طبقه متوسط جديد و تأثيراتش پس از انقلاب اسلامي
1. مفهوم طبقه: مفاهيم و مؤلفه ها
در انديشه مارکس، طبقه اي که ابزار توليد در هر چهار شيوه توليدي، يعني شيوه توليد آسيايي، باستاني، فئودالي و بورژوايي را در کنترل خود دارد طبقه حاکم ناميده مي شود. قانون، هنر، ادبيات، سياست، دين و فلسفه در هر عصري از تاريخ بشر در خدمت منافع طبقه حاکم قرار داشته است و در حقيقت محصول شيوه توليد مسلط در هر عصر به شمار مي رود. به قول مارکس در هر عصري، دو طبقه اصلي وجود دارد. ملاک تعيين دو طبقه در رابطه با مالکيت و عدم مالکيت، نسبت به وسايل توليد است. در جامعه سرمايه داري، علاوه بر طبقه سرمايه داري و کارگر، يک قشر ديگر اجتماعي نيز وجود دارد که مارکس آن را خرده بورژوازي يا طبقه متوسط مي نامد، يعني کساني که وسايل توليد گسترده ندارند و از نيروي کار خودشان هم استفاده مي کنند. مارکس اين طبقه را طبقه انتقالي مي داند که شامل صاحبان مشاغل آزاد، پيشه وران، کسبه و مديران کارگاه هاي کوچک صنعتي هستند.[2]
ماکس وبر درباره قشربندي اجتماعي، نظريه مارکس را تا حدودي تغيير داده است. دو تفاوت اساسي ميان نظريه وي با مارکس وجود دارد: نخست، اين که وبر، نظريه مارکس را مي پذيرد که طبقه، بر پايه شرايط اقتصادي تعيين شده است، اما عوامل اقتصادي مختلف ديگري را نسبت به آن چه مارکس شناخته است، در شکل گيري طبقه، مهم مي داند. بنابراين از نظر وبر تقسيمات طبقاتي، نه تنها از طريق کنترل يا فقدان کنترل وسايل توليد، بلکه از اختلافات اقتصادي که هيچ رابطه اي با دارايي ندارد ناشي مي شود.[3] دوم، اين که وبر اعتقاد دارد طبقه اجتماعي، مجموعه افرادي است که فرصت هاي مشترکي در روابط بازاري دارند، يعني از منظر خريد، درآمد و مصرف، وضعيت مشابهي دارند. وبر برخلاف مارکس براي تقسيم بندي گروه اجتماعي سه گروه اجتماعي را معرفي مي کند: طبقه، شأن و حزب. وي معتقد است که يک منزلت اجتماعي مي تواند متضمن چند طبقه اجتماعي، و يک طبقه اجتماعي ديگر هم مي تواند متضمن چند منزلت اجتماعي باشد. اين نظريه انفصال وبري است، يعني انفصال گروه هاي اجتماعي از يک ديگر که به سه نوع قشربندي اجتماعي از هم تفکيک پذيرند: 1. طبقه اجتماعي به معناي خاص؛ 2. سلسله مراتب منزلت هاي اجتماعي؛ 3. سلسله مراتب قدرت هاي سياسي.
2. الگوي مناسب در توضيح طبقه متوسط جديد در ايران سده بيستم
طبقه بندي وي در خصوص طبقه متوسط جديد به شرح ذيل است:
حرفه مندان، کارمندان دولت، کارکنان اداري، دانشجويان دانشگاهي، هنرمندان، نويسندگان و ساير روشن فکران.[4]
3. طبقه متوسط جديد: مفاهيم و مؤلفه ها
1. افزايش مستمر در نقش اين طبقه در راه اندازي تظاهرات و رهبري جنبش هاي سياسي ـ اجتماعي؛
2. حرکت دايمي از ايدئولوژي ملي گرايي متعادل يا افراطي به سوي ايدئولوژي چپ و افراطي.
حرفه مندان آزاد از قبيل وکلاي دادگستري، قضات، پزشکان، مهندسان و استادان دانشگاه در رهبري نهضت هاي سياسي ـ اجتماعي و نيز هدايت نيروهاي ضد جنبش، نقش فزآينده اي به عهده مي گيرند.[6]
کساني که در گروه بندي اعضاي طبقه متوسط جديد، سياسي نيستند و با دستگاه همکاري دارند در رديف اول قرار دارند، اما اينها از وضعيت اجتماعي ـ سياسي حاضر انتقاد و نسبت به دستگاه، اظهار بدبيني و بي اعتمادي مي نمايند.
اين گروه اکثريت، طبقه اي را تشکيل مي دهند که در حال ظهورند. گروه دوم، فرصت طلبان هستند که براي بهره مندي بيشتر از شرايط، به صورت فعال در سياست دخالت دارند و با گروه هاي حاکم ارتباط دارند. گروه سوم، از حرفه مندان و روشن فکران انتقادي تشکيل مي شود که تعداد آنها اندک است. تفاوت بين گروه اول و سوم در اين است که گروه اول، آن ايدئولوژي خاصي را ندارند که در ميان دانشجويان، معلمان و گروه هاي پايين طبقه متوسط، کشش ايجاد مي کند؛ در حالي که گروه سوم در ميان اين گروه ها نفوذ زيادي دارند.[7]
حضور قشر روشن فکر و تحصيل کرده ايراني در ميان اين طبقه و تأثيرات آن بر ساير گروه هاي اين طبقه، به حدي است که آل احمد، طبقه متوسط جديد در ايران را از آنِ روشن فکران مي داند و معتقد است که خواسته يا ناخواسته در خدمت رژيم پهلوي بوده اند. وي براي روشن فکران، مفهوم حداقل و حداکثر قائل است. حداقل، کار فکري مي کنند و حداکثر کساني هستند که کمر به همت افراد محروم بسته و به مسئوليت زمانه آگاه هستند؛[8] از اين رو بعضي از اهل قلم، طبقه متوسط جديد را همان روشن فکران مي دانند. به گفته سعيد برزين، اصطلاح روشن فکران اشاره به تحصيل کرده هاي مدارس جديد دارد که هم منصب هاي تخصصي، آموزشي و اداري کشور را در دست دارند و هم به جهت نگاه توسعه گرايانه شان همواره در برابر دولت استقامت مي کنند.[9] جيمز بيل نيز در تعريف طبقه متوسط در ايران، از سه مفهوم: اينتليجنسيا، بوروکرات و حرفه اي استفاده مي کند و اعضاي تحصيل کرده و مؤسس دانشگاه تهران را مرکز ثقل طبقه متوسط جديد به حساب مي آورد. وي خصايص اساسي طبقه مذکور در ايران را به شرح ذيل مي داند:
1. اعضاي بخشِ رو به رشد اين طبقه از پذيرش مناسبات قدرت سنتي که جامعه ايران را زير سلطه دارد روي گردان است؛
2. اعضاي اينتليجنسيا داراي تحصيلات عالي مي باشند يا در مرتبه کسب آن هستند؛
3. اصولاً قدرت اعضاي اين طبقه از مهارت و فنوني ناشي مي شود که در نتيجه تحصيلات رسمي کسب کرده اند؛
4. اعضاي طبقه متوسط جديد در سطوح مختلف با افکار و فلسفه هاي غربي آشنا هستند؛
5. اعضاي اين طبقه از هر نوع جزم ديني يا پرسش کورکورانه تاريخِ گذشته، آزادند.[10]
توجه به تعاريفي که از طبقه متوسط جديد، در ايران معاصر شده است ما را به اين نکته رهنمون مي کند که اين طبقه به گروهي از جامعه اطلاق مي شود که در نتيجه پديده نوسازي پا به عرصه وجود نهاده است و هسته اصلي اين بخش را جامعه روشن فکري تشکيل مي دهد؛ از اين رو به عقيده محسن ميلاني، اصطلاح طبقه-بندي متوسط جديد به گروه هايي از جامعه اطلاق مي گردد که رسالت ويژه آنها تفسير جهان براي اجتماعي است که در آن زندگي مي کنند.[11]
اين تعريف مانهايمي[mannheimian] نخبگان (دانشجويان، اساتيد دانشگاه، معلمان، نويسندگان و شاعران) و نيز روشن فکران ديوان سالاري حرفه-اي[Professional bureaucratic intellagensia] (پزشکان، قضات، تکنوکرات ها و بوروکرات-ها) را شامل مي شود.
4. شکل گيري و تکوين طبقه متوسط جديد
با اين وجود در عصر پهلوي دوم، شرايط اجتماعي ـ سياسي دولت در تحولات ساختاري آن تأثير بسزايي داشته است. شرايط ساختاري نئوپاتريمونياليستي (پدر شاهي نوين) رژيم محمدرضاشاه باعث شد تا از سازمان دهي و مشارکت گروه ها و طبقات اجتماعي در فعاليت هاي سياسي جلوگيري به عمل آيد و طبقات اجتماعي به گونه اي خودجوش و تحت تأثير شرايط اجتماعي تکامل يابند. مشارکت اعضايي که مي بايست از طريق نهادهاي مدني انجام پذيرد عملاً ناممکن بود و همه گروه هاي اجتماعي، تحت کنترل و اعمال نظارت حکومت قرار داشتند. در دوران محمدرضاشاه، دو عامل عمده، روند شکل گيري طبقات اجتماعي را تحت تأثير خود داشت: اول، تلاش رژيم براي حفظ نظام سياسي که عملاً با مشارکت طبقات اجتماعي تنافي داشت و دوم، شرايط خاص بين المللي و ورود اکثر کشورهاي جهان در عرصه نوسازي که موجب برانگيختگي احساس مشارکت جمعي طبقه متوسط جديد گرديد. شرايط دوگانه سياسي ـ اجتماعي در فرايند طبقه سازي، رژيم را با معضلات خاصي مواجه ساخت و عملاً حکومت را وادار نمود تا در برخورد با طبقات اجتماعي، سياست دوگانه اي اتخاذ کند و بر مبناي حفظ نظام سلطنتي به مهار و کنترل طبقات اجتماعي اقدام نمايد. به همين دليل در دوره محمدرضاشاه، سياست هاي دولت از طبقه متوسط سنتي و از طبقه متوسط جديد، هيچ گاه به يک پايگاه اجتماعي مطمئني براي رژيم تبديل نشد. بحران طبقات اجتماعي در فرايند طبقه سازي از مشخصات جامعه سياسي دوران محمدرضاشاه به حساب مي آيد؛ به طوري که حتي طبقات وابسته به دولت نيز از حداقل قدرت سياسي برخوردار بودند و رژيم شاه به طور جدي نتوانسته بود در بين اين گروه ها پايگاه مطمئني براي خود دست و پا کند. شاه، اعضاي طبقات وابسته درباري را در مقابل يک ديگر قرار داده بود. مديران رده بالا، طراحان و متخصصين مورد توجه شاه، ضعيف و فاقد قدرت بودند. طبقات متوسط جديد عليرغم وابستگي مالي آنها به دولت، از نظر سياسي رانده شده بودند. پس از کودتاي 28 مرداد که آخرين اميدهاي طبقه متوسط جهت تقليل استبداد از بين رفت و دولت با چهره سرکوب گرانه تري مجدداً به قدرت بازگشت، شمار زيادي از نويسندگان، شاعران، استادان، وکلا، پزشکان، مهندسان و دانشجويان به مخالفت با رژيم پرداختند. از اين دوره سرشت روابط دولت با طبقات اجتماعي دگرگون شد. طبقه متوسط به علت دسترسي به آموزش هاي غربي، چه در ايران و چه در خارج
از کشور، قوياً جذب مفاهيم سياسي غرب از قبيل: دموکراسي، آزادي و ناسيوناليسم، و هواخواه اصلاحات ريشه اي سياسي، اقتصادي و بعضاً طرف دار جنگ مسلحانه و اقدامات براندازانه شد و طبقه متوسط سنتي (روحانيون و بازاريان و تجار قديمي) نيز پس از سال ها سکوت و انزوا به رهبري امام خميني به تدريج، پروسه اصلاحات تا انقلاب را سپري کرد و به ياري طبقه متوسط جديد، رژيم پهلوي را سرنگون نمود. بدين سان انقلاب 1979 به دست توده انبوه حقوق بگيران، تکنوکرات ها و روشن فکران صورت گرفت. تصادفي نيست که قلب انقلاب اسلامي، مسجد شاه در جوار بازار تهران نبود؛ بلکه دانشگاه تهران بود که در خياباني واقع شده بود که نام رضاشاه بسيار ضدمذهبي و متجدد را داشت.[21] در دوره جمهوري اسلامي، طبقه متوسط، هم چنان که بعداً از آن سخن خواهيم گفت: به علت رشد جمعيت به ويژه در دهه اول انقلاب و نيز گسترش سوادآموزي و توسعه مراکز آموزش عالي در سرتاسر کشور، در مقايسه با دوره پهلوي رشد چشم گيري داشت. با اين وجود در طول اين سال ها، طبقه متوسط جديد روابطي بسيار مبهم با جمهوري اسلامي داشت. مقررات سخت گيرانه اخلاقي و کنترل شديد پوشش و ظواهر اسلامي، اختلاف شديد بر سر کنترل قدرت، حذف نيروهاي ليبرال، موجب تأثير منفي بر روشن-فکران نوپايي که وابستگي زيادي با روحانيون نداشتند، گذاشت. تعطيلي دانشگاه ها به مدت دو سال به نام انقلاب فرهنگي، اين طبقه اجتماعي را از منشأ و نيروي خود محروم ساخت. جنگ تحميلي عراق عليه ايران سبب شد تا هزاران جوان براي ادامه تحصيل يا عدم شرکت در جنگ به ترکيه و هند بروند؛ تنها اقليتي توانستند در اروپا، کانادا و ايالت متحده مستقر شوند.[22] با اين وجود بسياري از افراد اين طبقه در ايران ماندند و در غياب تعدادي ديگر از افراد اين طبقه، به راحتي جذب قدرت شدند. آنها با انتخاب هاشمي رفسنجاني اميدوار بودند که پس از سالها تحمل سختي، دولت را از حال و هواي سال هاي اوليه انقلاب به سمت دولتي مدرن هدايت کنند، اما شدت يافتن بحران اقتصادي، عدم تحول فرهنگي و به خصوص اعطاي مشاغل پرمسئوليت به يک گروه سياسي محدود، به زودي به بلند پروازي هاي تکنوکرات ها پايان داد. اما با روي کار آمدن محمد خاتمي هم چنان اميدوار ماندند و به اميد روزي نشستند که از مسير او به آرزوهايشان دست يابند، اما بحران ها و مشکلات به وجود آمده در دوره وي نيز مانع از شفاف شدن روابط اين طبقه با نظام سياسي شد.
در ذيل به ساخت سياسي ـ اجتماعي دولت و جايگاه طبقات اجتماعي در دوره معاصر اشاره مي کنيم:
ساختار اجتماعي و سياسي ايران پيش از مشروطه(1)
مشاوران
دربار، کابينه
تجار، روحانيون، نظاميان، ملاکين
توده روستايي و شهري سازمان نيافته
ساختار اجتماعي - سياسي ايران از مشروطه تا پايان رضاخان(2)
مشاوران
دربار، کابينه
تکنوکرات ها، ارتش،تجار، ملاکين
طبقه کوچک متوسط
توده روستايي و شهري سازمان نيافته
ساختار اجتماعي - سياسي ايران عصر محمدرضاشاه(3)
مشاوران
دربار، کابينه
تجار، ارتش، تکنوکرات ها
طبقه متوسط
توده روستايي و شهري سازمان نيافته
ساختار اجتماعي - سياسي عصر جمهوري اسلامي (4)
بيوتات،روحانيون
نمادهاي حکومتي کابينه
نظاميان، سپاه، تکنوکرات ها، روحانيون، بازاري ها
طبقه متوسط
توده روستايي و شهري سازمان نيافته
5. جمهوري اسلامي و سياست هاي ناخواسته منتهي به گسترش طبقه متوسط جديد
1355 : 33708744
1365 : 49445008
1370 : 55837164
1375: 60055488
(منبع: مجموعه آماري سري زماني آمارهاي اجتماعي تا سال 1375، تيرماه 1376 ص 55)
همان گونه که آمار فوق نشان مي دهد جمعيت کشور در طول مدت نزديک به دو دهه، تقريباً دو برابر شده و به حدود 60 ميليون نفر در سال 1375 رسيده است. آن چه در تحول جمعيتي کشور اهميت دارد، نحوه توزيع سني و سهم جوانان در ترکيب آن است (60% جمعيت کشور در سال 1375 زير 25 سال است). اين حادثه که به انقلاب جمعيتي يا گسست نسل ها معروف مي باشد، به جمهوري اسلامي چنين فرصتي را نداده است تا در يک فرايند آرام و طبيعي، ارزش هاي گذشته را به نسل جديد منتقل سازد. اين حادثه که دو قشر طبقه متوسط (دانش آموزان که به گفته هانتينگتون، منسجم و مؤثرترين نيروهاي انقلابي در درون جامعه روشن فکري اند و دانشجويان که مهد مقاملات فرهنگي طبقه متوسط قرار دارند) تأثيرات عميقي نهاده و آنها را در وضعيتي قرار داده است که اساساً با افتخارات گذشته هيچ احساس عاطفي مشترکي ندارند و با نگاهي نو به دنياي خود، آينده اي با برداشت ها و ارزشهاي مخصوص به خود را طلب مي نمايند.
علاوه بر اين، توزيع مکاني جمعيت نيز در طول اين سال ها بر رشد طبقه متوسط جديد ـ شهري تأثير نهاده است. براي اولين بار در تاريخ ايران در سال 1365 ضريب شهرنشيني با 3/54 درصد بالاتر از ضريب روستانشيني قرار گرفت.
سال | كل جمعيت | شهرنشيني | روستانشيني | ضريب شهرنشني | ضريبروستانشيني |
1355 | 33708 | 15855 | 17854 | 47 | 53 |
1365 | 494445 | 26845 | 22600 | 3/54 | 7/45 |
1370 | 55837 | 31835 | 24000 | 57 | 43 |
1375 | 60055 | 36818 | 23238 | 3/61 | 7/38 |
آشکار است که شهرنشيني، عواقب و آثار خاص خود را دارد و مطالباتي را ايجاد مي کند که نظام سياسي را ملزم به پاسخ گويي به آنها و تغيير در رفتار خود با مردم مي سازد. از ديگر تحولات انجام گرفته، تغيير ميزان نرخ باسوادي پس از انقلاب است. همان گونه که جدول ذيل نشان مي دهد، نرخ باسوادي در دوره جمهوري اسلامي رشد قابل ملاحظه اي داشته است.
سال | جمعيت 6 سال وبالاتر | باسواد | بيسواد |
1355 | 27112844 | 12877075 | 14235769 |
1365 | 38708870 | 23913196 | 14795684 |
1370 | 45855788 | 33966232 | 11889556 |
1375 | 52294979 | 41582277 | 10712702 |
در مقاطع بالاتر، يعني تحصيلات عاليه که مرتبط با طبقه متوسط جديد است، همين وضع را شاهد هستيم. طبق آمارهاي موجود، تعداد دانشجويان در سال هاي 1367 تا 1376 به شدت افزايش يافته است (579070 نفر).
سال تحصيلي | تعداد |
67ـ66 | 204862 |
68ـ67 | 250709 |
69ـ68 | ـــــــــ |
70ـ69 | 312076 |
71ـ70 | 344045 |
72ـ71 | ـــــــــ |
73ـ72 | 436564 |
74ـ73 | 478455 |
75ـ74 | 526621 |
76ـ75 | 579070 |
6. روشن فکران؛ هسته اصلي طبقه متوسط جديد
سازمان هاي نماينده طبقه متوسط جديد شامل: جبهه ملي، نهضت آزادي، حزب ملت ايران و... به تدريج از صحنه حذف شدند و هم چنين سازمان هاي دانشجويي چپ به علت برخي از افراط گري ها و عدم تن دادن به قواعد بازي، كنار زده شدند و بدين صورت، طبقه متوسط جديد از داشتن هر گونه سازماني مستقل در عرصه سياست محروم گرديد. انجمن هاي اسلامي در ادارات و دانشگاه ها، جاي گزين نهادهاي قبلي شدند. در اثر کنترل شديدي که آن روزها بر افراد و گروه هاي متعلق به طبقه متوسط جديد از سوي نهادهاي مربوطه اعمال مي گرديد، عده زيادي متخصص، کارمند، دانشجو و استاد مهاجرت به کشورهاي غربي را بر ايران ترجيح دادند. براي نمونه، تعداد اساتيد دانشگاهي از 16 هزار نفر در سال 79ـ1978 به 9 هزار نفر در سال تحصيلي 82ـ1981 تنزل يافت و بيش از هشتاد هزار نفر متخصص و روشن فکر، کشور را ترک نمودند.[26] طبقات متوسط که از انقلاب سرخورده شده بودند به طور روز افزون از انقلاب فاصله گرفتند و با ايدئولوژي هاي ليبرال، ملي گرا و سلطنت طلب پيوند خوردند و ملي گرايي به ويژه در شکل و مفهوم باستاني اش، بار ديگر در ميان روشن فکران و طبقه متوسط جديد رايج گرديد. دولت در اين سال ها نماينده طبقات سنتي، روحانيون و مستضعفين بود. پس از جنگ، ماهيت دولت به تدريج تغيير کرد. افول دو منبع مشروعيت بخش جمهوري اسلامي، يعني شخصيت کاريزماتيک امام خميني (ره) و جنگ تحميلي و ضرورت بازسازي اقتصادي، دولتي را بر سر کار آورد که ناخودآگاه به رشد طبقه متوسط کمک کرد. سياست دولت هاشمي در زمينه اقتصادي، به تدريج زمينه را براي ظهور يک طبقه متوسط مدرن اقتصادي فراهم نمود. تشويق سرمايه گذاري و استقبال از مديران تحصيل کرده و دانشگاهي در جو اقتصاد محور پس از جنگ، زمينه خوبي براي رشد نيروهاي مدرن فراهم کرد. سياست هاي آموزشي دولت و گسترش دانشگاه هاي خصوصي و نيمه خصوصي نيز به ظهور قشر جديد از روشن فکران و دانشجويان انجاميد که تعداد آنها بيش از قبل انقلاب اسلامي بود. دوره هشت ساله رياست جمهوري هاشمي، دوره رشد طبقه متوسط محسوب مي شود، اما علي رغم رشد کمي اين طبقه، دولت توجه چنداني به خواست ها و آرمان هاي آنان نداشت و خودي و غيرخودي کردن، بخش عمده اي از طبقه متوسط آنها را از نظام جدا مي نمود. البته بخشي از نيروهاي مدرن و متعلق به طبقه متوسط، جذب نظام شدند تا در قالب گروه هاي مدرن، از چهره سنتي و ايدئولوژيک نظام بکاهند. گروه کارگزاران سازندگي از نمايندگان طبقه متوسط شکل گرفته پس از انقلاب بود که در سال 1374 از درون نظام متولد شد. اينها همان مستضعفين و توده هاي قبل از انقلاب بودند که با استفاده از فرصت هاي اقتصادي و آموزشي که انقلاب براي آنان فراهم نمود به جرگه طبقه متوسط جديد پيوستند. اقتصاد، اصلي ترين شعار آنها بود و براي دست يابي به آن حاضر بودند از برخي از شعارهاي انقلابي دست کشند. به تدريج بخشي از اين گروه به مشکلات اقتصادي در يک نظام سياسي بسته پي بردند و توسعه سياسي را برخواسته هاي خود افزودند. اين گروه با احتياط به مقابله با محافظه کاران سنتي برخاستند و هنوز توان جدا شدن از ساخت سياسي را نداشتند. اما در متن جامعه، اکثريت طبقه متوسط مدرن، فراتر از چهارچوب موجود مي انديشيدند و در دوم خرداد 1376 فرصتي يافتند تا خود را نشان دهند. دوم خرداد، تجلي حضور طبقه متوسط جديد و بخش هاي سنتي طبقات پايين بود. پس از دوم خرداد، فرصت بيشتري براي فعاليت طبقه متوسط پديد آمد و سير صوري رشد اين گروه هم چنان ادامه پيدا کرد. در انتخابات مجلس 1378 اکثريت مجلس در اختيار اين گروه قرار گرفت. اين گروه عمدتاً در قالب حزب مشارکت، ملي مذهبي ها و... بخش هايي از بلوک قدرت را اشغال کردند، اما هم چنان در جدال با بخش هاي سنتي بلوک قدرت به سر مي برند.
گرچه اين طبقه همواره در عرصه مديريتي کشور، نقش تعيين کننده اي نداشته است، اما حضور و نفوذ آن بر حيات سياسي ـ اجتماعي ما ايرانيان تأثير بسزايي داشته است. مقايسه اجمالي اوضاع داخلي ايران، قبل و بعد از مشروطيت به خوبي نشان مي دهد که اين قشر به علت دارا بودن خصايص غيرمحافظه کارانه همواره از منظري غيرسنتي به نقد قدرت پرداخته است؛ نقدي که بعضاً با منظر انتقادي طبقه متوسط سنتي، همخواني داشته است. در واقع مي توان گفت تضاد دولت و ملت که محصول ورود تجدد به ايران است، همواره توسط طبقه متوسط جديد به ويژه قشر روشن فکر آن، به دغدغه هميشگي آنها مبدل شده است. اين دغدغه و دلمشغولي ـ زمينه ساز و بسترآفرين جنبش هاي اجتماعي و سياسي در يک سده اخير است که حيات سياسي ما را دستخوش تغييرات جدي نموده است. با اين همه به نظر مي رسد که طبقه متوسط در ايران به دلايل خاصي در حال قهر کردن و رفتن است؛ يعني آنها از يک طرف به وجود مي آيند و از طرف ديگر از بين مي روند. عده اي از افراد در اين طبقه با يأس و افسردگي دست و پنجه نرم مي کنند و عده اي ديگر دست به مهاجرت مي زنند. از اين رو طبقه متوسط جديد در ايران همانند طبقه متوسط مدرن در امريکا و اروپا نقش پيش برنده و تعيين کننده ندارند؛ چون از فقدان دو موضوع به شدت رنج مي برند. اول، اين که فاقد حزب و سازمان است و دوم، اين که فاقد فلسفه است. روشن فکران امروزي ما فاقد عناصر هويت بخشي جديدند. اينها صرفاً در نقد سنت روشن فکري دوره قبل که متعلق به آل احمد (غرب ستيزي) و شريعتي (تبديل کردن سنت به ايدئولوژي) مي باشد بر افراد و اقشار مختلف در درون طبقه متوسط جديد تأثير مي گذارند، اما در وجه ايجابي انديشه و تفکر خود، تعريفي از فلسفه نوين ندارند؛ چرا که افکار و انديشه هاي آنها مصب ريزش انديشه هاي ناهمخوان و ناهمگن است که در ظرف واحدي به تعامل دروني نمي رسند. در حوزه جامعه شناسي سياسي از حسين بشيريه، در حوزه فلسفه از سيد جواد طباطبايي، در حوزه معرفت ديني از سروش و مجتهد شبستري، در حوزه عقل انتقادي از مکتب فرانکفورت و پست مدرن ها و...متأثرند. به همين دليل، دانشجويان ما در وجه ايجابي تفکر خود احساس بي هويتي مي کنند و هر گروه و فرقه اي بر انديشه ها و جريانات فکري دانشجويي تأثير مي گذارد؛ گروه-هايي که خود را مدعي انديشه و پيشرفته سياسي مي دانند. افکار نيروهاي مذهبي به دهه هاي چهل و پنجاه تعلق دارد و مدت هاست که خصلت به روز آمدن را از دست داده اند. گروه هاي نوگرا هم به دنبال دموکراسي محدودند و قواعد دموکراتيک در عرصه قدرت را مراعات نمي کنند؛ به همين دليل، شاکله دموکراسي به عنوان بخشي از فلسفه مدرن، مورد غفلت و تحت الشعاع بازي هاي سياسي آنها قرار گرفته است. سنت گرايان هم محافظه کار وهم گذشته گرا هستند؛ آنها ابزار محاوره اي براي گفت و گو با طبقه متوسط جديد را ندارند. چپ گرايان به لحاظ فيزيکي در دنياي امروز زندگي مي کنند، ولي به لحاظ ذهني عقب مانده اند و نمي-توانند با طبقه نوپاي متوسط، هم زبان شوند. به همين دليل، طبقه متوسط جديد در ايران دائماً در حال تبخير است و شکل نمي گيرند.[27]
پي نوشت :
* دانش آموخته حوزه علميه قم و عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد نوشهر و چالوس.
1 . حسين اديبي، جامعه شناسي طبقات اجتماعي (تهران: انتشارات دانشکده علوم اجتماعي، 1354) ص 4.
2 . فلسفه ماديگرايي يا ماترياليسم ديالکتيک، کار گروهي از تئوريسين هاي چپ به سرپرستي احسان طبري، 1370.
3 . ماکس وبر، مفاهيم اساسي جامعه شناسي، ترجمه احمد صدارتي (تهران: مرکز، 1367) ص 78.
4. Ervad Abrahamian, Radical Aslam: The iranian Mojahedin.I.B Tauvis,1984,P 97.
5 . احمد اشرف، موانع تاريخي رشد سرمايه داري در ايران دوره قاجاريه (تهران: زمينه، 1359) ص 54.
6 . احمد اشرف و بنوعزيزي، طبقات اجتماعي در دوره پهلوي، ترجمه عماد افروغ، فصلنامه راهبرد، 1370، ص 109.
7 . همان، ص 114.
8 . جلال آل احمد، غربزدگي (تهران: قلم،1340) ص 34.
9 . ساختار سياسي، طبقاتي و جمعيتي در ايران، سعيد برزين، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 50، ص 26.
10. J.A.Bill. The social and Economie foundations of power in conten porarg. Iran Middle East Journal, 1963, P.100.
11 . محسن ميلاني، شکل گيري انقلاب اسلامي، ترجمه مجتبي عطارزاده (تهران:) ص 8ـ127.
12 . نيکي کدي، ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي.
13 . محمدرحيم عيوضي، طبقات اجتماعي و رژيم پهلوي (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1380) ص 117.
14 . ژان پير ديگار، برنارهوركار، يان ريشار، ايران قرن بيستم، بررسي اوضاع سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران در يكصدسال اخير، ترجمه عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي، تهران، نشر البرز، 1377؛ ص117.
15 . محمدرحيم، عيوضي، پيشين، ص 118.
16 . ايران قرن بيستم، ص 441.
17 . همان.
18 . محمدرحيم عيوضي، تحولات اجتماعي ـ سياسي ايران 57ـ1320، طبقه متوسط جديد، ص 321.
19 . جوزف.ام.آپتون، نگرش بر تاريخ نوين ايران، ترجمه يعقوب آژند (تهران: نيلوفر، 1364) ص 75.
20 . محمدرحيم، عيوضي، پيشين، ص 322.
21 . ايران در قرن بيستم، ص 442.
22 . همان.
23 . جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به کتاب علامه تهراني تحت عنوان، کاهش جمعيت، ضربه اي هولناک بر پيکره اسلام.
24 . علي ربيعي، جامعه شناسي تحولات ارزشي: نگاهي به رفتارشناسي رأي دهندگان در دوم خرداد 76 (تهران: فرهنگ و انديشه، 1380) ص 136.
25 . ساموئل هانتينگتون، سامان سياسي در جوامع دستخوش تغيير، ترجمه محسن ثلاثي (تهران: نشر علم، 1369) ص 136.
26 . احمد اشرف، حکومت مذهبي و مردان جديد قدرت در ايران، ترجمه عماد افروغ، ص 11.
27 . انفعال طبقه متوسط، گفت و گو با دکتر محمد طبيبيان، روزنامه ايران، 4 خرداد 1382، ص 9.
/س