مبانی انسان شناسی ادبیات انقلاب
انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونیها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی، منجر به سمتگیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد.
مقاله حاضر با تأکید بر این امر که انقلاب اسلامی ایران الگوی نوینی از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دینشناسانه ارائه داده است و لذا روند دگرگونیها در فرایند انقلاب در بستری ارزشی رخ نموده است به طرح این نکته میپردازد که فرآیند تحول انقلابی در ایران ـ که متناظر بر دگرگونی ارزشی، در بستر جهان معاصر است ـ به موجب تحوّل ذهنیتها در راستای اهداف تبیین شده از سوی ایدئولوژی انقلابی به وقوع پیوسته است و لذا موجد تحولاتی اساسی در نگره انسان شناختی و هستی شناختی و به تبع آن تغییر در مناسبات انسانی اجتماعی گردیده است؛ از این رو متناسب با ابعاد فراگیر تحوّل انقلابی؛ ادبیاتی ظهور یافته است که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل پذیرفته است که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسانشناسی و عرفان نمود یافته است. مقاله حاضر به طرح مبانی انسانشناسی ادبیات انقلاب پرداخته، که در دو فصل سامان یافته است؛ فصل اول درونمایههای عرفان اسلامی را با رویکرد انسانشناسی اومانیستی مقایسه نموده و فصل دوم نیز؛ نمود رهیافت انسانشناسی عرفانی را با الهام از اندیشههای حضرت امام(ره) در اشعار آن حضرت و نیز در ادبیات دفاع مقدس به دست میدهد.
نظام فرهنگی دربرگیرنده ساحت اندیشه و معرفت و نیز نظام باورها و ارزشهای اجتماعی است و دگرگونی اساسی در این عرصه به منزله تغییری بنیادین در کل ساختار نظام اجتماعی محسوب میگردد، چرا که در واقع این سطح از تحولات، برپایه زیرسازهای تئوریک وبرمبنای تحول پذیری اندیشه بشری صورت میپذیرد و از این روست که کاربرد شیوههای مدیریتی نظام اجتماعی در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی؛ که با تبیین کارآمد جریان تاریخی حاکم بر جامعه و دریافت قانونمندیهای آن میسر خواهد بود با تامل وتدقیق در فرآیند تحولی اندیشه بشری امکانپذیر میگردد.
مراد از اندیشه بشری نیز کلیه معارف وحوزههای معرفتی ناظر برحیات انسانی ـ اجتماعی است که الگویی منطبق بر ساختار معرفتی را؛ از انتزاعیترین مباحث؛ شامل مبانی معرفت شناختی و مابعدالطبیعی تا جزییترین قلمرو معرفتی همچون؛ تبیین الگوهای رفتاری را شامل میگردد وطی یک فرآیند تاریخی که موجد کنش تاریخی طولانی است، تحولپذیری مبنایی را شاهد خواهد بود که این تحولپذیری معرفتی خود مبنا و اساس شکلگیری ادوار مختلف زندگی بشری را تشکیل خواهد داد.
در حقیقت دو عنصر تحولپذیری اندیشه اجتماعی و تغییر در ساختار اجتماعی، از منطقی دیالکتیکی پیروی میکنند که میتوان آن را دیالکتیک عین و ذهن نامید و برهمین مبنا هر یک از ادوار بشری، دارای مذاهب فلسفی، صور هنری و مؤسسات اجتماعی مناسب خود میباشد.۱
اما یکی از عوامل عمده این تغییرات اساسی، انقلابات بزرگ اجتماعی است که سر فصل نوینی در تاریخ یک جامعه باز میگشاید و یا حتی موجد انتقال از یک دوره تاریخی به دورهای دیگر در کل تاریخ بشری میگردد.
در این میان انقلاب اسلامی ایران ازجمله تحولاتی است که طی یک فرآیند دیالکتیکی عین ـ ذهن منجر به تغییراتی بنیادین در حوزه اندیشه اجتماعی و نیز در ساختار نظام اجتماعی گردید و علاوه بر اینکه در بستر جامعه ایرانی دگرگونیهایی اساسی را در عرصههای گوناگون باعث شد و خود الگویی شامل جریان تحولپذیری در ابعاد مختلف اجتماعی را به دست داد و در گستره جهان معاصر نیز، گفتمان نوینی را بر محور دینورزی ایجاد نمود.
بنابراین از آنجا که انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونیها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی، منجر به سمتگیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد.
بر این مبنا تبیین فرآیند تحولپذیری انقلاب ایران در ابعاد مختلف، همچون دگرگونیهای ساختاری و قشربندی نوین اجتماعی، تغییر نهادها، صورتبندی نخبگان و سایر ابعاد متحول واقعیت اجتماعی متناظر بر استحاله ارزشهاست.
بنابراین در این سطح از دگرگونیها، تغییرات ناشی از انقلاب؛ به موجب تحول ذهنیت ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی جنبش انقلابی صورت میپذیرد. در حقیقت ایدئولوژی انقلابی داعیهدار تجدید بنای مناسبات انسانی ـ اجتماعی نوینی است و تکوین پدیده انقلاب با ارایه ایدئولوژی مبتنی بر نفی وضعیت موجود و ایجاد وضعیتی متفاوت با آن از یک سو و دریافت پاسخ مثبت از سوی کل جامعه و یا بخشی از آن همراه است، که پاسخگویی این بخش از جامعه در واقع به معنای پذیرش الگوی پیشنهادی ایدئولوژی انقلاب در خصوص نظام مطلوب اجتماعی است و از این رو سایر ابعاد متحول اجتماعی بر پایه نظام ارزشی برگزیده انقلاب تبیین خواهد یافت.
بدیهی است که متناسب با ابعاد فراگیر تحول انقلابی در بستر انقلاب ایران ـ که بیش از هر چیز ناظر بر دگرگونی ارزشی و ایدئولوژیک است ـ ظهور گفتمانی نو بر مبنای پارادایم دین اجتماعی، زبان و ادبیات نوینی را پدیدار میسازد. ادبیاتی که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر، بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل گرفت که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسانشناسی و عرفان، مجال حضور یافت.براین اساس، در این گفتار طی دو فصل، مبانی انسانشناختی ادبیات انقلاب مورد بحث و تفحص قرار خواهد گرفت:
فصل اول با بررسی درونمایههای عرفان اسلامی و مقایسه آن با رهیافت اومانیستی و همچنین تفاوت ماهوی در سمت گیری ادبیات اسلامی را با ادبیات اومانیستی نمایان میسازد و فصل دوم نیز؛ زمینه رشد ادبیات عرفانی را در بستر سلوک عارفانه حضرت امام بررسی خواهد نمود.
فصل اول
درونمایه های عرفان اسلامی
آنگاه که یک فرهنگ دستاندر کار تربیت افراد انسانی وملزم به پاسخگویی به ایشان در خصوص معنای زندگی با نظرداشت چیستی جهان و کیستی انسان است، ناگزیر از ورود به عرصه اندیشه فلسفی وما بعد الطبیعی است. معنای لحاظ شده از جامعه، انسان، هستی، خدا و دیگر مقولات اساسی حیات بشری و نوع پیوند آنها با یکدیگر در هر مکتب و ایدئولوژی به جوامع بشری این امکان را خواهد داد تا درجهت صیرورت خود تمامی عناصر و مولفههای نظام اجتماعی را در راستای اندیشه برگزیده خود سامان بخشیده والگویی نظامواره ازکلیت حیات انسانی ـ اجتماعی ارایه نمایند.
در این راستا الگوی تفکر اسلامی که در جریان رخداد انقلاب در ایران و بر مبنای طرحی نظاممند از دین ارایه گردید؛ جریان تاریخی حرکت اجتماعی جامعه را در مسیر هویت ایرانی ـ اسلامی جهت داده وبا چرخشی اساسی در نگره هستی شناختی و انسانشناختی جهان معاصر، به باز تولید مقولات مختلف انسانی برمبنای نظام ارزشی و ایدئولوژیکی اسلام پرداخته است که این مقوله، طیف وسیعی از مفاهیم و جریانهای فکری و ارزشی متناسب با رهیافت انسان شناسانه را به دست داد و در بستر ادبیات عمیق عرفانی نیز جریان یافت.
بنابراین مقایسه الگوی فوق با رویکرد اومانیستی؛ ضمن بارز نمودن تفاوت مبنایی آن الگو، به درک بهتر بینش انسانشناختی عرفانی ـ که مبنای ادبیات انقلاب را تشکیل میدهد ـ مدد خواهد رساند.
در این راستا دریافت بایسته فرهنگ غرب، با توجه به شاخصهای متناظر برآن از نقطه نظر کاربست تجربه معرفت شناختی در بستر تمدن جدید، قابل مطالعه است. بدین معنا که با گسترش علوم، که به مدد تاکید بر جهان عینی حاصل آمد و پاسخگوی بسیاری از مجهولات انسان در خصوص امور جاری طبیعی و به دنبال آن، تسلط برطبیعت به کمک فنآوری روزافزون شد؛ چرخشی اساسی در نحوه نگرش به عینیت پدید آمد و جهان عینی که به عرصه رشد استعدادها و خلاقیتهای مادی تبدیل شده بود، نزد انسان معاصر اعتباری ویژه یافت. چنانکه دربرداشتی افراطی به انکار ایده وایدهآلیسم وبه تبع آن مابعدالطبیعه پرداخت و وجهه همت خود را معطوف شناخت هر چه بیشتر عالم عینی و پیوند نزدیکتر با آن ساخت چنانکه دکتر یونگ اشاره میکند:
«دنیای ما تماما عینی شده و از آنچه روانشناسان هویت روانی یا مشارکتهای عرفانی مینامند، تهی شدهایم. ما به اندازهای از این همه بیبهره شدهایم که اگر با فردی با چنین خصوصیاتی روبهرو شویم با وی احساس بیگانگی میکنیم. این پدیده ها درزیر آستانه خودآگاه ما ماندهاند و اگر برحسب اتفاق بروز کنند، تا آنجا پیش میرویم که آن را رویدادی غیر معمول قلمداد میکنیم.
منظرگاه فوق که مبتنی بر اعتبار واصالت جهان عینی است، سبب شده است، تا تفکر اومانیستی به عنوان تفسیر برگزیده جهان غرب در خصوص جایگاه انسان در مجموعه هستی تلقی گردد واین مکتب که از رنسانس آغاز شد به عنوان تفکری که به انسان در مقابل غیر او، حتی خدا و نیز به حس انسان در مقابل روح او، وبه تفکر تجربی در مقابل تفکر متافیزیکی ارج مینهاد، که به عنوان اندیشهای غالب در جامعه غرب بروز یافته و ارزشهای اصیل انسانی نیز همنوا با این فرهنگ غالب، تفسیری ویژه یافت. چنان چه برای مثال: آزادی دیگر نه همچون امتیازی در حوزه وجدان بلکه بنیاد خود مختاری فرد در برابر هر اقتدار و مرجعی شمرده میشد که فرد تسلطش را نمیپذیرد.۳ وسرانجام این روند تحول ذهنیتها در راستای نقش تعیین کننده انسان در اعمال قدرت برجهان بود.
این در حالی است که در مقابل الگوی عرفان شرق، مبتنی بر جهتگیریهایی در خصوص انسان و ارتباط او با مجموعه هستی، با نظرداشت درونمایههایی از استعدادهای روحی انسان، جهت نیل به آرمانهای الهی و معنوی است و براین مبنا درک رویکرد انسان، شناختی در ادیان الهی و به ویژه اسلام برمدار اصالتمندی حضور خالق در مجموعه هستی استواراست و لذا کاربست تفسیر وحدت انگارانه از مجموعه هستی که بر محور بینش توحیدی شکل میپذیرد، در عرصه حیات اجتماعی با این پیش فرض اساسی که همه عناصر هستی و از جمله انسان از یک موجود هستند؛ انسانها را به پیوند هرچه بیشتر میان خود و اجتماع پیرامون خویش در راستای اهداف تعالی جویانه و سیر الیالحق سوق خواهد داد.
امادریافت تفاوت عمیق میان دو رویکرد فوق با قراردادن نقطه اتکا تحلیل بر محور تبیین «خود» به عنوان درونیترین عنصر شناخت در رهیافت انسان شناسانه، میسر خواهد شد. دراین معنا؛ «خود عامل مدیریت حیات است که تنظیم روابط حیات را با محیط پیرامون خود به عهده میگیرد.»۴
تفاوت مبنایی مورد نظر در تبیین ماهیت خود نزد دو دیدگاه مذکور عبارت است از: عامل تعینپذیری از نقطه نظر نفی و یا پذیرش آن.
تعین به معنا تخصص است و تخصص، عبارت است از چیزی که موجب امتیاز شی از اشیا دیگر گردد. به این ترتیب اگر صفتی به حد چیزی افزوده گردد مفهوم آن افزایش مییابد و چنین شیئ تعین و تخصصیافته است.۵ اما مراد از تعین؛ پذیرش هرچه بیشتر ویژگیهای ماده و زندگی مادی است، به گونهای که مجموعه هستی، انسان را به نوعی تحدید و تخصیص در گزینش سطح مادی حیات واداشته و از همراهی با سطوح مختلف حیات باز میدارد، به گونهای که از شمول و جامعیت ابعاد وجودی او کاسته گردد.
مطابق این برداشت رهیافت اومانیستی مبتنی بر تعین پذیری خود میباشد ولذا خود متعین نقطه اتکا تحلیل انسانشناسی دراین دیدگاه است. و اصل تعینپذیری نیز، مسبوق به پذیرش این نکته است که انسان موجودی است متمایز از کل موجودات هستی که میتواند سرشت خویش را انتخاب نماید. بدین معنا که انسان سرشت خود را با مجموع امکانات طبیعی پیرامون خویش متعین سازد. چنان که کاسیرر میگوید:
«بنابراین او انسان را همچون مخلوقی با سرشت تعین نایافته آفرید، در میانه جهان مکانی به او ارزانی داشت، و خطاب به او چنین گفت: هان ای آدم نه منزلگاه ثابتی به تو دادیم، نه شکل معینی، و نه کار خاصی را از تو طلب کردهایم، تا موافق با میل واراده خویش منزل، شکل و کاری را که میخواهی برگزینی. فطرت تمامی موجودات محدود و مقید به مرزها و قوانینی است که ما فرمان دادهایم. اما تو به هیچ حدی محدود نیستی و موافق با اراده آزاد خویش محدودههای فطرت خود را به اختیار خویش تعیین خواهی کرد. ما تو را در مرکز جهان جای دادهایم تا از آن جا بتوانی هر آنچه را که در این جهان هست با سهولت هر چه بهتر ببینی. ما تورا نه از آسمان آفریدهایم نه از زمین، نه فانیات ساختهایم و نه باقی، تا با آزادی و افتخار چنان که گویی خالق و معمار خویشتنی، خود را به هر هیأتی که میخواهی درآوری.»۶
بر این مبنا، انسان غربی بهدنبال ماهیت بخشیدن به «خود» براساس مجموعه تواناییهای خویش در حوزههای گوناگون و در بستر زندگی طبیعی که برای او اصالتی ویژه داشت اهتمام ورزید. چنانچه در حوزه احساس به نوعی عشق غریزی و طبیعی در رسید و در حوزه خرد و اندیشهورزی نوعی عقلانیت غیر دینی و محاسبهگری زندگی مادی را، جایگزین تفکر در مقوله متافیزیک نمود. و در حقیقت به گسترش هر چه بیشتر خود از طریق برجسته نمودن تعینات و ویژگیهای حیات مادی پرداخت.
اما در مقابل، شالوده تفکر عرفانی حذف تعینات است. خود غیر متعین در مسیر صیرورت خویش به دنبال وحدت نگرش و تمرکز برگرایشات خویش است. تا از طریق حذف تعینات وتمایزاتی که عالم ماده وطبیعت بر او حمل میکند و مانع از همنوایی با اهداف خلقت میگردد، به نوعی همسویی با عالم وحدت دست یافته و به آفریدگار واحد نزدیکتر گردد. و در حقیقت با چشمپوشی از ویژگیها و تواناییهایی که عالم طبیعت در اختیار او به عنوان موجود انسانی میگذارد، در چارچوب قوانین الهی گام برداشته وتسلیم محض فرامین او گردد.
بنابراین بر مبنای دو رهیافت فوق، الگوهایی شکل میپذیرد که تفاوتهای بسیاری را در نحوه نگرش به هستی، طبیعت، خدا و به انسان و نوع پیوند با این عناصر نشان میدهد که این اختلاف در الگوهای رفتاری طیفها و گروههای مختلف اجتماع، به عینه قابل مشاهده است.
ادبیات انقلاب نیز بر مبنای الگوهای رفتاری تبیین شده در رویکرد انسانشناختی عرفانی به باز آفرینی ارزشهای حاکم بر روابط و مناسبات انسانی برمدار بینش الهی پرداخته است. رویکردی که طی آن انسان تمامی امکانات حیات را، نه وسیلهای برای قدرتنمایی درعرصه زندگی مادی و تعینپذیری هر چه بیشتر که باعث شیفتگی انسان نسبت به خود و ماندگاری در وجود محدود او میگردد، بلکه نشانههایی از قدرت پروردگار و دلیلی برفیض بیحد او در هموار نمودن سلوک انسانی در رسیدن به کمال مطلوب میداند.
بنابراین به منظور ارایه تصویری مناسب از رهیافت انسان شناختی اسلامی، فصل دوم نمونههایی از ادبیات انقلاب گزینش یافته که در ضمن آن، کیفیت پیوند انسان با مجموعه هستی آشکار میگردد.
فصل دوم:
سلوک عارفانه امام خمینی و رشد ادبیات عرفانی
گسترش اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) در زمینه جامعه ایرانی، که درابتدا اصلاح اجتماعی را از طریق چارچوبهای احکام دینی و اخلاقی ممکن میساخت، در امتداد سیر تحولی جامع که در مجرای این اندیشه در جریان بود، منجر به نضج بینش عرفانی درگستره مناسبات انسانی ـ اجتماعی گردید.
در حقیقت سلوک عرفانی حضرت امام با توجه به شخصیت کاریزماتیک ایشان، که اینک در قالب وسعت روحی یک انسان نمود یافته بود، در متن جامعه ایرانی مبنای جهتیابی بسیاری از مقولات انسانی در سلوکی شهودی شد. امام خمینی(ره) در بیانات خویش در مقاطع مختلف با نسبت دادن تمامی امور به خداوند و سرمنشا هستی، وظیفه اصلی انسان را رهایی از بند تعینات مادی و تلاش برای پیوستن به آن حقیقت مطلق معرفی میکند. چنانچه حضرت امام(ره) در تاریخ ۱۶/۴/۵۶ در جمع دانشجویان اهواز چنین فرمودند:
«از امتیازات مکتب توحید با تمام مکتبهایی که در عالم هست، این است که در مکتبهای توحید، مردم را تربیت میکنند و آنها را از ظلمات خارج میکنند و هدایت به جانب نور میکنند. تمام مکتبهایی که مکتب غیرتوحیدی هستند، مکتبهای مادی هستند واین مکتبهای مادی مردم را از عالم نور برمیگردانند به سوی عالم ظلمت و دعوت میکنند به مادیگری و ماده و از عا لم نور منصرفشان میکنند... لکن مکتبهای توحیدی که در راس آنها اسلام است در عین حال که به مادیات و با مادیات سرو کاردارند، لکن مقصد این است که مردم را طوری تربیت کنند که مادیات حجاب آنها برای معنویات نباشد... مکتبهای توحیدی نمیخواهند فتح کنند بلاد را و نمیخواهند با مردم با خشونت رفتار کنند، آنها میخواهند مردم را از ظلمتهای ماده به نور بکشند، به طرف خدا بکشند، توجه به خدا بدهند.»
پیام امام به مناسبت فتح خرمشهر نمونه بارزی از روح خداجوی امام است که سعی دارد در سیر معالخلق الی الحق به آن وسعت بخشد بدین مضمون که:
«اینجانب با یقین به آن که ما ا لنصرالامن عندالله از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح... تشکر میکنم. وهان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتش و سپاهی وبسیج و ژاندارمری وشهربانی و کمیتهها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزیها هر چند عظیم و حیرتانگیز است شما را از یاد خداوند که نصر وفتح در دست اوست غافل نکند وغرور و فتح شما را به خود جلب نکند، که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسه شیطان به سراغ انسان میآید و برای اولاد آدم تباهی میآورد.»
و این همان سیر شهودی میباشد که از آن تعبیر به عرفان مثبت شده است. عرفان مثبت همان عرفان حقیقی است که آغاز حرکتش، بیداری انسان از خواب و رویای حیات طبیعی محض است و آگاهی از اینکه وجود او در حال تکاپو در مسیر خیر وکمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار میگیرد. این عرفان که مسیرش حیات معقول و مقصدش قرارگرفتن در جاذبه کمال مطلق است، به لقاءالله منتهی میگردد.
این عرفان مثبت است که هیچ حقیقتی را از عالم هستی اعم از آنکه مربوط به انسان باشد یا غیر انسان حذف نمیکند، بلکه همه عالم را با یک عامل ربانی درونی صیقلی مینماید و شفافش میسازد وانعکاس نورالهی را در تمامی ذرات و روابط اجزای این عالم نشان میدهد.۷
براساس دریافت عرفانی فوق که برمبنای حرکت وجودی انسان دینی برمحور حذف تعینات مادی و پیوستن به حرکت کلی حیات برمبنای سنت الهی قرار داشت، در بستر انقلاب اسلامی ادبیاتی ظهور یافت که در بطن شرایط تاریخی جهان معاصر، در کنار ارایه الگوهایی ناب از انسانهای دیندار، مفاهیم عمیق وبلند عارفانهای نمودار شد.
براین مبنا در انتهای این فصل نخست اشعاری از حضرت امام به عنوان الهام بخش اصلی تفکر عرفانی در جامعه اسلامی آورده میشود و سپس نمونههایی از آثار دفاع مقدس، که این ادبیات به شکل خاصی در آن تبلور یافته است، گزینش میگردد.
گزیدهای از رباعیات امام:
آنکس که ره معرفت الله پوید پیوسته زهر ذره خدا میجوید
تا هستی خویشتن فرامش نکند خواهد که زشرک عطر وحدت بوید
آنکس که رخش ندید خفاش بود خورشید فروغ رخ زیباش بود
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روی او فاش بود
ذرات جهان ثنای حق میگویند تسبیح کنان لقای او میجویند
ما کوردلان خامششان پنداریم با ذکر فصیح راه او میپویند۸
برگزیده آثاری از دفاع مقدس:
ـ من با فرشتهها قرار ملاقات داشتم. من با بچههای گروهان؛ مسابقه رفتن داشتم؛ من میخواستم به دیدن دستهای بریده ماه بنی
هاشم بروم؛ من میخواستم سر به دامان مولایم اباعبدالله بگذارم؛ از غصههایم برایشان بگویم، بغضم را بترکانم و عقده مانده دلم را خالی کنم، من میخواستم بال در بیاورم و پرنده بشوم و مزه آزادی را بچشم؛ من میخواستم لذت پرواز محسن سمیعی را حس کنم و وقتی که توی یکی از آن حجرههای بیانتهای رویایی، پشت سرش سبز شدم؛ چشمهای شفافتر از ماهش را با دستهایم بگیرم و بگویم: «فکر کردی که تو فقط مزه شهادت را فهمیدی؟ نه، محسن جان بالاخره من هم پرنده شدم. مرغ هوا شدم. از دنیا دل کندم. دلم را زدم به کوچه پس کوچههای آبی هفت آسمان وآمدم به همان جایی که تو آمدی. آمدم به همان سرایی که تو در آن آرام گرفتی. آمدم به همان دشت بیانتهایی که تو آهوی آنجا شدی. آمدم آهو بشوم. غزال بشوم. غزال وحشی آن دشت عطر ریز بشوم. آمدم که پای گلهای سرخ بهشت بنشینم وآنها را با لذت بو کنم. آمدم تا از آن آبشارهای نرم وروان بالا بروم. توی دلشان ماهی بشوم و خودم را از لطافت گیج کنندهشان پرکنم. آمدم...»۹
ـ خطاب به غواصان گمنام
من اینجا در حسرت یک آرزوی بزرگ و دیرینه جا ماندهام. همان آرزوی بزرگی که تو ودوستان مثل شمعت همان شب اول حمله آن را ربودیدو زود بین خودتان قسمتش کردید. شهادت را میگویم. و من ماندهام در میان رنگها، خواستهها و علایق دنیایی.۱۰
این آنها هستند که هنوز ترا باور ندارند... آسمان شما با زمینشان فاصله دارد. آنها خودشان را گم کردهاند. آنها همه چیزشان را باختهاند. آنها خودشان برای خودشان گرداب درست کردهاند. گردابی که به آسمان نمیاندیشد. گردابی که به ابرهای بالا دست فکر نمیکند. گردابی که به ستارههای سرافراز محل نمیگذارد. گردابی که نه ماهی دارد، نه صدف ریز، نه گوش ماهی. و نه امواج آهنگین. گردابی که مثل آسمان نیست، نه کبوتر دارد، نه عقاب، نه سیاره، نه ستاره، نه ماه، نه خورشید، نه کهکشان، نه آسمان اول و دوم ونه ملکوت... ونه خدا... شاید، به همین خاطر است که آن زمینیها آن خاکنشینها و آن کاخنشینها، معنی هفت آسمان و معنی ملکوت را درک نمیکنند و بوی کوثر حتی در خیالشان هم مرور نمیشود. آنها نمیدانند که شما به خدا خیلی نزدیک هستید و دوستیهایتان با او دلپذیر و زیباست.۱۱
جز فیض وجود او نباشد هرگز جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی بودی جز بود او نباشد هرگز
والسلام
:منابع ومآخذ
۱. صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، تهران: انتشارات حکمت، ۱۳۶۶، ص ۲۴۲.
۲ . یونگ، کارل گوستاو، انسان و سمبولهایش، ترجمه دکتر محمود سلطانیه، تهران: انتشارات جامی، ۱۳۷۸، ص ۵۴.
۳. بوردو، ژرژ. لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران: نشر نی، ۱۳۷۸، ص ۳۷.
۴ . جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج ۱، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، ص ۱۱۱.
۵ . ـــــــــــ. مجموعه مقالات و سخنرانیهای کنگره بررسی ابعادی چند از شخصیت حضرت امام خمینی، تهران: موسسه انتشارات دهاد، ۱۳۸۰.
۶ . نقل از دیوید تونی. امانیسم، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، ۱۳۷۸، ص ۹-۱۲۸.
۷ . امام خمینی، دیوان امام، تهران، مؤسسه تنظیم نشر آثار امام، چاپ سوم، ۱۳۷۳، صص ۲۱۳ و ۲۱۵ و ۲۱۱.
۸ . همانمنبع، ص ۵۶ .
۹ . ملامحمدی، مجید. کاش من هم بهشت را میدیدم، تهران: نشر معاونت تبلیغات و انتشارات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۱۰ . همان، ص ۵۷ .
۱۱. دیوان امام، ص ۲۱۷.
فصلنامه اندیشه انقلاب اسلامی، شماره ۳
خبرگزاری فارس
مقاله حاضر با تأکید بر این امر که انقلاب اسلامی ایران الگوی نوینی از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دینشناسانه ارائه داده است و لذا روند دگرگونیها در فرایند انقلاب در بستری ارزشی رخ نموده است به طرح این نکته میپردازد که فرآیند تحول انقلابی در ایران ـ که متناظر بر دگرگونی ارزشی، در بستر جهان معاصر است ـ به موجب تحوّل ذهنیتها در راستای اهداف تبیین شده از سوی ایدئولوژی انقلابی به وقوع پیوسته است و لذا موجد تحولاتی اساسی در نگره انسان شناختی و هستی شناختی و به تبع آن تغییر در مناسبات انسانی اجتماعی گردیده است؛ از این رو متناسب با ابعاد فراگیر تحوّل انقلابی؛ ادبیاتی ظهور یافته است که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل پذیرفته است که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسانشناسی و عرفان نمود یافته است. مقاله حاضر به طرح مبانی انسانشناسی ادبیات انقلاب پرداخته، که در دو فصل سامان یافته است؛ فصل اول درونمایههای عرفان اسلامی را با رویکرد انسانشناسی اومانیستی مقایسه نموده و فصل دوم نیز؛ نمود رهیافت انسانشناسی عرفانی را با الهام از اندیشههای حضرت امام(ره) در اشعار آن حضرت و نیز در ادبیات دفاع مقدس به دست میدهد.
نظام فرهنگی دربرگیرنده ساحت اندیشه و معرفت و نیز نظام باورها و ارزشهای اجتماعی است و دگرگونی اساسی در این عرصه به منزله تغییری بنیادین در کل ساختار نظام اجتماعی محسوب میگردد، چرا که در واقع این سطح از تحولات، برپایه زیرسازهای تئوریک وبرمبنای تحول پذیری اندیشه بشری صورت میپذیرد و از این روست که کاربرد شیوههای مدیریتی نظام اجتماعی در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی؛ که با تبیین کارآمد جریان تاریخی حاکم بر جامعه و دریافت قانونمندیهای آن میسر خواهد بود با تامل وتدقیق در فرآیند تحولی اندیشه بشری امکانپذیر میگردد.
مراد از اندیشه بشری نیز کلیه معارف وحوزههای معرفتی ناظر برحیات انسانی ـ اجتماعی است که الگویی منطبق بر ساختار معرفتی را؛ از انتزاعیترین مباحث؛ شامل مبانی معرفت شناختی و مابعدالطبیعی تا جزییترین قلمرو معرفتی همچون؛ تبیین الگوهای رفتاری را شامل میگردد وطی یک فرآیند تاریخی که موجد کنش تاریخی طولانی است، تحولپذیری مبنایی را شاهد خواهد بود که این تحولپذیری معرفتی خود مبنا و اساس شکلگیری ادوار مختلف زندگی بشری را تشکیل خواهد داد.
در حقیقت دو عنصر تحولپذیری اندیشه اجتماعی و تغییر در ساختار اجتماعی، از منطقی دیالکتیکی پیروی میکنند که میتوان آن را دیالکتیک عین و ذهن نامید و برهمین مبنا هر یک از ادوار بشری، دارای مذاهب فلسفی، صور هنری و مؤسسات اجتماعی مناسب خود میباشد.۱
اما یکی از عوامل عمده این تغییرات اساسی، انقلابات بزرگ اجتماعی است که سر فصل نوینی در تاریخ یک جامعه باز میگشاید و یا حتی موجد انتقال از یک دوره تاریخی به دورهای دیگر در کل تاریخ بشری میگردد.
در این میان انقلاب اسلامی ایران ازجمله تحولاتی است که طی یک فرآیند دیالکتیکی عین ـ ذهن منجر به تغییراتی بنیادین در حوزه اندیشه اجتماعی و نیز در ساختار نظام اجتماعی گردید و علاوه بر اینکه در بستر جامعه ایرانی دگرگونیهایی اساسی را در عرصههای گوناگون باعث شد و خود الگویی شامل جریان تحولپذیری در ابعاد مختلف اجتماعی را به دست داد و در گستره جهان معاصر نیز، گفتمان نوینی را بر محور دینورزی ایجاد نمود.
بنابراین از آنجا که انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونیها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی، منجر به سمتگیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد.
بر این مبنا تبیین فرآیند تحولپذیری انقلاب ایران در ابعاد مختلف، همچون دگرگونیهای ساختاری و قشربندی نوین اجتماعی، تغییر نهادها، صورتبندی نخبگان و سایر ابعاد متحول واقعیت اجتماعی متناظر بر استحاله ارزشهاست.
بنابراین در این سطح از دگرگونیها، تغییرات ناشی از انقلاب؛ به موجب تحول ذهنیت ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی جنبش انقلابی صورت میپذیرد. در حقیقت ایدئولوژی انقلابی داعیهدار تجدید بنای مناسبات انسانی ـ اجتماعی نوینی است و تکوین پدیده انقلاب با ارایه ایدئولوژی مبتنی بر نفی وضعیت موجود و ایجاد وضعیتی متفاوت با آن از یک سو و دریافت پاسخ مثبت از سوی کل جامعه و یا بخشی از آن همراه است، که پاسخگویی این بخش از جامعه در واقع به معنای پذیرش الگوی پیشنهادی ایدئولوژی انقلاب در خصوص نظام مطلوب اجتماعی است و از این رو سایر ابعاد متحول اجتماعی بر پایه نظام ارزشی برگزیده انقلاب تبیین خواهد یافت.
بدیهی است که متناسب با ابعاد فراگیر تحول انقلابی در بستر انقلاب ایران ـ که بیش از هر چیز ناظر بر دگرگونی ارزشی و ایدئولوژیک است ـ ظهور گفتمانی نو بر مبنای پارادایم دین اجتماعی، زبان و ادبیات نوینی را پدیدار میسازد. ادبیاتی که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر، بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل گرفت که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسانشناسی و عرفان، مجال حضور یافت.براین اساس، در این گفتار طی دو فصل، مبانی انسانشناختی ادبیات انقلاب مورد بحث و تفحص قرار خواهد گرفت:
فصل اول با بررسی درونمایههای عرفان اسلامی و مقایسه آن با رهیافت اومانیستی و همچنین تفاوت ماهوی در سمت گیری ادبیات اسلامی را با ادبیات اومانیستی نمایان میسازد و فصل دوم نیز؛ زمینه رشد ادبیات عرفانی را در بستر سلوک عارفانه حضرت امام بررسی خواهد نمود.
فصل اول
درونمایه های عرفان اسلامی
آنگاه که یک فرهنگ دستاندر کار تربیت افراد انسانی وملزم به پاسخگویی به ایشان در خصوص معنای زندگی با نظرداشت چیستی جهان و کیستی انسان است، ناگزیر از ورود به عرصه اندیشه فلسفی وما بعد الطبیعی است. معنای لحاظ شده از جامعه، انسان، هستی، خدا و دیگر مقولات اساسی حیات بشری و نوع پیوند آنها با یکدیگر در هر مکتب و ایدئولوژی به جوامع بشری این امکان را خواهد داد تا درجهت صیرورت خود تمامی عناصر و مولفههای نظام اجتماعی را در راستای اندیشه برگزیده خود سامان بخشیده والگویی نظامواره ازکلیت حیات انسانی ـ اجتماعی ارایه نمایند.
در این راستا الگوی تفکر اسلامی که در جریان رخداد انقلاب در ایران و بر مبنای طرحی نظاممند از دین ارایه گردید؛ جریان تاریخی حرکت اجتماعی جامعه را در مسیر هویت ایرانی ـ اسلامی جهت داده وبا چرخشی اساسی در نگره هستی شناختی و انسانشناختی جهان معاصر، به باز تولید مقولات مختلف انسانی برمبنای نظام ارزشی و ایدئولوژیکی اسلام پرداخته است که این مقوله، طیف وسیعی از مفاهیم و جریانهای فکری و ارزشی متناسب با رهیافت انسان شناسانه را به دست داد و در بستر ادبیات عمیق عرفانی نیز جریان یافت.
بنابراین مقایسه الگوی فوق با رویکرد اومانیستی؛ ضمن بارز نمودن تفاوت مبنایی آن الگو، به درک بهتر بینش انسانشناختی عرفانی ـ که مبنای ادبیات انقلاب را تشکیل میدهد ـ مدد خواهد رساند.
در این راستا دریافت بایسته فرهنگ غرب، با توجه به شاخصهای متناظر برآن از نقطه نظر کاربست تجربه معرفت شناختی در بستر تمدن جدید، قابل مطالعه است. بدین معنا که با گسترش علوم، که به مدد تاکید بر جهان عینی حاصل آمد و پاسخگوی بسیاری از مجهولات انسان در خصوص امور جاری طبیعی و به دنبال آن، تسلط برطبیعت به کمک فنآوری روزافزون شد؛ چرخشی اساسی در نحوه نگرش به عینیت پدید آمد و جهان عینی که به عرصه رشد استعدادها و خلاقیتهای مادی تبدیل شده بود، نزد انسان معاصر اعتباری ویژه یافت. چنانکه دربرداشتی افراطی به انکار ایده وایدهآلیسم وبه تبع آن مابعدالطبیعه پرداخت و وجهه همت خود را معطوف شناخت هر چه بیشتر عالم عینی و پیوند نزدیکتر با آن ساخت چنانکه دکتر یونگ اشاره میکند:
«دنیای ما تماما عینی شده و از آنچه روانشناسان هویت روانی یا مشارکتهای عرفانی مینامند، تهی شدهایم. ما به اندازهای از این همه بیبهره شدهایم که اگر با فردی با چنین خصوصیاتی روبهرو شویم با وی احساس بیگانگی میکنیم. این پدیده ها درزیر آستانه خودآگاه ما ماندهاند و اگر برحسب اتفاق بروز کنند، تا آنجا پیش میرویم که آن را رویدادی غیر معمول قلمداد میکنیم.
منظرگاه فوق که مبتنی بر اعتبار واصالت جهان عینی است، سبب شده است، تا تفکر اومانیستی به عنوان تفسیر برگزیده جهان غرب در خصوص جایگاه انسان در مجموعه هستی تلقی گردد واین مکتب که از رنسانس آغاز شد به عنوان تفکری که به انسان در مقابل غیر او، حتی خدا و نیز به حس انسان در مقابل روح او، وبه تفکر تجربی در مقابل تفکر متافیزیکی ارج مینهاد، که به عنوان اندیشهای غالب در جامعه غرب بروز یافته و ارزشهای اصیل انسانی نیز همنوا با این فرهنگ غالب، تفسیری ویژه یافت. چنان چه برای مثال: آزادی دیگر نه همچون امتیازی در حوزه وجدان بلکه بنیاد خود مختاری فرد در برابر هر اقتدار و مرجعی شمرده میشد که فرد تسلطش را نمیپذیرد.۳ وسرانجام این روند تحول ذهنیتها در راستای نقش تعیین کننده انسان در اعمال قدرت برجهان بود.
این در حالی است که در مقابل الگوی عرفان شرق، مبتنی بر جهتگیریهایی در خصوص انسان و ارتباط او با مجموعه هستی، با نظرداشت درونمایههایی از استعدادهای روحی انسان، جهت نیل به آرمانهای الهی و معنوی است و براین مبنا درک رویکرد انسان، شناختی در ادیان الهی و به ویژه اسلام برمدار اصالتمندی حضور خالق در مجموعه هستی استواراست و لذا کاربست تفسیر وحدت انگارانه از مجموعه هستی که بر محور بینش توحیدی شکل میپذیرد، در عرصه حیات اجتماعی با این پیش فرض اساسی که همه عناصر هستی و از جمله انسان از یک موجود هستند؛ انسانها را به پیوند هرچه بیشتر میان خود و اجتماع پیرامون خویش در راستای اهداف تعالی جویانه و سیر الیالحق سوق خواهد داد.
امادریافت تفاوت عمیق میان دو رویکرد فوق با قراردادن نقطه اتکا تحلیل بر محور تبیین «خود» به عنوان درونیترین عنصر شناخت در رهیافت انسان شناسانه، میسر خواهد شد. دراین معنا؛ «خود عامل مدیریت حیات است که تنظیم روابط حیات را با محیط پیرامون خود به عهده میگیرد.»۴
تفاوت مبنایی مورد نظر در تبیین ماهیت خود نزد دو دیدگاه مذکور عبارت است از: عامل تعینپذیری از نقطه نظر نفی و یا پذیرش آن.
تعین به معنا تخصص است و تخصص، عبارت است از چیزی که موجب امتیاز شی از اشیا دیگر گردد. به این ترتیب اگر صفتی به حد چیزی افزوده گردد مفهوم آن افزایش مییابد و چنین شیئ تعین و تخصصیافته است.۵ اما مراد از تعین؛ پذیرش هرچه بیشتر ویژگیهای ماده و زندگی مادی است، به گونهای که مجموعه هستی، انسان را به نوعی تحدید و تخصیص در گزینش سطح مادی حیات واداشته و از همراهی با سطوح مختلف حیات باز میدارد، به گونهای که از شمول و جامعیت ابعاد وجودی او کاسته گردد.
مطابق این برداشت رهیافت اومانیستی مبتنی بر تعین پذیری خود میباشد ولذا خود متعین نقطه اتکا تحلیل انسانشناسی دراین دیدگاه است. و اصل تعینپذیری نیز، مسبوق به پذیرش این نکته است که انسان موجودی است متمایز از کل موجودات هستی که میتواند سرشت خویش را انتخاب نماید. بدین معنا که انسان سرشت خود را با مجموع امکانات طبیعی پیرامون خویش متعین سازد. چنان که کاسیرر میگوید:
«بنابراین او انسان را همچون مخلوقی با سرشت تعین نایافته آفرید، در میانه جهان مکانی به او ارزانی داشت، و خطاب به او چنین گفت: هان ای آدم نه منزلگاه ثابتی به تو دادیم، نه شکل معینی، و نه کار خاصی را از تو طلب کردهایم، تا موافق با میل واراده خویش منزل، شکل و کاری را که میخواهی برگزینی. فطرت تمامی موجودات محدود و مقید به مرزها و قوانینی است که ما فرمان دادهایم. اما تو به هیچ حدی محدود نیستی و موافق با اراده آزاد خویش محدودههای فطرت خود را به اختیار خویش تعیین خواهی کرد. ما تو را در مرکز جهان جای دادهایم تا از آن جا بتوانی هر آنچه را که در این جهان هست با سهولت هر چه بهتر ببینی. ما تورا نه از آسمان آفریدهایم نه از زمین، نه فانیات ساختهایم و نه باقی، تا با آزادی و افتخار چنان که گویی خالق و معمار خویشتنی، خود را به هر هیأتی که میخواهی درآوری.»۶
بر این مبنا، انسان غربی بهدنبال ماهیت بخشیدن به «خود» براساس مجموعه تواناییهای خویش در حوزههای گوناگون و در بستر زندگی طبیعی که برای او اصالتی ویژه داشت اهتمام ورزید. چنانچه در حوزه احساس به نوعی عشق غریزی و طبیعی در رسید و در حوزه خرد و اندیشهورزی نوعی عقلانیت غیر دینی و محاسبهگری زندگی مادی را، جایگزین تفکر در مقوله متافیزیک نمود. و در حقیقت به گسترش هر چه بیشتر خود از طریق برجسته نمودن تعینات و ویژگیهای حیات مادی پرداخت.
اما در مقابل، شالوده تفکر عرفانی حذف تعینات است. خود غیر متعین در مسیر صیرورت خویش به دنبال وحدت نگرش و تمرکز برگرایشات خویش است. تا از طریق حذف تعینات وتمایزاتی که عالم ماده وطبیعت بر او حمل میکند و مانع از همنوایی با اهداف خلقت میگردد، به نوعی همسویی با عالم وحدت دست یافته و به آفریدگار واحد نزدیکتر گردد. و در حقیقت با چشمپوشی از ویژگیها و تواناییهایی که عالم طبیعت در اختیار او به عنوان موجود انسانی میگذارد، در چارچوب قوانین الهی گام برداشته وتسلیم محض فرامین او گردد.
بنابراین بر مبنای دو رهیافت فوق، الگوهایی شکل میپذیرد که تفاوتهای بسیاری را در نحوه نگرش به هستی، طبیعت، خدا و به انسان و نوع پیوند با این عناصر نشان میدهد که این اختلاف در الگوهای رفتاری طیفها و گروههای مختلف اجتماع، به عینه قابل مشاهده است.
ادبیات انقلاب نیز بر مبنای الگوهای رفتاری تبیین شده در رویکرد انسانشناختی عرفانی به باز آفرینی ارزشهای حاکم بر روابط و مناسبات انسانی برمدار بینش الهی پرداخته است. رویکردی که طی آن انسان تمامی امکانات حیات را، نه وسیلهای برای قدرتنمایی درعرصه زندگی مادی و تعینپذیری هر چه بیشتر که باعث شیفتگی انسان نسبت به خود و ماندگاری در وجود محدود او میگردد، بلکه نشانههایی از قدرت پروردگار و دلیلی برفیض بیحد او در هموار نمودن سلوک انسانی در رسیدن به کمال مطلوب میداند.
بنابراین به منظور ارایه تصویری مناسب از رهیافت انسان شناختی اسلامی، فصل دوم نمونههایی از ادبیات انقلاب گزینش یافته که در ضمن آن، کیفیت پیوند انسان با مجموعه هستی آشکار میگردد.
فصل دوم:
سلوک عارفانه امام خمینی و رشد ادبیات عرفانی
گسترش اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) در زمینه جامعه ایرانی، که درابتدا اصلاح اجتماعی را از طریق چارچوبهای احکام دینی و اخلاقی ممکن میساخت، در امتداد سیر تحولی جامع که در مجرای این اندیشه در جریان بود، منجر به نضج بینش عرفانی درگستره مناسبات انسانی ـ اجتماعی گردید.
در حقیقت سلوک عرفانی حضرت امام با توجه به شخصیت کاریزماتیک ایشان، که اینک در قالب وسعت روحی یک انسان نمود یافته بود، در متن جامعه ایرانی مبنای جهتیابی بسیاری از مقولات انسانی در سلوکی شهودی شد. امام خمینی(ره) در بیانات خویش در مقاطع مختلف با نسبت دادن تمامی امور به خداوند و سرمنشا هستی، وظیفه اصلی انسان را رهایی از بند تعینات مادی و تلاش برای پیوستن به آن حقیقت مطلق معرفی میکند. چنانچه حضرت امام(ره) در تاریخ ۱۶/۴/۵۶ در جمع دانشجویان اهواز چنین فرمودند:
«از امتیازات مکتب توحید با تمام مکتبهایی که در عالم هست، این است که در مکتبهای توحید، مردم را تربیت میکنند و آنها را از ظلمات خارج میکنند و هدایت به جانب نور میکنند. تمام مکتبهایی که مکتب غیرتوحیدی هستند، مکتبهای مادی هستند واین مکتبهای مادی مردم را از عالم نور برمیگردانند به سوی عالم ظلمت و دعوت میکنند به مادیگری و ماده و از عا لم نور منصرفشان میکنند... لکن مکتبهای توحیدی که در راس آنها اسلام است در عین حال که به مادیات و با مادیات سرو کاردارند، لکن مقصد این است که مردم را طوری تربیت کنند که مادیات حجاب آنها برای معنویات نباشد... مکتبهای توحیدی نمیخواهند فتح کنند بلاد را و نمیخواهند با مردم با خشونت رفتار کنند، آنها میخواهند مردم را از ظلمتهای ماده به نور بکشند، به طرف خدا بکشند، توجه به خدا بدهند.»
پیام امام به مناسبت فتح خرمشهر نمونه بارزی از روح خداجوی امام است که سعی دارد در سیر معالخلق الی الحق به آن وسعت بخشد بدین مضمون که:
«اینجانب با یقین به آن که ما ا لنصرالامن عندالله از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح... تشکر میکنم. وهان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتش و سپاهی وبسیج و ژاندارمری وشهربانی و کمیتهها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزیها هر چند عظیم و حیرتانگیز است شما را از یاد خداوند که نصر وفتح در دست اوست غافل نکند وغرور و فتح شما را به خود جلب نکند، که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسه شیطان به سراغ انسان میآید و برای اولاد آدم تباهی میآورد.»
و این همان سیر شهودی میباشد که از آن تعبیر به عرفان مثبت شده است. عرفان مثبت همان عرفان حقیقی است که آغاز حرکتش، بیداری انسان از خواب و رویای حیات طبیعی محض است و آگاهی از اینکه وجود او در حال تکاپو در مسیر خیر وکمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار میگیرد. این عرفان که مسیرش حیات معقول و مقصدش قرارگرفتن در جاذبه کمال مطلق است، به لقاءالله منتهی میگردد.
این عرفان مثبت است که هیچ حقیقتی را از عالم هستی اعم از آنکه مربوط به انسان باشد یا غیر انسان حذف نمیکند، بلکه همه عالم را با یک عامل ربانی درونی صیقلی مینماید و شفافش میسازد وانعکاس نورالهی را در تمامی ذرات و روابط اجزای این عالم نشان میدهد.۷
براساس دریافت عرفانی فوق که برمبنای حرکت وجودی انسان دینی برمحور حذف تعینات مادی و پیوستن به حرکت کلی حیات برمبنای سنت الهی قرار داشت، در بستر انقلاب اسلامی ادبیاتی ظهور یافت که در بطن شرایط تاریخی جهان معاصر، در کنار ارایه الگوهایی ناب از انسانهای دیندار، مفاهیم عمیق وبلند عارفانهای نمودار شد.
براین مبنا در انتهای این فصل نخست اشعاری از حضرت امام به عنوان الهام بخش اصلی تفکر عرفانی در جامعه اسلامی آورده میشود و سپس نمونههایی از آثار دفاع مقدس، که این ادبیات به شکل خاصی در آن تبلور یافته است، گزینش میگردد.
گزیدهای از رباعیات امام:
آنکس که ره معرفت الله پوید پیوسته زهر ذره خدا میجوید
تا هستی خویشتن فرامش نکند خواهد که زشرک عطر وحدت بوید
آنکس که رخش ندید خفاش بود خورشید فروغ رخ زیباش بود
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روی او فاش بود
ذرات جهان ثنای حق میگویند تسبیح کنان لقای او میجویند
ما کوردلان خامششان پنداریم با ذکر فصیح راه او میپویند۸
برگزیده آثاری از دفاع مقدس:
ـ من با فرشتهها قرار ملاقات داشتم. من با بچههای گروهان؛ مسابقه رفتن داشتم؛ من میخواستم به دیدن دستهای بریده ماه بنی
هاشم بروم؛ من میخواستم سر به دامان مولایم اباعبدالله بگذارم؛ از غصههایم برایشان بگویم، بغضم را بترکانم و عقده مانده دلم را خالی کنم، من میخواستم بال در بیاورم و پرنده بشوم و مزه آزادی را بچشم؛ من میخواستم لذت پرواز محسن سمیعی را حس کنم و وقتی که توی یکی از آن حجرههای بیانتهای رویایی، پشت سرش سبز شدم؛ چشمهای شفافتر از ماهش را با دستهایم بگیرم و بگویم: «فکر کردی که تو فقط مزه شهادت را فهمیدی؟ نه، محسن جان بالاخره من هم پرنده شدم. مرغ هوا شدم. از دنیا دل کندم. دلم را زدم به کوچه پس کوچههای آبی هفت آسمان وآمدم به همان جایی که تو آمدی. آمدم به همان سرایی که تو در آن آرام گرفتی. آمدم به همان دشت بیانتهایی که تو آهوی آنجا شدی. آمدم آهو بشوم. غزال بشوم. غزال وحشی آن دشت عطر ریز بشوم. آمدم که پای گلهای سرخ بهشت بنشینم وآنها را با لذت بو کنم. آمدم تا از آن آبشارهای نرم وروان بالا بروم. توی دلشان ماهی بشوم و خودم را از لطافت گیج کنندهشان پرکنم. آمدم...»۹
ـ خطاب به غواصان گمنام
من اینجا در حسرت یک آرزوی بزرگ و دیرینه جا ماندهام. همان آرزوی بزرگی که تو ودوستان مثل شمعت همان شب اول حمله آن را ربودیدو زود بین خودتان قسمتش کردید. شهادت را میگویم. و من ماندهام در میان رنگها، خواستهها و علایق دنیایی.۱۰
این آنها هستند که هنوز ترا باور ندارند... آسمان شما با زمینشان فاصله دارد. آنها خودشان را گم کردهاند. آنها همه چیزشان را باختهاند. آنها خودشان برای خودشان گرداب درست کردهاند. گردابی که به آسمان نمیاندیشد. گردابی که به ابرهای بالا دست فکر نمیکند. گردابی که به ستارههای سرافراز محل نمیگذارد. گردابی که نه ماهی دارد، نه صدف ریز، نه گوش ماهی. و نه امواج آهنگین. گردابی که مثل آسمان نیست، نه کبوتر دارد، نه عقاب، نه سیاره، نه ستاره، نه ماه، نه خورشید، نه کهکشان، نه آسمان اول و دوم ونه ملکوت... ونه خدا... شاید، به همین خاطر است که آن زمینیها آن خاکنشینها و آن کاخنشینها، معنی هفت آسمان و معنی ملکوت را درک نمیکنند و بوی کوثر حتی در خیالشان هم مرور نمیشود. آنها نمیدانند که شما به خدا خیلی نزدیک هستید و دوستیهایتان با او دلپذیر و زیباست.۱۱
جز فیض وجود او نباشد هرگز جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی بودی جز بود او نباشد هرگز
والسلام
:منابع ومآخذ
۱. صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، تهران: انتشارات حکمت، ۱۳۶۶، ص ۲۴۲.
۲ . یونگ، کارل گوستاو، انسان و سمبولهایش، ترجمه دکتر محمود سلطانیه، تهران: انتشارات جامی، ۱۳۷۸، ص ۵۴.
۳. بوردو، ژرژ. لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران: نشر نی، ۱۳۷۸، ص ۳۷.
۴ . جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج ۱، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، ص ۱۱۱.
۵ . ـــــــــــ. مجموعه مقالات و سخنرانیهای کنگره بررسی ابعادی چند از شخصیت حضرت امام خمینی، تهران: موسسه انتشارات دهاد، ۱۳۸۰.
۶ . نقل از دیوید تونی. امانیسم، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، ۱۳۷۸، ص ۹-۱۲۸.
۷ . امام خمینی، دیوان امام، تهران، مؤسسه تنظیم نشر آثار امام، چاپ سوم، ۱۳۷۳، صص ۲۱۳ و ۲۱۵ و ۲۱۱.
۸ . همانمنبع، ص ۵۶ .
۹ . ملامحمدی، مجید. کاش من هم بهشت را میدیدم، تهران: نشر معاونت تبلیغات و انتشارات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۱۰ . همان، ص ۵۷ .
۱۱. دیوان امام، ص ۲۱۷.
فصلنامه اندیشه انقلاب اسلامی، شماره ۳
خبرگزاری فارس