نظریات اعتقادی و درایی علامه شعرانی در مَقتل سیدالشهدا (ع)

یکی از کتاب‌های جامع، موجز و معتبری که در مَقتل سیدالشهدا (علیه‌السلام) نوشته شده، و مطالب آن از روایات صحیح و تواریخ معتبر نقل شده است، کتاب نفس‌المهموم نوشته‌ی محدث خبیر، حاج شیخ عباس قمی
دوشنبه، 28 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظریات اعتقادی و درایی علامه شعرانی در مَقتل سیدالشهدا (ع)
 نظریات اعتقادی و درایی علامه شعرانی در مَقتل سیدالشهدا (ع)

نویسنده: محمد علی اردستانی (1)

 

چکیده

یکی از کتاب‌های جامع، موجز و معتبری که در مَقتل سیدالشهدا (علیه‌السلام) نوشته شده، و مطالب آن از روایات صحیح و تواریخ معتبر نقل شده است، کتاب نفس‌المهموم نوشته‌ی محدث خبیر، حاج شیخ عباس قمی (قدس‌سره‌الشریف) می‌باشد که علامه شعرانی (قدس‌سره الشریف) به ترجمه‌ی آن اقدام کرده‌اند. ایشان در کنار ترجمه‌ی این کتاب، تحقیقات متنوعی از نظر لغوی، محتوایی، تاریخی، تراجم و غیره دارند. با توجه به موضوع آن، غرض اصلی، بیان تحقیقات و نظریات اعتقادی و درایی ایشان در مقتل سیدالشهدا (علیه‌السلام) در حد حجم این نوشتار می‌باشد، از قبیل: معنای امامت و شرایط امام، عدم سهو و غفلت و فریب نخوردن امام معصوم، عدم صدور فعل یا کلام ذلت‌آمیز از امام حسین (علیه‌السلام)، بررسی تجهیز امام معصوم توسط امام معصوم، عدالت از اصول مذهب شیعه و تحقیقاتی در باب نقل اخبار و وقایع تاریخی.
در بیان نظرات علامه شعرانی، نوع ادبیات ایشان در ترجمه‌ی کتاب نفس‌المهموم حفظ شده است.

عزاداری از شعائر امامت و ملحق به اصول دین

به نظر علامه شعرانی، نباید پنداشته شود که گریه‌ی بر سیدالشهدا (علیه‌السلام) مستحب است و به مستحبات نباید این اندازه توجه کرد؛ زیرا عزاداری از شعائر امامت است و ملحق به اصول دین. ایشان در انتهای ترجمه‌ی چهل روایت نقل شده در فصل دوم از باب اول (در ثواب گریستن بر مصیبت امام حسین (علیه‌السلام) و ثواب لعن بر قاتلان او و اخباری که در شهادت آن حضرت وارد شده است)، می‌فرماید: این احادیث که در فضیلت گریه بر آن مظلوم بگذشت، حجتی است روشن بر آنها که نور خدا را خاموش خواهند و وَیَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ، و راستی چنان است که هرکس بگرید و بگریاند یا خویش را گریان نماید، بهشت او را واجب شود که گریه‌ نشانه‌ی محبت است، و محبت ناشی از ایمان و معرفت و هیچ عمل، آن پایه ندارد که ایمان، که جای ایمان دل است و مصدر اعمال جوارح، و ایمان و محبت اصل است و اعمال دیگر فرع آن، و عمل بی‌ایمان و محبت چون پیکر بی‌روح است، و در یکی از احادیث گذشت (2) که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: بخوان آن طور که نزد قبر او می‌خوانید، یعنی با لحن سوزناک، و بیاید که در آن زمان هم مردم دم می‌گرفتند و آواز در یکدیگر می‌انداختند و نوحه می‌کردند، و هم نه پندارید که گریه مستحب است و مستحبات را نباید این اندازه متوجه شد، که عزاداری شعائر امامت است و ملحق به اصول دین، مانند اذان که همه‌ی طوایف اسلام گفتند. اگر از مردم شهر اسلامی بانگ اذان شنیده نشود، امام به آن مردم قتال کند که تا صدا به اذان بلند کنند، با آنکه اذان مستحب است، اما از شعائر نبوت است. پس دوستان باید فریب دشمنان نخورده و دست از ولای این خاندان برندارند (3) و مؤمن را خردمند باید بود. ملاحده و زنادقه و پیروان آنان در این باب وسوسه می‌کنند و شبهات می‌افکنند و میان مردم منتشر می‌سازند و بدین وسیله خواهند رسم عزاداری را از میان شیعیان براندازند و کسی یاد خاندان رسول (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) نکند، و احکام دین نسخ گردد، و سنت اسلام که رسم تازیان است، بر هم افتد و رسم مجوس تازه گردد، هیهات.
ایشان در ادامه می‌فرماید: مرد با آن کس محشور شود که او را دوست دارد، و هر کس آتش‌پرستان را دوست دارد، حشر او با مجوسان است، و هر کس احیای سنت ملاحده خواهد، حشر او با آن گروه گردد، و هر کس خاندان رسول (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) را دوست دارد، با رسول و آل او باشد. وفّقنا الله و ایّاکم لاتّباعهم و إحیاء ملّتهم إن شاءالله. (4)

معنای امامت و وجوب لطف بر خداوند متعال و شرایط امام معصوم

علامه شعرانی در ذیل بحث دفن سیدالشهداء (علیه‌السلام) فصل مختصری آورده‌اند در معنی امامت و وجوب لطف بر خداوند متعال و شرایط امام که دانستن آن بر هر مکلفی واجب است و تقلید در آن جایز نیست. ما به دلیل اهمیت این بحث، آن را مطرح می‌کنیم. براساس بیان علامه شعرانی، از اصول مذهب ما آن است که خداوند تعالی عادل است و تا حجت بر بندگان تمام نکند، آنها را عذاب نفرماید، و هم گوییم لطف بر او واجب است، چنان که خود فرماید: كَتَبَ رَبّکم عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و معنی لطف آن است که هر چه موجب نزدیکی مردم به طاعت خدا و دوری از معصیت باشد، فراهم می‌کند تا آن حد که سلب اختیار از مردم نکند، و کاری نمی‌کند که مجبور به اطاعت شوند، بلکه کاری که اگر بخواهند اطاعت کنند بتوانند، و از جمله فروع این اصل، وجود امام است در هر عصری که احکام الهی را بداند و معصوم باشد از معصیت و سهو و خطا، و این دو شرط اساس امامت است؛ چون اگر احکام الهی را نداند، مردم را از جهل نرهاند، و اگر معصوم از گناه نباشد، مردم را نتواند به ترک معاصی خواند، و اگر سهو و خطا کند، بر قول و فعل او اعتماد نماند؛ چون هر گاه از او سؤالی کردند و او جواب داد، احتمال دهند او سهو کرده باشد، و باز با این دو شرط واجب است خداوند عالم، خَلق (به فتح) و خُلق (به ضمّ) او را چنان آفریند که موجب رمیدن مردم از وی نباشد، یعنی نه در تن و نه در خوی او چیزی نباشد که مردم نفرت کنند از آن، و اگر مردم را پرسند چرا عمل نیک نکردید؟ و آنها بگویند نمی‌دانستیم؛ خدا بگوید فلان مرد به نیکی می‌فرمود چرا نزد او نرفتید؟ آنها بگویند نفرت کردیم و دیدن او را ناخوش داشتیم از بس تو او را منفور آفریده بودی، حجت مردم تمام باشد، و اگر بدخوی و زشت‌ کردار باشد و مردم بدو رغبت نکنند، یا حسب او بد و پست باشد، و کاری نکوهیده کند، و یاوه‌گوی و هرزه و پست فطرت و بخیل باشد، و هر چیز که موجب سبکی او در دیده‌ی مردم گردد، و سبب نشنیدن فرمان او باشد، امام از آنها منزه است، و آن حدیثی که گوید نعوذ‌بالله پیغمبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) در نماز سهو کرد، و ذوالیدین به یاد او آورد، و آن حضرت سجده‌ی سهو کرد، چون مخالف با اصول مذهب است، رد باید کرد، و از کجا دانیم که راوی این حدیث سهو نکرده باشد، و هر کس که بر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) سهو روا دارد چرا بر راویان حدیث روا ندارد؟ و آن کسی که در فقه غَوری دارد، داند که بسیار مسائل در معاملات و نکاح و غیر آن هست که یک بار اتفاق افتاد، و یک بار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) حکم آن را بفرمود، و هیچ تکرار نشد، و همه‌ی مسلمانان به همان یک بار تمسک کنند، و اگر سهو بر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) روا باشد، چگونه تمسک توان کرد؟ باز گوییم: اموری دیگر از وظایف شخص امام است و دیگران را دانستن آن واجب نیست، او خود تکلیف خود داند، و ما گاهی برحسب ظاهر ادله چیزی می‌گوییم، و اگر نگوییم و ندانیم نیز تقصیر نکرده‌ایم، مثل اینکه آیا امام را جایز است چون بر مسلمانی خشم گیرد و عقوبت او خواهد، خانه‌ی او را خراب کند و بسوزاند، چنان‌که در تواریخ آمده است که چون امام علی (علیه‌السلام) جریربن عبدالله بجلی را به شام فرستاد و او با معاویه مساهله کرد، آن حضرت فرمود خانه‌ی او را خراب کردند؛ این عمل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خود دلیل جواز است، ولی تکلیف خود او است و ندانستن ما تقصیر نیست. (5)

عدم سهو و عدم غفلت و فریب نخوردن امام معصوم (علیه‌السلام)

براساس بیان علامه شعرانی، ائمه (علیهم‌السلام) از اول بلوغ تا آخر عمر حتی از قصد امری که خلاف رضای خدا باشد و لو سهواً و غفلتاً، معصوم می‌باشند. در نفس‌المهموم در ذیل فصل مربوط به شهادت حضرت علی‌اصغر – سلام‌الله‌علیه – آمده است: در بحارالانوار شهادت آن پسری که از خیمه بیرون آمد، نقل کرد، پس از آن گفت: آنگاه حسین (علیه‌السلام) به جانب راست نگریست، کسی ندید، و روی به جانب چپ کرد، کسی ندید، پس علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) بیرون آمد، بیمار بود، شمشیر برداشتن نمی‌توانست، و اُم کلثوم از پشت فریاد می‌زد: ای فرزند بازگرد. فرمود: عمه بگذار پیش روی فرزند پیغمبر جهاد کنم. حسین (علیه‌السلام) فرمود: ای اُم‌کلثوم او را بگیر تا زمین خالی از نسل آل‌محمد (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) نماند. علامه شعرانی می‌فرماید: این حدیث از کتب معتبره نقل نشده است، و موافق اصول مذهب ما صحیح نیست؛ چون ائمه (علیهم‌السلام) را از اول بلوغ تا آخر عمر حتی از قصد امری که خلاف رضای خدا باشد، معصوم می‌دانیم ولو سهواً و غفلتاً، مگر آنکه بگوییم امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) قصد تعارف داشت نه کشته شدن، و آن نیز با عصمت منافات دارد. به هر حال، نسبت سهو و غلط به راوی اولی است از نسبت غفلت به امام (علیه‌السلام). (6)
مطلب دیگر اینکه براساس بیان علامه شعرانی، غفلت و فریب خوردن، شایسته‌ی مقام امامت نیست. در نفس‌المهموم در شرح شهادت امام حسین (علیه‌السلام) آمده است: ابن شهر آشوب (7) گوید: ابومخنف از جُلودی روایت کرد که امام حسین (علیه‌السلام) بر أعور سَلَمی و عمروبن حجاج تاخت، و اینها با چهار هزار مرد بر شریعه بودند، و اسب در آب راند، چون اسب سر در آب کرد که بنوشد، امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: تو تشنه و من هم تشنه‌ام، والله من آب نمی‌خورم تا تو آب ننوشی، چون اسب آواز امام شنید، سربلند کرد، گویی کلام آن حضرت را فهمید. پس حسین (علیه‌السلام) فرمود: من آب می‌نوشم تو هم بنوش، پس دست دراز کرد مشتی آب برداشت، سواری گفت: یا اباعبدالله تو از خوردن آب لذت می‌بری و حریم تو را غارت کردند، پس آب را بریخت و بر آن قوم تاخت و آنها را دور ساخت، دید سراپرده سالم است.
علامه شعرانی می‌فرماید: این گونه غفلت و فریب، شایسته‌ی مقام امامت نیست، هر چند جُلودی از مشاهیر اخباریین است، و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: لااستغفل عن مَکیدة، و اگر از امامت هم قطع‌نظر کنیم، فطانت آنان قابل انکار نیست. (8)
خواجه‌ی طوسی در سیاق شرایط نبوت در تجریدالاعتقاد فرماید:
و کمال العقل و الذکاء و الفطنة و قوّة الرأی و عدم السهو؛
و علامه‌ی حلی در شرح آن فرموده است:
لأن ذلک من أعظم المنفّرات عنه؛
کسی را که این گونه فریب دهند و او فریب خورد، مردم به او می‌خندند و افسوس و مسخره می‌کنند، و پیغمبر و امام، از این منفرات منزهند، تا حجت بر مردم تمام شود، و نگویند امامی که فریب می‌خورد و رأی کامل نداشت، چگونه ادعا می‌کرد که فعل و قولش حجت است و اسب با او سخن می‌گفت. (9)

تجهیز (نماز و کفن و دفن) امام معصوم توسط امام معصوم

محدث خبیر شیخ عباس قمی در نفس‌المهموم می‌فرماید: بدان که در محل خود ثابت شده است که ولایت بر معصوم ندارد، مگر معصوم، و امام را باید امام غسل دهد، و اگر امام در مشرق باشد و وصی او در مغرب، خداوند میان آنها جمع می‌کند. علامه شعرانی پس از بحث مختصری در مورد معنای امامت و وجوب لطف بر خداوند متعال و شرایط امام معصوم، به بحث غسل امام معصوم توسط امام معصوم می‌پردازد. براساس بیان ایشان، در فقه گویند پسر بزرگ‌تر اولی است به پدر خود در نماز و کفن و دفن و سایر امور وی، و البته اگر امامی از دنیا برود و دو پسر داشته باشد، یکی بزرگ‌تر مانند عبدالله أفطح فرزند حضرت صادق (علیه‌السلام) و دیگری کوچک‌تر مانند حضرت موسی‌بن جعفر (علیه‌السلام)، ولایت پدر با امام است که وصی او است هر چند از نظر سن کوچک‌تر باشد نه با آن پسر بزرگ‌تر، اما اینکه آیا امام خودش باید مباشر تجهیز باشد یا می‌تواند دیگری را مأمور کند یا راضی شود به عمل دیگری؟ اینها وظایف خود امام است و دانستن آن بر ما واجب نیست؛ پس اگر امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) از کوفه به کربلا آید برای حضور در دفن پدرش، چنان که بعضی احادیث است، یا نباید و همانجا به عمل بنی‌اسد و دفن آنها راضی باشد، چنان‌که از کلام شیخ مفید و حدیث از علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) معلوم می‌شود، خود داند، و دانستن آن بر ما واجب نیست، اما علمای ما مانند شیخ طوسی (رحمةالله‌علیه) حدیثی روایت کرده‌اند در احکام غسل میت از معاویةبن‌عمّار که از خواص اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) است که آن حضرت وصیت کرد معاویة‌بن‌عمّار او را غسل دهد، و پس از نقل این حدیث، تعجبی ننمودند و آن را تأویل نکردند؛ معلوم می‌شود اکثر این علما مانند شیخ مفید (رحمةالله‌علیه) روا می‌شمردند غیرمعصوم مباشر غسل معصوم گردد، البته با رخصت یا رضایت ولی او، و اینکه باید حتماً مباشر غسل معصوم، معصوم باشد بین متأخرین اخباریین معروف شده است و در میان علمای سابق که عارف به مسائل کلام و عقاید این فرقه بودند، ثابت نبود (10) و این همه کتاب که قدما در کلام و اصول و یا خصوص امامت نوشتند و شرایط امام را برشمردند، از این معنی نام نبردند. (11)
محدث خبیر شیخ عباس قمی در نفس‌المهموم آورده است: در احتجاج مولانا الرضا (علیه‌السلام) بر واقفیه است که علی‌بن أبی‌حمزه با آن حضرت گفت: ما از پدران تو روایت کرده‌ایم که متولی امر امام نمی‌شود مگر امامی مثل او. حضرت فرمود: مرا خبر ده که حسین (علیه‌السلام) امام بود یا نبود، گفت: امام بود، فرمود: پس چه کسی متولی امر او گشت؟ علی بن‌أبی‌حمزه گفت: علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام)، امام فرمود علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) کجا بود؟ او که محبوس و در دست عبیدالله اسیر بود. علی‌بن‌أبی‌حمزه گفت: پنهان و پوشیده از کسان عبیدالله بیرون رفت و متولی امر پدر شد و بازگشت. امام فرمود: آن کسی که علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) را قدرت داد که به کربلا آید و متولی امر پدر گردد، قدرت می‌‌دهد صاحب این امر به بغداد آید و متولی امر پدر شود و بازگردد در حالتی که نه در زندان بود و نه اسیر.
علامه شعرانی می‌فرماید: شیخ صدوق – علیه‌الرحمه – در عیون‌اخبار الرضا احادیثی در باب وفات امام‌موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) روایت کرده است متضمن اینکه متولی امر آن حضرت غیر امام رضا (علیه‌السلام) بود، و در روایتی از عمربن واقد آورده است که او گفت: من آن حضرت را دفن کردم؛ و پس از آنها خود شیخ صدوق می‌فرماید: واقفیه بدین احادیث نتوانند بر ما ایراد کنند؛ برای آنکه امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: جایز نیست امام را غسل بدهد مگر کسی که امام باشد، پس اگر به غیر حق ارتکاب این نهی کرد و امام را غسل داد، به سبب این عمل او، امامت امام لاحق باطل نمی‌شود، و نفرمود امام نیست مگر کسی که امام سابق را غسل بدهد. علامه شعرانی در پایان می‌فرماید: و برای اختلاف احادیث در این مسئله توقف باید کرد.

عدم صدور فعل یا کلام ذلت‌آمیز از امام حسین (علیه‌السلام)

برطبق بیان علامه شعرانی، هیچ کلامی که دال بر ذلت و لابه باشد، از امام حسین (علیه‌السلام) صادر نگشت. محدث بزرگ حاج شیخ‌عباس قمی در انتهای فصل شانزدهم از باب دوم نفس‌المهموم نقل می‌کند: طبری و ابن‌اثیر و غیرایشان از عقبه‌ی بن‌سمعان روایت کرده‌اند، گفت: همراه امام حسین (علیه‌السلام) بودم از مدینه تا مکه، و از مکه تا عراق، و از او جدا نگشتم تا کشته شد، و هیچ کلام از مخاطبت او با مردم مدینه یا مکه و یا در راه عراق و یا در لشکرگاه تا روز قتل آن حضرت نماند مگر همه را شنیدم. به خدا سوگند اینکه بر زبان مردم شایع است و می‌پندارند آن حضرت پذیرفت برود و دست در دست معاویه نهد یا به یکی از مرزهای کشور اسلام رود، هرگز چنین تعهد نکرد، ولکن فرمود: مرا رها کنید در این زمین پهناور جایی بروم تا بنگرم کار مردم به کجا می‌رسد. (12)
ایشان در پاورقی بر این قسمت فرموده‌اند: در بعضی روایات است که امام حسین (علیه‌السلام) فرمود اصحاب او دورتر شدند و با او برادرش عباس – سلام‌الله‌علیه – و فرزند علی‌اکبر – سلام‌الله‌علیه – بماند، و عمر سعد گفت اصحاب خود را دور شوند و با او پسرش حفص و غلامی بماند. پس امام حسین (علیه‌السلام) با او فرمود: وای بر تو ابن‌سعد، آیا نمی‌ترسی از خدایی که بازگشت تو به او است؟ آیا با من جنگ خواهی کرد/ و من پسر آن کسی هستم که می‌دانی نه این گروه بنی‌امیه؛ با من باش که رضای خدا در این است. عمرسعد گفت: می‌ترسم خانه‌ی من ویران شود. امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: من آن را برای تو بنا می‌کنم.عمر سعد گفت: از آن ترسم که ضَیعَت من بستانند. امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: من بهتر از آن از مال خود در حجاز عوض به تو می‌دهم. گفت: بر عیال خود می‌ترسم. امام (علیه‌السلام) چیزی نفرمود و بازگشت و می‌فرمود: خدای کسی را برانگیزد که به زودی تو را در رختخواب ذبح کند، و روز رستاخیز تو را نیامرزد، و من امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندک، ابن‌سعد به طنز گفت: جو کفایت است.
علامه شعرانی می‌فرماید: حق همان است که طبری گفت، و از گفت‌وگوی آنها کسی آگاه نشد، و اینها که گویند، به گمان و تخمین گویند، و هیچ کلامی که دالّ بر ذلت و لابه باشد، از امام (علیه‌السلام) صادر نگشت. (13)

تحقیقاتی در باب نقل اخبار و وقایع تاریخی

علامه شعرانی تحقیقات با اهمیت و پُرارزشی در باب نقل اخبار و وقایع تاریخی دارند که به برخی از آنها به شرح زیر اشاره می‌شود:

اول: ضرورت نقل مطالب با رعایت ادب

به نظر علامه شعرانی، مورخان نباید احساسات و عواطف را در نقل وقایع به کار بَرند، و گرنه هیچ داستانی چنان که واقع شده است به سمع متأخرین نمی‌رسد، ولی باید رعایت ادب را در نقل مطالب بنمایند.
در نفس‌المهموم از شیخ ابن‌نما نقل شده است که علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) فرمود: ما دوازده پسر بودیم درغُل بسته، ما را به یزیدبن معاویه درآوردند، چون نزدیک او ایستادیم، گفتیم: تو را به خدا سوگند چه پنداری؟ و اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) ما را بر این حال نِگرد، چه کند؟ یزید با مردم شام گفت: درباره‌ی اینان چه بینید؟ محدث خبیر شیخ عباس قمی می‌فرماید: ملعونی سخنی زشت گفت که آن را نقل نکردم. علامه شعرانی می‌فرماید: آن معلون رأی به کشتن آنها داد و مَثَلی به زبان عربی آورد که به جای آن ما در فارسی گوییم: شیر را بچه همی ماند بدو، و این مؤدبانه‌تر است از آن مَثَل عربی. این گونه مطالب را که ناقلین روایت کردند، باید طوری ذکر کرد که هم معنی پوشیده نماند و هم رعایت ادب شده باشد، اما هیچ نقل نکردن پسندیده نیست، و اگر مورخان احساسات و عواطف را در نقل وقایع به کار برند، هیچ داستانی چنان که واقع شده است به سمع متأخرین نمی‌رسد. (14)

دوم: عدم جواز نقل حدیث یقینی‌الخلاف یا مظنون‌الخلاف مگر با اشاره به ضعف یا کذب آن

به نظر علامه شعرانی حدیثی که یقیناً یا به ظن قوی برخلاف واقع باشد، نقل کردن آن جایز نیست مگر به ضعف یا کذب آن اشاره شود. در نفس‌المهموم از امام زین‌العابدین (علیه السلام) روایت شده است که چو سر مبارک امام حسین (علیه‌السلام) را نزد یزید بردند، مجلس شرب آماده می‌ساخت و آن سر را پیش روی خود می‌گذاشت و در حضور او شراب می‌خورد. روزی سفیر پادشاه روم در مجلس آمد و او از اشراف و بزرگان روم بود. گفت: ای پادشاه عرب، این سَر کیست؟ یزید گفت: تو را با این سَر چکار؟ گفت: چون به کشور خود بازگردم، شاه مرا از هر چیز که دیده باشم بپرسد، خواستم خبر این سَر را نیز بدانم و بگویم تا در شادی و سرور با تو شریک شود. یزید گفت: این سرحسین‌بن‌علی‌ ابن‌ابیطالب (علیه‌السلام) است. رومی گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه (علیهاالسلام) – دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم). ترسا گفت: بیزارم از تو و دین تو، دین من بهتر از دین شماست، پدرم از نبیرگان داود است، و میان من و او پدران بسیار است، ترسایان مرا بزرگ دارند و خاک پای مرا به تبرک بَرند، و شما فرزند دختر پیغمبرتان را می‌کشید با اینکه یک مادر در میان است، پس این چه دین است که شما دارید؟ آنگاه گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیدی؟ یزید گفت: بگوی تا بشنوم، گفت: میان عمان و چین دریایی است پَهن، یک سال راه است و در آن دریا، زمین معمول نیست مگر جزیره‌ی آباد در میان آب است هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ که شهری در زمین بدان بزرگی نیست، و از آنجا یاقوت و کافور آرند، و درختان آن عود و عنبر است، و ساکنان آن، دین عیسی – علی نبینا و آله‌و علیه‌السلام – دارند، و جز پادشاه نصاری را در آنجا تصرف نیست، و کلیسا بسیار بدانجاست، بزرگ‌تر از همه کلیسای حافر است، و در محراب آن حقه آویخته است زرین، و سُمّی در آن است، گویند این سُمّ آن خَر است که عیسی – علی‌نبینا و آله‌و علیه‌السلام – وقتی بر آن سوار شد، و گِرد آن حقه را به دیبا آراسته‌اند، و هر سال گروهی ترسا به زیارت آن روند و بر گِرد آن طواف می‌کنند و می‌بوسند و در آنجا حاجت‌ها از خدای خواهند. با سُمّ خری که آن را سُمّ خر عیسی – علی‌نبینا و آله و علیه‌السلام – پندارند، چنین کنند، شما دختر زاده‌ی پیغمبرتان را می‌کشید، چه شوم مردم هستید شما، و چه نامبارک دینی است دین شما! یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در کشور خود رسوا نکند. چون ترسا دریافت، گفت: کشتن من می‌خواهی؟ گفت: آری، گفت: بدانکه دوش پیغمبر شما را در خواب دیدم، می‌فرمود: ای نصرانی تو اهل بهشتی، و از سخن او مرا شگفت آمد. أشهد أن لا إله‌إلا الله و أشهدأن محمداً رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم)، و برجست آن سرمطهر را به سینه چسبانید و می‌بوسید و می‌گریست تا کشته شد.
علامه شعرانی می‌فرماید: حدیثی که یقیناً یا به ظن قوی برخلاف واقع باشد، نقل کردن آن جایز نیست مگر به ضعف یا کذب آن اشاره شود و این حدیث را مرسلاً روایت کرده‌اند و سندی بر آن نیاورده‌اند، و به نظر مجعول می‌آید یا تغییر و تصرفی در آن شده است؛ چون به تواتر معلوم است که میان دریای عمان و چین در اقیانوس هند جزایر بسیار است، و اکثر مردم آنجا نه قدیم نصرانی بوده‌اند و نه امروز، در زمان یزید، نصاری به این نواحی راه نیافته بودند و اکثر در بحرالروم بودند و جزایر آنجا را در تصرف داشتند، اما اینکه نصاری به حضرت عیسی – علی نبینا و آله و علیه‌السلام – و مادرش احترام بسیار می‌کنند و به اندک مناسبتی مکانی را متبرک می‌شمرند و به زیارت آن می‌روند، صحیح است، و شاید کلیسای حافر در محل دیگری بوده است غیر اقیانوس هند، و یا در آنجاست بی‌آن تفاصیل که در این روایت آمده است. نقل این گونه احادیث بدون تنبیه بر ضعف آن موجب تزلزل مردم می‌شود، به خصوص ملاحده آن را دستاویز مقاصد خویش و تمسخر مؤمنین می‌کنند. علامه حلی (قدس‌سره) در نهایةالاصول گوید: ملاحده عمداً حدیث بر خلاف عقل جعل کردند و در احادث داخل کردند تا مردم را از دین منفور کنند. (15)

سوم: مقصود اصلی علمای رجال

در نفس المهموم شرح حال عبیدالله‌بن حر جعفی از سید بحرالعلوم (قدس‌سره) نقل شده است و در نهایت می‌گوید: بعد از نقل اینها، سید بحرالعلوم (رحمةالله علیه) فرماید که این مرد، صحیح العقیده و بد عمل بود؛ چون امام حسین (علیه‌السلام) را یاری نکرد، چنان که شنیدی، و گفت آنچه گفت، و با مختار آن کرد که کرد. پس از آن دریغ و افسوس می‌خورد، و نعوذ بالله من الخذلان. عجب از نجاشی است که وی را از سلف صالح شمرده است و به او اعتماد کرده است و نام او را در صدر کتاب خود آورده، و من امیدوارم از مهربانی امام حسین (علیه‌السلام) و عاطفه‌ی او که فرمود به او فرار کن تا فریاد ما را نشنوی و خدا تو را در آتش نیندازد، اینکه روز قیامت شفیع او باشد با آن همه دریغ و افسوس که می‌خورد و پشیمانی که از گذشته داشت و آن کرامت که از دست او به در رفت، والله اعلم بحقیقته. علامه شعرانی می‌گوید: بر شیخ نجاشی که بزرگ‌ترین و موثق‌ترین علمای رجال است، اعتراض نتوان کرد که چرا نام او را در کتاب خود آورده؛ چون علمای رجال را با باطن مردم کاری نیست، و از اینکه کسی در آخرت بهشتی است یا دوزخی، و خداوند او را ببخشد و یا عذاب کند، بحث نمی‌کنند، بلکه مقصود آنها تحقیق روایت است، و بسا نیک مردان درست اعتقاد که در آخرت بهشتی باشند، روایاتشان مردود باشد برای کثرت سهو و تخلیط و لَین بودن در قبول هر حدیثی، یا غُلُوی که به حد کفر نرسد، مانند مُعلی و مُفضل و محمدبن‌سنان، و گفته‌اند: نرجو شفاعة من لاتقبل شهادته، و شاید کسی همه‌ی عمر به سلامت و ضبط گذراند و در آخر عمر منحرف شود، حدیث او را قبول کنند، هر چند او را معلون و دوزخی دانند، مانند علی‌بن‌أبی حمزه‌ی بطائنی که حضرت رضا (علیه‌السلام) او را لعنت کرد، با این حال غالباً او را موثق شمرند که از او دروغ نشنیدند، و گاه باشد که مردی همه‌ی عمر به فساد بگذراند و دروغ بسیار گوید و آخر توبه کند و بهشتی شود، احادیث او را نپذیرند. اما عبیدالله‌بن حر جعفی چنان که نجاشی گوید، نسختی داشت از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) روایت می‌کرد، و روات شیعه هم آن را روایت کردند، البته نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته است، باید کتاب او را هم در ضمن کتب ذکر کند و نباید گفت چون عبیدالله، امام حسین (علیه‌السلام) را یاری نکرد، آن کتاب را ننوشته و روایت نکرده است، و سلف صالح، محمول بر غالب است. (16)

چهارم: بررسی اختلاف در نقل روایت

در نفس‌المهموم نقل شده است که پس از خروج امام حسین (علیه‌السلام) از مکه و گذشتن از «حاجز» به آبی رسید از آب‌های عرب، و عبدالله‌بن مطیع عدوی بدانجا فرود آمده بود. در پاورقی آمده است: مؤلف گوید: عبدالله بن مطیع بن أسود‌بن حارثة قرشی در عهد نبی (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) بزاد آن هنگام که اهل مدینه بنی‌امیه را بیرون کردند، در ایام یزیدبن معاویه او رئیس قریش بود و عبدالله بن حنظله رئیس انصار، وقتی اهل شام بر مردم مدینه پیروز شدند روز حره عبدالله‌بن مطیع بگریخت و در مکه به عبدالله زبیر پیوست و از یاران او بود تا ابن‌زبیر کشته شد، او هم با او کشته شد، و در دلاوری و چالاکی در میان قریش سرآمد همه بود.
علامه شعرانی در اینجا می‌گوید: سابقاً در اول فصل چهارم از باب دوم ملاقات عبدالله مطیع با امام بگذشت با اندکی اختلاف، و به نظر من این گونه روایات در کمال اعتبار است، و اصل واقعه‌ی منقوله قطعاً صحیح؛ چون به دو طریق دو راوی با اختلاف در خصوصیات را ممکن نیست از یکدیگر گرفته باشند، و اختلاف آنها محمول بر آن است که خصوصیت را فراموش کرده‌اند، مثلاً عبدالله مطیع پیش از خروج از مدینه، امام (علیه‌السلام) را ملاقات کرد یا در بین راه کوفه، اصل ملاقات چون دو شاهد دارد، مسلم است، اما اگر دو راوی به یک لفظ نقل کنند به احتمال غالب یکی از دیگری اخذ کرده است، و آن به منزلت یک راوی است. (17)

پنجم: ذکر «عدد» برای مبالغه و یا مجاز در برخی موضوعات

به نظر علامه شعرانی، «عدد» را گاهی برای مبالغه آوردند و غرض به خصوص آن عدد نیست، و نیز گاهی «عدد» را مجازاً بر مقداری نزدیک به آن اطلاق کنند که توضیح آن به تفکیک به شرح زیر است:
الف) در فصل بیستم از باب دوم نفس‌المهموم نقل شده که در مقتل محمدبن ابیطالب موسوی آمده است که حکایت شده است که امام حسین (علیه‌السلام) شصت و دو مرد را هلاک ساخت. در پاورقی آمده است که در تاریخ طبری ذکر این عده نیست، و نوعاً این اعداد را «مناقب» ابن‌شهر آشوب روایت می‌کند، و عجب نباید داشت، و نظیر این در قصه‌ی جنگ مسلم – سلام‌الله علیه – نیز بگذشت که چهل و دو تن را بکشت، و عجب‌تر از همه، مقاومت آن اندک مردم است از صبح تا عصر، با آنکه باید یک ساعت جنگ تمام شده باشد، و لیکن علت آن است که وقتی دشمن تنها از یک نقطه حمله کند و از جای دیگر نتواند، بسیاری عدد، آنها را فایده ندارد، مانند اینکه چند نفر معدود بر تنگنای کوهی، راه بر سپاه عظیمی می‌بندند و مدت‌ها نگاه می‌دارند. مسلم – سلام‌الله علیه – هم بر در خانه بود در کوچه‌ی تنگی که نمی‌توانستند از اطراف او را فرا گیرند. گِرد سراپرده‌های امام (علیه‌السلام) از همه طرف خندق کنده و آتش افروخته بود، و در تاریخ طبری گوید: در ابتدا امام حسین (علیه‌السلام) مکانی را برای سراپرده برگزیند که در پشت آن باتلاق و نیزار بود، و هر کسی کربلا و آن زمین‌ها را دیده باشد، داند عبور از آن چگونه است؛ تنها از راه باریکی می‌توانستند حمله کنند، و آن راه را اصحاب حسین (علیه‌السلام) بسته بودند که سپاه عمر سعد از آنجا نگذرد.
علامه شعرانی می‌فرماید: بنده را با مُلحدی اتفاق بحثی افتاد که ذکر آن فایدت بسیار دارد. گفت: در قرآن است: علیها تسعة عشر، نوزده نگهبان بر جهنم گماشته‌اند، این عدد برای چیست؟ گفتم: عدد را گاه برای مبالغه آورند و غرض به خصوص آن عدد نیست، چنان که فرمود: إن تستغفر لهم سبعین مرّة فلن یغفرالله لهم، اگر هفتاد بار استغفار کنی برای ایشان، خدا آنان را نیامرزد، و در محاورت گوییم: ده بار تو را دعوت کردم، به خانه‌ی من نیامدی، صدبار تو را نصیحت کردم، نشنیدی. گفت: نوزده عدد اندک است و مبالغه را نشاید، گفتم: مبالغت در هر جا به تناسب محل است، بر در زندان دو پاسبان بس است هر چند هزار نفر به درون باشند، پس نوزده در اینجا مبالغه را کافی است. گفت: گیرم که چنین است، نوزده چرا اختیار افتاده، ده چرا نگفت؟ گفتم: بزرگ‌تر عددی که ممکن بود، در سیاق آیت‌ها آورد زیادتی مبالغت را که فواصل همه راء است انه فکر و قدّر فقتل کیف قدّر... لواحة للبشر علیها تسعة عشر و در اینجا از «عشر» تا «تسعة عشر» هر یک را می‌فرمود، مناسب بود، و «تسعة عشر» بزرگ‌تر عدد مناسب بود، آن اختیار افتاد. چون این بشنید، سخت شگفت آمدش، و گفت: بسیار در آیات قرآن تفکر می‌کنید. گفتم: قرآن برای همین آمد که تفکر کنند در آن، قوله تعالی:
أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها. (18)
ب)در نفس‌المهموم از سیدرضی (رحمةالله‌ علیه) نقل می‌کند که از حضرت صادق (علیه‌السلام) روایت شده است که امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) چهل سال بر پدرش بگریست. روزها روزه بود و شب‌ها به بندگی خدای ایستاده، چون هنگام افطار می‌شد، غلام وی خوردنی و آشامیدنی می‌آورد و نزد او می‌نهاد و می‌گفت: ای سید من تناول فرمای. امام می‌فرمود: پسر پیغمبر را گرسنه کشتند، پسر پیغمبر را تشنه کشتند، و چند بار تکرار می‌کرد و می‌گریست تا خوردنی خود را به سرشگ خویش‌ تر می‌ساخت و آب را به اشگ می‌آمیخت، و همچنین بود تا به رحمت حق پیوست.
علامه شعرانی می‌فرماید: گاه باشد که اسم عدد را مجازاً بر مقداری نزدیک به آن اطلاق کنند، و این از قواعد لغت و فصاحت خارج نیست، مثلاً چیزی نزدیک ده مَن است، به تقریب گویند: ده مَن، و گروهی نزدیک هزار نفرند، گویند: هزار نفر به تقریب، مگر حشویه که مجاز را در قرآن روا ندانند، و بعض عوام که از مجاز چیز دیگر می‌فهمند و پندارند امام (علیه‌السلام) مجاز در کلام خویش نیاورد، با آنکه خدا و پیغمبر مجاز در کلام آورند، چون باشد که امام مجاز نگوید.
علامه در ادامه می‌گوید: رحلت امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) چنان که شیخ طوسی در کتاب تهذیب و دیگران گفته‌اند در سال 95 بود، سی و چهار سال پس از واقعه‌ی عاشورا، و سی و چهار سال به چهل سال نزدیک است، امام جعفر صادق (علیه‌السلام) به تقریب چهل فرمود و از آن سی و چهار خواست، و اینکه فرماید آن حضرت همه روز روزه بود و همه شب به عبادت ایستاده، نیز به تغلیب و مجاز است، یعنی غالباً روزه بود؛ چون روزه‌ی بعض ایام حرام است و بعضی مکروه و نیز صوم دهر مطلقاً مرجوح است. (19)

ششم: امکان سهو راوی در نقل کلام امام و برخی خصوصیات آن و تحریف روایت

در نفس‌المهموم از شیخ ابوالقاسم جعفربن قُولویه قمی (قدس‌سره‌الشریف) بإسناده از ابی‌عبدالله امام صادق (علیه‌السلام) روایتی نقل نموده است. (20) در این روایت آمده است: آن شب که حسین‌بن علی (علیه‌السلام) به شهادت رسید، مانند آن شبی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به شهادت رسید، هیچ سنگ از زمین برنداشتند مگر زیر آن خون تازه و سرخ یافتند، و همچنین آن شب که یوشع‌بن نون کشته شد و آن شب که عیسی‌بن‌مریم به آسمان رفت، و آن شب که شمعون‌بن‌حون‌الصفا کشته شد، و نیز وقتی هارون برادر موسی کشته شد، همان علامت پدیدار گشت. محدث خبیر شیخ عباس قمی (قدس‌سره‌الشریف) گوید: در این حدیث آمده است که هارون کشته شد، با اینکه به عقیده‌ی ما او به مرگ خدایی از دنیا رفت.
علامه شعرانی می‌فرماید: مؤلف حدیثی در این باب روایت کرد و گفت شاید این کلام را بر مذاق هشام فرمود، و عقیده‌ی هشام این بود که هارون کشته شد، چنان که یهود به موسی چنین نسبت دادند. ایشان در ادامه می‌فرماید: امام (علیه‌السلام) در حضور هشام صریحاً فرمود: برای کشته شدن امام حسین (علیه‌السلام) خون از زیرسنگ بیرون آمد، و با بنی‌امیه چنین سخن گفتن. سخت خطرناک بود، و امام (علیه‌السلام) از آن باک نداشت، و خوش را ایمن از آزار او می‌دانست، پس مخالفت با هشام در اینکه هارون کشته شد یا به مرگ خدایی از دنیا رفت، مهم نیست، و اولی آن است که بگوییم اطمینان به صحت نقل این خصوصیات نیست، و راوی چون کلامی طویل از امام بشنود، ممکن است در بعض کلمات آن سهود کند و امام، مُردن هارون فرمود، و راوی از خاطرش محو شد و به جای آن کشتن نقل کرد، و امثال این در نقل کلام دیگران و در احادیث بسیار اتفاق افتد، و شیخ طوسی در تهذیب و استبصار بسیار از این سهوها را یاد کرده است. اینکه اخباریین گویند: علم داریم به صحت همه‌ی احادیث، و بعض علما که گویند: ظن اطمینانی داریم (یعنی ظن قوی نزدیک به علم) به صحت همه‌ی احادیث به تمام خصوصیات و الفاظ، البته صحیح نیست، و ما در محل خود ثابت کرده‌ایم در این احادیث موجوده اخبار مجعوله و محرفه و آنکه عمداً یا سهواً در آن تصرف کرده‌اند بسیار است، و روش علمای سابق ما مانند علامه حلی و شهیدین و امثال ایشان بر تتبع اسناد حدیث و تقسیم آن و تمیز حدیث صحیح از سقیم بود نه آنکه محدث استرآبادی و اتباع وی گفته‌اند، و با کثرت احادیث کاذبه، علم یا اطمینان به صحت همه باقی نمی‌ماند، و نیز نسبت دادن مطالب مشکوکه به امام معصوم (علیه‌السلام) از گناهان کبیره است، و داخل کردن چیزی که صحت آن معلوم نیست در دین بدعت است، و بعض احادیث را مخصوصاً باید گفت از امام نیست تا عقیده‌ی مردم به دین محکم شود، و از زمان محدث استرآبادی که اخبار و احادیث همه را صحیح پنداشتند، و قرآن و سنت متواتره و عقل را رها کردند، و احادیث ضعیفه را اساس دین گرفتند، بی‌‌دینی و سستی عقیده شایع‌تر گشت؛ برای آنکه مردم خرافات و معانی نامعقول در ضعاف احادیث بسیار دیدند، و فقیه محقق ابن ادریس (رحمةالله‌علیه) گوید: فَهَل هَدَمَ الدینَ إلّا أخبارُ الآحاد، خصوصاً که اخباریین مردم را مجبور می‌کنند عین ظاهر لفظ حدیث را بی‌توجیه و تأویل باید پذیرفت، و عقل را متابعت نباید کرد.
علامه شعرانی در ادامه می‌فرماید: اما قضیه‌ی فوت هارون، یهود هم می‌گویند: به مرگ خدایی از دنیا رفت، و هم یوشع‌بن نون را به عقیده‌ی یهود نکشتند، اما شمعون‌الصفا که وصی بلافصل و جانشین حضرت عیسی – علی نبینا و آله‌و علیه‌السلام – است، نصاری گویند: در شهر رومیه به شهادت رسید و در آنجا دفن شد، و امروز کلیسای بزرگی بر قبر او است، و تولیت آن با پاپ اعظم است، و اهل فرنگ آن را به غایت محترم شمارند، و به زیارت آن روند، و نام پدرش در نسخه‌ی کتاب ما حمون است، و البته تصحیف اسم عِبری است، و نصاری اختلاف دارند. گروهی گویند: یونس بود و گروهی گویند: یوحنا، اما لغت صفا به معنی سنگ است و در زبان یونانی سنگ را پطرس گویند، و امروز فرنگیان به تخفیف پطر یا پیر گویند، و از آن ملقب به صفا گشت که حضرت عیسی – علی نبینا و آله و علیه‌السلام – او را به منزلت نخستین، سنگ بنای دین خود شمرد، و او را به این عنوان خطاب کرد، و مناسب است در اینجا بگوییم که در شریعت موسی – علی نبینا و آله و علیه‌السلام – در بسیاری از نجاسات و احداث که به بدن کسی می‌رسد، تا خود را پاک نمی‌کرد، حق نداشت داخل جماعت مؤمنین شود، و از معاشرت و سخن گفتن و مُعاملت ممنوع بود، و این محرومیت را «قَطع» می‌نامیدند، و در حدیثی در تفسیر علی‌بن ابراهیم وارد است: إذا أصابَ أحدَهُمُ البُولُ قَطَعُوه؛ یعنی آن مرد نجس شده را قطع معاشرت می‌کردند، و در میان جماعت راه نمی‌دادند، و اکنون هم با زن حائض و نُفساء همین عمل کنند، و کسی که تفسیر علی‌بن‌ابراهیم را بیند، داند که ضمیر جمع در «قَطَعُوه» به بنی‌اسرائیل برمی‌گردد و ضمیر مفرد به «أحدهم»، و اگر غرض قطع بول بود، باید «قَطَّعَه» بگوید، و گویا یکی از روات پس از شنیدن این کلام از امام (علیه‌السلام) یا خواندن در کتاب، ضمیر «قَطَعُوه» را به بول برگردانید، یعنی وقتی نجس می‌شد بول را از بدن او می‌بریدند، و روایت کرده است:
قَرَضُوا لُهُومَهُم بالمَقاریض؛
یعنی با قیچی می‌بریدند و غرض، نقل حدیث این بود که بدانی چگونه در احادیث تحریف می‌شود. (21)

هفتم: عدم زیان اختلاف اخبار و احادیث به اصل دین

براساس بیان علامه شعرانی اگرچه در اخبار و احادیث اختلاف است، دین را زیانی نباشد؛ چون اصول دین ما به برهان‌های عقلی که علمای کلام در کتب خویش ذکر کرده‌اند ثابت و مبرهن است و به قدری آسان که هر کسی می‌تواند با حذف اصطلاح ادراک آن کند، و احتیاجی به اخبار آحاد نداریم، و معجزات و آیات پیغمبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) به قرآن و نقل متواتر قطعی ثابت است، و در فروع دین فقیهان می‌توانند حدیثی قطعی و غیرقطعی و صحیح و ضعیف را تشخیص دهند؛ همچنان‌که حدیث مجعول بسیار است، حدیث صحیح نیز بسیار است، و بر عالم تشخیص آن دشوار نیست، و اینکه عوام اخباریین پندارند که باید همه‌ی مردم به مضامین همه‌ی احادیث معتقد باشند، البته باطل است؛ چون خداوند عالم به محال تکلیف نمی‌کند، و مردم را نمی‌توان معتقد به صحت همه‌ی احادیث کرد و نه مأمور به تشخیص حدیث صحیح از سقیم دانست، اما یاد گرفتن اصول دین به ادله‌ی کلامیه سهل است. (22)

هشتم: دستورالعمل نحوه‌ی نقل وقایع و مطالب به ذاکرین اهل‌بیت (علیهم‌السلام)

علامه شعرانی در پاسخ سؤال اهل تقوا و اهل ورع از ذاکرین که می‌پرسند: نقل وقایع مشکوکه مانند طفلان مسلم – سلام‌الله‌علیه – و عروسی حضرت قاسم – سلام‌الله علیه – و قضیه‌ی فاطمه‌ی صغری – سلام‌الله علیها – و مرغ و امثال آن در منابر چگونه است؟ بیان بسیار با اهمیتی دارند که به این شرح است:
1.اگر ذاکر نسبت قضیه را به کتابی که از آن نقل کرده است بدهد و به مستمع چنان وانمود نکند که یقیناً صحیح است، ضرر ندارد؛ وگرنه تدلیس است، و تدلیس در روایت جایز نیست، و چون غالب مردم متوجه این احکام نیستند، لازم است چند مسئله برای توجه خواننده ذکر شود تا اگر راوی خود مجتهد نیست در امثال آنها به مجتهد اعلم رجوع کند، و این هم از مسائل تقلیدی است.
2. اگر مستمع از ناقل حدیث بخواهد یا متوقع باشد یا در خاطرش مرکوز باشد و چنان داندکه راوی واقع را نقل می‌کند، جایز نیست نقل کردن غیر حدیث متواتر و مقرون به قرائن قطعیه، (23) و اگر مستمع حدیث مظنون خواهد، می‌تواند حدیث ظنی نقل کند.
3. در غیر این صور در نقل سیره‌ها و وقایع جایز است متابعت طریقه‌ی اهل تاریخ در اعتماد کردن بر احادیثی که ناقل آن موثق و مطلع بوده است؛ چون این رسم از زمان ائمه تاکنون میان مورخین بود و بر کسی انکار نکردند، اما مخالفت آن طریقه خروج از اصطلاح و تدلیس است.
4. نقل حدیث با سند جائز است، خواه سند آن ضعیف باشد یا صحیح، مگر نقل کردن حدیث به سند ضعیف برای کسانی که جاهل به اسنادند و چنان وانمودن کردن که این حدیث معتبر است و قابل اعتماد، تدلیس است.
5. نقل حدیثی که یقیناً یا به ظن غالب مجعول است بدون تنبیه بر آن جایز نیست، و نقل حکایت‌های مشتمل بر حکمت و مواعظ و حجت مذهبی، مانند حکایات کلیله و دمنه و حکایت حسنیه و بلوهر و یوذاسف و امثال آنها جایز است به طوری که تدلیس نشود.
6. هر چند جایز است دعایی که از امام وارد نشده کسی بخواند، یا بر عبارت‌های ادعیه و زیارات مأثوره چیزی بیفزاید نه به قصد تشریع، اما برای محدث و ناقلین حدیث جایز نیست نقل کردن و نسبت دادن به معصوم، بلکه نقل آن معصیت و از گناهان کبیره است، و جواز خواندن، موجب جواز نقل از معصوم نیست؛ بلی، اگر دعا و زیارات غیر مأثور را نقل کند با تصریح به اینکه مأثور نیست، ضرر ندارد، و اگر دعایی نقل کند و هیچ تصریح نکند که از معصوم است یا از غیر معصوم، مشکل است، و چون غالب مردم ذهنشان به مأثور می‌رود، موجب تدلیس است.
7. اضافه کردن «صلی‌الله علیه و اله» و «سلام» امثال آن در متن احادیث، اگر موهم آن نشود که در اصل حدیث بوده است، ضرر ندارد.
8. واجب نیست عین الفاظ حدیث را نقل کردن، بلکه نقل به معنی هم جایز است؛ البته اگر موجب تدلیس نشود. یعنی ناقل صریحاً بگوید نقل به معنی کرده‌ام یا عادت بر آن جاری باشد، مانند نقل احادیث در منابر به زبان غیرعربی.
9. فرقی بین نقل حدیث شفاهاً و یا کتباً نیست، و تدلیس و تحریف در هر دو حرام است.
10. در نقل حدیث به معنی، شرط است که حاصل مضمون حدیث محفوظ ماند و چیزی بر آن افزوده و یا کاسته نگردد، مثلاً اگر امام بفرماید: الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و کسی بگوید: الآن پشتم شکست و امیدم ناامید شد و چاره از دستم رفت، جایز نیست؛ برای آنکه امیدم ناامید شد، در عبارت امام نیست، و قلبت حیلتی یعنی چاره‌ام کم شد نه از دستم رفت، مگر آنکه صریحاً بگوید که امام قریب به این مضامین فرمود یا به عنوان زبان حال بخواند.
11. تغییر الفاظ حدیث به طوری که معنی محفوظ باشد و تدلیس نشود، ضرر ندارد، مثلاً ضمیر به جای ظاهر و ظاهر به جای ضمیر آوردن، و مقدر را مذکور ساختن، و لفظی را به مرادف یا قریب‌المعنی تبدیل کردن مثل «انکسر» به «انفصم»، و همچنین مختصر یا مفصل کردن به طوری که معنی تغییر نکند، جایز است، مثلاً یا ایها الذین آمنوا را به ای مؤمنین، و یا ابناء الدنیا را به ای کسانی که فریب دنیا و مال دنیا را خورید، و هکذا.
12. تغییر لفظ حقیقی به مجازی یا مجازی به حقیقی که معنی را تغییر ندهد و تدلیس نشود، جایز است؛ مثلاً یداه مبسوطتان را گویی: خداوند عالَم جواد است یا بالعکس، و همچنین تغییر صیغه‌ی ماضی به مضارع و بالعکس در صورتی که از زمان منسلخ باشد، مثل کان‌الله علیماً حکیماً را گویی: خداوند دانا و حکیم می‌باشد، و به لفظ جامع، طوری جایز است که معنی محفوظ ماند و تدلیس نشود، و به اصطلاح «مطول»، معانی اُوَل باید محفوظ ماند نه ثوانی. (24)

پی‌نوشت‌ها:

1.مربی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
2.به سند متصل از شیخ مفید – قدس‌روحُه – از ابن‌قولویه از ابن‌ولید از صفار از ابن‌ابی الخطاب از محمدبن اسماعیل از صالح بن عقبه از ابی‌هارون مکفوف گفت: داخل شدم بر حضرت اباعبدالله امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود: برای من شعر بخوان، شروع کردم به خواندن، فرمود: اینطور نه لکن چنان‌که برای خود می‌خوانید و چنان‌که نزد قبر او رثای او می‌‌کنید...». ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 15.
3.استقامت در این ولایت است که انسان را در زمره‌ی شیعیان این خاندان قرار می‌‌دهد و چه خرسندی و سعادتی بالاتر از اینکه انسان در زمره‌ی شیعیان ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) قرار گیرد، و نام او در دیوان شیعیان ایشان ثبت و ضبط گردد. در «نفس‌المهموم» آمده است: شیخ ثقة جلیل‌محمدبن صفار قمی (متوفی در سنه‌ی 290 در قم) در کتاب «بصائر الدرجات» باسناده از حذیفة‌بن‌اُسید غفاری، صحابی روایت کرده است (و این حذیفه از آنهاست که با پیغمبر بیعت کرد، و سال 42 در کوفه درگذشت، و کشّی او را از حواریون امام حسن (علیه‌السلام) شمرده است)، گفت: چون امام حسن (علیه‌السلام) با معاویه صلح کرد و به مدینه بازگشت، من همراه او بودم، در پیش روی او شتری با بار می‌راندند که آن حضرت به هر جا رو می‌کرد، آن شتر را از او جدا نمی‌کردند، روزی با او گفتم: جعلت فداک یا ابا محمد، بار این شتر چیست که از خود جدا نمی‌کنی هر جا که می‌روی؟ فرمود: ای حذیفه، نمی‌دانی چیست؟ گفتم: نه، فرمود: دیوان است، گفتم: چه دیوان؟ فرمود: دیوان شیعیان ما و نام ایشان در آن نوشته است، گفتم: فدای تو شوم، نام مرا به من بنمای، فرمود: فردا بامداد نزد من آی، من بامداد نزد او رفتم، و برادرزاده‌ی خویش را با خود بردم، او خط خواندن می‌دانست و من نمی‌دانستم، امام (علیه‌السلام) فرمود: برای چه آمدی؟ گفتم: آن حاجت که دیروز وعده دادی، فرمود: این جوان همراه تو کیست؟ گفتم: برادر زاده‌ام که خواندن می‌تواند و من نمی‌توانم، فرمود: بنشین، نشستیم، فرمود: آن دیوان اوسط را بیاورید، آوردند، پس آن جوان نگریست، نام‌ها در آن آشکار بود، ناگاه گفت: ای ابن‌عمّ اینک نام من، گفتم: داغت به دل مادرت (تلطّف است نه نفرین) ببین نام من کجاست؟ گفت: لختی بجست، آنگه گفت: اینک نام تو، پس خرسند شدیم، و آن جوان با امام حسین (علیه‌السلام) کشته شد. علامه شعرانی می‌فرماید: «دیوان» در اصطلاح آن زمان، دفتری بود که نام عمال و لشکریان و وظیفه‌خواران و اندازه‌ی عطای هر یک را در آن می‌نوشتند، و در ایام ما آن را «لیست حقوق» گویند، و چون حضرت امام حسن (علیه‌السلام) مدتی خلافت کرد، دیوان‌ها و اسناد خلافت و عهود و سواد عزل و نصب ولاة و امثال آن در زمان خود آن حضرت و زمان پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در خدمت او بود، و این مکاتب برای سلاطین و امرا و خلفا بسیار مهم است، از این جهت حضرت امام حسن (علیه‌السلام) چون به مدینه رفت، آن دفاتر و مکاتبت را با خود ببرد، و در راه هم هرگز آنها را از خود جدا نمی‌کرد، و نیز آن حضرت برای شیعه و بازماندگان شهدای صفین و جمل و نهروان وظیفه مقرر داشته بود، و پنج ملیون درهم از بیت‌المال کوفه و خراج دارابگرد را هر سال در ضمن عقد صلح از معاویه گرفته بود، و تقسیم این مال متوقف بر دیوان و حساب و نوشتن اسامی و تفاصیل احوال شیعه است، و چون امام نام کسی را در زمره‌ی شیعیان خویش نویسد، و آنها از سهو و خطا معصومند، موجب خرسندی آن شیعی گردد؛ چون یقین داند که بر امام حالت کسی مشتبه نمی‌گردد هر چند از وظیفه گیران نباشد، و شاید در آن دیوان‌ها نام همه‌ی شیعیان خالص الی آخر الدهر یا تا زمانی معین نوشته بوده است از جانب خدای تعالی، و آن از اسرار امامت باشد محفوظٌ عندالله، و الله العالم، و در تأیید این احتمال احادیثی وارد است بدون ذکر دفتر محسوس. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 156.
4.ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 27. در اینجا مناسب است در تکمیل مباحث فوق به مطلبی از علامه شعرانی در رابطه‌ی با اینکه عدل از اصول مذهب شیعه است و خداوند متعال هیچ عمل خیری را ضایع نگذارد، اشاره کنیم. براساس بیان ایشان یکی از قواعد مذهب ما این است که هر کسی عمل نیکی کند، پاداش آن یابد هر چند کافر باشد و عمل او اندک، مانند فرعون که کافر بود و آن همه ستم کرد اما بخشنده بود، خداوند ملک واسع و عمر دراز به او مرحمت کرد، و نفرین موسی – علی نبینا و آله و علیه‌السلام – را بر وی مستجاب نفرمود، و انوشیروان کافر بود و عادل، خداوند به مِروَحه دفع عذاب از او فرماید کما فی الحدیث. و عدل از اصول مذهب شیعه است، پس خداوند هیچ عمل خیر را ضایع نگذارد «وَکتب علی نفسه الرحمة»، و عامه پندارند عمل زشت کار نیک را «حَبط» یعنی ناچیز و نابود می‌کند؛ چون عدل الهی را از اصول عقیده نشمرند، و خواجه نصیرالدین طوسی – قدس سره – فرماید: «الإحباط باطلٌ»، همچنین حمیدبن مسلم هر چند در سپاه دشمن بود، چون حفظ امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) کرد، امید است خداوند عذاب را بر او سبک فرماید. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 205. در «نفس المهموم» آمده است: در «روضة الصفا» است که چون شمر به آن خیمه درآمد که علی‌بن الحسین – علیهماالسلام – در آنجا بود، و سر بر بالین نهاده، شمشیر برکشید تا او را بکشد، حمیدبن مسلم گفت: سبحان‌الله آیا این بیمار را خواهی کشت؟! البته او را مکش. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 205. علامه شعرانی در موضعی دیگر نیز می‌گوید: حمیدبن مسلم روز عاشورا در میان لشکر عبیدالله بود، و آن هنگام که لشکریان برای تاراج خیام آمدند و قصد کشتن امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) کردند، او مانع شد، و با سلیمان‌بن صُرَد نیز به عین‌الورده رفت، در این وقت که یاران مختار او را بگرفتند، خداوند او را از چنگ مختار نجات داد، و گفتیم در مذهب ما إحباط باطل است، و عدل خداوندی مقتضی است هر کس عمل نیکی کند، پاداش آن را بیابد، هر چند در دنیا، چنان‌که خداوند عزّوجلّ فرمود: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ»، و بسیاری از قضایا را حمیدبن مسلم روایت کرده است. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 364.
5.ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، صص 211 و 212.
6.ر.ک: همان، ص 185.
7.علامه شعرانی در موضعی می‌گوید: ابن‌شهر آشوب از بزرگان علما و مفاخر شیعه است، و کتاب «مناقب» او بی‌نظیر است، و هر کس در آن به دقت نگرد، داند که وی باید صدها برابر «بحارالانوار» خوانده باشد تا آن اندازه مناقب برگزیده و گِرد آورده باشد، و تألیف چنان کتاب جز با تأیید خداوندی برای بشر عاجز میسر نیست، اما وضع این گونه کتب با وضع کتب تاریخ مخالفت دارد، مثلاً مسلمات دشمن را ولو ضعیف در مقام احتجاج بر او ذکر باید کرد، برخلاف تواریخ و سیره‌ها که نظر به واقعه است نه بر حجت تمام کردن؛ لذا منقولات آن کتاب را نباید در سیاق تواریخ آورد. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 238.
8.در «نفس المهموم» آمده است: یزید به امام علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) گفت: حمد خدای را که پدرت را کشت. علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) فرمود: خدا لعنت کند کشنده‌ی پدرم را. یزید برآشفت و به کشتن او دستور داد. علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) فرمود: اگر مرا بکشی دختران پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) را چه کسی به منزلشان بازگرداند که غیر من محرمی ندارند؟ یزید گفت: تو خود بازگردانشان، آنگاه سوهان خواست و به دست خود جامه را که بر گردن امام (علیه‌السلام) بود، بریدن گرفت، و با او گفت: یا علی می‌دانی از این کار چه خواهم؟ فرمود: آری، می‌خواهی کسی را بر من منت نباشد غیر تو، یزید گفت: به خدا سوگند غیر این نخواستم. علامه شعرانی می‌فرماید: امام باید اینچنین فطن و زیرک باشد که مردم از متابعت‌ وی عار ندارند، و غرض خداوند از نصب او حاصل شود، نه اینکه مُغفل باشد و فریب خورد که مردم خود را از وی برتر شمارند، چنان که گذشت. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 250.
9.ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 190.
10. در «نفس المهموم» آمده است: از حضرت امام محمد تقی (علیه‌السلام) روایت است که چون رسول خدا (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) به جوار رحمت حق مشرف گشت، جبرئیل با روح و فرشتگانی که هر شب قدر فرود می‌آیند، آمدند، و دیده‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گشوده شد و دید چگونه آنان میان آسمان و زمین را پُر کرده و مددکاری او می‌کنند در غسل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم)، و نماز گذاشتند بر وی، و قبر کندند، و کسی برای آن حضرت قبر نکند مگر ایشان، و با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در قبر رفتند، و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) را در قبر نهادند، و آن حضرت سخن گفت، و گوش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باز شد و شنید که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) فرشتگان را به یاری او وصیت می‌کرد، و بگریست، و کلام فرشتگان را هم بشنید که می‌گفتند: ما در سعی تقصیر نمی‌کنیم که ولی ما بعد از تو او است، اما ما را دیگر به چشم نبیند (در پاورقی بر این قسمت آمده است که این عبارت را اگر حدیث به تمام الفاظ صحیح باشد، باید تأویل کرد؛ چون دیدن فرشتگان برای ائمه (علیه‌السلام) حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) مانند همین را دیدند الا آنکه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) را هم با آن فرشتگان و روح دیدند، و چون حسن (علیه‌السلام) درگذشت، حسین (علیه‌السلام) همان را بدید، و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) و علی (علیه‌السلام) را با فرشتگان دید، و علی‌بن‌الحسین (علیه‌السلام) پس از پدر همان دید. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 212.
11.ر.ک: همان، ص 212.
12.ایشان در مورد گفت‌وگوی امام حسین (علیه‌السلام) با سپاه ابن‌سعد می‌فرماید: پس امام بانگ زد: ای شبث، ای یزیدبن حارث، آیا به من نامه ننوشتید که میوه‌ها رسیده است، و اطراف زمین سبز شده است، و اگر بیایی سپاهی آراسته در فرمان تو است، روی به ما آر؟ گفتند: ما چنین ننوشتیم، گفت: سبحان‌الله قسم به خدا نوشتید، آنگاه فرمود: ای مردم، اکنون که آمدن مرا ناخوش دارید، بگذارید به جای خود باز گردم. قیس‌بن‌اشعث گفت: نمی‌دانم چه می‌گویی، به فرمان بنی‌اعمام خود سر فرود آر که از جانب ایشان نیکی بینی، یا چیزی که دوست داشته باشی. علامه شعرانی می‌فرماید: این مردم نظرشان به دنیا بود و نظر امام (علیه‌السلام) به دین بود. اینان می‌گفتند: نیکی بینی، یعنی اگر بیعت کنی، یزید تو را اکرام کند، و بنوازد، و مال دهد، تو نیز بر کارهای او اعتراض مکن. امام (علیه‌السلام) می‌دانست دین اسلام هنوز رسوخ نکرده است، و احکام و قواعد آن آشکار نشده، و سنت نبویه و تفسیر قرآن مدون نگشته، مردم به عادت سابق، سیرت خلفا را از دین شمردند، چنان که عمر و ابی‌بکر حکم‌ها جعل یا نسخ کردند. اگر امام (علیه‌السلام) تصدیق اعمال بنی‌امیه می‌کرد، و مخالفت آنان را با دین ظاهر نمی‌ساخت، و دشمنی آنها را با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌وسلم) آشکار نمی‌نمود، مردم می‌پنداشتند مظالم بنی امیه هم از دین است، و اسلام از میان می‌رفت. امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: نه قسم به خدا چون ذلیلان دست در دست شما ننهم و مانند بندگان نگریزم. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 123. براساس بیان محدث خبیر شیخ عباس قمی، انبیا و اوصیا را سنت و سیرتی است به خلاف سایر مردم، بلکه بزرگان فلاسفه‌ی الهی و آنها که دون مرتبه‌ی اوصیاء‌اند، و مرامی را پسندیده‌اند، و رواج آن را خواهند، نظر به همان مرام و مقصد دوخته، حفظ جان مال خویش نخواهند، بلکه رواج مرام خود را خواهند، هر چند جان در سر آن نهند، نشنیدی که سقراط حکیم مردم را به خدا و معاد دعوت می‌کرد، یونانیان بت‌پرست بودند، او را بگرفتند و به زندان کردند و بکشتند، او توبه نمی‌کرد که سهل است، در همان زندان هم سخنان خود را تکرار می‌کرد، و عقاید خود را می‌گفت، و از کشته شدن باک نداشت، وقتی آنها چنین بودند، اوصیا و انبیا بر چسان باشند، آری اگر مصلحت در خاموشی ببینند، مانند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در زمان خلفا، و امام حسن و امام حسین (علیه‌السلام) در زمان معاویه، در خانه بنشینند و بیعت کنند و به خلاف برنخیزند، و اگر صلاح وقت را در نهی از منکر دانند، صریحاً بگویند، از هیچ چیز باک ندارند. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 84.
13.ر.ک: همان، ص 112.
14.ر.ک: همان، ص 247.
15.ر.ک: همان، ص 264.
16.ر.ک: همان، ص 102.
17.ر.ک: همان، ص 88.
18. ر.ک: همان، پاورقی مقتل محمدبن ابیطالب موسوی.
19.ر.ک: همان، ص 275.
20.روایت این است: امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: هشام‌بن‌عبدالملک سوی پدر من فرستاد و او را به شام برد، چون بر وی درآمد، گفت: یا اباجعفر (علیه‌السلام) ما تو را خواستیم تا چیزی بپرسیم که سائل از آن نشاید غیرمن و مسئول غیر تو، و نپندارم کسی جواب آن را داند مگر یک تن که جواب آن را داند، پدرم فرمود: امیرالمؤمنین از هر چه خواهد بپرسد، اگر جواب آن را بدانم بگویم و اگر ندانم بگویم نمی‌دانم که راست گفتن اولی است. هشام پرسید: خبر ده مرا از آن شبی که علی (علیه‌السلام) کشته شد، مردمی که در آن شهر نبودند چگونه آگاه شدند بر قتل وی، و به چه نشان دانستند (گویا این معنی هشام را معلوم بود که در بعضی بلاد دور از کوفه پیش از آنکه چاپار و پیک تواند خبر رسانید، از قتل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آگاه شدند و خبر آن میان مردم شایع گشت، دانست این سرّ غیب است و چاره جز سؤال از امام‌محمد باقر (علیه‌السلام) نیست)، و باز گفت: اگر آن را دانستی و جواب دادی، مرا خبر ده که آیا مانند آن نشانه برای غیرقتل علی (علیه‌السلام) نیز اتفاق افتد، پدرم فرمود: یا امیرالمؤمنین چون آن شب فرا رسید که امیرالمؤمنین علی‌بن‌ أبیطالب (علیه‌السلام) کشته شد، هیچ سنگ از زمین برنداشتند مگر زیر آن خون تازه و سرخ یافتند، و آن شب که هارون برادر موسی کشته شد، همان علامت پدیدار گشت، و همچنین آن شب که یوشع‌بن‌نون کشته شد، و آن شب که عیسی‌بن مریم به آسمان رفت، و آن شب که شمعون‌بن حون الصفا کشته شد، و آن شب که حسین‌بن علی (علیه‌السلام) به شهادت رسید. پس رنگ روی هشام بگردید و تیره شد و خواست پدرم را آزار رساند، پدرم فرمود: یا امیرالمؤمنین بندگان خدا را باید فرمان پادشاه بردن و راست گفتن و نیک‌خواهی نمودن، و اینکه من جواب امیرالمؤمنین را گفتم از هر چه پرسید، برای آن بود که دانستم او تکلیف مرا در اطاعت خود می‌داند، پس به من گمان نیکو برد، هشام گفت: اگر خواهی سوی اهل خود بازگرد، پس پدرم بیرون آمد، و هشام هنگام بیرون آمدنش با او گفت که پیمان کن با من و خدای گواه باشد بر ما که این سخن را تا من زنده‌ام با کسی نگویی، پدرم پیمان کرد به چیزی که وی را خوش‌آمد. ر.ک: همان، ص 281. محدث خبیر شیخ عباس قمی در موضع دیگری از «دمع‌السجوم» حدیث زهری را نقل می‌کند که عبدالمک مروان در مجلسی از وی پرسید: روز قتل حسین (علیه‌السلام) در بیت‌المقدس چه اتفاق افتد، و در روایت دیگر پرسید: آن شبی که فردای آن حسین (علیه‌السلام) کشته شد، در بیت‌المقدس چه اتفاق افتد و... علامه شعرانی می‌فرماید: نظیر این سؤال را هشام از امام محمدباقر (علیه‌السلام) کرد به روایت سابقه، و چون به روایت مختلف نقل شده است، احتمال کذب در آن بعید است، و تعجب خلفا از این بود که چگونه آوازه‌ی قتل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا امام حسین (علیه‌السلام) در افواه افتاد در بیت‌المقدس با شهر دیگر پیش از آنکه به وسایل آن زمان رسیدن خبر ممکن باشد، و از هر عالمی استفسار می‌کردند. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، صص 283 و 284.
21. ر.ک: همان، صص 282 و 283.
22.ر.ک: همان، ص 270.
23. علامه شعرانی می‌فرماید: نقل است که مردم از یکی از علمای متورع خواستند واقعه‌ی عاشورا را در منبر بیان کند، فرمود: حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) روز دهم محرم در کربلا شهید شد و از منبر فرود آمد، و نه از این جهت بود که نقل غیر آن جایز نیست، بلکه چون از کثرت اعتقاد به آن عالم قول او را حجت می‌گرفتند و توقع داشتند آنچه یقیناً مطابق واقع باشد بگوید، به متواتر اکتفا کرد، و در جایی که مستمع چنین متوقع باشد، تکلیف همین است، اما همیشه مردم از هر کسی این توقع ندارند. ر.ک: ابوالحسن شعرانی، دمع‌السجوم، ص 272.
24. ر.ک: همان، صص 271 و 271.

منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)،اندیشه‌ نامه علامه شعرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط