نویسنده: سید علی کمالی
در قرآن مجید دوبار از تُبَّع یاد شده، قوله تعالی «اهم خیر ام قوم تُبَّع» (دخان، 37) و قوله تعالی «وَاَصحابُ الاَیکةِ وَ قوُمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَ عیدِ» (ق، 14). گفتهاند لقب گروهی از پادشاهان یمن است، مانند فرعون برای شاهان مصر، و خسرو برای شاهان ایران در تاریخ العرب قبل الاسلام، 483/3 نام ابرهه شاه یمن چنین آمده: «ابرهه تبع ذی المنابِن الرائش بن قیس بن صیفی بن سیاه». و نیز در شعر لبید بن ربیعة العامری نام تبّع آمده است:
لَوْ کانَ حَیٌّ فی الحَیاةِ مُخَلَّداً *** فی الدَّهر اَلقاهُ اَبوُیَکْسومُ
وَ التُّبعانِ کِلاهُما وَ مُحَّرَقُ *** و اَبوُ قُبَیْسُ فارِسِ الیَحموُمُ
راغب گوید وجه این نامگزاری آن است که شاهان این سلسله در سیاست تابع هم بودند، و نیز گویند تبّع پادشاهی است که ملت از وی پیروی کند، یا تُبَّعه و پیروان او بسیار باشند. طبرسی وجه تسمیه را کثرت پیروان دانسته، و قول راغب را به طور احتمال یاد کرده است. قرآن مجید صریحاً قوم تُبَّع را از کافران و نابودشدگان یاد کرده، اما از خود تُبَّع یا تبایعه یادی نکرده. سهل بن سعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده، که فرموده تبّع را ناسزا نگویید او اسلام آورده، ولید بن صبیح از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که «تبّع به اوس و خزرج گفت، در همین جا باشید (مدینه) تا این پیامبر بیاید و اگر او را درک میکردم در خدمتش میبودم». در کمالالدین صدوق سه حدیث در مدح تُبَّع یاد شده از آن جمله از ابن عباس که گفت کار تُبَّع بر شما مشتبه نشود او مسلمان بوده، به هر حال در قرآن مجید از قوم تُبَّع نکوهش شده نه از تُبَّع مانند نکوهش از قوم نوح و صالح و دیگر پیمبران، در تفسیر البرهان ذیل آیهی هفتم از سورهی «ق» از قول امام صادق (علیهالسلام) آمده که تُبَّع گروهی از اهل یمن را به مدینه کوچ داد، تا وقتی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شود او را یاری دهند و اشعاری را به او منسوب داشته که مطلع آن چنین است:
شَهِدْتُ عَلی اَحمد اَنَّهُ *** رسولٌ مِنَ اللهِ باریِ النَّسَمُ
و در تفسیر بغوی (معالم التنزیل) از قول محمد بن اسحق از ابن عباس آمده که مراد آخرین تُبَّع از تبابعه از ملوک حمیر یمن است، به نام ابو کرب اسعد بن ملیک، که وقتی از مشرق باز میگشت بر مدینه گذر کرد، و آنجا پسری از خود به جا گذاشت، که پنهانی کشته شده بود، و او قصد خرابی مدینه و کشتار مردمش کرد، اهل مدینه آمادهی جنگ شدند، روزها با او میجنگیدند، و شبها لشکریانش را مهمانی میکردند، تُبَّع از این رفتار تعجب کرد و با خود گفت، چه مردمان با کرامتی، در این وقت دو تن از عالمان یهودی نزد او آمدند، و گفتند ای شاه چنین مکن اگر چنین قصدی داشتی از آن بازداشته میشوی، و از عقوبت ایمن نخواهی بود، اینجا محل هجرت پیغمبری است از قریش، به نام محمد که در مکه متولد میشود، و او را به قبول دین یهود خواندند، او پذیرفت و ایشان را گرامی داشت و به سوی یمن رفت، در بین راه گروهی از مردم هذیل نزد او آمدند، و گفتند در مکه خانهای هست و در زیر آن گنجی از جواهرات، علمای یهود به او گفتند قصد اینان هلاکت تست، زیرا هیچ جبّاری قصد این خانه نمیکند مگر آنکه هلاک میشود، تُبَّع فرمان داد دست و پای آن گروه را بریدند و به مکه رفت، طواف کرد ششهزار شتر قربانی کرد و برای اولین بار بر کعبه پرده پوشانید چون به یمن رسید طائفهی حمیر از ورود او جلوگیری کردند و گفتند تو از دین ما برگشتهای، باید در پیشگاه آتش محاکمه شویم در یمن در پای کوهی آتشی افروخته بود، که به مظلوم زیان نمیرسانید و ظالم را میسوزاند، مردم حمیر با بتهای خود و قربانیهای خود و تُبَّع با علمای یهود و مصاحف ایشان، به آنجا رفتند آتش حمیریان را فرا گرفت و تُبَّع و عالمان یهود سالم ماندند و از همان وقت دین یهود در جنوب عربستان استقرار یافت. ربّاشی گوید: ابوکرب اسعد الحمیری از تبابعه بود که هفتصد سال قبل از بعثت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به او ایمان آورده بود و همان است که در قرآن مجید قوم او مورد نکوهش قرار گرفتهاند در تاریخ العرب قبل الاسلام (513/2) چنین آمده که «تُبَّع لقب پادشاهانی است که در یمن و الشحر و حضرموت حکومت داشتند، و اولین کسی که به تُبَّع ملقب شد حارث بن ذی شمر بود ملقب به رائش و حکومت ایشان برقرار بود تا به دست حبشیان منقرض گشت».
منابع :
در متن یاد شده است.
منبع مقاله :
دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسهی انتشارات حکمت، چاپ اول