نویسنده: حسن انصاری
چکیده
هرچند نگاه غالب در تاریخ فلسفه و کلام اسلامی، غزالی را شافعی و از پیروان مذهب شافعی میدانند، اما انتساب برخی آثار از جمله «سرّ العالمین» به غزالی موجب آن شده تا برخی عالمان شیعی (چون فیض کاشانی) وی را شیعه بدانند، این نوشته ضمن ردّ انتساب این رساله به غزالی میکوشد تا براساس اسناد زیدیه نشان دهد که این کتاب مورد استناد زیدیه در اثبات تشیع غزالی بوده و ملاقات غزالی و سید مرتضی افسانهای بیش نیست.1. غزالی، به عنوان دانشمندی زیدی مذهب و مکتوبی تازه از او، کتاب سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین و افسانه ملاقاتش با سید مرتضی
یار بر ما عرض ایمان کرد و رفت *** پیر گبری را مسلمان کرد و رفت
بیتی منسوب به غزالی «شیعی»
در این که غزالی شیعی و زیدی نبوده، بلکه شافعی و پیروی مذهب اشعری، البته با قرائتی ویژه، بوده تردیدی نیست. اما انتساب کتاب سرّ العالمین و یکی دو رساله مجهول الهویهی دیگر به او موجب شده است، برخی از علمای امامیه و زیدیه او را شیعی مذهب بدانند. در میان امامیه، قاضی نورالله مرعشی و به خصوص از جانب امثال فیض کاشانی که به غزالی بی نهایت ارادت داشته است، این تلاش صورت گرفته است.
این که دانشمند برجستهای مانند غزالی هدف انتساب آثار بسیاری قرار گیرد، البته چندان مایه تعجب نیست. نگاهی به مؤلفات الغزالی عبدالرحمن بدوی و تحقیقاتی که غربیان دربارهی آثار او انجام دادهاند، به خوبی مبین این نکته است که بسیاری از آثاری که امروزه به نام او ثبت است، در حقیقت از آن او نیست؛ اما در این میان، کتاب سرّ العالمین به دلیل مایههای شیعی آن، موجب نظر مثبت برخی از علمای شیعه به او شده است. در مورد سرّالعالمین به نظرم، دیگر جای بحثی نیست که نمیتواند از آن غزالی باشد، بلکه رسالهای است منحول که با قصدی خاص آن را به نام غزالی ساختهاند. البته نسبت کتاب سرّ العالمین به غزالی، نسبتی است قدیمی و در منابع یکی دو قرن پس از غزالی، مانند سبط ابن الجوزی و ذهبی این انتساب، دیده میشود. شاید در یادداشتی دیگر به این موضوع برگردم. من در این جا نمیخواهم در مورد کتاب سرّ العالمین حرف تازهای را مطرح کنم، پیش از این در این باره سخن گفته شده است و شاید نتوان به درستی درباره این کتاب و ریشههای آن حرف قطعی زد؛ اما بر اساس اسناد زیدی نشان میدهم که این کتاب مورد توجه زیدیه بوده و آن را برای اثبات تشیع غزالی مورد استناد قرار میدادهاند. در واقع شماری از زیدیان با اطمینان خاطر زیادی تلاش داشتهاند، او را از آنِ خود کنند. شاید به این دلیل که غزالی برای سُنّیان شافعی یمن، دستکم از دورهای به بعد محل احترام بوده و کتابهای او و از جمله احیاء علوم الدین محل عنایت؛ و زیدیان نسبت به این مسئله واکنش نشان میدادند. البته این مسئله در میان زیدیه عمومیت نداشته و آنگاه که بحث به موضوعات کلامی و اعتقادی میرسیده، زیدیان نسبت به تأثیر کلام غزالی واکنش نشان میدادهاند و در کتابهای کلامی خود آراء او را مورد انتقاد قرار میدادند. این امر به این سبب بود که زیدیان به دلیل باورهای کلامی معتزلی خود، طبعاً نمیتوانستند با آرایی که غزالی در کتابهایی مانند الاقتصاد مطرح کرده، موافقت نشان دهند. نمونه این امر را میتوان در مورد امام یحیی بن حمزه المؤید بالله (د. 729 ق)، امام زیدی نامدار یمن نشان داد. وی کتابی دارد که به چاپ هم رسیده (به کوشش امام حنفی سید عبدالله)، با نام عقد اللآلی فی الردّ علی أبی حامد الغزالی و در آن بخشی از آراء کلامی و غیر معتزلی ابوحامد را در کتاب الاقتصاد مورد انتقاد قرار داده است.
در مورد غزالی، شاید سادهترین راه این بوده که ادعا شود وی به رغم عقاید سُنّی خود، اما در نهایت به تشیع گرایش پیدا کرده بوده است. در هر حال کتاب سرّ العالمین به دلیل مایههای شیعی آن مستمسک خوبی بوده است برای این ادعا که غزالی در نهایت دست از عقاید سُنّی خود کشیده بوده است. در مورد وی به دلیل سابقه سلوک متغیر اعتقادی او، این ادعا چندان مشکل نبوده است. در مورد دیگرانی مانند امام فخر رازی نیز ادعاهای مشابهی در مورد بازگشت از عقاید کلامی و روی آوردن به اندیشه سلف در منابع سُنّی دیده میشود.
در مورد غزالی، اولاً این نکته جالب است که بدانیم برخی از رجال نویسان زیدی، او را در شمار علمای زیدی در کتابهای تراجم نگاری خود قرار داده و شرح حال مستقلی را برای او اختصاص دادهاند؛ نمونه آن طبقات الزیدیة ابراهیم بن القاسم است. همچنین آنان از روابط غزالی با یکی از علمای زیدی یاد کردهاند. ابراهیم بن القاسم در شرح احوال این عالم ایرانی و زیدی از اولاد ناصر کبیر اطروش (و بر مذهب فقهی او(1))، به نام الرضی بن مهدی بن محمد بن خلیفة بن محمدبن الحسن بن أبی القاسم بن الناصر الکبیر الحسن بن علی بن الحسن بن علی بن عمرو الأشرف بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب الحسینی، الناصری، الملقب بالناصر للحق، از ارتباط او با غزالی سخن به میان آورده است:
«قال ابن حاجى، و من أخباره أنه بعد ما صار عالماً بأصول الناصر للحق و فروعه، و بلغ فیه مبلغ العلماء ارتحل إلى عتبة الشیخ أبى حامد محمد بن محمد بن محمد الغزالى رحمه الله، وکان تلمیذاً له ... قال فى حقه الغزالى: هو ممن یدلی بمجید کریم، و مجد صمیم، و دین قویم، و سَمتٍ فی التقی مستقیم، قد جمع إلی التقوی و الأصل الطاهر، من العلم الغزیر و الفضل الباهر ما امتدت بسببه إلیه النواظر، و عقدت علیه الخناصر، حتی حاز قصب السبق فی میدان النظر عن کل مناظر، و شهد له به الغائب الغریب، کما یشاهده الحاضر القریب».
بنابراین، یکی از عالمان زیدی در ایران نه تنها شاگرد غزالی بوده که حتی در عباراتی (در نامهای که غزالی برای خلیفه و به منظور توصیه نسبت به رعایت احوال شاگردش، الناصر الرضی در سفرش به عراق و حج نوشته بوده، نک: پس از این) مورد ستایش بلیغ غزالی قرار گرفته است. در دنباله ابراهیم بن القاسم با ذکر فضایل این عالم زیدی، چنین مینویسد:
«... ثم ارتحل الناصر الرضی الی برهجان من أراضی جیلان فاقتصد، و اشتغل بالتدریس فی فقه آل محمد، و کان مجتهداً فی جمیع أصناف العلوم و اختار علی نفسه للإمامة أبا طالب الهارونى الأخیر، وكان زاهداً، حسناً، طاهر الذیل من صغره إلی کبره، و قبض فی برهجان و مضجعه هناک، مزور معروف.»
از کلام امام المنصور بالله عبدالله بن حمزه نیز این استنباط شده که این شاگرد راوی همه مصنفات غزالی بوده است. بنابراین زیدیان دست کم از طریق این شخص میتوانستهاند با آثار غزالی آشنایی یابند؛ گرچه در کتابهای کنونی زیدیان، روایت کتابهای غزالی از طریق سنّیان است. از طریق همین شاگرد زیدی غزالی که لابد در سالهای پایانی عمر وی، به سراغ او به طوس رفته بوده، و نیز از طریق شاگرد این شخص، در منابع زیدی ایرانی و یمنی این ادعا شهرت یافته که غزالی در پایان عمر بر مذهب زیدی بوده است. یکی از شاگردان با واسطه همین الناصر الرضی، به نام محی الدین الجیلانی این مطلب را برای یکی از عالمان زیدی یمن در مکتوبی نوشته بوده است. عبارات منقول از این مکتوب، در طبقات ابراهیم بن القاسم چنین است:
«... ما رواه عمران بن الحسن عن الفقیه الفاضل یوسف بن أبی الحسن بن أبی القاسم الجیلانى فى كتاب وصل إلیه فیه قطعة من أخبار أهل البیت فقال: أما الناصر الرضى- رضى الله عنه- فمن أخباره أنه بعد ما صار عالماً بأصول الناصر و فروعه و بلغ فیه مبلغ العلماء، ارتحل إلى عند (كذا: عتبة، صح) الشیخ أبى حامد محمدبن محمد الغزالى الطوسى- رحمه الله- و إنما قلت- رحمه الله- لأن شیخنا أبا منصور (کذا) علی بن أصفهان 2 قال: صح أنه مات زیدیاً، و الفقیه أبومنصور هذا کان فی زمرة الناصریة کالنبی فی أمته، و کان تلمیذاً لابیه علی بن أصفهان، و کان تلمیذاً للناصر الرضی، و هوکان تلمیذاً للغزالی.»
بنابراین از طریق الناصر الرضی و شاگردش ابومنصور، فقیه زیدی و شاگرد او محی الدین الجیلانی این مطلب در میان منابع بعدی گسترش یافته بوده است. مطلب منقول در طبقات ابراهیم بن القاسم اصلاً متعلق به مکتوبی است (به تاریخ حدود 607 ق) که از آن سخن رفت و آن را با نخستین بار استاد مادلونگ در ضمن اخبار أئمة الزیدیة بر اساس چند نسخه خطی منتشر کردهاند و در مقدمه کتاب هم درباره این مکتوب سخن راندهاند. مطلب نقل شده از نامه محی الدین در صفحه 140 به بعد کتاب آقای مادلونگ آمده است. در این مکتوب نکته مهم دیگری هم هست که در طبقات نیامده است. در دنباله محی الدین مینویسد که:
«... و كان الناصر الرضى هذا أراد الحج و كان فى قلة زاد فكتب الغزالى معه بکتاب حمله الى الخلیفة ببغداد یسمتنح للناصر الرضى و هذه نسخة الكتاب...»
در دنباله عین مکتوب غزالی را به خلیفه نقل میکند که حاوی نکات مهمی و از جمله نوع نگاه غزالی در سالهای پایانی عمر خود نسبت به مقام خلافت است (صص141-142).
محی الدین جیلانی در دنباله مکتوب خود به عالم یمنی، از غزالی به عنوان کسی نام میبرد که تا قبل از تغییر مذهب، کتابهای گمراه کنندهای داشته و در این میان از المنقذ من الضلال نام میبرد و مینویسد: «... المنقذ من الضلال البعید الذی هو الموقع فی الضلال القریب...» (ص142).
در این نامه تا آنجا که در کتاب آقای مادلونگ منتشر شده، چیز بیشتری در این رابطه دیده نمیشود، اما با این وصف در کتاب الجامع الوجیر (ص 114 عکسی) نوشته عالم زیدی متأخر احمد بن عبدالله الجنداری (نسخه خطی دار المخطوطات صنعاء، شماره 65 قدیم و 2524 جدید، نک: فهرست قدیمی آن، ص 659)، مطلبی تکمیلی آمده که حائز اهمیت است. مؤلف شرح حالی از غزالی ارائه داده و او را به عنوان یک دانشمند زیدی معرفی کرده است. وی تأکید میکند که غزالی نهایتاً زیدی شده است و نشانه آن را نیز کتاب سرّ العالمین میداند که بر «مذاهب زیدی» است و بعد میگوید که: «روی ذلک الشیخ محی الدین الجیلانی و ترحم علیه...». این در حالی است که در نسخه کنونی نامه محی الدین که آقای مادلونگ آن را منتشر کردهاند، چیزی درباره با کتاب سرّ العالمین دیده نمیشود. اگر در یکی از نسخههای این نامه که در اختیار الجنداری بوده، چنین چیزی آمده بوده و به راستی این مسئله در نامه محی الدین الجیلانی مورد توجه قرار گرفته بوده، در آن صورت باید این سند را احتمالاً نخستین سندی دانست که در آن نام کتاب سرّ العالمین به عنوان اثری از غزالی با مایههای شیعی آمده است. موارد دیگر مانند سبط ابن جوزی و ذهبی همه پس از این تاریخ ( یعنی سال 607 ق) قرار میگیرند. گمان هم نمیکنم که نسخهای از کتاب سرّ العالمین با تاریخی کهنهتر از سال 607 ق موجود باشد، گرچه این مسئله نیاز به تحقیق بیشتر دارد و باید فهرست مخطوطات غزالی را با دقت بیشتری دید.(2)
ابن ابی الرجال در مطلع البدور نیز در ضمن شرح حال شخصی دیگر، مطالب جالبی درباره او ابراز داشته که مشابه آن چیزی است که در طبقات ابراهیم بن القاسم هم هست برای مزید فایده، مطالب مطلع البدور این جا نقل میشود:
«لقی عبد السلام القزوینی الزیدی، و تلمذ له، ... و مما أخبرنی به مولانا العلامة محمد بن الحسین بن أمیر المؤمنین رضى الله عنه و عن سلفه أنه عاد بآخره إلى مذهب العترة، و کذا ذکره صاحب العواصم، و ذکره السید الهادی بن إبراهیم و القاضی عبدالله الدواری، و فی کتاب العلامة الفاضل محیی الدین یوسف بن أبی الحسن بن ابی القاسم الجیلانی من بلد الجیل من مدینة لاهجان الواصل کتابه المذكور إلى الیمن سنة سبع و ستمائة إلى الشیخ الحافظ عمران بن الحسن الشتوى فى ترجمة الناصر الرضا رضى الله عنه؛ قال: هو الرضا الناصر و الناصر لقبه و لقب آبائه إلى الناصر للحق علیهم السلام و هو الرضا بن مهدى ناصر كان رجلا كبیراً ذا جاه عریض، و هو مهدی بن محمد بن خلیفة بن محمدبن الحسن بن أبی القاسم بن الناصر الكبیر، و من أخباره أنه لما صار عالماً بأصول الناصر للحق علیه السلام و فروعه و بلغ فیه مبلغ العلماء ارتحل إلى عتبة الشیخ أبى حامد محمدبن محمدبن محمد الغزالى الطوسى رحمه الله؛ و إنما قلت: رحمه الله، لأن شیخنا أبا منصور بن علی بن آصفاهان قال: إنه صح أنه مات زیدیاً، و الفقیه أبومنصور هذا کان فی زمرة الناصریة، كالنبى فى أمته، وكان تلمیذاً لأبیه أبى على بن أصفاهان، و کان أفضل من أبیه (کذا. و درست ابنه) أبی منصور بدرجات، و کان (یعنی ابومنصور) تلمیذاً لرضى الناصر رضى الله عنه و هو کان تلمیذاً للغزالى رحمه الله وکان الناصر الرضی هذا أراد الحج و كان فى قلة زاد، فكتب الغزالى معه بكتاب حمله إلى الخلیفة ببغداد یستمیح للناصر الرضى، و هذه نسخة الكتاب...»
قبل از این که مکتوب غزالی را این جا بر اساس مطلع البدور نقل کنیم، این نکته را یادآوری کنیم که همان طور که دیده میشود، ابن ابی الرجال مینویسد که غزالی شاگردی محضر ابویوسف قزوینی زیدی معتزلی را نیز کرده بوده است و این نکته مهمی است درباره منابع اندیشه غزالی.
مکتوب غزالی
بسم الله الرحمن الرحیم، الشیم الطاهرة النبویة و العادات المقدسیة الإمامیة الرضویة حرس الله علی الإسلام و المسلمین مناقبها، و نشر فی جوانب الدنیا محاسنها فی إفاضة الانعام و الإحسان و ابتیاع الثواب و الحمد بالغالی من الأثمان، استمرت استمرار استطار خبرها فی الأقطار، و دار فی خلال الدیار حتی صار أحدوثة فی الأمصار، فتحدث بتردیدها السمار، وحدا بذکرها السفار، فاستغنت بما خص بها من التطلع و الاشتیاق، إلی طلب ذوی الاستحقاق، ولو من أقاصی الآفاق، من باعث ینشر جناحها، و یذکی مصباحها، لا سیما إذا صادف الاصطناع أهلاً و مصنعاً، و لبذل المعروف موقعاً و مزرعاً، و رافع المکتوب إلى الجناب الأشرف، المنصور بالذکر فی هذه الأحرف، ممن یدلی بمحتد کریم، و مجد صمیم، و دین قویم، و سمت فی التقی مستقیم، قد جمع إلی التقوی و الأصل الطاهر، من العلم الغزیر و الفضل الزاهر، ما امتدت بسببه إلیه النواظر، و عقدت علیه الخناصر، حتی حاز قصب السبق فی میدان النظر عن کل مناظر، و شهد له به الغائب الغریب کمایشهده الحاضر القریب، و قد صار إلی المواقف المقدسة الإمامیة النبویة بأجنحة الرجاء، متوسلاً بوسیلة الدعاء، متوقعاً أن یلقى نعیماً و حبوراً، و ینقلب إلى أهله مسروراً، قاضیاً حق الدعاء، خطیباً من خطباء الحمد و الثناء، واصفاً و ناشراً و ناظماً و ناثراً و للآراء المقدسة الإمامیة النبویة فى تحقیق رجائه، و اغتنام دعائه، مزید السمو و العلو إن شاء الله. »این نامه طبعاً متعلق به دوره پایانی زندگی غزالی در طوسی است و خلیفه نیز المستظهر است.
از دیگر سو، در رابطه با داستان تشیع غزالی در سنت امامی داستان دیگری پیرامون ملاقات غزالی در سفر حج با سید مرتضی علم الهدی ( و یا یک سید مرتضای دیگری) و شیعه شدن غزالی در پی آن در کتابهای نسبتاً متأخر دیده میشود که منظر بحث ما اهمیت دارد. (3) این داستان هم در رابطه با سفر حج است، اما این بار سفر حج غزالی. در داستان الناصر الرضی، سفر حج او و نامه غزالی در این رابطه به خلیفه بغداد به طور مستقل از مسئله تشیع غزالی طرح شده، اما احتمال دارد که ریشه داستان در سنت امامی همین داستان سفر الناصر الرضی به حج و نامه غزالی باشد که در روایت امامی تبدیل شده است به سفر غزالی به حج و ملاقات با سید مرتضی و البته به آن شاخ و برگ نیز دادهاند. حال اگر فرض کنیم که در این داستان به جای الرضی، المرتضی به دلیل شهرت سید مرتضی به مسائل مربوط به امامت، قرار داده شده، در آن صورت این احتمال هست که داستان تشیع غزالی که در منابع زیدی کهن با نام السید الناصر الرضی پیوند خورده بوده، با داستان سفر همین شخص به حج (از راه بغداد) و نامه غزالی در این رابطه به خلیفه با یکدیگر آمیخته شده و در این میان به تدریج به دلیل عدم شهرت الناصر الرضی، در منابع امامی متأخر، نام سید مرتضی بر جای آن نشسته و چون سید مرتضی خود ساکن بغداد بوده، منطقی فرض شده که این غزالی بوده که در سفر حج از آن جا گذر کرده باشد و به همین دلیل در داستان جدید، سفر غزالی ترجیح داده شده و دست آخر مسئله تشیع غزالی از لابلای این داستان بیرون آمده است، منتها این بار از طریق سید مرتضی، ولی در شعر نقل شده از غزالی، از رفتن یار سخن رفته که در آن صورت باید عادتاً در جایی باشد که آن یار خود مسافر بوده و نه غزالی، بنابراین این بیت شعر هم با ریشه داستان شاید بیشتر مطابق باشد تا با روایت امامیِ آن. جالب این است که در داستان الناصر الرضی، سخنی از سهم او در تشیع غزالی نرفته و تنها گفته شده که غزالی دست آخر مذهب زیدی و شیعی داشته است. (4)
پینوشتها
1- برای او نک: کتاب من با عنوان روابط فرهنگی میان ایران و یمن، در دست انتشار.
2- نک: مؤلفات الغزالی بدوی، ص225.
3- نک: قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، 192/2-93؛ حدیقة الشیعة اردستانی و منسوب به محقق اردبیلی، 741/2؛ افندی، ریاض العلماء، 307/3-308؛ نیز: جلال الدین همایی، غزالی نامه، ص327 تا 329؛ آقابزرگ، الذریعة، 318/3-319.
4- آیة الله سید موسی شبیری زنجانی در مجله مکتب اسلام (سال 1338ش، شمارههای 8 تا 10) در رابطه با داستان ملاقات غزالی با سید مرتضی مقالهای دارند که میتوان به آن مراجعه کرد. نکتهای که در یادداشت ما پیشنهاد شده، میتواند مکمل مقاله ایشان باشد. میدانیم که تاکنون پیشنهادات متعددی در رابطه با هویت این سید مرتضی ارائه شده که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفتهاند.
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول