دورنماى عملكرد جهان اسلام تا فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
با بعثت پيامبر اكر (ص) و ظهور اسلام در منطقهى حجاز و صحراى عربستان در نيمهى دوم قرن هقتم ميلادى ، تحول عظيمى در تاريخ سياسى - اجتماعى جهان بشريت رخ داد كه در مقايسه با پيش از آن داراى عظمت و شگفتى عجيب و استثنائى بود . به ناگهان قومى صحراگرد و باديهنشين كه نه از ميراثهاى فرهنگى و تمدن غنى و غالب معاصر خود همچون تمدن «هلنيك» در يونان بهرهاى اندوخته بودند و نه از لحاظ قدرت و توانايى با امپراتورىهاى بزرگ آن يعنى امپراتورهاى ايران و روم قابل قياس بودند و ادعاى رقابت و همسنگى مىكردند ، با ابتدايىترين امكانات زندگى در جاهليت محض و در فقيرترين اوضاع معيشتى ، قيام كردند و تحولى عظيم و جهانى به وجود آوردند .
اين قوم به يمن و بركت برخوردارى از آرمانهاى حياتبخش اسلام و غلبه بر افكار و انديشههاى جاهلى زمان خود نه تنها توانستند رهبران و قدرتهاى قبيلهاى حاكم بر آن سرزمين را به زانو درآوردند و به سرعت حكومت اسلامى را در مدينةالنبى برقرار كنند؛ بلكه خيلى زود در وضعيتى قرار گرفتند كه توانستند قدرتهاى بزرگ جهانى آن دوران را نيز به چالش كشانند و با فراخواندن آنها به اسلام دو ابرقدرت ايران و روم را به مبارزه طلبند . ديرى نپاييد كه آن دو قدرت بزرگ جهانى را كه بر بخش عظيمى از دنياى شناخته شدهى آن زمان سلطه داشتند، تسلیم خود كردند و با گسترش اسلام در سرزمينهاى آنها پايههاى فرهنگ و تمدنى را در جهان بشريت پايهريزى و مستحكم كردند كه بيش از هفت قرن حرف اول را ، در دنياى آن زمان و در دوران قرون وسطى ، زدند .
اگر چه با روى كار آمدن خلافتهاى امويان ، عباسيان و نهايتا عثمانىها از راه و رسم و شيوهى حكومتدارى اسلامى بر پايهى ارزشهاى اصيل آن فاصلهى زيادى گرفته شد ، ولى قدرت تعاليم و احكام اسلامى و قرآنى آن چنان قوى و نافذ بود كه انحرافهاى حكومتى ، مانع رشد و گسترش افكار و انديشههاى اسلام در ميان تودههاى عظيم جوامع مختلف نشد .
در اين دوران به بركت اسلام ، مسلمانان فرهنگ و تمدنى را برقرار كردند كه از لحاظ پيشرفتهاى علمى ، فلسفى و حكومتدارى توانست خدمات بزرگى به جهان بشريت عرضه كند و شهرهايى مانتد بغداد ، اسكندريه ، اندلس و انطاكيه مشعلهاى فروزانى شدند كه تا سه قرن پيش كانون توجه جهان بشريت بودند .
جنگهاى صليبى در طول قرنهاى 11 و 12 اگر چه نتوانست اروپاى متحد آن زمان را با تكيه بر صليب به پيروزى بر مسلمانان برساند ؛ ولى توانست آنها را با رمز و رموز اين تمدن و فرهنگ مسلط زمان آشنا كند و به دورهى عظمت و بىخبرى آنها پايان دهد، كه از آن به عنوان عصر تاريكى ياد مىكنند ، تا در حالى كه جهان اسلام دچار تشتت و تفرقه بود به تدريج خود را بازيابند و عصرجديدى را آغاز كنند كه به آن عصر روشنايى لقب دادند .
در اين دوران ، غربىها با غلبه بر خرافات و جاهليت دوران قرون وسطاى جوامع خود و با تكيهى كامل بر اساس مادىگرى و دنياپرستى توانستند پايههاى پيشرفت و ترقى مادى را به قيمت استعمار و استثمار تودههاى بشرى و بويژه جوامع تحت ستم از جمله در مناطق اسلامى فراهم كنند . به اين ترتيب ، تاريخ تحولات بشرى بار ديگر ورق خورد و اين تمدن هلنيك يونانى بود كه بعد از خواب طولانى هزارساله بيدار شد و از ضعفهاى ايجاد شده در جوامع اسلامى بهره برد و آنها را به اسارت خود درآورد.
اين عصر را مىتوان آغاز دورهاى از پيشرفت و ترقى سريع غرب با تكيه بر افكار و انديشههاى سكولار و مادىگرايانه و در عين حال دورهاى از به بند كشيدن مسلمانان و ساير ملتها و فرهنگها يا به عبارت ديگر، آغاز دورهاى از فرورفتن مسلمانان به خواب عميق و پذيرش برترى فرهنگ و تمدن اروپايى و از خودبيگانگى دانست.
اروپاى برخاسته از دوران تاريكى قرون وسطايى با بهرهگيرى از تلاشها و كوششهاى مسلمانان در جهت غناى هر چه بيشتر علمى و با پشت كردن به حكومتهاى خودكامه و متحجرانهى كليسايى قرون وسطى و پيشرفتهاى شگفتى كه در عرصهى علم و فنآورى كسب كردند و با اعمال سياستهاى سودجويانه و استعمارى از منابع و ثروتهاى عظيم و خداداى ساير فرهنگها و جوامع غيراروپايى بهره گرفتند و در عين حال توانستند آنها را در جهالت و بىخبرى قرار دهند .
قرون هجدهم و نوزدهم دوران پيشرفت و شكوفايى فرهنگ و تمدن غرب بود . جهان اسلام نيز بىتوجه به علل و عوامل اصلى پيشرفت غرب و عقبماندگى جهان اسلام از اين قافله ، شاهد نوعى شيفتگى مسلمانان به پيشرفتهاى غرب و از خودبيگانگى همهى جوامع اسلامى بود ، به طورى كه در اين زمان با تصور غلط ، اساس نوعى تقليد كوركورانه از غرب پايهريزى شد و بخصوص طبقهى روشنفكر اين جوامع را چنان تحت تأثير قرار داد كه براى حل محروميتها و مشكلات و درماندگىهاى جوامع اسلامى ، تنها راه علاج را در رها كردن عقايد ، فرهنگ و انديشههاى اسلامى و پيروى بى قيد و شرط از غرب مىديدند ؛ غافل از آن كه نه دنياى استكبارى غرب به جوامع اسلامى اجازه خواهد داد تا آنها از خوب گران بيدار شوند و نه آنها را در دستاوردهاى علوم و فنآورى بشريت كه مسلمانان هم در غناى آن سهيم بودند ، شريك كنند و اجازه دهند آزادانه از مواهب الهى اعم از برخوردارى از نعمات اقتصادى و مالى و سياسى همچون استقلال و آزادى در تعيين سرنوشت خود بهرهمند گردند ؛ بلكه با تمام توان ، جلو بازگشت به خويشتن مسلمانان را خواهند گرفت . قرن نوزدهم نه تنها دورهى سلطهى استعمارگرانهى غرب بر جهان اسلام بود ، بلكه دورهى سلطه انديشههاى مادىگرايانه همچون ليبراليسم ، ناسيوناليسم و سوسياليسم هم بود و اين در اوضاعى بود كه بقاياى اقتدار جهان اسلام در قالب امپراتورى عثمانى همچنان حضور داشت . ولى ديرى نپاييد كه استعمار و استثمار غرب چه رسمى و چه غيرعلنى بر تمام جهان اسلام گسترده شد و در عين حال شاهد تعارض و تضاد دو نحلهى فكرى بود كه يكى مفتون و مجذوب ماترياليسم برخاسته از غرب بود و تنها راه رستگارى جهان اسلام را پشت كردن به افكار و انديشههاى اسلامى وتبعيت از ايسمهاى وارداتى مىديد كه ثمرهى آن ايجاد دولت - ملتهايى بر پايهى همين انديشهها ، يعنى ، سكولاريسم ، ناسيوناليسم ، سوسياليسم و ليبراليسم شد و دنياى يكپارچهى اسلام را كه جمعيتى متجاوز از يك چهارم جمعيت دنيار را تشكيل مىداد ، همچون موزائيك به قطعات متعدد و متفرقى تقسيم كرد و در بسيارى از موارد با استفاده از سياست « تفرقه بينداز و حكومت كن » آنها را به جان يكديگر انداخت و خود، آتش بيار معركهى جنگ و خونريزى و برادركشى ميان مسلمانان شد .
در همين دوران ، كسانى مانند سيدجمالالدين اسدآبادى ، رشيدرضا ، محمد عبده و حسنالبنا بودند كه به عكس گروه قبلى علت درماندگى و عقبماندگى جهان اسلام را نه در تبعيت از احكان و فرامين حياتبخش اسلامى ، بلكه در رها كردن آن مىديدند و تنها راه علاج درماندگى اين جوامع را بازگشت به اسلام و وحدت و بيدارى مسلمانان مىدانستند و در اين مسير تلاش و مجاهدتهاى بىوقفه ای مىكردند .
اگر چه در دوران جنگ جهانى اول و دوم مسلمانها و اعراب در مقابله با فاشيسم و آلمان هيتلرى همكارى چشمگيرى با قدرتهاى غربى داشتند ، به اين اميد كه غرب با حقشناسى از آنها حقوق مساوى به اعراب و مسلمانان بدهد ، ولى غرب نه تنها به چنين وعدهاى وفا نكرد، بلكه با ايجاد و پرورش و رشد جرثومهى فسادى همچون دولت اشغالگر اسرائيل و حمايت بى چون و چرا از صهيونيسم ، ضربهى سختى بر پيكر مسلمانان وارد آورد و روحيهى يأس و نااميدى را در مسلمانان ايجاد كرد .
در همين زمان (1947) آرنولد توين بى ، مورخ معروف انگليسى، با بررسى و مطالعهى عميق تاريخ به غربىها هشدار دارد كه : « اگر چه پان اسلاميسم خوابيده است ، با اين حال بايد اين امكان را در نظر داشته باشيم كه اگر پرولتارياى جهان مستضعفان بر ضد سلطهى غرب به شورش برخيزد و خواستار رهبرى ضدغربى شود ،اين خفته بيدار خواهد شد. بانگ اين شورش ممكن است در برانگيختن روحيهى اسلامخواهى مؤثر باشد. حتى اگر اين روح به قدر خفتگان هفتگانه در خواب بوده باشد ، اثر روحى محاسبهپذيرى خواهد داشت ؛ زيرا ممكن است پژواكهاى عصر قهرمانى را منعكس سازد . اگر وضع كنونى بشر به جنگ نژادى منجر شود ، اسلام ممكن است بار ديگر براى ايفاى نقش تاريخى خود قيام كند .
ديرى نگذشت كه اين پيشبينى جامهى عمل پوشيد و موجب بيدارى مسلمانان و بازگشت به خويشتن خويش شد . چنان كه در سال 1979 ، ملت مسلمان ايران با دست خالى و تنها با تكيه بر ايمان و اعتقادات اسلامى خود قيام كردند و در مقابل تمام قدرتهاى سلطهگر شرق و غرب ايستادند و توانستند به سرعت شگفتآورى و در عين حال با ايثار جان و مال خود بر رژيمى قدرتمند و تا دندان مسلح غلبه كنند و اولين نظام سياسى اسلامى را با تبعيت از قرآن، سنت و عترت در اواخر قرن بيستم به وجود آورند و در مقابل زيادهخواهىهاى دنياى استكبارى غرب بويژه آمريكا بايستند و قدرت مادىگرايانه غرب و شرق را به چالش كشانند . اين پيروزى شگفتآور به قول امام خمينى (ره) انفجار نور بود و مقاومت و پايدارى بىنظير با پايبندى به اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبارستيزى آن چنان اعتماد به نفسى به مسلمانان جهان داد كه موجب خيزشهاى متعددى در سرزمينهاى اسلامى شد .
آثار اين تحول عظيم به زودى در كشورهايى مانند لبنان ، افغانستان ، تركيه ، مصر ، الجزاير و ساير جوامع اسلامى رخ نمود و موجب بيدارى و خيزش هر چه بيشتر مسلمانان شد .
هنوز چند صباحى از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران نگذشته بود كه ايدئولوژىهاى مادىگرايانه در جوامع اسلامى رنگ باخت و جاى خود را به نهضتهاى آزادىبخش اسلامى و هستههاى مقاومت اسلامى داد. غرب بيش از همهى جوامع اسلامى در لبنان نفوذ پيدا كرده بود و مسلمانان را بخصوص در جنوب اين كشور در محروميت و فقر و فلاكت نگاه داشته بود و علىرغم اين كه اكثريت جمعيت لبنان را مسلمانان تشكيل مىدادند ، از كمترين حقوق محروم بودند . دولت اسرائيل نيز براى ايجاد حاشيهى امنيتى و تعقيب سياست توسعهطلبانهى خود از سال 1977 بخش عظيمى از اين سرزمين را اشغال كرده بود و بعضا تا بيروت هم پيش رفته بود . دولتهاى مقتدر اروپايى هم به بهانهى حراست از صلح و امنيت مركب از آمريكا ، انگليس ،فرانسه و ايتاليا پايگاههاى نظامى در آن سرزمين ايجاد كرده بودند .
ملت محروم لبنان به ناگهان قيام كردند و جوانان آن با تكيه بر عمليات استشهادى به استقبال مرگ رفتند و آن چنان ضربات سهمناكى بر پنج قدرت بزرگ نامبرده وارد آوردند كه با تلفات سنگين و بدون اخذ كوچكترين امتياز و يا امضاى موافقتنامهاى با نيروهاى رزمندهى مقاومت فرار را بر قرار ترجيح دادند و دومين شكست سنگين را در سال 1982 بر غرب وارد كردند . آخرين شكست نيز فرار صهيونيستها از اين سرزمين بود كه در سال 1999 و در پايان قرن بيستم اتفاق افتاد و به بيش از دو دهه اشغالگرى آنها پايان داد .
در تركيه به مدت 60 سال نظام لائيك و سكولارى مصطفى كمال پاشا با تكيه بر ناسيوناليسم و پان تركيسم شكل گرفته بود و در تقليد از فرهنك و تمدن غرب آن قدر پيش رفته بود كه خود را جزئى از دنياى غرب مىدانست. خط عربى را به لاتين تبديل كرد و بىتابانه و ملتمسانه در جست و جوى نيم نگاهى از ناحيهى اروپا براى پذيرش در دامان غرب ، هم چنان بر درگاه اروپاييان ، در انتظار به سر مىبرد كه خيزش اسلامى به صورتى مسالمتآميز و با استفاده از قالبها و چارجوبهاى نظام سكولار و با حركتى آهسته توسط مسلمانان تركيه آغاز شد . با پيروزىهاى متعدد در انتخابات شهردارىها و پارلمان به جايى رسيد كه توانست بعد از اندك مدتى ، عنان حكومت را در دست نخست وزيرى اسلامگرا قرار دهد . اگر چه نظام سكولار تركيه با تكيه بر قدرت ارتش و حمايت جهان غرب نتوانست به بازىهاى ساخته شدهى دست غرب همچون دموكراسى ، انتخابات آزاد و حاكميت مردم پايند بماند و به طرق مختلف جلو پيشروى و حاكميت مسلمانان تركيه را از طريق كودتا و تشكيل دادگاههاى فرمايشى بگيرد؛ ولى ترديدى نيست كه اين خيزش و بيدارى نه تنها سركوب نشد ؛ بلكه روز به روز قوام بيشترى يافت و هرچه بر آن فشار وارد آيد ، بيشتر خود را نمايان مىسازد و عرصه را بر دولتمردان سكولار بانفوذ در همهى ارگانهاى دولتى بويژه نيروهاى مسلح تنگتر مىكند . امروزه مسلمانان تركيه نه تنها ادارهى بخش مهمى از شهردارىهاى سراسر كشور را در اختيار دارند ؛ بلكه صاحب تعداد شايان توجهى از كرسىهاى پارلمان تركيه نيز هستند و همچنان آرام آرام جايگاه خود را مستحكمتر مىكنند و به پيش مىروند .
در الجزاير كه دولتى به اصطلاح انقلابى و سوسياليستى بر اريكهى قدرت بود و با كمك مسلمانان توانسته بود بر نيروهاى استعمارگر فرانسوى غالب آيد و استقلال خود را به دست آورد ، داستانى شبيه آنچه در تريكه اتفاق افتاد ، در زمينهى خيزش و بيدارى اسلامى در اين كشور تكرار شد . اين خيزش با استفاده از موقعيتهاى به دست آمده در قالب جبههى نجات اسلامى و به علت ضعفهايى كه در ساختار حكومتى به وجود آمده بود ، به تدريج گستردهتر شد. ابتدا در انتخابات شهردارىها پيروزى شگفتآورى به دست آوردند و آن گاه در انتخابات پارلمان الجزاير اكثريت قاطع كرسىهاى پارلمانى را در اختيار گرفتند . دولت لائيك و سكولار الجزاير كه عرصه را بر خود شديدا تنگ ديد ، با حمايت دولتهاى غربى ، عنان قدرت را به دست فرماندهان ارتش دارد كه دست پرودهى فرانسوىهاى استعمارگر بودند . دورانى از خونريزى و قتل و كشتار وحشيانهى مسلمانان آغاز شد كه اگر چه منجر به سركوب موقت اين خيزش و قيام شد ؛ ولى ترديدى نيست كه دوران اختناق و خفقان براى مدتى طولانى دوام نياورد و مسلمانان انقلابى الجزاير كه درس مبارزه و شهادت را در جنگهاى استقلال طلبانهى خود با فرانسوىها كه بيش از يك ميليون شهيد داده بودند ، آموختهاند از مسير انتخاب شدهى خود دست برنخواهند داشت .
در سودان ، قيام مسلمانان منجر به سقوط دولت نظامى جعفر نميرى شد و اگر چه همچنان نظامىها بر اين كشور حكومت مىراندند ، اما با احترام گذاشتن به افكار و انديشههاى مردم مسلمان سودان و علىرغم مشكلات عظيم داخلى و خارجى در پياده كردن احكام شريعت و مقابله با استكبار جهانى به صف ساير دولتهاى ضداستكبارى جهان اسلام ملحق شدند .
در مصر كه همواره در طول تاريخ چهارده قرن اسلام ، مركز تمدن و فرهنگهاى اسلامى بوده است قبل از بسيارى از جوامع اسلامى ، هستههاى خيزش و بيدارى اسلامى شكل گرفت . در دوران حكومت زير سلطهى فاروق ، نهضت اخوان المسلمين به رهبرى مردانى همچون حسن البنا و سيد قطب پايهريزى شد و در كودتاى نظامى ضدامپرياليستى عبدالناصر شركت كرد . اگر چه بعد از آن به علت اختلاف بنيادين و ايدئولوژيك كه با ناسيوناليسم عربى ناصر پيدا كرده بود نتوانست به همكارى خود با دولت ناصر ادامه دهد ، در عين حال ، هستههاى اخوان المسلمين در اكثر جوامع اسلامى مانند سوريه ، فلسطين ، شمال آفريقا و جنوب خليج فارس گسترش يافت و زمينهى لازم را براى بيدارى اسلامى و خيزشهاى آن فراهم آورد؛ به طورى كه از درون اين هسته ، نهضتهاى جديد انقلابى مانند جهاد اسلامى و التكفير و الهجره در مصر و حماس و جهاد اسلامى در فلسطين شكل گرفت و مخالفت خود را با سازش كمپ ديويد با ترور انور سادات ، رئيس جمهور مصر ، اعلام كردند .
بيان آنچه در افغانستان در مقابله با اشغالگران روس اتفاق افتاد و ابرقدرت شرق با خيزشها و مقاومت اسلامى به زانو درآورد ، داستانى طولانى و مفصل است كه از عهدهى اين مقال خارج است . ولى به اجمال مىتوان گفت كه شكست خفتبار اتحاد جماهير شوروى از مردم فقير و پابرهنهى افغان هستهى فروپاشى اين ابرقدرت بزرگ جهانى را كاشت و ديرى نپاييد كه ناقوس و اضمحلال بلوك شرق را با عقبنشينى خفت بار از افغانستان به صدار درآورد.
آنچه امروزه در قالب انتفاضهى قدس در فلسطين اشغالى مىگذرد و نوجوانان فلسطينى بدون ترس و وحشت از مرگ به استقبال شهادت مىروند و دولت تروريست و وحشى آريل شارون را در تنگنا قرار مىدهند و مىرود قدرتى را كه معروف به قدرت شكست ناپذير بود و در طول 30 سال بعد از تشكيل اين دولت ، شكست هاى خفتآورى بر اعراب تحميل كرد كه نهايتا به سازش ننگين كمپ ديويد و اوسلو منجر شد ، زير پاهاى كوچك و مصمم اين نوجوانان فلسطينى لگدمال شود و اين خود نويدبخش آيندهاى روشنتر و موفقتر براى مسلمانان است تا فارغ از هر نوع سلطهى استكبار - استبداد و ديكتاتورى خودكامگان از مواعب و بركات نعمتهاى الهى برخوردار شوند .
ذكر نمونههاى برجستهى اين خيزش و بيدارى در تعدادى از جوامع اسلامى به معناى محدود بودن اين خيزشها به اين سرزمينها نيست ؛ بلكه هستههاى مقاومت و بيدارى از دورترين نقطه در شرق در جنوب شرقى آسيا تا دورترين نقطه در غرب يعنى شمال صحراى آفريقا و حتى در بسيارى از جوامع آفريقايى و جنوب صحرا و مهمتر از آن در قلب قارهى اروپا يعنى شبه جزيرهى بالكان رسوخ كرده و نه فقط موجب تقابل و مقاومت در مقابل مستكبران شده است ، بلكه موجب گرايش بسيارى از مردم مستضعف غيرمسلمان ، در سراسر جهان به اسلام گرديده است .
طبيعتا اين پديدهى جديد ، تقابل اساسى و جدى دنياى غرب را با اين خيزش به وجود آورده و مىآورد . از گفتهها و نوشتههاى دولتمردان و انديشمندان غربى كاملا آشكار است كه دنياى استكبارى شديدا نگران و مضطرب آيندهى سياست سلطهگرانهى خودند و در واقع ، قرن بيست و يكم را قرن تنازع و مقابلهى جهان اسلام با جهان غرب شناختهاند. ساموئل هانتينگتون از برخورد تمدنها در قرن بيست و يكم به عنوان برخورد تمدن اسلام و غرب ذكر آن را تئوريزه كرده است . جورج بوش (پسر) بعد از حادثهى 11 سپتامبر نيويورك و واشنگتن از آغاز مجدد جنگهاى صليبى ياد مىكند و نخست وزير ايتاليا نيز مشكل بزرگ دنيا و تمدن غربى را در اسلام مى بيند و بعضى از سياستمداران آمريكايى ريشهى تروريسم را به زعم خود در عقيده و اعتقاد مسلمانان به عنصر شهادت مىدانند و بعضى از انديشمندان با انصافتر غربى نيز مانند بيوكانن از فروپاشى و سقوط تمدن و فرهنگ آمريكايى و غربى با عنوان مرگ غرب ياد مىكنند و اينها همگى نويدبخش آيندهاى است كه در آن با بيدارى و خيزش فرايندهى اسلامى به قول توين بى ، اسلام خفتهى بيدار شده و رهبرى مستضعفان جهان را عليه مستكبران به دست گرفته و بارى ديگر دوران عظمت و شكوفايى اسلامى را احيا خواهد كرد .
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و احياى مجدد اسلام و همچنين القاى تفكر اسلام سياسى به يك باره غرب را با حيرت و سردرگمى مواجه ساخت . اين تحير صرفاً به غرب محدود نمىشد و تقريبا جنبهى جهانى پيدا كرده بود . اسلامى كه تا آن زمان تصور مىشد از ميان رفته است و بايد در صفحات تاريخ آن را جست و جو كرد ، اينك بازگشته بود و با هستهاى قدرتمند ، فراتر از مرزهاى ملى در حركت بود . اكثر جامعهشناسان خاورشناسان ، و اسلامشناسان غربى در اين نكته اتفاق نظر دارند كه امام خمينى (ره) بزرگترين احياگر تفكر و ارزشهاى اسلامى است و معتقدند آنچه را كه اصلاحگرايان و تجديد نظرگرايان متعهد و بيدارگرايان اسلامى از قرن نوزدهم ميلادى تا زمان آغاز نهضت امام خمينى به دنبالش بودند و صرفابه عنوان يك آرمان تبليغ مىكردند ، امام در صحنهى عمل پياده كرد و دوران جديد رنسانس اسلامى را آغاز كرد . در مخيلهى كمتر كسى مىگنجيد كه روزى مذهب ، آن هم اسلام كه به مثابهى نيروى بالقوهى فرهنگى ، سياسى و اجتماعى در صحنه حضور نداشت ، آن چنان احيا شود و چنين ابعاد مستحكم و فراگيرى يابد.
واژهى جهان اسلالم قبل از پيروزى انقلاب اسلامى اصولا مطرح نبود و مناطق مسلمان نشین را با توجه به اوضاع جغرافیایی و ژئوپلیکی آن به خاور میانه ، شمال آفریقا ، جنوب شرقی آسیا و خاور دور تقسیم میکردند.
این واژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در روابط بين املل مطرح شد . هانتينگتون در تقسيمبندىهاى هشتگانهى خود از تمدن اسلام به عنوان يكى از واحدهاى بزرگ تمدن ياد كرد كه در تقابل با تمدن برتر غرب است .
با اين وجود ، اين واحد بزرگ تمدن داراى جغرافيايى است كه از غرب تا تنگهى جبل الطارق و از شرق تا مجمعالجزاير ماداگاسكار گسترش دارد. در عين حال ، هنوز به صورت قطعات موزائيك در قالب نزديك به 60 واحد با نظامهاى متفاوتى ادامهى حيات مىدهد و با وجود بهرهمندى عمومى از خيزش و احياى اسلامى ، نظام دولت - ملت بر جوامع آن سنگينى مىكند . بنابراين ، در بررسى موقعيت آمريكا با جهان اسلام بعد از 11 سپتامبر اين واقعيت را نمىتوان ناديده گرفت و بايد اين واحد بزرگ را در عين برخوردارى از روحیه ، عقيده و انديشهى واحد در قالب اوضاع جغرافيايى و قومى بررسى و تجزيه و تحليل كرد .
اين قوم به يمن و بركت برخوردارى از آرمانهاى حياتبخش اسلام و غلبه بر افكار و انديشههاى جاهلى زمان خود نه تنها توانستند رهبران و قدرتهاى قبيلهاى حاكم بر آن سرزمين را به زانو درآوردند و به سرعت حكومت اسلامى را در مدينةالنبى برقرار كنند؛ بلكه خيلى زود در وضعيتى قرار گرفتند كه توانستند قدرتهاى بزرگ جهانى آن دوران را نيز به چالش كشانند و با فراخواندن آنها به اسلام دو ابرقدرت ايران و روم را به مبارزه طلبند . ديرى نپاييد كه آن دو قدرت بزرگ جهانى را كه بر بخش عظيمى از دنياى شناخته شدهى آن زمان سلطه داشتند، تسلیم خود كردند و با گسترش اسلام در سرزمينهاى آنها پايههاى فرهنگ و تمدنى را در جهان بشريت پايهريزى و مستحكم كردند كه بيش از هفت قرن حرف اول را ، در دنياى آن زمان و در دوران قرون وسطى ، زدند .
اگر چه با روى كار آمدن خلافتهاى امويان ، عباسيان و نهايتا عثمانىها از راه و رسم و شيوهى حكومتدارى اسلامى بر پايهى ارزشهاى اصيل آن فاصلهى زيادى گرفته شد ، ولى قدرت تعاليم و احكام اسلامى و قرآنى آن چنان قوى و نافذ بود كه انحرافهاى حكومتى ، مانع رشد و گسترش افكار و انديشههاى اسلام در ميان تودههاى عظيم جوامع مختلف نشد .
در اين دوران به بركت اسلام ، مسلمانان فرهنگ و تمدنى را برقرار كردند كه از لحاظ پيشرفتهاى علمى ، فلسفى و حكومتدارى توانست خدمات بزرگى به جهان بشريت عرضه كند و شهرهايى مانتد بغداد ، اسكندريه ، اندلس و انطاكيه مشعلهاى فروزانى شدند كه تا سه قرن پيش كانون توجه جهان بشريت بودند .
جنگهاى صليبى در طول قرنهاى 11 و 12 اگر چه نتوانست اروپاى متحد آن زمان را با تكيه بر صليب به پيروزى بر مسلمانان برساند ؛ ولى توانست آنها را با رمز و رموز اين تمدن و فرهنگ مسلط زمان آشنا كند و به دورهى عظمت و بىخبرى آنها پايان دهد، كه از آن به عنوان عصر تاريكى ياد مىكنند ، تا در حالى كه جهان اسلام دچار تشتت و تفرقه بود به تدريج خود را بازيابند و عصرجديدى را آغاز كنند كه به آن عصر روشنايى لقب دادند .
در اين دوران ، غربىها با غلبه بر خرافات و جاهليت دوران قرون وسطاى جوامع خود و با تكيهى كامل بر اساس مادىگرى و دنياپرستى توانستند پايههاى پيشرفت و ترقى مادى را به قيمت استعمار و استثمار تودههاى بشرى و بويژه جوامع تحت ستم از جمله در مناطق اسلامى فراهم كنند . به اين ترتيب ، تاريخ تحولات بشرى بار ديگر ورق خورد و اين تمدن هلنيك يونانى بود كه بعد از خواب طولانى هزارساله بيدار شد و از ضعفهاى ايجاد شده در جوامع اسلامى بهره برد و آنها را به اسارت خود درآورد.
اين عصر را مىتوان آغاز دورهاى از پيشرفت و ترقى سريع غرب با تكيه بر افكار و انديشههاى سكولار و مادىگرايانه و در عين حال دورهاى از به بند كشيدن مسلمانان و ساير ملتها و فرهنگها يا به عبارت ديگر، آغاز دورهاى از فرورفتن مسلمانان به خواب عميق و پذيرش برترى فرهنگ و تمدن اروپايى و از خودبيگانگى دانست.
اروپاى برخاسته از دوران تاريكى قرون وسطايى با بهرهگيرى از تلاشها و كوششهاى مسلمانان در جهت غناى هر چه بيشتر علمى و با پشت كردن به حكومتهاى خودكامه و متحجرانهى كليسايى قرون وسطى و پيشرفتهاى شگفتى كه در عرصهى علم و فنآورى كسب كردند و با اعمال سياستهاى سودجويانه و استعمارى از منابع و ثروتهاى عظيم و خداداى ساير فرهنگها و جوامع غيراروپايى بهره گرفتند و در عين حال توانستند آنها را در جهالت و بىخبرى قرار دهند .
قرون هجدهم و نوزدهم دوران پيشرفت و شكوفايى فرهنگ و تمدن غرب بود . جهان اسلام نيز بىتوجه به علل و عوامل اصلى پيشرفت غرب و عقبماندگى جهان اسلام از اين قافله ، شاهد نوعى شيفتگى مسلمانان به پيشرفتهاى غرب و از خودبيگانگى همهى جوامع اسلامى بود ، به طورى كه در اين زمان با تصور غلط ، اساس نوعى تقليد كوركورانه از غرب پايهريزى شد و بخصوص طبقهى روشنفكر اين جوامع را چنان تحت تأثير قرار داد كه براى حل محروميتها و مشكلات و درماندگىهاى جوامع اسلامى ، تنها راه علاج را در رها كردن عقايد ، فرهنگ و انديشههاى اسلامى و پيروى بى قيد و شرط از غرب مىديدند ؛ غافل از آن كه نه دنياى استكبارى غرب به جوامع اسلامى اجازه خواهد داد تا آنها از خوب گران بيدار شوند و نه آنها را در دستاوردهاى علوم و فنآورى بشريت كه مسلمانان هم در غناى آن سهيم بودند ، شريك كنند و اجازه دهند آزادانه از مواهب الهى اعم از برخوردارى از نعمات اقتصادى و مالى و سياسى همچون استقلال و آزادى در تعيين سرنوشت خود بهرهمند گردند ؛ بلكه با تمام توان ، جلو بازگشت به خويشتن مسلمانان را خواهند گرفت . قرن نوزدهم نه تنها دورهى سلطهى استعمارگرانهى غرب بر جهان اسلام بود ، بلكه دورهى سلطه انديشههاى مادىگرايانه همچون ليبراليسم ، ناسيوناليسم و سوسياليسم هم بود و اين در اوضاعى بود كه بقاياى اقتدار جهان اسلام در قالب امپراتورى عثمانى همچنان حضور داشت . ولى ديرى نپاييد كه استعمار و استثمار غرب چه رسمى و چه غيرعلنى بر تمام جهان اسلام گسترده شد و در عين حال شاهد تعارض و تضاد دو نحلهى فكرى بود كه يكى مفتون و مجذوب ماترياليسم برخاسته از غرب بود و تنها راه رستگارى جهان اسلام را پشت كردن به افكار و انديشههاى اسلامى وتبعيت از ايسمهاى وارداتى مىديد كه ثمرهى آن ايجاد دولت - ملتهايى بر پايهى همين انديشهها ، يعنى ، سكولاريسم ، ناسيوناليسم ، سوسياليسم و ليبراليسم شد و دنياى يكپارچهى اسلام را كه جمعيتى متجاوز از يك چهارم جمعيت دنيار را تشكيل مىداد ، همچون موزائيك به قطعات متعدد و متفرقى تقسيم كرد و در بسيارى از موارد با استفاده از سياست « تفرقه بينداز و حكومت كن » آنها را به جان يكديگر انداخت و خود، آتش بيار معركهى جنگ و خونريزى و برادركشى ميان مسلمانان شد .
در همين دوران ، كسانى مانند سيدجمالالدين اسدآبادى ، رشيدرضا ، محمد عبده و حسنالبنا بودند كه به عكس گروه قبلى علت درماندگى و عقبماندگى جهان اسلام را نه در تبعيت از احكان و فرامين حياتبخش اسلامى ، بلكه در رها كردن آن مىديدند و تنها راه علاج درماندگى اين جوامع را بازگشت به اسلام و وحدت و بيدارى مسلمانان مىدانستند و در اين مسير تلاش و مجاهدتهاى بىوقفه ای مىكردند .
اگر چه در دوران جنگ جهانى اول و دوم مسلمانها و اعراب در مقابله با فاشيسم و آلمان هيتلرى همكارى چشمگيرى با قدرتهاى غربى داشتند ، به اين اميد كه غرب با حقشناسى از آنها حقوق مساوى به اعراب و مسلمانان بدهد ، ولى غرب نه تنها به چنين وعدهاى وفا نكرد، بلكه با ايجاد و پرورش و رشد جرثومهى فسادى همچون دولت اشغالگر اسرائيل و حمايت بى چون و چرا از صهيونيسم ، ضربهى سختى بر پيكر مسلمانان وارد آورد و روحيهى يأس و نااميدى را در مسلمانان ايجاد كرد .
در همين زمان (1947) آرنولد توين بى ، مورخ معروف انگليسى، با بررسى و مطالعهى عميق تاريخ به غربىها هشدار دارد كه : « اگر چه پان اسلاميسم خوابيده است ، با اين حال بايد اين امكان را در نظر داشته باشيم كه اگر پرولتارياى جهان مستضعفان بر ضد سلطهى غرب به شورش برخيزد و خواستار رهبرى ضدغربى شود ،اين خفته بيدار خواهد شد. بانگ اين شورش ممكن است در برانگيختن روحيهى اسلامخواهى مؤثر باشد. حتى اگر اين روح به قدر خفتگان هفتگانه در خواب بوده باشد ، اثر روحى محاسبهپذيرى خواهد داشت ؛ زيرا ممكن است پژواكهاى عصر قهرمانى را منعكس سازد . اگر وضع كنونى بشر به جنگ نژادى منجر شود ، اسلام ممكن است بار ديگر براى ايفاى نقش تاريخى خود قيام كند .
ديرى نگذشت كه اين پيشبينى جامهى عمل پوشيد و موجب بيدارى مسلمانان و بازگشت به خويشتن خويش شد . چنان كه در سال 1979 ، ملت مسلمان ايران با دست خالى و تنها با تكيه بر ايمان و اعتقادات اسلامى خود قيام كردند و در مقابل تمام قدرتهاى سلطهگر شرق و غرب ايستادند و توانستند به سرعت شگفتآورى و در عين حال با ايثار جان و مال خود بر رژيمى قدرتمند و تا دندان مسلح غلبه كنند و اولين نظام سياسى اسلامى را با تبعيت از قرآن، سنت و عترت در اواخر قرن بيستم به وجود آورند و در مقابل زيادهخواهىهاى دنياى استكبارى غرب بويژه آمريكا بايستند و قدرت مادىگرايانه غرب و شرق را به چالش كشانند . اين پيروزى شگفتآور به قول امام خمينى (ره) انفجار نور بود و مقاومت و پايدارى بىنظير با پايبندى به اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبارستيزى آن چنان اعتماد به نفسى به مسلمانان جهان داد كه موجب خيزشهاى متعددى در سرزمينهاى اسلامى شد .
آثار اين تحول عظيم به زودى در كشورهايى مانند لبنان ، افغانستان ، تركيه ، مصر ، الجزاير و ساير جوامع اسلامى رخ نمود و موجب بيدارى و خيزش هر چه بيشتر مسلمانان شد .
هنوز چند صباحى از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران نگذشته بود كه ايدئولوژىهاى مادىگرايانه در جوامع اسلامى رنگ باخت و جاى خود را به نهضتهاى آزادىبخش اسلامى و هستههاى مقاومت اسلامى داد. غرب بيش از همهى جوامع اسلامى در لبنان نفوذ پيدا كرده بود و مسلمانان را بخصوص در جنوب اين كشور در محروميت و فقر و فلاكت نگاه داشته بود و علىرغم اين كه اكثريت جمعيت لبنان را مسلمانان تشكيل مىدادند ، از كمترين حقوق محروم بودند . دولت اسرائيل نيز براى ايجاد حاشيهى امنيتى و تعقيب سياست توسعهطلبانهى خود از سال 1977 بخش عظيمى از اين سرزمين را اشغال كرده بود و بعضا تا بيروت هم پيش رفته بود . دولتهاى مقتدر اروپايى هم به بهانهى حراست از صلح و امنيت مركب از آمريكا ، انگليس ،فرانسه و ايتاليا پايگاههاى نظامى در آن سرزمين ايجاد كرده بودند .
ملت محروم لبنان به ناگهان قيام كردند و جوانان آن با تكيه بر عمليات استشهادى به استقبال مرگ رفتند و آن چنان ضربات سهمناكى بر پنج قدرت بزرگ نامبرده وارد آوردند كه با تلفات سنگين و بدون اخذ كوچكترين امتياز و يا امضاى موافقتنامهاى با نيروهاى رزمندهى مقاومت فرار را بر قرار ترجيح دادند و دومين شكست سنگين را در سال 1982 بر غرب وارد كردند . آخرين شكست نيز فرار صهيونيستها از اين سرزمين بود كه در سال 1999 و در پايان قرن بيستم اتفاق افتاد و به بيش از دو دهه اشغالگرى آنها پايان داد .
در تركيه به مدت 60 سال نظام لائيك و سكولارى مصطفى كمال پاشا با تكيه بر ناسيوناليسم و پان تركيسم شكل گرفته بود و در تقليد از فرهنك و تمدن غرب آن قدر پيش رفته بود كه خود را جزئى از دنياى غرب مىدانست. خط عربى را به لاتين تبديل كرد و بىتابانه و ملتمسانه در جست و جوى نيم نگاهى از ناحيهى اروپا براى پذيرش در دامان غرب ، هم چنان بر درگاه اروپاييان ، در انتظار به سر مىبرد كه خيزش اسلامى به صورتى مسالمتآميز و با استفاده از قالبها و چارجوبهاى نظام سكولار و با حركتى آهسته توسط مسلمانان تركيه آغاز شد . با پيروزىهاى متعدد در انتخابات شهردارىها و پارلمان به جايى رسيد كه توانست بعد از اندك مدتى ، عنان حكومت را در دست نخست وزيرى اسلامگرا قرار دهد . اگر چه نظام سكولار تركيه با تكيه بر قدرت ارتش و حمايت جهان غرب نتوانست به بازىهاى ساخته شدهى دست غرب همچون دموكراسى ، انتخابات آزاد و حاكميت مردم پايند بماند و به طرق مختلف جلو پيشروى و حاكميت مسلمانان تركيه را از طريق كودتا و تشكيل دادگاههاى فرمايشى بگيرد؛ ولى ترديدى نيست كه اين خيزش و بيدارى نه تنها سركوب نشد ؛ بلكه روز به روز قوام بيشترى يافت و هرچه بر آن فشار وارد آيد ، بيشتر خود را نمايان مىسازد و عرصه را بر دولتمردان سكولار بانفوذ در همهى ارگانهاى دولتى بويژه نيروهاى مسلح تنگتر مىكند . امروزه مسلمانان تركيه نه تنها ادارهى بخش مهمى از شهردارىهاى سراسر كشور را در اختيار دارند ؛ بلكه صاحب تعداد شايان توجهى از كرسىهاى پارلمان تركيه نيز هستند و همچنان آرام آرام جايگاه خود را مستحكمتر مىكنند و به پيش مىروند .
در الجزاير كه دولتى به اصطلاح انقلابى و سوسياليستى بر اريكهى قدرت بود و با كمك مسلمانان توانسته بود بر نيروهاى استعمارگر فرانسوى غالب آيد و استقلال خود را به دست آورد ، داستانى شبيه آنچه در تريكه اتفاق افتاد ، در زمينهى خيزش و بيدارى اسلامى در اين كشور تكرار شد . اين خيزش با استفاده از موقعيتهاى به دست آمده در قالب جبههى نجات اسلامى و به علت ضعفهايى كه در ساختار حكومتى به وجود آمده بود ، به تدريج گستردهتر شد. ابتدا در انتخابات شهردارىها پيروزى شگفتآورى به دست آوردند و آن گاه در انتخابات پارلمان الجزاير اكثريت قاطع كرسىهاى پارلمانى را در اختيار گرفتند . دولت لائيك و سكولار الجزاير كه عرصه را بر خود شديدا تنگ ديد ، با حمايت دولتهاى غربى ، عنان قدرت را به دست فرماندهان ارتش دارد كه دست پرودهى فرانسوىهاى استعمارگر بودند . دورانى از خونريزى و قتل و كشتار وحشيانهى مسلمانان آغاز شد كه اگر چه منجر به سركوب موقت اين خيزش و قيام شد ؛ ولى ترديدى نيست كه دوران اختناق و خفقان براى مدتى طولانى دوام نياورد و مسلمانان انقلابى الجزاير كه درس مبارزه و شهادت را در جنگهاى استقلال طلبانهى خود با فرانسوىها كه بيش از يك ميليون شهيد داده بودند ، آموختهاند از مسير انتخاب شدهى خود دست برنخواهند داشت .
در سودان ، قيام مسلمانان منجر به سقوط دولت نظامى جعفر نميرى شد و اگر چه همچنان نظامىها بر اين كشور حكومت مىراندند ، اما با احترام گذاشتن به افكار و انديشههاى مردم مسلمان سودان و علىرغم مشكلات عظيم داخلى و خارجى در پياده كردن احكام شريعت و مقابله با استكبار جهانى به صف ساير دولتهاى ضداستكبارى جهان اسلام ملحق شدند .
در مصر كه همواره در طول تاريخ چهارده قرن اسلام ، مركز تمدن و فرهنگهاى اسلامى بوده است قبل از بسيارى از جوامع اسلامى ، هستههاى خيزش و بيدارى اسلامى شكل گرفت . در دوران حكومت زير سلطهى فاروق ، نهضت اخوان المسلمين به رهبرى مردانى همچون حسن البنا و سيد قطب پايهريزى شد و در كودتاى نظامى ضدامپرياليستى عبدالناصر شركت كرد . اگر چه بعد از آن به علت اختلاف بنيادين و ايدئولوژيك كه با ناسيوناليسم عربى ناصر پيدا كرده بود نتوانست به همكارى خود با دولت ناصر ادامه دهد ، در عين حال ، هستههاى اخوان المسلمين در اكثر جوامع اسلامى مانند سوريه ، فلسطين ، شمال آفريقا و جنوب خليج فارس گسترش يافت و زمينهى لازم را براى بيدارى اسلامى و خيزشهاى آن فراهم آورد؛ به طورى كه از درون اين هسته ، نهضتهاى جديد انقلابى مانند جهاد اسلامى و التكفير و الهجره در مصر و حماس و جهاد اسلامى در فلسطين شكل گرفت و مخالفت خود را با سازش كمپ ديويد با ترور انور سادات ، رئيس جمهور مصر ، اعلام كردند .
بيان آنچه در افغانستان در مقابله با اشغالگران روس اتفاق افتاد و ابرقدرت شرق با خيزشها و مقاومت اسلامى به زانو درآورد ، داستانى طولانى و مفصل است كه از عهدهى اين مقال خارج است . ولى به اجمال مىتوان گفت كه شكست خفتبار اتحاد جماهير شوروى از مردم فقير و پابرهنهى افغان هستهى فروپاشى اين ابرقدرت بزرگ جهانى را كاشت و ديرى نپاييد كه ناقوس و اضمحلال بلوك شرق را با عقبنشينى خفت بار از افغانستان به صدار درآورد.
آنچه امروزه در قالب انتفاضهى قدس در فلسطين اشغالى مىگذرد و نوجوانان فلسطينى بدون ترس و وحشت از مرگ به استقبال شهادت مىروند و دولت تروريست و وحشى آريل شارون را در تنگنا قرار مىدهند و مىرود قدرتى را كه معروف به قدرت شكست ناپذير بود و در طول 30 سال بعد از تشكيل اين دولت ، شكست هاى خفتآورى بر اعراب تحميل كرد كه نهايتا به سازش ننگين كمپ ديويد و اوسلو منجر شد ، زير پاهاى كوچك و مصمم اين نوجوانان فلسطينى لگدمال شود و اين خود نويدبخش آيندهاى روشنتر و موفقتر براى مسلمانان است تا فارغ از هر نوع سلطهى استكبار - استبداد و ديكتاتورى خودكامگان از مواعب و بركات نعمتهاى الهى برخوردار شوند .
ذكر نمونههاى برجستهى اين خيزش و بيدارى در تعدادى از جوامع اسلامى به معناى محدود بودن اين خيزشها به اين سرزمينها نيست ؛ بلكه هستههاى مقاومت و بيدارى از دورترين نقطه در شرق در جنوب شرقى آسيا تا دورترين نقطه در غرب يعنى شمال صحراى آفريقا و حتى در بسيارى از جوامع آفريقايى و جنوب صحرا و مهمتر از آن در قلب قارهى اروپا يعنى شبه جزيرهى بالكان رسوخ كرده و نه فقط موجب تقابل و مقاومت در مقابل مستكبران شده است ، بلكه موجب گرايش بسيارى از مردم مستضعف غيرمسلمان ، در سراسر جهان به اسلام گرديده است .
طبيعتا اين پديدهى جديد ، تقابل اساسى و جدى دنياى غرب را با اين خيزش به وجود آورده و مىآورد . از گفتهها و نوشتههاى دولتمردان و انديشمندان غربى كاملا آشكار است كه دنياى استكبارى شديدا نگران و مضطرب آيندهى سياست سلطهگرانهى خودند و در واقع ، قرن بيست و يكم را قرن تنازع و مقابلهى جهان اسلام با جهان غرب شناختهاند. ساموئل هانتينگتون از برخورد تمدنها در قرن بيست و يكم به عنوان برخورد تمدن اسلام و غرب ذكر آن را تئوريزه كرده است . جورج بوش (پسر) بعد از حادثهى 11 سپتامبر نيويورك و واشنگتن از آغاز مجدد جنگهاى صليبى ياد مىكند و نخست وزير ايتاليا نيز مشكل بزرگ دنيا و تمدن غربى را در اسلام مى بيند و بعضى از سياستمداران آمريكايى ريشهى تروريسم را به زعم خود در عقيده و اعتقاد مسلمانان به عنصر شهادت مىدانند و بعضى از انديشمندان با انصافتر غربى نيز مانند بيوكانن از فروپاشى و سقوط تمدن و فرهنگ آمريكايى و غربى با عنوان مرگ غرب ياد مىكنند و اينها همگى نويدبخش آيندهاى است كه در آن با بيدارى و خيزش فرايندهى اسلامى به قول توين بى ، اسلام خفتهى بيدار شده و رهبرى مستضعفان جهان را عليه مستكبران به دست گرفته و بارى ديگر دوران عظمت و شكوفايى اسلامى را احيا خواهد كرد .
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و احياى مجدد اسلام و همچنين القاى تفكر اسلام سياسى به يك باره غرب را با حيرت و سردرگمى مواجه ساخت . اين تحير صرفاً به غرب محدود نمىشد و تقريبا جنبهى جهانى پيدا كرده بود . اسلامى كه تا آن زمان تصور مىشد از ميان رفته است و بايد در صفحات تاريخ آن را جست و جو كرد ، اينك بازگشته بود و با هستهاى قدرتمند ، فراتر از مرزهاى ملى در حركت بود . اكثر جامعهشناسان خاورشناسان ، و اسلامشناسان غربى در اين نكته اتفاق نظر دارند كه امام خمينى (ره) بزرگترين احياگر تفكر و ارزشهاى اسلامى است و معتقدند آنچه را كه اصلاحگرايان و تجديد نظرگرايان متعهد و بيدارگرايان اسلامى از قرن نوزدهم ميلادى تا زمان آغاز نهضت امام خمينى به دنبالش بودند و صرفابه عنوان يك آرمان تبليغ مىكردند ، امام در صحنهى عمل پياده كرد و دوران جديد رنسانس اسلامى را آغاز كرد . در مخيلهى كمتر كسى مىگنجيد كه روزى مذهب ، آن هم اسلام كه به مثابهى نيروى بالقوهى فرهنگى ، سياسى و اجتماعى در صحنه حضور نداشت ، آن چنان احيا شود و چنين ابعاد مستحكم و فراگيرى يابد.
واژهى جهان اسلالم قبل از پيروزى انقلاب اسلامى اصولا مطرح نبود و مناطق مسلمان نشین را با توجه به اوضاع جغرافیایی و ژئوپلیکی آن به خاور میانه ، شمال آفریقا ، جنوب شرقی آسیا و خاور دور تقسیم میکردند.
این واژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در روابط بين املل مطرح شد . هانتينگتون در تقسيمبندىهاى هشتگانهى خود از تمدن اسلام به عنوان يكى از واحدهاى بزرگ تمدن ياد كرد كه در تقابل با تمدن برتر غرب است .
با اين وجود ، اين واحد بزرگ تمدن داراى جغرافيايى است كه از غرب تا تنگهى جبل الطارق و از شرق تا مجمعالجزاير ماداگاسكار گسترش دارد. در عين حال ، هنوز به صورت قطعات موزائيك در قالب نزديك به 60 واحد با نظامهاى متفاوتى ادامهى حيات مىدهد و با وجود بهرهمندى عمومى از خيزش و احياى اسلامى ، نظام دولت - ملت بر جوامع آن سنگينى مىكند . بنابراين ، در بررسى موقعيت آمريكا با جهان اسلام بعد از 11 سپتامبر اين واقعيت را نمىتوان ناديده گرفت و بايد اين واحد بزرگ را در عين برخوردارى از روحیه ، عقيده و انديشهى واحد در قالب اوضاع جغرافيايى و قومى بررسى و تجزيه و تحليل كرد .