ويژگى هاى زندگى گوارا و پايدار
نويسنده:آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
«يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى اَىُّ عَيْش اَهْنَئُ وَ اَىُّ حَياة اَبْقى؟ قالَ: اَللّهُمَّ لا. قالَ: اَمَّا الْعَيْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لايَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرى وَ لا يَنْسى نِعْمَتى وَ لا يَجْهَلُ حَقّى. يَطْلُبُ رِضاىَ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ اَمّا الْحَيوةُ الْباقِيَةُ فَهِىَ الَّتى يَعْمَلُ [صاحِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَيْهِ الدُّنْيا وَ تَصْغُرَ فى عَيْنَيْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ وَ يُوْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ يَبْتَغىَ مَرْضاتى وَ يُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ يَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ يُراقِبَنى بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَيِّئَة وَ مَعْصيَة وَ يُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَهُ و يُبْغِضَ الشِّيْطانَ وَ وَساوِسَهُ و لا يَجْعَلَ لاِِبْليسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبيلا»
جواب منفى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به لحاظ مقام بندگى است كه بنده از خود چيزى نمىداند و گويا پيامبر به ديگران مىآموزد كه حتى پيامبر و امام هر چه مىدانند، خدا بدانها تعليم داده. لازم به ذكر است كه سؤال خداوند داراى دو بخش است:
1 ـ «اَىُّ عَيْش اَهْنَئُ» كدامين زندگى گواراتراست.
2 ـ «اَىُّ حَياة اَبْقى » كدامين حيات پايدارتر است.
فلسفهاش اين است كه انسان دنبال لذّت و سعادتى است كه از يك طرف گوارا و خوشايند و از سوى ديگر پايدار و مستمّر باشد. اگر زندگى براى آدم لذّتى نداشته باشد، بى فايده است و اگر چنانچه لذّت داشته باشد، امّا لحظهاى باشد و از پايدارى و ثبات برخوردار نباشد، درد فراق و از دست دادن آن، بيش از لذتى است كه انسان مىبرد. فطرت انسان، زندگى و حياتى را مىجويد كه هم داراى خوشى و لذت بوده سعادت آفرين باشد و هم ثابت و پايدار بماند. ( معمولا نحوه زندگى كردن را «عيش» و زندگى را «حيات» مىنامند، البتّه در زبان فارسى چندان فرقى بين آندو قائل نمىشويم، جز اينكه از عيش به «زندگانى» كه جريانى است گذراتعبير مىگردد و از ديگرى به «زندگى»).
بعد از آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ خداوند، برحسب مقام بندگى، اظهار جهل مىكند، خداوند مىفرمايد:
«اَمَّا الْعَيْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لا يَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرِى وَ لا يَنْسى نِعْمَتى وَ لا يَجْهَلُ حَقّى، يَطْلُبُ رِضاىَ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ»
كسى زندگى گوارا دارد كه از ياد من غافل نيست، نعمتهاى مرا فراموش نمىكند و به حق من جاهل نيست و شب و روز رضاى مرا مىطلبد.
گرچه ما از روى تعبد اين سخن را مىپذيريم، كه از نظر خدا، كسى زندگى گوارا دارد كه ياد خدا را فراموش نكند همراه با ساير خصوصيات، اما براى توجيه اينكه زندگى گوارا، چه ارتباطى با ذكر خدا و به فراموشى نسپردن نعمتها دارد، مىتوان گفت كه انسان بر اساس فطرت، خواهان حقيقت ثابتى است كه استقلال وجودى دارد تا بر او تكيه زند، چون با فطرت، وجدان و علم حضورى مىيابد كه وجودش مستقل نيست و نيازمند است (از خوراك و لباس گرفته تا نفس كشيدن و ساير لوازم حيات). پس اين وجود نيازمند اگر بخواهد در زندگى سعادتمند گردد، بايد به وجود بى نيازى وابسته شود، اين نهر كوچك بايد به دريا وصل گردد تا همواره آب در آن جريان يابد و خشك نشود. اين را ما با درك فطرى مىيابيم، البته اين درك مراحلى دارد: برخى آن را با ابهام درك مىكنند، اما وقتى معرفت انسان بالا رفت واضحتر و روشنتر درك مىكند تا برسد به مقام «أولياءاللّه» كه حقايق را با شهود و علم حضورى بسيار آشكارى درك مىكنند.
ساير افراد در نهان خود، به صورت ابهام، اين درك را دارند كه وجودشان، وجودى است وابسته و اگر بخواهد باقى باشد و تكامل يابد، بايد به يك وجود بى نياز متّصل گردد، اما اگر منبع حيات و كمال را شناختند و با او رابطه برقرار كردند، اطمينان و آرامش مىيابند. انسان اگر موجودى را شناخت كه در ارتباط با او، همه نيازهايش را مىتواند تأمين كند، حتى نيازهايى كه عقلش به آنها نمىرسد؛ آرامش خاطر در او پديدار مىگردد و نسبت به آينده نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت، چون مىداند كمبودها به وسيله او رفع مىگردد؛ در غير اين صورت همواره درون او آكنده از دلهره و اضطراب است.
در دنياى امروز مكتبهايى وجود دارند، چون «هيپيسم»، «نهيليسم» و برخى از شاخه هاى «اگزيستانسياليسم» كه براى زندگى هدفى قائل نيستند و آن را آميخته با دلهره و اضطراب مىشناسند و مىگويند: دلهره از نشانه هاى زنده بودن است. اضطراب و دلهره از نظر افرادى چون «سارتر» لازمه زندگى است، اگر انسان اضطراب نداشته باشد، اصلا زنده نيست! آنها چون از واقعيت و حق دورند و نمىتوانند بدون اضطراب زندگى كنند، خيال مىكنند اضطراب لازمه زندگى است، غافل از اينكه دلهره و اضطراب ناشى از نشناختن خدا و كسى است كه فطرت خواهان ارتباط با اوست و اين انحراف از فطرت است. امّا كسانى كه خدا را شناختند و با او ارتباط دارند، اضطرابى ندارند، بخصوص اگر بدانند خداوند خير آنها را مىخواهد و خدا بالاتر از آن است كه بد كسى را بخواهد. بديهى است هر چه شناخت خدا بيشتر باشد، دلهره و نگرانى كمتر است، مگر انسان خدا را فراموش كند كه دوباره اضطراب رُخ مىنماياند.
پس زمانى زندگى انسان گوارا خواهد شد و دلهره و اضطراب از دل كاسته مىشود و يا بكلّى از بين مىرود كه ياد خدا در ميان باشد و اين واقعيّتى است انكار ناپذير، چنانكه در قرآن كريم مىخوانيم:
«اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» رعد/28. آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.
پس اين مطلب را بايد درك كنيم كه دلهره، اضطراب و فقدان آرامش و آسايش به اين دليل است كه ارتباطمان با منبع هستى ضعيف گرديده است و هر قدر ارتباط با او قوىتر شود و توجه به خدا فزونى گيرد، آرامش انسان افزون مىگردد. گاهى انسان انتظار دارد، تنها با گفتن چند ذكر لفظى، مثل «لااله الا اللّه» روانش آرام گيرد و قلبش مطمئن گردد، غافل از اينكه تأثير اين گونه اذكار، زمانى است كه در دل انسان اثر كند و دل و جان را متوجه خدا سازد (اگر ياد خدا قوىّ باشد و دل واقعاً به خدا توجه پيدا كند، اضطرابى نخواهد داشت).
حضرت امام، رضوان اللّه عليه مىفرمود: «به خدا قسم در عمرم از هيچ چيز نترسيدم!» اين ادّعاى بزرگى است، ايشان كسى نبود كه اهل گزافه گويى باشد، آن هم درباره خودش و علاوه با ذكر قسم جلاله. چگونه انسان به اين مرحله مىرسد؟ ما روزانه معمولا چندين بار اضطراب پيدا مىكنيم، نگران مىشويم، امّا ايشان در سخت ترين اوضاع و احوال و در مواجه شدن با حوادث بسيار سهمگين، نظير فاجعه هفتم تير كه در آن فاجعه بسيارى از يارانش را از دست داد و دلسوزان انقلاب را نگران آينده كشور ساخت و انعكاس عجيبى در سطح دنيا پيدا كرد، هيچ اضطرابى پيدا نكرد.
ما اگر يكى از دوستانمان كه به او احتياج داريم از دست برود، خوابمان نمىبرد و مضطرب مىگرديم، ولى امام هفتاد نفر از بهترين يارانش را يكجا از دست مىدهد و اصلا مضطرب نمىگردد! برخى از شخصيتها كه به خدمت امام رفتند، در ابتدا سعى مىكردند ذهن امام را براى شنيدن خبر آن فاجعه آماده سازند، تا اتفاق ناگوارى براى امام نيافتد، ولى وقتى خواستند لب به سخن باز كنند، امام با فراست دريافت و فرمود: برويد جلسه مجلس شوراى اسلامى را تشكيل بدهيد! اين چه روحيهاى است و مگر انسان چقدر مىتواند تحمل داشته باشد؟ رمز و راز اين روحيه چيزى نيست، جز ارتباط قلبى با خدا. اين خاصيت روحهاى بزرگ و دريا صفت است كه موجها و خطرات سهمگين آنها را درهم نمىشكند و هم چنان آرام است، اما روحهاى كم ظرفيت ما با اندك خطر و حادثهاى در هم مىشكند.
يكى از نزديكان امام كه همه روزه خدمت ايشان مىرسيد، نقل كرده بود كه بعد از وقوع اين فاجعه، هيچ تغييرى در برنامه هاى روزانه امام، ايجاد نشد و درست در موعد مقررّ، امام به خواندن قرآن و ساير كارهاى جارى خود مىپرداخت، گويى هيچ اتّفاقى نيفتاده است.
بنابراين زندگى آرام و بى اضطراب، و ايجاد آسايش روانى جز با ياد و ذكر خدا امكان پذير نيست. ما خيلى ضرر مىكنيم كه توجهمان به خدا كم است. پس اوّلين شرط براى گوارا شدن زندگى، خسته نشدن و غافل نگشتن از ذ كر و ياد خداست. مطلب ديگرى كه لازم به ذكر است اينكه ما وقتى از زندگى لذت مىبريم كه متوجه گرديم خواسته هايمان تأمين مىشود، ولى هم اكنون هزاران نعمت در اختيار ماست و به هيچ يك توجه نداريم: مثل نعمت حيات و زندگى، سلامتى جسم و تن، معرفت و ايمان به خدا، ايمان به قيامت، نعمت امامت و علاقه به اسلام و انقلاب. ما از همه اين نعمتها بهره منديم، ولى چون بدان توجهى نداريم، از آن لذّت نمىبريم. در صورت بروز بيمارى و پس از بازيافتن سلامتى براى مدتى از نعمت سلامتى لذّت مىبريم و ارزش آن را درك كرده، به آن توّجه مىكنيم و پس از آن دوباره آن نعمت را فراموش مىكنيم. بنابراين دومين شرط براى لذت بردن از زندگى، توجه به نعمتهاى خداوندى است.
انسان به نعمتهاى خدا توجه ندارد، اما اگر كمبودى داشته باشد، مرتب نق مىزند و آه و ناله سر مىدهد و آن كمبود را به رخ مىكشد. اگر انسان به نعمتهايى كه خدا به او داده توجه كند، لذتى مىبرد كه در مقابل، آن كمبودها به حساب نمىآيد، گرچه در پيدايش كمبودها نيز حكمتى نهفته است. چه خوب است بنشينيم و بررسى كنيم كه خداوند چه نعمتهايى به ما داده است و در اين صورت، پى مىبريم كه آن نعمتها بى شماره است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها...» نحل/18
اگر بخواهيد نعمتهاى بى حد خدا را شماره كنيد، هرگز نتوانيد.
پس براى گوارا شدن زندگى، توجه به نعمتهاى خدا لازم است، امّا صِرف توجه به آنها نيز كافى نيست، زيرا اگر انسان به نعمتها دل ببندد و فراموش كند كه صاحب اين نعمت ها چه حقّى بر او دارد، به آنها دل بستگى پيدا خواهد كرد و اين خود مانع از تكامل او مىگردد. لذا در كنار توجه به نعمتهاى خدا بايد توجه كند كه صاحب اين نعمت چه حقّى بر او دارد؟ و چگونه بايد شكر اين نعمتها را به جا آورد؟ در اين صورت زندگيى گوارا و شيرين خواهد داشت.
«وَ اَمّا الْحَيوةُ الْباقِيَةُ فَهِىَ الَّتى يَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَيْهِ الدُّنْيا وَ تَصْغُرَ فى عَيْنَيْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ»
اما حيات باقى كسى دارد كه به گونهاى براى خود عمل مىكند كه دنيا براى او حقير و در چشمش بى ارزش مىشود و آخرت نزد او عظمت مىيابد.
اگر كسى بخواهد از مسير حيوانيّت به مسير انسانيّت قدم بگذارد و وارد مراحل تكامل انسانى شود، در اولين قدم بايد به مقايسه دنيا و آخرت بپردازد. در شرع مقدس تكاليفى براى همه انسانها تعيين شده؛ از قبيل نماز، روزه و اعمال مستحبى كه موجب تكامل انسان مىگردند و به نتايج و ثمرات آنها در آخرت دست مىيابد. امّا انسان در ابتدا، ميل به كارى دارد كه در همين دنيا از آن لذت ببرد و نتيجه فورى آنرا ببيند و اگر كارى براى او فاقد نتيجه فورى و نيز لذت بخش نباشد، انجامش براى او دشوار است. اگر با تجربه دريابد كه كارى برايش لذت فورى و آنى در بردارد، به پى گيرى و انجام مجدد آن علاقه مند مىگردد، اما از انجام كارهايى كه برايش لذت بخش نيست خسته مىشود و كم كم آنها را رها مىكند. به دليل اهميت اين موضوع، در قرآن مجيد نيز به آن زياد توجه شده است، براى مثال تعبيرى كه قرآن در مورد نماز دارد چنين است:
«... وَ اِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلى الْخاشِعينَ» بقره/45.
بدرستى كه نماز دشوار است، مگر بر خاشعان و خداپرستان.
نماز بارگرانى است بر دوش انسان و با اينكه زمان زيادى نمىبرد، خواندن آن برايش سنگين است و لذا در ابتدا، بدون بهره بردن از روش هاى صحيح، وادار كردن بچه ها به نماز خيلى دشوار است. دليلش اين است كه وقتى او غذا مىخورد، بازى مىكند، تلويزيون تماشا مىكند، لذّتى نقدى و آنى به دست مىآورد، امّا از وضو گرفتن، نماز خواندن و... چنين لذّتى برايش حاصل نمىشود. اگر زمانى انسان به اين باور رسيد كه اين افعال، واقعاً براى او مفيد و لذّت بخش است، با شوق و علاقه آنها را انجام خواهد داد.
البته روشن است كه بين اعمال عبادى و نتايج و لذتهاى آنها چندان فاصلهاى نيست، همه زندگى دنيا نسبت به آخرت، از يك چشم بر هم زدن نسبت به يك عمر صد ساله كمتر است و در واقع زندگى حقيقى در عالم آخرت است كه ابدى و بى پايان است. اگر انسان بتواند لذتهاى اين دو زندگى را با يكديگر مقايسه كند، پى مىبرد لذتهاى دنيا كه آن قدر به آنها دل بسته است و براى رسيدن به آنها تلاش فراوان مىكند، در مقابل لذتهاى آخرت، چقدر بى ارزش و بى مقدار است.
بدون شك لحظهاى لذت بردن، در اين دنيا، همراه با رنج و مشقت فراوانى است. شما بنگريد انسان براى به دست آوردن لقمهاى نان، چقدر بايد زحمت بكشد. هر كس در حد وسع خود چقدر تلاش مىكند، تا زندگىاى مرفه و آسوده داشته باشد: وسائل گرمازا تهيه مىكند تا در زمستان از سرما در امان باشد ، براى در امان ماندن از گرماى تابستان، به دنبال تهيه وسائل خنك كننده مىرود و اين همه رنج و تلاش و به كار بستن سرمايه ها، براى رسيدن به لذتهاى مادى و نتايج دنيوى است: اختراعات و به كار بستن مغزها ، جنگ و جدالها و همه تلاش هاى بشر براى اين است كه، در اين دنيا ، چند روزى خوش بگذراند. حال اگر بنا باشد لذت آنى و زودگذر دنيا، اين قدر ارزش داشته باشد كه تمامى مشكلات و دشوارى ها براى رسيدن به آن تحمّل گردند، در مقابل ، لذتهاى پايان ناپذير آخرت كه خستگى و ناراحتى نيز به همراه نخواهند داشت، چقدر ارزش دارد؟ آيا نمىارزد كه انسان دو ركعت نمازش را درست بخواند؟
با مقايسه لذتهاى دنيا و آخرت، انسان سختى هاى عبادات و تكاليف را برخود هموار مىسازد و سعى مىكند به وظايف خود عمل كند، گرچه اين كار در ابتدا گران است، ولى با آن مقايسه و با پى بردن به اهميت و ارزش نعمتهاى آخرت و دوام آنها ، آخرت در نظر انسان بزرگ مىگردد و دنيا كوچك به نظر مىآيد، در آن صورت است كه انسان به راحتى تكاليف الهى را انجام مىدهد زيرا در مورد كارهاى دنيايى نيز اگر انسان مطمئن باشد كه كارهايش نتيجه خوبى خواهد داشت، مشكلات را تحمّل خواهد كرد. پس اولين قدم اين است كه سعى كنيم، موقعيّت زندگى دنيا و آخرت را بشناسيم و تلاش كنيم سختى هاى عبادت و بندگى خدا آسان گردد، پى به ماهيت دنيا ببريم و اينكه در مقابل آن آخرت چه ارزشى دارد؟ و نفع هر يك را بشناسيم و هر كدام را كه نفعش بيشتر است انتخاب كرده، براى رسيدن به آن تلاش كنيم؛ در نتيجه دنيا در نظرمان پست و حقير و آخرت بزرگ مىآيد.
جمله «اَمّا الْحَيوةُ الْباقِيَةُ فَهِىَ الَّتى يَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ» ناظر به اين است كه انسان خويشتن را از همه كس و از همه چيز بيشتر دوست مىدارد و محبوب ترين چيز نزد انسان، نفس اوست و ساير دوستى ها با همين ملاك انجام مىگيرد: اگر كسى را دوست مىدارد، براى اين است كه از همنشينى با او لذت مىبرد. پس در واقع انسان اصالتاً خودش را دوست مىدارد و بالتبع اين دوستى به ساير افراد و اشياء نيز تعلّق مىگيرد.
ما با اينكه خودمان را دوست مىداريم ، امّا در اين فكر نيستيم كه مصلحت و خير ما در چيست. شما اگر كسى را دوست داشته باشيد، آنچه به نفع و صلاح اوست برايش تأمين مىكنيد و ضرر را از سر راهش بر مىداريد، حال براى نفس خود كه از هرچيزى براى شما محبوبتر است چه مىكنيد؟ چرا به فكر نفع و ضرر خود نيستى! سعى كن نفع خود را بشناسى تا آن را كسب كنى و از آنچه به ضررت هست اجتناب كن. اگر انسان بر اين انديشه باشد كه نفع و ضرر واقعى خود را تشخيص داده، براى جلب منافع و مصالح خويش تلاش كند، به اينجا خواهد رسيد كه: «تَهُونُ عَلَيْهِ الدُّنْيا» دنيا در نظر او خوار مىشود، زيرا در مىيابد كه ارزش هاى آخرت بهتر و بادوامتر است:«وَالاْخِرَةٌ خَيْرٌ وَابْقى» الاعلى/17 درنتيجه دنيا درنظراو كوچك مىگردد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه مىفرمايد: «كانَ لى فيما مَضى اَخٌ فىِ اللّهِ وَ كانَ يُعَظِّمُهُ فى عَيْنى صِغَرُ الدُّنْيا فى عَيْنِهِ» نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 1225، حكمت 281
در روزگار گذشته دوستى داشتم كه بر اساس ارزشهاى الهى با او برادر بودم (احتمالا ابوذر غفارى يا عثمان بن مضعون) و كوچك بودن دنيا در نظرش، او را در چشم من بزرگ مىنمود.
از ديد اميرالمؤمنين(عليه السلام) كسى بزرگ است كه دنيا در نظرش كوچك باشد، يعنى اين واقعيّت را درك كند كه دنيا در مقابل آخرت ارزش ندارد و چيزى به شمار نمىآيد. پس اگر درست فكر كنيم و در واقع دنبال نفع و مصلحت خود باشيم، نبايد آخرت را از ياد ببريم، زيرا دنيا زودگذر و زوال پذير است. البته نمىتوان به انديشه در امر دنيا و آخرت و مقايسه بين آندو بسنده كرد، بلكه بايد تلاش كرد و زحمت كشيد تا به جايى برسيم كه ديگر انجام تكاليف الهى براى ما سنگين و دشوار نباشد و سرانجام منافع لذتهاى اُخروى را بر دنيا ترجيح دهيم و اگر چنانچه امر داير شود بين دو كارى كه هر دو مطلوبند، ولى يكى از آنها پيش خدا محبوبتر است، همان را ترجيح دهيم، نه كارى كه خود مىپسنديم.
«وَ يُؤْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ يَبْتَغى مَرْضاتى وَ يُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ يَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ يُراقِبَنى بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَيِّئَة وَ مَعْصيَة»
خواست مرا برخواست و هواى خود ترجيح مىدهد و رضاى مرا مىگزيند و حق عظمت مرا بزرگ مىشمارد و فراموش نمىكند كه من ناظر براعمال او هستم و در شب و روز مواظب است كه گناهى از او صادر نگردد.
مسيرى كه انسان با زحمت، تلاش، تمرين، مداومت بر برنامه هاى عملى صحيح طى مىكند تا به مرحله نهائى تكامل معنوى برسد از ارزيابى زندگى دنيا و مقايسه بين دنيا و آخرت شروع مىشود و در نتيجه، شخص تصميم مىگيرد كه سعادت ابدى را برگزيند از اينروى بايد همواره مواظب باشد كه چه كارى براى زندگى آخرت مفيد است و چه كارى مفيد نيست و در هر كارى حساب كند كه خداوند اين عمل را دوست دارد يا آن را دوست ندارد، اين همان مراقبهاى است كه مربّيان اخلاقى سفارش مىكنند و براى موفّقيت در اين مرحله بايد درباره خدا و عظمت او بيانديشد. اگر انسان توجه داشته باشد كه خدا به هر كارى كه انجام مىدهد، علم دارد و در شبانه روز وقتى معصيتى پيش مىآيد، متوجه باشد كه خدا حاضر و ناظر بر عمل اوست؛ هرگز معصيت نمىكند.
وقتى انسان در برابر چشمان يك كودك از برخى گناهان دورى مىجويد، چگونه با توجه به اينكه خدا حاضر و ناظر اعمال اوست گناه مىكند؟ تازه اين مربوط به عمل خارجى و مراقبتهاى عملى است، مثل مراقبت دست، پا و چشم و... مهمتر از اين نوع مراقبتها ، مراقبت قلبى است كه آدمى بر نحوه فكر و انديشه درونى خويش نظارت داشته باشد.
«وَ يُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَهُ» قلب خويش را از آنچه من دوست ندارم پاك مىكند.
افزون بر اينكه بر اعمال خارجى و بيرونى خويش مواظبت مىكند و تكاليف شرعى را بجا مىآورد و معاصى الهى را ترك مىكند، مراقبت دقيقى نيز بر احوال درونى خويش دارد و مواظب است در دل نيز انديشه و فكرى، برخلاف خواست خدا نداشته باشد.
(نقل مىكنند مرحوم سيّد مرتضى به برادرش، سيد رضى، فرمود: خوبست كسى عهده دار امامت نماز شود كه معصيت نكرده باشد. سيّد رضى در جواب گفت: خوبست كسى امام باشد كه حتّى خيال معصيت نيز نكرده باشد!)
در ادامه حديث خداوند مىفرمايد: «وَ يُبْغِضَ الشَّيْطانَ وَ وَساوِسَهُ و لا يَجْعَلُ لاِِبْليسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبيلا»
شيطان و وسوسه هايش را دشمن مىدارد و براى ابليس هيچ سلطهاى بر قلب و راه نفوذى بر انديشه خود نمىگذارد.
هر زمانى كه احساس كند، وساوس شيطانى به دلش هجوم آورده، با آنها مقابله مىكند و هرگز اجاره نمىدهد، ظرف مصّفاى دل به تخيّلات شيطانى آلوده گردد. مؤمن تخيّل شيطانى را همانند دشمنى مىداند كه قصد جانش را كرده است و لذا پيوسته با او به مبارزه بر مىخيزد و اجازه نمىدهد شيطان حتّى در دلش نفوذ يابد، چه رسد به اندامها و رفتار خارجى او.
منبع: راهیان کوی دوست
الف ـ ويژگى هاى زندگى گوارا
جواب منفى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به لحاظ مقام بندگى است كه بنده از خود چيزى نمىداند و گويا پيامبر به ديگران مىآموزد كه حتى پيامبر و امام هر چه مىدانند، خدا بدانها تعليم داده. لازم به ذكر است كه سؤال خداوند داراى دو بخش است:
1 ـ «اَىُّ عَيْش اَهْنَئُ» كدامين زندگى گواراتراست.
2 ـ «اَىُّ حَياة اَبْقى » كدامين حيات پايدارتر است.
فلسفهاش اين است كه انسان دنبال لذّت و سعادتى است كه از يك طرف گوارا و خوشايند و از سوى ديگر پايدار و مستمّر باشد. اگر زندگى براى آدم لذّتى نداشته باشد، بى فايده است و اگر چنانچه لذّت داشته باشد، امّا لحظهاى باشد و از پايدارى و ثبات برخوردار نباشد، درد فراق و از دست دادن آن، بيش از لذتى است كه انسان مىبرد. فطرت انسان، زندگى و حياتى را مىجويد كه هم داراى خوشى و لذت بوده سعادت آفرين باشد و هم ثابت و پايدار بماند. ( معمولا نحوه زندگى كردن را «عيش» و زندگى را «حيات» مىنامند، البتّه در زبان فارسى چندان فرقى بين آندو قائل نمىشويم، جز اينكه از عيش به «زندگانى» كه جريانى است گذراتعبير مىگردد و از ديگرى به «زندگى»).
بعد از آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ خداوند، برحسب مقام بندگى، اظهار جهل مىكند، خداوند مىفرمايد:
«اَمَّا الْعَيْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لا يَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرِى وَ لا يَنْسى نِعْمَتى وَ لا يَجْهَلُ حَقّى، يَطْلُبُ رِضاىَ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ»
كسى زندگى گوارا دارد كه از ياد من غافل نيست، نعمتهاى مرا فراموش نمىكند و به حق من جاهل نيست و شب و روز رضاى مرا مىطلبد.
گرچه ما از روى تعبد اين سخن را مىپذيريم، كه از نظر خدا، كسى زندگى گوارا دارد كه ياد خدا را فراموش نكند همراه با ساير خصوصيات، اما براى توجيه اينكه زندگى گوارا، چه ارتباطى با ذكر خدا و به فراموشى نسپردن نعمتها دارد، مىتوان گفت كه انسان بر اساس فطرت، خواهان حقيقت ثابتى است كه استقلال وجودى دارد تا بر او تكيه زند، چون با فطرت، وجدان و علم حضورى مىيابد كه وجودش مستقل نيست و نيازمند است (از خوراك و لباس گرفته تا نفس كشيدن و ساير لوازم حيات). پس اين وجود نيازمند اگر بخواهد در زندگى سعادتمند گردد، بايد به وجود بى نيازى وابسته شود، اين نهر كوچك بايد به دريا وصل گردد تا همواره آب در آن جريان يابد و خشك نشود. اين را ما با درك فطرى مىيابيم، البته اين درك مراحلى دارد: برخى آن را با ابهام درك مىكنند، اما وقتى معرفت انسان بالا رفت واضحتر و روشنتر درك مىكند تا برسد به مقام «أولياءاللّه» كه حقايق را با شهود و علم حضورى بسيار آشكارى درك مىكنند.
ساير افراد در نهان خود، به صورت ابهام، اين درك را دارند كه وجودشان، وجودى است وابسته و اگر بخواهد باقى باشد و تكامل يابد، بايد به يك وجود بى نياز متّصل گردد، اما اگر منبع حيات و كمال را شناختند و با او رابطه برقرار كردند، اطمينان و آرامش مىيابند. انسان اگر موجودى را شناخت كه در ارتباط با او، همه نيازهايش را مىتواند تأمين كند، حتى نيازهايى كه عقلش به آنها نمىرسد؛ آرامش خاطر در او پديدار مىگردد و نسبت به آينده نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت، چون مىداند كمبودها به وسيله او رفع مىگردد؛ در غير اين صورت همواره درون او آكنده از دلهره و اضطراب است.
در دنياى امروز مكتبهايى وجود دارند، چون «هيپيسم»، «نهيليسم» و برخى از شاخه هاى «اگزيستانسياليسم» كه براى زندگى هدفى قائل نيستند و آن را آميخته با دلهره و اضطراب مىشناسند و مىگويند: دلهره از نشانه هاى زنده بودن است. اضطراب و دلهره از نظر افرادى چون «سارتر» لازمه زندگى است، اگر انسان اضطراب نداشته باشد، اصلا زنده نيست! آنها چون از واقعيت و حق دورند و نمىتوانند بدون اضطراب زندگى كنند، خيال مىكنند اضطراب لازمه زندگى است، غافل از اينكه دلهره و اضطراب ناشى از نشناختن خدا و كسى است كه فطرت خواهان ارتباط با اوست و اين انحراف از فطرت است. امّا كسانى كه خدا را شناختند و با او ارتباط دارند، اضطرابى ندارند، بخصوص اگر بدانند خداوند خير آنها را مىخواهد و خدا بالاتر از آن است كه بد كسى را بخواهد. بديهى است هر چه شناخت خدا بيشتر باشد، دلهره و نگرانى كمتر است، مگر انسان خدا را فراموش كند كه دوباره اضطراب رُخ مىنماياند.
پس زمانى زندگى انسان گوارا خواهد شد و دلهره و اضطراب از دل كاسته مىشود و يا بكلّى از بين مىرود كه ياد خدا در ميان باشد و اين واقعيّتى است انكار ناپذير، چنانكه در قرآن كريم مىخوانيم:
«اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» رعد/28. آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.
پس اين مطلب را بايد درك كنيم كه دلهره، اضطراب و فقدان آرامش و آسايش به اين دليل است كه ارتباطمان با منبع هستى ضعيف گرديده است و هر قدر ارتباط با او قوىتر شود و توجه به خدا فزونى گيرد، آرامش انسان افزون مىگردد. گاهى انسان انتظار دارد، تنها با گفتن چند ذكر لفظى، مثل «لااله الا اللّه» روانش آرام گيرد و قلبش مطمئن گردد، غافل از اينكه تأثير اين گونه اذكار، زمانى است كه در دل انسان اثر كند و دل و جان را متوجه خدا سازد (اگر ياد خدا قوىّ باشد و دل واقعاً به خدا توجه پيدا كند، اضطرابى نخواهد داشت).
حضرت امام، رضوان اللّه عليه مىفرمود: «به خدا قسم در عمرم از هيچ چيز نترسيدم!» اين ادّعاى بزرگى است، ايشان كسى نبود كه اهل گزافه گويى باشد، آن هم درباره خودش و علاوه با ذكر قسم جلاله. چگونه انسان به اين مرحله مىرسد؟ ما روزانه معمولا چندين بار اضطراب پيدا مىكنيم، نگران مىشويم، امّا ايشان در سخت ترين اوضاع و احوال و در مواجه شدن با حوادث بسيار سهمگين، نظير فاجعه هفتم تير كه در آن فاجعه بسيارى از يارانش را از دست داد و دلسوزان انقلاب را نگران آينده كشور ساخت و انعكاس عجيبى در سطح دنيا پيدا كرد، هيچ اضطرابى پيدا نكرد.
ما اگر يكى از دوستانمان كه به او احتياج داريم از دست برود، خوابمان نمىبرد و مضطرب مىگرديم، ولى امام هفتاد نفر از بهترين يارانش را يكجا از دست مىدهد و اصلا مضطرب نمىگردد! برخى از شخصيتها كه به خدمت امام رفتند، در ابتدا سعى مىكردند ذهن امام را براى شنيدن خبر آن فاجعه آماده سازند، تا اتفاق ناگوارى براى امام نيافتد، ولى وقتى خواستند لب به سخن باز كنند، امام با فراست دريافت و فرمود: برويد جلسه مجلس شوراى اسلامى را تشكيل بدهيد! اين چه روحيهاى است و مگر انسان چقدر مىتواند تحمل داشته باشد؟ رمز و راز اين روحيه چيزى نيست، جز ارتباط قلبى با خدا. اين خاصيت روحهاى بزرگ و دريا صفت است كه موجها و خطرات سهمگين آنها را درهم نمىشكند و هم چنان آرام است، اما روحهاى كم ظرفيت ما با اندك خطر و حادثهاى در هم مىشكند.
يكى از نزديكان امام كه همه روزه خدمت ايشان مىرسيد، نقل كرده بود كه بعد از وقوع اين فاجعه، هيچ تغييرى در برنامه هاى روزانه امام، ايجاد نشد و درست در موعد مقررّ، امام به خواندن قرآن و ساير كارهاى جارى خود مىپرداخت، گويى هيچ اتّفاقى نيفتاده است.
بنابراين زندگى آرام و بى اضطراب، و ايجاد آسايش روانى جز با ياد و ذكر خدا امكان پذير نيست. ما خيلى ضرر مىكنيم كه توجهمان به خدا كم است. پس اوّلين شرط براى گوارا شدن زندگى، خسته نشدن و غافل نگشتن از ذ كر و ياد خداست. مطلب ديگرى كه لازم به ذكر است اينكه ما وقتى از زندگى لذت مىبريم كه متوجه گرديم خواسته هايمان تأمين مىشود، ولى هم اكنون هزاران نعمت در اختيار ماست و به هيچ يك توجه نداريم: مثل نعمت حيات و زندگى، سلامتى جسم و تن، معرفت و ايمان به خدا، ايمان به قيامت، نعمت امامت و علاقه به اسلام و انقلاب. ما از همه اين نعمتها بهره منديم، ولى چون بدان توجهى نداريم، از آن لذّت نمىبريم. در صورت بروز بيمارى و پس از بازيافتن سلامتى براى مدتى از نعمت سلامتى لذّت مىبريم و ارزش آن را درك كرده، به آن توّجه مىكنيم و پس از آن دوباره آن نعمت را فراموش مىكنيم. بنابراين دومين شرط براى لذت بردن از زندگى، توجه به نعمتهاى خداوندى است.
انسان به نعمتهاى خدا توجه ندارد، اما اگر كمبودى داشته باشد، مرتب نق مىزند و آه و ناله سر مىدهد و آن كمبود را به رخ مىكشد. اگر انسان به نعمتهايى كه خدا به او داده توجه كند، لذتى مىبرد كه در مقابل، آن كمبودها به حساب نمىآيد، گرچه در پيدايش كمبودها نيز حكمتى نهفته است. چه خوب است بنشينيم و بررسى كنيم كه خداوند چه نعمتهايى به ما داده است و در اين صورت، پى مىبريم كه آن نعمتها بى شماره است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها...» نحل/18
اگر بخواهيد نعمتهاى بى حد خدا را شماره كنيد، هرگز نتوانيد.
پس براى گوارا شدن زندگى، توجه به نعمتهاى خدا لازم است، امّا صِرف توجه به آنها نيز كافى نيست، زيرا اگر انسان به نعمتها دل ببندد و فراموش كند كه صاحب اين نعمت ها چه حقّى بر او دارد، به آنها دل بستگى پيدا خواهد كرد و اين خود مانع از تكامل او مىگردد. لذا در كنار توجه به نعمتهاى خدا بايد توجه كند كه صاحب اين نعمت چه حقّى بر او دارد؟ و چگونه بايد شكر اين نعمتها را به جا آورد؟ در اين صورت زندگيى گوارا و شيرين خواهد داشت.
ب ـ ويژگى هاى حيات پايدار
«وَ اَمّا الْحَيوةُ الْباقِيَةُ فَهِىَ الَّتى يَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَيْهِ الدُّنْيا وَ تَصْغُرَ فى عَيْنَيْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ»
اما حيات باقى كسى دارد كه به گونهاى براى خود عمل مىكند كه دنيا براى او حقير و در چشمش بى ارزش مىشود و آخرت نزد او عظمت مىيابد.
اگر كسى بخواهد از مسير حيوانيّت به مسير انسانيّت قدم بگذارد و وارد مراحل تكامل انسانى شود، در اولين قدم بايد به مقايسه دنيا و آخرت بپردازد. در شرع مقدس تكاليفى براى همه انسانها تعيين شده؛ از قبيل نماز، روزه و اعمال مستحبى كه موجب تكامل انسان مىگردند و به نتايج و ثمرات آنها در آخرت دست مىيابد. امّا انسان در ابتدا، ميل به كارى دارد كه در همين دنيا از آن لذت ببرد و نتيجه فورى آنرا ببيند و اگر كارى براى او فاقد نتيجه فورى و نيز لذت بخش نباشد، انجامش براى او دشوار است. اگر با تجربه دريابد كه كارى برايش لذت فورى و آنى در بردارد، به پى گيرى و انجام مجدد آن علاقه مند مىگردد، اما از انجام كارهايى كه برايش لذت بخش نيست خسته مىشود و كم كم آنها را رها مىكند. به دليل اهميت اين موضوع، در قرآن مجيد نيز به آن زياد توجه شده است، براى مثال تعبيرى كه قرآن در مورد نماز دارد چنين است:
«... وَ اِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلى الْخاشِعينَ» بقره/45.
بدرستى كه نماز دشوار است، مگر بر خاشعان و خداپرستان.
نماز بارگرانى است بر دوش انسان و با اينكه زمان زيادى نمىبرد، خواندن آن برايش سنگين است و لذا در ابتدا، بدون بهره بردن از روش هاى صحيح، وادار كردن بچه ها به نماز خيلى دشوار است. دليلش اين است كه وقتى او غذا مىخورد، بازى مىكند، تلويزيون تماشا مىكند، لذّتى نقدى و آنى به دست مىآورد، امّا از وضو گرفتن، نماز خواندن و... چنين لذّتى برايش حاصل نمىشود. اگر زمانى انسان به اين باور رسيد كه اين افعال، واقعاً براى او مفيد و لذّت بخش است، با شوق و علاقه آنها را انجام خواهد داد.
البته روشن است كه بين اعمال عبادى و نتايج و لذتهاى آنها چندان فاصلهاى نيست، همه زندگى دنيا نسبت به آخرت، از يك چشم بر هم زدن نسبت به يك عمر صد ساله كمتر است و در واقع زندگى حقيقى در عالم آخرت است كه ابدى و بى پايان است. اگر انسان بتواند لذتهاى اين دو زندگى را با يكديگر مقايسه كند، پى مىبرد لذتهاى دنيا كه آن قدر به آنها دل بسته است و براى رسيدن به آنها تلاش فراوان مىكند، در مقابل لذتهاى آخرت، چقدر بى ارزش و بى مقدار است.
بدون شك لحظهاى لذت بردن، در اين دنيا، همراه با رنج و مشقت فراوانى است. شما بنگريد انسان براى به دست آوردن لقمهاى نان، چقدر بايد زحمت بكشد. هر كس در حد وسع خود چقدر تلاش مىكند، تا زندگىاى مرفه و آسوده داشته باشد: وسائل گرمازا تهيه مىكند تا در زمستان از سرما در امان باشد ، براى در امان ماندن از گرماى تابستان، به دنبال تهيه وسائل خنك كننده مىرود و اين همه رنج و تلاش و به كار بستن سرمايه ها، براى رسيدن به لذتهاى مادى و نتايج دنيوى است: اختراعات و به كار بستن مغزها ، جنگ و جدالها و همه تلاش هاى بشر براى اين است كه، در اين دنيا ، چند روزى خوش بگذراند. حال اگر بنا باشد لذت آنى و زودگذر دنيا، اين قدر ارزش داشته باشد كه تمامى مشكلات و دشوارى ها براى رسيدن به آن تحمّل گردند، در مقابل ، لذتهاى پايان ناپذير آخرت كه خستگى و ناراحتى نيز به همراه نخواهند داشت، چقدر ارزش دارد؟ آيا نمىارزد كه انسان دو ركعت نمازش را درست بخواند؟
با مقايسه لذتهاى دنيا و آخرت، انسان سختى هاى عبادات و تكاليف را برخود هموار مىسازد و سعى مىكند به وظايف خود عمل كند، گرچه اين كار در ابتدا گران است، ولى با آن مقايسه و با پى بردن به اهميت و ارزش نعمتهاى آخرت و دوام آنها ، آخرت در نظر انسان بزرگ مىگردد و دنيا كوچك به نظر مىآيد، در آن صورت است كه انسان به راحتى تكاليف الهى را انجام مىدهد زيرا در مورد كارهاى دنيايى نيز اگر انسان مطمئن باشد كه كارهايش نتيجه خوبى خواهد داشت، مشكلات را تحمّل خواهد كرد. پس اولين قدم اين است كه سعى كنيم، موقعيّت زندگى دنيا و آخرت را بشناسيم و تلاش كنيم سختى هاى عبادت و بندگى خدا آسان گردد، پى به ماهيت دنيا ببريم و اينكه در مقابل آن آخرت چه ارزشى دارد؟ و نفع هر يك را بشناسيم و هر كدام را كه نفعش بيشتر است انتخاب كرده، براى رسيدن به آن تلاش كنيم؛ در نتيجه دنيا در نظرمان پست و حقير و آخرت بزرگ مىآيد.
جمله «اَمّا الْحَيوةُ الْباقِيَةُ فَهِىَ الَّتى يَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ» ناظر به اين است كه انسان خويشتن را از همه كس و از همه چيز بيشتر دوست مىدارد و محبوب ترين چيز نزد انسان، نفس اوست و ساير دوستى ها با همين ملاك انجام مىگيرد: اگر كسى را دوست مىدارد، براى اين است كه از همنشينى با او لذت مىبرد. پس در واقع انسان اصالتاً خودش را دوست مىدارد و بالتبع اين دوستى به ساير افراد و اشياء نيز تعلّق مىگيرد.
ما با اينكه خودمان را دوست مىداريم ، امّا در اين فكر نيستيم كه مصلحت و خير ما در چيست. شما اگر كسى را دوست داشته باشيد، آنچه به نفع و صلاح اوست برايش تأمين مىكنيد و ضرر را از سر راهش بر مىداريد، حال براى نفس خود كه از هرچيزى براى شما محبوبتر است چه مىكنيد؟ چرا به فكر نفع و ضرر خود نيستى! سعى كن نفع خود را بشناسى تا آن را كسب كنى و از آنچه به ضررت هست اجتناب كن. اگر انسان بر اين انديشه باشد كه نفع و ضرر واقعى خود را تشخيص داده، براى جلب منافع و مصالح خويش تلاش كند، به اينجا خواهد رسيد كه: «تَهُونُ عَلَيْهِ الدُّنْيا» دنيا در نظر او خوار مىشود، زيرا در مىيابد كه ارزش هاى آخرت بهتر و بادوامتر است:«وَالاْخِرَةٌ خَيْرٌ وَابْقى» الاعلى/17 درنتيجه دنيا درنظراو كوچك مىگردد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه مىفرمايد: «كانَ لى فيما مَضى اَخٌ فىِ اللّهِ وَ كانَ يُعَظِّمُهُ فى عَيْنى صِغَرُ الدُّنْيا فى عَيْنِهِ» نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 1225، حكمت 281
در روزگار گذشته دوستى داشتم كه بر اساس ارزشهاى الهى با او برادر بودم (احتمالا ابوذر غفارى يا عثمان بن مضعون) و كوچك بودن دنيا در نظرش، او را در چشم من بزرگ مىنمود.
از ديد اميرالمؤمنين(عليه السلام) كسى بزرگ است كه دنيا در نظرش كوچك باشد، يعنى اين واقعيّت را درك كند كه دنيا در مقابل آخرت ارزش ندارد و چيزى به شمار نمىآيد. پس اگر درست فكر كنيم و در واقع دنبال نفع و مصلحت خود باشيم، نبايد آخرت را از ياد ببريم، زيرا دنيا زودگذر و زوال پذير است. البته نمىتوان به انديشه در امر دنيا و آخرت و مقايسه بين آندو بسنده كرد، بلكه بايد تلاش كرد و زحمت كشيد تا به جايى برسيم كه ديگر انجام تكاليف الهى براى ما سنگين و دشوار نباشد و سرانجام منافع لذتهاى اُخروى را بر دنيا ترجيح دهيم و اگر چنانچه امر داير شود بين دو كارى كه هر دو مطلوبند، ولى يكى از آنها پيش خدا محبوبتر است، همان را ترجيح دهيم، نه كارى كه خود مىپسنديم.
«وَ يُؤْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ يَبْتَغى مَرْضاتى وَ يُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ يَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ يُراقِبَنى بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَيِّئَة وَ مَعْصيَة»
خواست مرا برخواست و هواى خود ترجيح مىدهد و رضاى مرا مىگزيند و حق عظمت مرا بزرگ مىشمارد و فراموش نمىكند كه من ناظر براعمال او هستم و در شب و روز مواظب است كه گناهى از او صادر نگردد.
مسيرى كه انسان با زحمت، تلاش، تمرين، مداومت بر برنامه هاى عملى صحيح طى مىكند تا به مرحله نهائى تكامل معنوى برسد از ارزيابى زندگى دنيا و مقايسه بين دنيا و آخرت شروع مىشود و در نتيجه، شخص تصميم مىگيرد كه سعادت ابدى را برگزيند از اينروى بايد همواره مواظب باشد كه چه كارى براى زندگى آخرت مفيد است و چه كارى مفيد نيست و در هر كارى حساب كند كه خداوند اين عمل را دوست دارد يا آن را دوست ندارد، اين همان مراقبهاى است كه مربّيان اخلاقى سفارش مىكنند و براى موفّقيت در اين مرحله بايد درباره خدا و عظمت او بيانديشد. اگر انسان توجه داشته باشد كه خدا به هر كارى كه انجام مىدهد، علم دارد و در شبانه روز وقتى معصيتى پيش مىآيد، متوجه باشد كه خدا حاضر و ناظر بر عمل اوست؛ هرگز معصيت نمىكند.
وقتى انسان در برابر چشمان يك كودك از برخى گناهان دورى مىجويد، چگونه با توجه به اينكه خدا حاضر و ناظر اعمال اوست گناه مىكند؟ تازه اين مربوط به عمل خارجى و مراقبتهاى عملى است، مثل مراقبت دست، پا و چشم و... مهمتر از اين نوع مراقبتها ، مراقبت قلبى است كه آدمى بر نحوه فكر و انديشه درونى خويش نظارت داشته باشد.
«وَ يُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَهُ» قلب خويش را از آنچه من دوست ندارم پاك مىكند.
افزون بر اينكه بر اعمال خارجى و بيرونى خويش مواظبت مىكند و تكاليف شرعى را بجا مىآورد و معاصى الهى را ترك مىكند، مراقبت دقيقى نيز بر احوال درونى خويش دارد و مواظب است در دل نيز انديشه و فكرى، برخلاف خواست خدا نداشته باشد.
(نقل مىكنند مرحوم سيّد مرتضى به برادرش، سيد رضى، فرمود: خوبست كسى عهده دار امامت نماز شود كه معصيت نكرده باشد. سيّد رضى در جواب گفت: خوبست كسى امام باشد كه حتّى خيال معصيت نيز نكرده باشد!)
در ادامه حديث خداوند مىفرمايد: «وَ يُبْغِضَ الشَّيْطانَ وَ وَساوِسَهُ و لا يَجْعَلُ لاِِبْليسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبيلا»
شيطان و وسوسه هايش را دشمن مىدارد و براى ابليس هيچ سلطهاى بر قلب و راه نفوذى بر انديشه خود نمىگذارد.
هر زمانى كه احساس كند، وساوس شيطانى به دلش هجوم آورده، با آنها مقابله مىكند و هرگز اجاره نمىدهد، ظرف مصّفاى دل به تخيّلات شيطانى آلوده گردد. مؤمن تخيّل شيطانى را همانند دشمنى مىداند كه قصد جانش را كرده است و لذا پيوسته با او به مبارزه بر مىخيزد و اجازه نمىدهد شيطان حتّى در دلش نفوذ يابد، چه رسد به اندامها و رفتار خارجى او.
منبع: راهیان کوی دوست