محمد (ص) در اروپا
چشم مرا تا به خواب ديد جمالش خواب نميگيرد از خيال محمد
سعدي اگر عاشقي کني و جواني عشق محمد بس است و آل محمد
مسلمانان در دورهاي که به خودباختگي کامل رسيده بودند، تلاش ميکردند تا با استفاده از اقارير اروپائيان در باره اسلام، به تأييد مباني دين خود بپردازند. چنان که در هند قرن نوزدهم، سرسيد احمد خان، در مجموعه مقالاتش که حاوي زندگاني حضرت محمد(ص) بود، نقل قولهاي فراواني را از نويسندگان غربي در باره عظمت محمد(ص) گردآورده بود. به نوشته شيمل، در آن زمان در هند «نويسندۀ باب طبع همه نوجويان مسلمان هند، تامس کارلايل بود که نظريههاي ستايشگرانه اش در باره محمد(ص) در کتابش به نام قهرمان و قهرمان پرستي را مسلمانان چندان فراوان نقل کردهاند که از سخنان انتقادآميز او در باره پيامبر(ص) مطلقا ناديده گذشته يا قلم نفي بر آن کشيدهاند (محمد رسول خدا(ص)، ص 388-389). اين کتابي بود که ابوعبدالله زنجاني هم آن را به پارسي درآورده و چاپ کرد. اين وضعيت به حدي پيش رفت که محمد حميدالله، مقالهاي را به موضوع محمد(ص) از نگاه لنين اختصاص داده که در آن سخنان تأييد آميزي از اين رهبر روسيه را نقل کرده است.
در مقابل، ميتوان به مواردي توجه کرد که وقتي انتقادات تند يا برخوردهاي جسارت آميزي ميديدند، از سر غيرت به خشم آمده شروع به رديه نويسي ميکردند.
شمار اندکي هم از سر تفنن هم علاقه مند بودند تا از ديدگاههاي غرب در باره دين آنان خود آگاه شوند.
در روزگار ما هم، برخي از اهانتهايي که از سوي غربيان ابراز شده است، سبب خشم عمومي جهان اسلام شده است، خشمي که در پي خود خشونتهاي زيادي را به همراه داشته است.
آنچه کمتر کار شده است، نگاهي واقع بينانه و تاريخي به سير اظهار نظرهاي اروپائيان راجع به مقوله اسلام، به ويژه قرآن و محمد(ص) است. در اين باره، خود اروپائيها تحقيقاتي انجام دادهاند اما تاکنون و به طور جدي، کمتر مسلماني به اين نکته پرداخته است. آنچه کم بيش مورد توجه بوده تحليل نگاههاي شرق شناسانه است که کار ادوارد سعيد بهترين نوع از اين دست است. اما ما بقي کارها، همان کارهاي افراد مذهبي و معمولا غير محقق است که با هدف پاسخگويي به نقدهاي غربيان در باره اسلام و يا گرفتن مهر تأييديه از آنان براي درستي اسلام، به طور معمول قطعاتي ناقص را از متون غربي گرفته و به زبانهاي محلي ترجمه و احيانا نقد کردهاند.
فهرستي از برخي از آن کارها از اين قرار است:
اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، نصرالله نيک آيين، درود، شرکت سهامي سيمان فارس و خوزستان، (بي تا). بخش اول آن در باره حضرت محمد(ص) است.
آيين اسلام يا اعتراف دانشمندان و نويسندگان نامي اروپا به مزاياي ديانت اسلامي، شيخ عبدالله کوويليام شيخ الاسلام سابق انگلستان، ترجمه به عربي محمد ضياء، ترجمه به فارسي فخرالدين طباطبائي، تهران، چاپخانه شرکت تضامني علمي، 1320
حقيقت اسلام در نظر ديگران، محمدعلي بروجردي کاظميني، تهران، کتابفروشي بوذرجمهري مصطفوي، چاپ اول، 1341
اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب، مؤلفان، ترجمه و حواشي علي اصغر حکمت، تهران، اميرکبير، 1357
ايدئولوژي و فرهنگ اسلام از ديدگاه ژول لابوم، م. ر. دريايي، تهران، نشر حيان، 1356
اسلام از نظر ولتر، جواد حديدي، تهران، کانون انتشارات جوان، 1351
اسلام از دريچه چشم مسيحيان، مجتبي مينوي، تهران، حسينيه ارشاد، 1348
اسلام و انتقادات غرب، محمد عبدالغني حسن، ترجمه محمدرضا انصاري، تهران، محمدي، 1354
در نشريات مذهبي دهه بيست و پس از آن هميشه مقالاتي تحت عنوان اسلام از نگاه ديگران و عناوين مشابه از افرادي مانند محمدعلي خليلي، ابوالقاسم سحاب و ديگران منتشر ميشد. کتاب خليلي با همين عنوان به صورت مستقل توسط شرکت چاپخانه تابان پيش از سال 1328ش چاپ شده است.
در شمار اين آثار بايد از ترجمه برخي از نوشتههاي خود غربيها هم در موضوع اسلام يا زندگاني حضرت محمد(ص) ياد کرد. از جمله ترجمه بخش مربوط به محمد(ص) از کارلايل که توسط ابوعبدالله زنجاني ترجمه و در سال 1318 ش توسط کتابفروشي سروش در تهران با عنوان زندگاني محمد(ص) به چاپ رسيد. همچنين کتاب اسلام از ژنرال دميرهان با ترجمه اکبر بهروزي که آن هم توسط انتشارات سروش در سال 1341 چاپ شد. نمونهاي هم که قديمي ترين در اين نوع است، کتاب تاريخ مقدس اثر واشنگتن اروينگ است که در ميانه قرن نوزدهم ميلادي ترجمه و همان زمان به فارسي درآمد و به سال 1344ق / 1305 ش به چاپ رسيد. در همين مجموعه مقاله اي در معرفي آن نوشتيم.
طي قرن گذشته، تحقيقات فراواني از سوي غربيها در باره ديدگاه غرب در باره اسلام و مقولههاي اصلي آن يعني حضرت محمد(ص) و قرآن به انجام رسيد. برخي از اين کارها متعلق به مونتگمري وات است که خودش دو جلد کتاب با عنوان محمد در مکه و محمد در مدينه نوشت که توسط شعبان برکات به عربي ترجمه و توسط المکتبة العصريه منتشر شده، اما به فارسي درنيامده است. از وي در فارسي کتاب محمد پيامبر و سياستمدار توسط اسماعيل ولي زاده ترجمه و در سال 1344 توسط کتابفروشي اسلاميه منتشر شده است. کتاب برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان وي توسط محمد حسين آريا در سال 1373 توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامي منتشر شده است. بخش اسلام دوره نبوي هم در مجلد اول تاريخ اسلام کمبريج از هموست که نويسنده اين سطور نقد کوتاهي بر آن نوشت و در مقالات تاريخي دفتر چهاردهم به چاپ رسيد.
تعداد بيشتري از اين آثار، منبعي براي خانم مينو صميمي در تأليف کتاب بسيار عالي و ارجمند محمد(ص) در اروپا بوده که ميتوان اسامي آن کتابها را از فهرست منابع اثر ياد شده بدست آورد.
طبيعي است که نويسندگان غربي فراوان در باره اسلام نوشتهاند و بحث ما در اينجا، مرور بر آنها نيست، بلکه اشاره به مطالبي است که به نوعي مربوط به نگاه اروپائيان به اسلام و حضرت محمد(ص) است؛ موضوعي که ما مسلمانان از زاويه پژوهشي بسيار کم به آن پرداخته ايم. خانم آنه ماري شيمل هم در کتاب محمد رسول خدا(ص) به تفصيل در باره ديدگاههاي غربيان در باره حضرت سخن گفته است.
خانم صميمي که وي را با کتاب پشت پرده تخت طاوس ميشناسيم، تحصيلات خود را در اروپا سپري کرده و سالها در سفارت ايران در سويس مشغول به کار بوده است. آخرين سمت وي از سال 55-57 منشي بين المللي فرح پهلوي در تهران بوده است. وي پس از انقلاب، چند روزي را دستگير شده و مدتي بعد به خارج رفته و در لندن اقامت کرده است. شرح تفصيلي خاطرات صريح او را ميتوان در همين کتاب پشت پرده تخت طاوس ديد؛ وي در اين کتاب، نشان داده است که هيچ گونه دلبستگي به دربار پهلوي نداشته است. چنان که سالها بعد با نوشتن کتاب محمد(ص) در اروپا نشان داد که باورهاي عميق ديني و ميهمني خود را حفظ کرده است.
آنچه اهميت دارد آن است که وي براي مدت پنج سال، عمر خويش را صرف موضوعي مهم و جدي کرده و اين اثر را از ميان صدها نوشته و اثري که غربيها در طول هزار سال در قالب تاريخ و مذهب و ادب به آن پرداختهاند، پديد آورده است.
کتاب که اصلي آن به انگليسي بوده و آقاي عباس مهرپويا با هنرمندي آن را به پارسي ترجمه کرده است، داراي چندين مقدمه است. نخست مقدمه ناشر که از ارزش اين کتاب سخن گفته و اشاره کرده است که در پايان هر فصل، توضيحاتي به عنوان ناشر در باره مطالب متن آمده که براي روشن شدن مقصود درج آنها لازم بوده است (ص 13-16).
مقدمهاي ديگر با عنوان ستايشها و ناسزاها که باز هم از طرف روزنامه اطلاعات است و ضمن آن اشاره شده است که کتاب دو گونه قضاوت در باره حضرت محمد(ص) دارد: ستايش و ناسزا. سپس فهرستي از آنها را با ارجاعات آن آورده است تا خواننده را به اجمال در جريان برخي از عبارت تند کتاب قرار داده باشد (ص 17 – 21)
سخن مترجم عنوان مقدمه مترجم است که اشاره به واگذار شدن کتاب توسط ناشر به برخي از پژوهشگران شد تا مطالبي در انتهاي هر فصل بيفزايند (ص 23-25).
پيشگفتار نويسنده بر ترجمه فارسي هم شرحي است که ايشان در باره روش کار خود در اين کتاب بيان کرده، ضمن تأکيد براي اين که وي عميقا تحت تأثير فرهنگ ايراني – اسلامي زادگاهش ايران است، از باورش به احترام متقابل ميان فرهنگها ياد کرده و اين که تلاش کرده است تا عليه پيشداوري ها، الگو سازي غير واقعي و تصوير انگاري نادرست افراد متعلق به يک فرهنگ نسبت به فرهنگ ديگر بنويسد. وي تأکيد ميکند که هدف نهايي اش «ايجاد غرور فرهنگي در مردم زادگاهم ايران بود که اذهان آنها را با بررسي و مطالعه زندگينامه تحليلي حضرت محمد(ص)... از يک سو و مراحل بسط و استيلاي دين اسلام به عنوان يک نيروي عظيم فرهنيگ و سياسي جهاني از سوي ديگر که باعث بغض و حسد ويرانگري در اروپائيان شد» آگاه سازد. وي در همين مقدمه از کتاب ديگري با عنوان سلحشوران مؤنث خدا هم ياد کرده است. (27 – 32).
مقدمه بعدي، پيشگفتار مؤلف بر متن انگليسي است ه دقيقا شرح اجمالي چگونگي شکل گيري ذهنيت غربي در باره حضرت محمد(ص) در ادوار مختلف و اشاره به انگيزههاي طرح مجدد اين بحث به دنبال کتاب سلمان رشدي و ديگر برخوردهاي غرب در باره اسلام و حضرت محمد(ص) دارد. اين مقدمه در سال 2000 در دانشگاه کمبريج نوشته شده و آخرين عباراتش چنين است: پيام محمد(ص) پيام دوستي و اتفاق بود، نه دشمني و جنگ... اگر غرب نشينان نيز بياموزند که محمد(ص) و اسلام را محترم شمرند، ميتوانند اميدوار باشند که آنان نيز مورد احترام مسلمانان واقع خواهند شد (33-37).
شروع کتاب، با ديباچه است که خانم صميمي ضمن آن، طرح کلي کتاب را همراه با گذري بر منابع مورد استفاده آورده است (39-50)
در سراسر اين کتاب، به دليل نقلهاي فراواني که از آثار غربيان ضد اسلام نقل شده، توهينهاي آشکاري به حضرت محمد(ص) صورت گرفته است که هم نويسنده و هم مترجم و ناشر، بارها آن را يادآور شده و عذرخواهي کردهاند. پس از چاپ اين گزارش در روزنامه اطلاعات، استاد ارجمندم جناب آقاي روضاتي هم از بنده به خاطر نقل اين جملات گلايه کردند. خدمتشان عرض کردم که خداوند هم در قرآن از قول مشرکان، مطالب تندي در باره آن حضرت نقل کرده است. ايشان، قياس بنده را مع الفارق دانستند. در اينجا بازهم از نقل اين مطالب عذر مي خواهم.
کتاب در يازده فصل مرتب گشته است. فصل اول تا سوم به شرح ابعادي از زندگي حضرت محمد(ص) با توجه به منابع و مدارک کهن و مورد استفاده مؤلف اختصاص يافته است. فصل نخست: محمد پيام آور مکه، فصل دوم: حکومت محمد(ص) در مدينه، فصل سوم محمد(ص) در جستجوي معنويت. مؤلف در اين سه فصل، شرحي از زندگاني حضرت را مطابق با آنچه خود از منابع دريافته نوشته است. برخي از اين مطالب، براي پژوهشياني که کتاب از سوي ناشر در اختيارشان گذاشته شده است تا در باره مطالب آن اظهار نظر کنند، اشکالاتي داشته که ضمن توضيحاتي که در پايان هر فصل در باره نکات مورد نظر بوده، آمده است. اين قسمتها به هدف ما براي ارائه يک خلاصه از کتاب ارتباطي ندارد.
اما مؤلف از فصل چهارم تا يازدهم، به بحث اصلي خود که ارائه تصويري از محمد(ص) برابر دادههاي غربي از آغاز شکل گيري قرون وسطي تا قرن بيستم است، پرداخته و در هر بخش به بيان سير تاريخي مباحث، نوع نگرههاي حاکم بر نوشته ها، و شرايط خاص تاريخي حاکم بر آن دوره پرداخته است. براي مثال در بحث از روشنگري، به اجبار شرحي از انقلاب فرانسه به دست داده شده است. اين بخش ها، گاه مفصل شده اما ميتوان تصور کرد که به نظر مؤلف لازم بوده است. شايد نفع آن براي فارسي زبان حتي بيش از انگليسي زبانان باشد.
آنچه مورد توجه مؤلف بوده، پرداختن به مطالب ارائه شده در باره حضرت محمد(ص) بوده است. اما به تناسب، به بسياري از ديدگاههاي طرح شده در باره اسلام هم پرداخته شده و گاه مباحث به طور دربست در اختيار آن مسأله گذاشته شده است. ما در اين خلاصه، اين قبيل مباحث را پيگيري نکرده ايم.
در هر فصل، يک مقطع تاريخي انتخاب و مهم ترين مواضع طرح شده بر اساس آثار تاريخي و ادبي و ديني ارائه ميشود. گرچه گاه، چندان رعايت سالها نشده و تقديم و تأخير صورت ميگيرد.
در ميان فصول کتاب، فصل دهم که عنوانش بازگشت به جنگهاي صليبي است، در شرح وضعيت کنوني مواجه غرب و شرق و احياي مجدد جنگهاي صليبي از يک سو و بحث جهاد و دفاع مقدس در اين سو است ميباشد. اين فصل تقريبا بيارتباط با مبحث محمد(ص) در اروپا است.
مي توان تصور کرد که برخي از نويسندگان، آثارشان بسيار به اختصار مورد بررسي قرار گرفته و اين امر شايد به دليل محدويتهايي بوده است. براي مثال ميتوان به کتاب زندگي محمد(ص) از واشنگتن اروينگ ياد کرده که فارسي آن را با عنوان تاريخ مقدس در اختيار داريم. از آن مختصر ميتوان دريافت که مطالب قابل طرح در باره موضوع مورد بحث، دست کم در برخي از موارد بسيار بيش از مقداري است که نوشته شده است.
با اين همه، کتاب محمد(ص) در اروپا به ويژه در فارسي، کتاب بيبديلي است. ميتوان تصور کرد که هر موضوع مورد پژوهشي، بازهم جاي کار داشته باشد، اما برداشتن قدم اول، بسيار اهميت دارد. اين قدم، به راحتي ما را در جريان تصوير سازيهاي احمقانه غربيها در طول هزار سال در ارتباط با اسلام قرار ميدهد و زمينه برخوردهاي جدي موجود ميان فرهنگ اسلامي و غربي را آشکار ميسازد.
اشاره کرديم که سه فصل نخست کتاب، خود شرحي از زندگاني حضرت محمد(ص) است که به موضوع اصلي کتاب ارتباطي ندارد. به همين دليل، ما از فصل چهارم بحث را آغاز ميکنيم. در اين تلخيص، گاه عين تعبيرات کتاب را آورده ايم اما در بيشتر موارد، ترکيب عبارات از ماست. بسا مطالبي هم در لابلاي عبارات، بر منبع افزوده شده باشد. (رسول جعفريان)
نخست تشکيل امپراتوري مقدس روم که برايند نابودي تمدن قديم روم، برآمدن قبايل و گروههاي بربر شمالي در بخشهاي مختلف اروپا، رسميت يافتن مسيحيت و تشکيل امپراتوري مقدس روم است. در اين تلاش مسيحيت ميکوشد تا اروپاي متحدي را بسان رم قديم برپا کند.
دوم ظهور اسلام، رشد آن و توسعه فتوحات که بخش عمده پيشرفت آن به سوي سرزمينهاي مسيحي نشين در حاشيه درياي مديترانه است و بدين ترتيب رقيب مهم مسيحيت ميشود. به علاوه رئيس اين دين، يعني محمد(ص) مدعي جانشيني براي حضرت مسيح است و علاوه بر انکار تثليث، به صليب کشيده شدن مسيح را هم انکار ميکند. تحمل اين امر براي کليسا سخت است.
حاصل اين دو واقعيت، برپايي جنگهاي صليبي از سوي امپراتوري مقدس براي منکوب کردن اسلام و درآوردن سرزمين مقدس از دست آنان است. اين نبردها از سال 1095 ميلادي آغاز و تا سال 1270 به طول انجاميد. اين جنگ منجر به تصرف بيت المقدس و بسياري از مناطق شامات شد تا آن که در جنگ دوم صليبي که در سال 1148 رخ داد، صلاحالدين ايوبي آنان را از آن مناطق بيرون کرد. پس از آن هم چند جنگ صليبي ديگر از سوي امپراتوري مقدس برپا شد که همگي با شکست همراه بود و مسيحيان ديگر به بيت المقدس دست نيافتند.
در چنين فضايي است که نگرش اروپا به محمد(ص) شکل ميگيرد. اين برپايه اطلاعاتي است که در روابطي که اروپائيان با شرق اسلامي به دست آوردند و در عين حال در قالب دشمني ميان خود با مسلمانان آن را تحليل ميکردند. «درست درطي اين سدههاي پرآشوب و خونبار بود که تصويري غير واقعي و ساختگي از محمد(ص) شکل گرفت و بر سراسر اروپا استيلا يافت».
اين زمان، آگاهيهايي از محمد(ص) در اروپا وجود داشت که غالب آنها گرچه برگرفته از برخي از متون اسلامي بود، اما با اوهام و افسانهها درآميخته و تحت تأثير اين تفکر که اسلام آخرين پرده ظهور دجال پيش از ظهور مسيح است، قرار داشت.
از آنجايي که در مسيحيت، مسيح معجزات مادي فراوان داشت، روايت نشدن معجزه براي محمد(ص) از ديد آنان، شخصيت آن حضرت را شخصيتي دروغين و شياد معرفي ميکرد. بحث ادعاي نبوت هم به عنوان نوعي بيماري صرع از سوي غربيها توصيف ميشد.
اين زمان، تمدن اسلامي به صورت يک رقيب مهم براي اروپائيان درآمده بود. رقيبي که آنان از طريق اسپانيا و سيسيل آن را شناختند. اين امر حسادت اروپائيها را هم برانگيخت و بدين ترتيب نه فقط دين يک مورد اختلاف آشکار بود و پيشرفتهاي نظامي مورد دوم، بلکه پيشرفتهاي علمي و تمدني هم در همه عرصه ها، اروپا را به حسادت وا ميداشت.
منابع اطلاعاتي غرب در باره محمد(ص) از سه طريق بود. اول: بيزانس، دوم: اسپانيا و سوم از طريق شواليههايي که در جنگهاي صليبي شرکت کردند.
جان دمشقي، يکي از نخستين کساني است که در کتاب De Haeresbus Liber در باره محمد(ص) نوشته و در باره آن حضرت، بهره گيري اش از ثروت خديجه، عشق فراوانش به جنگ و ميل جنسي گسترده او را براي قرون وسطي به ارث گذاشت. در باره ميل جنسي، بايد توجه داشت به خصوص با روحيه زاهدانه کليساي قرون وسطي، تا چهاندازه اين مسأله تأثير منفي داشت. وي معتقد است که محمد به وسيله بدعتگران مشکوک مسيحي اغوا شد و بعد به اغواي عرب پرداخت.
بيد معزز نويسنده ديگر قرون وسطي، روي اعراب باديه نشين و جنگ طلبي آنان تکيه فراوان دارد و آنان را مردمي گستاخ و جنگ طلب و جاهل ميشناساند و در مجموع با استفاده از کلمه ساراسنها که در فرهگ اروپايي به معناي اعراب باديه نشين است، محمد(ص) و اسلام را وصف ميکند.
اسپانيا طي يک دوره طولاني با اسلام کنار آمده بود و مسيحيان به آساني با مسلمانان درآميختند و تحت تأثير آنان، توانستند فرهنگ خود را بازسازي کرده و دست کم آن را به زبان فلسفي بريزند. همان زمان، فرهنگ يهود هم در اسپانيا نيرومند بود و آنان هم متأثر از فرهنگ اسلامي بودند. بدين ترتيب جماعت مسيحي و يهودي بسيار طبيعي به مطالعه متون اسلامي و اشعار عرب ميپرداختند. اما چيزي نگذشت که شماري از نخبگان مسيحي، از ترس ادغام همکيشان در فرهنگ اسلامي، شروع به بدنام کردن محمد و اسلام پرداختند و اين سرآغاز تصويري از محمد(ص) است که در آن نقطه شکل ميگيرد. برخي از نخستين افرادي از اين دست، اسلام را سرآمد ظهور دجال در آخر الزمان تصوير ميکردند و اين کار را با استناد به برخي از عبارات کتاب مقدس انجام ميدادند. آلواروس در قرن نهم ميلادي به سال 845 نوشت: «دريغا که همه جوانان هوشمند مسيحي مشتاقانه به مطالعۀ کتب اعراب روي آوردهاند... اما از متون مسيحي به عنوان آثاري بياهميت که شايسته توجه و عنايت نيست ياد ميکنند».
«اسامي محوند يا در مواردي محون، محومت و در فرانسه ماحون و در آلماني ماخمت که با مفاهيمي چون ديو و عفريت و بت مترادفند، از جمله نامهايي بودند که توسط نويسندگان دورههاي نمايشي مسيحي و داستانهاي عاشقانه و حماسي (رومانس) اروپاي سده دوازدهم ابداع شدند».
در اين دوره، داستانهاي حماسي که در آنها به ستايش اروپا پرداخته ميشد، فراوان ساخته شد و دشمن مشترک در همه آنها، مسلمانان بودند. در برخي از اين داستانها آمده بود که محون يعني همان محمد(ص) حکم بتي را دارد که ساراسنها آن را پرستش ميکنند و مثل مسيحيان که خداي پدر را و يهوديان که يهوه را به کمک ميخوانند آنان هم دست به دامن محون ميشوند. بدين ترتيب محمد(ص) در ترانهها و دورههاي نمايشي قرون وسطايي اروپا به عنوان يک بت تصوير ميشد. شگفت آن که در زبان انگليسي واژه «ممتري» ( Mammetry) از محومت گرفته شده و معناي آن پرستش مجسمهها و تصاوير و يا همان بت پرستي است.
برخي از داستانهايي که در باره محمد(ص) ساخته شده است، گاه آن قدر افسانهاي و خلاف واقع و در عين حال دور از شأن و شخصيت ايشان است که حتي نقل آنها شرم آور است. اين سرودهها معمولا ميان تودههاي مردم دست به دست ميشد و رواجي فراوان مييافت. تصوير آن حضرت به بت يا - نعوذ بالله - به شيطان در اين ادبيات وجود داشت و ادامه يافت. زماني که پس از جنگ صليبي دوم، سپاه صليبي شکست سختي از مسلمانان خورد، همه گناه را بر گردن محمد(ص) که از ايشان با تعبير «شيطان» ياد ميکردند، انداخت که دجال يا پيامبر ساختگي بود. همين زمان در مقابل راهب برنارد کِلرُو که رهبري مذهبي جنگ دوم صليبي را داشت، راهب کلوني، ميکوشيد تا مسيحيان را وادار کند از در صلح و دوستي درآيند و اسلام را درست بشناسند و با شناخت نقاط ضعف قرآن و افشاي آن براي عموم و حتي مسلمانان، آنان را وادارند تا دست از مسلماني برداشته به مسيحيت بگروند. اين راهب کوشيد تا از محل درآمد خود يک ترجمه لاتيني از قرآن آماده کند. اين کار به عهده يک انگليسي به نام رابر کتن واگذار شد و او در سال 1143 ميلادي اين کار را تمام کرد.
از جمله کساني که مخالف جنگهاي صليبي بود، راجر بيکن بود که معتقد بود حتي مسيحيان با پيروز شدن در نبرد هم نميتوانند مسلمانان را مسيحي کنند. او «تبليغ و ترويج منطقي و مسالمت آميز تعاليم مسيحي را تنها راه ممکن براي بسط و گسترش جهان مسيحيت عنوان ميکرد». بيکن با متوني از کندي و فارابي و ابن سينا و ابن شد که به لاتين ترجمه شده بود آشنا بود و معتقد بود که اسلام رو به تعالي و ترقي دارد.
اين زمان بردن نام محمد(ص) همراه با دشنام و هتاکي بود و کسي آن اسم را بدون پسوندهاي دشنام گونه نميآورد. در اثر شاعر انگليسي ويليام لنگلند با عنوان Piers Plowman که سال 1362 ميلادي به چاپ رسيده «محمد(ص) را ميبينم در حالي که در ميان نيروهاي دوزخي در اسفل دوزخ جاي دارد». در اين متن، محمد، يک کاردينال بدعت گزار است که در عربستان مرتد شده و آيين جديدي درست کرده است. از نظر اين شاعر، محمد(ص) طلايه دار خيل دجال هاست.
يک صد و پنجاه سال پس از آن شاعر انگليسي، ويليام دَنبار شاعر اسکاتلندي، محمد(ص) را رئيس تشريفات جهنم وصف ميکند.
اما دانته و کمدي الهي او هم حلقهاي از همين حلقات است. دانته در اين کمدي، خواننده را همراه يک راهنما به دوزخ و برزخ و بهشت ميبرد و نشان ميدهد که دشمنان مسيحيت گرفتار چه شکنجههايي هستند. بيست سال پيش از تدوين کمدي الهي، صليبيها آخرين دژ خود را که آکر در فلسطين بود از دست دادند. بنابرين دانته همچنان تحت سيطره شکستهاي ناشي از جنگهاي صليبي بود. در اين کمدي، دانته محمد(ص) را چون گناهکاري که با دستان خود سينه چاک شده اش را از هم ميدرد به تصوير کشيده است. از نظر دانته، گناه محمد عبارت بود از: ترويج مذهب دروغين، دعوي نزول وحي که نوعي شيادي کفرآميز بود و بذر اختلاف را در جهان پاشيد.
اهميت کمدي الهي به عنوان اثري که در نخستين دهه قرن چهاردهم ميلادي نوشته شده و حد فاصلي ميان قرون وسطي و آغاز رنسانس است، هميشه مورد توجه بوده است. در اين اواخر يک استاد عربي دانشگاه مادريد نوشت که نقطه اوج کمدي الهي دانته که وصف جهنم است، متأثر از تصاوير و مظاهر اسلامي بوده نه اساطير يوناني و برخلاف مشهور، خلاقيتي هم در کار دانته در اين باره نبوده است. در واقع، از نظر اين نويسنده، آنچه در برخي از نقلهاي مربوط به معراج بوده و جبرئيل، محمد(ص) را به همه جا برده و از جمله جهنم را به او نشان داده، منبعي براي دانته در کمدي الهي بوده است.
عبارتي که دانته از محمد(ص) و علي(ع) دارد چنين است: در حالي که من با دين او سراپا چشم شدم، او – يعني محمد – با دستانش سينه اش را از هم بردريده، نگاهي به من انداخت و گفت: ببين که تنم چگونه شقه شده است. بنگر محومت را که چگونه شرحه شرحه شده است. علي نيز اشکريزان در پيشاپيش من روان، در حالي که چهرهاش از جبين تا چانه از هم واشکافته و همه آن دگران که در اينجا ميبيني، اگر چه هنوز زنده، همه و همه مروجان آن ستيز و شقاقند.
مي توان تصور کرد که اثر دانته که چنين تصويري از محمد(ص) ارائه کرده بود، تأثيري بس عميق و پاينده بر اذهان غرب مسيحي طي سدههاي پياپي برجاي گذاشت.
توجه داشته باشيم که يکي از نتايج عَرَضي تصرف قسطنطنيه و گريز متفکران روم شرقي به روم غربي و سکونت آنان در شمال ايتاليا احياي آثار کلاسيک دوره يونان و به تدريج احياي تفکر اومانيسم بود، چيزي که سرآغاز رنسانس شناخته شده و با به ميدان آمدن صنعت چاپ، تحولي شگرف در اروپا آغاز گرديد.
اما نه رنسانس و پديده اومانيسم، نه آغاز پيشرفتهاي تکنيکي و نه اطلاعات ارائه شده توسط مسافران اروپايي به خاورميانه و ايران، هيچ کدام تأثيري در نگره اروپائيان نسبت به محمد(ص) ايجاد نکرد و در آثار اين دوره همچنان محمد(ص) به عنوان خدايي اساطيري، ساحري نيرنگ باز، طالع بين و شخصي شياد شناخته ميشد. اين در حالي است که سفرنامههاي اروپائيان سرشار از اطلاعات مربوط به عقايد اسلامي از جمله توحيد و عبادات و ديگر مسائل بود.
يکي از داستانهاي مورد توجه در ميان اروپائيان در تحليل نبوت محمد(ص) داستان بحيراي راهب است که مورد استفاده نوشتههاي مسيحي بود. سرجان ماندويل مينويسد که محمد(ص) مرتب به حجره اين راهب مسيحي ميرفت. او ميگويد محمد بعد از اين اطلاعات لازم را از راهبها ميگرفت، توسط مردانش آنان را ميکشت. سفرنامه اين شخص با اين قبيل اطلاعات که به زبان فرانسه نوشته شده بود، به اکثر زبانهاي اروپايي ترجمه شد.
تاريخ جهان اثر هيگدن – يک راهب بِنِديکتي – که فقط سه بار به انگليسي در سالهاي 1387، 1495 و 1527 ترجمه شد، داستان کبوتري را ميآورد که محمد(ص) او را تربيت کرده بود تا براي دانه بالاي سرش پرواز کند و او را روح القدس خوانده بود که به او وحي ميفرستد. داستان ديگر، داستان شتري است که محمد(ص) تربيت کرده بود که فقط از دست او غذايش را بگيرد. محمد(ص) قرآن را بر گردن اين شتر آويخته بود و وقتي نزديک او ميشد، زانو ميزد و محمد او را ميگرفت و به مردم ميگفت که اين پيامي آسماني است. جذابيتهاي جنسي از ديدگاه هيگدن، يکي از راههايي است که محمد(ص) براي تضعيف مسيحيت و تقويت اسلام انتخاب کرده بود.
اثر منظوم جان ليد گيت که ميان سالهاي 1430 – 1438 سروده شده و عنوانش سقوط شاهزادگان است در بخشي با عنوان ماحومت، پيامبر دروغين، محمد(ص) را جادوگري ميداند براي تحقق اهدافش با زن ثروتمندي ازدواج کرده و با استفاده از ثروت او آهگ جنگ با هراکليوس امپراتور بيزانس ميکند و ديار او را تا سر حد اسکندريه تصرف مينمايد. او همچنين از بيماري صرع محمد(ص) ياد کرده که پيش از آن در قرون وسطي فراوان در آن باره گفته ميشد. يک داستان قديمي ديگر هم که او در اين اثر آورده، داستان رحلت محمد(ص) است که در پي حمله صرعي که ناشي از مستي بود او بمرد و دستهاي از... او را خوردند. همين امر سبب تحريم شراب و خوردن گوشت خوک شد!
بايد توجه داشت که اين افسانه که از قرون وسطي به ارث رسيده بود و برخي ناشي از خلاقيتهاي ادبي شماري هنرمند مسيحي بود، نشان ميداد که شناخت درستي از قرآن وجود ندارد. به طوري که ميدانيم تا پيش از سال 1649 ترجمه قرآن به انگليسي اساسا وجود نداشت، گرچه در ميانه سده دوازدهم، قرآن به لاتيني ترجمه شده بود.
در قرن آغازين رنسانس، البته نشانهايي از آغاز فعاليتهاي فکري براي از ميان بردن شماري از توهمات پديد آمد. جان سگوويايي يک اسقف اسپانيايي بود که جنگ را راه حل مشکل اسلام و مسيحيت نميدانست و براي حل اين منازعات ترجمهاي از قرآن با کمک يک مسلمان اسپانيايي انجام داد که البته پس از مرگش در سال 1458 گم شد و در واقع دوستان روحاني او، آن را پنهان کردند. جان سگوويايي به اسقف آلماني نيکلاس نوشت که بايد همايشي به منظور خاتمه دادن به عداوتها و آشتي دادن اسلام و مسيحيت برگزار شود.
اين زمان، کساني هم بودند که از اصول مشترک آيين اسلام و مسيحيت آگاهي داشتند. آئناس سيلويوس که زمان فتح قسطنطنيه پاپ بود به سلطان محمد فاتح نوشت: «بين مسيحيان و مسلمانان نقاط توافق و سازگاري بيشماري وجود دارد. اعتقاد به خداي يگانه، آفريدگاري جهان، ضرورت ايمان، حيات اخروي و نظام جزا و پاداش، جاودانگي روح و بهره گيري مشترک از کتاب مقدس عهد عتيق يا تورات به عنوان شالوده، و مبناي تمامي اينها اصولي مشترکند. تنها در مورد ذات و ماهيت خداست که با يکديگر اختلاف داريم». با اين حال، پاپ در اين نامه درخواست کرده بود تا سلطان محمد فاتح، مسيحي شود!
يک نکته که ميبايست شگفتي مسيحيان را بر ميانگيخته همين است که مسلمانان سخت از مسيح دفاع ميکنند، هرچند به صليب کشيده شدن او را نميپذيرند که اين مطلب با توجه به جايگاهي که در فرهنگ مسيحي داشته ميتوانسته اثر آن ستايشها را هم کم کند.
از روزگاري پس از تصرف قسطنطنيه به بعد، آنچه در ادبيات مذهبي اروپا در باره اسلام آمده، در باره قساوت ترکها و خونريزيهاي آنان است. در نگاه اينان، شرارت ترکان با شرارت اسلام يکي دانسته ميشد.
شدت دشمني با ترکها، سبب شد تا کريستوفر مارلو در اشعاري که در سال 1588 سرود، از تيمور به خاطر حمله اش به ترکان ستايش کرده و در شعري که ساخته بود، از زبان تيمور، دشنامهاي فراواني را نصيب محومت سازد و صحنهاي را وصف کند که تيمور دستور سوزندان قرآن را داده است. در اين اثر، تيمور بسان يکي مسيحي ظاهر ميشود.
واقعه قسطنطنيه از آن وقايعي است که حتي تا به امروز هم جراحت ايجاد شده از آن در قلوب مسيحيان موجود است. به همين دليل در نمايشنامهها و اشعار بعد از آن، فراوان انعکاس يافته است. حتي شکسپير در نمايشنامه هنري پنجم که در حوالي سال 1600 نوشت از قول وي به کاترين دختر پادشاه فرانسه آورده است که بيا با هم «گل پسرکي را بياميزيم، نيم فرانسوي، نيم انگليسي که به قسطنطنيه رود و ريش ترکان را به چنگ بگيرد و با آنان به چالش برخيزد». اين در حالي بود که داستان هنري پنجم مربوط به سال 1420 يعني 33 پيش از سقوط قسطنطنيه است. اما حس شکسپير چندان قوي است که توجه به چنين اشتباه تاريخي ندارد يا به آن اهميتي نميدهد.
دجّال کيست؟ پاپ، اسقف ها، ترکها، يهوديان يا محمد(ص)؟ لوتر تجسم حقيقي دجال را در پاپ ميدانست. پروتستانهاي انگليسي همزمان، پاپ و محمد(ص) را وجود اهريمني ميدانستند، اما خطر پاپ را که يک دشمن داخلي بود، بيشتر ميدانستند. در نمايشنامهاي که در سال 1550 نوشته شد در مقايسه ميان ترکان و کاتوليکها گفته شد که «به جرأت ميتوان گفت که ترکان هزار بار بهتر از شمايند». در مقايسه ميان مسائل داخلي مسيحيت و وجود محمد(ص) به لحاظ بدي، جان وايکليف (Jon Wycliff) در حوالي سال 1384 ميلادي براي اشاره به بديهاي موجود در مسيحيت غربي از شعار «ما محومتهاي غربي» اشاره کرده و مقصودش حرص و آز و بيعدالتي و بدرفتاريهاي کليساست.
تحولات مربوط به جدايي در دنياي مسيحيت در قرن شانزدهم زماني بود که خطر ترکان واقعا جدي بود و پادشاهي مجارستان را ساقط کرده بود. بنابرين مبارزه با اسلام همچنان مهم بود و لوتر در زمان سالخوردگي، کتاب «رد قرآن» اثر مونتکروچه را به آلماني ترجمه کرد.
اين زمان، اسلام در نظر اروپائيان بسيار نيرومند جلوه ميکرد و اين شبهه پديد آمده بود که لطف و عنايت خداوند پشتيبان ترکان شده است. بنابرين لوتر بايد به اين بحث هم ميپرداخت که رستگاري در اسلام بيشتر است يا مسيحيت؟ لوتر در اعترافاتي که داشت، چنان نمود که يکبار خودش هم به ترديد افتاده و گفت که زماني چنان از راه بدر شده بود که «محمد... را تقريبا به پيامبري پذيرفته بودم، در نظرم ترکان و يهوديان، هر دو در طريق قدوسيت ناب گام بر ميداشتند». اما افزود که يکباره توانسته است شيطان را از خود دور کند.
با همه خطري که ترکان براي اروپا داشتند، لوتر همچنان پاپ را مصداق واقعي دجال ميديد و ميگفت که دجال در درون جامعه مسيحي است نه بيرون از آن. با اين حال، در آثار وي دشمنان بيروني يکسره ترکان و يهوديان و محمد(ص) هستند و وي مطالب فراواني عليه آنان گفته است.
به نظر ميرسد لوتر تازه در سال 1542 ميلادي که ترجمهاي از قرآن در اختيارش قرار گرفت آن را مطالعه کرد، اما همچنان به دليل اعتقاد محمد(ص) به خداي يگانه و رد نظريه ربانيت مسيح از طرف او، ايشان را پيامبري دروغين ميدانست که اين متون را از شيطان دريافت کرده است نه خدا، و بنابرين با پاپ تفاوتي ندارد! وي همچنان محمد(ص) را به عنوان پيامبري که معجزه ندارد، محکوم ميدانست. اما اين که چرا تا اين حد پيروزي به دست آورده است، آن را ناشي از مکر و دروغ ريا و البته مهارت و زيرکي ميدانست.
بحث از توحيد خداي متعال از يک طرف و ربانيت مسيح از طرف ديگر، دو انتقادي بود که از سوي يهوديان و مسلمانان نسبت به مسيحيت مطرح ميشد و لوتر با عنايت به اين مسأله، در عباراتي، تنفر ضد يهودي و ضد مسلماني خود را در شرح نظريه تثليث نشان ميداد: «منطق يهود و محمد بر ما فرياد ميآورند: چگونه چنين گفتهاي در مورد خدا پذيرفتني است؟ چگونه ممکن است خدا، خدمتکاري باشد؟ چگونه ممکن است او گناهکار بيچارهاي باشد؟...».
لوتر همواره به مسيحيان تأکيد ميکرد که به آنچه محمد(ص) در کتابش گفته است بياعتنا باشد و به عقايد خويش پايبند: «و شما به عقيده تان در خصوص خداي مجسم در مسيح قانع و خرسند باشيد... اگرچه محمد و پاپ همچنان به اکتشافات خود ادامه ميدهند، با مسيح مصلوب بمانيد».
در قرن هيجدهم، حملات به اسلام و محمد(ص) همچنان ادامه داشت و تنها تفاوت آن با گذشته در اين بود که منتقدين، تمامي توجه خود را روي شخص محمد(ص) متمرکز کردند نه دين اسلام. در عين حال، اين دوره همان طور که گاه مطالب گذشته را تکرار ميکرد، گاه آثاري متفاوت هم عرضه ميکرد.
آب دو ورتو فرانسوي در سال 1724 رسالهاي با عنوان در باره مؤلف قرآن نوشت که تکرار همان انتقادات قرون وسطايي بود. از جمله آن که محمد(ص) با لبۀ شمشير به تبليغ اسلام پرداخت و طرفدار بيبند و باري بود. وي تأکيد دارد که محمد(ص) مخفيانه، مضامين کتب مقدس عهد عتيق و عهد جديد را مطالعه ميکرد و از آنها در بنيادافکني طرح جديدش کمک ميگرفت. وي همچنين ازدواج با يک زن ثروتمند يا تفسير وحي به بيماري صرع و ديگري مطالب کينه توزانهاي که در قرون وسطي بود، در اين رساله عنوان کرد.
در برابر، کنت دو بولنويليه ( Cont de Boulainvilliers) کتابي با عنوان زندگي محومت در سال 1782 منتشر کرد و اسلام را برخلاف مسيحيت، ديني فطري، اصيل، ساده و منطقي معرفي کرد. او اين ادعاي کليسا را که دين محمد(ص) بر اساس عقل مسيحي، نابخردانه است رد کرده و گفت که منطقي تر و عاقلانه تر و قابل قبولتر از دين او وجود ندارد. وي همچنين اين ادعاي اروپاي قرون وسطي را که محمد فردي بيتمدن بوده رد کرد. او حتي از آداب و رسوم مسلمانان هم دفاع کرد. ختنه براي سلامت بدن مفيد است. گوشت خوک در مناطق گرمسير باعث بروز بيماري ميشود. شستشو و غسل و وضو هم در مناطق گرمسير از زاويه بهداشت بسيار مفيد است. متأسفانه کار بولنويليه نتوانست يک سنت پايدار پديد آورد.
اين زمان رديههاي جديدي هم متناسب با افکار تازه اروپائيان نوشته ميشود. براي نمونه ابه دو سنت پير در متني با عنوان «خطابهاي عليه محومتيزم» پديدۀ برآمدن اسلام را از اين اصل استخراج کرد که در مناطق گرمسير قدرت تخيل بيشتر است و آمدن اسلام ناشي از همين امر است که به نظر وي در نهايت به تعصب و تحجر هم منتهي ميشود. اين افکار ميتواند ميان مردمان مناطق سردسير که خردمندتر هستند نفوذ کند، البته در صورتي که آنان هم نادان باشند.
ژان آنتوان گوئر در کتابي که در سال 1747 به چاپ رساند محمد(ص) را فردي جاه طلب معرفي کرد که با تحريف دين، آن را ابزاري براي ارضاي اميال خود استفاده ميکند. وي ميگويد که هرگاه محمد در فصاحت کم ميآورد به زور متوسل ميشد. او محمد(ص) را با کرامول مقايسه کرده، وجه مشابهت را تزوير و دورويي پنهايي آن دو ميداند. همسر هر دوي آنها هم نقش مهمي در تشويق شوهرانشان داشتند.گوئر در فصل دوم کتابش ميگويد که از نظر اسلام، زنان از مزيت روح بيبهرهاند و لذا به بهشت نميروند! چيزي که همه چيز برخلاف آن است. وي روي تمايل پايان ناپذير محمد(ص) به زنان هم همان انتقاد قرون وسطايي را تکرار ميکند. اين مطلبي بود که روي ديدرو هم اثر گذاشت و ميگفت که محمد(ص) بزرگترين دوست زنان و دشمن خرد و عقل بوده است. وي البته به مسيحيت هم اعتقادي نداشت و شک و ناباوري را اساس رسيدن به يک نگرش فلسفي ميدانست. بدين ترتيب بايد به اين نکته توجه داشت شماري از کساني که چونان ديدرو ميانديشيدند، منتقد اصل دين بودند و در جامعه فرانسه که هنوز روحانيون مسيحي قدرتمند بودند، دين اسلام را بدون سانسور مورد هجوم قرار ميدادند، در حالي که هدف اصلي، اصل دين بود.
در دايرة المعارفي که ديدرو و دلامبر نظارتش را عهده دار بودند و ميانه قرن هيجدهم انتشار يافت، مدخلي هم به محومت اختصاص يافت که آميختهاي از ستايش و سرزنش اما در هم تنيده بود. همزمان با تمجيد از وي به لحاظ قدرت و تهور، اما باز انتقاد از تمايلات جنسي و نيز تأييد چند همسري و همين طور سياست فريب و ادعاي دروغين نبوت در مقياس همان انتقادهاي قرون وسطايي يکسره در اين شرح حال کوتاه ميآيد. اين مقاله به نوعي متأثر از نوشتهاي از پير بيل بود که در «فرهنگ تاريخي – انتقادي» خود از محمد(ص) به عنوان کسي که از همکاري زيرکانه زنان برخوردار نبود و يا اين که جنس لطيف را با مصالح و علائق خود درگير نميکرد، ياد کرده و در عين حال ميگويد محمد(ص) از آن روي به ايران حمله نکرد که زنان زيبايي داشت و ميترسيد که نتواند کف نفس کند!
مشهورترين نويسنده اين دوره فرانسه بلکه اروپا ولتر است. او مخالف تحجر و تعصب در هر شکل و رنگ و مذهب بود. مشهورترين اثر وي که خودش هم آن را بهترين کار خود ميشناخت نمايشنامه «محومت يا تحجر» (Mahomet ou le Fanatisme) بود که در سال 1738 نوشت و سه سال بعد به صحنه آمد. متن آن مورد توجه پاپ بنديکت چهاردهم قرار گرفت و يکبار هم به خاطر اعتراض رسمي سفير عثماني، اجراي آن ممنوع شد. اين داستان ساختگي که بر اساس ذهنيت قديمي موجود نسبت به محمد(ص) در اروپا نوشته شده است، از محمد(ص) جنگجويي خون آشام، تشنه قدرت و فاتحي غارتگر و توطئهانديش تصوير ميکند که از روي جاه طلبي نزديکترين دوستانش را هم از سر راه بر ميدارد. ابوسفيان، عمر، زيد بن حارثه و چند نفر ديگر در اين نمايشنامه بازي ميکنند و محمد(ص) چنان تصوير ميشود که به هنگام ستيز براي دستيابي به قدرت، از هر گونه عذاب وجدان عاري است و براي رسيدن به اهدافش زناي با محارم را هم روا ميشمرد. پرده دوم اين نمايش از بخش نخست آن هم بدتر بود، چرا که تقريبا تمام اجزا و ابعاد اصلي آن حمله به شخصيت محمد(ص) بر اساس همان نگرهاي بود که در اوائل قرون وسطي نسبت به محمد(ص) شکل گرفته بود. بخش گفتگوي محومت با زوپير که همان ابوسفيان است، مفصل و شگفت است. در اين گفتگو محومت شرح ميدهد که يک جاه طلب است و طرحي عظيم براي متحد کردن قبايل عربي دارد و ميخواهد در فرصت ضعف ايران و روم، بر آنان غلبه کند. او ميگويد: «بگذار بر ويرانه اين دنيا عربستان را برپا کنيم... پس از هزارهاي من آمده ام تا اين قوانين بدوي را متحول سازم».
اين احتمال وجود دارد که او از دل اين نمايشنامه خودساخته که با سوء استفاده از شخصيت محومت به صورت يک تراژدي ارائه شده، هدفش نشان دادن دشواريها و سوء رفتارهاي دربار فرانسه بوده باشد. البته هر هدف پنهاني پشت پرده باشد، مهم آن است که ولتر با بيرحمي تمام شخصيت محمد(ص) را در اذهان اروپائيان قرن هيجدهم که قرن روشنگري بود، به بدترين شکل وصف کرد.
ما بيفزاييم که توفيق الحکيم نمايشنامه نويس و داستان سراي معروف مصري، در مقابله با کار ولتر، نمايشنامهاي در سال 1936 براي حضرت محمد نوشت و اساس آن را هم بر پايه سيره ابن اسحاق قرار داد که از اين جهت، اعتبار علمي آن قابل توجه بود اما اين نمايشنامه هيچ گاه روي صحنه نرفت.
ولتر بعدها در سال 1756 در اثر ديگرش با عنوان «مقالهاي در باب آداب و رسوم ملل» محمد(ص) را به دليل تأثير شگرفش مورد ستايش قرار داد، اما همچنان ادعاي دروغين پيغمبري را هم تأکيد کرد. وي حتي به مخالفت با ديدگاههاي دو بولنويليه که از معدود کساني بود که از محمد(ص) جانبداري کرده و شرح حالي روشنگر براي او نوشته بود، برخاست و گفت اين نميشود که کسي هم پيامبر باشد و هم سياستمدار، اعتقادي که از نفوذ عميق ديدگاههاي مسيحي در وي حکايت ميکرد.
همفري پريدو هم در اواخر قرن هفدهم کتابي با عنوان «ماهيت راستين شيادي و تجسم کامل آن در زندگي محومت» نوشت و کوشيد تا ويژگيهاي ادعاي دروغين پيامبري را نشان دهد، از جمله آن که به اميال نفساني دامن ميزند، شامل دروغ و کذب است، از طريق فريبکاري منتشر ميشود و مطالبي ديگر. اين رساله تأثير عميقي در قرن هيجدهم در ميان اروپائيان بر جاي گذاشت. وي مينويسد: «اين که چه چيزي محومت را به چنين شيادي واشت... همانا جاه طلبي و شهوت» بود.
ژوزف پيتس هم که در سال 1731 سرح مسافرت خود به عربستان را منتشر کرد باز همان ديدگاهها را داشت و محمد(ص) را فردي شياد و خوش گذران خواند.
اما نخستين مدافعان محمد(ص) يکي سيمون آکلي بود که کتابي با عنوان «تاريخ ساراسنها» نوشت و ديگري جرج سيل که ترجمهاي از قرآن را در سال 1734 منتشر کرد. اينان تحت تأثير فضاي فکري اين قرن، ادعا کردند که بدون تعصب و غرضورزي قصد بررسي اسلام و زندگاني محمد(ص) را دارند. با اين حال، چنان عنوان شياد براي محمد(ص) رايج گشته بود که آکلي در کتاب خود تا به آخر تعبير «محومت، شياد بزرگ» را يکسره به کار ميبرد. اما وي از مسلمانان فاتح و رفتار آنان با مردم سخت ستايش ميکند. وي ترجمهاي هم از کلمات قصار امام علي(ع) در سال 1717 با عنوان «جملاتي از علي» منتشر کرد و دانش و خردمندي امام علي(ع) را مورد تأکيد قرار داد. وي نوشت: «اندک دانشي که ما اروپائيان داريم، تماما از مشرق زمين نشأت گرفته است... پس از آن که بربريت و توحش در سراسر جهان گسترش يافت، اعراب با فتوحات خود، دگر باره آن دانش را در اروپا رواج دادند».
جرج سيل هم پس از ترجمه قرآن، مقدمهاي در شرح زندگاني محمد(ص) و عقايد اسلامي نوشت. اين کار وي، اعتراض زيادي عليه وي برانگيخت و به نيمه مسلمان شدن، متهم شده، آماج اظهارات کينه توزانه قرار گرفت. وي بيانيهاي را در دفاع از خود در همان مقدمه افزود و نوشت: «در صحبت از محمد و قرآنش، من خود را مجاز به استفاده از آن عناوين موهن و اوصاف و عبارات شرم آور و عاري از ادب ندانستم... بر عکس، من خود را ملزم دانستم که با ادب و نزاکت يکسان، هم نسبت به محمد و هم نسبت به قرآن برخورد کنم». البته در همين مقدمه او اشاره کرد که بسا محمد به خاطر تحميل يک دين دروغين، برخوردي ناشايست داشته، اما تحسين و تمجيد درخور و شايسته محاسن واقعي وي چيزي است که نبايد از آن گذشت. وي در مقدمه خود مينويسد: «طرح و نقشۀ نخستين وي مبني بر کشاندن اعراب مشرک به سوي معرفت خداي حقيقي، قطعا طرحي شريف و ناب بود». وي معتقد است که محمد(ص) اعراب را از بت پرستي به سوي پرستش خداي واحد دعوت کرد و کوشيد تا تحريفاتي که از سوي ديگران در توحيد شده است را پاکسازي کند.
اگر توجه داشته باشيم که اين قبيل اظهار نظرها در چه شرايطي انجام شده، ميتوانيم به اهميت کار وي و جرأت و جسارت او پي ببريم.
رسالهاي که تا همين اواخر فقط نسخه خطي آن باقي بود و در اواخر قرن هفدهم توسط هنري استاب (دومين کتابدار کتابخانه بادليان متولد 1631) استنساخ شد، اثري است با عنوان «شرحي بر پيدايش و گسترش محومتانيسم و اثبات حقانيت محومت و دين او در برابر تهمتها و افتراهاي وارده از سوي مسيحيان». وي در اين اثر محمد(ص) را قانون گذاري بزرگ و خردمندترين قانون گذاري که تا آن زمان زيسته بود، ياد کرده است. وي اين اتهام مسيحيان را که ميگويد بهشت در قرآن، شهواني وصف شده است را نميپذيرد و ميگويد اگر توصيف کتاب مقدس مسيحيان از بهشت به عنوان شهري مکعب شکل از لحاظ تمثيلي قابل تعبير و بيان است مسلمانان هم از همين حق برخوردارند تا هر گونه ميخواهند بهشت را توصيف کنند. وي حتي چند همسري را هم امري شگفت نميداند زيرا در خود تورات اين امر به کرات آمده است. استاب به خصوص اين مطالب را عليه پريدو نوشته است که پيش از اين، از او ياد کرديم. وي اظهار ميدارد که پريدو تصويري بسيار نازيبا از محمد(ص) ارائه و شخصيت او را تحريف کرده است. او افزود: قوانين اسلام به هيچ صورت به افراط کاري در اميال شهواني منتهي نميشود و ازدواج در اسلام به شدت مورد نظارت و کنترل است.
يک مقاله که نام نويسنده ندارد، درست يکسال پس از انتشار ترجمه جرج سيل، با عنوان «تأملي بر محومتيسيم و رفتار و سلوک محمد» انتشار يافت. وي نوشت که «قصد دارم محمد و دينش را از برخي دروغ پردازيهايي که هريک به آن متهم شدهاند، تبرئه کنم». وي مينويسد: «روحانيان انگليسي بسيار بدين غرض ورزي واهي و بياساس نسبت به محمد آلوده گشتهاند».
اهميت اين مقاله، در نشان دادن اين حقيقت است که مسيحيان و مسلمانان هميشه با خشونت و سنگدلي با هم روبرو شدهاند، البته با يک تفاوت که مسلمانان هميشه شارع آسماني دين ما را ستودهاند و ما به عکس «در برابر آنها و پيامبرشان کاملا اهانت آميز و شنيع عمل کرده ايم». «کليساهاي شرقي مورد حمايت مسلمانان اند و مجازند که مناسک ديني خود را به جا بياورند، اما در اروپا، کاتوليکها، که شايد بتوان برخي از پروتستانها را نيز که از سر شور و اشتياق به گمراهي کشانده شدهاند به جمع آنان افزود، حتي مرگ را بر حمايت از فرقۀ مسلمان و اجازۀ به جاي آوردن آزادانۀ شعار ديني شان ترجيح ميدهند».
نمونههاي ديگري از نويسندگان هم وجود دارند که با رهايي از تعصبات قرون وسطائي، نگاه معتدلي نسبت به محمد(ص) و اسلام دارند. يکي از آنان هنري بولينگ بورک در رسالهاي است که در سال 1735 نوشت. وي از تحريف آيين اسلام سخن گفت و نوشت «کدامين اتهام بت پرستي يا خرافه پرستي است که بر محومتيان وارد نشده و يا بدان دامن زده نشده باشد؟». او بيشتر اين دروغها را از مطالب اظهار شدن از سوي کساني که از جنگهاي مقدس باز ميگشتند، ميداند.
آدريان رلاند هم در کتاب خود با عنوان چهار رساله در باب تعاليم، اوصل و مباني و عبادات محومتيان، مينويسد: اما به راستي محومتيان آن چنان هم که ما پنداشتيم مجنون نيستند.
لسينگ نمايشنانة نويس آلماني در نمايشنامه ناتان خردمند تحت تأثير تفکر اومانيسم، تلاش کرد تا وجه انساني مشترک را اصل قرار داده و گرايشهاي ديني از جمله اسلام و مسيحيت و يهوديت را فرعي نشان دهد. عناصر اصلي اين نمايش ناتان يهودي، يک شواليه مسيحي و صلاحالدين ايوبي به عنوان حاکم اورشليم است. در نگاه وي، تجلي خير و نيکي از طريق اعمال انسان است و نه ديني که از طريق آن هويت وي شناسايي ميشود.
با اين همه، مخالفان همچنان فعالانه در صحنه تأليف فعال بودند. نرتر در اثري که در سال 1703 منتشر کرد، محمد(ص) را به عنوان فردي رياکار، شهوت ران و فرومايه خطاب کرد. وي اين مطالب را در مقدمهاي که بر ترجمه آلماني خود از قرآن منتشر کرد، نوشت.
در آغاز قرن هيجدهم و بعد از آن، حملات به اسلام و محمد(ص) و قرآن، بخشي به بهانه حمله به شرايط خاص سياسي و مذهبي حاکم بر اروپا بود. در اين صحنه، محمد(ص) بلاگرداني بود که ديگران با حمله به او، در اصل به انتقاد از اوضاع فرانسه دوره لويي چهاردهم و پانزدهم يا کشورهاي ديگر ميپرداختند.
به طور کلي اين زمان، محمد(ص) و اسلام خطر اصلي شناخته نميشدند، زيرا ترکان رو به انحطاط بودند و اروپائيان ديگر مانند قرن پانزدهم نگران آنان نبودند. در اواخر اين قرن، يعني سال 1789 بود که انقلاب کبير فرانسه روي داد و اوضاع اروپا را به کلي عوض کرد.
در اين دوره، انديشه قهرمان گرايي بسيار با نفوذ بود. گوته، اديب آلماني، در يک قطعه نمايشي که در سال 1772 با نام «محومت» ارائه کرد، و بخشي از آن عنوانش «سرود محومت» بود، محمد(ص) را به رودي بيکران تشبيه کرد که همواره بر عظمت آن افزوده ميشود و انسانها را همراه خود به سوي سراي جاودانه پيش ميبرد. وي مشتاقانه محمد(ص) را به عنوان سرچشمه الهام رهايي بخش، برگزيده و پذيرفته بود. شعر گوته در باره محمد(ص) پديدة بسيار شگفتي است. محمد(ص) چونان رودي است پديد آمده از جويباران که دشت را سيراب ميکند. وي شعر «نغمه محومت» را با اين بند به پايان ميبرد:
و اين چنين او برادرانش، گنجينه هايش، فرزندانش را
به سوي آفريدگار چشم به راه خويش پيش ميبرد
و در سيلي از سرور و شادي
به سوي قلب آشيانش پيش ميراند.
در اين شعر، فاطمه و علي و زيد بن حارثه، به تماشاي رود يا «روح پيامبرانه» که آنان را فرا گرفته و در آغوش ميکشد، ايستادهاند. گوته محمد(ص) را به عنوان انساني خارق العاده که در کتابش قرآن ميراثي جاودانه از خود به جاي گذاشته ميستايد. اين شعر بيست سال پيش از ظهور ناپلئون اما در مجراي همان تفکري است که به سوي قهرمان گرايي پيش ميرود.
کارولين فن گوندرود (Karoline von Gunderode) که يک راهبه بود، شعري را با عنوان «رؤياي محومت در بيابان» در سال 1804 انتشار داد و محمد را به عنوان شخصيتي برجسته و داراي ابعاد خارق العاده و بسيار بزرگ وصف کرد. وي در شعر خود، تجربه محمد(ص) را به هنگام دريافت وحي، با دعا و نيايش عيسي مسيح و تصويري که در آيين زرتشت از آب و هوا و آتش و خاک هست، به هم پيوند ميدهد. محمد(ص) ميخواهد به مکاشفه بپردازد، به نداي درونش گوش بسپارد و روح آفريدگار را که معتقد است در ضميرش نهفته، احضار نمايد. اين شاعر، به وصف چگونگي دريافت وحي توسط محمد(ص) به صورتي اديبانه و تخيلي پرداخته که ريشه در روايات اسلامي هم دارد. محمد(ص) در حالي که ميکوشد تا به مکاشفه بپردازد، ناگهان بهت زده و نگران از خواب بيدار ميشود، در حالي که وجودش سرشار از آشفتگي و بيم است؛ اما ناگاه صدايي را که از ستارگان فرود ميآيد به گوش ميشنود... و او شگفت زده فرياد ميکشد: از اين پس، هيچ چيز مانع من نخواهد شد. باشد که نور الهي ستاره راهنماي من در آينده باشد آنچنان که اعمال و کردارم جاودانه شوند:
باشد که قدرت خداي
شب سرنوشت را پيش چشمانم
از هم بر درد
بگذار به آينده نظر بيفکنم
آيا پرچم من پيروزمندانه به اهتزاز درخواهد آمد؟
آيا قانون من در برجهان حکمفرما خواهد شد؟
اما کارلايل؛ کسي است که ما عنوان قهرمان پرستي را با نام او و کتابش تحت عنوان «قهرماني در تاريخ» ميشناسيم. وي اثري با عنوان «خطابهاي در باب قهرمان در هيئت پيامبر، محومت: اسلام» دارد و در آن محمد(ص) را بسان يک قهرمان برجسته در تاريخ بشري ستايش ميکند. کارلايل براي قهرمانان خود، نوعي رابطه معنوي و دنيوي ايجاد کرده و بر آن بود که اينان با گرفتن الهام در راهبري ملل خود موفقيت بزرگي به دست آوردهاند. قهرمان از نگاه وي انساني با بصيرت، رازبين و غيبگو و کسي بود که واقعيت را براي توده مردم تفسير ميکند و تاريخ را ميسازد. کارلايل سخت شيفته گوته بود و از نگرههاي وي که شيفته، عرفان اسلامي بود، سخت متأثر بود. بنابرين ميتوان تصور کرد که وي در ترسيم شخصيت محمد(ص) قدم در راهي گذاشت که گوته پيش از وي آن را طي کرده بود. او در دومين سخنراني خود با عنوان «قهرماني در هيئت پيامبر» در باره محمد(ص) ميگويد: «کلامي که اين مرد بر زبان جاري ساخت، طي اين هزار و دويست سال تاکنون، رهنمون زندگي صد و هشتاد ميليون انسان بوده است. در اين ساعت، شمار بيشتري از آفريدگان خدا به کلام محومت اعتقاد دارند تا هر سخن ديگري؛ هر آنچه که باشد».
در سراسر تاريخ نويسندگي در اروپا از آغاز قرون وسطي تا به آن روز، اين نخستين مرتبه بود که محمد(ص) با چنين جسارت و صراحتي همرديف و به موازات مردان بزرگ تاريخ جهان قرار ميگرفت، مرداني که به واسطۀ عقايد و اعمالشان جاودانه ميشدند. وي عقيده اروپاي آن روز را مبني بر اين که دين محومت، آميزهاي است از شيادي و حماقت، به عنوان توهمي صرف که از قدرت تخيل و تصور اروپائيان نشأت گرفته و بر حقيقت استوار نيست، رد کرد. وي گفت: ميتوانيم محمد(ص) را شاعر يا پيامبر بناميم، زيرا احساس ميکنيم سخناني که از زبان وي جاري ميشده، سخنان مردي عادي و معمولي نبوده است. اين سخنان از منبعي بلافصل در واقعيت دروني اشياء نشأت ميگرفتند و محمد در همدلي و همراهي پيوسته با چنين واقعيتي ميزيست. با اين حال و از روي احتياط در آن فضا ميگفت: اما محومت را برگزيده ايم اما نه به عنوان نامي ترين پيامبران... او به هيچ وجه اصيل ترين پيامبران نيست، اما من او را پيامبري راستين ميدانم... فرضية رايج ما در مورد محومت، مبني بر اين که او شيادي دسيسه پرداز بود، تجسم نادرستي بود. وي در باره اتهاماتي که اروپائيها به محمد(ص) ميزدند گفت: اينها تنها مشتي هتاکي و ناسزاگويي از سوي جهان غرب است که چنين نابهنجاريهاي رفتاري را به محمد نسبت ميدهند. وي افزود: از آغاز تا پايان حيات، هيچ گونه تناقضي در رفتار محمد(ص) مشاهده نميشود. او گفت: محمد در سراسر عمر، عليه خشونت، بيبند و باري، خودکامگي، جاه طلبي و بيعدالتي جنگيده بود. محمد قوانين مدني و اخلاقي عرضه کرد تا وحشي گري و ددمنشي را بر اندازد و بيقانوني و هرج و مرج را با نظم و تمدن جايگزين سازد. وي ميگفت: در باره شهوت پرستي محومت بسيار گفتهاند و نوشتهاند. اما اين موضوع به هيچ عنوان صحت ندارد. بر عکس، محومت زاهدي پرهيزگار بود که افراط و زياده روي را در هر نوع آن رد ميکرد.
اينها تنها قطرهاي از درياي مطالبي است که کارلايل اين نويسنده پرجرأت اسکاتلندي، در دفاع از محمد(ص) در برابر اتهامات ناروايي که تا آن روز اروپا را پر کرده بود مطرح کرد. در برابر، منتقدان زيادي به ميدان او آمدند و نقدهاي فراواني نوشتند اما به هر روي، زان پس، را ه براي واقع بيني در باره محمد(ص) هموار گرديد. بسياري از منتقدين او را خائن به مسيحيت تلقي کردند که دليل آن آشکار بود.
نظريه قهرمان پرستي کارلايل تأثير خاص خود را در افکار جديد گذاشت. نيچه معتقد به نظريه اَبَرانسان بود، اما اعتقادي به اين که اين مردان نيرومند را خدا هدايت ميکند نداشت؛ زيرا خدا از نظر او مرده بود. اين نيرومندي، نوعي تحول دروني بود که وي نامش را صرع ميگذاشت. اين صرع به معناي صرعي که در قرون وسطي به محمد(ص) نسبت داده ميشد نبود، بلکه نوعي فعل و انفعال مغزي و دروني بود که فرد با اتکاي به آن، از ديگران متفاوت ميشد.
اينها فاکتورهاي مهمي است که در آغاز اين قرن خود را نشان ميدهد. اروپا آماده بود تا دولت عثماني را تجزيه کرده و با تسلط نظامي و ايجاد دولتهاي تحت الحمايه و يا امارت مستقيم آنها را به تصرف خود درآورد. البته اين انتظار اروپا تا جنگ جهاني اول به تأخير افتاد.
اين زمان، جاي اروپا و جهان اسلام، با آنچه در قرن اول هجري تا قرن دهم رخ داده بود، عوض شد. آن زمان، اسلام در برابر اروپاي عقب مانده، به عنوان مظهر علم و قدرت شناخته ميشد و اکنون اوضاع به عکس شده بود. در اين شرايط، اين احساس ديرين مبني بر معرفي اسلام به عنوان هولناک ترين دشمن براي غربيان ديگر از ميان رفته و جاي خود را به اشتياقي عميق براي عالم ناشناخته و غريب شرقيان داده بود. چيزي که به شرق شناسي منجر شد و راه را براي درک بيشتر شرق اسلامي هموار کرد. وجه نخست اين شرق شناسي در نوشتههاي جهانگردان اروپايي بود که شمارشان در اين قرن رو به تزاد گذاشته و از نزديک به وصف زندگي ديني مردمان شرق ميپرداختند. آنان از بسياري از اين صحنهها به شگفتي فرو رفته و چنان و چندان آنها را به صورت رومانتيک وصف ميکردند که حدي براي آن متصور نبود. از اين دست عبارات در آثار اين جهانگردان فراوان است.
در عين حال، نبايد تصور کرد که دوران عبارات خصمانه پايان يافته است. ساوتي در مقدمة ترجمة «وقايع نامه سيد» که اصل آن حماسه سرايي در باره چگونگي مقاومت اسپانياييها برابر مسلمانان است، و اين ترجمه به سال 1808 منتشر شد، مينويسد: يکي از بزرگترين اشتباهات محمد(ص) اين بود که پيروان خود را به ازدواج با تعداد بيشماري از زنان تشويق و ترغيب ميکرد. وي اين روش وي را وسيلهاي براي حفظ سنن گذشته به منظور تسلط بر جامعه ذکر کرده است.
بخشي از ذهنيت تاريخي غرب در باره مسائل جنسي، به تصويري باز ميگشت که در ذهن آنان از حرمسراي دربار عثماني نقش بسته بود. حرمسرايي شامل زنان و دختران و فرزندان و حتي در شکل بزرگتر به صورت بهشت روي زمين، به عنوان يک کاخ و درخت و آب و کاشيهاي معرق و غيره؛ نمونهاي که منتسکيو در نامههاي ايراني ارائه کرده بود؛ اما اين تصور به تدريج از سوي جهانگردان رد شد. تئوفي گوتيه (Theophile Goutier) در سال 1853 نوشت: اگر کسي از متانت، حس احترام و حتي پاکدامني که در روابط يک مرد مسلمان و همسرانش وجود دارد آگاهي يابد، از تمام خيال پردازيهاي و افسانه سازيهاي شهواني که نويسندگان سدۀ هيجدهم ما آفريدهاند چشم خواهد پوشيد.
با اين حال، ارائه تصوير شهواني، همچنان از پيش و پس از آن، يکي از ارکان ذهنيت اروپايي در باره محمد(ص) و مسلمانان بود. نمونه آن لرد بايرون شاعر انگليسي بود که در اشعارش سخن از «بهشت محمدي» به ميان ميآورد. بهشتي که تنها به مردان اختصاص دارد و زنان در آن سهمي ندارند. اين همان ايدهاي است که در قرون وسطي هم طرح شده بود و ما پيش از اين، به آن اشاره کرديم. در اين ميان، سوژه بهشت در تصوير قرآني با حوريها و شراب ناب، سوژهاي پرجاذبه براي شاعران عصر رمانتيک بود و به طور عادي، گرفتار تحريف و تخيل ميشد، اما اثر آنها در ذهن مخاطبين برجاي ميماند. گوته يکي از اين شاعران به شمار ميآمد، شاعري عاشق حافظ که باز در باره بهشت محمدي فراوان سرود.
اين گرايش براي برخي شادماني به همراه داشت. هاينريش هاينه که سخت درگير مسائل جنسي بود، شرق اسلامي را به خاطر آزادانديشي که وي مدعي آن بود که نسبت به لذايد شهواني از خود نشان ميدهد، بر غرب مسيحي که آن را دنيايي تيره و تار و مقدس مآبانه ميديد، ترجيح ميداد. بدين ترتيب اعتدال نه در آن گرايش وجود داشت و نه در اين و در واقع هر ناشي از جهل نسبت به بهشت واقعي محمدي بود. هاينه زماني که ترجمه آلماني قرآن را خواند، به خاطر آنچه خود در طلبش بود، تنها همان بخش حوريها و تعدد زوجات او را به خود جلب کرد.
هاينه در يک اثر داستاني، از عاشقي به نام منصور و معشوقش به نام سليمه که در اسپانياي مورد منازعه مسيحيان و مسلمانان ميگذرد، در نهايت وصال اين دو را به هم يادآور ميشود. زن که در وقت وصال تصور ميکند در بهشت است، گويي متقاعد شده است که محمد(ص) در وصف بهشت حقيقتا صادق بوده است:
نه نه! آن پارسا مرد هيچ دروغي نگفته است
همه چيز در اين قلمرو زيباي آسماني، شگفت انگيز است.
هاينه در سال 1824نوشت: بايد اعتراف کنم که تو، پيامبر بزرگ مکه، بزرگترين شاعري و قرآنت، اگر چه من آن را تنها از طريق ترجمه (آلماني) بويس ميشناسم، به سادگي از خاطرم محو نخواهد شد.
ويکتور هوگو هم در سال 1829 با انتشار شعر حماسي خود با عنوان «شرقيان» تصويري افراط آميز و غير واقعي از شرقي شهواني و وحشي آفريد. در اينجا باز سخن از حرمسراها و دوشيزگان و عطر و گلاب است. اوج اين تصاوير باز هم مربوط به حرمسراي خيالي است که اروپائيان براي سلطان عثماني تصوير ميکنند، حرمسرايي که ديوارهاي گنبد آن از سرهاي بريده شش هزار نفر برپا شده است. در اينجا يک سر بريده زبان ميگشايد. اين سر همزمان زبان شاعر و زبان يک سرباز يوناني است که زير يوغ اسلام درآمده است. بدين ترتيب آشکار ميشود که چهاندازه نبردهاي ترکان با اروپائيان در ارائه تصوير آنان از اسلام در اين حماسه سراييها مؤثر بوده است. اين زمان، آرمان استقلال يونان، يکي از زيباترين آرمانها براي همه کساني بود که آرزوي نابودي عثماني را در سر داشتند.
اروپائيان اين دوره که در حال رهايي از رهبانيت کليسا هستند، در تحليل اسلام، ميان توجهش به دنيا از يک سو و ذهنيت آنان براي وصف اين وضعيت به شهوت راني و لذايد، درمانده و سرگردان ميشوند. گيبون در کتاب «انحطاط و سقوط امپراتوري رم» شرح حال کوتاهي از محمد(ص) به دست داده و همزمان که او را شياد و شهوت ران معرفي ميکند، اما ميگويد که اين امر عاملي تقويت کننده و بهبود بخش براي حيات بشري است؛ چيزي که مسيحيت فاقد آن است.
مي بينيم که تصويرهاي قرون وسطايي يکسره در قرن نوزدهم هم حضور کامل دارد.
ويليام موئير در اثر چهارجلدي خود در شرح حال محومت، روي تفاوت ميان دوره مکه با مدينه انگشت مينهد: «اما در مدينه وضعيت تغيير ميکند. در آنجا قدرت دنيوي، جاه طلبي و ارضاي نفس به سرعت با هدف سترگ زندگي پيامبر در هم ميآميزد و همه اينها با روشهاي دنيوي به دست ميآيد. پيامهاي آسماني نازل ميشوند تا عملکرد سياسي را توجيه کنند». وي همچنين روي اين اختيار که خداوند به محمد(ص) براي گرفتن تعدادي نامحدود از زنان داده، به عنوان اعتراض انگشت مينهد.
مشابه همين مطالب به خصوص در وصف بهشت محمد(ص) در اثر واشنگتن ايروينگ با عنوان زندگي محمد که در سال 1851 در لندن منتشر شد، آمده است.
آلويس اشرنگر (Alois Sprenger) به عکس افراد بالا، در کتاب زندگي و آموزشهاي محمد(ص) به رد ديدگاههاي اروپاي مسيحي در باره اين که محمد(ص) بنده تن بوده پرداخت و نوشت: نتيجه تحقيقات من، مرا بدين اعتقاد کشانيده است که نطفۀ اسلام نه به خواست خون، نه به خواست تن، نه به خواست يک بشر، بلکه به واسطۀ ضرورتهاي زمان بسته شد. من تلاش کرده ام نشان دهم که محمد نه يک قهرمان – به زعم کارلايل، و نه آلت دست اهريمن بود.
تور آندره در سال 1918 در کتاب شخصيت محمد(ص) نوشت که محمد(ص) يک اصلاحگر راستين ديني و اجتماعي بوده است که جاهليت عربستان را در هم کوبيده و چشم اندازههاي تازه و شيوههاي نوين تفکر را به مردمش نشان داد.
مارگوليوث هم در سال 1905 شرح حالي براي محمد(ص) نوشت و هدفش مبرّا ساختن محمد(ص) از اتهاماتي بود که نويسندگان اروپايي سدههاي پيش به وي وارد کرده بودند. وي در باره موضوع پر سر و صداي ازدواجهاي محمد(ص) نوشت: ازدواجهاي متعدد محمد(ص) پس از مرگ خديجه از سوي بسياري از نويسندگان اروپايي به شهوتي خارق العاده و عجيب نسبت داده شده است؛ اما چنين به نظر ميرسد که اين ازدواجها عمدتا از انگيزههاي ناب تري فرمان گرفته باشد. چندين مورد از وصلتهاي او از ماهيتي سياسي برخوردار بودند. پيامبر بسيار مشتاق بود تا پيوند پيروان و مشاوران اصلي خود را با خود هرچه نزديکتر سازد. بيشک هدف او از به زني گرفتن دختران ابوبکر و عمر همين بود.
با اين همه، مارگوليوث هم از دام برخي از ذهنيتهاي قرون وسطايي در باره محمد(ص) از جمله فريبکاري، رهايي نيافته است. اينها که اندک هم نيست، نشان ميدهد که اروپاي قرن نوزدهم با همه ادعاهاي عقل گرايانه، به هيچ روي نتوانست از دام آن ذهنيتها برهد. در همين قرن نوزدهم آثاري مانند «از کُر نهيل تا قاهره کبير» را از سال 1846 داريم که بدترين تصوير را نسبت به اسلام و محمد(ص) ارائه ميدهد. ديني بيرحم، خرد گريز که يک هوس ران آنان را بنياد نهاده است.
متهم کردن اسلام به همراهي با آنچه استبداد شرقي نام گرفته بود، چشم پوشيدن از همه تجربههاي يک جامعه آزاد ديني در مدينه عصر محمد(ص) و آموزههاي قرآني در باب يک جامعه ايده آل بود. آنچه در اوائل قرن بيستم چشم اروپائيان را گرفته بود، غرور ناشي از پيروزي ها، رسيدن به نقطه اوج با انهدام دولت عثماني و تسلط بر منابع سياسي و مالي جهان اسلام بود؛ چيزي که محصول آن، ساختن استعماري خشن، جنايتکار، آدم کش و حريصي بود که براي حفظ تسلط خود به هيچ چيزي جز روشهاي خشن جنگهاي صليبي پاي بند نبود. شايد مرگبارترين اقدام براي سرکوب ملل مسلمان، تأسيس اسرائيل بود که بر اساس وعدة بالفور در سال 1917 و به تدريج با سياستهاي استعماري بريتانيا و ديگر دول اروپايي دنبال شد.
در اينجا بود که اروپا ميان جامعه يهودي و مسلمان اختلاف عميقي انداخت که تا آن زمان سابقه نداشت. منهاي عصر اول اسلامي که به دلايلي ويژه، يهوديان جزيره العرب را ترک کردند، آنان هميشه با مسلمانان راحت بودند. حتي نصرانيهاي شرقي هم با مسلمانان مشکلي نداشتند و در جريان جنگهاي صليبي هم استقبالي از نصاراي اروپايي نميکردند. اين بار با تأسيس اسرائيل، برخورد و کشمکش تازهاي ميان مسلمانان و يهوديان با تحريک استعمار غرب پديد آمد. اين چيزي بود که در تمدن اسلامي سابقه نداشت. هرچه بود، نطفه جنگي دراز مدت ميان غرب حامي صهيونيسم و مسلمانان پديد آمد که تا به امروز افزار بدبينيها و دشمنيهايي است که در همه چيز از جمله فرهنگ و به طور خاص در باره اسلام و شخصيت حضرت محمد(ص) خود را نشان ميدهد.
در برابر ايده تشکيل اسرائيل و برپا کردن جنگهاي صليبي، مسلمانان هم به دنبال ايده جهاد يا دفاع مقدس افتادند و به اين ترتيب جهان بار ديگر در ورطه يک بحران صليبي قرار گرفت.
پديده جديدي که در قرن بيستم به چشم ميخورد، شيفتگي شماري از غربيان جهانگرد يا حتي غير جهانگرد نسبت به جهان اسلام و اسلام آوردن شماري از آنهاست. ريلکه مدتها پيش از سفرش در سال 1910 به مصر و تونس و الجزاير، نوعي تمايل به اسلام را از خود نشان داد. زماني که همسرش در سال 1907 از مصر بازگشت، خاطرات و نقاشيهاي شگفتي با خود از محيط مصر آورده بود. در همان سال ريلکه شعري با عنوان «نداي محمد» سرود. در اين شعر محمد يک امي و باديه نشين پاک طينت است که فرشته وحي او را به شهود ذات احديت ميرساند. شعر وي درست مانند اشعاري است که شعراي مسلمان در باره بعثت ميسرايند:
فروغ، به خلوتگاه رفيع او وارد شد
او از هر خواسته خويش چشم پوشيد...
او هرگز نخوانده بود، و اکنون
فهم عظمت چنين کلامي، حتي وراي درک فرزانه مردي بود
اما فرشته، آمرانه و مقتدر به سويي اشاره کرد و اشاره کرد
و آنچه را بر لوح نوشته شده بود به او نشان داد
و هيچ تسليم نشد، و دگر باره گفت: بخوان
سپس او خواند، چنان خواند که فرشته سر فرود آورد
و کنون او مردي بود که خوانده بود
و ميتوانست که بخواند
و چنين اطاعت کرده، فرمان الهي را اجرا نمود.
زماني که ريلکه خود به مصر و الجزاير رفت، در نامههايي به همسرش، اوج شيفتگي خود را نسبت به دنياي اسلام نشان داد. در سال 1912 بار ديگر قرآن را به دقت خواند و از اين که در اسپانيا مسجدي را به کليسا تبديل کرده بودند، نامه دردمندانهاي به شاهزاده خانم تاکسيس نوشت و باز هم از اسلام به خاطر عقيده به يکتايي خداوند ستايش کرد، در حالي که «مسيحيت همواره خدا را چون کيک زيبايي قطعه قطعه ميکند». اندکي بعد به طور کامل از مسيحيت سرخورده شد و در نامهاي نوشت: هم اکنون به خواندن قرآن مشغولم، قرآن صدايي منحصر به خود دارد، صدايي که من با تمامي وجودم چون بادي در ارغنون در درونش جاي دارم... محمد بلافصل و واقعي بود، او چون رودي که از ميان رشته کوهي طغيان ميکند به سوي خداي يگانه پيش ميرود. خدايي که هر بامداد ميتوان به طور شگفت انگيزي با او سخن گفت بدون رابط تلفني که نام آن مسيح است...
وي در 1920 در نامهاي نوشت: زماني سعي کردم که قرآن را از بر کنم، در اين کار خيلي پيش نرفتم، اما آنچه دريافتم، اين بود که در آنجا انگشت نشانه نيرومندي را ميبيند که چون عقربهاي راه را به سوي آسمان و خدا نشان ميدهد، خدايي که به طور جاوداني در حال طلوع است، در زميني که هرگز از توان نخواهد افتاد.
يکي از جدي ترين کارهايي که در باره محمد(ص) و جايگاه او در ادبيات اسلامي با ديد مثبت نوشته شد، اثر خانم آنه ماري شميل بود؛ شرق شناس پرآوازه که به مباحث عرفاني بيش از هر مبحث ديگر علاقه مند بود.
شميل تلاش کرد تا با انتقاد از نگاه غرب مسيحي به محمد(ص) او را از طريق عرفانش به آنان تفهيم کند. وي در کتاب ابعاد «عرفاني دين اسلام» نوشت: در غرب، هر که در زمينۀ اسلام به مطالعه و تحقيق ميپردازد و با تصويرگري سنتي از محمد(ص) – آنچنان که سدهها نفرت و دشمني در جهان مسيحيت گسترش يافته است – خو ميگيرد، با مشاهده خصوصيات عرفاني و معنوي نيرومندي که از سوي سنت صوفيگري به اين مرد نسبت داده شده، شگفت زده خواهد شد؛ مردي که يک اروپايي معمولي عادت کرده او را به عنوان سياستمداري حيله گر و شهوت ران و در بهترين حالت به عنوان بنيادگذار بدعتي که از مسيحيت نشأت ميگيرد بشناسد. حتي تازه ترين پژوهشها در باره محمد(ص) که صداقت و نگرش عميقا مذهبي او را نشان ميدهد، هيچ چيزي از عشق عرفاني را که پيروانش نسبت به او احساس ميکنند، آشکار نميکند. پيامبري که تا اين اندازه به اين اصل که او خود فرستادة خداست، اطمينان داشت، بيگمان ميبايست بزرگمردي عبادت پيشه باشد؛ چرا که او درست از طريق دعا و نيايش موفق شده بود، بارها و بارها حضور خدايي را که وي را فرستاده بود، درک کند.
بدون ترديد در اروپاي قرن بيستم، تلاشهاي جدّي تري براي شناخت محمد(ص) آغاز شد؛ تلاشهايي که ميکوشيد تا در فضاي معتدل تري با اظهار تأسف نسبت به آنچه که در قرون وسطي مطرح ميشده، به اين موضوع بپردازد.
منبع: www.historylib.com
سعدي اگر عاشقي کني و جواني عشق محمد بس است و آل محمد
مقدمه
مسلمانان در دورهاي که به خودباختگي کامل رسيده بودند، تلاش ميکردند تا با استفاده از اقارير اروپائيان در باره اسلام، به تأييد مباني دين خود بپردازند. چنان که در هند قرن نوزدهم، سرسيد احمد خان، در مجموعه مقالاتش که حاوي زندگاني حضرت محمد(ص) بود، نقل قولهاي فراواني را از نويسندگان غربي در باره عظمت محمد(ص) گردآورده بود. به نوشته شيمل، در آن زمان در هند «نويسندۀ باب طبع همه نوجويان مسلمان هند، تامس کارلايل بود که نظريههاي ستايشگرانه اش در باره محمد(ص) در کتابش به نام قهرمان و قهرمان پرستي را مسلمانان چندان فراوان نقل کردهاند که از سخنان انتقادآميز او در باره پيامبر(ص) مطلقا ناديده گذشته يا قلم نفي بر آن کشيدهاند (محمد رسول خدا(ص)، ص 388-389). اين کتابي بود که ابوعبدالله زنجاني هم آن را به پارسي درآورده و چاپ کرد. اين وضعيت به حدي پيش رفت که محمد حميدالله، مقالهاي را به موضوع محمد(ص) از نگاه لنين اختصاص داده که در آن سخنان تأييد آميزي از اين رهبر روسيه را نقل کرده است.
در مقابل، ميتوان به مواردي توجه کرد که وقتي انتقادات تند يا برخوردهاي جسارت آميزي ميديدند، از سر غيرت به خشم آمده شروع به رديه نويسي ميکردند.
شمار اندکي هم از سر تفنن هم علاقه مند بودند تا از ديدگاههاي غرب در باره دين آنان خود آگاه شوند.
در روزگار ما هم، برخي از اهانتهايي که از سوي غربيان ابراز شده است، سبب خشم عمومي جهان اسلام شده است، خشمي که در پي خود خشونتهاي زيادي را به همراه داشته است.
آنچه کمتر کار شده است، نگاهي واقع بينانه و تاريخي به سير اظهار نظرهاي اروپائيان راجع به مقوله اسلام، به ويژه قرآن و محمد(ص) است. در اين باره، خود اروپائيها تحقيقاتي انجام دادهاند اما تاکنون و به طور جدي، کمتر مسلماني به اين نکته پرداخته است. آنچه کم بيش مورد توجه بوده تحليل نگاههاي شرق شناسانه است که کار ادوارد سعيد بهترين نوع از اين دست است. اما ما بقي کارها، همان کارهاي افراد مذهبي و معمولا غير محقق است که با هدف پاسخگويي به نقدهاي غربيان در باره اسلام و يا گرفتن مهر تأييديه از آنان براي درستي اسلام، به طور معمول قطعاتي ناقص را از متون غربي گرفته و به زبانهاي محلي ترجمه و احيانا نقد کردهاند.
فهرستي از برخي از آن کارها از اين قرار است:
اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، نصرالله نيک آيين، درود، شرکت سهامي سيمان فارس و خوزستان، (بي تا). بخش اول آن در باره حضرت محمد(ص) است.
آيين اسلام يا اعتراف دانشمندان و نويسندگان نامي اروپا به مزاياي ديانت اسلامي، شيخ عبدالله کوويليام شيخ الاسلام سابق انگلستان، ترجمه به عربي محمد ضياء، ترجمه به فارسي فخرالدين طباطبائي، تهران، چاپخانه شرکت تضامني علمي، 1320
حقيقت اسلام در نظر ديگران، محمدعلي بروجردي کاظميني، تهران، کتابفروشي بوذرجمهري مصطفوي، چاپ اول، 1341
اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب، مؤلفان، ترجمه و حواشي علي اصغر حکمت، تهران، اميرکبير، 1357
ايدئولوژي و فرهنگ اسلام از ديدگاه ژول لابوم، م. ر. دريايي، تهران، نشر حيان، 1356
اسلام از نظر ولتر، جواد حديدي، تهران، کانون انتشارات جوان، 1351
اسلام از دريچه چشم مسيحيان، مجتبي مينوي، تهران، حسينيه ارشاد، 1348
اسلام و انتقادات غرب، محمد عبدالغني حسن، ترجمه محمدرضا انصاري، تهران، محمدي، 1354
در نشريات مذهبي دهه بيست و پس از آن هميشه مقالاتي تحت عنوان اسلام از نگاه ديگران و عناوين مشابه از افرادي مانند محمدعلي خليلي، ابوالقاسم سحاب و ديگران منتشر ميشد. کتاب خليلي با همين عنوان به صورت مستقل توسط شرکت چاپخانه تابان پيش از سال 1328ش چاپ شده است.
در شمار اين آثار بايد از ترجمه برخي از نوشتههاي خود غربيها هم در موضوع اسلام يا زندگاني حضرت محمد(ص) ياد کرد. از جمله ترجمه بخش مربوط به محمد(ص) از کارلايل که توسط ابوعبدالله زنجاني ترجمه و در سال 1318 ش توسط کتابفروشي سروش در تهران با عنوان زندگاني محمد(ص) به چاپ رسيد. همچنين کتاب اسلام از ژنرال دميرهان با ترجمه اکبر بهروزي که آن هم توسط انتشارات سروش در سال 1341 چاپ شد. نمونهاي هم که قديمي ترين در اين نوع است، کتاب تاريخ مقدس اثر واشنگتن اروينگ است که در ميانه قرن نوزدهم ميلادي ترجمه و همان زمان به فارسي درآمد و به سال 1344ق / 1305 ش به چاپ رسيد. در همين مجموعه مقاله اي در معرفي آن نوشتيم.
طي قرن گذشته، تحقيقات فراواني از سوي غربيها در باره ديدگاه غرب در باره اسلام و مقولههاي اصلي آن يعني حضرت محمد(ص) و قرآن به انجام رسيد. برخي از اين کارها متعلق به مونتگمري وات است که خودش دو جلد کتاب با عنوان محمد در مکه و محمد در مدينه نوشت که توسط شعبان برکات به عربي ترجمه و توسط المکتبة العصريه منتشر شده، اما به فارسي درنيامده است. از وي در فارسي کتاب محمد پيامبر و سياستمدار توسط اسماعيل ولي زاده ترجمه و در سال 1344 توسط کتابفروشي اسلاميه منتشر شده است. کتاب برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان وي توسط محمد حسين آريا در سال 1373 توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامي منتشر شده است. بخش اسلام دوره نبوي هم در مجلد اول تاريخ اسلام کمبريج از هموست که نويسنده اين سطور نقد کوتاهي بر آن نوشت و در مقالات تاريخي دفتر چهاردهم به چاپ رسيد.
تعداد بيشتري از اين آثار، منبعي براي خانم مينو صميمي در تأليف کتاب بسيار عالي و ارجمند محمد(ص) در اروپا بوده که ميتوان اسامي آن کتابها را از فهرست منابع اثر ياد شده بدست آورد.
طبيعي است که نويسندگان غربي فراوان در باره اسلام نوشتهاند و بحث ما در اينجا، مرور بر آنها نيست، بلکه اشاره به مطالبي است که به نوعي مربوط به نگاه اروپائيان به اسلام و حضرت محمد(ص) است؛ موضوعي که ما مسلمانان از زاويه پژوهشي بسيار کم به آن پرداخته ايم. خانم آنه ماري شيمل هم در کتاب محمد رسول خدا(ص) به تفصيل در باره ديدگاههاي غربيان در باره حضرت سخن گفته است.
کتاب محمد(ص) در اروپا
خانم صميمي که وي را با کتاب پشت پرده تخت طاوس ميشناسيم، تحصيلات خود را در اروپا سپري کرده و سالها در سفارت ايران در سويس مشغول به کار بوده است. آخرين سمت وي از سال 55-57 منشي بين المللي فرح پهلوي در تهران بوده است. وي پس از انقلاب، چند روزي را دستگير شده و مدتي بعد به خارج رفته و در لندن اقامت کرده است. شرح تفصيلي خاطرات صريح او را ميتوان در همين کتاب پشت پرده تخت طاوس ديد؛ وي در اين کتاب، نشان داده است که هيچ گونه دلبستگي به دربار پهلوي نداشته است. چنان که سالها بعد با نوشتن کتاب محمد(ص) در اروپا نشان داد که باورهاي عميق ديني و ميهمني خود را حفظ کرده است.
آنچه اهميت دارد آن است که وي براي مدت پنج سال، عمر خويش را صرف موضوعي مهم و جدي کرده و اين اثر را از ميان صدها نوشته و اثري که غربيها در طول هزار سال در قالب تاريخ و مذهب و ادب به آن پرداختهاند، پديد آورده است.
کتاب که اصلي آن به انگليسي بوده و آقاي عباس مهرپويا با هنرمندي آن را به پارسي ترجمه کرده است، داراي چندين مقدمه است. نخست مقدمه ناشر که از ارزش اين کتاب سخن گفته و اشاره کرده است که در پايان هر فصل، توضيحاتي به عنوان ناشر در باره مطالب متن آمده که براي روشن شدن مقصود درج آنها لازم بوده است (ص 13-16).
مقدمهاي ديگر با عنوان ستايشها و ناسزاها که باز هم از طرف روزنامه اطلاعات است و ضمن آن اشاره شده است که کتاب دو گونه قضاوت در باره حضرت محمد(ص) دارد: ستايش و ناسزا. سپس فهرستي از آنها را با ارجاعات آن آورده است تا خواننده را به اجمال در جريان برخي از عبارت تند کتاب قرار داده باشد (ص 17 – 21)
سخن مترجم عنوان مقدمه مترجم است که اشاره به واگذار شدن کتاب توسط ناشر به برخي از پژوهشگران شد تا مطالبي در انتهاي هر فصل بيفزايند (ص 23-25).
پيشگفتار نويسنده بر ترجمه فارسي هم شرحي است که ايشان در باره روش کار خود در اين کتاب بيان کرده، ضمن تأکيد براي اين که وي عميقا تحت تأثير فرهنگ ايراني – اسلامي زادگاهش ايران است، از باورش به احترام متقابل ميان فرهنگها ياد کرده و اين که تلاش کرده است تا عليه پيشداوري ها، الگو سازي غير واقعي و تصوير انگاري نادرست افراد متعلق به يک فرهنگ نسبت به فرهنگ ديگر بنويسد. وي تأکيد ميکند که هدف نهايي اش «ايجاد غرور فرهنگي در مردم زادگاهم ايران بود که اذهان آنها را با بررسي و مطالعه زندگينامه تحليلي حضرت محمد(ص)... از يک سو و مراحل بسط و استيلاي دين اسلام به عنوان يک نيروي عظيم فرهنيگ و سياسي جهاني از سوي ديگر که باعث بغض و حسد ويرانگري در اروپائيان شد» آگاه سازد. وي در همين مقدمه از کتاب ديگري با عنوان سلحشوران مؤنث خدا هم ياد کرده است. (27 – 32).
مقدمه بعدي، پيشگفتار مؤلف بر متن انگليسي است ه دقيقا شرح اجمالي چگونگي شکل گيري ذهنيت غربي در باره حضرت محمد(ص) در ادوار مختلف و اشاره به انگيزههاي طرح مجدد اين بحث به دنبال کتاب سلمان رشدي و ديگر برخوردهاي غرب در باره اسلام و حضرت محمد(ص) دارد. اين مقدمه در سال 2000 در دانشگاه کمبريج نوشته شده و آخرين عباراتش چنين است: پيام محمد(ص) پيام دوستي و اتفاق بود، نه دشمني و جنگ... اگر غرب نشينان نيز بياموزند که محمد(ص) و اسلام را محترم شمرند، ميتوانند اميدوار باشند که آنان نيز مورد احترام مسلمانان واقع خواهند شد (33-37).
شروع کتاب، با ديباچه است که خانم صميمي ضمن آن، طرح کلي کتاب را همراه با گذري بر منابع مورد استفاده آورده است (39-50)
در سراسر اين کتاب، به دليل نقلهاي فراواني که از آثار غربيان ضد اسلام نقل شده، توهينهاي آشکاري به حضرت محمد(ص) صورت گرفته است که هم نويسنده و هم مترجم و ناشر، بارها آن را يادآور شده و عذرخواهي کردهاند. پس از چاپ اين گزارش در روزنامه اطلاعات، استاد ارجمندم جناب آقاي روضاتي هم از بنده به خاطر نقل اين جملات گلايه کردند. خدمتشان عرض کردم که خداوند هم در قرآن از قول مشرکان، مطالب تندي در باره آن حضرت نقل کرده است. ايشان، قياس بنده را مع الفارق دانستند. در اينجا بازهم از نقل اين مطالب عذر مي خواهم.
کتاب در يازده فصل مرتب گشته است. فصل اول تا سوم به شرح ابعادي از زندگي حضرت محمد(ص) با توجه به منابع و مدارک کهن و مورد استفاده مؤلف اختصاص يافته است. فصل نخست: محمد پيام آور مکه، فصل دوم: حکومت محمد(ص) در مدينه، فصل سوم محمد(ص) در جستجوي معنويت. مؤلف در اين سه فصل، شرحي از زندگاني حضرت را مطابق با آنچه خود از منابع دريافته نوشته است. برخي از اين مطالب، براي پژوهشياني که کتاب از سوي ناشر در اختيارشان گذاشته شده است تا در باره مطالب آن اظهار نظر کنند، اشکالاتي داشته که ضمن توضيحاتي که در پايان هر فصل در باره نکات مورد نظر بوده، آمده است. اين قسمتها به هدف ما براي ارائه يک خلاصه از کتاب ارتباطي ندارد.
اما مؤلف از فصل چهارم تا يازدهم، به بحث اصلي خود که ارائه تصويري از محمد(ص) برابر دادههاي غربي از آغاز شکل گيري قرون وسطي تا قرن بيستم است، پرداخته و در هر بخش به بيان سير تاريخي مباحث، نوع نگرههاي حاکم بر نوشته ها، و شرايط خاص تاريخي حاکم بر آن دوره پرداخته است. براي مثال در بحث از روشنگري، به اجبار شرحي از انقلاب فرانسه به دست داده شده است. اين بخش ها، گاه مفصل شده اما ميتوان تصور کرد که به نظر مؤلف لازم بوده است. شايد نفع آن براي فارسي زبان حتي بيش از انگليسي زبانان باشد.
آنچه مورد توجه مؤلف بوده، پرداختن به مطالب ارائه شده در باره حضرت محمد(ص) بوده است. اما به تناسب، به بسياري از ديدگاههاي طرح شده در باره اسلام هم پرداخته شده و گاه مباحث به طور دربست در اختيار آن مسأله گذاشته شده است. ما در اين خلاصه، اين قبيل مباحث را پيگيري نکرده ايم.
در هر فصل، يک مقطع تاريخي انتخاب و مهم ترين مواضع طرح شده بر اساس آثار تاريخي و ادبي و ديني ارائه ميشود. گرچه گاه، چندان رعايت سالها نشده و تقديم و تأخير صورت ميگيرد.
در ميان فصول کتاب، فصل دهم که عنوانش بازگشت به جنگهاي صليبي است، در شرح وضعيت کنوني مواجه غرب و شرق و احياي مجدد جنگهاي صليبي از يک سو و بحث جهاد و دفاع مقدس در اين سو است ميباشد. اين فصل تقريبا بيارتباط با مبحث محمد(ص) در اروپا است.
مي توان تصور کرد که برخي از نويسندگان، آثارشان بسيار به اختصار مورد بررسي قرار گرفته و اين امر شايد به دليل محدويتهايي بوده است. براي مثال ميتوان به کتاب زندگي محمد(ص) از واشنگتن اروينگ ياد کرده که فارسي آن را با عنوان تاريخ مقدس در اختيار داريم. از آن مختصر ميتوان دريافت که مطالب قابل طرح در باره موضوع مورد بحث، دست کم در برخي از موارد بسيار بيش از مقداري است که نوشته شده است.
با اين همه، کتاب محمد(ص) در اروپا به ويژه در فارسي، کتاب بيبديلي است. ميتوان تصور کرد که هر موضوع مورد پژوهشي، بازهم جاي کار داشته باشد، اما برداشتن قدم اول، بسيار اهميت دارد. اين قدم، به راحتي ما را در جريان تصوير سازيهاي احمقانه غربيها در طول هزار سال در ارتباط با اسلام قرار ميدهد و زمينه برخوردهاي جدي موجود ميان فرهنگ اسلامي و غربي را آشکار ميسازد.
اشاره کرديم که سه فصل نخست کتاب، خود شرحي از زندگاني حضرت محمد(ص) است که به موضوع اصلي کتاب ارتباطي ندارد. به همين دليل، ما از فصل چهارم بحث را آغاز ميکنيم. در اين تلخيص، گاه عين تعبيرات کتاب را آورده ايم اما در بيشتر موارد، ترکيب عبارات از ماست. بسا مطالبي هم در لابلاي عبارات، بر منبع افزوده شده باشد. (رسول جعفريان)
فصل چهارم: محمد(ص) به عنوان محوند
از آغاز قرون وسطي تا رنسانس
نخست تشکيل امپراتوري مقدس روم که برايند نابودي تمدن قديم روم، برآمدن قبايل و گروههاي بربر شمالي در بخشهاي مختلف اروپا، رسميت يافتن مسيحيت و تشکيل امپراتوري مقدس روم است. در اين تلاش مسيحيت ميکوشد تا اروپاي متحدي را بسان رم قديم برپا کند.
دوم ظهور اسلام، رشد آن و توسعه فتوحات که بخش عمده پيشرفت آن به سوي سرزمينهاي مسيحي نشين در حاشيه درياي مديترانه است و بدين ترتيب رقيب مهم مسيحيت ميشود. به علاوه رئيس اين دين، يعني محمد(ص) مدعي جانشيني براي حضرت مسيح است و علاوه بر انکار تثليث، به صليب کشيده شدن مسيح را هم انکار ميکند. تحمل اين امر براي کليسا سخت است.
حاصل اين دو واقعيت، برپايي جنگهاي صليبي از سوي امپراتوري مقدس براي منکوب کردن اسلام و درآوردن سرزمين مقدس از دست آنان است. اين نبردها از سال 1095 ميلادي آغاز و تا سال 1270 به طول انجاميد. اين جنگ منجر به تصرف بيت المقدس و بسياري از مناطق شامات شد تا آن که در جنگ دوم صليبي که در سال 1148 رخ داد، صلاحالدين ايوبي آنان را از آن مناطق بيرون کرد. پس از آن هم چند جنگ صليبي ديگر از سوي امپراتوري مقدس برپا شد که همگي با شکست همراه بود و مسيحيان ديگر به بيت المقدس دست نيافتند.
در چنين فضايي است که نگرش اروپا به محمد(ص) شکل ميگيرد. اين برپايه اطلاعاتي است که در روابطي که اروپائيان با شرق اسلامي به دست آوردند و در عين حال در قالب دشمني ميان خود با مسلمانان آن را تحليل ميکردند. «درست درطي اين سدههاي پرآشوب و خونبار بود که تصويري غير واقعي و ساختگي از محمد(ص) شکل گرفت و بر سراسر اروپا استيلا يافت».
اين زمان، آگاهيهايي از محمد(ص) در اروپا وجود داشت که غالب آنها گرچه برگرفته از برخي از متون اسلامي بود، اما با اوهام و افسانهها درآميخته و تحت تأثير اين تفکر که اسلام آخرين پرده ظهور دجال پيش از ظهور مسيح است، قرار داشت.
از آنجايي که در مسيحيت، مسيح معجزات مادي فراوان داشت، روايت نشدن معجزه براي محمد(ص) از ديد آنان، شخصيت آن حضرت را شخصيتي دروغين و شياد معرفي ميکرد. بحث ادعاي نبوت هم به عنوان نوعي بيماري صرع از سوي غربيها توصيف ميشد.
اين زمان، تمدن اسلامي به صورت يک رقيب مهم براي اروپائيان درآمده بود. رقيبي که آنان از طريق اسپانيا و سيسيل آن را شناختند. اين امر حسادت اروپائيها را هم برانگيخت و بدين ترتيب نه فقط دين يک مورد اختلاف آشکار بود و پيشرفتهاي نظامي مورد دوم، بلکه پيشرفتهاي علمي و تمدني هم در همه عرصه ها، اروپا را به حسادت وا ميداشت.
منابع اطلاعاتي غرب در باره محمد(ص) از سه طريق بود. اول: بيزانس، دوم: اسپانيا و سوم از طريق شواليههايي که در جنگهاي صليبي شرکت کردند.
جان دمشقي، يکي از نخستين کساني است که در کتاب De Haeresbus Liber در باره محمد(ص) نوشته و در باره آن حضرت، بهره گيري اش از ثروت خديجه، عشق فراوانش به جنگ و ميل جنسي گسترده او را براي قرون وسطي به ارث گذاشت. در باره ميل جنسي، بايد توجه داشت به خصوص با روحيه زاهدانه کليساي قرون وسطي، تا چهاندازه اين مسأله تأثير منفي داشت. وي معتقد است که محمد به وسيله بدعتگران مشکوک مسيحي اغوا شد و بعد به اغواي عرب پرداخت.
بيد معزز نويسنده ديگر قرون وسطي، روي اعراب باديه نشين و جنگ طلبي آنان تکيه فراوان دارد و آنان را مردمي گستاخ و جنگ طلب و جاهل ميشناساند و در مجموع با استفاده از کلمه ساراسنها که در فرهگ اروپايي به معناي اعراب باديه نشين است، محمد(ص) و اسلام را وصف ميکند.
اسپانيا طي يک دوره طولاني با اسلام کنار آمده بود و مسيحيان به آساني با مسلمانان درآميختند و تحت تأثير آنان، توانستند فرهنگ خود را بازسازي کرده و دست کم آن را به زبان فلسفي بريزند. همان زمان، فرهنگ يهود هم در اسپانيا نيرومند بود و آنان هم متأثر از فرهنگ اسلامي بودند. بدين ترتيب جماعت مسيحي و يهودي بسيار طبيعي به مطالعه متون اسلامي و اشعار عرب ميپرداختند. اما چيزي نگذشت که شماري از نخبگان مسيحي، از ترس ادغام همکيشان در فرهنگ اسلامي، شروع به بدنام کردن محمد و اسلام پرداختند و اين سرآغاز تصويري از محمد(ص) است که در آن نقطه شکل ميگيرد. برخي از نخستين افرادي از اين دست، اسلام را سرآمد ظهور دجال در آخر الزمان تصوير ميکردند و اين کار را با استناد به برخي از عبارات کتاب مقدس انجام ميدادند. آلواروس در قرن نهم ميلادي به سال 845 نوشت: «دريغا که همه جوانان هوشمند مسيحي مشتاقانه به مطالعۀ کتب اعراب روي آوردهاند... اما از متون مسيحي به عنوان آثاري بياهميت که شايسته توجه و عنايت نيست ياد ميکنند».
«اسامي محوند يا در مواردي محون، محومت و در فرانسه ماحون و در آلماني ماخمت که با مفاهيمي چون ديو و عفريت و بت مترادفند، از جمله نامهايي بودند که توسط نويسندگان دورههاي نمايشي مسيحي و داستانهاي عاشقانه و حماسي (رومانس) اروپاي سده دوازدهم ابداع شدند».
در اين دوره، داستانهاي حماسي که در آنها به ستايش اروپا پرداخته ميشد، فراوان ساخته شد و دشمن مشترک در همه آنها، مسلمانان بودند. در برخي از اين داستانها آمده بود که محون يعني همان محمد(ص) حکم بتي را دارد که ساراسنها آن را پرستش ميکنند و مثل مسيحيان که خداي پدر را و يهوديان که يهوه را به کمک ميخوانند آنان هم دست به دامن محون ميشوند. بدين ترتيب محمد(ص) در ترانهها و دورههاي نمايشي قرون وسطايي اروپا به عنوان يک بت تصوير ميشد. شگفت آن که در زبان انگليسي واژه «ممتري» ( Mammetry) از محومت گرفته شده و معناي آن پرستش مجسمهها و تصاوير و يا همان بت پرستي است.
برخي از داستانهايي که در باره محمد(ص) ساخته شده است، گاه آن قدر افسانهاي و خلاف واقع و در عين حال دور از شأن و شخصيت ايشان است که حتي نقل آنها شرم آور است. اين سرودهها معمولا ميان تودههاي مردم دست به دست ميشد و رواجي فراوان مييافت. تصوير آن حضرت به بت يا - نعوذ بالله - به شيطان در اين ادبيات وجود داشت و ادامه يافت. زماني که پس از جنگ صليبي دوم، سپاه صليبي شکست سختي از مسلمانان خورد، همه گناه را بر گردن محمد(ص) که از ايشان با تعبير «شيطان» ياد ميکردند، انداخت که دجال يا پيامبر ساختگي بود. همين زمان در مقابل راهب برنارد کِلرُو که رهبري مذهبي جنگ دوم صليبي را داشت، راهب کلوني، ميکوشيد تا مسيحيان را وادار کند از در صلح و دوستي درآيند و اسلام را درست بشناسند و با شناخت نقاط ضعف قرآن و افشاي آن براي عموم و حتي مسلمانان، آنان را وادارند تا دست از مسلماني برداشته به مسيحيت بگروند. اين راهب کوشيد تا از محل درآمد خود يک ترجمه لاتيني از قرآن آماده کند. اين کار به عهده يک انگليسي به نام رابر کتن واگذار شد و او در سال 1143 ميلادي اين کار را تمام کرد.
از جمله کساني که مخالف جنگهاي صليبي بود، راجر بيکن بود که معتقد بود حتي مسيحيان با پيروز شدن در نبرد هم نميتوانند مسلمانان را مسيحي کنند. او «تبليغ و ترويج منطقي و مسالمت آميز تعاليم مسيحي را تنها راه ممکن براي بسط و گسترش جهان مسيحيت عنوان ميکرد». بيکن با متوني از کندي و فارابي و ابن سينا و ابن شد که به لاتين ترجمه شده بود آشنا بود و معتقد بود که اسلام رو به تعالي و ترقي دارد.
اين زمان بردن نام محمد(ص) همراه با دشنام و هتاکي بود و کسي آن اسم را بدون پسوندهاي دشنام گونه نميآورد. در اثر شاعر انگليسي ويليام لنگلند با عنوان Piers Plowman که سال 1362 ميلادي به چاپ رسيده «محمد(ص) را ميبينم در حالي که در ميان نيروهاي دوزخي در اسفل دوزخ جاي دارد». در اين متن، محمد، يک کاردينال بدعت گزار است که در عربستان مرتد شده و آيين جديدي درست کرده است. از نظر اين شاعر، محمد(ص) طلايه دار خيل دجال هاست.
يک صد و پنجاه سال پس از آن شاعر انگليسي، ويليام دَنبار شاعر اسکاتلندي، محمد(ص) را رئيس تشريفات جهنم وصف ميکند.
اما دانته و کمدي الهي او هم حلقهاي از همين حلقات است. دانته در اين کمدي، خواننده را همراه يک راهنما به دوزخ و برزخ و بهشت ميبرد و نشان ميدهد که دشمنان مسيحيت گرفتار چه شکنجههايي هستند. بيست سال پيش از تدوين کمدي الهي، صليبيها آخرين دژ خود را که آکر در فلسطين بود از دست دادند. بنابرين دانته همچنان تحت سيطره شکستهاي ناشي از جنگهاي صليبي بود. در اين کمدي، دانته محمد(ص) را چون گناهکاري که با دستان خود سينه چاک شده اش را از هم ميدرد به تصوير کشيده است. از نظر دانته، گناه محمد عبارت بود از: ترويج مذهب دروغين، دعوي نزول وحي که نوعي شيادي کفرآميز بود و بذر اختلاف را در جهان پاشيد.
اهميت کمدي الهي به عنوان اثري که در نخستين دهه قرن چهاردهم ميلادي نوشته شده و حد فاصلي ميان قرون وسطي و آغاز رنسانس است، هميشه مورد توجه بوده است. در اين اواخر يک استاد عربي دانشگاه مادريد نوشت که نقطه اوج کمدي الهي دانته که وصف جهنم است، متأثر از تصاوير و مظاهر اسلامي بوده نه اساطير يوناني و برخلاف مشهور، خلاقيتي هم در کار دانته در اين باره نبوده است. در واقع، از نظر اين نويسنده، آنچه در برخي از نقلهاي مربوط به معراج بوده و جبرئيل، محمد(ص) را به همه جا برده و از جمله جهنم را به او نشان داده، منبعي براي دانته در کمدي الهي بوده است.
عبارتي که دانته از محمد(ص) و علي(ع) دارد چنين است: در حالي که من با دين او سراپا چشم شدم، او – يعني محمد – با دستانش سينه اش را از هم بردريده، نگاهي به من انداخت و گفت: ببين که تنم چگونه شقه شده است. بنگر محومت را که چگونه شرحه شرحه شده است. علي نيز اشکريزان در پيشاپيش من روان، در حالي که چهرهاش از جبين تا چانه از هم واشکافته و همه آن دگران که در اينجا ميبيني، اگر چه هنوز زنده، همه و همه مروجان آن ستيز و شقاقند.
مي توان تصور کرد که اثر دانته که چنين تصويري از محمد(ص) ارائه کرده بود، تأثيري بس عميق و پاينده بر اذهان غرب مسيحي طي سدههاي پياپي برجاي گذاشت.
فصل پنجم: محمد(ص) در اروپاي پس از رنسانس
تهديد ترکان
توجه داشته باشيم که يکي از نتايج عَرَضي تصرف قسطنطنيه و گريز متفکران روم شرقي به روم غربي و سکونت آنان در شمال ايتاليا احياي آثار کلاسيک دوره يونان و به تدريج احياي تفکر اومانيسم بود، چيزي که سرآغاز رنسانس شناخته شده و با به ميدان آمدن صنعت چاپ، تحولي شگرف در اروپا آغاز گرديد.
اما نه رنسانس و پديده اومانيسم، نه آغاز پيشرفتهاي تکنيکي و نه اطلاعات ارائه شده توسط مسافران اروپايي به خاورميانه و ايران، هيچ کدام تأثيري در نگره اروپائيان نسبت به محمد(ص) ايجاد نکرد و در آثار اين دوره همچنان محمد(ص) به عنوان خدايي اساطيري، ساحري نيرنگ باز، طالع بين و شخصي شياد شناخته ميشد. اين در حالي است که سفرنامههاي اروپائيان سرشار از اطلاعات مربوط به عقايد اسلامي از جمله توحيد و عبادات و ديگر مسائل بود.
يکي از داستانهاي مورد توجه در ميان اروپائيان در تحليل نبوت محمد(ص) داستان بحيراي راهب است که مورد استفاده نوشتههاي مسيحي بود. سرجان ماندويل مينويسد که محمد(ص) مرتب به حجره اين راهب مسيحي ميرفت. او ميگويد محمد بعد از اين اطلاعات لازم را از راهبها ميگرفت، توسط مردانش آنان را ميکشت. سفرنامه اين شخص با اين قبيل اطلاعات که به زبان فرانسه نوشته شده بود، به اکثر زبانهاي اروپايي ترجمه شد.
تاريخ جهان اثر هيگدن – يک راهب بِنِديکتي – که فقط سه بار به انگليسي در سالهاي 1387، 1495 و 1527 ترجمه شد، داستان کبوتري را ميآورد که محمد(ص) او را تربيت کرده بود تا براي دانه بالاي سرش پرواز کند و او را روح القدس خوانده بود که به او وحي ميفرستد. داستان ديگر، داستان شتري است که محمد(ص) تربيت کرده بود که فقط از دست او غذايش را بگيرد. محمد(ص) قرآن را بر گردن اين شتر آويخته بود و وقتي نزديک او ميشد، زانو ميزد و محمد او را ميگرفت و به مردم ميگفت که اين پيامي آسماني است. جذابيتهاي جنسي از ديدگاه هيگدن، يکي از راههايي است که محمد(ص) براي تضعيف مسيحيت و تقويت اسلام انتخاب کرده بود.
اثر منظوم جان ليد گيت که ميان سالهاي 1430 – 1438 سروده شده و عنوانش سقوط شاهزادگان است در بخشي با عنوان ماحومت، پيامبر دروغين، محمد(ص) را جادوگري ميداند براي تحقق اهدافش با زن ثروتمندي ازدواج کرده و با استفاده از ثروت او آهگ جنگ با هراکليوس امپراتور بيزانس ميکند و ديار او را تا سر حد اسکندريه تصرف مينمايد. او همچنين از بيماري صرع محمد(ص) ياد کرده که پيش از آن در قرون وسطي فراوان در آن باره گفته ميشد. يک داستان قديمي ديگر هم که او در اين اثر آورده، داستان رحلت محمد(ص) است که در پي حمله صرعي که ناشي از مستي بود او بمرد و دستهاي از... او را خوردند. همين امر سبب تحريم شراب و خوردن گوشت خوک شد!
بايد توجه داشت که اين افسانه که از قرون وسطي به ارث رسيده بود و برخي ناشي از خلاقيتهاي ادبي شماري هنرمند مسيحي بود، نشان ميداد که شناخت درستي از قرآن وجود ندارد. به طوري که ميدانيم تا پيش از سال 1649 ترجمه قرآن به انگليسي اساسا وجود نداشت، گرچه در ميانه سده دوازدهم، قرآن به لاتيني ترجمه شده بود.
در قرن آغازين رنسانس، البته نشانهايي از آغاز فعاليتهاي فکري براي از ميان بردن شماري از توهمات پديد آمد. جان سگوويايي يک اسقف اسپانيايي بود که جنگ را راه حل مشکل اسلام و مسيحيت نميدانست و براي حل اين منازعات ترجمهاي از قرآن با کمک يک مسلمان اسپانيايي انجام داد که البته پس از مرگش در سال 1458 گم شد و در واقع دوستان روحاني او، آن را پنهان کردند. جان سگوويايي به اسقف آلماني نيکلاس نوشت که بايد همايشي به منظور خاتمه دادن به عداوتها و آشتي دادن اسلام و مسيحيت برگزار شود.
اين زمان، کساني هم بودند که از اصول مشترک آيين اسلام و مسيحيت آگاهي داشتند. آئناس سيلويوس که زمان فتح قسطنطنيه پاپ بود به سلطان محمد فاتح نوشت: «بين مسيحيان و مسلمانان نقاط توافق و سازگاري بيشماري وجود دارد. اعتقاد به خداي يگانه، آفريدگاري جهان، ضرورت ايمان، حيات اخروي و نظام جزا و پاداش، جاودانگي روح و بهره گيري مشترک از کتاب مقدس عهد عتيق يا تورات به عنوان شالوده، و مبناي تمامي اينها اصولي مشترکند. تنها در مورد ذات و ماهيت خداست که با يکديگر اختلاف داريم». با اين حال، پاپ در اين نامه درخواست کرده بود تا سلطان محمد فاتح، مسيحي شود!
يک نکته که ميبايست شگفتي مسيحيان را بر ميانگيخته همين است که مسلمانان سخت از مسيح دفاع ميکنند، هرچند به صليب کشيده شدن او را نميپذيرند که اين مطلب با توجه به جايگاهي که در فرهنگ مسيحي داشته ميتوانسته اثر آن ستايشها را هم کم کند.
از روزگاري پس از تصرف قسطنطنيه به بعد، آنچه در ادبيات مذهبي اروپا در باره اسلام آمده، در باره قساوت ترکها و خونريزيهاي آنان است. در نگاه اينان، شرارت ترکان با شرارت اسلام يکي دانسته ميشد.
شدت دشمني با ترکها، سبب شد تا کريستوفر مارلو در اشعاري که در سال 1588 سرود، از تيمور به خاطر حمله اش به ترکان ستايش کرده و در شعري که ساخته بود، از زبان تيمور، دشنامهاي فراواني را نصيب محومت سازد و صحنهاي را وصف کند که تيمور دستور سوزندان قرآن را داده است. در اين اثر، تيمور بسان يکي مسيحي ظاهر ميشود.
واقعه قسطنطنيه از آن وقايعي است که حتي تا به امروز هم جراحت ايجاد شده از آن در قلوب مسيحيان موجود است. به همين دليل در نمايشنامهها و اشعار بعد از آن، فراوان انعکاس يافته است. حتي شکسپير در نمايشنامه هنري پنجم که در حوالي سال 1600 نوشت از قول وي به کاترين دختر پادشاه فرانسه آورده است که بيا با هم «گل پسرکي را بياميزيم، نيم فرانسوي، نيم انگليسي که به قسطنطنيه رود و ريش ترکان را به چنگ بگيرد و با آنان به چالش برخيزد». اين در حالي بود که داستان هنري پنجم مربوط به سال 1420 يعني 33 پيش از سقوط قسطنطنيه است. اما حس شکسپير چندان قوي است که توجه به چنين اشتباه تاريخي ندارد يا به آن اهميتي نميدهد.
فصل ششم: محمد(ص) به عنوان «ضد مسيح»
محمد و اسلام در دوران جنبش اصلاح کليسا
دجّال کيست؟ پاپ، اسقف ها، ترکها، يهوديان يا محمد(ص)؟ لوتر تجسم حقيقي دجال را در پاپ ميدانست. پروتستانهاي انگليسي همزمان، پاپ و محمد(ص) را وجود اهريمني ميدانستند، اما خطر پاپ را که يک دشمن داخلي بود، بيشتر ميدانستند. در نمايشنامهاي که در سال 1550 نوشته شد در مقايسه ميان ترکان و کاتوليکها گفته شد که «به جرأت ميتوان گفت که ترکان هزار بار بهتر از شمايند». در مقايسه ميان مسائل داخلي مسيحيت و وجود محمد(ص) به لحاظ بدي، جان وايکليف (Jon Wycliff) در حوالي سال 1384 ميلادي براي اشاره به بديهاي موجود در مسيحيت غربي از شعار «ما محومتهاي غربي» اشاره کرده و مقصودش حرص و آز و بيعدالتي و بدرفتاريهاي کليساست.
تحولات مربوط به جدايي در دنياي مسيحيت در قرن شانزدهم زماني بود که خطر ترکان واقعا جدي بود و پادشاهي مجارستان را ساقط کرده بود. بنابرين مبارزه با اسلام همچنان مهم بود و لوتر در زمان سالخوردگي، کتاب «رد قرآن» اثر مونتکروچه را به آلماني ترجمه کرد.
اين زمان، اسلام در نظر اروپائيان بسيار نيرومند جلوه ميکرد و اين شبهه پديد آمده بود که لطف و عنايت خداوند پشتيبان ترکان شده است. بنابرين لوتر بايد به اين بحث هم ميپرداخت که رستگاري در اسلام بيشتر است يا مسيحيت؟ لوتر در اعترافاتي که داشت، چنان نمود که يکبار خودش هم به ترديد افتاده و گفت که زماني چنان از راه بدر شده بود که «محمد... را تقريبا به پيامبري پذيرفته بودم، در نظرم ترکان و يهوديان، هر دو در طريق قدوسيت ناب گام بر ميداشتند». اما افزود که يکباره توانسته است شيطان را از خود دور کند.
با همه خطري که ترکان براي اروپا داشتند، لوتر همچنان پاپ را مصداق واقعي دجال ميديد و ميگفت که دجال در درون جامعه مسيحي است نه بيرون از آن. با اين حال، در آثار وي دشمنان بيروني يکسره ترکان و يهوديان و محمد(ص) هستند و وي مطالب فراواني عليه آنان گفته است.
به نظر ميرسد لوتر تازه در سال 1542 ميلادي که ترجمهاي از قرآن در اختيارش قرار گرفت آن را مطالعه کرد، اما همچنان به دليل اعتقاد محمد(ص) به خداي يگانه و رد نظريه ربانيت مسيح از طرف او، ايشان را پيامبري دروغين ميدانست که اين متون را از شيطان دريافت کرده است نه خدا، و بنابرين با پاپ تفاوتي ندارد! وي همچنان محمد(ص) را به عنوان پيامبري که معجزه ندارد، محکوم ميدانست. اما اين که چرا تا اين حد پيروزي به دست آورده است، آن را ناشي از مکر و دروغ ريا و البته مهارت و زيرکي ميدانست.
بحث از توحيد خداي متعال از يک طرف و ربانيت مسيح از طرف ديگر، دو انتقادي بود که از سوي يهوديان و مسلمانان نسبت به مسيحيت مطرح ميشد و لوتر با عنايت به اين مسأله، در عباراتي، تنفر ضد يهودي و ضد مسلماني خود را در شرح نظريه تثليث نشان ميداد: «منطق يهود و محمد بر ما فرياد ميآورند: چگونه چنين گفتهاي در مورد خدا پذيرفتني است؟ چگونه ممکن است خدا، خدمتکاري باشد؟ چگونه ممکن است او گناهکار بيچارهاي باشد؟...».
لوتر همواره به مسيحيان تأکيد ميکرد که به آنچه محمد(ص) در کتابش گفته است بياعتنا باشد و به عقايد خويش پايبند: «و شما به عقيده تان در خصوص خداي مجسم در مسيح قانع و خرسند باشيد... اگرچه محمد و پاپ همچنان به اکتشافات خود ادامه ميدهند، با مسيح مصلوب بمانيد».
فصل هفتم: اومانيست يا متحجر
محمد در آثار اروپائيان در قرن هيجدهم
در قرن هيجدهم، حملات به اسلام و محمد(ص) همچنان ادامه داشت و تنها تفاوت آن با گذشته در اين بود که منتقدين، تمامي توجه خود را روي شخص محمد(ص) متمرکز کردند نه دين اسلام. در عين حال، اين دوره همان طور که گاه مطالب گذشته را تکرار ميکرد، گاه آثاري متفاوت هم عرضه ميکرد.
آب دو ورتو فرانسوي در سال 1724 رسالهاي با عنوان در باره مؤلف قرآن نوشت که تکرار همان انتقادات قرون وسطايي بود. از جمله آن که محمد(ص) با لبۀ شمشير به تبليغ اسلام پرداخت و طرفدار بيبند و باري بود. وي تأکيد دارد که محمد(ص) مخفيانه، مضامين کتب مقدس عهد عتيق و عهد جديد را مطالعه ميکرد و از آنها در بنيادافکني طرح جديدش کمک ميگرفت. وي همچنين ازدواج با يک زن ثروتمند يا تفسير وحي به بيماري صرع و ديگري مطالب کينه توزانهاي که در قرون وسطي بود، در اين رساله عنوان کرد.
در برابر، کنت دو بولنويليه ( Cont de Boulainvilliers) کتابي با عنوان زندگي محومت در سال 1782 منتشر کرد و اسلام را برخلاف مسيحيت، ديني فطري، اصيل، ساده و منطقي معرفي کرد. او اين ادعاي کليسا را که دين محمد(ص) بر اساس عقل مسيحي، نابخردانه است رد کرده و گفت که منطقي تر و عاقلانه تر و قابل قبولتر از دين او وجود ندارد. وي همچنين اين ادعاي اروپاي قرون وسطي را که محمد فردي بيتمدن بوده رد کرد. او حتي از آداب و رسوم مسلمانان هم دفاع کرد. ختنه براي سلامت بدن مفيد است. گوشت خوک در مناطق گرمسير باعث بروز بيماري ميشود. شستشو و غسل و وضو هم در مناطق گرمسير از زاويه بهداشت بسيار مفيد است. متأسفانه کار بولنويليه نتوانست يک سنت پايدار پديد آورد.
اين زمان رديههاي جديدي هم متناسب با افکار تازه اروپائيان نوشته ميشود. براي نمونه ابه دو سنت پير در متني با عنوان «خطابهاي عليه محومتيزم» پديدۀ برآمدن اسلام را از اين اصل استخراج کرد که در مناطق گرمسير قدرت تخيل بيشتر است و آمدن اسلام ناشي از همين امر است که به نظر وي در نهايت به تعصب و تحجر هم منتهي ميشود. اين افکار ميتواند ميان مردمان مناطق سردسير که خردمندتر هستند نفوذ کند، البته در صورتي که آنان هم نادان باشند.
ژان آنتوان گوئر در کتابي که در سال 1747 به چاپ رساند محمد(ص) را فردي جاه طلب معرفي کرد که با تحريف دين، آن را ابزاري براي ارضاي اميال خود استفاده ميکند. وي ميگويد که هرگاه محمد در فصاحت کم ميآورد به زور متوسل ميشد. او محمد(ص) را با کرامول مقايسه کرده، وجه مشابهت را تزوير و دورويي پنهايي آن دو ميداند. همسر هر دوي آنها هم نقش مهمي در تشويق شوهرانشان داشتند.گوئر در فصل دوم کتابش ميگويد که از نظر اسلام، زنان از مزيت روح بيبهرهاند و لذا به بهشت نميروند! چيزي که همه چيز برخلاف آن است. وي روي تمايل پايان ناپذير محمد(ص) به زنان هم همان انتقاد قرون وسطايي را تکرار ميکند. اين مطلبي بود که روي ديدرو هم اثر گذاشت و ميگفت که محمد(ص) بزرگترين دوست زنان و دشمن خرد و عقل بوده است. وي البته به مسيحيت هم اعتقادي نداشت و شک و ناباوري را اساس رسيدن به يک نگرش فلسفي ميدانست. بدين ترتيب بايد به اين نکته توجه داشت شماري از کساني که چونان ديدرو ميانديشيدند، منتقد اصل دين بودند و در جامعه فرانسه که هنوز روحانيون مسيحي قدرتمند بودند، دين اسلام را بدون سانسور مورد هجوم قرار ميدادند، در حالي که هدف اصلي، اصل دين بود.
در دايرة المعارفي که ديدرو و دلامبر نظارتش را عهده دار بودند و ميانه قرن هيجدهم انتشار يافت، مدخلي هم به محومت اختصاص يافت که آميختهاي از ستايش و سرزنش اما در هم تنيده بود. همزمان با تمجيد از وي به لحاظ قدرت و تهور، اما باز انتقاد از تمايلات جنسي و نيز تأييد چند همسري و همين طور سياست فريب و ادعاي دروغين نبوت در مقياس همان انتقادهاي قرون وسطايي يکسره در اين شرح حال کوتاه ميآيد. اين مقاله به نوعي متأثر از نوشتهاي از پير بيل بود که در «فرهنگ تاريخي – انتقادي» خود از محمد(ص) به عنوان کسي که از همکاري زيرکانه زنان برخوردار نبود و يا اين که جنس لطيف را با مصالح و علائق خود درگير نميکرد، ياد کرده و در عين حال ميگويد محمد(ص) از آن روي به ايران حمله نکرد که زنان زيبايي داشت و ميترسيد که نتواند کف نفس کند!
مشهورترين نويسنده اين دوره فرانسه بلکه اروپا ولتر است. او مخالف تحجر و تعصب در هر شکل و رنگ و مذهب بود. مشهورترين اثر وي که خودش هم آن را بهترين کار خود ميشناخت نمايشنامه «محومت يا تحجر» (Mahomet ou le Fanatisme) بود که در سال 1738 نوشت و سه سال بعد به صحنه آمد. متن آن مورد توجه پاپ بنديکت چهاردهم قرار گرفت و يکبار هم به خاطر اعتراض رسمي سفير عثماني، اجراي آن ممنوع شد. اين داستان ساختگي که بر اساس ذهنيت قديمي موجود نسبت به محمد(ص) در اروپا نوشته شده است، از محمد(ص) جنگجويي خون آشام، تشنه قدرت و فاتحي غارتگر و توطئهانديش تصوير ميکند که از روي جاه طلبي نزديکترين دوستانش را هم از سر راه بر ميدارد. ابوسفيان، عمر، زيد بن حارثه و چند نفر ديگر در اين نمايشنامه بازي ميکنند و محمد(ص) چنان تصوير ميشود که به هنگام ستيز براي دستيابي به قدرت، از هر گونه عذاب وجدان عاري است و براي رسيدن به اهدافش زناي با محارم را هم روا ميشمرد. پرده دوم اين نمايش از بخش نخست آن هم بدتر بود، چرا که تقريبا تمام اجزا و ابعاد اصلي آن حمله به شخصيت محمد(ص) بر اساس همان نگرهاي بود که در اوائل قرون وسطي نسبت به محمد(ص) شکل گرفته بود. بخش گفتگوي محومت با زوپير که همان ابوسفيان است، مفصل و شگفت است. در اين گفتگو محومت شرح ميدهد که يک جاه طلب است و طرحي عظيم براي متحد کردن قبايل عربي دارد و ميخواهد در فرصت ضعف ايران و روم، بر آنان غلبه کند. او ميگويد: «بگذار بر ويرانه اين دنيا عربستان را برپا کنيم... پس از هزارهاي من آمده ام تا اين قوانين بدوي را متحول سازم».
اين احتمال وجود دارد که او از دل اين نمايشنامه خودساخته که با سوء استفاده از شخصيت محومت به صورت يک تراژدي ارائه شده، هدفش نشان دادن دشواريها و سوء رفتارهاي دربار فرانسه بوده باشد. البته هر هدف پنهاني پشت پرده باشد، مهم آن است که ولتر با بيرحمي تمام شخصيت محمد(ص) را در اذهان اروپائيان قرن هيجدهم که قرن روشنگري بود، به بدترين شکل وصف کرد.
ما بيفزاييم که توفيق الحکيم نمايشنامه نويس و داستان سراي معروف مصري، در مقابله با کار ولتر، نمايشنامهاي در سال 1936 براي حضرت محمد نوشت و اساس آن را هم بر پايه سيره ابن اسحاق قرار داد که از اين جهت، اعتبار علمي آن قابل توجه بود اما اين نمايشنامه هيچ گاه روي صحنه نرفت.
ولتر بعدها در سال 1756 در اثر ديگرش با عنوان «مقالهاي در باب آداب و رسوم ملل» محمد(ص) را به دليل تأثير شگرفش مورد ستايش قرار داد، اما همچنان ادعاي دروغين پيغمبري را هم تأکيد کرد. وي حتي به مخالفت با ديدگاههاي دو بولنويليه که از معدود کساني بود که از محمد(ص) جانبداري کرده و شرح حالي روشنگر براي او نوشته بود، برخاست و گفت اين نميشود که کسي هم پيامبر باشد و هم سياستمدار، اعتقادي که از نفوذ عميق ديدگاههاي مسيحي در وي حکايت ميکرد.
همفري پريدو هم در اواخر قرن هفدهم کتابي با عنوان «ماهيت راستين شيادي و تجسم کامل آن در زندگي محومت» نوشت و کوشيد تا ويژگيهاي ادعاي دروغين پيامبري را نشان دهد، از جمله آن که به اميال نفساني دامن ميزند، شامل دروغ و کذب است، از طريق فريبکاري منتشر ميشود و مطالبي ديگر. اين رساله تأثير عميقي در قرن هيجدهم در ميان اروپائيان بر جاي گذاشت. وي مينويسد: «اين که چه چيزي محومت را به چنين شيادي واشت... همانا جاه طلبي و شهوت» بود.
ژوزف پيتس هم که در سال 1731 سرح مسافرت خود به عربستان را منتشر کرد باز همان ديدگاهها را داشت و محمد(ص) را فردي شياد و خوش گذران خواند.
اما نخستين مدافعان محمد(ص) يکي سيمون آکلي بود که کتابي با عنوان «تاريخ ساراسنها» نوشت و ديگري جرج سيل که ترجمهاي از قرآن را در سال 1734 منتشر کرد. اينان تحت تأثير فضاي فکري اين قرن، ادعا کردند که بدون تعصب و غرضورزي قصد بررسي اسلام و زندگاني محمد(ص) را دارند. با اين حال، چنان عنوان شياد براي محمد(ص) رايج گشته بود که آکلي در کتاب خود تا به آخر تعبير «محومت، شياد بزرگ» را يکسره به کار ميبرد. اما وي از مسلمانان فاتح و رفتار آنان با مردم سخت ستايش ميکند. وي ترجمهاي هم از کلمات قصار امام علي(ع) در سال 1717 با عنوان «جملاتي از علي» منتشر کرد و دانش و خردمندي امام علي(ع) را مورد تأکيد قرار داد. وي نوشت: «اندک دانشي که ما اروپائيان داريم، تماما از مشرق زمين نشأت گرفته است... پس از آن که بربريت و توحش در سراسر جهان گسترش يافت، اعراب با فتوحات خود، دگر باره آن دانش را در اروپا رواج دادند».
جرج سيل هم پس از ترجمه قرآن، مقدمهاي در شرح زندگاني محمد(ص) و عقايد اسلامي نوشت. اين کار وي، اعتراض زيادي عليه وي برانگيخت و به نيمه مسلمان شدن، متهم شده، آماج اظهارات کينه توزانه قرار گرفت. وي بيانيهاي را در دفاع از خود در همان مقدمه افزود و نوشت: «در صحبت از محمد و قرآنش، من خود را مجاز به استفاده از آن عناوين موهن و اوصاف و عبارات شرم آور و عاري از ادب ندانستم... بر عکس، من خود را ملزم دانستم که با ادب و نزاکت يکسان، هم نسبت به محمد و هم نسبت به قرآن برخورد کنم». البته در همين مقدمه او اشاره کرد که بسا محمد به خاطر تحميل يک دين دروغين، برخوردي ناشايست داشته، اما تحسين و تمجيد درخور و شايسته محاسن واقعي وي چيزي است که نبايد از آن گذشت. وي در مقدمه خود مينويسد: «طرح و نقشۀ نخستين وي مبني بر کشاندن اعراب مشرک به سوي معرفت خداي حقيقي، قطعا طرحي شريف و ناب بود». وي معتقد است که محمد(ص) اعراب را از بت پرستي به سوي پرستش خداي واحد دعوت کرد و کوشيد تا تحريفاتي که از سوي ديگران در توحيد شده است را پاکسازي کند.
اگر توجه داشته باشيم که اين قبيل اظهار نظرها در چه شرايطي انجام شده، ميتوانيم به اهميت کار وي و جرأت و جسارت او پي ببريم.
رسالهاي که تا همين اواخر فقط نسخه خطي آن باقي بود و در اواخر قرن هفدهم توسط هنري استاب (دومين کتابدار کتابخانه بادليان متولد 1631) استنساخ شد، اثري است با عنوان «شرحي بر پيدايش و گسترش محومتانيسم و اثبات حقانيت محومت و دين او در برابر تهمتها و افتراهاي وارده از سوي مسيحيان». وي در اين اثر محمد(ص) را قانون گذاري بزرگ و خردمندترين قانون گذاري که تا آن زمان زيسته بود، ياد کرده است. وي اين اتهام مسيحيان را که ميگويد بهشت در قرآن، شهواني وصف شده است را نميپذيرد و ميگويد اگر توصيف کتاب مقدس مسيحيان از بهشت به عنوان شهري مکعب شکل از لحاظ تمثيلي قابل تعبير و بيان است مسلمانان هم از همين حق برخوردارند تا هر گونه ميخواهند بهشت را توصيف کنند. وي حتي چند همسري را هم امري شگفت نميداند زيرا در خود تورات اين امر به کرات آمده است. استاب به خصوص اين مطالب را عليه پريدو نوشته است که پيش از اين، از او ياد کرديم. وي اظهار ميدارد که پريدو تصويري بسيار نازيبا از محمد(ص) ارائه و شخصيت او را تحريف کرده است. او افزود: قوانين اسلام به هيچ صورت به افراط کاري در اميال شهواني منتهي نميشود و ازدواج در اسلام به شدت مورد نظارت و کنترل است.
يک مقاله که نام نويسنده ندارد، درست يکسال پس از انتشار ترجمه جرج سيل، با عنوان «تأملي بر محومتيسيم و رفتار و سلوک محمد» انتشار يافت. وي نوشت که «قصد دارم محمد و دينش را از برخي دروغ پردازيهايي که هريک به آن متهم شدهاند، تبرئه کنم». وي مينويسد: «روحانيان انگليسي بسيار بدين غرض ورزي واهي و بياساس نسبت به محمد آلوده گشتهاند».
اهميت اين مقاله، در نشان دادن اين حقيقت است که مسيحيان و مسلمانان هميشه با خشونت و سنگدلي با هم روبرو شدهاند، البته با يک تفاوت که مسلمانان هميشه شارع آسماني دين ما را ستودهاند و ما به عکس «در برابر آنها و پيامبرشان کاملا اهانت آميز و شنيع عمل کرده ايم». «کليساهاي شرقي مورد حمايت مسلمانان اند و مجازند که مناسک ديني خود را به جا بياورند، اما در اروپا، کاتوليکها، که شايد بتوان برخي از پروتستانها را نيز که از سر شور و اشتياق به گمراهي کشانده شدهاند به جمع آنان افزود، حتي مرگ را بر حمايت از فرقۀ مسلمان و اجازۀ به جاي آوردن آزادانۀ شعار ديني شان ترجيح ميدهند».
نمونههاي ديگري از نويسندگان هم وجود دارند که با رهايي از تعصبات قرون وسطائي، نگاه معتدلي نسبت به محمد(ص) و اسلام دارند. يکي از آنان هنري بولينگ بورک در رسالهاي است که در سال 1735 نوشت. وي از تحريف آيين اسلام سخن گفت و نوشت «کدامين اتهام بت پرستي يا خرافه پرستي است که بر محومتيان وارد نشده و يا بدان دامن زده نشده باشد؟». او بيشتر اين دروغها را از مطالب اظهار شدن از سوي کساني که از جنگهاي مقدس باز ميگشتند، ميداند.
آدريان رلاند هم در کتاب خود با عنوان چهار رساله در باب تعاليم، اوصل و مباني و عبادات محومتيان، مينويسد: اما به راستي محومتيان آن چنان هم که ما پنداشتيم مجنون نيستند.
لسينگ نمايشنانة نويس آلماني در نمايشنامه ناتان خردمند تحت تأثير تفکر اومانيسم، تلاش کرد تا وجه انساني مشترک را اصل قرار داده و گرايشهاي ديني از جمله اسلام و مسيحيت و يهوديت را فرعي نشان دهد. عناصر اصلي اين نمايش ناتان يهودي، يک شواليه مسيحي و صلاحالدين ايوبي به عنوان حاکم اورشليم است. در نگاه وي، تجلي خير و نيکي از طريق اعمال انسان است و نه ديني که از طريق آن هويت وي شناسايي ميشود.
با اين همه، مخالفان همچنان فعالانه در صحنه تأليف فعال بودند. نرتر در اثري که در سال 1703 منتشر کرد، محمد(ص) را به عنوان فردي رياکار، شهوت ران و فرومايه خطاب کرد. وي اين مطالب را در مقدمهاي که بر ترجمه آلماني خود از قرآن منتشر کرد، نوشت.
در آغاز قرن هيجدهم و بعد از آن، حملات به اسلام و محمد(ص) و قرآن، بخشي به بهانه حمله به شرايط خاص سياسي و مذهبي حاکم بر اروپا بود. در اين صحنه، محمد(ص) بلاگرداني بود که ديگران با حمله به او، در اصل به انتقاد از اوضاع فرانسه دوره لويي چهاردهم و پانزدهم يا کشورهاي ديگر ميپرداختند.
به طور کلي اين زمان، محمد(ص) و اسلام خطر اصلي شناخته نميشدند، زيرا ترکان رو به انحطاط بودند و اروپائيان ديگر مانند قرن پانزدهم نگران آنان نبودند. در اواخر اين قرن، يعني سال 1789 بود که انقلاب کبير فرانسه روي داد و اوضاع اروپا را به کلي عوض کرد.
فصل هشتم: محمد در عصر قهرمان پرستي
در اين دوره، انديشه قهرمان گرايي بسيار با نفوذ بود. گوته، اديب آلماني، در يک قطعه نمايشي که در سال 1772 با نام «محومت» ارائه کرد، و بخشي از آن عنوانش «سرود محومت» بود، محمد(ص) را به رودي بيکران تشبيه کرد که همواره بر عظمت آن افزوده ميشود و انسانها را همراه خود به سوي سراي جاودانه پيش ميبرد. وي مشتاقانه محمد(ص) را به عنوان سرچشمه الهام رهايي بخش، برگزيده و پذيرفته بود. شعر گوته در باره محمد(ص) پديدة بسيار شگفتي است. محمد(ص) چونان رودي است پديد آمده از جويباران که دشت را سيراب ميکند. وي شعر «نغمه محومت» را با اين بند به پايان ميبرد:
و اين چنين او برادرانش، گنجينه هايش، فرزندانش را
به سوي آفريدگار چشم به راه خويش پيش ميبرد
و در سيلي از سرور و شادي
به سوي قلب آشيانش پيش ميراند.
در اين شعر، فاطمه و علي و زيد بن حارثه، به تماشاي رود يا «روح پيامبرانه» که آنان را فرا گرفته و در آغوش ميکشد، ايستادهاند. گوته محمد(ص) را به عنوان انساني خارق العاده که در کتابش قرآن ميراثي جاودانه از خود به جاي گذاشته ميستايد. اين شعر بيست سال پيش از ظهور ناپلئون اما در مجراي همان تفکري است که به سوي قهرمان گرايي پيش ميرود.
کارولين فن گوندرود (Karoline von Gunderode) که يک راهبه بود، شعري را با عنوان «رؤياي محومت در بيابان» در سال 1804 انتشار داد و محمد را به عنوان شخصيتي برجسته و داراي ابعاد خارق العاده و بسيار بزرگ وصف کرد. وي در شعر خود، تجربه محمد(ص) را به هنگام دريافت وحي، با دعا و نيايش عيسي مسيح و تصويري که در آيين زرتشت از آب و هوا و آتش و خاک هست، به هم پيوند ميدهد. محمد(ص) ميخواهد به مکاشفه بپردازد، به نداي درونش گوش بسپارد و روح آفريدگار را که معتقد است در ضميرش نهفته، احضار نمايد. اين شاعر، به وصف چگونگي دريافت وحي توسط محمد(ص) به صورتي اديبانه و تخيلي پرداخته که ريشه در روايات اسلامي هم دارد. محمد(ص) در حالي که ميکوشد تا به مکاشفه بپردازد، ناگهان بهت زده و نگران از خواب بيدار ميشود، در حالي که وجودش سرشار از آشفتگي و بيم است؛ اما ناگاه صدايي را که از ستارگان فرود ميآيد به گوش ميشنود... و او شگفت زده فرياد ميکشد: از اين پس، هيچ چيز مانع من نخواهد شد. باشد که نور الهي ستاره راهنماي من در آينده باشد آنچنان که اعمال و کردارم جاودانه شوند:
باشد که قدرت خداي
شب سرنوشت را پيش چشمانم
از هم بر درد
بگذار به آينده نظر بيفکنم
آيا پرچم من پيروزمندانه به اهتزاز درخواهد آمد؟
آيا قانون من در برجهان حکمفرما خواهد شد؟
اما کارلايل؛ کسي است که ما عنوان قهرمان پرستي را با نام او و کتابش تحت عنوان «قهرماني در تاريخ» ميشناسيم. وي اثري با عنوان «خطابهاي در باب قهرمان در هيئت پيامبر، محومت: اسلام» دارد و در آن محمد(ص) را بسان يک قهرمان برجسته در تاريخ بشري ستايش ميکند. کارلايل براي قهرمانان خود، نوعي رابطه معنوي و دنيوي ايجاد کرده و بر آن بود که اينان با گرفتن الهام در راهبري ملل خود موفقيت بزرگي به دست آوردهاند. قهرمان از نگاه وي انساني با بصيرت، رازبين و غيبگو و کسي بود که واقعيت را براي توده مردم تفسير ميکند و تاريخ را ميسازد. کارلايل سخت شيفته گوته بود و از نگرههاي وي که شيفته، عرفان اسلامي بود، سخت متأثر بود. بنابرين ميتوان تصور کرد که وي در ترسيم شخصيت محمد(ص) قدم در راهي گذاشت که گوته پيش از وي آن را طي کرده بود. او در دومين سخنراني خود با عنوان «قهرماني در هيئت پيامبر» در باره محمد(ص) ميگويد: «کلامي که اين مرد بر زبان جاري ساخت، طي اين هزار و دويست سال تاکنون، رهنمون زندگي صد و هشتاد ميليون انسان بوده است. در اين ساعت، شمار بيشتري از آفريدگان خدا به کلام محومت اعتقاد دارند تا هر سخن ديگري؛ هر آنچه که باشد».
در سراسر تاريخ نويسندگي در اروپا از آغاز قرون وسطي تا به آن روز، اين نخستين مرتبه بود که محمد(ص) با چنين جسارت و صراحتي همرديف و به موازات مردان بزرگ تاريخ جهان قرار ميگرفت، مرداني که به واسطۀ عقايد و اعمالشان جاودانه ميشدند. وي عقيده اروپاي آن روز را مبني بر اين که دين محومت، آميزهاي است از شيادي و حماقت، به عنوان توهمي صرف که از قدرت تخيل و تصور اروپائيان نشأت گرفته و بر حقيقت استوار نيست، رد کرد. وي گفت: ميتوانيم محمد(ص) را شاعر يا پيامبر بناميم، زيرا احساس ميکنيم سخناني که از زبان وي جاري ميشده، سخنان مردي عادي و معمولي نبوده است. اين سخنان از منبعي بلافصل در واقعيت دروني اشياء نشأت ميگرفتند و محمد در همدلي و همراهي پيوسته با چنين واقعيتي ميزيست. با اين حال و از روي احتياط در آن فضا ميگفت: اما محومت را برگزيده ايم اما نه به عنوان نامي ترين پيامبران... او به هيچ وجه اصيل ترين پيامبران نيست، اما من او را پيامبري راستين ميدانم... فرضية رايج ما در مورد محومت، مبني بر اين که او شيادي دسيسه پرداز بود، تجسم نادرستي بود. وي در باره اتهاماتي که اروپائيها به محمد(ص) ميزدند گفت: اينها تنها مشتي هتاکي و ناسزاگويي از سوي جهان غرب است که چنين نابهنجاريهاي رفتاري را به محمد نسبت ميدهند. وي افزود: از آغاز تا پايان حيات، هيچ گونه تناقضي در رفتار محمد(ص) مشاهده نميشود. او گفت: محمد در سراسر عمر، عليه خشونت، بيبند و باري، خودکامگي، جاه طلبي و بيعدالتي جنگيده بود. محمد قوانين مدني و اخلاقي عرضه کرد تا وحشي گري و ددمنشي را بر اندازد و بيقانوني و هرج و مرج را با نظم و تمدن جايگزين سازد. وي ميگفت: در باره شهوت پرستي محومت بسيار گفتهاند و نوشتهاند. اما اين موضوع به هيچ عنوان صحت ندارد. بر عکس، محومت زاهدي پرهيزگار بود که افراط و زياده روي را در هر نوع آن رد ميکرد.
اينها تنها قطرهاي از درياي مطالبي است که کارلايل اين نويسنده پرجرأت اسکاتلندي، در دفاع از محمد(ص) در برابر اتهامات ناروايي که تا آن روز اروپا را پر کرده بود مطرح کرد. در برابر، منتقدان زيادي به ميدان او آمدند و نقدهاي فراواني نوشتند اما به هر روي، زان پس، را ه براي واقع بيني در باره محمد(ص) هموار گرديد. بسياري از منتقدين او را خائن به مسيحيت تلقي کردند که دليل آن آشکار بود.
نظريه قهرمان پرستي کارلايل تأثير خاص خود را در افکار جديد گذاشت. نيچه معتقد به نظريه اَبَرانسان بود، اما اعتقادي به اين که اين مردان نيرومند را خدا هدايت ميکند نداشت؛ زيرا خدا از نظر او مرده بود. اين نيرومندي، نوعي تحول دروني بود که وي نامش را صرع ميگذاشت. اين صرع به معناي صرعي که در قرون وسطي به محمد(ص) نسبت داده ميشد نبود، بلکه نوعي فعل و انفعال مغزي و دروني بود که فرد با اتکاي به آن، از ديگران متفاوت ميشد.
فصل نهم: خيال پردازي در باب لذت پرستي و قساوت
محمد(ص) و اسلام در تصور اروپاي سدة نوزدهم
اينها فاکتورهاي مهمي است که در آغاز اين قرن خود را نشان ميدهد. اروپا آماده بود تا دولت عثماني را تجزيه کرده و با تسلط نظامي و ايجاد دولتهاي تحت الحمايه و يا امارت مستقيم آنها را به تصرف خود درآورد. البته اين انتظار اروپا تا جنگ جهاني اول به تأخير افتاد.
اين زمان، جاي اروپا و جهان اسلام، با آنچه در قرن اول هجري تا قرن دهم رخ داده بود، عوض شد. آن زمان، اسلام در برابر اروپاي عقب مانده، به عنوان مظهر علم و قدرت شناخته ميشد و اکنون اوضاع به عکس شده بود. در اين شرايط، اين احساس ديرين مبني بر معرفي اسلام به عنوان هولناک ترين دشمن براي غربيان ديگر از ميان رفته و جاي خود را به اشتياقي عميق براي عالم ناشناخته و غريب شرقيان داده بود. چيزي که به شرق شناسي منجر شد و راه را براي درک بيشتر شرق اسلامي هموار کرد. وجه نخست اين شرق شناسي در نوشتههاي جهانگردان اروپايي بود که شمارشان در اين قرن رو به تزاد گذاشته و از نزديک به وصف زندگي ديني مردمان شرق ميپرداختند. آنان از بسياري از اين صحنهها به شگفتي فرو رفته و چنان و چندان آنها را به صورت رومانتيک وصف ميکردند که حدي براي آن متصور نبود. از اين دست عبارات در آثار اين جهانگردان فراوان است.
در عين حال، نبايد تصور کرد که دوران عبارات خصمانه پايان يافته است. ساوتي در مقدمة ترجمة «وقايع نامه سيد» که اصل آن حماسه سرايي در باره چگونگي مقاومت اسپانياييها برابر مسلمانان است، و اين ترجمه به سال 1808 منتشر شد، مينويسد: يکي از بزرگترين اشتباهات محمد(ص) اين بود که پيروان خود را به ازدواج با تعداد بيشماري از زنان تشويق و ترغيب ميکرد. وي اين روش وي را وسيلهاي براي حفظ سنن گذشته به منظور تسلط بر جامعه ذکر کرده است.
بخشي از ذهنيت تاريخي غرب در باره مسائل جنسي، به تصويري باز ميگشت که در ذهن آنان از حرمسراي دربار عثماني نقش بسته بود. حرمسرايي شامل زنان و دختران و فرزندان و حتي در شکل بزرگتر به صورت بهشت روي زمين، به عنوان يک کاخ و درخت و آب و کاشيهاي معرق و غيره؛ نمونهاي که منتسکيو در نامههاي ايراني ارائه کرده بود؛ اما اين تصور به تدريج از سوي جهانگردان رد شد. تئوفي گوتيه (Theophile Goutier) در سال 1853 نوشت: اگر کسي از متانت، حس احترام و حتي پاکدامني که در روابط يک مرد مسلمان و همسرانش وجود دارد آگاهي يابد، از تمام خيال پردازيهاي و افسانه سازيهاي شهواني که نويسندگان سدۀ هيجدهم ما آفريدهاند چشم خواهد پوشيد.
با اين حال، ارائه تصوير شهواني، همچنان از پيش و پس از آن، يکي از ارکان ذهنيت اروپايي در باره محمد(ص) و مسلمانان بود. نمونه آن لرد بايرون شاعر انگليسي بود که در اشعارش سخن از «بهشت محمدي» به ميان ميآورد. بهشتي که تنها به مردان اختصاص دارد و زنان در آن سهمي ندارند. اين همان ايدهاي است که در قرون وسطي هم طرح شده بود و ما پيش از اين، به آن اشاره کرديم. در اين ميان، سوژه بهشت در تصوير قرآني با حوريها و شراب ناب، سوژهاي پرجاذبه براي شاعران عصر رمانتيک بود و به طور عادي، گرفتار تحريف و تخيل ميشد، اما اثر آنها در ذهن مخاطبين برجاي ميماند. گوته يکي از اين شاعران به شمار ميآمد، شاعري عاشق حافظ که باز در باره بهشت محمدي فراوان سرود.
اين گرايش براي برخي شادماني به همراه داشت. هاينريش هاينه که سخت درگير مسائل جنسي بود، شرق اسلامي را به خاطر آزادانديشي که وي مدعي آن بود که نسبت به لذايد شهواني از خود نشان ميدهد، بر غرب مسيحي که آن را دنيايي تيره و تار و مقدس مآبانه ميديد، ترجيح ميداد. بدين ترتيب اعتدال نه در آن گرايش وجود داشت و نه در اين و در واقع هر ناشي از جهل نسبت به بهشت واقعي محمدي بود. هاينه زماني که ترجمه آلماني قرآن را خواند، به خاطر آنچه خود در طلبش بود، تنها همان بخش حوريها و تعدد زوجات او را به خود جلب کرد.
هاينه در يک اثر داستاني، از عاشقي به نام منصور و معشوقش به نام سليمه که در اسپانياي مورد منازعه مسيحيان و مسلمانان ميگذرد، در نهايت وصال اين دو را به هم يادآور ميشود. زن که در وقت وصال تصور ميکند در بهشت است، گويي متقاعد شده است که محمد(ص) در وصف بهشت حقيقتا صادق بوده است:
نه نه! آن پارسا مرد هيچ دروغي نگفته است
همه چيز در اين قلمرو زيباي آسماني، شگفت انگيز است.
هاينه در سال 1824نوشت: بايد اعتراف کنم که تو، پيامبر بزرگ مکه، بزرگترين شاعري و قرآنت، اگر چه من آن را تنها از طريق ترجمه (آلماني) بويس ميشناسم، به سادگي از خاطرم محو نخواهد شد.
ويکتور هوگو هم در سال 1829 با انتشار شعر حماسي خود با عنوان «شرقيان» تصويري افراط آميز و غير واقعي از شرقي شهواني و وحشي آفريد. در اينجا باز سخن از حرمسراها و دوشيزگان و عطر و گلاب است. اوج اين تصاوير باز هم مربوط به حرمسراي خيالي است که اروپائيان براي سلطان عثماني تصوير ميکنند، حرمسرايي که ديوارهاي گنبد آن از سرهاي بريده شش هزار نفر برپا شده است. در اينجا يک سر بريده زبان ميگشايد. اين سر همزمان زبان شاعر و زبان يک سرباز يوناني است که زير يوغ اسلام درآمده است. بدين ترتيب آشکار ميشود که چهاندازه نبردهاي ترکان با اروپائيان در ارائه تصوير آنان از اسلام در اين حماسه سراييها مؤثر بوده است. اين زمان، آرمان استقلال يونان، يکي از زيباترين آرمانها براي همه کساني بود که آرزوي نابودي عثماني را در سر داشتند.
اروپائيان اين دوره که در حال رهايي از رهبانيت کليسا هستند، در تحليل اسلام، ميان توجهش به دنيا از يک سو و ذهنيت آنان براي وصف اين وضعيت به شهوت راني و لذايد، درمانده و سرگردان ميشوند. گيبون در کتاب «انحطاط و سقوط امپراتوري رم» شرح حال کوتاهي از محمد(ص) به دست داده و همزمان که او را شياد و شهوت ران معرفي ميکند، اما ميگويد که اين امر عاملي تقويت کننده و بهبود بخش براي حيات بشري است؛ چيزي که مسيحيت فاقد آن است.
مي بينيم که تصويرهاي قرون وسطايي يکسره در قرن نوزدهم هم حضور کامل دارد.
ويليام موئير در اثر چهارجلدي خود در شرح حال محومت، روي تفاوت ميان دوره مکه با مدينه انگشت مينهد: «اما در مدينه وضعيت تغيير ميکند. در آنجا قدرت دنيوي، جاه طلبي و ارضاي نفس به سرعت با هدف سترگ زندگي پيامبر در هم ميآميزد و همه اينها با روشهاي دنيوي به دست ميآيد. پيامهاي آسماني نازل ميشوند تا عملکرد سياسي را توجيه کنند». وي همچنين روي اين اختيار که خداوند به محمد(ص) براي گرفتن تعدادي نامحدود از زنان داده، به عنوان اعتراض انگشت مينهد.
مشابه همين مطالب به خصوص در وصف بهشت محمد(ص) در اثر واشنگتن ايروينگ با عنوان زندگي محمد که در سال 1851 در لندن منتشر شد، آمده است.
آلويس اشرنگر (Alois Sprenger) به عکس افراد بالا، در کتاب زندگي و آموزشهاي محمد(ص) به رد ديدگاههاي اروپاي مسيحي در باره اين که محمد(ص) بنده تن بوده پرداخت و نوشت: نتيجه تحقيقات من، مرا بدين اعتقاد کشانيده است که نطفۀ اسلام نه به خواست خون، نه به خواست تن، نه به خواست يک بشر، بلکه به واسطۀ ضرورتهاي زمان بسته شد. من تلاش کرده ام نشان دهم که محمد نه يک قهرمان – به زعم کارلايل، و نه آلت دست اهريمن بود.
تور آندره در سال 1918 در کتاب شخصيت محمد(ص) نوشت که محمد(ص) يک اصلاحگر راستين ديني و اجتماعي بوده است که جاهليت عربستان را در هم کوبيده و چشم اندازههاي تازه و شيوههاي نوين تفکر را به مردمش نشان داد.
مارگوليوث هم در سال 1905 شرح حالي براي محمد(ص) نوشت و هدفش مبرّا ساختن محمد(ص) از اتهاماتي بود که نويسندگان اروپايي سدههاي پيش به وي وارد کرده بودند. وي در باره موضوع پر سر و صداي ازدواجهاي محمد(ص) نوشت: ازدواجهاي متعدد محمد(ص) پس از مرگ خديجه از سوي بسياري از نويسندگان اروپايي به شهوتي خارق العاده و عجيب نسبت داده شده است؛ اما چنين به نظر ميرسد که اين ازدواجها عمدتا از انگيزههاي ناب تري فرمان گرفته باشد. چندين مورد از وصلتهاي او از ماهيتي سياسي برخوردار بودند. پيامبر بسيار مشتاق بود تا پيوند پيروان و مشاوران اصلي خود را با خود هرچه نزديکتر سازد. بيشک هدف او از به زني گرفتن دختران ابوبکر و عمر همين بود.
با اين همه، مارگوليوث هم از دام برخي از ذهنيتهاي قرون وسطايي در باره محمد(ص) از جمله فريبکاري، رهايي نيافته است. اينها که اندک هم نيست، نشان ميدهد که اروپاي قرن نوزدهم با همه ادعاهاي عقل گرايانه، به هيچ روي نتوانست از دام آن ذهنيتها برهد. در همين قرن نوزدهم آثاري مانند «از کُر نهيل تا قاهره کبير» را از سال 1846 داريم که بدترين تصوير را نسبت به اسلام و محمد(ص) ارائه ميدهد. ديني بيرحم، خرد گريز که يک هوس ران آنان را بنياد نهاده است.
فصل دهم: بازگشت به جنگهاي صليبي و جهادها
اسلام در پايان امپراتوري عثماني
متهم کردن اسلام به همراهي با آنچه استبداد شرقي نام گرفته بود، چشم پوشيدن از همه تجربههاي يک جامعه آزاد ديني در مدينه عصر محمد(ص) و آموزههاي قرآني در باب يک جامعه ايده آل بود. آنچه در اوائل قرن بيستم چشم اروپائيان را گرفته بود، غرور ناشي از پيروزي ها، رسيدن به نقطه اوج با انهدام دولت عثماني و تسلط بر منابع سياسي و مالي جهان اسلام بود؛ چيزي که محصول آن، ساختن استعماري خشن، جنايتکار، آدم کش و حريصي بود که براي حفظ تسلط خود به هيچ چيزي جز روشهاي خشن جنگهاي صليبي پاي بند نبود. شايد مرگبارترين اقدام براي سرکوب ملل مسلمان، تأسيس اسرائيل بود که بر اساس وعدة بالفور در سال 1917 و به تدريج با سياستهاي استعماري بريتانيا و ديگر دول اروپايي دنبال شد.
در اينجا بود که اروپا ميان جامعه يهودي و مسلمان اختلاف عميقي انداخت که تا آن زمان سابقه نداشت. منهاي عصر اول اسلامي که به دلايلي ويژه، يهوديان جزيره العرب را ترک کردند، آنان هميشه با مسلمانان راحت بودند. حتي نصرانيهاي شرقي هم با مسلمانان مشکلي نداشتند و در جريان جنگهاي صليبي هم استقبالي از نصاراي اروپايي نميکردند. اين بار با تأسيس اسرائيل، برخورد و کشمکش تازهاي ميان مسلمانان و يهوديان با تحريک استعمار غرب پديد آمد. اين چيزي بود که در تمدن اسلامي سابقه نداشت. هرچه بود، نطفه جنگي دراز مدت ميان غرب حامي صهيونيسم و مسلمانان پديد آمد که تا به امروز افزار بدبينيها و دشمنيهايي است که در همه چيز از جمله فرهنگ و به طور خاص در باره اسلام و شخصيت حضرت محمد(ص) خود را نشان ميدهد.
در برابر ايده تشکيل اسرائيل و برپا کردن جنگهاي صليبي، مسلمانان هم به دنبال ايده جهاد يا دفاع مقدس افتادند و به اين ترتيب جهان بار ديگر در ورطه يک بحران صليبي قرار گرفت.
فصل يازدهم: از تکريم تا تحريف آشکار
محمد(ص) در قرن بيستم
پديده جديدي که در قرن بيستم به چشم ميخورد، شيفتگي شماري از غربيان جهانگرد يا حتي غير جهانگرد نسبت به جهان اسلام و اسلام آوردن شماري از آنهاست. ريلکه مدتها پيش از سفرش در سال 1910 به مصر و تونس و الجزاير، نوعي تمايل به اسلام را از خود نشان داد. زماني که همسرش در سال 1907 از مصر بازگشت، خاطرات و نقاشيهاي شگفتي با خود از محيط مصر آورده بود. در همان سال ريلکه شعري با عنوان «نداي محمد» سرود. در اين شعر محمد يک امي و باديه نشين پاک طينت است که فرشته وحي او را به شهود ذات احديت ميرساند. شعر وي درست مانند اشعاري است که شعراي مسلمان در باره بعثت ميسرايند:
فروغ، به خلوتگاه رفيع او وارد شد
او از هر خواسته خويش چشم پوشيد...
او هرگز نخوانده بود، و اکنون
فهم عظمت چنين کلامي، حتي وراي درک فرزانه مردي بود
اما فرشته، آمرانه و مقتدر به سويي اشاره کرد و اشاره کرد
و آنچه را بر لوح نوشته شده بود به او نشان داد
و هيچ تسليم نشد، و دگر باره گفت: بخوان
سپس او خواند، چنان خواند که فرشته سر فرود آورد
و کنون او مردي بود که خوانده بود
و ميتوانست که بخواند
و چنين اطاعت کرده، فرمان الهي را اجرا نمود.
زماني که ريلکه خود به مصر و الجزاير رفت، در نامههايي به همسرش، اوج شيفتگي خود را نسبت به دنياي اسلام نشان داد. در سال 1912 بار ديگر قرآن را به دقت خواند و از اين که در اسپانيا مسجدي را به کليسا تبديل کرده بودند، نامه دردمندانهاي به شاهزاده خانم تاکسيس نوشت و باز هم از اسلام به خاطر عقيده به يکتايي خداوند ستايش کرد، در حالي که «مسيحيت همواره خدا را چون کيک زيبايي قطعه قطعه ميکند». اندکي بعد به طور کامل از مسيحيت سرخورده شد و در نامهاي نوشت: هم اکنون به خواندن قرآن مشغولم، قرآن صدايي منحصر به خود دارد، صدايي که من با تمامي وجودم چون بادي در ارغنون در درونش جاي دارم... محمد بلافصل و واقعي بود، او چون رودي که از ميان رشته کوهي طغيان ميکند به سوي خداي يگانه پيش ميرود. خدايي که هر بامداد ميتوان به طور شگفت انگيزي با او سخن گفت بدون رابط تلفني که نام آن مسيح است...
وي در 1920 در نامهاي نوشت: زماني سعي کردم که قرآن را از بر کنم، در اين کار خيلي پيش نرفتم، اما آنچه دريافتم، اين بود که در آنجا انگشت نشانه نيرومندي را ميبيند که چون عقربهاي راه را به سوي آسمان و خدا نشان ميدهد، خدايي که به طور جاوداني در حال طلوع است، در زميني که هرگز از توان نخواهد افتاد.
يکي از جدي ترين کارهايي که در باره محمد(ص) و جايگاه او در ادبيات اسلامي با ديد مثبت نوشته شد، اثر خانم آنه ماري شميل بود؛ شرق شناس پرآوازه که به مباحث عرفاني بيش از هر مبحث ديگر علاقه مند بود.
شميل تلاش کرد تا با انتقاد از نگاه غرب مسيحي به محمد(ص) او را از طريق عرفانش به آنان تفهيم کند. وي در کتاب ابعاد «عرفاني دين اسلام» نوشت: در غرب، هر که در زمينۀ اسلام به مطالعه و تحقيق ميپردازد و با تصويرگري سنتي از محمد(ص) – آنچنان که سدهها نفرت و دشمني در جهان مسيحيت گسترش يافته است – خو ميگيرد، با مشاهده خصوصيات عرفاني و معنوي نيرومندي که از سوي سنت صوفيگري به اين مرد نسبت داده شده، شگفت زده خواهد شد؛ مردي که يک اروپايي معمولي عادت کرده او را به عنوان سياستمداري حيله گر و شهوت ران و در بهترين حالت به عنوان بنيادگذار بدعتي که از مسيحيت نشأت ميگيرد بشناسد. حتي تازه ترين پژوهشها در باره محمد(ص) که صداقت و نگرش عميقا مذهبي او را نشان ميدهد، هيچ چيزي از عشق عرفاني را که پيروانش نسبت به او احساس ميکنند، آشکار نميکند. پيامبري که تا اين اندازه به اين اصل که او خود فرستادة خداست، اطمينان داشت، بيگمان ميبايست بزرگمردي عبادت پيشه باشد؛ چرا که او درست از طريق دعا و نيايش موفق شده بود، بارها و بارها حضور خدايي را که وي را فرستاده بود، درک کند.
بدون ترديد در اروپاي قرن بيستم، تلاشهاي جدّي تري براي شناخت محمد(ص) آغاز شد؛ تلاشهايي که ميکوشيد تا در فضاي معتدل تري با اظهار تأسف نسبت به آنچه که در قرون وسطي مطرح ميشده، به اين موضوع بپردازد.
منبع: www.historylib.com