم جمعی از صحابه درباره ورود اصل نص و به تعبیر دقیقتر اصل نصب از پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) روایات مختلفی را گزارش نمودند.و. 8. ابن ابیالحدید: شارح معتزلی نهجالبلاغه بعد از گزارش موارد فوق اعتراف میکند که این گزارشات بر نص دلالت میکند، (8) لکن وی بین دو امر یعنی اخذ ظاهر نصوص فوق- که لازمهاش انتخاب مذهب شیعه است- و چگونگی توجیه رفتار صحابه که از این نصوص روی برگرداندند، متحیر مانده است، لذا مشکل و تحیّر خود را از نقیب ابوجعفر ابوزید میپرسد.
و. 9. قاضی عبدالجبار: وی از عالمان بنام معتزله و صاحب کتاب گرانسنگ المغنی فی ابواب التوحید و العدل و کتاب معروف دیگر شرح الأصول الخمسة است که درباره امامت و امام بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) تصریح نموده است که:
ان مذهبنا ان الامام بعد النبی علی بن ابیطالب. (9)
نکته دیگر اینکه برخی معتزله امام علی (علیه السلام) را افضل از خلیفه اول میدانند ولکن بر این باورند وصف افضلیت در امامت شرط نیست. (10)
پینوشتها:
1. ابوبکر احمدالجواهری البغدادی، السقیفه، ص 41، با تحقیق و مقدمه محمدهادی امینی.
2. «انی لئن لااستخلف فان رسول الله لم یستخلف و ان أستخلف فان ابابکر قد استخلف»، (صحیح مسلم، ج3، ص 1455، ح 1823؛ تاریخ طبری، ج2، ص 750؛ تاریخ کامل، ج3، ص 65).
3. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج12، صص 9- 78.
4. همان، صص 79 و 80.
5. همان، ص 80.
6. همان، صص 81 و 82.
7. همان، ج2، ص 57.
8. ما أراها لا تکاد دالة علی النص». (شرح نهجالبلاغه، ج12، ص 82).
9. المغنی، ج1، ص 516. وی در ادامه تأکید میکند امام نزد معتزله بعد از پیامبر چهار خلیفه معروف هستند بعد از آنها نوبت به اختیار امت میرسد. نکته دیگر اینکه وی هرچند حضرت علی (علیه السلام) را امام بلافصل میداند و لکن در اشتراط صفات امامت مانند عصمت، علم غیب و لدنی مخالف امامیه بوده و آن را شرط امام نمیداند. (المغنی، ج20، ص 18).
10. «فاما عندنا: ان افضل الصحابة امیرالمؤمنین علیّ ثم الحسن و الحسین علیهمالسلام»، (شرح اصول الخمسة، ص 767).
منبع مقاله : زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل