عرفان پژوهان هر یک با رویکردی خاص به تعریف عرفان پرداختهاند که طرح و تبیین آن تعاریف را باید در جای دیگر پی گرفت؛ اما برای شناخت فلسفهی عرفان به ضرورت باید مفهوم عرفان به اجمال بررسی شود. به دیدهی این کمین، شناخت مفهوم عرفان بسته به شرح ساحتهای عرفان دارد.
با توجه به میراث عارفانه، عرفان دارای دو ساحت تجربه و تعبیر است (1) که اولی در دنیای ادراک حضور و دومی در دنیای ادراک حصولی رخ میدهد.
ساحت تجربه:
تجربه عرفانی که رویداد و رخداد روحی است، همان وجدان حضوری و دریافت بیواسطه و زنده واقعیتی معنوی است که عارف به عنوان فاعل در موقعیت خاص آن را در حریم دل مییابد که با احساسات پاک توحیدی همراه است.این تجربه خود به دو قسم تجربه سالکانه و تجربه عارفانه تقسیم میشود. (2) تجربه سالکانه رویداد وجدانبارهی سالکان است که هنگام معاملات قلبی آن را به عنوان واقعیتی عینی به صورت حضوری در دل مییابند؛ مانند تجربه مقام رضا یعنی سرور شادمانه دل به قضای حکیمانه خدای سبحان که آن را در موقعیت خاصی یعنی هنگام نزول بلای تلخ در خود به گونهای زنده احساس میکنند.
تجربه عارفانه رخداد شهودی عارفان فنایافته یا بقایافتهای است که هنگام مواجهه با حقایق هستی به ویژه حقایق توحیدی آن را به عنوان واقعیتی خارجی به گونهای حضوری در دل مییابند؛ مانند عارف بقایافتهای که پیشتر هنگام فنا وجود بالذات را منحصر در خدای یگانه یافته و هنگام حضور در مقام بقا تک تک موجودات هستی را تجلیات و ظهورات آن وجود احدی اطلاقی مییابد؛ یافت و تجربهای حضوری از واقعیتی خارجی.
ساحت تعبیر:
بسیاری عارفان پس از تجربه باز نایستادند، بلکه در پی آن به مدد عقل به گزارش تجربه پرداخته، آن را در پروسهای از حضور به حصول، آن گاه از گزارش به نظام علمی مبدل ساختهاند. این فرایند به کارکردهای عقل چون تحلیل، توصیف، تبیین و انسجام بازمیگردد. به این بیان، عارفان پس از تجربه با عقل تحلیلی آن واقعیت مجرب را تجزیه و تحلیل کردهاند، حیثیات مختلفی را که در آن واقعیت نهفته بود، افراز و انتزاع کرده و برای هر یک از آنها مفهومی فراخور ساختهاند؛ آن گاه با عقل توصیفگر آن مفاهیم را بر یکدیگر حمل و صورت گزاره ساخته و پرداخته و این گونه تجربههایشان را گزارش کردهاند. اگر چه در این نقطه بسیاری عارفان واایستادهاند، اما برخی گام فراتر نهاده و با عقل تبیینگر به چرایی و رمز و راز آن تجربهها پرداخته، موشکافانه در صدد بررسی و تفسیر برآمدهاند و تا حد امکان ابهامزدایی کرده و عناصر اصلی و فرعی تشکیل دهنده آن تجربهها و دقایق آشکار و نهان در آنها را به تفصیل استخراج کردهاند تا آنکه به اصول و قواعد کلی و به مسائل اصلی و فرعی دست یافتهاند؛ آن گاه با عقل انسجام بخش به چینش آن مسائل پرداخته و رابطه آن مسائل با یکدیگر را به دست آورده و با موشکافی به موضوع اصلی همه آن مسائل و مبادی تصوری و تصدیقی آن مسائل رسیدهاند و با این تلاش طرحی نظاممند و سازنده برانداخته و با این نظام، علم عرفان را پدید آوردهاند که البته این نظام نه به یک نسق، که به دلیل وجود تجربهها در دو ساحت سالکانه و عارفانه به دو گونه بنیان گرفته و در دو نظام مستقل با موضوع و مسائل مستقل انعکاس یافته و در دو شاخه از علم عرفان انشعاب پیدا کرده است: یکی عرفان عملی به نام علم سلوک و دیگری عرفان علمی به نام عرفان نظری. بنا به این گفتهها، میشاید که علوم عرفان را در تعریفی جامع، دانش توصیف و تبیین و تنسیق تجارب عرفانی بر اساس نظام عقلی دانست؛ زیرا اگر عقلی نباشد، دانش شکل نمیگیرد.با توجه به این پیش گفته، در عرفان با دو پدیده رو به رو هستیم: یکی مقولهی تجربه عرفانی به عنوان پایه و دیگری علوم عرفان به عنوان نظام. آنچه دیروز و امروز در مقام تعریف عرفان بیان شد، نه منحصر به مقوله تجربه است و نه منحصر به علوم؛ هر چند نگاه عرفان پژوهان معاصر هم چون نگاه پیشگامان سنت عرفان اسلامی بیشتر به گونه نخست معطوف بوده و هست. برای مثال میان معاصران، اسمارت عرفان را «وصف یک رشته تجارب یا دقیقتر یک رشته رخدادهای آگاهانه میداند که بر حسب تجربهی حسی یا صورتهای ذهنی قابل توصیف نیستند.» (3) کارمودی عرفان را به «تجربه مستقیم واقعیت غایی» (4) و پترسون آن را «تجربههای متضمن معرفت بیواسطه و غیراستنتاجی از واقعیت غایی....» دانسته است. (5) در سنت عرفان اسلامی نیز معروف کرخی آن را به «گرفتن حقایق و گفتن دقایق و نومیدی از آنچه در دست خلایق» توصیف کرده (6) و ابوبکر کتانی آن را «صفا و مشاهده» خوانده است. (7) بر این اساس عبدالرزاق کاشانی در تعریف عارف میگوید: «عارف کسی است که ذات الهی، صفات الهی، اسمای الهی و افعال الهی را مشاهده کند. پس معرفت حالی است که از شهود برآید.» (8)
البته این عطف توجه، از انحصار تعریف به تجربه حکایت نمیکند؛ زیرا در عرفان شرقی، به ویژه عرفان اسلامی، سخن از تجارب عرفانی فراتر رفته و به نظام علمی توجه بسیاری شده است. (9) برای نمونه محمد بن حمزه فناری مینویسد: «علم باطن... اگر به آبادانی باطن تعلق گیرد، به این گونه که با معاملات قلبی، باطن را از اعمال زشت مهلک عاری سازد و آن را به اعمال نیک نجاتبخش بیاراید، علم تصوف و سلوک نام گیرد و اگر به چگونگی ارتباط حق با خلق و جهت انتشار کثرت از وحدت حقیقی که تباین دارند، تعلق گیرد، نام آن را شیخ کبیر، علم بالله گذاشته است». (10)
پینوشتها:
1. ر. ک به: سید یدالله یزدانپناه؛ آغاز درس مصباح الانس.
2. این دو اصطلاح را از استاد بزرگوار حاج سید یدالله یزدانپناه برگرفتم.
3. رابرت فورمن؛ عرفان، ذهن، آگاهی؛ ص 30-31.
4. Camody Mysticism,p10 به نقل از: سید عطاء انزلی؛ جزوه فلسفه عرفان؛ ص 5-7.
5. مایکل پترسون و دیگران؛ عقل و اعتقاد دینی؛ ص 53.
6. عطار نیشابوری؛ تذکره الاولیاء؛ ص 327.
7. رفیق العجم؛ موسوعه مصطلاحات التصوف الاسلامی؛ ص xxv.
8. عبدالرزاق کاشانی؛ اصطلاحات الصوفیه؛ ص 85.
9. ما این نگاه دانشی را در آثار عارفان سترگی چون شقیق بلخی در آداب العبادات، ابونصر سراج در اللمع، ابوطالب مکی در قوت القلوب، ابوحفص سهروردی در عوارف المعارف، و خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین در حوزه علم سلوک، و صدرالدین قونوی در مفتاح الغیب، داود قیصری در مقدمه شرح تائیه ابن فارض، صائن الدین ترکه اصفهانی در تمهید القواعد و محمد بن حمزه فناری در مصباح الانس در حوزه عرفان نظری میبینیم.
10. محمد حمزه فناری؛ مصباح الانس؛ ص 27.
فضلی، علی، (1394)، فلسفه عرفان (ماهیت و مؤلفهها)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.