

تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن
چكيده
ابعاد مختلف شخصيت مفسر نظير دانستهها و روحيات در نوع تفسيرىكه از قرآن كريم به دست مىدهد، تاثير دارد و انديشوران مسلمان از ديربازبه اين امر توجه داشتهاند; لكن به آن تصريح نكردهاند. اين تاثير معمولا بهدنبال كسب معلومات جديد يا طرح شبهات نو فراهم مىشود. هيچ مفسرىاز اين تاثير پذيرى گريزى ندارد. منتهى به لحاظ آنكه قرآن با روحيات آدمىموافقت دارد، اين اثرپذيرى در راستاى فهم درست قرآن است; به علاوهتاثير دانستهها و روحيات محدوده معينى دارد و اين امر از بسيارىتفسيرهاى سليقهاى جلوگيرى مىكند.
كليد واژهها: شخصيت مفسر، دانستههاى مفسر، گرايشهاى مفسر،تفسير، هرمنوتيك.
1) مقدمه
يكى از مباحث هرمنوتيك به معناى عام كاوش در مسائل روانشناختى و تاثيرشخصيت مفسر در فهم متون است. روشن است كه هر متنى مبتنى بر چند ركن است:خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسير كننده متن. از متن و ويژگيهاى آن در اصول فقهو علوم قرآن و كتاب مقدس گفتگو مىشود. درباره شنونده متن يعنى مخاطب و مردمىكه مؤلف و گوينده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگونى مطرح است و از آن جملهمخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر يا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها وپرسشهاى شنوندگان، جامعهشناسى عصر مخاطبان، مسائل و مشكلات عصر نزولوحى،افق سطح مخاطبان، مصبوغيت فهم آن به عوامل اجتماعى.
اما از همه اينها مهمتر تفسيركننده متن است كه در عرضه فهمى از متن نقش مهمىايفا مىكند; زيرا مفسر با ذهن خالى به مانند صفحه سفيد كاغذ به سراغ متن نمىرود تاآنچه از متن در صفحه ذهن او مىتابد، در آن نقش بندد و دستگاه ذهن در آن دخالتىنداشته باشد. ذهن مفسر خالى نيست; بلكه انباشته از دانستهها و گرايشها و منشهايىاست كه بدون شك در تفسير او تاثير مىگذارد.
2) جنبههاى مختلف شخصيت مفسر
جنبههاى مختلفى كه در تفسير تاثير دارند، به چند وجه مهم قابل تقسيم هستند:
1-2) دانستههاى مفسر
بخشى از برداشتهاى مفسر ناشى از دانستههاى وى است. اين دانستهها اشكالمختلف دارد. برخى از آنها مبادى و مقدمات علمى مفسر است; مانند ادبيات، منطق،كلام و فلسفه. در اين موارد هرچه مفسر به اين علوم احاطه بيشترى داشته باشد، فهم اواز متن قرآن شفافتر است. به عنوان نمونه آگاهى مفسر از مسائل روانشناسى،جامعهشناسى، تاريخى، فلسفه و عرفان و مباحث جديد فلسفه دين و كلام جديد ميدانگستردهترى را بوجود مىآورد و مفسر با آگاهى از آنها و پرسشهايى كه در اين علوممطرح است، در برخورد با متون نقش كاملا متمايزى ايفا مىكند و تفاوت آشكارى درگرايشها و برداشتهاى تفسيرى او بوجود مىآورد. مثلا در آنجا كه آراى علمى و كلامى رابا آموزههاى دينى سازگار بيابد و آنها را در برنامههاى ارشادى و تبليغى خويش مفيدانگارد، به آنها اقبال مىكند و آنها را به منزله مبادى و مقدمات ادله كلامى خود در تفسيرجاى مىدهد و در آنجا كه مفسر با آن آموزهها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مبايندستگاه فهم خود ببيند، باز به گونهاى متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه شبهه و نقدشبهه مىبيند و كلمات متن را به گونهاى تحليل و تفسير مىكند كه آن شبهات را پاسخگوباشد.
به همين جهت اين معلومات از ديرباز، دست كم نوعى موضعگيرى مثبت و منفى رادر مجموع دانشهاى بيرونى مفسر فراهم ساخته است.
2-2) اعتقادات مفسر
اعتقادات و باورهاى مفسر گاه جنبه مذهبى و نحلهاى دارد; مانند اشعرى، اعتزال،شيعى و سنى و مانند آن و گاه جنبه علمى; مثلا چنانچه مفسرى از پيش نسخ را در قرآن نپذيرفته يا در باب محكم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و يا درباب اسباب نزول تئورى خاصى را پذيرفته باشد، رفتار او نسبت به مجموعهاى از آيات متفاوت از كسانى است كه اين باورها را نداشته و نظريه ديگرى را پذيرفتهاند و نوع برداشت او با ديگر مفسران تفاوت خواهد كرد.
3-2) تئوريهاى مفسر
تئوريهاى مفسر آنهايىاند كه در ذهن او جاى گرفته، ولى مانند اعتقادات و باوهاىكلى نيست. به عنوان نمونه آن كس كه در بحث معاد جسمانى تئورى خاص دارد، نگرشاو به اين دسته از آيات با همان نگرش خواهد بود. مثلا صدرالمتالهين كوشش داشت كهميان شريعت و طريقت و حقيقت آشتى برقرار كند و مفاهيم دينى را عقلى كند.كوششهاى آشتىجويانه و در عين حال تاويلى وى از عقل و وحى و اثبات عقلانى اصولاعتقادى بر اين فرض مبتنى بود كه يافتههاى دين با عقل در تعارض نيست. لذا در جلد نهم اسفار در بحث معاد جسمانى با مقدمهاى مفصل تئورى خود را شرح مىدهد وتجسم اعمال و ثواب و عقاب را به درون انسان مىكشد و از او جدا نمىداند يا در بابتفسير وحى، عرش، كرسى، لوح، قلم يا روح و نفس آيات را بر معانى غير مادى و مجردتطبيق مىكند. در مباحث جديد كلام مانند نظريه حداقلى يا حداكثرى در فقه، مسالهانتظارات انسان از دين، مساله كمال و جامعيت دين، بيان روشى يا بيان ارزشى در احكامو دهها مساله ديگر از تئورىهايى است كه حضور آن در ذهن مفسر مىتواند نگرشمفسر را نسبتبه حجم انبوهى از آيات كاملا متفاوت كندو نگرش و استنباط او رادگرگون سازد.
4-2) روحيات مفسر
بدون شك ويژگيهاى تربيتى، روحى و اخلاقى مفسر يكى از موارد تاثير و تاثر ذهنمفسر نسبتبه تفسير است. روحيات مفسر در تفسير نقش بسزايى دارد، مثلا مفسرىكه دقت نظر دارد و در پى دليل استيا شجاعت علمى دارد و يا به دنبال نوآورى ونوانديشى استيا روحيه جنجالى دارد، همه اينها مىتواند تاثير بسزايى در گرايشها وبرداشتهاى مفسر داشته باشد. در دانش تفسير اين نظر همواره تاكيد مىگردد كه فهم وتفسير يك متن بايد به دور از مسبوقات ذهنى و تمايلات فكرى مفسر باشد، (1) و تعصباتمذهبى و گرايشهاى نحلهاى در تفسير بروز و ظهور نكند، حتى تاكيد مىشود كه تفسيربايد از عقايد عرفى زمان خود به دور باشد و مادام كه مفسر در بند اين عقايد باشد، ازفهم حقايق قرآن باز مىماند. راه رسيدن به فهم كامل مرهون آزادى از عقايد و ارزشهاىشخصى مفسر است.
اما بايد پرسيد اولا آيا منظور از اين بايد همان تفسير به راى نيست؟
ثانيا ، مرز راى چيست و آيا ميان هواها و هوسها و تمايلات فكرى مفسر وگرايشهاى تفسيرى چگونه مىتوان جدايى افكند؟
ثالثا، چنين تلاشى تا چه اندازه عملى است; به ويژه در آن گرايشهايى كه به طورناخودآگاه و بر اثر تربيت و آموزش و زندگى در محيط مذهبى خاص حاصل آمده است;چرا كه صرفنظر از اصول و قواعدى كه مفسر خود رابه مراعات آن مصمم مىداند،مساله گزينشى عمل كردن مفسر در تمام اين موارد بسيار مهم است.
واقعيت اين است كه ما در تاريخ تفسير به سليقهها و گرايشهاى متنوعى در افقتاريخى و مذهبى مفسران برخورد مىكنيم. لازم نيست كه مقايسهاى ميان تفسير معتزله،اشاعره، سلفيه و ديگر مذاهب داشته باشيم تا با ذهنيتخاص و نقد مذهبى اين تنوع راملاحظه كنيم و ريشه اختلاف را در نوع روش آنها ببينيم. حتى اين تفاوتها در تفاسيرشيعه نيز در شكل گسترده آن مشاهده مىشود. كافى است كه به تفاسير گوناگون فلسفى،عرفانى، ماثور و غير ماثور نظر افكنده شود و گوناگونى برداشتهاى تفسيرى ملاحظهگردد.
نا گفته نماند كه سخن از ترجمه و دلالت ظاهرى كلام نيست; بلكه سخن از تفسيراست و تفسير پردهبردارى و كشف پيچيدگيهاى كلام است; به ويژه آنجا كه به استنباط وبرداشت در حوزه جهان بينىها و اصول عقايد و نگرش به مساله عام احكام بازگردد.
آنچه كه در اين مقال بررسى مىشود، اين است كه شخصيت مفسر در تفسير قرآنكريم چه جايگاهى دارد و تاثير آن تا چه حدى مقبول و طبيعى است و در اين بارهمفسرين بزرگ و قرآن پژوهان چه نظرى دارند و اصولا پذيرفتن اين تئورى كه شخصيتمفسر در تفسير نقش تعيين كننده دارد چه مشكلاتى را بوجود مىآورد. هدف اين مقالهكاوش در يكى از مباحث مهم هرمنوتيك و تفسير و معرفتشناسى انديشه مسلماناندرباره قرآن است و طرح آنها مىتواند ريشههاى جزميتگرايى را در انديشه پيشينيان بهنقد بكشد.
3) طرح مساله
با نگاهى به تفاسيرى كه درباره قرآن يا حتى برخى از ديوان اشعار شعراى نامدارچون مولوى و حافظ نگاشته شده، اين حقيقت را درمىيابيم كه تفسيرهايى كه از اينسخنان شده يكسان نيستند و مفسران اين متون برداشتهاى مختلفى عرضه كردهاند. ماكه آنها را مىخوانيم نيز با برخى از تفسيرها موافق و با برخى از تفسيرها مخالفمىشويم. منشا اين اختلاف چيست و چه عاملى موجب آن شده كه تفسيرهاى مختلفىعرضه شود و هر روز كه مىگذرد بر حجم اين تفسيرها افزوده مىشود و ديدگاههاىجديدترى عرضه مىگردد. آيا ريشه اختلافها در متن استيا مفسر متن يا هر دوى آنها؟در اين باره نظريات مختلفى مطرح شده و درباره معنادارى متن و نيت مؤلف و زبانگوينده بحثهاى فراوانى شده است; اما بدون شك اگر متنى برداشتهاى گوناگون بپذيرد،مفسر متن در اين گوناگونى بىنقش نيست. برخى خواستهاند، مساله را ساده جلوه دهندو ريشه اين اختلاف را مربوط به هواهاى نفسانى و عليل بودن ذهن و مريض بودن دلمربوط كنند; اما اين عامل پيدايش تمام تفسيرهاى مختلف نمىتواند باشد; زيرا بسيارىاز آنها از سر آگاهى و عناد و مرض نيست. به عنوان نمونه اگر مقايسهاى ميان تفاسيرشيخ طوسى (تبيان)، طبرسى (مجمعالبيان)، فيض كاشانى (صافى)، ملا صدراىشيرازى (تفسير القرآن الكريم)، علامه طباطبايى (الميزان) و سيد محمدحسينفضلالله (من وحى القرآن ) انجام گيرد، مىبينيم ديدگاههاى مختلفى در تفسير عرضهكردهاند; در حالى كه همگى شيعه هستند، از منبع حديث اهل بيتعليهم السلام استفادهكردهاند، قواعد و اصول را رعايت كردهاند و هواى نفسانى و مرض و غرض نداشتهاند.
بنابراين همه اختلافات تفسيرى ناشى از هواهاى نفسانى يا اختلافات مذهبى نبودهاست و حتى نمىتوان گفت: طبيعت متن چنين بوده كه موجب اختلاف و تشتت آرا شدهاست; زيرا اصولا در صورتى مىتوانيم اين فهمهاى متفاوت را در شخصيت مفسردخيل ندانيم كه چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
1- سؤالات و مسائلى را كه مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشكلسازشده در تفسير او مؤثر ندانيم. در حالى كه در هر عصرى دين و معارفش از سوى گروهىمورد هجوم قرار مىگيرد و مفسرى كه اين شبهات را مىبيند، در پى پاسخ آنهاست. حالفرقى نمىكند كه اين شبهات مربوط به مسائل كلامى و اعتقادى ديرين باشد يا شبهاتىباشد كه در عرصه مباحث جديد مطرح مىشود; مانند حقوق بشر، موقعيت زن، كاركرددين، فلسفه احكام و اخلاق. در اين صورت بسيار طبيعى است كه مفسرين براساسدانشها و برداشتهاى بيرونى متفاوتى كه دارند، به سراغ متن قرآن روند و سؤالات خودرا مطرح كنند.
2- هر تفسيرى همواره به زمان خود تعلق دارد و بر مبناى ديدگاهى كه مفسر بهاقتضاى شرايط تاريخى خود پيدا كرده، به سراغ متن مىرود. چنانچه در دورهاىتحولات علمى و فرهنگى بسيار سريع و گسترده باشد، موضوعات منعكس شده، درتفسير هم گسترده خواهد بود و اگر آهنگ اين تحولات كند و طولانى باشد، موضوعاتمحدودترى در تفسير آن دوره انعكاس مىيابد.
3- نكته ديگر معلومات آكادميك مفسر است. بىترديد براى دريافت درست مرادخداوند نياز به آگاهى از علوم و ابزارى است كه مفسر را به فهم آن يارى رساند. در اينعلوم و ابزار اختلاف و تشتت اقوال است. اين اختلاف در عمل تاثير مستقيمى در تفسيرمفسر مىگذارد و هر مفسرى اقوال مختلف اديبان، واژه شناسان، قاريان و راويان اسبابنزول را در دستگاه ذهنى خود مورد ارزيابى قرار مىدهد و براساس احاطه و اجتهادخود از ميان آنها قولى را گزينش مىكند و آن طبعا در برداشتهاى تفسيرى او اثرمىگذارد. نكته مهم و قابل توجه در اين زمينه گزينشگرى مفسر است. مثلا كسى كه دربحث واژهشناسى به اين نظريه معتقد است كه قرآن مجاز را بكار نگرفته و آنچه رااستعمال كرده حقيقتبوده است. نوع تفسير او در جاهاى مورد اختلاف نسبتبه تفسيركسى كه خلاف آن نظريه را عقيده دارد، متفاوت خواهد بود.
بدين جهت ما ناگزيريم به تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن اذعان كنيم و بپذيريمكه دانستهها، باورها، خلقيات و شرايط خاص روانشناختى مفسر موجب گوناگون شدنتفسير مىشود و معناى متن يك حقيقت تغييرناپذير و قائم به لفظ نيست; بلكه هموارهدر پرتو روشناييهاى ذهن مفسر تصحيح و شفاف مىگردد; اما با همه اينها مراد ايننيست كه معنايى كه ما از يك متن مىفهميم، اصول ثابتى ندارد و نسبيت مطلق همه ابعادكلام را فراگرفته و آنچه خوانندگان پيشين از آن مىفهمند با آنچه بعدىها مىفهمند،تفاوت كلى دارد.
بحث و بررسى شخصيت مفسر دست كم اين فايده را دارد كه ما بهتر بتوانيم به پيامواقعى كلام شناخت پيدا كنيم; زيرا شناخت آن به رعايت قواعد فهم و رفع موانع آن نيازدارد. بدون شك يكى از عوامل بازدارنده هويتهاى شخصى مفسر است. او بر پايهدانستهها و باورهاى ذهنى خود به سراغ متن مىرود و اين گاه بدون آن است كه بداندكدام يك از آنها عقلانى و منطقى و مبتنى بر اصول پذيرفته شده است (2) و كدام يك از آنهاداراى اين ويژگى نيست; به همين دليل دچار تعارض شده، تفاسير ناهمسانى را عرضهمىكند.
به هر حال با نگاهى به مجموعهاى از تفاسير مذاهب و نحلهها تاثير اين پيشفرضهاآشكار مىگردد. اين واقعيت گرچه در كل موجب تكامل دانش تفسير و تعميق فهم قرآنشده; اما در جاهايى مايه انحراف و كژ فهمى شده است. نفس اين آگاهى به ما كمكمىكند كه بدانيم بايد در چه راهى گام برداريم و چه عواملى را در فهم دخيل بدانيم و چهچيزهايى را نقد كنيم. آگاهى از گرايشها ما را از خوشخيالى و شگفتزدگى و اعجابنسبتبه فهم خود باز مىدارد و ما را واقعبين و متواضع مىكند. لذا فهم صحيح در گروآن نيست كه ذهن ما از هر پيش فرضى تهى باشد; زيرا اين ممكن نيست. فهم صحيح آناست كه بدانيم معلومات پيشين ما چيست كه آنها را منقح و مستند و معقول كنيم و از اينمعلومات به نحو احسن استفاده كنيم و در نهايتبرداشتخود را از قرآن عين كلاموحى ندانيم و نگوييم قرآن چنين مىگويد; بلكه بگوييم برداشت ما از قرآن چنيناست.
4) شخصيت مفسر و نقش آن در انديشه متفكران مسلمان
بحث تاثير مفسر در انديشه متفكران مسلمان بطور مستقل مطرح نشده; اما درلابلاى سخنان آنان نكاتى آمده است كه نشان مىدهد انديشوران مسلمان به فهمهاىمختلف به عنوان واقعيتى اجتنابناپذير اذعان داشته و پذيرفته بودند. همانطور كهدانستن قواعد و كاربرد واژهها و توجه به نكات بيرونى همچون تشخيص عام و خاص،مطلق و مقيد، حقيقت و مجاز و ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئورى نيز براى تفسيرضرورى است. روشن است كه اين اصول و مبانى به مفسر جهت مىدهد تا براساستئورى خاصى به سراغ متن برود و به تفسير آن بپردازد. تئورىهاى مفسر گاه از قبيلمبانى پايه در علوم اسلامى است; مانند: اصالت ظهور، حجيتيك دسته از مفاهيم وعدم حجيت، دسته ديگر از مفاهيم، محدوده استناد به اطلاق كلام، و گاه اصولموضوعهاى است كه بيشتر در عصر جديد مطرح شده است; مانند: نظريه حداقلى وحداكثرى در فقه، محدوده انتظار از دين و چگونگى زبان دين. تمام اين پيشفرضها بطورآشكار نمود خود را در تفسير قرآن نشان مىدهد و نقش مفسر را آشكار مىسازد.
اما افزون بر نقش اين تئورىها در تفسير، مسائل ديگرى براى مفسر مطرح است كهقاعدتا نبايد در مقوله فهم تاثيرى داشته باشد; ولى مشاهده مىشود كه در فهم مفسرتاثير مىگذارد; مانند دانستههاى علمى مفسر، نكات روانشناختى و زيستى مفسر. بنابراين چگونگى فهم پيام از متن با عنايت به پيشفرضها و عقايد مخاطبان تفاوت پيدامىكند. به عنوان نمونه يكى از مفسران معاصر كه به جاذبه زمين و مسائل مختلف آنآگاه است و در تفسير به آن توجه دارد، در ذيل «الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها» (3) [رعد 2]، برخلاف فخر رازى كه در تفسير آيه با بيان عقلى استدلال مىكند براينكه ممكن نيست چنين آسمان بزرگى در فضا معلق بماند[1]، مىگويد: «اين آيه خبر از قوهاى مىدهد كه به سبب آن اجرام بدون پايه هم مىتوانند ، در فضا بمانند; زيرا قانون جاذبه ستارگان و اجرام سماوى را در آسمان نگه مىدارد و اين غيرطبيعى نيست; بلكهبر اساس قوانين ثابتخداى به وجود آورنده آن است»[2].
مفسر ديگرى كه به نقش زن در جامعه اسلامى اهميت قايل است، برخلاف رواياتىكه در باب مشورت با زن آمده و حتى تصريح شده است كه با آنان مشورت نكنيد و يا اگرمشورت كرديد، با آنان مخالفت كنيد [3]، چون به تفسير آيات قرآن مىپردازد ، به اقتضاى باورهاى پيشين مىگويد: آيات «فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليهما» (4) [بقره 233] و «قالت احداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوىالامين» (5) [قصص 25] دلالت دارند بر اينكه نه تنها مشورت با زنان جايز، كه در مواردىپسنديده و مطلوب است. زيرا در آيه نخستخداوند مىگويد: اگر زن و شوهر در پىمشورت با يكديگر راضى شدند كه كودك را قبل از دو سال از شير بگيرند و به جهتىاين كار را مصلحتبدانند، مانعى ندارد و در آيه دوم زمانى كه يكى از دختران شعيب بهپدر پيشنهاد مىدهد و در مقام مشاورت به پدر مىگويد: اين جوان امين را براى كارهاىما به خدمتبگير! پدر با اينكه پيامبر است، اين پيشنهاد را مىپذيرد و به نظر دخترشاهميت مىدهد. لذا از اين دو آيه مىتوان استفاده كرد كه مشورت با زنان ممدوح شناختهشده است[4].
نظريه مورد بحثشواهدى نيز در گفتههاى پيشينيان دارد; براى مثال ابن عربى دلايلكافى ارائه مىدهد مبنى بر اينكه هر كس مطلوب خود را در قرآن مىيابد[5]. حتى اگرآن فراتر از معانى الفاظ و صرفا ناشى از گرايشهاى عرفانى باشد. البته گاه اين تفسيرها واشارات با قواعد تفسير انطباق ندارد و نمىتوان آنها را از مقوله تفسير برشمرد. جالبتوجه آنكه همو به تفسير عقلى خرده مىگيرد و مىگويد: « نمىتوان به تفسير عقلىمحض بسنده كرد; چون همواره اسير و محكوم تعصبات و پيشفرضهاى عصرى وفضاى فكرى شخص مفسر است»[6].
باز يكى از كسانى كه به شخصيت مفسر و تاثير وى در برداشتهاى تفسيرى اشاره والبته انتقاد كرده است، ملاصدراى شيرازى (ت 1050 ق.) است. وى به مناسبت بحث محكم و متشابه، صاحبان روشهاى تفسير كتاب خدا را بر چهار دسته تقسيم مىكند ويكى از آنها را متفلسفين و طبيعيون و اطبا مىشمارد و مىگويد كه آنها به حسب ذائقه وپيش فرضهاى خود به توجيه و تاويل آيات مىپردازند[7].
فيض كاشانى در همين زمينه معتقد بود كه مفسر در حكم شخص نائم است كه بعد ازبيدارى به حقيقت كلام الهى پى برده و به مصداق «الناس نيام فاذا ماتوا انتهبوا» (6) ، بعد ازعروج به مقام ملكوت تاويل كلام حق را درك مىكند[8].
علامه طباطبايى نيز متشابه را به نزول باران تشبيه مىكند كه به محيطهاى مختلف نازل مىشود و با آنكه در اصل يك حقيقت است و هيچ محدوديتى ندارد، اما همينكه نازل شد و در مسيلها و گودالها قرار گرفت، شكل مىگيرد و محدوديت مىپذيرد.القاى معنايى از معانى به انسان اينچنين است. مسبوقات ذهنى نقش بسيار مهمى در نوع برداشت و فهم معناى الفاظ دارد. اگر اين مسبوقات رنگ خاصى پذيرفته باشد، مانند تعصبات قومى، مذهبى و سياسى يا گرايشهاى حسى، آن معنا هم به همين رنگ درمىآيد[9].
امامخمينى نيز بر اين نكته تاكيد دارند كه در ميان مفسران مشربهاى گوناگونى وجوددارد و هر مفسرى براساس دانستهها و گرايشهايى كه داشته، به تفسير پرداخته است وهر كدام روى آن تخصص و فنى كه داشته، يك پرده از پردههاى قرآن كريم را تفسير كردهاست[10]. حتى در جايى تصريح مىكنند كه همين باورها و دانشها موجب شده كه برخى مفسران يكسونگر شوند و تنها از ابعاد خاصى به تفسير قرآن بپردازند. به عنواننمونه در جايى مىگويند:
« بسيارى از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفهاى فيلسوف، عارف و متكلم و امثالذلك كه دنبال همان جهات معنوى بودند، اينها گرفتند معنويات را. هر كسى به اندازهادراك خودش و قشريون را تخطئه كردند. تمام ماعداى خودشان را قشرى حسابكردند; بلكه وقتى تفسير قرآن كردند، اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفانى وفلسفى و جهات معنوى و [از جهات ديگر] به كلى غفلت كردند. از حيات دنيايى وجهاتى كه در اين دنيا به آن احتياج داشتند و تربيتهايى كه در اينجا بايد باشد از اين غفلتكردند برحسب اختلاف مسلكشان، و در همين اوان و همين عصر يك دسته ديگرى كهاشتغال به امور فقهى و تعبدى داشتند، نيز [گروه مقابل] را تخطئه كردند يا حكم به الحادكردند يا حكم به تكفير كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است»[11].
وى تاكيد بر نقش شخصيت مفسر در تفسير را به اين محدود نمىسازد. ايشانگرايشهاى فردى و اجتماعى و شرايط تاريخى را در فهم و برداشت مفسر دخيلمىداند[12].
از اين صريحتر در تبيين نقش شخصيت مفسر در تفسير، كلام مطهرى در باب فقهاست. گرچه كلام ايشان درباره تفسير نيست، اما به طور غيرمستقيم به آن مرتبط است; چون فقيه با استنباط احكام از متون قرآن و حديث در حقيقت به نوعى تفسير دست مىزند. ايشان مىنويسد: «اگر كسى فتواى فقها را با يكديگر مقايسه كند و ضمنا بهاحوال شخصيت و طرز تفكر آنها در مسائل زندگى توجه كند، مىبيند كه چگونه سوابقذهنى يك فقيه و اطلاعات او از دنياى خارج در فتواهايش تاثير داشته; به طورى كهفتواى عرب بوى عرب مىدهد و فتواى عجم بوى عجم. فتواى دهاتى بوى دهاتى و فتواى شهرى بوى شهرى»[13].
اينها نمونههايى از ديدگاههاى متفكران مسلمان در زمينه نقش شخصيت مفسر درتفسير بود و در اين باره استقصا نشده است وگرنه شواهد بسيارى را مىتوان به دستآورد كه علماى اسلامى به اهميت ذهن و نقش مفسر توجه داشته و معلومات و باورهاىاو را در برداشتهاى تفسيرى دخيل مىدانستهاند و حتى تاثير آنها را گريز ناپذير و غيرقابلاجتناب شمردهاند.
البته تمام عوامل روانشناختى و تاريخى و جغرافيايى علت تامه برداشتهاى تفسيرى نيست; اما نبايد نقش عوامل ياد شده را ناديده گرفت. به دليل تاثير اين عوامل تفسيرهاىمتون دينى قابل تحول و تكامل هستند; بعلاوه بشرى و غيرمقدس به شمار مىروند; لذا انتساب دادن اين تفسيرها به شريعت و دين از سر نا آگاهى از عوامل پديدآورندهآنهاست.
5) عوامل گرايش مفسر به تفسيرى خاص
براى اينكه به اهميت جايگاه مفسر و نقش شخصى وى در تفسير پى ببريم، بايدريشهها و علل گرايش مفسر را مورد توجه قرار دهيم. ببينيم چه عواملى موجب مىشودكه مفسرى به معنايى روى آورد و برداشتى را ترجيح دهد. به نظر مىرسد ريشههاىگرايش مفسر دو دستهاند:
1-5) كسب معلومات جديد
گاه مفسر مستقلا يا به تبع جامعه تحول فكرى پيدا مىكند و آگاهيهاى جديدى را اززندگى، نيازها و مشكلات انسان، بدست مىآورد و از رهگذر آن بينش او نسبتبهمذهب، معنويت و كتاب وحى در مواردى تغيير مىيابد و تئورىهاى مختلفى را درزمينه شكل اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعى و حاكميت معنويت و اخلاقبرمىگزيند و تفسيرى خاص از آيات مربوط به دست مىدهد. اين تئوريها مىتواندمعقول و مستند به دلايل علمى يا فرضيههاى ناتمام در عرصه علم و فرهنگ باشد. مفسربا اين تئوريها و فرضيهها به سراغ آيات قرآن مىرود و برداشتهايى را از آنها ارائهمىدهد. تاكيد بر روى موضوعات جديد، مانند حكومت، آزادى، حقوق بشر، حقوق زندر تفسير قرآن به خاطر قرب ذهنى و توجه به تحولات معاصر است. اگر اين تحولاتعلمى و طرح بحثهاى جديد نبود، هرگز مفسران به اين مباحث و تفسير عصرى از اينآيات اقبال نمىكردند.
به عنوان نمونه علامه طباطبايى به مناسبت بحث نظام سياسى اجتماعى اسلام باعنايت به تحولات معاصر اين شبهه را مطرح ميكند كه آيا اسلام در شرايط دنياى جديد قابل اجراست. او گويد: « برخى مىپندارند كه سنت اجتماعى اسلام در دنيا و در شرايط تمدن فعلى دنيا قابل اجرا نيست و اوضاع حاضر دنيا با احكام اسلامى نمىسازد. ما نيز اين را قبول داريم; ليكن اين سخن چيزى را اثبات نمىكند; چون ما نمىگوييم با حفظ شرايط موجود در جهان، احكام اسلام بدون هيچ مشكلى اجرا مىشود. هر سنتى در هرجامعهاى زمانى نبوده و سپس به وجود آمده است. البته شرايط حاضر با آن ناسازگاربوده و آن را طرد كرده است»[14]. آنگاه ايشان راهكار ايجاد حكومت را مطرح مىكند.روشن است كه اگر تحول ذهنى مفسر و اجراپذير دانستن احكام نبود، اين مباحث مطرح نمىشد. به همين دليل ما در تفسير علامه طباطبايى شاهد مباحث بسيارى در زمينه اجتماع ، حكومت و عدالت اجتماعى، آزادى و تفسير آيات مناسب با آنها هستيم. چيزىكه در تفاسير پيشين سابقه نداشته است.
2-5) طرح اشكالات جديد
مفسر اگر به گفتمانهاى دانشوران جديد آگاه باشد، از شبهات و اشكالات آناندرباره دين و قرآن آگاهى خواهد يافت و آنها را به تفسير مىكشاند و به مناسبت تفسيرآيات به پاسخگويى و دفع آن شبهات مىپردازد. كافى است كه به يكى از آيات متناسب با شبهه برخورد كند تا تفسير خود را به سوى دفع اشكال سوق دهد. طرح اشكالاتجديد در ذهن مفسر تاثير قابل توجهى در شكل تفسير و تبيين موضوع دارد. مثلا وقتىمفسرى مىبيند كسى آيات جهاد ابتدايى را با آزادى انديشه در تضاد مىشمارد، ممكناست درصدد برآيد اين آيات را به معناى دفاع بگيرد; نه تهاجم براى ايمان آوردن و يانابودى مشركان و گويد: اگر در قرآن آياتى آمده است كه به قتال با مشركين دستورمىدهد، ناظر به فتنهجويى و توطئه چينى آنهاست. همانطور كه در آيه 39 سوره حجآمده است و يا ممكن است بگويد: اين آيات در مقام جهاد ابتدايى است و سيره پيامبرهم دلالت بر اين واقعيت دارد و اصلا ما مقولهاى به نام آزادى انديشه نداريم. به اين ترتيب تفسير او از اين آيات با تفسير قبلى تفاوت پيدا مىكند. در هر صورت مفسر اينشبهات و اشكالات را بر اساس تئورى خود پاسخ مىدهد.
از همين قبيل است آياتى كه ناظر به مسائل علمى و تكوينى جهان است. مثلا درقرآن آمده است: «الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام» (7) [سجده4].مفسرى كه از معلومات روز باخبر است و مىداند كه برابر تئورىهاى علمى زمين وآسمان در زمانى بسيار طولانى و طى ميلياردها سال بوجود آمدهاند ، قهرا آن را با اين آيهكه مىگويد، خدا آسمان و زمين را در شش روز آفريد ناسازگار مىبيند; زيرا معنا ندارد دوران پيدايش زمين و آسمان كه با فعل و انفعالهاى بسيار كند و تدريجى بوده است، درشش روز باشد; لذا در تفسير آن آيه مىگويد: منظور از اين روزها در پيش خدا هزار سالاز سالهايى است كه آدمى حساب مىكند[15]; همانطور كه درباره عروج به سوى خداچنين آمده است: «ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون» (8) [سجده 5].
مفسر ديگر حل شبهه را از زاويه ديگر مىبيند و مىگويد: «منظور از شش روز ششدوره از مراحل آفرينش است و روز در اينجا به معناى مراحل خلقت است. يا مقولهشمارش آنها از مقولههاى زمينى نيست. حتى به شمارش عالم دنيا ارتباطى ندارد»[16].البته هر يك از اين پاسخها بر انديشه و باورى خاص متكى است; اما مجموع اين نوعبرخوردها حكايت از آگاهى مفسر از شبهات و حساسيت او به رفع آنها دارد.
6) نقش و جايگاه مفسر
وقتى از مفسر و نقش وى در تفسير سخن گفته مىشود، به اين معنا نيست كه اومىخواهد واژهها را معنا كند و ترجمهاى از كلام را به دست دهد يا مدلول مطابقى كلامروشن را شرح دهد. البته مفسر اين كار را انجام مىدهد; اما منظور از تفسير همانپرده بردارى از كلام و پيام است كه گاه از آن به تاويل تعبير مىشود و گاه تفسير و تاويل بهيكسان بر آن اطلاق مىگردد. به همين جهتبسا گفته مىشود كه آيا در نقش مفسرمبالغه نشده و آيا مفسر بيش از اندازه مهم جلوه داده نشده است. آيا اين معنا به نسبيتگرايى مطلق كشيده نمىشود كه همه چيز در دست مفسر دستخوش عدم ثباتشود؟ اينكه مفسر با پيشداورى و پيش فرضها به سراغ تفسير مىرود، موجب نمىشودكه ترديد و نسبيت در همه چيز افكنده شود. معانى آشكار و تفاسير مورد اتفاق و ترديد ناپذير و مشترك و مورد پذيرش همگان وجود دارد. اما در كنار آنها آيات مشكل،غريب، متشابه و تفسيرپذير هم هست. آياتى وجود دارد كه تفسير آنها در برههاى اززمان مورد اتفاق و ترديد ناپذير بوده ، اما در اثر تكامل دانشها و دگرگونى درعلوم دچارتغيير شده و برداشتهاى گوناگون به همراه آورده است. از نمونههاى جالب توجه، آياتمربوط به خلقت انسان است. در عصر رسالتخلقت انسان و چگونگى پيدايش وى ازخاك به اين تفصيل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظريات جديد دربارهتحول انواع و مسائل ديگر مطرح ستسخن نرفته است; در حالى كه اين سؤالات اكنونمطرح است كه خلقت بشر چگونه بوده است; آيا به طور ناگهانى بوده استيا تحولانواع يا تكامل انواع؟ آيا قبل از بشر طايفههاى ديگرى در روى زمين بودهاند؟ درصورتى كه بودهاند، رابطه آنها با بشر كنونى چگونه بوده است؟ آيا انسانهاى اوليه بدونشعور بودهاند; چنانكه درباره آيه «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئامذكورا» (9) [دهر 1] طى روايتى از امام باقرعليه السلام به اين معنا اشاره شده است [17] و همانطوركه در داستان هابيل و قابيل مشاهده مىكنيم كه حتى قابيل از پنهان كردن جنازه برادرعاجز است و كلاغى به او ياد مىدهد: «فبعث الله غرابا يبحث فىالارض ليريه كيفيوارى سواة اخيه قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب» (10) [مائده 31]. منظور ازاسمايى كه خداوند به آدم آموخت چيست؟ چرا آنها را به آدم تعليم داد و به فرشتهها ياد نداد؟ اگر ياد مىداد آنها هم عالم مىشدند. اين چگونه موجب برترى آدم بر فرشتگانمىشود و دهها سؤال ديگر. ملاحظه شود كه در اين بحث چه معركه آرائى در ميانمفسرين است و با تحولات علمى كه در اين دو قرن پديد آمده، چه مسائل گوناگونى درميان مفسرين مطرح شده است[18]؟
از نمونههاى ديگر بحث در خلقت آسمان و زمين است كه مفسرين پيشين با پذيرفتنهيات بطلميوسى آيات را متناسب با آن تفسير مىكردند; مثلا در آيه شريفه «الذى خلقسبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت» (11) [ملك 3] و آيه «الم تر كيف خلقالله سبع سموات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا» (12) [نوح 15] سمواترا به معناى طبقه طبقه مىگرفتند و در توضيح آن ماه را در آسمان اول و عطارد را درآسمان دوم و زهره را در آسمان سوم و خورشيد را در آسمان چهارم و مريخ را در آسمانپنجم و مشترى را درآسمان ششم و زحل را در آسمان هفتم مىدانستند[19] و در اينزمينه ترديدى روا نمىداشتند، اما با تحولات علمى و بطلان هيات بطلميوسى مفسريندر معناى هفتگانه و طبقه طبقه بودن آسمانها ترديد كرده و توجيهات نجومى ديگرىمناسب با اين تحولات ارائه دادهاند[20].
نمونه ديگر تلقى مفسرين پيشين از آياتى است كه در آنها تعبيرات مد، بسط و فراشنسبت به زمين بكار رفته است [رعد 3، بقره 22، نوح 19] و مفهوم آنها اين است كه اينزمينى كه ما در آن زندگى مىكنيم، كشيده و بسط يافته و همسطح است; در نتيجه بيانگرآن است كه زمين نمىتواند كروى شكل باشد[21].
اما باز با تحولات علمى تفاسير پيشين از آيات مذكور نادرست تشخيص داده شد ومفسران گفتند: كشيده شدن و بسط يافتن و فراش بودن آن به كرويت زمين ربطى ندارد.اين آيات ناظر به اين جهت است كه زمين با اينكه كروى است، به گونهاى آفريده شده كهقابل سكونت و استقرار و بهرهبردارى است و فراز و نشيب آن مانع فعاليت و استفادهنمىشود[22].
بنابراين ذهن تاويل و تفسير كننده در آغاز پاك و خالى نيست تا نسبتبه متن هيچنظرى نداشته باشد و دانستهها و پيشداورىها و فرضهاى آغازين هيچ تاثيرى در فهم وبرداشت و ارائه معناى كلام نداشته باشد. مفسر با دانستههاى خود به سراغ متن مىرودو آنچه را در عصر خود آموخته است، به طور آگاهانه يا ناخودآگاه به منظور رفعناسازگاريهاى متن به خدمت مىگيرد و متن را چنان بررسى مىكند كه با آن انديشهها وتئورىها همخوان باشد. البته همانطور كه تاكيد شد، الزاما اين تحولات به معناى نسبيتو عدم ثبات در تمام معارف دينى و تشكيك در اصول معارف و كليات عقايد نيست; زيرادر فهم كلى آنها نوعى ثبات و تداوم است، بلكه حتى تفصيل و تبيين برخى از جزئياتمسائل اعتقادى و اجتماعى و اخلاقى تغيير ناپذير است كه البته اين منافاتى با تئورى يادشده ندارد.
7) شبهاتى درباره نقش مفسر
برخى گفتهاند: درست است كه فهم مفسر تا حدى در شكلگيرى و گوناگون شدنتفسير نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحليلهايى كه درباره جايگاه وريشههاى اين نقش ارائه شده مورد مناقشه و انتقاد است. ما در طى بحثهاى گذشته بهدور از افراط و تفريط مبنا را به گونهاى مطرح كرديم كه اين شبهات مطرح نشود; اما باهمه اينها آشنايى با شبهات در ترسيم و تحديد بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شدكه جايگاه مفسر روشنتر شود.
1-7) مناقشه در جايگاه تئوريها
گفتهاند: اينكه تا مفسر پيش فهمى نداشته باشد، نمىتواند متنى را تفسير كند،درست نيست; زيرا اين استدلال كافى نيست كه گفته شود: مفسر بدون پيشفهم ياپيشفرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است كه نمىتواند طالب مجهول مطلقباشد. حتما بايد در مورد مجهول از پيش دانستهاى داشته باشد تا به آنچه نمىداند علمپيدا كند و صرف اينكه درباره چيزى يك معلوم و يك مجهول داشته باشد، مشكل حلنمىشود. مشكل هنگامى حل مىشود كه معلوم بتواند مجهول را روشن كند; چون اينربطى به اين ادعا ندارد كه براى رسيدن به يك مجهول تصورى همواره نياز به پيشدانسته تصورى و براى رسيدن به يك مجهول تصديقى نياز به پيشدانسته تصديقىداريم. ما براى طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چيز ديگرى نياز نداريم. پساينكه طالب مجهول مطلق نيستيم، به اين معناست كه تا از شىء در ذهن تصورى نداشتهباشيم، به جستجوى محمولات آن نمىپردازيم. آن هم نه محمولاتى كه در ذهن مانيست و به اصطلاح مجهول مطلق است; بلكه محمولاتى كه قبلا تصور آنها را در ذهنفراهم كردهايم. اگر ما هيچگونه تصورى از هيچ محمول يا موضوعى در ذهن نداشتهباشيم، طالب هيچ چيزى نمىتوانيم باشيم; چرا كه طالب مجهول مطلق بودن محالاست.
نكتهاى كه در اين اشكال مورد توجه قرار نگرفته، اين است كه پرسشگر مفسر است.اگر مفسر از متنى طالب پاسخى نباشد، متن به او جواب نمىدهد و لازمه پرسشگرىوجود تئورىها، پيشفرضها و باورها در ذهن مفسر است. ممكن است مفسر دربارهموضوعى در آغاز تصورى نداشته و كمكم برايش پديد آمده باشد; اما پيدايش همينتصور بدون زمينه نيست. به اين معنا كه مفسر نسبت به هر يك از تصورات تابع گرايشها و فرضياتى است كه درباره فهم كلام و جهتگيرى عام آن دارد. به همين دليل به دنبالتطبيق تئورى خود با كلام است. گفته نشود: مفسر هيچ فرضيه و تصديقى نسبتبه كلام ندارد. اين حالت در مرحله نخست مراجعه به متن است. اما با اندكى توجه به احتمالات و معانى گوناگون، ارزش همه آنهابراى او يكسان نيست; بلكه در ذهن خود نسبتبه آنها نوعى داورى دارد و برخى را بر برخى رجحان مى دهد وگرنه كار او تفسير تلقى نخواهد شد.
به عنوان نمونه يكى ازمسائل بسيار اختلافى در تفسير و كلام مساله امامت است. اينمساله در اهل سنت ازمنظرى مورد بحث قرار گرفته و در شيعه از منظر ديگرى و از اينرهگذر ابعاد مختلفى يافته است. يكى از ابعاد اين مساله اين است كه آيا امامت از اصولاستيا فروع و نصب آن از جانب مردم است يا از سوى رسول خدا؟ براى مفسرين ومتكلمين اهل سنت چون در خصوص خلافت مسائل حكومت و سياست و اداره جامعه و تامين معاش مردم و نظاير آنها مطرح است، طبعا آن را از فروع احكام قرار داده و برهمين اساس بسيارى از آيات را تفسير كردهاند; اما شيعه چون از اين تئورى كه امامت وولايت معصوم ادامه راه انبيا و براى تبيين و تفسير وحى است، جانبدارى مىكند، لذاهمانطور كه نبوت را منصب الهى و از اصول مىداند، امامت را هم منصب الهى و ازاصول مىشمارد; نه از فروع[23]. بر همين اساس تفاسير شيعه بر اين تئورى مبتنى استو آيات مربوط را بر اساس آن تفسير كردهاند. قرطبى كه از مفسران اهل سنت است، آيه«يا داود انا [ص 26]، يا آيه «انى جاعل فىالارض خليفة » (14) [بقره30] را بر اساس همان تئورى اهل سنت تفسير مىكند[24] و طبرسى كه از مفسران شيعهاستبر پايه تئورى شيعه[25]. اين امر در مورد عصمت و تنصيص امام نيز كاملا مطرحاست[26] و نقش داشتن تئورىهاى پيشين را در تفسير به روشنى نشان مىدهد.
در همين زمينه بر اين سخن كه ما پيش از تفسير بايد نسبتبه پاسخ هر سؤالى حتماچيزى درباره آن بدانيم، اشكال گرفته و گفتهاند: اين سخن درست نيست; چون لازم نيست قبل از سؤال چيزى درباره آن بدانيم. پيش دانسته براى پاسخ سؤال ضرورىاست; نه طرح سؤال. مادام كه ما درباره سؤال به هيچ تصديقى بديهى يا نظرى دستنيافتهايم، نمىتوانيم هيچگونه پاسخى به آن بدهيم[27].
اما اشكال گيرنده بايد بداند كه سؤال ممكن است دو گونه باشد; بسيط و مركب.گاهى نسبتبه موضوعى هيچ نمىدانيم و مىخواهيم درباره آن چيزى بدانيم; در اينصورت سؤال مربوط به آن بسيط خوانده مىشود و صرف انگيزه دانستن علت طرحسؤال است و در آنجا بحث تفسير و كشف مطرح نيست. اما گاهى درباره موضوعآگاهىهايى داريم; ولى نمىدانيم كداميك درست است. در اين صورت سؤال مربوطمركب ناميده مىشود. در سؤال مركب جوابهاى مختلف آن را مىدانيم و حتى ممكناستيك جواب را به دلايل عقلى و دانستههاى بيرونى ترجيح دهيم. بنابراين در سؤالمركب در حقيقت از وجود چيزى آگاه هستيم; اما خصوصيات و تركيبات آن رانمىدانيم; مثلا يكبار مىپرسيم: آيا خدا وجود دارد و بار ديگر مىپرسيم: آيا خدا قادراست و آيا اين صفتش ذاتى اوستيا نه؟ در دو سؤال اخير اصل وجود خدا را مىدانيم;اما قدرت داشتن و ذاتى بودن آن را آگاه نيستيم. به همين دليل هم طرح سؤال و هم پاسخناشى از نوعى علاقه و انتظار و داشتن تئورى و پيشفرض است. در اينجا اجتهاد مفسربه كار مىافتد; زيرا مىخواهد از متن باتوجه به فرضيههاى مختلف پاسخ را استنباطكند.
2-7) پراكندگى و انحراف در تفسير
اشكال ديگرى كه در باب جايگاه شخصيت مفسر شده، اين است كه اگر بنا باشد كههر كسى آيات قرآن را در آيينه علائق و انتظارات خود ببيند و برحسب ذوقيات و سلايقو انتظارات خود به تفسير آن بپردازد، البته كه تفسيرها مختلف و حتى متناقض مىشود;اما اولا چنين تفسيرهايى پديد نمىآيد; ثانيا به فرض آنكه پديد آيد، نتيجهاى جزضلالت و انحراف در پى نخواهد داشت[28]، وانگهى اين ديگر تفسير و كشف معناىعبارت نخواهد بود.
اين اشكال هم درست نيست، زيرا اولا برخلاف تصور اشكال كننده، تفسير هموارهمبتنى بر اين امور است و نمىتوان مفسرى را پيدا كرد كه تفسيرهاى او برهنه از باورها ، دانستهها و پيشداورىهاى او باشد. ممكن است ذهن مفسر محدود باشد و ميدانهاىفراخ علوم را در نورديده باشد يا مرزهايى ميان تطبيق و تفسير پيدا كرده باشد و سعىكند با آگاهى از لغزشهاى تفسيرى به سراغ دريافت كنه پيام متن رفته باشد، اما به هر حالتفسير حسب اختلاف درجات آگاهى مفسر خواهى نخواهى مشحون از اينواقعيتهاست. كافى است كه به گوناگونى تفسيرها توجه شود و ريشههاى آن موردبررسى قرار گيرد; آنگاه روشن خواهد شد كه اجتهاد و كوشش براى پردهبردارى وكشف مراد متن مبتنى بر همين واقعيتهاست و تفسير هر مفسرى در آينه دانشها ، علايق و انتظارات خودآگاه و ناخودآگاه او چهره مىنماياند. ثانيا در پاسخ اينكه گفتهاند: اگر دانشها و علايق مفسر در تفسير او مؤثر باشد بايداين امر پيدايش انبوهى از آراى متناقض و پراكنده را به همراه داشته باشد، مىگوييم اتفاقا چنين است و اگر ديده مىشود كه در مسائلى اشتراك و وحدت نظر و همدلى درميان جمعى از مفسران وجود دارد، به دليل آن است كه علائق، انتظارات و دانشهاىآنان مشترك است. آرى در كليات و اصول عامه اختلافى وجود ندارد; اما در تفصيلهمين اصول مثل صفات ذاتى و فعلى، ثبوتى و سلبى، پديده وحى، كيفيت وحى، معادجسمانى و روحانى و مسائل برزخ و قيامت و دهها مساله فرعى آن تفسيرهاى مختلفىارائه شده است. بنابراين، نمىتوان انبوه آراى متناقض و پراكنده در تفسير و فقه را ناديدهگرفت. اما اينكه گفتهاند: لازمه اين ديدگاه نتيجهاى جز ضلالت ندارد، اين در صورتى استكه آرا گمراهكننده باشد; اما اولا مگر اختلاف در علوم غير دينى كه در مسائل معاش وامور محسوس و مورد ابتلاى بشر است موجب گمراهى است تا در علوم دينى مانند فلسفه، عرفان، حديث، رجال، فقه و تفسير كه اختصاص به اهل نظر و عدهاى خاصدارد، اختلافشان گمراه كننده باشد؟ اختلاف امت رحمت است[29]. اين اختلافها و برداشتهاى متفاوت نه تنها گمراه كننده نيست، بلكه در كل مايه تكامل و رشد فكر بشرى و رونق و خلاقيت معارف دينى خواهد بود.
براى مثال مفسرين درباره اين آيه «اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى» (15) [آل عمران 55] اختلاف نظر پيدا كرده و تفسيرهاى مختلفى ارائه دادهاند. عدهاى گفتهاند:اين آيه دليل بر اين است كه حضرت عيسى پس از به اشتباه افتادن مامورين قيصر وعوضى گرفتن ديگرى به جاى او فوت كرد و خداوند روح او را به آسمانها برد; همانطوركه قرآن در جاى ديگر مىفرمايد: «قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم » (16) [احزاب 11]و گروهى ديگر معتقدند كه عيسى هرگز فوت نكرد و توفى در اين كلام به معناى فوت نيست; بلكه به معناى گرفتن و اخذ كردن است; همانطور كه در آيه «الله يتوفى الانفسحين موتها» (17) [زمر 42] به همين معنا آمده است. حتى بعضى از مفسرين كلمه «متوفيك» رابه معناى «منومك» (خوابانده توام) گرفتهاند و در همين زمينه گفتهاند: خداوند روح وجسم عيسىعليه السلام را نجات داده به آسمانها برد و آخرالزمان از آسمانها فرود مىآيد[30].اگرچه هر يك از اين تفسيرها براساس پيشفرضها و ديدگاههاى بيرونى است، اما اقوالمختلفى كه ارائه شده، در تفسير مشكلى ايجاد نمىكند و مايه گمراهى نخواهد شد. البتهرعايت قواعد تفسير و دورى از هواهاى نفسانى در جاى خود مورد تاكيد است. توجه بهشخصيت مفسر يكى از راههاى جلوگيرى از گمراهىهاست.
ثالثا، تفسيرهاى مختلف كه به قصد پردهبردارى از كلام انجام مىگيرد و بر علائق وانتظارات مفسر مبتنى است، اگر جزو وجوه و بطون معانى نباشد، حداكثر ممكن استغلط باشد; نه اينكه تفسير نباشد. تفسير با مبانى غلط هم مىتواند تفسير باشد. به علاوهغلط بودن بايد از رهگذر عدم انطباق با قواعد و قوانين عقلى مشخص شود; نه از طريقمخالفت با ديدگاه شخصى. چه بسا در اين باب آنچه نزد مستشكل غلط است، نزدديگرى درستباشد. در خصوص نقد تفسيرها نيز همين تئورىها و پيشداورىها نقشتعيين كننده دارند.
3-7) انتظارات مفسر
گفتهاند: لازمه اين سخن كه مىگوييد: بخشى از تفسيرها زاييده انتظارات مفسراست، به معناى هرج و مرج در فهم و تفسير قرآن است. اگر ملاك، مقصود خود فرستنده وحى باشد، در تفسير وحدت و انسجام به وجود مىآيد; ولى اگر انتظارات مفسر بر تفسير وحى حاكم گردد، پيام وحى گوناگون مىگردد. مستشكل از يك متنبشرى مثالى مىزند و مىگويد: حافظ از غزليات نغز و معماگونه خود پيامى را قصد كردهاست; لذا درست نيست، بگوييد: مفهوم پيام حافظ متكى به انتظاراتى است كه مفسرانديوان حافظ از كلمات او دارند. ما بايد انتظارات حافظ را در نظر بگيريم; نه انتظارات افراد را در مورد كلمات وى. بايد اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصيت و سخناناو تفسير كرد; نه براساس انتظارات و تمايلات مفسر. در تفسير كلمات وحى مقصودخود فرستنده و ابلاغ كننده وحى ملاك است; نه ديگران و گرنه تفسير سر از هرج و مرج و تشتت آرا درخواهد آورد[31].
قبل از پاسخ دادن به اين اشكال لازم است توضيح دهيم، منظور از انتظارات مفسرچيست؟ بايد دانست كه دين براى انسان است; نه انسان براى دين، و لذا پيش از رجوعبه دين بايد ديد كه انسان چه انتظارى از دين دارد و چه نيازى او را به سوى دينمىكشاند، و دين در برآوردن كدام نياز بىبديل و بىرقيب است. درباره متن آسمانى اينمعنا مورد توجه قرار مىگيرد كه آن، دستور و هدايتى براى انسان است و مناسب ومطابق با فاهمه انسان نازل شده است و اگر بر موجودات ديگرى چون جن و ملائكه نازلشده بود، ممكن بود مطالب و بيان آن متفاوت بشود و از آنجا كه خداوند حكيم و رحيماست، توجه داشته است كه سخنى معقول بگويد تا مقبول طبع آدميان واقع شود. ناگزيرمفسر انتظاراتى را كه سراغ مىگيرد و از متن طلب مىكند، به دور از خواستههاى گويندهمتن نيست. مخاطب قرآن ، انسان عارى از عقل و علم و عاطفه و نياز و انتظار و احساسنيست; به همين جهت طبيعى است كه مفسر با اين ويژگى به سراغ متن مىرود وانتظارات مفسر در واقع از خواستههاى صاحب متن پرده برمىدارد و آنها را در آينهگرايشهاى خود شناسايى مىنمايد و چنين نيست كه رابطهاى ميان انتظارات گويندهمتن و تفسير كننده متن برقرار نباشد.
حال به پاسخ اشكال مىپردازيم. در اينكه ما به دنبال كشف پيام و مقصود گوينده وصاحب وحى هستيم، ترديدى نيست و نيز در اينكه متن يكى از راههاى كشف مقصوداست، بحثى نيست; اما آنچه مورد بحث است، اين است كه مفسرى كه در جستجوىمقصود صاحب پيام است، با چه انتظارى به سراغ متن مىرود و چه نيازى او را به سوىمقولههاى متن مىكشاند. اگر مفسر در تفسير متن به طور ناخودآگاه به انگيزهها وانتظارات مخاطبان خود توجه كند و بخواهد از رهگذر استنباط احكام به رفع نيازهاىمعنوى آنان پردازد، در حقيقت نوعى از انتظارات را در تفسير دخالت مىدهد. نيز اگرمفسر با اين ديدگاه كه قرآن عرضه كننده ايدئولوژى جامع استيا به مسائل علمى جهانآفرينش در شكل گسترده و عام آن پرداخته و يا افزون بر تبيين ارزشها، روشها وراهكارهاى كلى و جزيى را تبيين مىكند و نظام حكومتى براى جامعه معين مىسازد،نوعى از انتظار از دين را پذيرفته است. مفسر به دنبال چنين استنباطى به سراغ متنمىرود و به ترسيم نظام حكومت دينى براى جامعه مىپردازد و يا تفسيرهاى علمى ازجهان آفرينش عرضه مىكند. همچنين آن كسى كه براى احكام ثابت و متغير، و براىموضوعات حقيقى و خارجى قايل است، اين تقسيمبندى را در قرآن نيز اعمال مىكند وقصههاى انبيا يا پارهاى از وقايع عصر پيامبر را خارج از مدار استنباط قرار مىدهد و آنهارا جزو وقايع احكام خارجيه مىشمارد; نه قضاياى حقيقيه. چنين برخورد و انتظارى درتفسيرهاى اجتماعى و علمى مفسران كاملا مشهود است. ابن مسعود صحابى پيامبر (ت32 ق.) كه مىگفت: «كسى كه علم اولين و آخرين را مىخواهد، بايد قرآن رابكاود»[32]، انتظار خاصى را در دل داشت. اگر سيوطى در كتاب علوم قرآنى خودشمىگفت: «كتاب خداى عزيز هر چيزى را در بردارد. در هيچ باب و مسالهاى از علومىنيست، مگر آنكه آيهاى در قرآن بر آن دلالت مىكند» [33]، مناسب با اين انتظار قرآن راتفسير مىكرد و لذا مىخواست همه علوم را از قرآن كشف كند.
اگرچه مفسرين پيشين درباره انتظارات خود از قرآن سخن نراندهاند، اين لازمنيست; چون هر مفسرى در ژرفناى ضمير خويش به اين سؤال كه انتظار او از متن وحى اجمالا يا تفصيلا چيست، پاسخ داده است; به همين جهت وقتى به متن مراجعه مىكند،از رمزى بودن كلمات قرآن گفتگو نمىكند و نمىگويد: اين كلمات كلا رمز ميان خدا ورسول است; چون انتظارش معنادار بودن كلمات وحى است و گرنه، به سراغ قرآن وتفسير نمىرفت. ممكن استحروف مقطعه را رمز بداند يا برخى جملات را از بابتمثيل بشمارد; اما در مجموع پذيرفته كه قرآن با زبان انسانها سخن مىگويد.
بنابراين، چنين نيست كه نقش انتظارات براى قدما مطرح نبوده و متجددان به خاطربرخى شبهات و در واكنش به پيشرفتهاى علمى به طرح آن پرداخته باشند. بلكه براىآنان هم مطرح بوده است; اما بدان تصريح نمىكردند. گرايش دانش هرمنوتيك بهانتظارات مفسر، نه از اين رو است كه به قواعد و ضابطههاى تفسير بىتوجه استيامقصود صاحب وحىرا ملاك نمىداند، بلكه از آن رو است كه ميان نقش انتظارات درتفسير و كشف مقصود گوينده و ميان انسانى كه خواستههايى دارد و صاحب وحيى كه بااين انسان سخن گفته و از او انتظاراتى مناسب با ويژگى روحى او برقرار است. به همينجهت و در يك كلام فايده بحث از شخصيت مفسر و كندوكاو در انتظارات وى، تتميم وتصحيح قواعد و ضابطههاى تفسير است. لذا انتظارات مفسر به هرج و مرج در تفسيرنمىانجامد. درست است كه ملاك براى فهم متن مقصود خود فرستنده و ابلاغ كنندهوحى است; اما آن در آينه فهمهاى مفسرين و انتظاراتى كه آنان از دين دارند، انعكاسمىيابد. البته اين به آن معنا نيست كه انتظارات مفسران همان انتظارات صاحب وحىاست; بلكه به معناى نقش داشتن انتظارات در تفسير قرآن است.
4-7) عصرى شدن تفسير
برخى گفتهاند: يكى از اشكالات دخالت دادن شخصيت مفسر در تفسير عصرىشدن تفسير است. در حالى كه هدف مفسران در تفسير متون كشف معانى و رسيدن بهمقصود مؤلف است و نه تفسير عصرى; زيرا زبان يك نهاد اجتماعى است و توسط واضعان لغت ميان الفاظ و معانى اقتران ايجاده شده و با اين اقتران تفسير صحيح از سقيمباز شناخته مىشود; از اين رو جايى براى تفسير ديگرى باقى نمىماند. البته اگر به دنبالكشف معانى مناسب با عصر باشيم، پيشفرضها و علوم زمان باعث تحول معانى و تبدلتفاسير مىشود[34]. لذا در صورتى مىتوان بر تاثير شخصيت مفسر تاكيد كرد كه بهتفسير عصرى پرداخته باشد; اما اگر طبق صناعت كلام و قواعد تفسير به تبيين كلامپردازد، جايى براى نقش مفسر باقى نمىماند و از عصرى بودن خبرى نيست.
اين اشكال هم وارد نيست; زيرا چنين گمان شده است كه مىتوان تفسيرى را يافتكه بدون هيچ فهمى و پيشدانستهاى باشد. اينان از نقش معلومات و اطلاعات بيرونى درگرايش به تفسير و روى آوردن به موضوعات ملائم با عصر غافلند و نمىدانند كه تكيه بههمين اطلاعات و معلومات عصر است كه تفسير را عصرى مىكند. اصولا گرايش به تفسير جديد براى هر مفسرى عمدتا زاييده نوعى اعتراض به تفاسير پيشين است و گرنهاگر همه مفسران پيشين در رسيدن به مقصود صاحب وحى موفق و كامياب بودند، ديگرجاى روى آوردن به تفسير جديد نبود. تفسيرهاى جديد عمدتا در اثر تحولات فكرى ودگرگونى در فهمهاى پيشين انجام مىگيرد. اينكه بسيارى از مفسرين گفتهاند كه ما بايدهر از گاه به تفسير جديد روى آوريم و يا كسانى قائل بودند كه تفسير قرآن بايد هر دوسال عوض شود[35]، به اين جهت نبوده كه متن قرآن عوض مىشود يا معانى واژه ها عوض مىشود يا مدلول مطابقى آن تغيير مىكند; بلكه به جهت دگرگونى در فهم متنبوده است. نمىتوان اين واقعيت را ناديده گرفت كه معلومات و پيشفرضها در نوعتفسير تاثير مىگذارد و اگر انديشمندان مسلمان در اين دو سه دهه اخير به اين فراستافتادهاند كه تفسير نو شده و مباحث جديدى به آن راه يافته و شكافى نمايان ميان تفاسيرگذشته و تفاسير حاضر به وقوع پيوسته است، دليل بر اين نيست كه عصرى شدن تفسيرداستان تازهاى است. سير تطور تفاسير اين حقيقت را براى ما نمايان مىسازد كهتفسيرها از آغاز تكون خود همواره به رنگ علوم عصر خود درآمدهاند.
البته معناى اين كلام اين نيست كه در تفسير همه چيز عوض مىشود و هيچ چيزمشترك و ثابتى باقى نمىماند; بلكه به اين معناست كه متون با آنكه هيچگونه تغييرى درآنها پديد نمىآيد، چون فهم و تفسير متون صرفا مبتنى بر خود متون نيست و قرائن لبى وبيرون از متن نيز در آن دخالت دارد، با تغيير اين قرائن فهم و تفسير متون نيز دگرگونمىشود.
5-7) غير ضابطهمندى تئورى
گفتهاند: بنابراينكه پيش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسيرهاىمتفاوتى پديد خواهد آمد و هيچ ملاك و ضابطهاى جهت مقابله با تفاسير دلبخواهىوجود نخواهد داشت[36]. اين نظريه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است; ولىمعيار و ملاك مشخصى براى تفسير ارائه نكرده است.
در پاسخ به اين اشكال، ذكر چند نكته لازم به نظر مىرسد:
1- معناى توجه به شخصيت مفسر بىتوجهى به قواعد زبانى نيست. براى صيانت ازغلط فهمى بايد نكات بسيارى را مورد توجه قرار داد كه قواعد دلالت و زبان يكى ازآنهاست. توجه به باورها و پيشفرضهاى مفسر يكى ديگر از آنهاست. اگر مفسر مبانىخود را منقح نكند، متوجه نخواهد شد كه تفسيرى براساس پيشفرضهاى خود ارائهمىدهد و ما كه از بيرون به گفتههاى مفسران توجه مىكنيم، به خوبى درخواهيم يافت كهمنشا آن گفتهها اصول موضوعه و پيشفرضهاى مفسر است. به اين ترتيب منقح كردنتئورىها و پيشفرضهاى مفسر براى قاعدهمند كردن نقش شخصيت مفسر است.
2- همانطور كه رعايت قواعد دلالت ما را به فهم صحيح پيام متن نزديك مىكند،كشف و منقح كردن پيشفرضها، انتظارات و علايق مفسر ما را به شناختبهتر متننزديك مىكند.
3- نظريه اثرگذارى شخصيت مفسر در تفسير براى بيان معيار و ملاك عينى تفسيرنيست; بلكه براى تفطن به اين نكته است كه مفسر بر پايه انبوهى از دانستهها، باورها وعلايق به تفسير مىپردازد كه اگر آنها نوعى ديگر بود، تفسير متفاوتى عرضه مىكرد. بههمين دليل آگاهى مفسر از اين واقعيت او را نسبتبه گزينشى عمل كردن او در بابمدلولات كلام حساس مىكند و ما هم كه از بيرون به تفسير او نگاه مىكنيم، اين معرفتبراى ما حاصل مىشود; لذا هر آنچه را مىگويد، كلام آخر و برداشت وحيانىنمىدانيم، بلكه برداشتى بشرى و خطاپذير و ناقص مىشماريم.
مثلا مىدانيم فرقههاى گوناگون مثل معتزله و اشاعره، هر كدام به چه جهت دربارهاراده و اختيار و خلقت افعال به آياتى خاص استدلال مىكردند كه نظريه خود را اثبات ونظريه مقابل را نفى كند. اشاعره كه به جبر معتقد بود، آياتى مانند «يضل من يشاء و يهدىمن يشاء» (18) [فاطر 8] را به ميان مىكشيد و با آنها بر جبرى بودن هدايت و ضلالت انساناستدلال مىكرد و معتزله كه به تفويض معتقد بود، به آياتى نظير «كل امرء بما كسبرهين» (19) [طور 21] استدلال مىنمود و در حقيقت هر دو گروه در تفسير به طور گزينشىعمل مىكرد و بر برخى از آيات تاكيد مىورزيد و آيات ديگر را مورد تغافل قرار مىداد.توجه به اثرگذارى تجربههاى پيشين و شخصيتخود، به مفسر اين رهنمود را مىدهدكه به قرآن نگاهى همه جانبه بياندازد و از گزينشى عمل كردن بپرهيزد; به همين روعلماى اصول و قرآن پژوهان در مورد جامعنگرى نداشتن و عدم رعايت عام و خاص،ناسخ و منسوخ و همچنين برخورد ظاهرگرايى با متون هشدار دادهاند، اما ناگفته نماند كهبرخى از تاثيرپذيرىهاى مفسر ناخودآگاهانه است و با تحليلهاى بيرونى نسبتبهشخصيت مفسر و انگيزههاى او كشف مىشود.
8) خاتمه
پس از آنكه ابعاد شخصيت مفسر را مورد بررسى قرار داديم، مناسب استبه اصولو پيشفرضهاى مهم و لازم براى تفسير قرآن اشاره كنيم و از اين نكته غافل نشويم كهاگر بر نقش كليدى مفسر تاكيد مىشود، پس از پذيرفتن اين اصول است.
1- همانطور كه معانى قرآن وحى است، الفاظ و كلمات آن نيز وحى است. برخى ازآيات دلالت صريح دارد بر اينكه همين الفاظ و كلمات عربى، وحى است; نظير: «وكذلكاوحينا اليك قرآنا عربيا (20) » [شورى 7] و «هذا لسان عربى مبين (21) » [نحل 103].
2- مخاطب قرآن عقلا و انسانهايند و عقل در فهم متن نقش اساسى دارد و قرآن باهمين انسانها به روش عقلانى سخن گفته است; لذا معارف دينى با معارف عقلانىسازگارى دارد.
3- احكام دين ابدى است و به محيط و جغرافياى خاص محدود نيست.
4- پذيرفتن وحى مستلزم پذيرش پيش فرضهاى آن است; نظير: خبر دادن از وجودعالم غيب، جهان آخرت، ميزان، ملائكه، جن و ...
5- معانى الفاظ مسبوق به تئورىهاست; زيرا فهميدن زبان هر عصر در گرو فهميدنتئورىهاى علمى و فلسفى آن عصر است; بدين لحاظ ثبات الفاظ و عبارات به هيچ روىتضمين كننده ثبات معانى نيست; چون خطاست، اگر كسى تصور شود كه با ذهن خالىمىتوان الفاظ را فهميد. اذهان همچنانكه به مرور زمان از معلومات و مايههاى تازه آكندهمىشوند، معانى تازهاى از متون دينى استفاده خواهند كرد.
6- بايد نوع زبان قرآن را معين كرد كه عقلى استيا عرفى تا مدلولات آن را مناسببا همان زبان تفسير كرد و در چارچوب همان زبان معانى الفاظ را طلب كرد; براى مثالاگر زبان مبناى عرفى داشته باشد، بايد بهمانند روش عرف دقتهاى عقلى وكندوكاوهاى فلسفى را در تفسير معمول نكرد.
7- قرآن از زبان خاصى تبعيت نمىكند و زبانش زبان مردم است; به همين جهتتفسير قرآن روش خاصى ندارد و همان قواعد عام تفسير متون در مورد قرآن صادقاست. برخلاف كسانى كه زبان قرآن را زبان اختصاصى مىشمارند و مىگويند: قرآنبراى مخاطبان خاصى سخن گفته و كليد فهم آن در دست همان عده است.
اينها نمونههايى بود از مبناهايى كه مفسر با برگزيدن يا برنگزيدن آنها تفسيرهاىمتفاوتى را عرضه مىكند. با همه اينها يادآورىهايى در پايان اين بحث ضرورى است.
اولا مطالعه آنچه در باب فرآيند فهم و تفسير متون دخالت آگاهانه و ناآگاهانه دارد،مثل پيشفهمها، علايق، دانستههاى قبلى مفسر، در حقيقت نوعى پيشگيرى از انحرافدر تفسير و قاعدهمند شدن آن است و مفسر را از علايق مضر و باورهاى تعصبآميز و ازدانستههاى خارج از انتظار برحذر مىدارد. به عبارت ديگر هدف از اين مباحثتشخيص سرهها از ناسرهها در برداشت مفسر است.
ثانيا توجه به اين مباحثبه معناى نفى مقدمات ديگر فهم قرآن مانند لغت، ادبيات،اصول فقه و منطق و آراستگى به فضائل نيست. هر كدام از اينها در جاى خود ضرورى ودر خور توجه است.
ثالثا آنچه در باب نقش شخصيت مفسر آمد، افزودن بابى به بابهاى علم تفسير استو نه چيز ديگر و به اين معنا نيست كه آن انقلاب ماهوى را در فهم متون در پى دارد.
پىنوشتها:
1) اين انديشه و توصيه به دورى از تمايلات فكرى در عوامل متعددى ريشه دارد كه مهمترين آنها رواياتى است كه در باب تفسير به راى رسيده و كسانى خواستهاند بگويند: تفسير به راى جايز نيست; بلكه بايد براساس ماثورات و منصوصات از ناحيه معصوم باشد.
2) اصول پذيرفته شده مفسر گاه دستخوش تغيير مىشود و نظريات جديدى جايگزين نظرياتپيشين مىشود. اين موارد افزون بر آنكه نقش شخصيت مفسر را روشن مىكند، به ما مىآموزاند كه دايرهتوقعاتخود را محدود كنيم و با احاطه بيشترى به تجربيات مفسرين پيشين به سراغ متن برويم. مثلا اگر مفسرينبراساس نظريه هيئتبطلميوسى به سراغ تفسير بخشى از آيات مىرفتهاند، متوجه شويم كه اين تا چهاندازه لرزان و خطرناك است و در اين موارد چگونه بايد برخورد كرد.
3) خدا كسى است كه آسمانها را بدون ستون برافراشته است.
4) پس اگر [زن و شوهر] خواستند، [كودك را] با رضايتيكديگر و مشورت همديگر از شير بگيرند، بر آنان گناهى نيست.
5) يكى از آندو [دختر شعيب] گفت: اى پدر مزدورش گير كه او از بهترين كسانى است كه به مزدورى گرفتهاى.او نيرومندى امين است.
6) مردم خوابند، چون بميرند، بيدار شوند.
7) خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، آفريد.
8) سپس به سوى او بالا مىرود، در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مىشماريد.
9) آيا بر انسان برههاى از زمان گذشت كه چيز يادشدنى نبود؟
10) آنگاه خداوند كلاغى را كه در زمين مىكاويد، برانگيخت تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را نهان سازد. گفت: اى واى بر من! آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين كلاغ باشم.
11) آنكه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. هيچ تفاوتى درآفرينش [خداى] رحمن نمىبينى.
12) آيا ننگريستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد و ماه را در ميان آنها روشنى و خورشيد را چراغ قرار داد؟
13) اى داود ما تو را در زمين جانشين قرار داديم.
14) من در زمين جانشين قرار مىدهم.
15) [به ياد آر] زمانى را كه خدا فرمود: اى عيسى تو را مىگيرم و به سوى خود بالا مىبرم.
16) بگو ! فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است، شما را مىگيرد.
17) خدا جان ها را هنگام مرگشان مىگيرد.
18) هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، راهنمايى كند.
19) هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است.
20) و اين چنين به تو قرآنى عربى وحى كرديم.
21) اين [قرآن ] به زبان عربى روشن است.
:منابع
1) فخر رازى، تفسير كبير، ج 23، 167.
2) صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن ، ج 12 و 13، 246.ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، 241.
3) در اين باره نك : مجلسى، بحارالانوار، ج 52، 193، حديث 26 و ج 74، 165، حديث 2 و ج 100، 262، حديث 25.
4) يزدانى، عباس، مجله مبين، شماره 12، 42.
5) ابن عربى، فتوحات مكيه، ج 3، 94.
6) چتيك ويليام، هرمنوتيك در عرفان ابن عربى، كتاب نقد، شماره 5 و 6، 249-248.
7) آشتيانى، سيد جلالالدين، رسائل فلسفى ملاصدرا، 92، رساله محكم و متشابه.
8) همان، 183.
9) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، چاپ بيروت، ج 3، 62.
10) خمينى، روحالله، تفسير سوره حمد، 95-93.
11) خمينى (امام)، صحيفه نور، ج 1، ص 235.
12) همان، ج 10، 274.
13) مطهرى، مرتضى «مقاله اصل اجتهاد در اسلام» مجله حوزه، سال اول، شماره چهارم، ص 61.
14) طباطبائى، الميزان، ج 4، ص 156.
15) خليل، عمادالدين، معالقرآن فى عالمه الرحيب، 44-38.
16) صدر، محمدباقر، المدرسة القرآنية، 120-119.
17) بحرانى، تفسير البرهان، چاپ بعثت، ج 5، 544، حديث 2 (11258)، به نقل از كافى، ج 1، 114.
18) به عنوان نمونه نك: مباحث تفسيرى آيتالله موسوى اردبيلى، مقاله «تعارض علم و دين در خلقت انسان» مجله مفيد، شماره 9، بويژه در بخش پاورقىها و نقل اقوال مفسرين، ص 34-20.
19) از اين جمله نك : طبرسى، مجمعالبيان، ج 1 / 362 ذيل آيه 15 نوح، ابن كثير،ج 4/ 425، قرطبى، الجامع لاحكام القرآن ، ج 18 / 208 و 304 (چاپ جديد) ذيل آيه 3 سوره ملك.
20) نك ابوحجر، احمد عمر، التفسير العلمى للقرآن ، 387-381، شكرى آلوسى، مادل عليه القرآن ، 73.
21) طبرسى، مجمعالبيان، ج 1، 61. ذيل آيه 22 سوره بقره به نقل از ابوعلى جبايى، طوسى، تبيان، ج1،102. فخر رازى، تفسيرالكبير، ج 2 / 336، (چاپ قديم مصر/102) ذيل آيه 22 سوره بقره، و تفاسير ديگرى كه در ذيل اين آيات اين مساله را مطرح و شبهه كرويت را آوردهاند.
22) زحيلى، وهيه، تفسير المنير، ج 1 / 96، سبزوارى، محمد، الجديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 1/48، صادقى، الفرقان، ج 1/ 218، همچنين شكرى آلوسى، مادل عليه القرآن مما يعضده الهيئة الجديده / 74.
23) سبحانى، جعفر، الهيات فىالكتاب و السنة، ج 2 / 515.
24) قرطبى، الجامع لاحكام القرآن ، ج 1/ 264، ذيل آيه 30، سوره بقره25) طبرسى، مجمعالبيان، ج 3 / 65-63، ذيل آيه 58 و 59 سوره نساء.
26) در باب عصمت نك در ذيل آيه 124 بقره، در تفاسير شيعه و سنى و در مساله نصب ذيل همين آيه و آيه تطهير (احزاب) و آيه اكمال (مائده / 6).
27) همان، 70.
28) همان، 72.
29) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، 227، حديث 19، ج 74، 164، حديث 2.
30) رشيدرضا، تفسيرالمنار، ج 3 / 317-316.
31) همان، 75-73.
32) ابن كثير، تفسيرالقرآن العظيم، بيروت، دارالقلم، ج 2 / 503.
33) سيوطى، الاتقان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، افست قم، انتشارات رضى، ج 4 / 38.
34) خسروپناه، عبدالحسين، كتاب نقد، شماره 5 و 6 / 102.
35) تفصيل اين اقوال را من در كتاب قرآن و تفسير عصرى / 63-52 آوردهام.
36) همان، 102. اندیشه قم