رویکرد
علی بن عمربن علی شافعی، ملقب به نجم الدین و معروف به دبیران کاتبی قزوینی (600- 675 ه.ق) از بزرگان علما و حکما و دانشمندان رصد و ریاضیات که به منطق، هندسه و فنون حکمت، دانا و در آلات رصدیه ماهر و متبحر بود، از شاگران خواجه نصیرالدین طوسی و اثیرالدین ابهری است. از این حکیم و دانشمند مسلمان آثاری بر جای مانده است که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از: 1. بحرالفوائد فی شرح عین القواعد 2. جامع الدقائق فی کشف الحقائق در منطق که کتابی است بزرگ و حاوی تمام اصول و فروع علم منطق 3. حکمة العین که مباحث الهیات و طبیعیات حکمت را در خود جای داده است و بزرگان شیعه و سنی حواشی و شروح بسیاری بر آن نوشتهاند و علامه حلی نیز شرحی به نام ایضاح المقاصد بر آن نوشته است. 4. الشمسیه در منطق و برای خواجه شمس الدین صاحب دیوان جوینی تألیف کرده است و ملا سعد تفتازانی و قطب الدین رازی و دیگر بزرگان، شروح بسیاری بر آن نوشتهاند که شرح قطب الدین به نام تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیهی از معروفترین شروح شمسیه است و بارها در ایران و سایر کشورها چاپ شده است و از جمله کتب درسی است. 5. عین القواعد در منطق و حکمت. (1)6. المنصص که شرح الملخص امام فخر رازی در منطق و حکمت الهی و طبیعی است. (2)
کاتبی در جامع الدقائق فی کشف الحقائق، (3) در حصر اقسام مغالطات، رویکرد بحث از مواضع را أخذ کرده است؛ یعنی سنتی که ظاهراً از فارابی آغاز گردید و در سهروردی به اوج خود رسید. و سپس با فخر رازی و ابهری به کاتبی منتقل شد.
جدول (1-9) به وضوح، نوع رویکرد کاتبی را نشان میدهد.
او در این اثر خود، بیش از سی موضع از مواضع مغالطه را نام برده و توضیح داده است و در پایان، برخی از معماهای منطقی و راه حل آنها را نیز در فصلی مجزا ذکر کرده است؛ به عبارت دیگر در این کتاب هم رویکرد بحث از مواضع و هم بحث از موارد دیده میشود.
اما در المنصص رویکرد کاتبی «بحث از مواضع» است و سپس «بحث از موارد»؛ به این معنا که ابتدا مواضعی از مغالطه را ذکر میکند، و پس از آن برای هر موضع، مثالی میآورد و توضیحات لازم را ارائه مینماید؛ اما بعد از آن فصلی را با عنوان «فی ترکیب نکت مغالطیهی و حلها» آغاز میکند و در آن برخی از موارد مغالطه و چگونگی حل آنها را بیان میکند. (3)
میتوان گفت که کاتبی نیز همانند غزالی، سهروردی، فخر رازی و ابهری از جمله منطقدانانی است که بیش از یک رویکرد را اخذ کردهاند؛ اما از جهت اخذ دو رویکرد «بحث از مواضع» و رویکرد «مورد پژوهانه»، همانند سهروردی و ابهری است.
او در این اثر نیز یبش از سی موضع از مواضع مغالطه را بررسی میکند. و در پایان پس از طرح برخی از معماهای منطقی، به حل آنها میپردازد. این معماها دقیقاً همانهایی هستند که در جامع الدقائق ذکر کرده است و حتی راه حلها و جملات نیز تقریباً یکی است به طوری که با تطبیق متن تصحیح شدهی المنصص میتوان بسیاری از جملات ناخوانای نسخهی خطی جامع الدقائق را تصحیح کرد.
تعریف مغالطه از دیدگاه کاتبی
کاتبی در جامع الدقائق پیش از طرح بحث مغالطه و سفسطه، هنگام بحث از وهمیات، میگوید قیاس مؤلف از آن، (یعنی مؤلف از وهمیات) سفسطه نامیده میشود. (5) سپس بحث از مغالطات را طرح میکند و چنین میگوید: مغالطه قیاسی است که یا صورتش فاسد است یا مادهاش و یا هر دو با هم».پیش از کاتبی، ابن سینا در اشارات به فساد در صورت و مادهی قیاس اشاره کرده بود؛ اما در تعریف مغالطه آن را ذکر نکرد. پس از او غزالی، سهروردی و فخر رازی و ابهری، قیاس مختل و قیاس نادرستی که میتواند موجب خطای در ذهن شود و امثال اینها را در تعریف مغالطه بیان کردند. بنابراین در تعریف مغالطه باید کاتبی را در ردیف دانشمندانی دانست که مغالطه را «قیاس نادرست» میدانند.
نکتهی قابل ملاحظه در آراء این دانشمندان آن است که کاتبی شاگرد ابهری است و ابهری شاگرد فخررازی است که همچون غزالی مخالف فلاسفه بود و با سهروردی نزد استادی واحد تحصیل نموده بود. این ارتباطات و وابستگیها، از جمله عواملی است که هنگام بررسی علل هم رأی بودن این حکما در برخی مسائل، نباید دیده گرفته شود.
بحث از مغالطات در المنصص این گونه آغاز میشود:
«غلط در قیاس [یا] از جهت صورت واقع میگردد و آن عبارت است از تألیف، و یا از جهت ماده، که همان مقدمات سازندهی قیاساند، و یا از جهت ماده و صورت با هم». (6)
عبارات فوق نشان میدهد که کاتبی از همان ابتدای بحث شروع به بیان اقسام مغالطه میکند و تعریفی ارائه نمیکند. اما با توجه به عبارت بالا و عباراتی که او در جامع الدقائق بیان کرد، (7) میتوان دریافت که مغالطه از نظر او «قیاس غلط» یا همان «قیاس فاسد» است؛ یعنی دقیقاً همان تعریفی که خود در جامع الدقائق به آن تصریح کرده بود؛ به دیگر سخن، دیدگاه کاتبی دربارهی تعریف مغالطه، از جامعالدقائق تا المنصص تغییر نمیکند، و این بدین معناست که کاتبی در ردیف دانشمندانی چون غزالی، سهروردی، فخر رازی و ابهری قرار دارد که قیاس مختل و قیاس نادرست را مغالطه میدانند.
اقسام مغالطه از دیدگاه کاتبی
کاتبی در جامع الدقائق، مقسم تقسیمات خود را «قیاس فاسد» قرار میدهد؛ به دیگر سخن بحث او دربارهی مغالطات، حول مغالطات در قیاس است و از این جهت همانند ابن سینا [در اشارات] و غزالی و سهروردی و فخر رازی و ابهری عمل میکند. این دانشمندان، برخلاف فارابی، ابن سینا (در شفا) و خواجهی طوسی، در تقسیمات مغالطه از مغالطات در احوال آدمی و به عبارت دیگر از مغالطات روانی یا عرضی یاد نکردند.کاتبی هنگام بیان برخی از اقسام مغالطه، واژهی «سبب» را به کار میبرد؛ برای مثال میگوید: «... و یا مغالطه به سبب کذب مقدمات واقع میشود». (8)
عبارت بالا و عباراتی مانند آن حاکی از آن است که کاتبی در دسته بندی مغالطات، اسباب و علل وقوع مغالطه را ملاک و معیار تقسیم قرار میدهد.
انقسام مغالطات به دو دستهی کلی «به سبب صورت و ماده»، پژوهشگر را به یاد اشارات ابن سینا و اللمحات سهروردی میاندازد؛ و افزودن قسم سومی که
قیاس فاسد (ص 686) |
صورت (ص 686) |
قیاس از اشکال اربعه نباشد (ص 686) |
|||
از ضروب منتج نباشد (ص 686) |
|||||
قرین شدن چیزی که صورت قیاس را مختل میکند با یکی از مقدمات (ص 687) |
|||||
موضوع نتیجه به گونهای گردد غیر از آنچه در صغرا بود (ص 687) |
|||||
ماده (ص 687) |
|
مصادره به مطلوب اول (ص 687) |
|||
|
مقدمات قیاس (اجلی) از مطلوب نباشد (ص 687) |
||||
کذب مقدمات (ص 687) |
لفظی (ص 687) |
مشترک |
خود لفظ (ص 687) |
||
تصاریف (ص 688) |
|||||
وقف و ابتدا (ص 688) |
|||||
انصراف کنایات (ص 688) |
|||||
حرف عطف (ص 688) |
|||||
مجاز (ص 688) |
|||||
معنایی (ص 687) |
ترکیب کردن آنچه به طور مفصل (غیرترکیبی) صادق است (ص 688) |
||||
تفصیل آنچه به طور ترکیبی صادق است (ص 688) |
|||||
ایهام عکس کلی (ص 689) |
|||||
أخذ لازم شیء به جای خود شیء (ص 689) |
|||||
أخذ ما بالغرض به جای ما بالذات (ص 689) |
|||||
أخذ همراه شیء به جای علت شیء (ص 689) |
|||||
دور پنداشتن آنچه دور نیست (ص 689) |
|||||
أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل (ص 689) |
|||||
أخذ ما بالفعل به جای ما بالقوه (ص 689) |
|||||
اعطاء حکم موجود به معدوم (ص 689) |
|||||
أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب (ص 690) |
|||||
اعتبارات ذهنی را خارجی و عینی پنداشتن (ص 690) |
|||||
أخذ مشهورات به جای اولیات (ص 690) |
|||||
پندار اینکه از نقیض مطلوب (به تنهایی) محال لازم میآید (ص 690) |
|||||
أخذ کل مجموعی به جای کلی که بر تک تک افراد دلالت دارد و برعکس (ص 690) |
|||||
سور (ص 691) |
|||||
جهت (ص 691) |
|||||
عدم مقابل را به جای ضد گرفتن (ص 689) |
|||||
صورت و ماده با هم (ص 686) |
غلط در قیاس (ص 371) |
از جهت صورت (ص 371) |
عدم تکرار حد وسط (ص 371 پ 1) |
|||
ضرب غیر منتج (ص 271 پ 2) |
|||||
قرین شدن چیزی با یکی از مقدمات که صورت قیاس پنداشته شود (ص 371 پ 3) |
|||||
یکی نبودن موضوع در نتیجه و صغرا (ص 371 پ 4) |
|||||
از جهت ماده (ص 372 پ 1) |
مصادره به مطلوب اول (ص 372 پ 1) |
||||
مقدمات بینتر از نتیجه نباشد (ص 372 پ 2) |
|||||
کذب مقدمات (ص 372 پ 3) |
لفظی (ص 372 پ 3) |
مشترک (ص 372 پ 4) |
خود لفظ ( ص 372 پ 4) |
||
هیئت لفظ (ص 372 پ 6) |
|||||
تصریف (ص 372 پ 1) |
|||||
وقف و ابتدا (ص 373 پ 2) |
|||||
انصراف کنایات (بازگشت ضمایر) (ص 373 پ 3) |
|||||
حرف عطف (ص 373 پ 4) |
|||||
مجاز (ص 372 پ 4) |
|||||
معنوی (مراجعه شود به صفحهی بعد (ص 373 پ 6) |
|||||
از جهت صورت و ماده با هم (ص 371 پ 1) |
معنوی (ص 373 پ 6) |
ترکیب کردن آنچه به طور مفصل (غیر ترکیبی) صادق است (ص 373 پ 6) |
تفصیل آنچه به طور ترکیبی صادق است (ص 374 پ 1) |
|
ایهام عکس کلی (ص 374 پ 2) |
|
أخذ لازم شیء به جای خود شیء (ص 374 پ 3) |
|
أخذ ما بالعرض به جای ما با لذات (ص 374 پ 4) |
|
أخذ همراه شیء به جای علت شیء (ص 374 پ 5) |
|
دور پنداشتن آنچه دور نیست (ص 374 پ 6) |
|
أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل (ص 375 پ 1) |
|
أخذ ما بالفعل به جای ما بالقوه (ص 375 پ 2) |
|
اعطای حکم موجود به معدوم (ص 375 پ 3) |
|
أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب (ص 375 پ 4) |
|
أخذ مشهورات به جای اولیات (ص 375 پ 6) |
|
أخذ کل عددی به جای کل مجموعی و برعکس (ص 375 پ 7) |
|
أخذ بعض سوری به جای بعضی که جوهر حقیقی است و برعکس (ص 376 پ 1) |
|
أخذ اعتبارات ذهنی به جای خارجی و برعکس (ص 375 پ 5) |
|
به سبب جهات (ص 376 پ 1) |
|
پندار اینکه از نقیض مطلوب (به تنهایی) محال لازم میآید (ص 376 پ 29) |
مجموع فساد در صورت و ماده را شامل میشود، یادآور تقسیم مغالطات از دیدگاه سهروردی (در مطارحات)، فخر رازی و ابهری است.
کاتبی در جامع الدقائق مغالطات به سبب صورت را به چهار قسم تقسیم میکند و برای مغالطات به سبب ماده، سه قسم کلی را بر میشمارد. این سه قسم، همان سه قسمی است که سهروردی پیش از او در اللمحات و المشارع و المطارحات ذکر کرده بود. (9)
همچنان که سهروردی مغالطات ناشی از کذب مقدمات را به دو قسم «به سبب لفظ» و «به سبب معنا» تقسیم کرده بود و پس از او نیز فخر رازی و ابهری چنین کردند، کاتبی هم در این اثر خود مغالطات ناشی از کذب مقدمات را به همان دو نوع فوق الذکر تقسیم مینماید. (10)
او مغالطات لفظی را دو قسم میداند: «مشترک» و «مجاز»، حال آنکه سهروردی در المطارحات، فخر رازی در الانارات و ابهری در کشف الحقائق هر یک راهی غیر از راه کاتبی و راهی متفاوت با هم میپیمایند.
پس از سهروردی، کاتبی است که در بیان اقسام مغالطات «معنایی» بیشترین اقسام را ذکر کرده است. این اقسام در جدول (1-9) نشان داده شدهاند.
اگرچه برخی از مغالطاتی که کاتبی در جامع الدقائق نقل کرده است، از جهت نام مغالطه، با مغالطات سهروردی فرق دارند (مانند مغالطهی انصراف کنایات)؛ اما میتوان گفت که تقریباً تمام آنچه کاتبی در این اثر خود بیان کرده است، چیزی بیش از آنچه سهروردی گفته بود، نیست و حتی از جهت نام مغالطات نیز، جز چند مورد معدود، مانند سهروردی عمل میکند؛ همان طور که اساتید او، ابهری و فخر رازی (11) با اندکی تفاوت، چنین کردند.
کاتبی در المنصص تقسیم را از «غلط در قیاس» آغاز میکند. (3) این مقسم جدید، تنها از جهت لفظ جدید است و تفاوت چندانی با مقسم پیشین ندارد؛ بنابراین هر آنچه دربارهی مقسم پیشین گفته بودیم، این را نیز دربر میگیرد.
عباراتی از قبیل «اما مغالطات از جهت ماده یا به سبب مصادره به مطلوب اول است و یا به سبب ...». (13) حاکی از آن است که «اسباب و علل وقوع مغالطه» همچنان ملاک و معیار انقسام مغالطات از دیدگاه کاتبی است.
مراجعه به جدول (1-9) و مقایسهی آن با جداول (1-2-9) و (2-2-9) نشان میدهد که اقسام مغالطات مذکور در جامع الدقائق و المنصص عیناً یکی است. و حتی از جهت کیفیت انقسام و تسمیهی هر قسم، هیچ تفاوتی با هم ندارند؛ جز تفاوتهای بسیار جزئی که در زیر به آنها میپردازیم.
اول اینکه مغالطهی «هیئت لفظ» که یکی از مواضع مغالطات ناشی از لفظ مشترک است، در المنصص بیان شد؛ در حالی که در جامع الدقائق به آن اشاره نشد.
دوم مغالطهی «اخذ عدم مقابل به جای ضد» در جامع الدقائق آمده است؛ اما در المنصص بیان نشده است.
غیر از تفاوتهایی که در بالا بر شمردیم، مغالطات در دو اثر مزبور تفاوتی با هم ندارند و حتی به لحاظ ترتیب توضیح مغالطات نیز مانند یکدیگرند.
مشابهت بحث کاتبی دربارهی مغالطات در المنصص و جامع الدقائق و وحدت در مقسم، ملاک تقسیم، اقسام، کیفیت انقسام، تسمیه و ... ما را بر آن میدارد تا حکم کنیم به اینکه آنچه در بررسی عناوین فوق هنگام بحث از جامع الدقائق گفتیم، در المنصص نیز صادق است، خواه شباهت و پیروی از اسلاف باشد، یا تفاوت و عدم پیروی.
مثالهای کاتبی
کاتبی در جامع الدقائق حدود سی مثال به شرح زیر ارائه کرده است:1. قیاس از اشکال اربعه نباشد (در اثر عدم تکرار حد وسط). مانند «انسان دارای مو است و هر مویی از جایی رشد میکند؛ پس انسان از جایی رشد میکند». (ص 686)
در مثال بالا، «دارای مو» که حد وسط قیاس است، در کبری تکرار نشده و موجب شده است قیاس، از اشکال اربعه خارج گردد.
این مثال را سهروردی تحت عنوان «عدم انتقال حد وسط به طور کامل به مقدمهی دوم» ذکر کرده بود. (14)
2. قیاس از ضروب منتج نباشد. مانند «انسان حیوان است و حیوان جنس است؛ پس انسان جنس است».
مغالطه در این قیاس از آنجا نشأت گرفته است که کبری کلیه نیست؛ زیرا آنچه به آن حیوان گفته میشود، جنس بر آن صدق نمیکند؛ بلکه جنس بودن، فقط بر حیوانیت مقید به قید عموم صدق میکند، که در واقع همان صورت ذهنی است (ص 686).
مثال بالا نیز از جمله مثالهایی است که سهروردی و ابهری پیش از کاتبی ذکر کردند. (15)
3. قرین شدن چیزی که صورت قیاس را مختل میکند با یکی از مقدمات. مانند «فقط انسان خندان است و هر خندانی حیوان است؛ پس فقط انسان حیوان است».
واژهی «فقط» که در مثال بالا با انسان قرین شده است، صغرا را قضیهای مرکبه میکند که از یک قضیهی موجبه و یک قضبه سالبه ترکیب یافته است؛ زیرا معنای آن این است که «هر انسانی خندان است و هیچ چیزی غیر از انسان خندان نیست»؛ پس اگر قضیهی موجبه به کبرای مذکور ضمیمه شود، قیاس درست و نتیجه صادق است و اگر قضیهی سالبه به کبری ضمیمه شود، منتج نخواهد بود؛ زیرا صغرا در شکل اول، واجب است موجبه باشد (ص 687، پ 1).
ارسطو، فارابی، ابن سینا و خواجهی طوسی دربارهی مغالطهای که از مرکبه بودن قضیهای ناشی میشود، با عنوان مغالطهی «جمع مسائل در مسئلهی واحد» سخن گفته بودند و حتی خواجهی طوسی برای نشان دادن قضیهی مرکبه، از واژهی «فقط» استفاده کرده و برای نمونه، قضیهی «فقط زید کاتب است» را آورده بود و این خود نمونهای از مغالطهی «جمع مسائل در مسئلهی واحد» است. (16)
4. موضوع نتیجه به گونهای گردد غیر از آنچه در صغرا بود. مانند «فلک محدد جهات، جسمی است که وراءش جهتی نیست و هر جسمی که ورائش جهتی نیست، پیموده نمیشود؛ پس هیچ فلکی پیموده نمیشود». (ص 687)
مثال دیگر: «زید در علوم برهانی رأیی کامل دارد و هر کس در علوم برهانی رأیی کامل داشته باشد، حکیم است؛ [پس زید فقط حکیم است]. (ص 687)
هر دو مثال بالا را سهروردی در مورد مغالطهی «عدم انتقال اصغر یا اکبر به نتیجه» ذکر کرده بود و ما آن را پیش از این توضیح دادیم. (17)
5. مصادره به مطلوب اول. مانند اینکه اصغر و حد وسط، دو لفظ مترادف باشند [که مصداقاً یکی هستند] مثل انسان بشر است و هر بشری خندان است؛ پس انسان خندان است. (ص 687)
غزالی گفته بود که اگر قضیهی «هر بشری انسان است» مقدمهی قیاسی قرار گیرد، مصادره به مطلوب رخ میدهد (18) و این همان کاری است که کاتبی در مثال بالا انجام داد.
6. مقدمات قیاس [اجلی] از مطلوب نباشد. مثال: «این جوهر است؛ زیرا جزء جوهر است و هر آنچه جزء جوهر است، خودش [نیز] جوهر است (ص 687).
این مثال را فارابی در مورد یکی از مواضع «أخذ غیر سبب به جای سبب» ذکر کرده بود. (19) اما سهروردی آن را تحت عنوان «مصادره به مطلوب اول» بیان کرد؛ (20) پس در این مورد نیز کاتبی، مثال سهروردی را تکرار کرده است.
7. اشتراک در خود لفظ. مثال: «اگر واجب [الوجود] موجود باشد، یا ممکن الوجود خواهد بود، و یا ممکن الوجود نخواهد بود. حالت نخست محال است؛ زیرا اگر ممکن الوجود باشد، ممکن العدم نیز خواهد بود؛ چون هر ممکن الوجودی، ممکن العدم نیز است و حالت دوم هم محال است؛ زیرا آنچه وجودش ممکن نیست، ممتنع الوجود خواهد بود. پس واجب [الوجود] ممتنع الوجود خواهد بود.
مغالطه در مثال فوق از کلمهی «ممکن» نشأت گرفته است که مشترک لفظی است؛ واجب الوجود، ممکن الوجود است به امکان عام، نه به امکان خاص. خلط این دو معنا سبب مغالطه میشود (ص 687 و 688).
مثال دیگر؛ مانند لفظ «قابل» که صیغه فاعل است، موهم این معناست که پذیرش و قبول، فعل آن است (ص 688).
ابن سینا مثال «قابل» را در مغالطهی «شکل لفظ» نقل کرده بود؛ و مثال «امکان» را نیز سهروردی برای مغالطهی «اشتراک لفظ» بیان کرد؛ پس این دو مثال کاتبی هم مثالهایی نویی نیستند.
8. ناشی از تصاریف. مثل «زدن زید»، که محتمل است زید زننده باشد و همچنین احتمال دارد که زید زده شده باشد (ص 688).
مثال دیگر: «غلام حسن» یا سکون در آخر هر دو، که ممکن است حسن اسمی برای غلام باشد و هم ممکن است که اسم مولای غلام باشد (ص 688).
این مثال را سهروردی در مغالطهی «اشتراک لفظ» و فخر رازی در مغالطهی «اعراب و بنا»، قبل از کاتبی، در آثار خود ذکر کرده بودند.
9. وقف و ابتدا. در آیهی «ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به...» (سورهی آل عمران/7) اگر بعد از «الله» وقف کنیم، «واو» در «الراسخون» استیناف خواهد بود و علم تأویل منحصر در «خداوند» میشود و اگر بعد از «الراسخون فی العلم» وقف کنیم، «واو» حرف عطف خواهد بود و علم تأویل مختص به «خدا» نمیشود؛ بلکه راسخون در علم هم از آن آگاه خواهند بود (ص 688).
10. انصراف کنایات. مثال: «هر آنچه حکیم میشناسدش پس آن مانند آن است که میشناسدش».
ضمیر «آن» در مثال بالا، اگر به «حکیم» باز گردد، معنای کلام غیر از معنایی خواهد بود که وقتی ضمیر به «هر آنچه» باز میگردد جمله آن معنا را دارد (ص 688).
این مغالطه همان مغالطهای است که ارسطو آن را «مراء»، فارابی «اشتراک در ترکیب» و جمهور منطقدانان، «ممارات» خواندند.
مثال کاتبی در این مورد نیز مثال جدیدی نیست؛ چرا که این مثال ابتدا در آثار منتسب به ارسطو در مغالطهی «مراء» ذکر شده بود و پس از او فارابی در مورد «اشتراک در ترکیب» بیان کرد.
ابن سینا، غزالی و فخر رازی نیز چنین مثالی را در «ممارات»، «اشتراک در ادوات و رابطه» و «اشتباه شکل و اعجام» آوردهاند؛ لیکن این دانشمندان به جای لفظ «حکیم»، «انسان» یا «خدا» را قرار دادهاند؛ به جز فخر رازی که عیناً همین مثال را نقل کرده است.
11. حرف عطف. این مغالطه از آنجا نشأت میگیرد که حرف عطف مردد است بین دلالت بر جمیع اجزاء و بین دلالت بر جمیع صفات؛ مثل «پنج، زوج و فرد است». اگر منظور از این جمله، جمیع اجزاء باشد، صادق است. زیرا پنج از مجموع عدد زوج که همان «دو» است، و عدد فرد که همان «سه» است، حاصل میشود؛ ولی اگر منظور از عبارت بالا، «جمیع صفات» باشد، [یعنی صفت زوجیت و صفت فردیت] در این صورت کاذب خواهد بود؛ زیرا صفت زوج بودن و فرد بودن در پنج جمع نمیشود (ص 688).
مثال بالا را تقریباً همهی دانشمندانی که در این نوشتار از آنها سخن گفتیم، بیان کرده بودند و کاتبی نیز آن را تکرار کرده است؛ البته پیشینیان غالباً آن را در مغالطهی «تفصیل مرکب» آوردهاند.
12. لفظ مجاز. مثال: «باری [تعالی] نور است و هر نوری محسوس است؛ پس باری محسوس است» (ص 688).
این مثال کاتبی را، استادش ابهری نیز برای مغالطهی «مجاز» بیان کرده بود. کاتبی مثال دیگری هم دارد که سهروردی نیز ذکر کرده است، و احتمالاً کاتبی این مثال را از او اخذ کرده باشد؛ مثال این است: عرض زائد بر سطح است؛ زیرا درست است که گفته شود سطح یا عریض است و یا غیرعریض (ص 688).
مغالطه در هر دو مثال بالا از واژهی «نور» و «عرض» ناشی شده است که در معنای مجازی به کار رفتهاند؛ اما به معنای حقیقی اخذ شدهاند.
13. ترکیب آنچه به طور مفصل (غیرترکیبی) صادق است. مانند اینکه زید هم طبیب باشد و هم خیاط؛ و در خیاطی ماهر باشد؛ اما در طبابت غیر ماهر. در این صورت طبیب بودن و ماهر بودن هر یک به تنهایی بر او صدق میکند؛ لیکن اگر گفته شود او طبیب ماهری است، کاذب خواهد بود (ص 688).
مثال بالا را نمیتوان مثال جدید و نویی به شمار آورد؛ زیرا تنها با تغییر بعضی کلمات، از مثالهای پیشینیان؛ متفاوت گشته است.
14. تفصیل آنچه به طور ترکیبی صادق است. کاتبی برای این مغالطه، مثال «پنج زوج و فرد است» را ذکر میکند؛ یعنی مثالی که تقریباً تمام بزرگان قبل از او برای این مغالطه ذکر کرده بودند و ما هنگام بحث از آراء شان آن را توضیح دادیم (ص 688).
15. ایهام عکس کلی. مانند کسی که گمان میکند هر موجودی در جهتی است. [از آنجا که هر آنچه در جهتی است موجود است].
مثال دیگر: فلک متناهی است و هر متناهیای، به خلأ یا ملأ منتهی میشود؛ پس فلک به خلأ یا ملأ منتهی میشود.
غلط در این مثال از آنجاست که آنچه صادق است عبارت است از «هر خلأ و ملأی متناهی است» و از این سخن لازم نمیآید که هر متناهیای به خلأ یا ملأ منتهی شود (ص 689).
مثال نخست را ابتدا فارابی برای این قسم از مغالطه ارائه کرد و پس از او سهروردی. اگر چه فخر رازی و ابهری نیز این مثال را آوردهاند؛ اما آن را در مغالطهی «حکم وهم» بیان کردند.
16. اخذ لازم شیء به جای خود شیء. مانند کسی که میداند سفیدی مفرق بصر است و گمان میکند که این، به علت رنگ بودنش است و به همین دلیل حکم میکند که هر رنگی مفرق بصر است و از این طریق حکم مفرق بصر بودن را به رنگهای دیگری غیر از سفید نیز سرایت میدهد و نمیداند که این حکم، به علت سفید بودنش است. [نه رنگ بودنش] (ص 689)
همین مثال را سهروردی نیز آورده است، (21) با این تفاوت که به جای «سفید»، «سیاه» را قرار داده و به جای «مفرق بصر»، «جامع بصر» را.
17. أخذ ما بالعرض به جای ما بالذات. کاتبی برای این مغالطه مثال «سمقونیا بالطبع سردی است» را نقل میکند (ص 689).
مثال فوق را هنگام بحث از مثالهای فخر رازی و ابهری توضیح دادیم. (22)
18. اخذ همراه شیء به جای علت شیء. پدری متوقف است بر فرزندی؛ و فرزندی، متوقف است بر پدری؛ پس وجود آنها ممتنع است (ص 689).
غلط در سخن فوق ناشی از این است که پدری همراه فرزندی است، نه اینکه علت آن باشد. سهروردی این مثال را برای مغالطهی «دور فاسد» آورده است.
19. دور پنداشتن آنچه دور نیست. مثالی که کاتبی برای این مغالطه ذکر میکند، مثال «مرغ و تخم مرغ» است؛ یعنی مثالی که سهروردی برای «دور فاسد» و ابهری برای مغالطهی «جعل آنچه دور نیست به جای دور» بیان کرده بود. ما هنگام بحث از آراءشان آن را توضیح دادیم.
20. أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل: مانند «اگر جسم به طور نامتناهی قابل قسمت باشد، بین دو سطح جسم اجزایی نامتناهی خواهد بود و در نتیجه آنچه نامتناهی بود، محصور بین دو حاضر میشود.
سبب مغالطه بودن مثال بالا این است که اگر جسم به طور نامتناهی قابل انقسام باشد، اجزاءش بالقوه خواهد بود، نه بالفعل؛ و بنابراین محال لازم نمیآید. (ص 689)
کاتبی در این مثال نیز به آنچه سهروردی و ابهری گفته بودند، تمسک میجوید. (23)
21. اخذ ما بالفعل به جای ما بالقوه. «هیولی بالقوه است؛ پس معدوم است» (ص 689).
مغالطهی این سخن آن است که آنچه بالقوه است، توانایی هیولی برای پذیرش صور است، نه ذات هیولی (ص 689).
سهروردی مغالطهای به نام «اعطاء احکام وجود به معدوم و برعکس» را بیان و این مثال را نیز برای نمونه ذکر کرده بود. تکرار مثالهای سهروردی توسط کاتبی حاکی از میزان پیروی و تأثر کاتبی از اوست.
22. اعطاء حکم موجود به معدوم. مانند «اگر حرکات غیرمتناهی باشد، یا به طور شفع است، و یا وتر» در این مثال شخص گمان کرده است که حرکات معدومهی غیرمتناهیه، کل مجموعهای دارند که مشتمل بر احادی است و اتصاف آن به یکی از این دو صفت [یعنی شفع و وتر] لازم است؛ حال آنکه چنین نیست (ص 689).
ابهری نیز این مثال را برای مغالطهای با همین نام ذکر کرده است، و به نظر میرسد کاتبی آن را از ابهری اخذ کرده باشد.
23. عدم مقابل را به جای ضد اخذ کردن. مثل «خیر و شر دو ضدند. و هیچ دو ضدی از مبدأ واحدی نشأت نمیگیرند؛ پس مبدأ خیر، غیر از مبدأ شر است». به عقیدهی کاتبی غلط در مثال بالا از آنجاست که شر که عدم خیر است به جای ضد خیر اخذ شده است (ص 689).
او در این مثال نیز تابع ابهری و سهروردی است؛ زیرا آنها هم همین مثال را برای مغالطهای با چنین نامی بیان کردهاند.
24. أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب. مثل «اتصال نفس به بدن و انفصال آن ایجاب و سلب است؛ پس نفس از این دو حال خارج نیست: یا متصل به بدن است، و یا منفصل از آن» (ص 690).
25. خارجی و عینی پنداشتن اعتبارات ذهنی. کاتبی که این مثال را نیز همانند ابهری انتخاب کرده است، میگوید «اگر شریک باری [وجودش] در عالم خارج ممتنع باشد، امتناعش در عالم خارج موجود است؛ پس ممتنع در خارج، در خارج محقق خواهد بود؛ و این محال است.
آنچه سبب مغالطه است این است که «امتناع»، اعتبار ذهنی است و تحققی در خارج ندارد؛ بنابراین شرطیهی مذکور در بالا صادق نیست (ص 690).
مثال دیگر: اگر عدم متصور باشد، در خارج موجود خواهد بود. لازم این شرطیه (یعنی تالی آن) محال است؛ پس ملزوم آن (مقدم) نیز محال خواهد بود (ص 690).
26. اخذ مشهورات به جای اولیات. اگر باری [تعالی] از انجام چنین کاری عاجز باشد، قدیم ناقص خواهد بود (ص 690).
سهروردی و ابهری این مثال را بیان کرده بودند (25) و ما در توضیح آن گفتیم که چون مقدمات استدلال فوق به جای اینکه از اولیات باشد، از مشهورات است، مغالطه رخ داده است.
27. پندار اینکه از نقیض مطلوب [به تنهایی] محال لازم میآید. کاتبی همچون ابهری برای این مغالطه مثال «امتناع بیضی بودن فلک» را نقل میکند (26) «اگر فلک بیضی باشد و بر قطر کوچک خود حرکت کند، خلأ لازم میآید و این محال است؛ پس فلک بیضی نیست» (ص 690).
مثال دیگر: اگر دو خدا وجود داشته باشد و یکی از آنها حرکت زید را بخواهد و دیگری سکونش را، یا عجز یکی از آن دو لازم میآید، یا سکون زید و حرکت زید با هم؛ زیرا اگر خواست یکی از آن دو حاصل نشود، حالت اول لازم میآید (یعنی عجز یکی) و الا، حالت دوم (یعنی حرکت و سکون زید با هم) لازم میآید؛ و هر دو صورت محال است.
مغالطه در هر دو مثال بالا از آنجا نشأت میگیرد که محال، از مجموع که مرکب از نقیض مطلوب و شیئی دیگر است، لازم میآید؛ و این مجموع محال است، نه اجزاء این مجموع. (ص 690)
سهروردی برای مغالطهی «فرض نادرست» مثالی مشابه مثال دوم ارائه کرده است. (27)
28. أخذ کل مجموعی به جای کلی که بر تک تک افراد دلالت دارد (و برعکس).
مثل هر یک از حرکات موجودند و تمام حرکات موجودند و هر حرکتی حادث است، پس مجموع حرکات حادثاند (ص 691).
سور قضیه در مثال بالا ابتدا به شکل «هر» و دال بر کل عددی به کار رفته است، و سپس به صورت لفظ «تمام»، که بر کل مجموعی دلالت میکند؛ و همین امر، سبب مغالطه گردیده است.
مثال مزبور را ابهری نقل کرده است. (28) و کاتبی نیز پس از استادش عیناً آن را به کار برده است.
مثال دیگر: افلاک نفوسی دارند؛ پس هر فلکی نفسی دارد (ص 691).
این مثال برعکس مثال پیشین است؛ زیرا در این مثال، کل مجموعی جای خود را به کل عددی داده است و در واقع مغالطهی «اخذ کل عددی به جای کل مجموعی» حادث گردیده است.
29. سور. مانند اینکه آن «بعض» را که سور است به جای آن «بعض» که جزء حقیقی است، اخذ کنیم، و یا برعکس؛ مثل بعضی از فلان شیء سفیدند؛ زیرا بعضی از اجزاءش چنین است (ص 691).
«بعض» در مقدمهی نخست، «بعض» سوری است؛ اما در مقدمهی دوم دال بر جزء حقیقی است. از این رو سخن فوق مغالطه است.
30. جهت. مانند أخذ سوالب جهات، به جای سوالبی که متصف به جهات شدهاند. این امر سبب مغالطه میگردد؛ زیرا برای مثال، سلب ضرورت، غیر از سالیهی ضروریه است؛ و سلب وجود غیر از سالبهی وجودیه است (ص 691).
سهروردی نیز به چنین مغالطهای اشاره کرده بود؛ (29) اما تفصیلاً به آن نپرداخت.
کاتبی در المنصص در ارائهی مثال برای مغالطات، عیناً همان مثالهایی را ذکر میکند که در جامع الدقائق بیان کرده بود؛ به دیگر سخن، وی در این اثر، نه تنها در بیان اقسام مغالطه، کیفیت انقسام، نام مغالطات و غیره؛ بلکه در مثالها نیز همانند جامع الدقائق عمل کرده است (30) و تفاوتهای این دو اثر کاتبی از جهت مثالها، تفاوتهای بسیار جزئی است؛ به شرح ذیل:
1. مصادره به مطلوب اول. کاتبی در المنصص برای این مغالطه، مثال «انسان بشر است و هر بشری متفکر است؛ پس انسان متفکر است» را بیان کرده است (المنصص، ص 372 پ 1).
مثال فوق، تفاوتش با مثال جامع الدقائق در این است که در آنجا به جای «متفکر»، «خندان» را قرار داده بود. (31)
2. [اشتراک] در هیئت لفظ. این مغالطه در جامع الدقائق تحت مغالطهی «اشتراک در خود لفظ» قرار داشت؛ اما در المنصص، قسیم مغالطهی «اشتراک در خود لفظ» است و از این رو مثال «قابل» را که در المنصص برای مغالطهی «اشتراک در هیئت لفظ» نقل میکند، در جامع الدقائق برای مغالطهی «اشتراک در خود لفظ» ذکر کرده بود.
3. أخذ ما بالعرض به جای ما بالذات. کاتبی علاوه بر مثال «سقمونیا»، که در جامع الدقائق برای این مغالطه ارائه کرده بود، مثال دیگری را هم در المنصص ذکر میکند: «سرنشین کشتی متحرک است و هیچ متحرکی در یک جا ثابت نیست؛ پس سرنشین کشتی، در یک جا ثابت نیست» (المنصص، 374 پ 4).
در مثال بالا «ثابت نبودن در یک جا»، امری عرضی برای «سرنشین کشتی» است؛ اما به جای امر ذاتی أخذ شده و موجب بروز مغالطه شده است.
4. اعطاء حکم موجود به معدوم. این مغالطه در جامع الدقائق، قسیم مغالطهی «عدم مقابل را به جای ضد اخذ کردن» بود؛ اما در المنصص مغالطهی «اخذ عدم مقابل..» مندرج در مغالطهی «اعطای حکم موجود به معدوم» است. (32) بر این اساس مثال «خیر و شر دو ضد هستند» نیز در المنصص برای مغالطهی «اعطاء حکم موجود به معدوم» بیان گردید؛ در حالی که در جامع الدقائق برای مغالطهی «اخذ عدم مقابل به جای ضد» نقل شده بود.
5. أخذ اعتبارات ذهنی به جای خارجی و برعکس. کاتبی علاوه بر مثال «اگر شریک باری ممتنع در خارج باشد...» مثال دیگری هم در جامع الدقائق ذکر کرده بود که در المنصص آن را بیان نکرده است. (33)
6. أخذ بعض سوری به جای بعضی که جوهر حقیقی است و برعکس. کاتبی در المنصص برخلاف جامع الدقائق، برای این مغالطه مثالی ذکر نمیکند. (34)
موارد مزبور، تفاوتهای المنصص و جامع الدقائق در مثالها بود. به جز این موارد، این دو اثر سایر موارد عیناً با هم یکی هستند؛ به طوری که گویی یکی، تکرار دیگری است.
معماهای منطقی کاتبی
کاتبی در المنصص و جامع الدقائق پس از بیان اقسام مغالطه، برخی از معماهای منطقی را در فصلی مستقل بیان و به آنها پاسخ میدهد. این معماها و پاسخ آنها به شرح ذیل است:1. وجود امر ممتنع در خارج:
صغری: هر آنچه شریک باری تعالی است در نوع با آن مشارکت دارد.
کبری: هر آنچه در نوع مشارک [باری] باشد، واجب لذاته است.
نتیجه: هر آنچه شریک باری تعالی باشد، واجب لذاته است. [پس موجود است].
همین مدعی را از راه استدلال شکل دوم نیز بیان کردهاند:
صغری: هیچ شریک باریای ممتنع نیست.
کبری: هیچ واجب لذاتهای ممتنع نیست.
نتیجه: هر آنچه شریک باری تعالی باشد - چون ممتنع نیست - واجب لذاته است. [پس موجود است] (المنصص، ص 377، پ 1/ جامع الدقائق، ص 699).
جواب
کاتبی میگوید: ما مقدمات قیاس مذکور را صادق نمیدانیم. این قیاس زمانی صادق است که هر یک از مقدمات آن موضوعی داشته باشد و آن موضوع به طور فرضی یا واقعی موجود باشد، یا اینکه مقدمات، موضوعی داشته باشند و بخشی از آنها حقیقتاً به طور فرضی، متصف به شریک باری بودن شود و بخشی از آنها به مشارک بودن در نوع با باری متصف شود؛ حال آنکه هر دو صورت ممنوع است (المنصص، ص 380، پ 3/ جامع الدقائق، ص 703).[در استدلال دوم نیز اولاً اختلاف دو مقدمه در سلب و ایجاب رعایت نشده است و ثانیاً از مقدمات سالبه نتیجهی موجبه گرفته شده است].
2. صدق یکی از دو متباین بر دیگری به نحو جزئی: سیاهی و سفیدی دو امر متباین هستند؛ و همچنین جسم و امتداد یافتن تا بینهایت در جهات.
حال سؤال این است که آیا میتوان گفت:
بعضی سیاهها سفیدند، و یا بعضی اجسام تا بینهایت در جهات امتداد دارند.
کاتبی میگوید بیان مثال دوم دو صورت دارد:
الف. اگر این سخن صادق نباشد که «بعضی اجسام تا بینهایت در جهات امتداد دارند»، نقیضش صادق خواهد بود؛ و آن نقیض عبارت است از:
«هیچ جسمی تا بینهایت در جهات، امتداد ندارد».
عکس مستوی قضیهی فوق: هیچ امتداد یافته تا بینهایت در جهات، جسم نیست.
آنگاه میگویند: این عکس باطل است؛ پس اصل آن هم باطل است و وقتی اصل باطل باشد نقیض اصل که همان مدعاست صادق خواهد بود.
گویند بطلان عکس را به این سبب میداند که «هر امتداد یافته تا بینهایت در جهات ضرورتاً جسم است».
ب. تقریر دوم از مثال بالا، قیاس شکل سوم است؛ به این ترتیب:
صغری: هر آنچه جسم است و تا بینهایت در جهات، امتداد یافته، جسم است.
کبری: هر آنچه جسم است و تا بینهایت در جهات، امتداد یافته است، تا بینهایت در جهات امتداد یافته است.
نتیجه: بعضی از اجسام تا بینهایت در جهات امتداد یافتهاند.
مثال اول نیز به همین شکل است که مجموع سیاهی و سفیدی را در شکل سوم قیاس، حد وسط قرار دهند و مدعا را از آن طلب کند. (المنصص، ص 377 پ 2/ جامع الدقائق، ص 699 و 700). (35)
جواب
در صورت اول: اگر موضوع، خارجیه یا حقیقیه اخذ شود، صدق این سخن را نمیپذیریم که «هر امتداد یافته تا بینهایت در جهات، جسم است» و حال آنکه امکان در آن شرط است؛ و زمانی صادق است که [موضوع] از موجودات محققه یا مقدرهی ممکن الوجودی اخذ شده باشد که امتداد یافته بودن تا بینهایت در جهات بر آن صدق کند؛ حال آنکه این محال است. و اگر موضوع، حقیقه اخذ شود، افراد ممتنع الوجود داخل آن میشوند.ما دلایلی را که برای بیان صدق این قول - که بعضی از اجسام تا بینهایت در جهات امتداد دارند - ذکر شد، میپذیریم؛ اما کذب این سخن را نمیپذیریم.
پس هنگامی که موضوع به گونهای اخذ شود که ممتنع نیز در آن داخل گردد [موضوع قضیه]، حقیقیهای که همان «جسم و ممتد تا بینهایت در جهات» است خواهد بود.
و اگر [موضوع] ممتنع الوجود باشد؛ اما به گونهای که در صورت وجود یافتن، جسم و ممتد تا بینهایت در جهات، بر آن صدق کند، در این صورت این سخن که «بعضی از اجسام تا بینهایت در جهات امتداد یافتهاند» صادق خواهد بود.
اما در صورت دوم: هر یک از مقدمات قیاس مذکور هم ممنوع است و زمانی صادق است که به طور حقیقی یا فرضی موضوعی داشته باشد و حقیقیه در نظر گرفته شود؛ در حالی که در آن، امکان شرط است؛ و اما اگر حقیقیهای اخذ شود که ممتنع در آن داخل میشود، کذب مدعا ممنوع است. (المنصص، ص 380 و 381 / جامع الدقائق، ص 703)
3. مرکب بودن فلک از اجزاء تجزیه ناپذیر: «فلک مرکب از اجزاء لایتجزی است»؛ زیرا این سخن صادق است که اگر فلک جسم باشد، مرکب از اجزاء لایتجزی خواهد بود. [سپس با وضع مقدم میگوییم] لیکن فلک جسم است دائماً؛ پس فلک مرکب از اجزاء لایتجزی است.
اثبات ملازمه در مثال فوق چنین است:
مقدمهی اول: هر گاه فلک، جسم و مرکب از اجزاء لایتجزی باشد، فلک جسم خواهد بود.
مقدمهی دوم: هر گاه فلک، جسم و مرکب از اجزاء لایتجزی باشد، فلک مرکب از اجزاء لایتجزی خواهد بود. [دو مقدمهی فوق در شکل سوم قیاس نتیجه میدهد که] اگر فلک جسم باشد، مرکب از اجزاء لایتجزی خواهد بود.
مقدمهی شرطیهی استثنائیه در بالا روشن است و نیاز به توضیح ندارد. (المنصص، ص 377، پ 3/ جامع الدقائق، ص 700)
جواب
صدق مقدمهی استثنائیه را نمیپذیریم. این مقدمه زمانی صادق است که مقدم، بر جمیع حالات و فروضی که صدقش بر آنها ممکن است و با تمام عوارضی که اجتماع آن با آنها ممکن است، واقع گردد؛ حال آنکه این امر معلوم نیست آنچه معلوم است، صدق مقدم بر اوضاع و حالات واقعه است و این، نتیجه نمیدهد؛ زیرا ممکن است اوضاع و حالاتی که لزوم جزئی بر آنها صادق است، غیر از اوضاع و حالات واقعه باشد. بنابراین صدق هر دو مقدمه لازم نمیآید. (المنصص، ص 381، پ 4)مغالطهی فوق نیز از جمله مواردی است که کاتبی از استادش، ابهری گرفته است. (36)
4. صدق یکی از دو متباین بر دیگری به نحو کلی: مدعا این است: «هر اسبی حمار است»؛ زیرا این استدلال صادق است که «هر اسبی بانگ کننده است» و «هر بانگ کنندهای حمار است».
اثبات مقدمهی اول: مقدمهی نخست، صادق است؛ چون این سخن صادق است که: هر گاه هر اسبی حمار باشد و هر حماری بانگ کننده باشد [آنگاه هر اسبی، بانگ کننده خواهد بود]؛ در غیر این صورت نقیضش صادق خواهد بود این نقیض عبارت است از:
«بعضی اسبها بانگ کننده نیست».
حال اگر این مقدمه را صغری قرار دهیم، و متصلهی موجبهی جزئیهای را که بیان کردیم کبری قرار دهیم، قیاس شکل دوم ساخته میشود که از صغرای حملیه و کبرای متصله تشکیل یافته است و قضیهی حملیه با تالی قضیهی شرطیه همراه میگردد و نتیجه میدهد:
«اگر هر اسبی حمار نباشد پس هر اسبی حمار خواهد بود»؛ و این تناقض است.
اثبات مقدمهی دوم: مقدمهی دوم به دلیل این سخن صادق است که «اگر هر بانگ کنندهای گاو باشد پس هر گاوی حمار خواهد بود»؛ و این مستلزم صادق بودن این قول است که «هر بانگ کنندهای حمار است».
شرح هر یک از مقدمات، به همان طریقی است که بیان شد (المنصص، ص 378، پ 2/ جامع الدقائق، ص 700).
جواب
صادق نبودن این استدلال را نمیپذیریم، که «اگر هر اسبی حمار باشد، پس هر اسبی حمار است». ملازمهی جزئیه میان هر دو امر، هر چند دو نقیض باشند، مطلبی است که با استدلال برهانی شکل سوم که حد وسط در آن، مجموع آن دو امر است، اثبات شده است (المنصص،ص 381، پ 5/ جامع الدقائق، ص 704).5. جسم نبودن بعضی از موجودات: «بعضی از موجودات جسم نیستند»؛ چرا که در غیر این صورت لازم میآید «هر گاه شیء موجود است، جسم باشد»؛ و این مقدمه که «هر گاه شیء جسم نباشد و موجود باشد، موجود است» صادق است. این مقدمهی صادق را صغری، و مقدمهی لازم از نقیض مدعا را کبری قرار میدهیم تا قیاس شکل اول درست شود. به این ترتیب:
صغری: هر گاه شیء جسم نباشد و موجود باشد، موجود است.
کبری (نقیض مدعا): هر موجودی جسم است.
نتیجه: هر گاه شیء جسم نباشد و موجود باشد، جسم است [و این محال است] (المنصص، ص 378، پ 5/ جامع الدقائق، ص 701).
جواب
محال بودن لازم را از نقیض مدعا نمیپذیریم؛ و آن [مدعی] عبارت است از: «هر گاه شییء جسم نباشد و موجود باشد. پس جسم است».و اگر چنین استدلال کنید که «چون اگر صادق باشد به این سخن بازگشت میکند:
صغری: «اگر جسم باشد، جسم و موجود نیست».
کبری: «هر گاه جسم نباشد و موجود باشد، جسم نیست».
نتیجه: «هر گاه جسم باشد، جسم نیست» = محال
[اگر چنین بگویید] پاسخ میدهیم که ما محال بودن آن را نمیپذیریم و دلیلمان هم جواز استلزام جزئی میان دو نقیض است. (37) (المنصص، ص 382، پ 2/ جامع الدقائق، ص 704)
ابهری نیز این مغالطه را در بعضی از آثارش ذکر کرده بود. (38)
6. امکان، علت نیاز به مؤثر نیست: زیرا:
هر آنچه علت نیاز به مؤثر است، ضروری است که علت نیاز به مؤثر باشد.
هیچ امکانی، ضروری نیست که علت نیاز به مؤثر باشد.
بنابراین هیچ امکانی علت نیاز به مؤثر نیست (المنصص، ص 379، پ 2/ جامع الدقائق، 702).
جواب
اگر منظور شما از «ضرورت» جزم ذهن به مجرد تصور طرفین قضیه است، ما نمیپذیریم که هر آنچه علت نیاز به مؤثر است، ضرورتاً علت نیاز به مؤثر باشد.و اگر منظور شما از «ضرورت»، ضرورت خارجیه است؛ یعنی محال بودن جدایی علیت از هر آنچه علت نیاز به مؤثر است؛ [در این صورت] ما این قضیه را نمیپذیریم که «هیچ امکانی ضروری نیست علت نیاز به مؤثر باشد» (المنصص، ص 382، پ 4/ جامع الدقائق، ص 705).
اثیر الدین ابهری، استاد کاتبی، مشابه همین مثال را قبل از او بیان کرده بود؛ اما به جای لفظ «موثر»، لفظ «حدوث» را قرار داده بود. (39)
7. مقدار مجرد از ماده: مقدار مجرد از ماده موجود نیست؛ زیرا:
مقدار مجرد از ماده اگر (موجود باشد، بعد خواهد بود؛ و هر بعدی بالذات نیازمند ماده است. و گرنه بالذات بینیاز از ماده خواهد بود، و اگر چنین باشد [یعنی بالذات بینیاز از ماده باشد] حصولش در ماده ممتنع خواهد بود؛ زیرا آنچه بالذات است، به سبب چیزی غیر از ذات زایل نمیگردد).
هر آنچه بالذات به ماده نیاز دارد، بالفعل در ماده حاصل است.
نتیجه اینکه «اگر مقدار مجرد از ماده موجود باشد، بالفعل در ماده حاصل خواهد بود»؛ و این محال است (المنصص، ص 379، پ 3 / جامع الدقائق، ص 702).
جواب
اینکه «هر بعدی بالذات محتاج ماده است» از نظر ما قابل قبول نیست؛ زیرا: بعضی از ابعاد مجردند و نیاز به ماده ندارند.اما اینکه گفته شد:
اگر صادق نباشد که «هر بعدی بالذات نیازمند ماده است» آنگاه «بعد بالذات بینیاز از ماده خواهد بود»؛ و اگر چنین باشد، حصولش در ماده از اصل ممتنع خواهد بود؛
در پاسخ به آن میگوییم:
این را قبول نداریم؛ زیرا از عدم نیازمندی ذاتی بعد به ماده، بینیازی ذاتی آن از ماده لازم نمیآید؛ چون ممکن است نیازمندی و بینیازی هر یک به سبب امری خارجی بر آن عارض شده باشند. و حتی اگر آن را بپذیریم [جای این پرسش هست که] چرا قائل شدید لازم محال است؛ و حال آنکه مقدار مجرد از ماده از نظر ما محال است و محال میتواند مستلزم دو نقیض باشد (المنصص، ص 383، پ 1 / جامع الدقائق، ص 705).
8. انتاج دو متصلهی مشترک در جزء تام از هر یک از دو مقدمه: قیاس مؤلف از چنین مقدماتی اگر منتج باشد، این سخن ما صادق خواهد بود که:
«هرگاه ربع ده حاصل شود، نصف ده حاصل شده» است و گرنه چنین خواهد بود:
«هرگاه ربع ده حاصل شود، نصف ده حاصل نشده است». و از سخن فوق به طریق عکس نقیض لازم میآید:
«هرگاه نصف ده حاصل شود، ربع ده حاصل نشده است» که این مقدمه را صغری قرار میدهیم. و این سخن را به عنوان کبری اخذ میکنیم که:
«هرگاه ربع ده حاصل شود، نصف ده حاصل نشده است».
و نتیجه میدهد:
«هرگاه نصف ده حاصل شود، نصف ده حاصل نشده است»؛ و این محال است (المنصص، ص 379، پ 4 / جامع الدقائق، ص 702).
جواب
انعکاس این قضیه را به عکس نقیضی که گفتید، نمیپذیریم؛ چرا که گفتیم متصلهی موجبهی جزئیه به عکس نقیض منعکس نمیشود؛ و اگر بپذیریم [باز سؤال این است که] چرا قائل شدید به اینکه ملازمهی جزئی میان حصول نصف ده و عدم حصول نصف ده، منتفی است؛ حال آنکه این امر برای ما ثابت شده است (المنصص، ص 383، پ 2 / جامع الدقائق، ص 705).9. هر سخن من در این ساعت، دروغ است:
این قول از دو حال خارج نیست؛ یا صادق است، و یا کاذب. اگر صادق باشد کاذب بودن تمام افراد این قول در آن لازم میآید؛ لیکن این سخن، خود فردی از افراد قولش در این ساعات است و از این رو کذب خودش لازم میآید و تقدیراً صادق است؛ و این اجتماع نقیضین است. اما اگر این سخن کاذب باشد، صدق نقیضش لازم میآید و آن نقیض عبارت است از:
«بعضی از سخنانم در این ساعت صادق است».
لیکن در این ساعت، غیر از کلام چیزی نیست و هنگامی که مفروض این چنین باشد پس صدق و کذبش با هم لازم میآید؛ و از آن اجتماع نقیضش حاصل میشود.
مشابه مثال فوق این سخن قائل است:
«من در آنچه میگویم صادقم» و «من در آنچه گفتم کاذبم»
اگر «من در آنچه میگویم «صادقم» صادق باشد، جملهی دوم صادق خواهد بود.
و اگر [از جملهی دوم] کاذب باشد، ضرورتاً کذب جملهی اول لازم میآید.
پس، از صدقش کذبش لازم میآید.
اگر جملهی اول کاذب باشد، جملهی دوم نیز کذبش لازم میآید.
و اگر کذب جملهی دوم لازم میآید، صدق جمله اول ضرورتاً لازم میآید؛ پس کذبش مستلزم صدقش است.
بنابراین به هر ترتیب تناقض رخ میدهد؛ و این محال است. (المنصص، ص 380، پ 1/ جامع الدقائق، ص 702)
مغالطهی فوق نیز از جمله مغالطاتی است که پیش از این در آثار اثیر الدین ابهری، استاد کاتبی آمده بود. (40)
جواب
ما نمیپذیریم که این سخن اگر کاذب باشد لازم میآید که بعضی از افراد در این ساعت صادق باشند؛ و این به دلیل آن است که صدق این قضیه عبارت است از کذب تمام افراد موجود کلامش در این ساعت. پس صدقش به اجتماع صدق و کذبش با هم است؛ و کذب آن به انتفاء این مجموع است؛ و از انتفاء این مجموع، صدق بعضی از افراد کلامش در این ساعت لازم نمیآید؛ زیرا ممکن است انتفاء آن به کذب کل باشد.همچنین به سخن کسی که میگوید: «من در آنچه میگویم صادقم» و «من در آنچه گفتم کاذبم» این گونه پاسخ داده میشود که میپرسیم چرا قائلید به اینکه اگر این سخن: «من در آنچه میگویم صادقم» کاذب باشد، اجتماع نقیضین لازم میآید؟
اگر بگوید:
زیرا در چنین صورتی، این سخن که «من در آنچه گفتم کاذبم» کاذب خواهد بود؛ و وقتی کاذب باشد، جملهی اول صادق خواهد بود.
[اگر چنین بگوید] ما میگوییم:
اینکه از کذب دومی صدق اولی لازم میآید، مورد قبول ما نیست. چرا که صدق هر یک از آنها متضمن صدق و کذبش با هم است؛ پس کذبش به انتفاء این مجموع حاصل میگردد.
وقتی چنین بود، از کذب هر یک از آنها صدق یکی از آنها لازم نمیآید؛ زیرا ممکن است از انتفاء این مجموع، کل کاذب شود (المنصص، ص 383، پ 3/ جامع الدقائق، ص 705).
دربارهی معمای منطقی اخیر دانستن این نکته خالی از لطف نیست که علاوه بر کاتبی، دانشمندان دیگری همچون، ابهری، خواجهی طوسی، علامه حلی، ابن کمونه و سمرقندی و ... نیز در حل این معما کوشیدهاند. (41)
10. نقیض أعم أخص است: منطقدانان معتقدند که هر دو کلی که میانشان رابطهی عموم و خصوص مطلق است، میان نقیض آن دو نیز همین رابطه وجود دارد؛ اما بالعکس؛ یعنی نقیض اعم، اخص میشود و نقیض أخص، اعم میگردد؛ مطابق شکل زیر:
کاتبی ادعا میکند که لزومی ندارد که نقیض مفهوم عام مطلق، أخص نقیض مفهوم خاص باشد؛ چرا که برای مثال میدانیم «هر ممکن به امکان خاص، ممکن به امکان عام است» یک قضیهی صادق است؛ و نیز تصور میکنیم به اینکه «هر آنچه ممکن به امکان خاص نیست، ممکن به امکان عام است» هم یک قضیهی صادق است (چون هرچه ممکن به امکان خاص نیست، یا واجب بالذات است و یا ممتنع بالذات؛ و هر کدام از اینها ممکن به امکان عاماند). از این رو کاتبی چنین استدلال میکند:
صدق صغری به دلیل قبول قاعدهی فوق است؛ و صدق کبری نیز توضیح داده شد.
کاتبی به شکل دیگر هم این معما را طرح میکند؛ او میگوید:
***
تصویر
نتیجه: هر چیزی که ممکن به امکان عام نیست، ممکن به امکان عام است.
کاتبی قاعدهی فوق را به طریقی که بیان شد به تناقض کشانده است.
جواب
خواجهی طوسی در پاسخ میگوید: ممکن به امکان عام بر دو قسم است و هر دوی آنها مانعهی الخلو هستند؛ و سلب چنین مفهومی اگر به نحو مطلق در نظر گرفته شود، به گونهای که هر دو قسم را شامل شود، خارج از دو نقیض خواهد بود. از نظر خواجه، کاتبی در قیاس نخست، حد وسط را تنها لفظاً تکرار کرده است؛ یعنی حد وسط در صغری به معنای لابشرط اخذ شده است که خارج از دو نقیض است؛ ولی در کبری به معنایی اخذ شده است که شامل یکی از طرفین نقیض است.خواجه در پاسخ به استدلال دوم کاتبی میگوید:
صغرای این قیاس کاذب است؛ زیرا این قضیه، عکس نقیض کبرای قیاس اول است؛ در حالی که عکس نقیض آن صغرای قیاس دوم نیست؛ بلکه عکس نقیض آن عبارت است از:
هر چیزی که ممکن به امکان عام نیست، ممکن به امکان خاص نیست».
بدیهی است که منظور از امکان خاص در این قضیه، طرد شق ثالث است؛ یعنی معنایی که خارج از دو نقیض است؛ نه آن معنایی که یکی از نقیضین را شامل میشود. (43)
معمای «نقیض اعم» که کاتبی آن را در قرن هفتم طرح کرد، حدود هفت قرن مورد بررسی منطقدانان قرار گرفت و پس از خواجهی طوسی بزرگانی به حل آن مبادرت ورزیدند؛ بزرگانی مانند: قطب الدین شیرازی در شرح حکمة الاشراق، ارموی در شرح مطالع، فضل الله استرآبادی در رسالة فی المغالطات، آل کاشف الغطاء در نقد الآراء المنطقیة و حل مشکلاتها، علامه مظفر در منطق مظفر و .... .
به طور کلی دو راه حل برای این معما میتوان ذکر کرد:
1. اثبات عدم تکرار حد وسط: تمسک به اشتراک لفظی بودن حد وسط، مغالطه بودن قیاس کاتبی را نشان میدهند.
2. از راه برهان خلف: از راه برهان خلف نیز میتوان مغالطه بودن استدلال کاتبی را اثبات کرد.
پینوشتها:
1. ر.ک: ریحانة الادب، ج 3، ص 336/ همچمنین: حسینی دشتی، سید مصطفی، «معارف و معاریف»؛ دایرة المعارف جامع اسلامی، ج 8، ص 424-425.
2. کاتبی، نجم الدین، حکمة العین، ص ده و یازده.
3. کاتبی، نجم الدین، جامع الدقائق فی کشف الحقائق، فیلم شمارهی 679، ص 686-691. از این پس این کتاب را با عنوان جامع الدقائق ذکر میکنیم.
4. کاتبی، نجم الدین، المنصص فی شرح المخلص، ص 371-385.
5. جامع الدقائق، ص 686.
6. المنصص، ص 371، پ 1.
7. جامع الدقائق، ص 686.
8. جامع الدقائق، ص 687.
9. ر.ک: جدول (1-5) و (1-3-5).
10. ر.ک: جدول (1-9).
11. ر.ک: جدول (1-6) و (7).
12. المنصص، ص 371 پ 1.
13. همان، ص 372 پ 1.
14. المطارحات، ص 474، پ 1.
15. ر.ک: مثالهای سهروردی، ش 2/ مثالهای ابهری، ش 2.
16. ر.ک: الجوهر النضید، ص 273.
17. ر.ک: مثالهای سهرودی، ش 3.
18. محک النظر، ص 91، پ 2.
19. المنطقات، ص 221، پ 3.
20. المطارحات، ص 477، پ 1.
21. ر.ک: مثالهای سهروردی، ش 17/ اللمحات، ص 183.
22. ر.ک: مثالهای فخررازی، ش 2/ مثالهای ابهری، ش 9.
23. ر.ک: مطارحات، ص 485 پ 2/ کشف الحقائق، ص 246-245.
24. ر.ک: مثالهای سهروردی، ش 23/مثالهای ابهری، ش 14.
25. ر.ک: مثالهای سهروردی، ش 37/ مثالهای ابهری، ش 16.
26. ر.ک: مثالهای ابهری، ش 2.
27. ر.ک: مثالهای سهروردی، ش 33.
28. ر.ک: مثالهای ابهری، ش 17/ کشف الحقائق ص 246.
29. المشارع و المطارحات، ص 493 خ 2.
30. ر.ک: المنصص، ص 371-376.
31. ر.ک: جامع الدقائق، ص 687.
32. ر.ک: جدول (1-9)/ همچنین: المنصص، ص 375 پ 3.
33. ر.ک: نوشتار حاضر، مثالهای کاتبی در جامع الدقائق، ش 25.
34. ر.ک: المنصص، ص 376 پ 1.
35. این معماها را ابهری استاد کاتبی نیز گفته بود. ر.ک: کشف الحقائق فی تحریر الدقائق، ص 250.
36. ر.ک: همان، ص 249.
37. فلا نسلم استحالة اللازم من نقیض المدعی و هو قولنا کلما کان الشییء لیس بجسم و موجود أفهو فإن قلت لأنه لو صدق لانعکس الی قولنا «قد یکون إذا کان جسماً فهو لیس بجسم و موجود و کلما کان لیس بجسم و موجوداً فهو لیس بجسم» ینتج قد یکون اذا کان جسم فهو لیس بجسم و انه محال. قلنا لانسلم استحالهی ذلک و المستند ما مر من جواز استلزام الجزئی بین النقیضین.
38. ر.ک: همان، ص 248.
39. ر.ک: همان، ص 250.
40. ر.ک: همان، ص 247.
41. ر.ک: فرامرز قراملکی، احد، «معمای جذراصم نزد منطقدانان قرن هفتم»، خردنامهی صدرا، ش 7، سال 1376، ص 68.
42. جعفری، علی اصغر، تحلیل نسبت و استدلالات مبتنی بر آن از دیدگاه ابن سینا و قطب رازی، ص 100-103/ همچنین محقق، مهدی - ایزوتسو، توشیهیکو، منطق و مباحث الفاظ، ص 283 و 284.
43. ر.ک: همان کتاب، ص 102.
عارف، رضا؛ (1389)، مغالطهپژوهی نزد فیلسوفان مسلمان، تهران: نشر بصیرت، چاپ دوم.