تأثیر فرهنگ غرب بر ایران(1)
نويسنده:دکتر عباس سلیمی نمین
مصاحبه :
با توجه به این مقدمه اگر صلاح میدانید نظری به سوابق برخورد فرهنگ ایرانی با دیگر فرهنگها در موارد مختلف حالا چه به واسطه حمله اسکندر مقدونی به ایران و ایجاد برخورد بین فرهنگ ایرانی و یونانی و مقدونی و چه برخوردهای نرم دیگر فرهنگی بین ایران و دیگر تمدنهای تاریخی داشته باشیم تا ببینیم که سابقه برخوردها و تعاملات فرهنگ ایرانی با دیگر فرهنگها چگونه بوده و فرهنگ برآمده از تمدن ایرانی چه نتیجهای را از این تعاملات حاصل کرده است و بعد به ارزیابی برخورد و تعامل امروز فرهنگ ایرانی با فرهنگ غربی بپردازید تا ببینیم چه عواملی در گذشته باعث شدهاند فرهنگ ایرانی علی رغم همه برخوردهایی که با دیگر فرهنگها داشته اما اصالت و عناصر اصلی خود را حفظ کرده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما باید زمانی به تقابلهای فرهنگی ایران در گذشته بپردازیم که مطالب مکتوبی از آن در اختیار داشته باشیم. ما امروز از آن دوران یعنی از زمانهای که مربوط به حمله اسکندر به ایران یا مقاطع بعد و قبل از آن است مطالب مکتوبی را در اختیار نداریم که نشان دهد مسائل فرهنگی در آن زمانها چگونه بوده است. البته بعدها تاثیرگیری فرهنگ ایران از فلاسفه یونان بحث روشنی است که این به بعد از ورود اسلام به ایران بر میگردد ولی قبل از ورود اسلام به ایران و به خصوص در دوران سلوکیان که بعد از ورود اسکندر به ایران شکل گرفت چیزی که مکتوب شده باشد تا برای ما روشن کند که ما در آن دوران با چه تحولات فرهنگی روبرو بودیم وجود ندارد.
لذا فکر میکنم ما از تاریخ باستان در بگذریم و بیاییم به سالهای نزدیکتر تا بتوانیم مسایل را راحتتر مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم زیرا علاوه بر نداشتن منابع مکتوب در مسایل و تحولات فرهنگی دوران باستان برخی اختلافات فاحش دیدگاهی در زمینه تاریخی آن ایام وجود دارد و این مانع از این میشود که ما بتوانیم دقت نظر داشته و بحث دقیقی در زمینه دنبال کنیم. به خصوص اینکه برخی از اسکندر به عنوان یک عنصر تخریب گر در ایران یاد می کنند و برخی برعکس اسکندر با یک عنصر بسیار مثبت و همان ذوالقرنین که در قرآن از او یاد شده است می دانند و از او به عنوان منجی یاد می کنند و اسنادی در تایید این مسئله ارائه می کنند. کسانی که اسکندر را تخریب گر می دانند عموما مدعی اند که اسکندر بعد از حمله به ایران تخت جمشید را تخریب کرده است و در مقابل عده ای معتقدند تخت جمشید کلا یک بنای نیمه تمام بوده است که اسکندر نیز آسیبی به آن نرسانده است.
بنابراین اگر ما یک مقدار جلوتر بیاییم که تاریخ روشن تر و مکتوبی از آن در دست است بهتر می توانیم بحث کنیم. ما اگر دوران ورود استعمار به ایران را که عمدتا استعمار غربی بود را مبنای بحث قرار دهیم راحت تر می توانیم بحث کرده و به نتیجه برسیم. یعنی اگر از دورانی که روسیه و انگلیس در ایران حضور یافتند مسایل فرهنگی را مورد بررسی قرار دهیم می بینیم که عمده مسایل و تاثیرپذیری ها و تحولات فرهنگی اخیر ما که تاثیرات تمدنی هم دارد در همین دوران و با دخالت انگلیس و تا حدودی روسیه رخ داده است.
مطلع و آغاز این دوران را از چه زمانی می دانید؟
از دوران قاجار اگر شروع کنیم شاید خیلی قضایا روشن تر باشد. البته من بعد برمی گردم به مسایلی که در این دوران از اسلام و تمدن اسلام و تاثیرات آن به جامعه ما منعکس شده است.
در دوران قاجار شاهد تلاش و رقابت شدید دو کشور روسیه وانگلیس در ایران هستیم که هر دو هم نظام سرمایه داری دارند, یعنی روسیه تزاری و انگلیس.
رقابت این دو کشور در ایران موجب تضعیف دولت مرکزی در ایران می شود یعنی عمدتا این دو کشور تلاش می کنند کشور را تضعیف کرده تا بتوانند امتیاز بیشتری را کسب کنند. یک دولت مقتدر علی القاعده مطلوب آنها نیست چرا که دریافت امتیازات مورد نظر این دو کشور از یک دولت مقتدر به راحتی مقدور نیست. لذا تلاش برای ایجاد آشوب ها و یا استقلال طلبی های اقوام مختلف یا تلاش برای اینکه این اقوام و حکومت های محلی از دولت مرکزی دور باشند و هر اقدام دیگری با هدف تضعیف دولت مرکزی از سوی این قدرت ها دنبال می شد. این دو دولت به تدریج با تضعیف دولت مرکزی ایران قراردادهای خفت باری را به دولت قاجار تحمیل می کنند و این دورانی است که به خصوص انگلیسی ها یک شبکه گسترده جذب مزدور و حقوق بگیر وابسته به خود را در ایران به وجود می آورد که این حقوق بگیران را هم عمدتا در میان دولتمردان و عناصر صاحب نفوذ فرهنگی و فکری در کشور قرار می دهد. انگلیس به این ترتیب یک شبکه گسترده ای را در ایران برای خود به وجود می آورد و به تدریج روس ها را که دارای نفوذ و قدرت فراوانی در دولت ایران بودند را تضعیف می کنند. اوج تضعیف روسیه در ایران زمانی است که روسیه درگیر مسایل داخلی خودش و جنگ های داخلی که منجر به پیروزی انقلاب بلشویکی در این کشور می شود, می گردد. این فرصت خوبی را به انگلیسی ها می دهد که بتوانند در ایران یکه تازی کرده و همه امور را در اختیار بگیرند.
در این مدت قراردادهای مختلفی بین ایران و انگلیس منعقد می شود که من از آنها فاکتور می گیرم تا زودتر برسم به آن نقطه ای که از آنجا بحث را در مسایل فرهنگی خیلی جدی می خواهیم دنبال کنیم.
آخرین قراردادی که انگلیسی ها به ایران تحمیل می کنند قرارداد1919 است که حتی پادشاهان بسیار آلوده قاجار هم زیر بار قبول آن نمی روند. با اینکه احمدشاه عنصر لاابالی و خوشگذرانی است ولی زیر بار ذلت قبول قرارداد 1919 نمی رود, در حالی که انگلیسی ها سعی داشتند از غیبت رقیب خودشان استفاده کنند و بر ایران مسلط شوند.
انگلیسی ها به خصوص در جریان نهضت مشروطه به یک جمع بندی در مورد مسایل ایران می رسند و یک شناخت دقیقی از بافت قدرت در ایران به دست می آورند تا هر چه سریع تر بتوانند این بافت قدرت را در ایران تغییر داده و قدرت خود را در آن استقرار دهند. از اصلی ترین دلایل اهمیت ایران برای انگلیسی ها یکی این بود که ما هم مرز هند بودیم و هند برای انگلیس دارای اهمیت خیلی زیادی بود و تلاش داشت رقیب خودش را در ایران به نوعی زمین گیر کرده و روسیه را از منافعی که در ایران نصیبش می شد محروم کند تا بتواند یک پیوندی بین ایران و هند بزند و حاکمیت بر هند را مستحکم کند.
مقاومت دولت قاجار در برابر زیاده خواهی های انگلیس موجب شد که انگلیسی ها برنامه ریزی چندین ساله ای کنند تا این دولت را سرنگون کنند.
این بعد از مخالفت احمد شاه با قرارداد 1919 بود یا اینکه از قبل این تلاش شروع شده بود؟
از قبل هم تلاش هایی در این وادی صورت گرفته بود ولی بعد از مقاومت احمد شاه در برابر قرارداد 1919 برای انگلیسی ها مسجل و قطعی شد که باید دولت قاجار تغییر کند ولی چند سالی طول کشید تا این خواسته محقق شود که ابتدا کودتای 1299 سید ضیا صورت گرفت و بعد از چند سال هم رضاخان روی کار آمد. اینجا مقطعی بود که انگلیسی ها تلاش بسیار جدی و زیادی برای تغییرات فرهنگی در کشور ما انجام دادند. در واقع توجه عمده به تغییرات فرهنگی از این نقطه شروع شد.
قبل از این انگلیسی ها با مقاومت هایی در برابر تحقق اهدافشان مواجه بودند, یعنی وقتی می خواستند به عنوان مثال یک قراردادی را منعقد کنند که حق انحصاری را برای انگلیسی ها ایجاد کند با مقاومت هایی از جانب علما, مردم و نهادهای مردمی مواجه بودند که مانع تحقق خواسته ها و اهداف انگلیسی ها بود. از این مقطع ما یک برنامه ریزی گسترده ای را در کشورمان شاهد هستیم که فکر می کنم اگر می خواهیم تحلیلی درستی از شرایط امروز کشور داشته باشیم باید تحولات هم زمان با روی کار آمدن رضاخان و بعد از آن را مورد مطالعه دقیق و جدی قرار دهیم تا ببینیم انگلیسی ها چه برنامه های فرهنگی را در ایران به مورد اجرا درآورده اند.
اولین کاری که انگلیسی ها در ایران به اجرا درآوردند و بسیار حائز اهمیت هم بود فعال کردن شبکه فراماسونری خودشان در مسایل فرهنگی بود. در دوران قاجار انگلیسی ها توانستند شبکه ای از اجیرشدگان و حقوق بگیران از خودشان را ایجاد کنند که بسیاری از ایرانیانی که از روسیه حقوق می گرفتند بعد از ایجاد این شبکه توسط انگلیس به جمع حقوق بگیران از انگلیس پیوستند چرا که قدرت مالی روسیه آن قدر کم شده بود که حتی نمی توانست حقوق نیروهای نظامی و افسران قزاق روس را بپردازد و لذا این افراد چون نمی توانستند از روس ها حقوق بگیرند متوجه انگلیس شدند و حقوق بگیر و وابسته انگلیس شدند. علاوه بر افسران و نظامیان بسیاری از عناصر سیاسی و روشنفکران طرفدار روسیه نیز به سوی انگلیس روی آوردند لذا این شبکه انگلیسی در ایران خیلی قوی شد و توانست بعد از حاکم شدن رضاخان اهداف بسیار گسترده ای را دنبال کند.
اولین هدفی که از سوی انگلیس در دوره رضاخان به واسطه این گروه وابسته به خودش شروع شد بحث تاریخ سازی بود. در زمینه تاریخسازی کاری که صورت گرفت این بود که تمامی مستشرقین غربی چه فرانسوی، چه آلمانی، چه آمریکایی و چه انگلیسی که عمدتا یهودی بودند اینها اگر چه اختلافنظرها و تعارضهایی به لحاظ منافع داشتند آن هم در مورد انتقال آثار تاریخی کشورمان اما به هر حال در تاریخ نویسی در مورد ایران هیچ اختلافنظر و تعارض و رقابتی با هم نداشتند و کاملا متفق و متحد بودند.
بیشتر مستشرقین یهودی که در این زمینه فعالیت کردند به لحاظ تاریخنگاری یک هدف را پیمودند. تاریخنگاری که در دوران رضاخان برای ما شروع شد هم در عرصه ابنیه تاریخی تاثیر خودش را داشت و هم در عرصه نگارش آثار فرهنگی و آنها تلاش کردند ما را به نوعی با فرهنگ غرب پیوند بزنند. این غرب که گفتم نمایندگان غرب و بیشتر یهودیان غربی است. این تاریخ نویسان تلاش کردند در ما یک کینه و عداوتی نسبت به اسلام به وجود بیاید و اسلام را به عنوان عامل تخریبکننده فرهنگ ایرانی به ما شناسانده شود و برعکس غرب یا یهودیان را به عنوان منجیان ایران مورد شناسایی قرار دهیم. این تاریخنگاری عمدتا توسط مستشرقین غربی صورت گرفت و بعد هم ترجمه آن و ورود در جزئیات آن توسط فراماسونها صورت گرفت و با ورود این متون به کتابها و سیستم آموزش و پرورش ما جهتگیری این روند تاثیر خود را آشکارتر کرد. در این جهتگیری علیالقاعده ما نسبت به فرهنگ خودمان بیگانه و بیگانهتر میشدیم و نسبت به فرهنگ مهاجم بیشتر تمایل پیدا کرده و چون فرهنگ غربی به واسطه این جهتگیری در تاریخنویسی وضعیت فرهنگ برتر را یافته بود ما در به دلیل احساس حقارت در مقابل آن راحت تسلیم آن میشدیم و احساس میکردیم که باید خودمان را با آن هماهنگ کنیم.
کار خیلی گستردهای در این قضیه صورت گرفت که بحث آن خیلی مبسوط است. اینکه چگونه چه آثار تاریخی ما را از بین بردند و چگونه چه آثار تاریخی برای ما به وجود آوردند و کارهایی صورت گرفت که مبنای تاریخی جدیدی برای ما به وجود آمد. بعضی موضوعات اصلا به طور کلی از تاریخ ما محو شد و بعضی موضوعات به تاریخ ما اضافه شد. تا جایی که توانستند مظاهر تاریخی برای این مبنای تاریخی جدید ساختند. اگر میخواستند تاریخ 2 هزار و 500 سالهای برای ما بسازند که این تاریخ ما را متوجه نمادهای مبنای تاریخی موردنظر آنها کند این تاریخ 2 هزار و 500 ساله را ساخته و به وجود آوردند. اگر دقت کنیم بحث تاریخ 2 هزار 500 ساله یک تاریخ کاملا ساختگی است چرا که هیچ دلیل و مبنایی برای اینکه ما تاریخ تمدن در ایران را یک تاریخ 2 هزار و 500 ساله قرار دهیم وجود ندارد مگر اینکه پیوندی بین یهودیت و اقوام ایرانی را به نمایش بگذارد.
آیا انگلیس مستشرقین یهودی را به ایران آورد یا اینکه عموم مستشرقین حداقل در آن مقطع زمانی یهودی بودندو لذا اینها برای تاریخنگاری به ایران آمدند؟
99 درصد مستشرقینی که به ایران آمده و به تاریخنگاری پرداختند و یا درباره ایران کتاب یا مطالبی نوشتهاند یهودی بودند.
این صرفا بر اساس منافع یا علایق خود این یهودیان بوده است و یا انیکه انگلیس در آن مقطع زمانی به سراغ مستشرقین یهودی رفت؟
نه عموم مستشرقینی که در مورد ایران کار کردند و آثاری درباره ایران به رشته تحریر درآوردهاند یهودی بودهاند و حتی بعضی کسانی که در سفارت انگلیس درباره ایران کار میکردند و الان به عنوان مستشرق بزرگ از او یاد میکنند، یهودیاند. مستشرقینی که بسیج شدند در اینزمینه و آثاری را مکتوب کردند که این آثار همخوانی جدی هم با هم دارد یعنی به لحاظ روایی با اینکه تاریخ چند هزار سال قبل را روایت میکردند ولی روایتهایشان با هم اصلا تفاوتی نداشت که خوب این بیانگر این بود که این روایتسازیها از یک منشا سرچشمه میگرفت و با یک جهتگیری کار دنبال میشد که این خیلی حائز اهمیت است.
یکی از کارهایی که در دوران رضاخان انجام شد این بود و دوم تغییر ساختار اداری کشور بود. ساختار اداره یک کشور نمادی از توانمندیها یا قابلیتهای یک ملتی است. نمیخواهم بگویم این ساختار ضعفی نداشته اما دکتر مصدق در خاطرات خود از نقاط قوت ساختار اداری ایران در دوران قاجار نوشته است که به عنوان مثال با مشکلی به لحاظ اداره کشور مواجه نبوده است. هر چند این عقیده دکتر مصدق است ولی به هر حال ساختار اداره کشور در آن دوران با اتکا به توانمندیهای داخلی شکل گرفته بوده است و در کنار نقاط ضعفش از عهده اداره کشور بر میآمده است. طبیعتا هر کشوری هم سعی در تقویت ساختار اداری خود دارد و اینکه به یکباره هر آنچه که متعلق به کشوری است و بر اساس آن ساختار اداری خاصی ترتیب یافته بوده است بیرون ریخته شده و سیستم کشور دیگری کپیبرداری شده و در این کشور اجرا شود به هیچ وجه منطقی و عاقلانه نیست. این کار در دوران رضاخان صورت گرفت و نظام اداری کشور کاملا به هم ریخت و مشکلات اساسی برای کشور ایجاد کرد که مردم اصلا با این سیستم سازگاری نداشتند و کسانی که که باید در این سیستم جدید کار میکردند با آن کاملا بیگانه بودند. این سیستم جدید به لحاظ فرهنگی هم مشکلات زیادی را برای ما ایجاد کرد چرا که وقتی ما بر یک سیستم مسلط هستیم و آن سیستم و موضوع مورد نظر آن متعلق به ماست این یک مسئله است ولی وقتی به یک سیستم و دستاوردی برای اداره کشور تمسک میجوییم که متعلق به ما نیست و از نظر فرهنگی هم با آن بیگانه هستیم این نتیجه مناسبی به دنبال ندارد. لذا آنچه در زمان رضاخان با تغییر ساختار اداری کشور رخ داد علاوه بر آنکه کارآیی نداشت و نتوانست مشکلی از کشورمان حل کند باعث تحقیر ملت و مردم ما نیز شد.
بحث دیگری که در دوران رضاخان به لحاظ فرهنگی دنبال شد تغییر سنتها و باورهای جامعه ما بود. رضاخان حدودا چهار سال بعد از روی کار آمدنش بحث تغییر لباس و پوشش را مطرح و اجرا کرد. شاید گفته شود که این یک خواسته فردی از سوی رضاخان بود و چون دیده بود که غربیها اینگونه لباس میپوشند و تصور کرده بود که این باعث پیشرفتشان شده است و لذا خواسته بود که ایرانیها هم اینگونه لباس بپوشند. به نظر من این پاسخ خیلی درست نیست. یعنی هدفی که غرب دنبال میکرد این بود که ملت ما را کاملا نسبت به فرهنگ غربی مرعوب و حتی تحقیر کند. اگر ملتی در فرهنگ و تمدن خودش تعلقاتی داشته باشد و نسبت به این تعلقات فخر بفروشد این ملت در برابر تعلقات سایر ملل و فرهنگ و تمدنها احساس حقارت نخواهد کرد. یعنی اگر شما به لباس خود افتخار کنید وقتی با آن در مجامع مختلف حاضر میشوید هرگز احساس حقارت و کوچکی نمیکنید.
اینها بنا بود که ما را کاملا به لحاظ فرهنگی در برابر غرب تحقیر کنند بنابراین باید میگفتند که لباس ما هم لباس پستی است و این فقط اعتقادات ما نیست که پست است بلکه لباس، سنتها و هر آنچه که به ما تعلق دارد پست است. ببینید حاصل این سیاست این میشود که با زور به ما بفهمانند که اگر با این لباس بیرون آمدی این باعث تحقیر تو میشود و نظم عمومی جامعه را با این عمل محقرانه به هم زدهایم، جامعه میخواهد به سوی پیشرفت و تعالی برود و این رفتار شما مثل این است که فردی با لباس خانه به خیابان بیاید؛ این چقدر بد و نامناسب است، لباس سنتی ما هم اینگونه معرفی میشد.
در همه ابعاد این برخورد وجود داشت و از جمله هجمه به اعتقادات دینی و مباحثی که در مورد عزداریهای ایام شهادت امام حسین (علیهالسلام) و هر آنچه که به باورهای دینی مربوط میشد، صورت گرفت. در خاطرات مادر شاه و همسر رضاخان آمده است که رضاخان از اینکه مردم روزه میگرفتند و به سایر امورات دینی میپرداختند، ناراحت میشد. در زمانهای گذشته در ماه مبارک رمضان شخصیتهای سیاسی حالا با برای ظاهرسازی و یا از روی خلوص نیت جا نماز مخصوص داشتند که خود این کارها به نوعی تعلقاتی برای افراد به دین به وجود میآورد. رضاخان مقابلهای را با این کارها شروع کرد که من این مقابله را در حد فهم و شعور و عقل رضاخان نمیبینم و قطعا این طراحی و کار فراماسونهاست که بسیار دقیق هم طراحی، اجرا و پیگیری شد. اینها آمدند و در شروع کار نخبگان جامعه را نسبت به دین بدبین کرده و دین را در نظر آنها خراب کردند و بعد آنها را وادار کردند که از تعلقاتشان به دین دوری کرده و از دین فاصله بگیرند. در خاطرات تاجالملوک آمده است که رضاخان دستور داده بود گلوله توپی که در ماه مبارک رمضان برای اعلام زمان اذان صبح و مغرب شلیک میشد را به جای ساعت پنج صبح ساعت دو صبح شلیک کنند که این زمان روزهداری مردم را خیلی طولانی میکرد تا به مردم فشار وارد آید و آنها روزه نگیرند و یا بعضی از ضدیتهای دیگر رضاشاه با دین که به این ترتیب انجام میشده است.
اگر امروز میبینیم که ما نسبت به تعلقات خودمان به دین بیتوجه هستیم و سعی میکنیم خودمان را مثل غربیها کنیم این ریشه در تاریخ پهلوی دارد که در طول 57 سال تلاش کردند به ما اینگونه بفهمانند که اگر میخواهید انسان باشید و یک انسان پیشرفته علیالقاعده باید به فرهنگ غربی تمسک بجویید و لباس پوشیدنتان، سنتهایتان و حتی غذا خوردن شما مثل غربیها باشد. در دوران پهلویها این رویه ابتدا از نخبگان شروع شد و بعد آرام آرام به جامعه هم تسری پیدا کرد که به غذاهای ایرانی مثل آبگوشت با تحقیر نگاه میکردند و این به جایی رسید که همه مسئولان سیاسی کشور آشپزهای خارجی بیاورند و اصلا از غذاهای ایرانی استفاده نکنند و استفاده از غذای ایرانی هم عاملی برای تحقیر و مسخره کردن شده بود که غذای ایرانی اصلا ارزش ندارد چون ایرانی ارزش ندارد.
شما وقتی تاریخ دوران پهلوی را مطالعه میکنید میبینید که این رویه خیلی رایج است و نماد بارز این از خود بیگانه شدن را در جشنواره 2 هزار و 500 ساله میبینید که در حالیکه محمدرضاشاه مدعی بود میخواهد تمدن ایرانی را به رخ دیگران بکشد وقتی وارد آن میشدی میدیدی هیچ اثری از تمدن ایرانی در این جشنهایی که ادعا میشد قصد دارند 2 هزار و 500 سال تمدن ایران را به دنیا عرضه کنند دیده نمیشد.
یعنی محتوایی که در این جشنوارهها به آن پرداخته میشد همانی است که مستشرقین غربی برای ما نگاشتهاند؟
نه حالا از جنبه تاریخی قضیه هم که صرفنظر کنیم میبینید که حتی یک غذای ایرانی هم در این جشنها عرضه نمیشود و سنتها و آداب و رفتارهای عرضه شده در این جشنها و حتی ظاهر و رفتار گارسنها در این جشنها غربی است. این نشاندهنده اوج آن برنامههایی است که غربیها و به خصوص انگلیسیها در ایران دنبال کردند و در حالیکه یک غربی دعوت شده بود تا بیاید تمدن 2 هزار و 500 ساله ایرانی را ببیند اینجا آن قدر سیاست تحقیر فرهنگ و تمدن ایرانی خوب پیشرفته است که ایرانی دیگر اصلا هیچ به تعلقات خودش توجه نمیکند چون آن را تحقیرآمیز میداند.
ضدیت غربیها با دین برخی مواقع مستقیم بود و بعضی جاها غیر مستقیم. در ارتباط با سنتها و تعلقات شخصی و اعتقادی مستقیم برخورد میکردند اما در ارتباط با بحث تغییر دیدگاهها نسبت به فرهنگ خودی تلاش غیر مستقیمی صورت گرفت که از طریق پاک کردن برخی واقعیتها از تاریخ و افزودن برخی مسایل به تاریخ انجام شد. از جمله مسایلی که در تاریخ ما پاک شده و از دسترس ما دور نگه داشته شد مسایلی بود که در تاریخ باستان در کشور ما روی داده بود.
در تاریخ باستان ما قبل از ورود اسلام رخدادهایی به وقوع پیوسته بود که به روند تمدنی ملت ما لطمات قابل توجهی زده بود. از جمله این رخدادها حادثه «پوریم» است. «پوریم» جشنی است که امروز هم یهودیان و نه فقط یهودیان سرزمینهای اشغالی آن را با قدرت و بزرگی مخصوص آن برگزار میکنند. ریشه این جشن به سرکوب مخالفان یهود در فلات ایران در اواخر دوران هخامنشیان باز میگردد. شرح ماجرای «پوریم» در تورات در فصل «است»ر به صورت مفصل مطالبی نگاشته شده است. این «استر» ملکه یا معشوقه خشایارشاه است. بر اساس آنچه در تورات نوشته شده است قتلعامی در در شوش و شهرهای بزرگ فلات ایران صورت میگیرد که باز هم بر اساس آماری که در تورات داده میشود 77 هزار نفر کشته میشوند. در واقع اگر ما این نظریه را بپذیریم که تخت جمشید یک بنای نیمهتمام بوده است میتوان گفت که حتی تخت جمشیدی که توسط خود هخامنشیان در حال ساخت بود به دلیل قتلعام نیمه تمام ماند و هرگز به پایان نرسید.
این قتلعام از بین همه مردم صورت گرفت؟
بله. در تورات گفته شده است که همه را از دم کشته و قتلعام کردیم.
این قتلعام به واسطه نفوذ و تحریک «استر» یهودی و خاندانش در حکومت خشایارشاه انجام میشود؟
این قتلعام به دستور خشایارشاه و به تمریک «استر» انجام میشود.
منبع: باشگاه اندیشه
/خ