دفاع از زبان فارسي
مدتي است كه تحت عنوان «احياي زبان فارسي» در ممالك همسايه اين موضوع از طرف جمعي مصلحتشناس مورد توجه و بحث قرار گرفته و دولت نيز درصدد تشويق و تقويت آن برآمده است.
به نظر نگارنده اختيار اين عنوان، هم خلاف مصلحت روز است، هم اگر واقعاً منظور از آن توسعة حوزة انتشار زبان فارسي است در خارج از حدود ايران كنوني، با توجه به مقتضيات زماني و مكاني امروز وصول به آن اگر محال نباشد چندان آسان هم نيست، چه عنوان مزبور ممكن است در نظر اول در ممالك همسايه اين توهم را ايجاد كند كه ما خيال داريم فارسي را به جاي زبانهاي رسمي و محلي ممالكي كه امروز استقلال سياسي دارند و هر يك طبعاً به جهد تمام در حفظ زبان و ادبيات خود ميكوشند بگذاريم و به اين شكل در امور داخلي ايشان مداخله كنيم.
اين توهم علاوه بر اينكه از قدم اول بين ما و همسايگان توليد سوءتفاهم ميكند به اساس همكاري فرهنگي لطمهاي شديد ميزند، حتي ممكنست وصول به منظور اصلي را كه هم به نفع ما و ايشان است و هم بدون تعاون و حسن تفاهم ميسر نخواهد بود، دشوار و يا محال سازد.
از طرفي ديگر احياي فارسي در نقاطي كه سابقاً رايج و زبان تكلم اكثر سكنه بوده، امروز ديگر غيرمقدور است، چه علاوه بر معدود شدن يا از ميان رفتن متكلمين به زبان فارسي و قطع ارتباط ايشان با مراكز مهم زبان و ادبيات فارسي، سياستهاي زبان دولتهاي غالب بر آن نواحي بتدريج چنان تيشه به ريشة اين زبان زده كه ديگر غير از عدة معدود مسلمان علاقمند به زبان و ادبيات عربي و فارسي، يعني جمع قليلي از اهل فضل، كسي به تعليم و تعلم آن اشتغال ندارد و موجباتي هم فراهم نيست كه عامه از راه احتياج به ورزيدن آن اقبال نمايند.
چون من يقين دارم كه جمعيت «احياي زبان فارسي» هيچوقت چنين مرام دور و درازي را كه عليالعجاله قابل وصول نيست ندارند، تصور ميكنم بهتر آن است كه براي احتراز از توهمات و سوءتفاهمات مذكور عنوان منظور خود را در اين راه «حمايت زبان فارسي و دفاع از آن» بگذاريم، تا بنا به مقتضيات زمان و مكان و به طرقي كه معقول و مقدور است بكوشيم در هر جا زبان فارسي رايج است و عاشق و طرفدار دارد از آن حمايت كنيم و با تقويت وسايل دفاع از آن، موجبات ثبات و بقاي آن را به وجهي مؤثر فراهم سازيم و اين كار البته مقدمات و اسبابي ميخواهد كه بدون تمهيد و تهيه آنها حصول مقصود ميسر نخواهد بود.
هيچ زباني بدون آنكه قدرتي سياسي يا نظامي يا اقتصادي يا معنوي پشت سر آن باشد در خارج از وطن اصلي خود انتشار نمييابد و نفوذ نميكند و اگر انتشار يافت و نافذ شد مادام كه تمام يا قسمتي از اين قدرتها باقي و پابرجاست استوار و برقرار ميماند و همينكه از حمايت و دفاع اينگونه قدرتها محروم و بينصيب ماند، رو به عقبنشيني و زوال ميرود و كمكم زبانهاي ديگري كه از اين قبيل قدرتها بهرهمندند جاي آن را ميگيرند. زبان فارسي اگر از قرن پنجم هجري به بعد در سراسر آسياي مركزي انتشار يافت و زبان دربار و شعر و ادب شد براي آن بود كه ابتدا امراي چغانيان و سامانيان در آن حدود قدرت سلطنتي و سياسي داشتند، شعرا و نويسندگان بزرگ فارسي زبان در گرد ايشان و در حوزة حكومتشان جمع بودند و بعد از ايشان عموم امرا و سلاطيني كه در آن نواحي بر روي كار آمدند و غلامان يا غلامانِ آنان يا خراجگزاران يا مقلدين آن امرا بودند، همه شعر و ادبيات زبان فارسي را به قسمت مهمي از هندوستان و سلاجقه و خوارزمشاهيان و بعد با سلاجقة روم محشور بودند و رؤسا و امراي آنان زير دست سلاطين اين دو سلسله بار آمده و بيشتر منشيان و اهل ديوان ايشان ايراني بودند، قلمرو زبان و ادبيات فارسي را از آناتولي به بالكان و مصر نيز توسعه بخشيدند.
بعد از آنكه مغولان استيلا يافتند چون از خود تمدني نداشتند و براي اداره امور ممالك تسخير شده به منشيان و كاركنان اهل ديوان و دفتر و حساب محتاج بودند از همان عمال كشوري و ديوانيان ممالك مغلوبه استفاده كردند، و با روي كار آمدن حكام و وزرايي مثل حبش عميد و محمود يلواج و پسرش مسعود بيك و سيد اجل بخارايي و امير محمد بناكتي حوزة انتشار زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ ايراني از خانباليغ يعني پكن، تا داخل روسيه بسط يافت و با عادتي كه مغول در كوچاندن اهل پيشه و هنر از ممالك مغلوبه به داخلة مغولستان و چين داشتند، جمع كثيري از ايرانيان فارسي زبان به اجبار در اين دو مملكت مقيم شدند.
مسلمين امروزي چين و مغولستان قسمت عمده از فرزندان اين ايرانيانند و تا بعد از جنگ بينالمللي اول در پكن روزنامهاي به زبان فارسي منتشر ميشد. امروز هنوز در پكن(1) مساجدي هست كه كتيبههاي آنها به فارسي است و از اين مساجد در كِرِت از جزاير يونان ديده ميشود.
استيلاي بابر و اولاد او، يعني گوركانيان بر هند و جهدي كه اين سلاطين در جلب اهل هنر و ادب ايران به هندوستان داشتند ميدان جديدي را براي بسط زبان و شعر فارسي و تمدن ايراني باز نمود، چنانكه زبان فارسي در دربار اين سلاطين زبان رسمي شد و نظم و نثر اين زبان در هندوستان مراكز مهم ديگري پيدا كرد.
تجارت با رونقي كه بين بنادر و جزاير خليج فارس از يك طرف با هند و جزاير مالزي و چين و از طرفي ديگر با سواحل شرقي آفريقا تا اوايل قرون جديده برقرار بود و رفت و آمد بازرگانان و ناخدايان ايراني به اين ممالك، نيز وسيلة ديگري شد براي انتشار زبان فارسي و تمدن ايراني در جزاير اندونزي و سواحل شرقي آفريقا، كلمة زنگبار كه هنوز اسم رسمي قسمتي از ساحل شرقي آفريقاست فارسي فصيح و يادگار همان دورة بسط حوزة انتشار زبان فارسي و نفوذ آنست.
كسي كه سفرنامة ابن بطوطه را به دقت مطالعه كرده باشد ميداند كه از مغرب اقصي يعني مراكش تا سواحل درياي چين زبان فارسي تا چه پايه نفوذ و ميدان انتشار داشته و چگونه وزرا و امرا و بازرگانان ايراني در اين ممالك منتشر و به كار و ادارة امور مشغول بودهاند كه آنجا بعضي از ايشان در پارهاي از نواحي و جزاير به تشكيل سلسلههاي سلطنتي نيز توفيق يافته و سالها در آن نقاط امارت و سلطنت كردهاند.
اوضاعي كه خلاصة آن به اطلاع خوانندگان محترم رسيد بر اثر ضعف قدرت دولت در ايران و از دست رفتن قسمتهاي بزرگي از خاك اصلي آن و قطع شدن ارتباطات تجارتي و فرهنگي قسمت باقيمانده با خارج در نتيجه استيلاي اقوام و ملل غيرايراني بر نواحي مجاور به تدريج نفوذ سياسي و اقتصادي ايران را در غير از قلمرو داخلي ضعيف كرد و زبان و ادبيات فارسي علاوه بر اينكه در خود ايران زبان و ادبيات مملكت ناتوان عقبماندهاي شد، در خارج نيز از حمايت دولت مقتدر متمدني محروم گرديد و به همين علت تدريجاً جاي خود را به زبانها و ادبياتي داد كه اقوام و دول توانايي از آنها پشتيباني ميكردند.
امروز كه دولت ايران از قدرت سياسي و اقتصادي سابق محروم شده و ديگر به اين وسايل نميتواند در خارج از حدود كشور حامي و مدافع زبان و ادبيات فارسي باشد و در اين ميدان با ديگران مبارزه كند و غالب باشد، تنها پشتيباني كه براي زبان و ادبيات ما به جا مانده همان سابقة درخشان و قدرت معنوي آن است و اگرچه اين سابقه و قدرت هم با وجود سياستهاي زباني ممالك مجاور و كوششي كه در احياي زبانهاي محلي از طرف ايشان ميشود نميتواند عامه را تحتتأثير قرار دهد، باز در ميان خواص اهل فضل و ذوق و برگزيدگان قوم كه با لطايف افكار و حقايق عرفاني سر و كار دارند و بناي شعر و ادب و تمدنشان مبتني بر شعر و ادب فارسي و تمدن ايراني است، به شدت موثر است تا آنجا كه در اين قبيل ممالك هيچ اهل دلي يا دانشمند و محققي نيست كه به معارف قديمه و سوابق تاريخي و ادبي قوم خود علاقه و توجه داشته باشد و از مطالعة كتب شعرا و مورخين و نويسندگان فارسي زبان و استناد و مراجعة به آنها خود را بينياز بشمارد.
قوت حيات و موجبات بقاء و ثبات يك زبان در قوت افكار و لطف كلام و تأثير بيان شعرا و نويسندگاني است كه آثار خود را به آن زبان نوشته و با دميدن روحي از معاني پرمغز و لطايف و ذوقيات در كالبد لغات و جملات، به آن زندگي جاويد بخشيدند.
كلامي كه فصيح، يعني درست و لطيف و خالي از عيوب صرف و نحوي و ركاكت و بليغ، يعني دلپسند و وافي به اداي مقصود و معني و در ايجاز در مقام اعجاز باشد همه وقت جاويد است و هر ملتي كه به اين قسم كلام تكلم ميكند و در حفظ و حمايت آثار زيبا و مطبوع آن ميكوشد، هرگز فاني و در ملل ديگر مستحيل نميشود، ولو اينكه موقتاً استقلال سياسي و اقتصادي خود را از دست داده باشد.
بسياري از ملل مقتدر قديم مانند كلدانيان و آشوريان و عيلاميان و مصريان مدتهاي مديد است كه از ميان رفتهاند، ولي قوم كوچك يهود از بركت كتاب تورات و تعلقي كه جميع افراد بنياسرائيل به حفظ احكام و آموختن زبان آن داشته و نفوذ عجيبي كه اين كتاب در ميان ملل ديگر مخصوصاً عيسويان و مسلمين كرده با وجود پراكندگي در عالم همچنان به صورت امت واحده مانده و در عين آنكه قرنها از استقلال سياسي و اقتصادي محروم مانده بودند، باز هميشه در حكم افراد يك خاندان محسوب ميشده و به يك تيره و قبيله انتساب داشتهاند.
عراقي و سوري و لبناني و مصري و حجازي و الجزايري و مراكشي و سوداني با اينكه هر يك به نژادي خاص تعلق دارند و غالباً سوابق تاريخي و منافع آجل و عاجل ملي ايشان با يكديگر متفاوت بلكه مغاير است، باز از بركت قرآن مجيد و زبان آن كه در عربي نمونة كامل فصاحت و بلاغت به شمار ميرود همه خود را اعضاي يك پيكر يعني جامعة عرب ميدانند و اگر هم در باطن با يكديگر اختلافاتي دارند، در ظاهر همه به لغت قرآن ميگويند و مينويسند و در غالب موارد همين جهت جامعه يعني قرآن و لغت آن بر آن باعث ميآيد كه قسمتي از اختلافات خود را با حسن تفاهم برطرف سازند.
با وجود قتلعام سلطان سليم خان اول از دراويش مولويه در آناتولي و شدت سياست آتاتورك نسبت به اين جماعت باز هنوز از دولت كتاب مثنوي مولوي عدة كثيري از مردم تركيه حتي مسلمين حجاز و يمن اشعار آبدار اين گويندة بزرگوار را به الحان خاص و به زبان شيرين فارسي ميخوانند و با تكرار ادبيات شورانگيز آن به وجد و حالت درميآيند، يعني زبان و شعر فارسي را در نقاطي كه امروز ديگر دولت ايران در آنجا بهيچوجه نفوذ سياسي و اقتصادي ندارد لااقل در ميان يك طبقه از مردم زنده و رايج نگاه ميدارند و در انتشار و حمايت آن ميكوشند.
اين سه كتاب بيمانند كه به عنوان مثال از آنها ياد كرديم شايد كافي باشد براي آنكه بفهماند چگونه قدرت معنوي يك زبان يعني آثار پرمغز و لطيف آن ميتواند حافظ و حامي آن زبان باشد و تا چه اندازه ممكن است حتي در صورت عدم قدرت سياسي و اقتصادي در بسط حوزة انتشار آن و جلب بيگانگان مفيد و مؤثر واقع شود.
غرض ما از تمام اين مقدمات آن است كه در راه حمايت زبان فارسي و دفاع از آن در داخل و خارج كشور امروز ما هيچ وسيلهاي جز تقويت قدرت معنوي آن نداريم و اگر بتوانيم از اين قدرت كه مسبوق به سوابقي متين و حقيقي است به شكلي عاقلانه با صفا و ايماني كه لازمة هر كار خير عامالمنفعه است پشتيباني نماييم و به نام «اصلاحات لازمه» يا «تجديد حيات زبان» بيخردانه تيشه به ريشة اين درخت تنومند كهنسال نزنيم به خوبي به مقصودي كه پيشنهاد همت جمعيت زبان فارسي قرار گرفته است خواهيم رسيد. به عقيدة اين نگارنده اين امر يعني تقويت قدرت معنوي زبان فارسي بايد تحت اصول صحيح و منظم و با پروگرامي اساسي شبيه به آنچه در مصر و سوريه براي زبان عربي ميشود مورد توجه و اجرا قرار گيرد و چون در اينجا مجال تفصيل نيست اجمالاً به رئوس نكاتي كه در اين مرحله بايد رعايت شود اشاره ميكنم:
1- حفظ زبان شيواي شيرين فارسي از تعرض بيسوادان و لغتسازان، مخصوصاً ابجدخوانان روزنامهنگار و داستاننويس كه به علت بيمايگي و تهيدستي به هيچ دستور و قاعدهاي پايبند نيستند و با قياسات غلط و تفننهاي بچهگانه هر روز صدها لغت و تعبير و جملة نادرست ميسازند و به وسيلة چاپخانه كه در اين راه در مملكت ما گناه عظيمي به گردن دارد، به خورد عوامالناس ميدهند و كم كم زبان فارسي را از جادة فصاحت و بلاغت قدما كه بانيان كاخ قدرت و زيبايي اين زبانند منحرف ميكنند و وسيلهاي ميشوند كه خارجياني كه زبان فردوسي و سعدي و مولوي را به خوبي ميفهمند، در فهم زبان ساختگي و تعبيرات ناهنجار روزنامههاي طهران عاجز بمانند و به تدريج بين ايشان و ما در اين مرحله جدايي قطعي بيفتد.
2- اصلاح دستگاه خبرگزاري و سخنراني و تبليغات و آوازهاي ايراني راديو، در اروپا و آمريكا ممكن نيست كه يك روزنامه (غير از بعضي روزنامههاي احزاب افراطي كه حتي به رعايت صحت املاء و انشاء نيز مقيد نيستند) حاوي اغلاط املايي و انشايي باشد، يا يك سخنگوي راديو به غلط اداي كلام كند، بلكه غالباً مردمان فصيح و خطيب را به اين شغل ميگمارند تا شنوندگان از بيانات ايشان مسرور و محظوظ شوند و تلفظ و بيان درست و شيرين زبان خارجي را از گوش دادن به قول فصيح آنان فرا بگيرند.
اما در راديوي ما غالب كساني كه نوشتهها را ميخوانند سواد ندارند و كلمات را به وضعي مضحك و تلفظي نادرست ادا مينمايند و من صدها مثال از اين نوع جمع كردهام كه اگرچه نقل آنها فرحآور است ليكن به علت ضيق مجال از آن صرفنظر ميكنم.
غالب آهنگهاي جديد مهوع و ناساز و گوشخراش است و شعرهايي كه خوانده ميشود بيشتر به خواهش و اصرار اين و آن از نمونههاي بسيار پست و غلط و متضمن مضامين مكرر و مبتذل است، حتي مواقعي هم كه از شعراي بزرگ اشعاري خوانده ميشود به علت بيسوادي غالباً آنها را به غلط و دست و پا شكسته ادا ميكنند.
جاي شبهه نيست كه راديو امروز يكي از بهترين وسايل براي حمايت زبان فارسي در خارج و تقويت قدرت معنوي آن است، اما اگر آن چيزي كه به وسيله راديو پراكنده ميگردد غلط و خالي از لطف و دل بر هم زدن باشد، درست نقض غرض حاصل ميشود، يعني پولي گزاف خرج كردهايم تا در دنيا آوازة بيمايگي و بيسوادي و بيذوقي خود را به گوش عالميان برسانيم و مقداري آهنگهاي ناموزون و شعرهاي سست بيمزه و بياناتي بيپايه و مغلوط در ميان مردم منتشر سازيم.
3- طبع و نشر كتب فصيح و بليغ قديمي و آثار مفيد و جانبخش گذشتگان به وسيلة اشخاص خبير و متبحر با چاپ و كاغذ جالب و توزيع آنها در ميان عشاق زبان و ادبيات فارسي در خارج از ايران به رايگان.
4- كمك مادي و معنوي به مستشرقين و فضلاي خارجي كه به شوق شخصي در احياي زبان و ادبيات ما ميكوشند، ولي بدبختانه غالباً قدرت مالي براي طبع و نشر نتيجة تحقيقات و زحمات خود ندارند، به همين علت بيم آن ميرود كه در كار ايشان كه خدمت بزرگي به احياي زبان فارسي و آثار نفيسة آن است وقفهاي حاصل شود يا بر اثر يأس از تعقيب اين سيرة پسنديده دست بكشند.
5- تبليغ عاقلانه و دور از تعصب يعني عاري از دروغپردازي و مليتپرستي مفرط در خارج از ايران به وسيله سفرا و نمايندگان فرهنگي مطلع و عارف به وظايف خود از نوع دادن كنفرانس و نوشتن مقالات و رسايل و ترجمه و نشر آثار ادبي بزرگان كشور.
از بعد از تشكيل دولت پاكستان همواره موضوع اختيار يك زبان ادبي براي آن مملكت در ميان بوده و نظر به سوابق و علايق تاريخي و ادبي بين ايران و اين قسمت از هندوستان قديم عدهاي در نظر داشتند كه زبان فارسي يعني زبان دو شاعر بزرگ مسعود سعد سلمان و محمد اقبال را كه هر دو از متولدين شهر لاهورند به اين عنوان اختيار كنند.
بدبختانه در اين موقع ما در پاكستان كسي را نداشتيم كه با علاقه و حميّت از فارسي دفاع كند، برخلاف مصريها كه كاملاً مراقب و بيدار بودند و يكي از فضلاي محترم خود آقاي دكتر عبدالوهاب عزام استاد دانشگاه قاهره را كه به شعر و ادب فارسي نيز كاملاً آشناست و در شعر و ادب عربي مقامي بلند دارد، به عنوان سفير كبير به پاكستان فرستادند و او توانست به مهارت تمام كفة زبان عربي را موقتاً بچرباند و فضلاي سني مذهب و متعصب اين مملكت را بيش از پيش متوجه ممالك عربي كند.
اما براي ما ايرانيان فارسي زبان جاي اين شكر باقي است كه علاوه بر مبتني بودن زبان اردو بر فارسي عظيمترين و لطيفترين گفتههاي پدر استقلال و شعر پاكستان يعني مرحوم دكتر محمد اقبال به زبان فارسي است و پاكستاني به هر مسلك و مذهب باشد ناگزير قبلة دلش مجموعة گفتار آبدار محمد اقبال به فارسي خواهد بود و اين از نظر ما ايرانيان يكي از بزرگترين خدمات آن مرد بزرگ است.
بدبختانه اكثر نمايندگان ما در خارج از توجه به اين قبيل وسايل غافل و يا اينكه به تمام معني از علم و اطلاع به موضوع تهيدستند.
من خود يكي از نمايندگان عاليرتبة ايران را در خارج از ايران ديدم كه در مقام صحبت از سلاطين غور نمي دانست كه غوريان پيش از صفويه سلطنت ميكردهاند يا بعد از ايشان، و براي دانستن اينكه شبه جزيره «القطر» كه آن را الكاتر و القاطر تلفظ مينمودند در كجاي دنياست و به چه وضع اداره ميشود تمام اعضاي يك سفارت كبرائي مستأصل مانده بودند.
اين بود مختصري از نظريات اينجانب كه با كمال اخلاص به قلم آمد.
اميدوارم اين جمله مورد التفات و توجه جماعتي كه به نيت احياي زبان فارسي قيام كردهاند قرار گيرد و در اين مرحله عملي انجام شود كه واقعاً مبتني بر اساس استوار باشد تا اگر هم به زودي مثمر ثمري نميشود لااقل در آينده به حصول ثمري در آن بتوان اميدوار شد، مخصوصاً در اين مرحله بايد از ريا و تظاهر و تبليغات بابِ روز كه اكثر اوقات براي وصول به مقاصد ديگري است جداً احتراز به عمل آيد تا در اجراي سنتي كه مقدس و مقرون به صلاح عمومي است سرشكستگي و بدنامي بروز ننمايد، يعني خداي نخواسته طوري نشود كه ديگر كسي به اين موضوع رغبت نكند و فرصت مغتنمي كه عليالعجاله در دست است ضايع بماند.
به نظر نگارنده اختيار اين عنوان، هم خلاف مصلحت روز است، هم اگر واقعاً منظور از آن توسعة حوزة انتشار زبان فارسي است در خارج از حدود ايران كنوني، با توجه به مقتضيات زماني و مكاني امروز وصول به آن اگر محال نباشد چندان آسان هم نيست، چه عنوان مزبور ممكن است در نظر اول در ممالك همسايه اين توهم را ايجاد كند كه ما خيال داريم فارسي را به جاي زبانهاي رسمي و محلي ممالكي كه امروز استقلال سياسي دارند و هر يك طبعاً به جهد تمام در حفظ زبان و ادبيات خود ميكوشند بگذاريم و به اين شكل در امور داخلي ايشان مداخله كنيم.
اين توهم علاوه بر اينكه از قدم اول بين ما و همسايگان توليد سوءتفاهم ميكند به اساس همكاري فرهنگي لطمهاي شديد ميزند، حتي ممكنست وصول به منظور اصلي را كه هم به نفع ما و ايشان است و هم بدون تعاون و حسن تفاهم ميسر نخواهد بود، دشوار و يا محال سازد.
از طرفي ديگر احياي فارسي در نقاطي كه سابقاً رايج و زبان تكلم اكثر سكنه بوده، امروز ديگر غيرمقدور است، چه علاوه بر معدود شدن يا از ميان رفتن متكلمين به زبان فارسي و قطع ارتباط ايشان با مراكز مهم زبان و ادبيات فارسي، سياستهاي زبان دولتهاي غالب بر آن نواحي بتدريج چنان تيشه به ريشة اين زبان زده كه ديگر غير از عدة معدود مسلمان علاقمند به زبان و ادبيات عربي و فارسي، يعني جمع قليلي از اهل فضل، كسي به تعليم و تعلم آن اشتغال ندارد و موجباتي هم فراهم نيست كه عامه از راه احتياج به ورزيدن آن اقبال نمايند.
چون من يقين دارم كه جمعيت «احياي زبان فارسي» هيچوقت چنين مرام دور و درازي را كه عليالعجاله قابل وصول نيست ندارند، تصور ميكنم بهتر آن است كه براي احتراز از توهمات و سوءتفاهمات مذكور عنوان منظور خود را در اين راه «حمايت زبان فارسي و دفاع از آن» بگذاريم، تا بنا به مقتضيات زمان و مكان و به طرقي كه معقول و مقدور است بكوشيم در هر جا زبان فارسي رايج است و عاشق و طرفدار دارد از آن حمايت كنيم و با تقويت وسايل دفاع از آن، موجبات ثبات و بقاي آن را به وجهي مؤثر فراهم سازيم و اين كار البته مقدمات و اسبابي ميخواهد كه بدون تمهيد و تهيه آنها حصول مقصود ميسر نخواهد بود.
هيچ زباني بدون آنكه قدرتي سياسي يا نظامي يا اقتصادي يا معنوي پشت سر آن باشد در خارج از وطن اصلي خود انتشار نمييابد و نفوذ نميكند و اگر انتشار يافت و نافذ شد مادام كه تمام يا قسمتي از اين قدرتها باقي و پابرجاست استوار و برقرار ميماند و همينكه از حمايت و دفاع اينگونه قدرتها محروم و بينصيب ماند، رو به عقبنشيني و زوال ميرود و كمكم زبانهاي ديگري كه از اين قبيل قدرتها بهرهمندند جاي آن را ميگيرند. زبان فارسي اگر از قرن پنجم هجري به بعد در سراسر آسياي مركزي انتشار يافت و زبان دربار و شعر و ادب شد براي آن بود كه ابتدا امراي چغانيان و سامانيان در آن حدود قدرت سلطنتي و سياسي داشتند، شعرا و نويسندگان بزرگ فارسي زبان در گرد ايشان و در حوزة حكومتشان جمع بودند و بعد از ايشان عموم امرا و سلاطيني كه در آن نواحي بر روي كار آمدند و غلامان يا غلامانِ آنان يا خراجگزاران يا مقلدين آن امرا بودند، همه شعر و ادبيات زبان فارسي را به قسمت مهمي از هندوستان و سلاجقه و خوارزمشاهيان و بعد با سلاجقة روم محشور بودند و رؤسا و امراي آنان زير دست سلاطين اين دو سلسله بار آمده و بيشتر منشيان و اهل ديوان ايشان ايراني بودند، قلمرو زبان و ادبيات فارسي را از آناتولي به بالكان و مصر نيز توسعه بخشيدند.
بعد از آنكه مغولان استيلا يافتند چون از خود تمدني نداشتند و براي اداره امور ممالك تسخير شده به منشيان و كاركنان اهل ديوان و دفتر و حساب محتاج بودند از همان عمال كشوري و ديوانيان ممالك مغلوبه استفاده كردند، و با روي كار آمدن حكام و وزرايي مثل حبش عميد و محمود يلواج و پسرش مسعود بيك و سيد اجل بخارايي و امير محمد بناكتي حوزة انتشار زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ ايراني از خانباليغ يعني پكن، تا داخل روسيه بسط يافت و با عادتي كه مغول در كوچاندن اهل پيشه و هنر از ممالك مغلوبه به داخلة مغولستان و چين داشتند، جمع كثيري از ايرانيان فارسي زبان به اجبار در اين دو مملكت مقيم شدند.
مسلمين امروزي چين و مغولستان قسمت عمده از فرزندان اين ايرانيانند و تا بعد از جنگ بينالمللي اول در پكن روزنامهاي به زبان فارسي منتشر ميشد. امروز هنوز در پكن(1) مساجدي هست كه كتيبههاي آنها به فارسي است و از اين مساجد در كِرِت از جزاير يونان ديده ميشود.
استيلاي بابر و اولاد او، يعني گوركانيان بر هند و جهدي كه اين سلاطين در جلب اهل هنر و ادب ايران به هندوستان داشتند ميدان جديدي را براي بسط زبان و شعر فارسي و تمدن ايراني باز نمود، چنانكه زبان فارسي در دربار اين سلاطين زبان رسمي شد و نظم و نثر اين زبان در هندوستان مراكز مهم ديگري پيدا كرد.
تجارت با رونقي كه بين بنادر و جزاير خليج فارس از يك طرف با هند و جزاير مالزي و چين و از طرفي ديگر با سواحل شرقي آفريقا تا اوايل قرون جديده برقرار بود و رفت و آمد بازرگانان و ناخدايان ايراني به اين ممالك، نيز وسيلة ديگري شد براي انتشار زبان فارسي و تمدن ايراني در جزاير اندونزي و سواحل شرقي آفريقا، كلمة زنگبار كه هنوز اسم رسمي قسمتي از ساحل شرقي آفريقاست فارسي فصيح و يادگار همان دورة بسط حوزة انتشار زبان فارسي و نفوذ آنست.
كسي كه سفرنامة ابن بطوطه را به دقت مطالعه كرده باشد ميداند كه از مغرب اقصي يعني مراكش تا سواحل درياي چين زبان فارسي تا چه پايه نفوذ و ميدان انتشار داشته و چگونه وزرا و امرا و بازرگانان ايراني در اين ممالك منتشر و به كار و ادارة امور مشغول بودهاند كه آنجا بعضي از ايشان در پارهاي از نواحي و جزاير به تشكيل سلسلههاي سلطنتي نيز توفيق يافته و سالها در آن نقاط امارت و سلطنت كردهاند.
اوضاعي كه خلاصة آن به اطلاع خوانندگان محترم رسيد بر اثر ضعف قدرت دولت در ايران و از دست رفتن قسمتهاي بزرگي از خاك اصلي آن و قطع شدن ارتباطات تجارتي و فرهنگي قسمت باقيمانده با خارج در نتيجه استيلاي اقوام و ملل غيرايراني بر نواحي مجاور به تدريج نفوذ سياسي و اقتصادي ايران را در غير از قلمرو داخلي ضعيف كرد و زبان و ادبيات فارسي علاوه بر اينكه در خود ايران زبان و ادبيات مملكت ناتوان عقبماندهاي شد، در خارج نيز از حمايت دولت مقتدر متمدني محروم گرديد و به همين علت تدريجاً جاي خود را به زبانها و ادبياتي داد كه اقوام و دول توانايي از آنها پشتيباني ميكردند.
امروز كه دولت ايران از قدرت سياسي و اقتصادي سابق محروم شده و ديگر به اين وسايل نميتواند در خارج از حدود كشور حامي و مدافع زبان و ادبيات فارسي باشد و در اين ميدان با ديگران مبارزه كند و غالب باشد، تنها پشتيباني كه براي زبان و ادبيات ما به جا مانده همان سابقة درخشان و قدرت معنوي آن است و اگرچه اين سابقه و قدرت هم با وجود سياستهاي زباني ممالك مجاور و كوششي كه در احياي زبانهاي محلي از طرف ايشان ميشود نميتواند عامه را تحتتأثير قرار دهد، باز در ميان خواص اهل فضل و ذوق و برگزيدگان قوم كه با لطايف افكار و حقايق عرفاني سر و كار دارند و بناي شعر و ادب و تمدنشان مبتني بر شعر و ادب فارسي و تمدن ايراني است، به شدت موثر است تا آنجا كه در اين قبيل ممالك هيچ اهل دلي يا دانشمند و محققي نيست كه به معارف قديمه و سوابق تاريخي و ادبي قوم خود علاقه و توجه داشته باشد و از مطالعة كتب شعرا و مورخين و نويسندگان فارسي زبان و استناد و مراجعة به آنها خود را بينياز بشمارد.
قوت حيات و موجبات بقاء و ثبات يك زبان در قوت افكار و لطف كلام و تأثير بيان شعرا و نويسندگاني است كه آثار خود را به آن زبان نوشته و با دميدن روحي از معاني پرمغز و لطايف و ذوقيات در كالبد لغات و جملات، به آن زندگي جاويد بخشيدند.
كلامي كه فصيح، يعني درست و لطيف و خالي از عيوب صرف و نحوي و ركاكت و بليغ، يعني دلپسند و وافي به اداي مقصود و معني و در ايجاز در مقام اعجاز باشد همه وقت جاويد است و هر ملتي كه به اين قسم كلام تكلم ميكند و در حفظ و حمايت آثار زيبا و مطبوع آن ميكوشد، هرگز فاني و در ملل ديگر مستحيل نميشود، ولو اينكه موقتاً استقلال سياسي و اقتصادي خود را از دست داده باشد.
بسياري از ملل مقتدر قديم مانند كلدانيان و آشوريان و عيلاميان و مصريان مدتهاي مديد است كه از ميان رفتهاند، ولي قوم كوچك يهود از بركت كتاب تورات و تعلقي كه جميع افراد بنياسرائيل به حفظ احكام و آموختن زبان آن داشته و نفوذ عجيبي كه اين كتاب در ميان ملل ديگر مخصوصاً عيسويان و مسلمين كرده با وجود پراكندگي در عالم همچنان به صورت امت واحده مانده و در عين آنكه قرنها از استقلال سياسي و اقتصادي محروم مانده بودند، باز هميشه در حكم افراد يك خاندان محسوب ميشده و به يك تيره و قبيله انتساب داشتهاند.
عراقي و سوري و لبناني و مصري و حجازي و الجزايري و مراكشي و سوداني با اينكه هر يك به نژادي خاص تعلق دارند و غالباً سوابق تاريخي و منافع آجل و عاجل ملي ايشان با يكديگر متفاوت بلكه مغاير است، باز از بركت قرآن مجيد و زبان آن كه در عربي نمونة كامل فصاحت و بلاغت به شمار ميرود همه خود را اعضاي يك پيكر يعني جامعة عرب ميدانند و اگر هم در باطن با يكديگر اختلافاتي دارند، در ظاهر همه به لغت قرآن ميگويند و مينويسند و در غالب موارد همين جهت جامعه يعني قرآن و لغت آن بر آن باعث ميآيد كه قسمتي از اختلافات خود را با حسن تفاهم برطرف سازند.
با وجود قتلعام سلطان سليم خان اول از دراويش مولويه در آناتولي و شدت سياست آتاتورك نسبت به اين جماعت باز هنوز از دولت كتاب مثنوي مولوي عدة كثيري از مردم تركيه حتي مسلمين حجاز و يمن اشعار آبدار اين گويندة بزرگوار را به الحان خاص و به زبان شيرين فارسي ميخوانند و با تكرار ادبيات شورانگيز آن به وجد و حالت درميآيند، يعني زبان و شعر فارسي را در نقاطي كه امروز ديگر دولت ايران در آنجا بهيچوجه نفوذ سياسي و اقتصادي ندارد لااقل در ميان يك طبقه از مردم زنده و رايج نگاه ميدارند و در انتشار و حمايت آن ميكوشند.
اين سه كتاب بيمانند كه به عنوان مثال از آنها ياد كرديم شايد كافي باشد براي آنكه بفهماند چگونه قدرت معنوي يك زبان يعني آثار پرمغز و لطيف آن ميتواند حافظ و حامي آن زبان باشد و تا چه اندازه ممكن است حتي در صورت عدم قدرت سياسي و اقتصادي در بسط حوزة انتشار آن و جلب بيگانگان مفيد و مؤثر واقع شود.
غرض ما از تمام اين مقدمات آن است كه در راه حمايت زبان فارسي و دفاع از آن در داخل و خارج كشور امروز ما هيچ وسيلهاي جز تقويت قدرت معنوي آن نداريم و اگر بتوانيم از اين قدرت كه مسبوق به سوابقي متين و حقيقي است به شكلي عاقلانه با صفا و ايماني كه لازمة هر كار خير عامالمنفعه است پشتيباني نماييم و به نام «اصلاحات لازمه» يا «تجديد حيات زبان» بيخردانه تيشه به ريشة اين درخت تنومند كهنسال نزنيم به خوبي به مقصودي كه پيشنهاد همت جمعيت زبان فارسي قرار گرفته است خواهيم رسيد. به عقيدة اين نگارنده اين امر يعني تقويت قدرت معنوي زبان فارسي بايد تحت اصول صحيح و منظم و با پروگرامي اساسي شبيه به آنچه در مصر و سوريه براي زبان عربي ميشود مورد توجه و اجرا قرار گيرد و چون در اينجا مجال تفصيل نيست اجمالاً به رئوس نكاتي كه در اين مرحله بايد رعايت شود اشاره ميكنم:
1- حفظ زبان شيواي شيرين فارسي از تعرض بيسوادان و لغتسازان، مخصوصاً ابجدخوانان روزنامهنگار و داستاننويس كه به علت بيمايگي و تهيدستي به هيچ دستور و قاعدهاي پايبند نيستند و با قياسات غلط و تفننهاي بچهگانه هر روز صدها لغت و تعبير و جملة نادرست ميسازند و به وسيلة چاپخانه كه در اين راه در مملكت ما گناه عظيمي به گردن دارد، به خورد عوامالناس ميدهند و كم كم زبان فارسي را از جادة فصاحت و بلاغت قدما كه بانيان كاخ قدرت و زيبايي اين زبانند منحرف ميكنند و وسيلهاي ميشوند كه خارجياني كه زبان فردوسي و سعدي و مولوي را به خوبي ميفهمند، در فهم زبان ساختگي و تعبيرات ناهنجار روزنامههاي طهران عاجز بمانند و به تدريج بين ايشان و ما در اين مرحله جدايي قطعي بيفتد.
2- اصلاح دستگاه خبرگزاري و سخنراني و تبليغات و آوازهاي ايراني راديو، در اروپا و آمريكا ممكن نيست كه يك روزنامه (غير از بعضي روزنامههاي احزاب افراطي كه حتي به رعايت صحت املاء و انشاء نيز مقيد نيستند) حاوي اغلاط املايي و انشايي باشد، يا يك سخنگوي راديو به غلط اداي كلام كند، بلكه غالباً مردمان فصيح و خطيب را به اين شغل ميگمارند تا شنوندگان از بيانات ايشان مسرور و محظوظ شوند و تلفظ و بيان درست و شيرين زبان خارجي را از گوش دادن به قول فصيح آنان فرا بگيرند.
اما در راديوي ما غالب كساني كه نوشتهها را ميخوانند سواد ندارند و كلمات را به وضعي مضحك و تلفظي نادرست ادا مينمايند و من صدها مثال از اين نوع جمع كردهام كه اگرچه نقل آنها فرحآور است ليكن به علت ضيق مجال از آن صرفنظر ميكنم.
غالب آهنگهاي جديد مهوع و ناساز و گوشخراش است و شعرهايي كه خوانده ميشود بيشتر به خواهش و اصرار اين و آن از نمونههاي بسيار پست و غلط و متضمن مضامين مكرر و مبتذل است، حتي مواقعي هم كه از شعراي بزرگ اشعاري خوانده ميشود به علت بيسوادي غالباً آنها را به غلط و دست و پا شكسته ادا ميكنند.
جاي شبهه نيست كه راديو امروز يكي از بهترين وسايل براي حمايت زبان فارسي در خارج و تقويت قدرت معنوي آن است، اما اگر آن چيزي كه به وسيله راديو پراكنده ميگردد غلط و خالي از لطف و دل بر هم زدن باشد، درست نقض غرض حاصل ميشود، يعني پولي گزاف خرج كردهايم تا در دنيا آوازة بيمايگي و بيسوادي و بيذوقي خود را به گوش عالميان برسانيم و مقداري آهنگهاي ناموزون و شعرهاي سست بيمزه و بياناتي بيپايه و مغلوط در ميان مردم منتشر سازيم.
3- طبع و نشر كتب فصيح و بليغ قديمي و آثار مفيد و جانبخش گذشتگان به وسيلة اشخاص خبير و متبحر با چاپ و كاغذ جالب و توزيع آنها در ميان عشاق زبان و ادبيات فارسي در خارج از ايران به رايگان.
4- كمك مادي و معنوي به مستشرقين و فضلاي خارجي كه به شوق شخصي در احياي زبان و ادبيات ما ميكوشند، ولي بدبختانه غالباً قدرت مالي براي طبع و نشر نتيجة تحقيقات و زحمات خود ندارند، به همين علت بيم آن ميرود كه در كار ايشان كه خدمت بزرگي به احياي زبان فارسي و آثار نفيسة آن است وقفهاي حاصل شود يا بر اثر يأس از تعقيب اين سيرة پسنديده دست بكشند.
5- تبليغ عاقلانه و دور از تعصب يعني عاري از دروغپردازي و مليتپرستي مفرط در خارج از ايران به وسيله سفرا و نمايندگان فرهنگي مطلع و عارف به وظايف خود از نوع دادن كنفرانس و نوشتن مقالات و رسايل و ترجمه و نشر آثار ادبي بزرگان كشور.
از بعد از تشكيل دولت پاكستان همواره موضوع اختيار يك زبان ادبي براي آن مملكت در ميان بوده و نظر به سوابق و علايق تاريخي و ادبي بين ايران و اين قسمت از هندوستان قديم عدهاي در نظر داشتند كه زبان فارسي يعني زبان دو شاعر بزرگ مسعود سعد سلمان و محمد اقبال را كه هر دو از متولدين شهر لاهورند به اين عنوان اختيار كنند.
بدبختانه در اين موقع ما در پاكستان كسي را نداشتيم كه با علاقه و حميّت از فارسي دفاع كند، برخلاف مصريها كه كاملاً مراقب و بيدار بودند و يكي از فضلاي محترم خود آقاي دكتر عبدالوهاب عزام استاد دانشگاه قاهره را كه به شعر و ادب فارسي نيز كاملاً آشناست و در شعر و ادب عربي مقامي بلند دارد، به عنوان سفير كبير به پاكستان فرستادند و او توانست به مهارت تمام كفة زبان عربي را موقتاً بچرباند و فضلاي سني مذهب و متعصب اين مملكت را بيش از پيش متوجه ممالك عربي كند.
اما براي ما ايرانيان فارسي زبان جاي اين شكر باقي است كه علاوه بر مبتني بودن زبان اردو بر فارسي عظيمترين و لطيفترين گفتههاي پدر استقلال و شعر پاكستان يعني مرحوم دكتر محمد اقبال به زبان فارسي است و پاكستاني به هر مسلك و مذهب باشد ناگزير قبلة دلش مجموعة گفتار آبدار محمد اقبال به فارسي خواهد بود و اين از نظر ما ايرانيان يكي از بزرگترين خدمات آن مرد بزرگ است.
بدبختانه اكثر نمايندگان ما در خارج از توجه به اين قبيل وسايل غافل و يا اينكه به تمام معني از علم و اطلاع به موضوع تهيدستند.
من خود يكي از نمايندگان عاليرتبة ايران را در خارج از ايران ديدم كه در مقام صحبت از سلاطين غور نمي دانست كه غوريان پيش از صفويه سلطنت ميكردهاند يا بعد از ايشان، و براي دانستن اينكه شبه جزيره «القطر» كه آن را الكاتر و القاطر تلفظ مينمودند در كجاي دنياست و به چه وضع اداره ميشود تمام اعضاي يك سفارت كبرائي مستأصل مانده بودند.
اين بود مختصري از نظريات اينجانب كه با كمال اخلاص به قلم آمد.
اميدوارم اين جمله مورد التفات و توجه جماعتي كه به نيت احياي زبان فارسي قيام كردهاند قرار گيرد و در اين مرحله عملي انجام شود كه واقعاً مبتني بر اساس استوار باشد تا اگر هم به زودي مثمر ثمري نميشود لااقل در آينده به حصول ثمري در آن بتوان اميدوار شد، مخصوصاً در اين مرحله بايد از ريا و تظاهر و تبليغات بابِ روز كه اكثر اوقات براي وصول به مقاصد ديگري است جداً احتراز به عمل آيد تا در اجراي سنتي كه مقدس و مقرون به صلاح عمومي است سرشكستگي و بدنامي بروز ننمايد، يعني خداي نخواسته طوري نشود كه ديگر كسي به اين موضوع رغبت نكند و فرصت مغتنمي كه عليالعجاله در دست است ضايع بماند.
پينوشتها:
1- [و در ديگر شهرهاي چين].
مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني ـ بخش چهارم ـ انجمن آثار و مفاخر فرهنگي