غدیر و پرسشها
مأموريتى كه در آن پيامبر اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، بطور رسمى جانشين خود را انتخاب كردند و باعث يأس و نااميدى مخالفان اسلام شدند.
واقعه غدير از جهات مختلفى قابل تأمل و بررسى است و يكى از نكاتى كه لازم است در مقطع كنونى مورد بررسى دقيق قرار گيرد پاسخگوئى به پرسشها و شبهاتى است كه در اين خصوص مطرح شده است.
پرسشها و اشكالاتى كه در مورد حديث غدير مطرح شده است دو گونه است: يكى اشكالات و پرسشهايى كه در مورد اصل صدور حديث از پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مطرح شده است و ديگر اشكالات و پرسشهايى كه در مورد دلالت حديث (بر نصب على، عليهالسلام، به ولايت) مطرح شده است.
در اينجا به بررسى برخى از اين پرسشها و انتقادات مىپردازيم:
پرسش اول:
جواب:
اولاً، گروه زيادى از مسلمانان كه اهل مدينه نبودند، در جحفه از پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، جدا شدند و بنابراين نقلى از آنهادر تاريخ ثبت نشده است.
ثانياً، بسيارى ازكسانى كه در سفر حجةالوداع شركت داشتند اهل نقل روايت و كتابت نبودهاند و راويانى كه اين حديث را نقل كردهاند بطور كلى كسانى هستند كه احاديث ديگر پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در اصول و فروع را نقل كردهاند. خلاصه تمام كسانى كه اهل حل و عقد شمرده مىشوند، و از اكابر اصحاب پيامبر مىباشند اين حديث را نقل كردهاند و كمتر واقعهاى به اندازه واقعه غدير خم راوى دارد.
ثالثاً، با توجه به مخالفت شديد با امامت على، عليهالسلام، و عداوت و بغض نسبت به ايشان، بخصوص در اوائل حكومت بنىاميه، انگيزههاى زيادى براى كتمان اين حديث وجود داشته است؛ بطورى كه ضبط همين مقدار (تعداد 110 نفر) نيز از امور خارقالعاده محسوب مىشود.
خلاصه انتشار اين حديث با سياستهاى خلفاى جور در تضاد بوده لذا به هر وسيله از نقل آن جلوگيرى به عمل مىآوردهاند.
پرسش دوم:
جواب:
غالبا در هر جامعهاى عده انگشتشمارى هستند كه سرنوشت جامعه را رقم مىزنند و معمولا توده مردم تابع آنها هستند و كمتر از خود رأى مستقلى دارند.
پس از رحلت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله،كسانى كه به عنوان اكابر صحابه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، شناخته مىشدند؛ با توجه به اوضاع بحرانى آن زمان، مصلحت جامعه اسلامى را چنين تشخيص دادند كه از وصيت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در مورد على، عليهالسلام، صرفنظر كنند و »رأى« را بر »نصّ« مقدم دارند. لذا باعجله با ابوبكر بيعت كرده و توده مردم هم از آن تبعيت كردند. عدهاى هم كه با اينكار مخالف بودند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بخاطر حفظ حكومت نوپاى اسلامى و وحدت ميان مسلمان سكوت كردند.
سردمداران حكومت نيز بتدريج به مردم تلقين كردند كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، على، عليهالسلام، را صرفا معرفى كرده و او را شايسته خلافت دانسته نه اينكه آن حضرت را به خلافت نصب كرده باشد.
پرسش سوم:
جواب:
اولاً، صحيح مسلم بطور خلاصه به اين واقعه اشاره كرده است، البته همين مقدار هم نكات مبهم زيادى را نسبت به واقعه غدير آشكار مىكند. بدين جهت ما حديث مسلم را نقل مىكنيم.
يزيدبن حيان مىگويد: من و حفصين بن سَيره و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. هنگامى كه نزد او نشسته بوديم حصين گفت: اى زيد تو به سعادت بزرگى نائل شدهاى پيامبر را ملاقات كردهاى؛ احاديث آن حضرت را شنيدهاى؛ در ركاب او در جنگها شركت كردهاى؛ پشت سر او نماز خواندهاى؛ در مورد آنچه كه از پيامبر شنيدهاى براى ما سخن بگو!
زيد گفت: به خدا قسم سن من زياد شده و پير شدهام و بعضى از احاديثى راكهازپيامبر،صلّىاللَّهعليهو[آله]سلّم، حفظ كرده بودم فراموش كردهام پس آنچه را كه براى شما نقل مىكنم بپذيريد و آنچه را نقل نمىكنم مرا درتكلف وسختى نيندازيد.
سپس گفت: پيامبر، صلّىاللَّهعليهو[آله]سلّم، روزى در كنار (بركه) آبى كه به آن »خفم« مىگفتند و ميان مكه و مدينه قرار داشت، براى ما خطبهاى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و موعظه مردم فرمودند: چيزى نمانده كه از طرف پروردگار خوانده شوم و دعوت حق را لبيك گويم. من دو گوهر گرانبها را در ميان شما مىگذارم اولين آنها كتاب خداست كه در آن نور و هدايت است؛ پس به كتاب خدا تمسك كنيد... سپس گفت: و ديگرى اهلبيتم. در مورد اهل بيتم خدا را فراموش نكنيد در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نكنيد؛ در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نكنيد...3
از اين حديث بخوبى روشن مىشود كه اوضاع سياسى آن زمان »زيدبن ارقم« را ناچار به كتمان حديث غدير نموده است؛ زيرا مىگويد: آنچه قبل از اين از پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، روايت كردهام بپذيريد و بيش از اين مرا به تكلف و سختى نيندازيد.
زيدبن ارقم تازمان حكومت مروان بن حكم زنده بوده و در سال 68 ق. وفات مىكند4 و مسلّم است در سايه حكومتى كه او را وادار به دشنام على، عليهالسلام، مىكند، نقل حديث غدير براى او مشكلاتى ايجاد خواهد كرد. از اين رو از مردم پوزش مىطلبد و به بهانه سالخوردگى و فراموشى از حاضران مىخواهد كه بيش از اين او را در تنگنا قرار ندهند.
در عين حال زيد، تلويحاً به اين واقعه بزرگ اشاره مىكند و با ذكر تأكيد پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در مورد اهلبيت خود با جمله »در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نكنيد« به پايمال شدن حق اهلبيت و از ياد بردن سفارش پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، نيز اشاره دارد.
ثانياً، بسيارى از احاديث معتبرى كه علماى اهل سنت آنها را معتبر دانستهاند در اين دو كتاب ذكر نشده است.
ثالثاً، كتب حديثى اهل سنت منحصر در صحيح بخارى نيست و كتب معتبر ديگر مانند »سنن ابن ماجه5« و »مسند احمد« 6حديث غدير را بتفصيل ذكر كردهاند و اشاره شد كه صحيح مسلم هم اجمالاً آن را ذكر كرده است.
پرسش چهارم:
جواب:
اين معنى مسلّم است كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، هيچ نگرانى نسبت به زمان حيات خود ندارند و تمام نگرانى او از آينده اسلام است؛ زيرا كسى كه مىگويد: »من بزودى از ميان شما خواهم رفت« پيداست كه در صدد تعيين جانشين براى خويش است و براى آينده برنامهريزى مىكند.
علاوه بر اينكه اين عبارت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، »اللهاكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار از رسالت من و ولايت على بن ابىطالب بعد از من« تصريح در اين دارد كه نصب اميرالمؤمنين براى آينده اسلام است.
پرسش پنجم:
1- اولى؛ مانند: »مأواكم النّار هى مولاكم«؛9
2- ناصر و ياور؛ مانند: »ذلك بأنّ اللّه مولى الّذين امنوا و أنّ الكافرين لا مولى لهم«؛10
3- وارث؛ مانند: »إنّى خفت الموالى من ورائى«؛11
4- دوست و صديق؛ مانند: »يوم لا يغنى مولاً عن مولاً شيئاً«.12
و به احتمال زياد كلمه »مولى« در حديث غدير به معناى دوست و ياور است. شاهد براى اين معنى، اين است كه عدهاى از كسانى كه همراه على، عليهالسلام، در يمن بودند به دليل اينكه از او سختگيرى ديده بودند از دست او ناراحت شده و درباره او حرف مىزدند و از او عيب مىگرفتند؛ بدين جهت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در روز غدير خطبهاى خواند و فضائل على، عليهالسلام، را بر شمرد؛ تا جلالت قدرش را بر مردم روشن سازد و سخنان بيهوده كسانى را كه نسبت به او بدگوئى كرده بودند، رد نمايد. بنابراين گفته، پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله »هر كس من دوست
و ياور او هستم على دوست و ياور اوست« هيچگونه دلالتى بر نصب على، عليهالسلام، بر خلافت و ولايت ندارد.13
جواب:
اين مهمترين اشكالى است كه بر دلالت حديث غدير شمرده است و اهل سنت نيز تاكيد زيادى روى آن دارند و غالبا حديث را بر همين معنى حمل مىكنند. لكن حديث را نمىتوان بر اين معنى حمل كرد. در اينجا ابتدا شاهدى را كه براى اين معنى ذكر كردهاند بررسى مىكنيم سپس به معناى كلمه »مولى« مىپردازيم.
اما شاهدى كه ذكر كردهاند هيچ دلالتى بر اينكه »مولى« به معناى دوست و ياور باشد ندارد؛ زيرا پيامبر اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، دو بار على، عليهالسلام، را به يمن فرستادند؛ ابتدا در سال هشتم كه در همين بار بود كه عدهاى پس از بازگشت شكايت او را پيش پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، بردند و پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، از آنها سخت ناراحت شد؛ آنچنانكه خشم چهره مبارك حضرت را فرا گرفت. يكى ازكسانى كه در مورد على، عليهالسلام، شكايت كرد »بفريده« نام داشت كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، به او فرمودند:
اى بريده! كارى نكن كه بخواهى مرا بر على [عليهالسلام] خشمناك سازى!14
و ديگر پس از اين واقعه كسى چنين حرفهايى در مورد على، عليهالسلام، نزد.
بار ديگر كه پيامبر على، عليهالسلام، را به يمن فرستاد سال دهم بود كه على، عليهالسلام، در بازگشت از يمن در مراسم حجةالوداع به پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، پيوست و اين بار هيچكس درباره على، عليهالسلام، چيزى نگفت و به پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، شكايتى نكرد.15
علاوه بر اينكه شكايت چند نفر از على، عليهالسلام، موجب اين نمىشود كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در آن بيابان گرم در وسط روز با آن كيفيت كاروان را متوقف كند و در مورد وفات قريبالوقوع خود خبر دهد و اولويت خود را بر مؤمنان به آنان يادآورى كند و آنهمه مدح و ثناى على، عليهالسلام، را بگويد و فضائل آن حضرت را بر شمرد و او را دعا كند و بعد هم به مردم بگويد به على، عليهالسلام، تبريك بگوييد و با او بيعت كنيد.
اما كلمه مولى همچنانكه اشاره شد، معانى متعددى دارد لكن هيچيك از آنها غير از معناى »اولى به تصرف« در اينجا نمىتواند صحيح باشد.
مرحوم علامه امينى در كتاب شريف »الغدير« مىفرمايند هنگامى كه كلمه »مولى« بدون قرينه اطلاق مىشود معناى »اولى بالشىء« از آن متبادر مىشود و به فرض كه كسى اين تبادر را نپذيرد، قرائن محكمى در خود حديث وجود دارد كه دلالت مىكند بر اينكه مقصود ازكلمه مولى غير از اولويت چيز ديگرى نمىتواند باشد.16
سپس ايشان حدود بيست قرينه بر اين معنى اقامه مىكنند كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
قرينه اول، بعد از آنكه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، نسبت به ولايت خود بر مردم از آنها اعتراف گرفتند بلافاصله فرمودند:
من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه.
يعنى همچنانكه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، بر مؤمنين اولويت دارد على، عليهالسلام، هم چنين است و اين همان معناى ولايت و خلافت است.
به عبارت ديگر، از اينكه پيامبر اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، ابتدا با اشاره به آيه شريفه، اولويت خود را به مردم يادآورى مىكنند؛سپس مىفرمايند: »من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه« فهميده مىشود كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در صدد هستند كه آن ولايتى را كه خداوند به ايشان تفويض كرده همان را براى على، عليهالسلام، اثبات كنند در غير اينصورت اشاره به اولويت خود بر مؤمنين هيج وجهى ندارد بلكه لغو است.
قرينه دوم، پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، ابتدا با اشاره به وفات قريب الوقوع خود مىفرمايند: »بزودى از طرف پروردگار خوانده مىشوم و دعوت حق را لبيك مىگويم« بعد مىفرمايند: »من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه« كه بخوبى دلالت دارد بر اينكه پيامبر، كلمه مولى معانى متعددى دارد لكن هيچيك از آنها غير از معناى »اولى به تصرف« در اينجا نمىتواند صحيح باشد.
صلّىاللَّهعليهوآله، در صدد تعيين جانشين براى خود مىباشد.
بنابراين غير از معناى »اولى به تصرف« معناى ديگرى در اينجا متناسب نيست.
قرينه سوم، اينكه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، در آخر خطبه فرمودند: »اللهاكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابىطالب بعد از من« بخوبى دلالت دارد براينكه مقصود از مولى معناى اولويت بر مردم و خلافت مىباشد؛ زيرا رضايت خدا به ولايت على، عليهالسلام، را در سياق رضايت او به رسالت خود قرار داده و ولايتى كه در كنار رسالت قرار مىگيرد به معناى خلافت برمردم است.
در اين عبارت قرينه ديگرى نيز دلالت دارد كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، على، عليهالسلام، را بر خلافت نصب كردهاند و آن كلمه »من بعدى« مىباشد؛ زيرا اين كلمه احتمال اينكه ولايت به معنى دوستى يا نصرت باشد، منتفى ساخته و معناى »اولى به تصرف« را متعيّن مىسازد.
پرسش ششم:
جواب:
اولاً، اگر پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مىخواستند على، عليهالسلام، را به عنوان خليفه چهارم معرفى كنند پس چرا اسمى از خليفه اول و دوم و سوم نبردند در حالى كه تعيين خليفه اول در آن زمان كه چيزى به وفات پيامبر نمانده بود لازمتر از خليفه چهارم بود.18
ثانياً، از اينكه كسى ابتدا از مرگ قريب الوقوع خود خبر دهد، سپس ولايت خود را نسبت به مردم به آنها يادآورى كند و بعد شخصى را به عنوان جانشين خود انتخاب كند، استفاده مىشود كه آن شخص جانشين بلافصل او مىباشد.
ثالثاً، لازمه ابن معنا اين است كه على بر خلفاى ثلاثه ولايت نداشته باشد در حالى كه عمربن خطاب در روز غدير تصريح كرد كه:
به به يا على! گوارا باد تو را كه مولاى هر مرد و زن مومن گرديدى.19
كه بخوبى دلالت دارد كه اميرالمؤمنين على، عليهالسلام، مولاى همه مسلمانان در تمام اعصار و زمانها مىباشد و ولايت او منحصر به مدت كوتاه خلافت آن حضرت نمىشود.
پي نوشت :
1. ناظمزاده قمى، سيداصغر، مظهر ولايت، ص590.
2. همان، ص618.
3. صحيح مسلم، ج4، ص122.
4. همان، تعليق، ص123.
5. سنن ابنماجه، ج1، ص55 و 58.
6. مسند احمد حنبل، ج1، ص84، 88، 118.
7. ر.ك: شرفالدين الموسوى، سيد عبدالحسين، المراجعات، ص285.
8. مرحوم علاّمه امينى در كتاب شريف »الغدير« حدود 27 معنا براى كلمه »مولى« ذكر كرده است. ر.ك: الغدير، ج1، ص362.
9. سوره حديد (57)، آيه 15.
10. سوره محمد (47)، آيه 11.
11. سوره مريم (19)، آيه 5.
12. سوره دخان (44)، آيه 41.
13. ر.ك: الامينى، عبدالحسين بن احمد، الغدير، ج1، ص362.
14. ر.ك: شرفالدين الموسوى، سيد عبدالحسين، همان، ص278.
15. ر.ك: همان، ص222.
16. ر.ك: همان، ص282.
17. ر.ك: الامينى، عبدالحسين بن احمد، همان، الغدير، ج1، ص370.
18. ر.ك: شرفالدين الموسوى، سيد عبدالحسين، همان، ص285.
19. ر.ك: ناظمزاده قمى، سيداصغر، همان، ص618.
/س